وحي، مکاشفه و تجربه ديني (1)

يکي از تحليل هاي جمعي از دانشمندان غربي و هواداران داخلي آنها در مورد وحي اين است که وحي را به تجربه ديني و مکاشفات عرفاني تفسير مي کنند و منطبق و مساوي با آن مي پندارند. آنان طبعاً به لوازم اين تفسير و انطباق هم پاي بندند.
سه‌شنبه، 28 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وحي، مکاشفه و تجربه ديني (1)
 وحي، مکاشفه و تجربه ديني (1)

 

نويسنده: محمود عبداللهي




 

يکي از تحليل هاي جمعي از دانشمندان غربي و هواداران داخلي آنها در مورد وحي اين است که وحي را به تجربه ديني و مکاشفات عرفاني تفسير مي کنند و منطبق و مساوي با آن مي پندارند. آنان طبعاً به لوازم اين تفسير و انطباق هم پاي بندند.
تجربه ديني زادگاهش غرب است و از حدود سه قرن اخير متکلمان براي مصون سازي کتاب هاي مقدس در برابر سيل انتقادها و تعارض ها، به نظريات و مباني جديدي روي آوردند که يکي از آنها « تجربه ديني » است. در عين حال، عنوان « تجربه ديني » از موضوعات بسيار جنجالي است که در مباحث دين شناسي مطرح و کتاب ها و مقاله هاي فراواني درباره ي آن نگارش شده است و از آن، تفاسير مختلفي کرده اند. با لحاظ اين که هدف در اين بخش، بررسي تفسير و تطبيق وحي به تجربه ديني و مکاشفات عرفاني است، ابتدا، به طور اجمال، چند نکته را توضيح مي دهيم:

الف. تجربه:

تجربه عبارت است از رسيدن، يافتن و آگاهي.

ديني:

مقصود از ديني در اصطلاح جديد اين است که متعلق اين راه يابي و يافتن بي واسطه، امري ماوراء طبيعت باشد، ( مانند ديدن فرشته، سخن گفتن با او تسبيح موجودات، معاينه چهره پيامبران، قدسيان و فرشتگان، شنيدن آهنگ ملائکه، گفت و گوي با اولياي الهي ). البته با اين قيد که صاحب تجربه - فاعل - معتقد است که دريافت او ديني است و فقط براساس آموزه هاي ديني مي توان آن را تبيين کرد. « تجربه واقعه اي است که شخص از سر مي گذراند و به آن آگاه و مطلع است... ما تجربه هاي بسيار متنوعي داريم اما در اين جا تجربه ديني مورد نظر ماست، تجربه ديني را غير از تجربه هاي متعارف مي دانند؛ يعني شخص، متعلق اين تجربه را موجود يا حضوري مافوق طبيعي مي داند ( يعني خداوند يا تجلي خداوند در يک فعل )، يا آن را موجودي مي انگارد که با خداوند مربوط است ( مثل تجلي خداوند يا شخصيت نظير مريم عذرا )، يا آن را حقيقت غايي مي پندارد؛ حقيقتي که توصيف ناپذير است ( مثل امر مطلق غير ثنوي - برهمن - يا نيروانا ). (1)

تفسيرهاي سه گانه از تجربه هاي ديني

ب:

به طور عمده غربيان درباره ي تجربه ديني سه ديدگاه دارند:

يک:

تجربه ديني، نوعي احساس و عاطفه است يا به تبيين برخي از انديشوران، مجموعه اي پيچيده از احساسات است که به شکل هاي متعددي درمي آيد و مستقل از مفاهيم، تصورات و اعتقادات مي باشد، بنابراين، جنبه ي معرفتي ندارد.

دو:

نوعي ادراک و شهود حسي است همان طور که در ادراکات معمولي و حسي، سه جهت وجود دارد: درک کننده ( مُدرِک )، درک شونده ( مُدرَک )، جلوه و محسوس ( پديدار ) تجربه ديني نيز چنين است.

سه:

نوعي تبيين مافوق طبيعي است و تجربه حسي نيست. طبق اين ديدگاه، تجربه گر، معتقد است نمي توان دريافت هاي او را براساس امور طبيعي، تبيين کرد. (2)

ج. تجربه ديني، عرفاني و مکاشفه:

معمولاً مکاشفات و ارتباط دروني مرتاضان، اهل سلوک و عرفا، نيز در همين حوزه امور فوق طبيعي يا ديني تحقق مي يابد لذا وحي نبوي به تجربه ديني تفسير مي گردد و تجربه ديني نيز همان تجربه و مکاشفه عرفاني، شناخته مي گردد. در هر صورت اگر سخن از تفسير وحي به تجربه ديني است معمولاً منظور همان مکاشفات عرفاني است.
« تجربه ديني الهام و مکاشفه است که همه انسان ها از آن بهره مندند؛ هر چند گاه در تفسير آن، امر متعالي که مورد تجربه قرار مي گيرد به خطا روند. »
« تجربه ديني عبارت است از مواجهه با امر مطلق و متعالي، اين مواجهه در صورت هاي گوناگون ظاهر مي شود: گاه به صورت رويا، گاه شنيدن بويي و بانگي گاه ديدن رويي و رنگي، گاه احساس اقبال به عظمت بيکران، گاه قبض و ظلمتي، گاه بسط و نورانيتي، گاه عشق به معشوق ناديده اي، گاه احساس حضور روحاني، گاه اتحاد با کسي يا چيزي گاه کند شدن از خود و معلق ماندن در هيچ جايي، گاه درک سرّي و کشف رازي گاه ملول شدن از تعلقات فاني و برکشيده شدن دل به سوي جاوداني، گاه در آمدن جذبه اي، عطشي، جلايي. بر همه اينها مي توان نام تجربه ديني نهاد. » (3)

نقد و بررسي

اين که تجربه ديني، چه ماهيت و حقيقتي دارد؛ صرفاً يک نوع احساس و عاطفه است بدون وساطت مفاهيم يا نوعي معرفت است و يا مقولات ديگر، تجربه ي ديني و عرفاني دو مقوله است يا يک حقيقت ولي به دو عنوان مطرح مي شود و اصولاً چه انگيزه هايي مبدأ گسترش تجربه ديني در غرب شده است و چه آثاري بر اين مباحث مترتب مي گردد، مطالبي است که در مباحث دين پژوهشي و در کتاب ها و مقاله هاي ديگر به آن پرداخته اند و از حوصله اين نوشته خارج است. متألهين و انديشوران غربي و نيز هواداران داخلي آنها اصرار دارند که وحي را با همين تجربه ديني و مکاشفات تفسير کنند، لذا آن چه فعلاً در اين بحث تعقيب مي شود نقد و بررسي اين ادعا است که اگرچه تفاوت هاي مهمي در تفسير تجربه ديني وجود دارد و بررسي آنها خارج از مجال بحث ماست در عين حال نکته هاي مشترکي وجود دارد که انطباق دادن وحي نبوي با تجربه ديني و عرفاني، براساس همه آن ديدگاه ها با اشکال هاي مشخصي، مواجه مي گردد؛ به عبارت ديگر، تمايزات مشخصي بين وحي و تجربه ديني وجود دارد که برخي از آنها مطرح مي شود:

يک. قانون مند و عمومي بودن تجربه هاي ديني و عرفاني

آن چه را انديشوران و متألهان مسيحي در دنياي غرب تحت عنوان تجربه هاي ديني و عرفاني مطرح مي کنند و يا مرشدان براي اهل تصوف و عارفان براي اهل طريق گفته اند يک حرکت اکتسابي و قانون مند است که براساس دستورالعمل ها، و رياضيت هاي ويژه، امکان ورود همگان به آن ها فراهم است. مسلمان، مسيحي، يهودي، هندو، بودايي مي توانند. در اين وادي گام نهند و حتي در مواردي ضرورتي، براي اعتقاد به خدا وجود ندارد.
« ريچارد سويين برن » پنج نوع تجربه ديني را مطرح مي کند و آنها را برحسب نحوه ي تحققشان طبقه بندي مي کند:
يک:
تجربه خداوند يا حقيقت غايي به واسطه شيء محسوس که در قلمرو تجربه ي همگاني است. براي مثال ممکن است شخص خداوند را در تمثال شخصيتي مقدس، غروب خورشيد يا اقيانوس ببيند. تمثال يک شخص يا غروب خورشيد خدا نيست، اما شخص در قالب اين امور يا از طريق آنها با خداوند يا امر مافوق طبيعي مواجه مي شود:
در گذرگاه دشتي لخت، در گودالي برف گرفته، در تاريک روشنايي شفق در زير آسماني ابري من سرشار از شعفي ژرف بودم... در جنگل، جواني جاودانه جاري است. در اين کشتزارهاي خداوندي، سلطنتي شايسته و مقدس. جشني جاودانه برپاي داشته اند... ايستاده بر زمين برهنه، سرم در - نسيمي نرم فرو شد و به فضاي نامتناهي برآمد، تمام خودي هايم از ميانه برخاست، من دو چشم روشن شدم. من هيچم، من همه چيز را مي بينم، جريان وجود کيهاني در من جاري است من پاره اي جزئي از خداوندم. (4)

دو:

مورد ديگر آن را چنين بيان مي کند: تجربه خداوند يا حقيقت غايي به واسطه پديده اي شخصي که در قالب زبان حسي متعارف قابل توصيف است، براي مثال شخصي، ممکن است خداوند را در رؤيا يا مکاشفه تجربه کند مانند پطرس. وي در حال رؤيا چادري ديد که از آسمان آويخته شده و در آن حيوانات حرام گوشت هستند. مکاشفه ها، رؤياها، نداهاي غيبي و نظاير آنها، اگرچه در قالب زبان حسي بيان مي شوند، براي شخص واحد، قابل حصول هستند.
من در نمازخانه اي مي نشستم و در همان حين که از لذت دعا و مراقبه بهره مند مي شدم به ناگاه در اندرونم گرمايي خوش آيند و غريب احساس مي کردم تا مدت هاي مديد حيران بودم که اين گرما از کجا مي آيد تا به تجربه آموختم که از جانب خالق است نه مخلوق، و از آن پس آن را دل انگيزتر و سرشار از حرارت يافتم. (5)

سه:

در مورد آخرين آن چنين مي گويد: تجربه خداوند يا حقيقت غايي بدون واسطه هرگونه امر حسي. شخص به نحو شهودي و بي واسطه از خداوند، به آن يگانه مطلق آگاه مي شود. نيکولاس کوزايي از عارفان مغرب زمين مي نويسد: « اما من آن چه را که اين تمثال تو بدان اشارت دارد، درمي يابم؛ اما نه به مدد چشمان ظاهريم، بلکه به ياري چشمان روح و عقلم، به مدد آنهاست که حقيقت ناديدني سيماي تو را در مي يابم؛ حقيقتي که در آن تمثال تو، در پس سايه ها و خطوط نهفته است. سيماي راستين تو فارغ از حد و خط است، بي چون و چند است؛ زمان مند و مکان مند نيست، چرا که سيماي تو صورت مطلق است، صورتِ صورت هاست. »
هندوها و بوداييان در مراتب رفيع ترِ مراقبه، غني ترين گزارش ها را از اين نوع تجربه ها به دست داده اند:
کسي که به اولين مقام جذبه وارد شود، نطق را از دست مي دهد، کسي که به دومين مقام جذبه وارد شود، توان استدلال و تأمل را از دست مي دهد، کسي که به سومين مقام جذبه وارد شود، شادي را از دست مي دهد، کسي که به چهارمين مقام جذبه وارد شود، دم و بازدم را از دست مي دهد، کسي که به قلمرو بيکرانه فضا وارد شود، توان ادراک صور را از دست مي دهد، کسي که به قلمرو بيکرانه آگاهي وارد شود ادراک قلمرو بيکرانه آگاهي را از دست مي دهد. (6)
ويليام جيمز - يکي ديگر از سردمداران تجربه ديني در غرب - نيز نمونه هايي از شهودها و تجربه هاي عرفاني را نقل مي کند و قانون مند بودن و عوامل زمينه ساز آنها را نيز بررسي مي کند:
« يک روز وقتي يکي از راهبان صومعه اين جمله اعتقادنامه را، تکرار کرد که من به آمرزش گناهان ايمان دارم، من کتاب مقدس را در روشنايي کاملاً جديدي ديدم و بي درنگ احساس کردم گويي دوباره متولد شدم، گويي درهاي بهشت بر من کاملاً گشوده شد. »
جيمز مي نويسد: « فهم معناي عميق تر، منحصر به گزاره هاي منطقي نيست، ادات ربط، واژه ها، اثرات نور بر خشکي و دريا، بوها و اصوات موسيقيايي. وقتي جان و روان با آنها هم آهنگ باشد همگي موجب چنين احساسي مي شوند. »
يک نويسنده و روحاني انگليسي نقل مي کند: « يکه و تنها در ساحل دريا بودم تمامي اين افکار بر من هجوم آورد؛ افکاري که باعث شرح صدر بودند و صافي جان و اکنون دوباره چنان که چندي پيش در کوه هاي آلپ دوفنيه، مجبور بودم به زانو درآيم اين بار در مقابل اقيانوس بيکران نماد لايتناهي به زانو در افتادن هم چون موجود فاني و برخاستن چونان موجودي فناناپذير، زمين و آسمان و درياگويي در هم آهنگي عظيمي که تمام جهان را دربرگرفته به طنين درآمده بودند و در پيرامونم بودند، خودم را يکي از آنها احساس مي کردم چنين مي نمود که گويي سلام و خوش آمد گويي آنها را مي شنوم: تو نيز به جمع فيروزمندان تعلق داري. »
ويليام جيمز بعد از نقل اين تجربه عرفاني در مورد ضوابط کلي آن مي نويسد: « به قدر کافي اين آگاهي کيهاني يا عرفاني را که هر از گاهي مورد رسيدگي قرار داديم از اين پس بايد به پرورش منظم آن به عنوان يکي از عناصر حيات ديني بپردازيم، هندوها، بودايي ها، مسلمانان و مسيحيان همگي اين آگاهي را به نحو منظم و روش مندي پرورانده اند. »
سپس به توضيح خصوص اين حالات در هند براي هندوها پيروان مکتب وداها، بودايي ها و در جهان اسلام براي سلسله هاي صوفيه و فرقه هاي متعدد درويشان مي پردازد. در مورد هندوها مي نويسد:
در هند تربيت بصيرت عرفاني از زمان هاي بسيار دور تحت عنوان « يوگا » شناخته مي شده است، يوگا به معناي اتحاد تجربه فرد با لاهوت است و بر تمرين پي گير و برنامه هاي غذايي و قرارگرفتن در وضع خاص بدني، تنظيم تنفس، تمرکز فکري و انضباط اخلاقي مبتني است که در نظام هاي مختلف که به آموزش يوگا مي پردازند اندکي تفاوت مي کند. يوگي يا موري که به اين شيوه بر تيرگي نفس اماره خود به حد کفايت غلبه مي کند در وضعيتي به نام سامادي وارد و با حقايقي رو به رو مي شود که هيچ غريزه و عقلي هيچ گاه نمي تواند به آنها پي ببرد. » (7)
در عرفان اسلامي ما نيز با بيان ضوابطي مانند رياضت، تسلط بر تمايلات، کناره گيري از دنيا و اذکار و اوراد خاص، رسيدن به مکاشفات و الهام ها و رفع حجاب مطرح است.
حال آن چه اين جا مورد نظر است اين است که انديشوران غربي و هواداران داخلي که وحي را به تجربه ديني و عرفاني و مکاشفه تفسير کرده اند براساس همين قانون مند و اکتسابي بودن تجربه، بر تعميم آن تکيه مي کنند، يک احساس دروني است که زمينه اش براي همه باز است همگان با سير و سلوک و رياضت هاي ويژه مي توانند در معرض اشراقات خاص قرار گيرند و به تجربه و شهود و از نظر آنها به وحي برسند! اگرچه عملاً همه در اين مسير گام نمي نهند! چنان که گفته شده « راه شناختن پيامبري و پيامبر براي همه باز است... پيامبران راه تجربه پيامبرانه را بر امت و پيروان خود باز نهاده اند و از سر علوّ رتبت، خوفي از پيدا شدن رقيب نداشته اند. اين همه دستورهاي عبادي که در دين آمده است،‌ نظير تهجد و صوم، صلاة و زکات و انفاق... اينها همه جزء دستوراتي است که بر آدميان باب اندوختن تجربه هاي عارفانه و پيامبرانه را باز مي کند و دست آنها را مي گيرد و براي کسب ذوق احوال و مواجيد نبوي راه را نشان مي دهد. »
در همين باره يعني تعميم تجربه و اختصاصي نبودن آن از ابن خلدون چنين نقل مي گردد:
در کتاب هاي اهل رياضت اسامي و کلماتي است که آنها را هنگام خواب مي خوانند و خواسته خود را در خواب مي بينند و آن گاه شش کلمه ذکر مي کند و مي گويد: براي خود من به وسيله اسامي و کلمات مزبور مشاهدات عجيبي در خواب روي داد و بر اموري درباره ي احوال خود اطلاع يافتم که دير زماني در جست و جوي به دست آوردن آنها بودم. (8)
بدين ترتيب وحي انبيا همانند مکاشفه، امري همگاني و قانون مند معرفي مي شود و بر همين اساس است که نويسنده در جاي ديگر تصريح مي کند: « در مورد اين که آيا هر کس مي تواند رسولي بشود، بايد اذعان داشت که هر کس ممکن است براي خودش نبي شود و احوال خاصي پيدا کند و واجد اذواق و مواجيدي شود! ولي جامعه ديني - اسلامي با اين افراد اگر اظهار نبوت کنند، برخورد سخت گيرانه اي خواهد کرد! در واقع وقتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گفت: « پيامبري بعد از من نمي آيد » به پيروانش دستور داد که اين باب را ببندند و ديگر به حرف مدعيان نبوت اعتنا نکنند و به کساني هم که اين احساس به آنها دست مي دهد مي فرمود: که شما اين احساسات را با کسي در ميان نگذاريد! » (9)
به اين ترتيب نبوت و وحي که همان تجربه و مکاشفه است آن چنان قانون مند و زمينه همگاني دارد که هر کس ممکن است به آن راه پيدا کند جز اين که پيامبر اسلام به آنهايي که به آن راه يافته اند توصيه کرده است دم فرو بندند و از تجربه و احساساتشان چيزي نگويند.
ولي اشکال مهم اين است: برخلاف تعميم و همگاني بودن تجربه و مکاشفه از آن جا که وحي ارتباط با ماوراء طبيعت و عالم ملکوت و پيام گيري از جهان غيب، براي هدايت مردم است بنابراين خود يک معجزه و کار ويژه ي الهي است.
وحيِ قرآني امري است موهبتي که با مشيت و اذن خاص الهي تحقق پيدا مي کند.
در عين حال که پيامبر، بشري است بسيار پاک و مستعد، ولي رسيدن به نبوت و دريافت پيام الهي، براي هدايت مردم، خود يک معجزه و کار خدايي است. خداوند در بين انسان ها با مشيت ويژه، افراد خاصي را گزينش مي کند و رابطه نبوت را با آنها برقرار مي نمايد. از واژه هايي که قرآن در اين زمينه به کار برده است عنوان « اصطفاء و اجتباء » است در سوره انعام آمده است که عده اي از مخالفان، تسليم شدن در برابر داده ها و آموزه هاي پيامبر را، مشروط به برخوردار شدنِ خودشان از وحي مي کردند، قرآن در رد تقاضاي آنها مي گويد:
( اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ )؛ (10)
خداوند داناتر است به اين امر که در بين نفوس انساني براي رسالت خود ( دريافت معارف الهي و رساندن به جامعه ) چه کسي را برگزيند.
بنابراين، وحي يک امر قانون مند نيست تا همگان و هر کس استعداد آن را داشته باشد که با به کارگيري فرمول هاي مشخص، سير و سلوک خاص، رياضت هاي ويژه، طرف خطاب و کلام الهي قرار گيرد.

دو. مصونيت نداشتن تجربه هاي ديني و مکاشفات از خطا و شطحيات

در مکاشفه و تجربه هاي عرفاني، سخن از حضور و شهود است و در مباحث قبل توضيح داده شد که در علم حضوري خطا راه ندارد، زيرا خطا مربوط است به علم حصولي و منطبق نبودن صورت ها و مفاهيم ذهني با واقعيت هاي خارجي، ولي در آگاهي هاي شهودي، بين شخص درک کننده و درک شونده صورت هاي ذهني وساطت نمي کند، چيزي جز واقعيت هاي ذهني وجود ندارد. بنابراين با علم حضوري خالص و حضور واقع، تخطئه معنا ندارد. در عين حال موضوع مهم اين است که راه داشتن خطا بر مکاشفه و تجربه هاي ديني و عرفاني به جهاتي، مورد ترديد نيست. (11)

‌ الف. تخيل مشاهده

اربابان اين فن، مکاشفه را به دو نوع تقسيم کرده اند: صوري و حقيقي.

مکاشفه هاي صوري:

عبارت است از اين که سالک از طبيعت گذر کند و به عالم مثال و برزخ راه پيدا نمايد و با حواس باطني و به عبارت ديگر ذوق مثالي بشنود يا ببيند و به آگاهي هاي غيبي برسد، در آغاز براي سالک مکاشفه در خيال و عالم مثال متصل حاصل مي شود و سپس به عالم منفصل صعود مي کند. خصوصيت عالم مثال اين است که در عين حال که ماده نيست همراه با صورت است مانند آن چه انسان در خواب مي بيند، لذا هرچه را در اين مرحله مي بيند احتياج به تعبير دارد.

مکاشفه معنوي:

گذر از برزخ مثال ( متصل يا منفصل ) و راه يافتن به عالم مجردات است؛ مرحله اي که مجرد از صورت است و معاني غيبي و حقايق عيني در آن ظهور پيدا مي کند. البته براي هر يک از اين دو مرحله، مراتب کشف بر حسب استعداد سالک، آن قدر زياد است که نمي توان آن را به طور مضبوط ارائه داد. (12)
نکته اول در خطاپذيري مکاشفه اين است که در اين مرحله، خيال دخالت مي کند و گاهي آن چه را توهّم است، مشهود و حاضر، احساس مي نمايد و به اصطلاح آن چه را در مثال متصل است، جزء منفصل مي پندارد؛ مانند رؤياهاي غير صادق که کمبودها و حالات نفساني در رؤيا در صورت خاصي براي شخص خواب متمثل مي شود و او احساس مي کند که به واقعيتي راه يافته و حقيقتي را از درون مشاهده کرده است و حال آن که آن چه براي وي تبلور و تمثل پيدا کرده چيزي جز تمايلات و خواسته هاي شخصي و نفساني وي نبوده است. (13)

ب. تفسيرهاي ذهني از دريافت ها

نکته دومي که راه را بر خطا در مکاشفه ها و تجربه هاي عرفاني باز مي کند ولو اين که به اصطلاح کشف معنوي و راه يافتن به عالم مجردات تحقق يافته باشد، اين است که پس از اين که عالم حضور و احساس پايان يافت صاحب تجربه و سالک مي خواهد با مفاهيم ذهني و حصولي دريافت هاي شهودي را در قالب انديشه خود بيان و تعبير کند، اين جاست که تحت تأثير باورها و بينش هاي فکري قرار مي گيرد. صحيح است که علم و دريافت هاي حضوري خطاپذير نيست، ولي از خصوصيات ذهن اين است که از معلومات حضوري و شهودي خود عکس برداري مي کند؛ به عنوان مثال پس از اين که احساس ترس پايان يافت با ضميمه کردن آن با مفاهيم ديگر و احياناً براساس دانسته ها و باورهاي پيشين به تبيين آن چه را با علم حضوري يافته مي پردازد و طبيعي است که در اين مرحله اشتباه و خطا راه پيدا مي کند. مفاهيم و صورت هاي ذهني واسطه است و باورهاي شخصي و قبلي مي تواند در اين زمينه مؤثر باشد. اين مطلب که تعبير و تبيينِ آن چه احساس و دريافت شده است، خارج از شهود و تجربه است، هم در عرفان ما مطرح است و هم کساني که تجربه هاي ديني و عرفاني را در غرب مطرح کرده اند به آن اقرار و اعتراف دارند. در کتاب هاي عرفاني ما تقسيم القائات، به ملکي و شيطاني و طرح معيار، براي تمايز و شناخت بين اين دو، از مسائلي است که بررسي شده است. (14)

نمونه هايي از شطحيات

ادعاهاي عجيب و غريبي که براي پاره اي از مکاشفات و تجربه هاي عرفاني ارباب شهود، نقل شده، به روشني بيان گر اين است که القائات شيطاني، توهمات دروني و نيز بينش هاي شخصي، مي تواند بر اين دريافت ها مؤثر باشد. مواردي از آن را نقل مي کنيم:
غزالي در احياء العلوم در کتاب محبت، در مورد مقامات و مکاشفات و به اصطلاح تجربه هاي عرفاني ديني با يزيد بسطامي، چنين نقل مي کند:
شخصي به وي مي گويد از مشاهدات الهي خود براي ما بگو، بايزيد فريادي بر سر وي کشيده که واي بر تو، بر تو نيست که از چنين اموري آگاه شوي.! مي گويد: از مهم ترين مجاهدات خود در راه خدا بگو، جواب مي دهد که از اين هم نمي توانم تو را مطلع کنم، از رياضت هايي که در آغاز به خود راه دادي براي ما بازگو کن. بايزيد براي پاسخ به اين سؤال موافقت کرد و گفت: نفس خويش را به سوي خدا دعوت کردم. و براي تسلط بر نفس سرکش، با خود تعهد کردم يک سال آب نياشامم، يک سال نيز خواب نروم و نفس به تعهد خود وفا کرد!
غزالي در ادامه چنين نقل مي کند: يحيي بن معاذ مشاهدات خود را از عبادت شبانه بايزيد چنين بازگو کرده است: شبي بعد از نماز عشاء تا طلوع فجر بر نوک پا ايستاد و کف پايش را از زمين بالا گرفته بود، چانه اش را بر سينه افکنده چشم ها بر ناحيه خاصي دوخته شده بود، بدون اين که به اطراف توجه کند، سراسر شب به اين حالت ادامه داد تا اين که سحرگاه به سجده افتاد و آن را طولاني ساخت، سپس نشست و خطاب به پروردگار چنين گفت: خداوندا! گروهي تو را طلب کرده پس قدرت راه رفتن بر روي آب و هوا را به آنها دادي و آنان به اين امر راضي شدند و من به تو از اين حالت پناه مي برم، جمعي تو را طلب کردند به آنها « طي الارض » دادي پس به آن راضي شدند و من از اين جهت نيز به تو پناه مي برم، گروهي نيز تو را طلب کردند و کنزهاي زمين را به آنها دادي و آنان راضي به اين عطيه شدند و من از اين امر نيز به تو پناه مي برم و به اين ترتيب بايزيد بسطامي بيست و چند گروه از اولياي الهي را که به مقامات و کراماتي رسيده بودند را برشمرد و ناگهان متوجه من شد و مرا ديد و خطاب کرد و گفت: يحيي از چه وقت تو اين جا هستي؟ جواب دادم: از فلان وقت، ساکت شد، به او گفتم: اي آقاي من، برايم سخني بگو. پاسخ داد: براي تو چيزي ( از مکاشفات ) مي گويم که به مصلحت باشد:
مرا داخل در فلک اسفل کرد و در ملکوت سفلي گردش داد، زمين ها و آن چه زيرا آنهاست تا خاک، نشانم داد سپس مرا وارد فلک علوي کرد و در آسمان ها طواف داد و آن چه از باغ ها ( بهشت ) تا به عرش، وجود داشت، همه را به من ارائه کرد ( همه را شهود کردم ) بعد از اين مرا در برابر خود قرار داد و فرمود: هر چه ديدي بخواه تا به تو ببخشايم، عرضه داشتم: من چيزي را که پسنديده باشم نديدم تا آن را از تو بخواهم، فرمود: به حق که تو بنده ي صادق من هستي که مرا به خاطر خودم بندگي مي کني در حق تو چه خواهم کرد و اموري را بيان کرد!
يحيي بن معاذ گويد: اين جا دچار شگفتي و اعجاب شدم و گفتم: اي آقاي من چگونه با آن که مالک ملک و ملکوت به تو اظهار داشت هرچه مايلي از من بخواه، از معرفتش نخواستي؟. او در اين جا بر سر من صيحه اي زد و گفت: ساکت باش. واي بر تو او ( خداوند ) مرا به حدي به طمع انداخت که دوست نداشته باشم چيزي غير از او را بشناسم. (15)
شايد در همين مکاشفه ي بايزيد باشد که از او نقل کرده اند: بايزيد گفت: حق تعالي مرا دو هزار مقام پيش خود کرد و در هر مقام مملکتي به من عرضه داشت، ولي من قبول نکردم. (16)
اينها نمونه هايي است از سلوک و مکاشفه و سپس تبيين و تعبير آن براي ديگران.
افلاک بطلميوسي در شهود: نمونه ديگر « لاهيجي در گلشن راز براي تشويق طالبان صادق نقل کرده است، جهت استقرار معراج معنوي و جذبه و سير و طير و فنا و بقا در خاطر صافي از باب صدق و صفا، بنا به مناسبت مقام واقعه اي از واقعيات خاصه خود، نوشته مي شود، ديدم که: تمامت عالم را نور سياه فروگرفته، چنان چه همه اشياء به رنگ آن نورند و اين فقير مست و شيدا گشته، غرق اين نورم و ريسماني از نور در من بسته اند و به سرعتي تمام ما را به جانب بالا مي کشند که شرح آن به وصف نمي آيد، چنان چه به هر يک، کشش که مي نمايند چندين هزار ساله راه مي برند تا به آسمان اولم رسانيدند و عجايب و غرايب زيادي مشاهده نمودم و از آن جا به يک کشش ديگرم، به آسمان دوم بردند، هم چنين به يک کشش ديگر، ما را از آسماني به آسمان ديگر مي بردند و در هر آسماني، غرايب بي غايت ديده مي شد تا به عرش رسيدم، آن گاه به يک کشش از عرش نيز گذرانيدند و تعيّن جسماني من نماند و عدمِ مجرد شدم، آن گاه نور تجلي حق بي کم و کيف و جهت، بر من تابان شد و حضرت حق را بي کيف بديدم و در آن تجلي، فاني مطلق و بي شعور شدم و در همان عالم به خود آمدم و حق، ديگر باره تجلي نمود و باز فاني مطلق شدم و بي نهايت چنين واقع شد که فاني مي شدم و باز در آن عالم به خود مي آمدم و حضرت حق تجلي مي نمود و فاني مي شدم و بعد از آن بقاء بالله يافته، ديدم که آن نور مطلق منم و ساري در همه عالم منم و غير از من هيچ نيست و قيوم و مدبر عالم منم و همه به من قائمند و در آن حال حکمت هاي عجيب و غريب در ايجاد عالم بر من منکشف شد مانند حکمت اين که چرا عرش ساده است که هيچ کوکب بر او نيست و چراست که تمام کواکب ثابته در فلک هشتم اند و سبب چيست که در هر يک از اين هفت فلک ديگر يک کوکب است و چراست که در عناصر، ارواح را ظهور نيست و امثال ذلک که تعبير از آنها کما ينبغي نمي توان نمود و غير صاحب حال، به ذوق ادراک آن نمي رسد. » (17)
صرف نظر از ادعاهاي عجيب و غريبي که در اين مکاشفات شده - که حتي پيامبران الهي نيز چنين ادعاهايي را نداشتند - خصوصيات مذکور که مدعي که مي گويد در معاينات ملکوتي خود با آن مواجه شده است، به طور مسلم با هيئت بطلميوس که آن روز بر جوامع حاکم بوده هم آهنگ است و روشن است که پنبه هيئت بطلميوس بعدها بعدها زده شده است. بنابراين بايد گفت: ديدگاه و بينش هاي فکري آن روز در شکل گيري و تحقق اين معاينه و مکاشفه! مؤثر بوده است و يا ذهنيت و مفاهيم ذهني صاحب مکاشفه، در تفسير آن چه را ديده، دخالت مستقيم داشته است و اگر با توجه به بطلان هيئت بطلميوسي به تفسير و تبيين مشاهدات خود مي پرداخت، از معاينات خويش اين چنين پرده بر نمي داشت. (18)

سه. زميني و بشري بودن تجربه هاي ديني و عرفاني

تجربه ديني و مکاشفات با تفسيرهاي مختلفي که براي آن مي شود، همراه است با تعبير بشري يعني پس از اين که مواجهه تجربه گر و صاحب مکاشفه با يک امر متعالي و عالم حضور، پايان يافت او به تعبير و تفسير دريافت شهود خويش مي پردازد و روشن است بيان دريافت هاي حضوري از طريق مفاهيم ذهني و حصولي تجربه گر، امري است خارج از آن مواجهه و احساس، طبعاً جنبه ي زميني و بشري پيدا مي کند. اگر راه يافتن به عالم تجردات هم تحقق پيدا کند ولي به طور مسلم صاحب تجربه است که به تبيين دريافت هاي شهودي خود مي پردازد. بر اين اساس انديشوران مسيحي و هواداران داخلي آنها که وحي را به تجربه ديني و عرفاني تحليل مي کنند به وحي از همين ديدگاه مي نگرند و مي گويند:
« به نظر ما وحي اين است که وقايع وحياني هرچه هست هم، پاي بشر را به ميان مي کشد و هم خدا را و لذا هيچ وحي تعبير ناشده اي وجود ندارد. » (19)
طبق اين تفسير، آن چه را که پيامبر به عنوان وحي ارائه مي دهد نمي توان گفت جنبه ملکوتي و الهي دارد و از عالم غيب نازل شده است بلکه جنبه بشري دارد، زيرا به اعتراف اينها وحي تعبير ناشده اي وجود ندارد.
در صورتي که در ويژگي هاي وحي نبوي، مهم ترين خصوصيت وحي که به هويت آن برمي گردد، اين است که وحي مبدأ غيبي و متافيزيکي دارد، الهي و ملکوتي مي ماند و مانند آب باران از آسمان به جهان طبيعت مي رسد، وحي تفهيم و تکلم الهي است. در عين حال که ارتباط دروني و تجلي الهي است که پيامبر حضوراً و شهوداً آن را مشاهده مي کند، اما اين ارتباط دروني، همراه است با دريافت معارف الهي که در غالب مفاهيم خاصي تجلي مي نمايد و سپس پيامبر آنها را به مردم ارائه مي کند. لذا همان طور که اصل ارتباط و دريافت، الهي است، تبيين و تفسير آن هم الهي مي باشد؛ چنان که در آيات متعددي تصريح شده، که تفصيل قرآن، از رب العالمين است و از مبدأ حکيم عزيز عليم نازل گرديده است؛ به عبارت ديگر، معارفي است از مقوله علم حضوري، که در يک شهود و مواجهه حضوري، همراه با مفاهيم حصولي بر انسان برگزيده الهي القا مي گردد.
وحيي که قرآن معرفي مي کند اين است که مي گويد: ( وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ )؛ (20) اين قرآن را محققاً تو از سوي حکيم عليم دريافت مي داري.
قرآن، يعني همه معارف و بينش ها و بايدها، نبايدها و... که دست نخورده از خزائن علم الهي فرود آمده است: ( إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ )؛ (21) ما کتاب را بر تو نازل کرديم تا تو براساس آن چه خدا ارائه مي دهد براي مردم بيان کني. اما وقتي وحي به تجربه ديني و مکاشفات عرفاني تطبيق داده شد طبعاً اين پيامبر است که خود بايد با مفاهيم ذهني و زبان بشري به ارائه آن بپردازد و ديگر نمي توان درباره ي آنها گفت تو اينها را از ما دريافت مي کني بنابراين، نتيجه ي اين تفسير و تحليل اين است که قرآن، کلام بشري و زميني است.

پي‌نوشت‌ها:

1. عقل و اعتقاد ديني، ص 37.
2. همان، ص 41، 42 و 44.
3. صراطهاي مستقيم، ص 7.
4. همان، ص 38.
5 و 6. همان، ص 38-40.
7. ويليام جيمز، اصل و منشأ دين، نقد و نظر، شماره 23-24.
8. دکتر عبدالکريم سروش، بسط تجربه نبوي، ص 9.
9. مجله ي آفتاب، شماره 15.
10. انعام، آيه ي 124.
11. در اينکه معرفت شهودي، ذيل علم حضوري مي گنجد يا ذيل علم حصولي، اختلاف هست. ( راسخون )
12. مقدمه قيصري بر فصوص الحکمه، الفصل السابع في مراتب الکشف و انواعها، ص 543-553.
13. شناخت شناسي در قرآن، ص 488.
14. مقدمه قيصري، ص 586.
15. فيض کاشاني، مقدمه محجة البيضاء، ج 1، ص 12.
16. عطار نيشابوري، تذکرة الاولياء، ص 101.
17. ميرزا جواد تهراني، عارف و صوفي چه مي گويد، ص 48.
18. نمونه هاي ديگري از اين مکاشفات و تجره هاي فوق را حاج ميرزا جواد آقاي تهراني در کتاب عارف و صوفي چه مي گويد از گلشن راز نقل کرده و اجمالا به نقد آن پرداخته است.
19. علم و دين، ص 267.
20. نمل، آيه ي 6.
21. نساء، آيه ي 105.

منبع مقاله :
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط