نويسنده: دکتر غلامحسين غلامحسين زاده- عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت مدرس
دکتر محمدرضا يوسفي- عضو هيئت علمي دانشگاه قم
دکتر محمدرضا يوسفي- عضو هيئت علمي دانشگاه قم
درآمد
نگرش عرفا به دنيا نگرش خاصي است؛ زيرا بريدن از دنيا و ترک تعلّقات و لذايذ دنيوي مقدمه سلوک در طريق إلي الله است. عارف زماني که در مقام تفرقه است، غير از خدا چيزي را نمي بيند و در نتيجه دنيا را مذموم مي شمارد؛ خواه اين دنيا، دنياي « ما تحت السماء » باشد و خواه « مجموعه عوامل مادي و معنوي که سالک را از وصال و قرب محبوب باز مي دارد »؛ زيرا سالک در اين مقام هنوز گرفتار کثرات و افتراق خالق و مخلوق است اما هنگامي که از دهليز و تنگناي تکثر گذر کرد و به وحدت بعد از کثرت و مقام جمع رسيد، دنيا را منتسب به حق و جلوه اي از جلوات جمال او مي داند.اگرچه مذمت دنيا در غالب آثار عرفاني مشاهده مي شود نوع مذمت و روشهايي که عرفا براي پرهيز از دنيا ارائه مي کنند يکسان نيست و اين تفاوت، به خصوص در نوع تصاوير شاعرانه اي که از دنيا مي سازند، کاملاً مشهود است و از آن جمله تفاوتي است که در تصاوير شعري حکيم سنايي و شيخ عطار ديده مي شود.
منشأ تفاوت نگرش سنايي و عطار
تفاوت نحوه نگرش و زاويه ي ديد اين دو عارف بزرگ به دنيا را شايد بتوان در شخصيت آنها و تفاوت محيط اجتماعي ايشان جستجو کرد. سنايي ابناي دنيا را همچون ديوها و شياطيني مي داند که خداوند آنها را مدّتي مهلت داده تا بر فرزندان آدم تسلّط و چيرگي يابند؛ به نظر وي « چون در منشأ اولي ابناي دنيا را از ديوان « قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» [ اعراف: 15 ] فرمان در فرمان است « إِلَى يَوْمِ الدِّينِ» [ حجر: 35 ] و عوانانش را به استيلاي و « وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِکَ وَ رَجِلِکَ » [ اسري: 64 ] گشادنامه اي است، ايشان بدين منشور و بدان تهور و تغلب بر غريبان، ولايت آدم توانند کردن. » ( مکاتيب سنايي: 1362 نامه ي پنجم: 41 )چنانکه هنگامي که در نيشابور بازرگاني زرش را گم کرد و به غلام سنايي مظنون شد و به تبع آن، خود سنايي نيز متهم گرديد. سنايي در پاسخ اين اتهام، رابطه خود با دنيا را چنين توصيف کرد: « و کسي که اين گنده پير کبود چادر را - و آن دنياست - حيدروار سه طلاق پاک بر گوشه ي چادر بسته باشد، بدو چنين سفته نفرستند. » ( همان، نامه نهم: 81 )
سنايي حکيمي زاهد است، نه زاهدي حکيم و بررسي آثارش نشان مي دهد که چهره عالمانه او آشکارتر از زندگي اندک زاهدانه اوست؛ حال آنکه عطار زاهدي عالم است که - به خلاف سنايي - علم و دانش خود را اظهار نمي دارد و در اخفاي آن مي کوشد، تا جايي که مي توان گفت سنايي عارفي است با وقار عالمانه، ولي عطار عالمي است با شور و حال صوفيانه. اگر چه عطار مقلد و پيرو سنايي است و آثار خود و از جمله منطق الطيرش را تحت تأثير مثنوي سيرالعباد إلي المعاد سنايي سروده است اما سبک سخنوري اش با سنايي متفاوت است؛ زيرا شعر او « برخلاف سنايي اشارات و تلميحات پيچيده ندارد و نيازمند توضيح و تفسير نيست. گرچه گاه براي بازگو کردن معاني عرفاني که بيانش دشوار است و در خور فهم همگان نيست، از رمز و سمبل استفاده کرده است؛ اما رمز در کلام عطار دشواري و پيچيدگي سخن سنايي را ندارد. در آثار سنايي بيان عقايد صوفيانه در حدّي است که با ظواهر شريعت سازگاري دارد؛ اما عطار گاه سخنان بي پروا از زبان مجذوبان و ديوانگان نقل مي کند که در چهارچوب شريعت رسمي نمي گنجد. يکي ديگر از خصايص عمده ي شعر عطار آن است که - به خلاف سنايي و مولوي - از آوردن داستان ها و الفاظ مستهجن خودداري کرده است و هرگز به مدح و ستايش شاهان و اميران نپرداخته است. » ( صنعتي نيا: 1369: 11 )
مثنوي هاي عطار بيان کننده ي جهان بيني کلّي او به ويژه نحوه ي نگرش وي به دنياست. در نظر وي « دنيا اقطاع ابليس است؛ دنيا را بايد به وي واگذاشت و از چهار عنصر و نه فلک گذشت و آنگاه با گذشتن از خود، به حق چشم باز کرد. کسي که روح خود را در اينجا نسبت به عقبي کور دارد در آنجا چشم گشوده نخواهد شد؛ از اينجا چشم روشن بايد برد حتي اگر چشمي به اندازه ي يک چشم سوزن باشد. تمام کوشش عطار در اسرارنامه صرف روشن کردن اين چشم مي شود و بيان بيماري هاي جان و طريق درمان آن: در تفکر بودن، کمال خود را شناختن، به لذّت دنياي فاني دل نبستن، دنيا را کشتزار آن جهان دانستن، روي به دين آوردن و به دنيا پشت کردن از جمله تعليمات عطار است » (پورنامداريان، 1374: 115 و 119 )
عطار پيرو تصوف و عرفان معتدلي است، به گونه اي که نه زهد خشک آن را ملال انگيز کرده است نه چاشني کلام آن را از مزه انداخته است. در نظر وي « با آنکه در اين سيستم انسان در پايان سلوک خويش عين حق مي شود و در سراسر راه پرسوز و درد خويش براي خود جايي و مقامي دارد، عارف نمي کوشد به کلّي همه جا را از وجود او خالي کند تا براي خدا و براي ذات نامحدود او، جايي باز کند. تصوف عطار خيلي بيش از عرفان ساير متصوفه، با شعر و دل سر و کار دارد و خيلي بيش از شعر سنايي و مولوي روح و ذوق را سيراب و متأثر مي دارد. به عقيده ي شيخ در اين دنيا که همه کائنات آن، طالب حق و جوياي وصال او آمده اند، وجود انسان که نمودار عالم اکبر و پذيراي محبت اوست اهميت خاص دارد ( زرين کوب، 1362: 157 ).
صور خيال سنايي و عطار درباره دنيا
بررسي تصاوير سنايي از دنيا در سه اثر مهم او، يعني ديوان، حديقه و ساير مثنوي ها، معلوم مي کند که سنايي، به خصوص در ديوان، هم به زيبايي هاي دنيا توجه داشته و هم به عيوب آن پرداخته است. به ويژه اين لحن در قصايدش بيشتر مشاهده مي شود و اين شايد بيشتر ناشي از آن است که مخاطب سنايي به خصوص در قصايد، رجال دربار بوده اند؛ زيرا از شاه گرفته تا وزير و نديم و صاحب ديوان و امير، عمدتاً خود از دنياداران هستند و سخن از زهد خشک گفتن براي ايشان مطلوب نمي نمايد؛ بلکه راه هموارتر آن است که با اشاره اي به فوايد و نعمت هاي دنيا، به آنان گوشزد کرد که دنيا ابزاري بيش نيست، دنيادار بايد بداند دنيا هدف نيست، بلکه وسيله اي است در اختيار او تا بدان، زاد و توشه سفر عقبي را بيلفنجد و بداند نبايد تهيدست از اين مزرعه برود. ولي در حديقه، چون مخاطب سنايي، صوفيان خانقاه نشين و سالکان طريقتند و آنها نياز و علاقه چنداني به دنيا و مرده ريگ آن ندارند، شاعر به خلاف ديوان در حديقه، بر ابعاد منفي دنيا بيشتر تکيه مي کند، و دنيا را زشت و سياه، و همچون دشمني خطرناک، تصوير مي کند. در مثنوي ها نيز چون مخاطب سنايي خواص هستند ( البته اگر صحّت انتساب مثنوي ها، به وي صحيح باشد ) به جز در سيرالعباد که کلامش بسيار به حديقه نزديک مي شود، در ساير مثنوي ها ديدگاهش به سراينده قصايد ديوان بيشتر شباهت دارد.نکته ديگر اينکه، بيشتر ابياتي که سنايي ابعاد مثبتي از دنيا را در آنها تصوير کرده است، ناشي از نوع توجه وي به دنيا، به منزله ي جلوه اي و پرتوي از تجلّي فروغ حق است، و اگر مضمون ابيات مورد اشاره مدحي باشد، ناشي از اقبال دنيا به ممدوح و مساعدت بخت با وي است؛ مثلاً سنايي در يکي از مدايح خويش که دنيا را با صفت مثبت پخته خوانده يا آن را پير خوش سيما ناميده، به اين دليل است که گردش روزگار بر وفق مراد ممدوح وي، و بر ضد خواست حاسد او چرخيده است:
آسياي فتنه فرق دشمنت را کرد آس *** روزگار پخته کار حاسدت را کرد خام
(ديوان: 753)
ببين باري که هر ساعت از اين پيروزه گون خيمه *** چه بازي ها برون آرد همي اين پير خوش سيما
(همان: 53)
اما اگر از اين موارد بگذريم، نمونه هاي ديگري نيز وجود دارند که تصوير دنيا در آنها کاملاً زشت نيست، بلکه خوشي و ناخوشي و خوبي و زشتي در آن توأمان وجود دارد، ولي در همين موارد هم دنيا به زبان بي زباني انسان را از دل بستن به خويش باز مي دارد؛ ولي انسان کوته انديش نداي او را نمي شنود و فريفته ظواهرش مي شود، و فقط وقتي به ماهيت اصلي آن پي مي برد که به پوچي و تهيدستي رسيده است، آنگاه از دنيا به زشتي ياد مي کند. به تعبير سنايي جهان حجت را تمام کرده است ولي گوش باطن و چشم سرّبين لازم است تا ببيند و بنيوشد:
جهان هزمان همي گويد که دل در ما نبندي به *** تو خود مي پند ننيوشي از اين گوياي ناگويا
(همان)
حتي براي نشان دادن زودگذري اين سري، جهان را به کاروانسرا و فلک را که در حکم کدخداي جهان است به کاروانسرا همانند ساخته، ولي انسان حريص و آزمند به جاي گذر از اين تيم دو در، غله دار آز و امل گشته است.
هست اين جهان چو تيم فلک همچو تيم دار *** ما غله دار آز و امل هم قسيم ما
(همان: 58)
يکي از مضامين پر کاربرد براي دنيا، تشبيه دنيا به مادري است که کردار نامادري دارد. اين مضمون را اعتقاد قدما - به تأثير آباي علوي بر امهات اربعه که موجب زايش مواليد ثلاث مي شود - تقويت مي کند. سنايي در ديوان اشعار خود گردون را به دايه اي مانند کرده که شيرش، بوستان محنت را سيراب مي کند:
هرکه را دايه شود گردون، زمين گهواره گير *** روز و شب بستان محنت گشته پستان لبن
(همان: 520)
سنايي در بيت ديگري دنيا را به مادري مانند کرده که از نيستي بار گرفته است، ولي به دليل آنکه فرزندش ( يعني نيستي ) به دنيا نيايد و باعث نابودي هستي ( دنيا ) نشود، جنين را سقط کرده تا عمر دنيا طولاني شود:
مادر ايام اگر چه از فنا آبستن است *** چرخ بهر عمر او افکانه کرده است از فنا
(همان: 739)
و در مثنوي هاي دنيا را به دايه اي مانند کرده است که همچون گربه، خورنده پرورده ي خويش است.
گربه وار او غذاي خود زايد *** زاده ي او بر او کجا پايد
(حديقه: 471)
اما تصوير بي مهري، فرزندخواري و جفاي دنيا در شعر عطار پررنگ تر از شعر سنايي است. اگر در شعر سنايي، پستان دايه دنيا، بستان محنت را سيراب مي کرد، در شعر عطار، ترکيب مادر سيه پستان، چهره ي آن را زشت تر مي کند:
ز مويم تا سپيدي جايگه کرد *** جهان بر من سر پستان سيه کرد
(اسرار نامه: 151)
عطار شاعري منطقي، مثبت انديش، و به مراتب متخلق تر از سنايي است؛ ولي در نگرش به دنيا، علي رغم آشنايي با سابقه فرهنگي اين انديشه مثبت که « دنيا مزرعه آخرت است »، بيشتر منفي بدان مي نگرد، گويا عطار هيچ نقطه مثبتي و روزنه ي اميدي در آن نمي يابد که اين چنين آن را مي نکوهد. آمدن به دنيا، پرورش يافتن در دامان آن، تأمين اسباب و لوازم معاش، و پس از آن، مرگ با نهايت خواري، و نيست شدن با مذلّت، عطار را بر آن داشته است که دنيا را مادر پروراننده اي بخواند که نمي پروراند مگر براي تهيه خوراک خويش؛ حتي آن را درنده ي مردم خواري تصوير مي کند که اگر گاهي روي خوش نشان مي دهد، براي اين نيست که ابزاري براي ما مهيا کند، بلکه براي اين است که ابزاري و خوراکي براي خود بسازد، به بيان ديگر پروراندن او براي آن نيست که بدان وسيله ما بتوانيم تحصيل آخرت بکنيم، بلکه براي آن است که قرباني خود را شايسته قربانگاه سازد؛ و در نهايت به اين نتيجه مي رسد که بهترين عکس العمل انسان آگاه در برابر مکر و حيلت دنيا، آن است که خاک بر سر دنيا بريزد:
جهانا حاصل پروردن ما *** چه خواهد بود جز خون خوردن ما
(الهي نامه: 214)
چرخ مرم خوار اگر روزي دو مردم پرورست *** نيست از شفقت مگر پرواري او لاغرست
(ديوان عطار: 21)
خاک عالم جمع کن چون خاک بيز *** بر سر دنياي مردم خوار ريز
(مصيبت نامه: 144)
از صور خيال پرکاربردي که دستمايه سنايي و عطار، هر دو قرار گرفته است، تبيه دنيا به پير زال است که تصاوير آنها در اين خصوص، کم و بيش شبيه يکديگر است.
سنايي دنيا را به گنده دهاني تشبيه مي کند که بعد از وصال تعفن بار خويش، شوي خود را مي کشد، ولي با تمام اين احوال مي کوشد تا به لطايف الحيل با جوان نشان دادن خويش، جوانان شهوت پرست و خام را بفريبد تا مگر آنان را از درک لذايذ حقيقي، و از سير به سوي حق و حقيقت باز دارد:
اين جهان در حلي و حله نهان *** گنده پيري است زشت و گنده دهان
سه طلاقش ده ارت هيچ هش است *** زانکه اين گنده پير شوي کش است
چون از اين گنده پير گشتي دور *** دست پيمان بدادي از پي حور
(حديقه: 470)
آن نکرده ز کودکي ترشش *** عشق اين گنده پير شوي کشش
(مثنوي ها: 208)
در جاي ديگر با تکيه بر خردگرايي و تعقل ورزي که خاص اوست، دنيا را همان گنده پير سياه روي زشت خطاب کرده است که فقط با چشم عقل و ديد بصيرت مي توان وي را شناخت:
گنده پيري است تيره روي جهان *** خرد ما بدو نظر کرده است
(ديوان: 1052)
چون عروسي است ظاهر ديني *** ليک باطن چو زال بي معني
(حديقه: 369)
جلوه عروس، فريبنده ترين، زيباترين و در عين حال زودگذرترين جلوه ي کاذب زن است. بنابراين ذهن تيزبين حکيم سنايي از آن غافل نبوده است. وي همچنين محبت و عق دنيا را بسيار ناپايدار، و بي وفايي را صفت حقيقي و اصلي آن مي داند؛ پس معتقد است چند صباح کامراني و خوشباشي دنيوي، سرآغاز حسرت و پشيماني درازمدّت دنيا و آخرت مي شود، و از انسان مي خواهد حقيقت بين و باطن نگر باشد، و شيفته و فريفته دنياي زود سير بدمهر و عاشق کش نشود:
که جهان زود سير و بدمهر است *** همه خار است اگر چه گلچهر است
همه معشوقه است عاشق کش *** عاشق او خرد ندارد و هش
(مثنوي ها: 161)
براي بيان زشتي دنيا هم تعبير جالبي دارد؛ او با هدف دلزده کردن مخاطب از نزديک شدن به دنيا، آن را در زشتي و بي تناسبي و چندش آوري به بيني زنگي، و در تنگي و کوچکي به چشم ترک، و در سياهي و تيرگي به چهره سياهان، تشبيه کرده است؛ ولي تصريح دارد که اين سياه کوچک زشت، خويش را با ترفند، به سان حوران بهشتي، دلفريب و زيبا کرده است و با گشاده رويي خود را عرضه مي دارد:
روز اول که رخ به ره داديم *** به يکي خاک توده افتاديم
تيره چون روي زنگيان از رنگ *** ساحتش همچو چشم ترکان تنگ
(مثنوي ها: 223)
دنيي از روي زشت و چشم نه نيک *** همچو بيني زنگي آمد ليک
کرده خود را به سحر حورافش *** چابک و نغز و تر و تازه و خوش
(حديقه: 361)
عطار نيز همانند سلف خود، دنيا را همچون پير زالي توصيف کرده است که خود را به هفت قلم آراسته تا دل انسان غافل را صيد کند؛ وي با حُسن تعليلي شاعرانه خميدگي و کوژي فلک را برهاني راستين براي کجي رفتار و عدم صداقت در کردارش مي داند، و همچون ديگر عارفان بزرگ معتقد است طي طريق و سير و سلوک عارفانه، آن چنان بصيرت و بينشي به انسان مي بخشد که ديگر ظواهر فريبنده دنياي دني قادر به فريفتن او نخواهد بود؛ زيرا سالک راه حق، کودک وار قريب ظاهر را نمي خورد:
که دنيا هست زالي هفت پرده *** براي صيد تو هر هفت کرده
(الهي نامه: 237)
فلک کوژ است از سر تا به پايش *** نيابي راستي در هيچ جايش
(همان: 218)
بدمهري و بي وفايي دنيا را عطار به گونه اي بيان کرده است که شايد به ياري آن بتواند مخاطبان خود و مبتديان راه طريقت را از نزديک شدن بدان بر حذر دارد. او دنيا را همانند پير زشت و محتالي معرفي نموده است که با صد ترفند و فريب هر روز انساني را به خود مي کشد و پس از کام گرفتن او را مي کشد. توصيه روشن و عملي عطار براي ترک دنيا، همان توصيه امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) است: هيهات غري غيري ... قد طلقتک ثلاثاً لا رجعهً فيها ( نهج البلاغه: حکمت 77 ):
هست دنيا گنده پيري گوژپشت *** صد هزاران شوي هر روزي بکشت
هر زمان گلگونه ي ديگر کند *** هر نفس آهنگ صد شوهر کند
(مصيبت نامه: 146)
هر که ندهد اين جهان را سه طلاق *** همچو دزد چارسويش مي کند
(ديوان عطار: 257)
همين طور اشاره کرديم عطار فريبنده ترين جلوه ي دنيا و در عين حال زودگذري آن را در تمثيل عروس بيان کرده است. وي دنيا را به عروس بي وفايي مانند کرده که هر شب خود را مي آرايد و داماد نوي را در آغوش مي کشد و با جلوه گري و ظاهرفريبي، زشتي هايش را مخفي مي دارد، بنابراين اين گونه هشدار داده است:
جهان چون تو بسي داماد دارد *** بسي عيد و عروسي ياد دارد
(اسرارنامه: 133)
يقين بدان که عروس جهان همه جايي است *** کز اندرون به نکال است و از برون به نگار
(ديوان عطار: 45)
اما حيله گري و فريبندگي دنيا در شعر سنايي به مراتب بيش از عطار بازتاب دارد. اين نحوه ي نگرش برخاسته از نحوه ي زندگي و معاشران و اطرافيان اين دو عارف بزرگ است. سنايي بيشتر با درباريان و خواص و بزرگان عصر و عهد، مأنوس و معاشر بوده است؛ ولي عطار بيشتر از گروه صوفيان و سالکان شهر است که عمدتاً از پيشه وران و طبقات عادي جامعه برخاسته بودند. طبيعي است که بزرگان و درباريان به فريب دنيا نزديکترند تا صوفيان، بي جهت نيست که سنايي بيشتر بر اين خصلت دنيا تکيه مي کند. در نظر او دنيا، موجود مکار و بدخواهي است که هر لحظه در کمين آن نشسته است؛ بنابراين بايد مراقب خطر و ضرر او بود، زيرا بي وفايي است که حتي مهر و محبتش نيز با کينه همراه است و مردم خواري است که جز به خوردن انسان ها رضايت نمي دهد مگر اينکه وارسته اي عاقل و بالغ باشد. از اين رو اگر غمروار و غرچه گونه بدان نزديک شود، گرفتار مکرش خواهد شد:
تو را دهر است بدخواهي نشسته در کمين گاهي *** ز غداري به هر راهي بگسترده تو را دامي
(ديوان سنايي: 1034)
برگذر از اين جهان غرچه فريب *** درگذر ز اين رباط مردم خوار
(همان: 198)
هست مهر زمانه با کينه *** سير دارد ميان لوزينه
(حديقه: 433)
سنايي در مديحه اي که براي ممدوح خويش، منصور بن سعيد، نوه ي احمد حسن ميمندي وزير معروف مسعود غزنوي ( متوفي 424 ) سروده است، او را که از رجال درباري و ارباب دنياست، از مکر دنيا برحذر داشته است. ولي هرچند او ظاهراً ممدوح خويش را از فريب دنيا مستثني کرده، ولي به خوبي هويداست که منظور اصلي اش هشدار دادن براي پرهيز از نزديک شدن وي به دنيا است:
اکنون که ز دوني اي جهان گذران *** استام ز زر همي زني بهر خران
از ننگ تو اي مزين بي خبران *** منصور سعيد رست واي دگران
(ديوان سنايي: 1159)
بهترين راه گريز از مکر دنيا، علاوه بر حذر کردن و دوري، فکر نکردن به آن است؛ زيرا راه وسوسه هاي دنياخواهي و دنياجويي و نهايتاً فريب خوردگي با مؤانست با دنيا آغاز مي شود. بي جهت نيست که حکيمي همچون سنايي راه گريز را بر خردمندان تنگ مي داند:
پر ضلالت جهان پر نيرنگ *** بر خردمند راه دين شده ننگ
(حديقه: 188)
کار دنيا به جمله مخرقه دان *** خويشتن را ز فکر او برهان
(همان: 369)
انسان در چند صباح عمر کوتاه در دنيا، ناچار است از دنيا بهره مند شود، و بر همين اساس سنايي در ديوان، با لحني ملايم تر نسبت به حديقه، دنيا را به چاهي مانند مي کند که هرکس به حيله اي در انديشه حاصل کردن آبي از آن براي خويشتن است:
اين جهان چاهي است هرکس بر حد و مقدار خويش *** ساخته از مکر و از تلبيس مر چه را رسن
(ديوان: 400)
پيشتر گفتيم روح عطار آنچنان با تصوف و عرفان عجين شده بود که جايي براي قيل و قال حکما و متکلمين باقي نمي گذاشت، و از طرف ديگر در مسيري گام مي نهاد که پيش از او سنايي در آن طي طريق نموده و راه را تا حدودي هموار کرده بود؛ اما روي گرداني سنايي از دنيا نمي توانست همانند عطار باشد؛ زيرا گذته از ساير دواعي و انگيزه ها، حتي در سال هاي واپسين عمر، کساني مانند بهرامشاه وي را به حال خود رها نمي کردند. در حالي که عطار به يکباره از چرخ ناسازي که از سر بي وفايي پرورده ي ناز را در خاک مذلت مي افکند ( الهي نامه: 214 ) دل بريده است. در نظر او دنيا سراسر، سراي مکر و تلبيس و ملک مطلق شيطان است:
بدان که اقطاع ابليس است دنيا *** سراي مکر و تلبيس است دنيا
(اسرارنامه: 31)
گلخن دنيا که زندان آمده است *** سر به سر اقطاع شيطان آمده است
(منطق الطير: 113)
عطار با اشاره به دغل کاراني که به لطايف الحيل مردم غفلت زده را گرد خود جمع کرده به انتفاع از آنها مي پرداختند، يا فروشندگاني که با ترفند و نيرنگ مردم را مي فريفتند و اجناس فاسد يا زراندود و مزخرف خود را به آنان مي فروختند، فريبندگي دنيا را ملموس و قابل درک نموده است:
جهان بر رهگذر هنگامه کرده است *** تو بگذر زانکه اين هنگام سرد است
(اسرارنامه: 131)
جهانا غولي و مردم نمايي *** که جو بفروشي و گندم نمايي
(همان: 133)
که اندوه من و دنياي محتال *** نيايد راست در يک دل به صد سال
(الهي نامه: 129)
يکي از تعابير مرسوم و رايج براي دنيا که به خوبي گوياي بي ارزشي و پستي دنياست تشبيه آن به مردار و لاشه است. البته اين تعبير در سخنان مولاي متقيان نيز سابقه دارد. سنايي و عطار که هر دو به لحاظ مشرب فکري و باورهاي اعتقاديشان با کلام گهر بار امام علي (عليه السلام) ( نهج البلاغه، 1372: خطبه 151 ) آشنايي داشته اند تصاويري که از دنيا با اين مضمون ساخته اند، بسيار به سخن مولا نزديک است: « يتنافسون في دنيا دنيه و يتکالبون علي جيفة مريحه » سنايي دنيا را مردار بي ارزشي دانسته است و دنيا جويان را سگ ها و کرکس هايي که بر سر خوردن اين جيفه به نزاع برخاسته اند:
چيست دنيا و خلق و استظهار *** خاکداني پر از سگ و مردار
(حديقه: 433)
اين جهان بر مثال مرداري است *** کرکسان گرد او هزار هزار
(ديوان سنايي: 1073)
عطار که دنباله رو سنايي است و در بسياري موارد از او تأثير پذيرفته، در اين مضمون نيز همچون سنايي دنيا را به مردار تشبيه مي کند و دنيا طلبان را به سگان گرسنه؛ امّا با توجه به نحوه ي تفکر و دنيا ستيزي شديدتر عطار نسبت به سنايي، از اين فراتر رفته و دنيا جويان را به کرم ريزه همانند ساخته است. اين تصوير لابد چندش آورتر و مؤثرتر افتاده، زيرا هم دنيا بيشتر تحقير شده است و هم اهل آن؛ گويا اين تصوير نيز عطار را راضي نکرده است و براي صحه گذاشتن بر آن دنبال مستمسک قابل پذيرش تري بوده است تا مخاطب را اقناع نمايد. لذا به قول عارف کامل، عباسه طوسي استناد کرده و گفته است:
که مرداري است اين دنياي غدار *** سگان هنگامه کرده گرد مردار
مشو با اهل دنيا در ستيزه *** که مردار است و مشتي کرم ريزه
چنين گفته است عباسه که دنيا *** چو مرداري است از گلخن به معنا
(الهي نامه: 239 و240)
عطار پاي بندي به دنيا را مهمترين عقال سالک مي داند؛ بنابراين توصيه مي کند که وجود مريد بايد به کلّي از دنيا و حبّ آن پاک شود؛ زيرا وابستگي به دنيا، حجاب ستبري در برابر ورود به عالم معناست:
پاک شو از جيفه ي دنيا تمام *** ور نه چون مردار مي ماني به دام
(مصيبت نامه: 210)
بسته ي مردار دنيا آمدي *** لاجرم مهجور معنا آمدي
(منطق الطير: 38)
در جاي ديگري نيز با اشاره به آيه « لکيلا تأسوا علي ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتيکم » ( حديد: 23 ) در مقام تسلي خاطر مخاطب به جهت از کف دادن متاع دنيا گفته است:
نقد دنيا گر چه بسياري بود *** چون ز دستت رفت مرداري بود
(مصيبت نامه: 143)
اوج تفاوت در نگرش سنايي و عطار به دنيا، در نوع نشان دادن بي ارزشي، و هيچي و پوچي آن نمايان مي شود؛ زيرا هر کدام در توصيف مضامين ترک دنيا، خلق تصاوير مربوط به آن، از حال خويش گزارش کرده اند. ولي دنيا در نظر عطار به مراتب کوچکتر، تنگتر و ناچيزتر از دنياي موصوف سنايي است. البته از اين نکته نمي توان غفلت کرد که عطار اين امکان را داشته که از ميراث تجارب و تعابير سنايي نيز برخوردار شود.
سنايي دنيا را سراي آفت و شر و منزل مجازي و غيرحقيقي مي داند که به انسان مجالي براي درنگ نمي دهد؛ زيرا همچون زهر کشنده اي است که فقط نوشدارويش جهان واقعي و اخروي است.
چيست دنيا سراي آفت و شر *** چون کليدان زاولي به دو در
(حديقه: 436)
چيست نام جهان سراي مجاز *** در سراي مجاز جاي مساز
(مثنوي ها: 161)
زهر قاتل شناسي دنيي را *** رو تو پازهر ساز عقبي را
(حديقه: 392)
دل ز دنيي و مهر او بگسل *** زانکه بر جان سم است و در دل سل
(همان: 441)
سنايي دنيا را خرد و کوچک مي شمارد، عطار نيز دنيا را تنگ و کوچک مي خواند، ولي تعبير اين دو از کوچکي و تنگي دنيا متفاوت است، براي سنايي دنيا همچون ذره اي بي ارزش است:
اين جهان چون ذره اي در چشم او آيد همي *** او نبيند ذره اي و چشم را بر هم زند
(ديوان سنايي: 158)
و کوچکي و خردي آن را همچون کلبه ي ميان تهي و از آن فراتر ذره اي ناچيز گفته که بايد به سهولت از آن چشم پوشي کرد:
در جهان خرد بر آي از خاک *** چه کني کلبه اي ميان کاواک
(همان: 441)
در شعر عطار تنگي و کوچکي دنيا جلوه ي ديگري دارد. در تصويري که عطار از دنيا ارائه مي کند، دنيا کوچک نشده، بلکه عطار بزرگ شده و در تنگناي دنيا و جهان ماده نمي گنجد و احساس مي کند گرفتار ماندن در دنيا و تن، مجال حرکت به سوي تعالي و پرواز به سوي ملکوت را از وي مي گيرد، و وي خود را اسير سياهچالي احساس مي کند که در آن چارميخ کشيده شده است.
مانده ام در تنگناي اين جهان *** تنگ تنگ است اين جهانم در زمان
(منطق الطير: 123)
در چار ميخ دنيا حيران بمانده ام من *** گر وارهانيم مي دانم که مي تواني
(ديوان: 521)
چيست دنيا چاه و زنداني و ما زندانيان *** يک به يک را مي برند از چاه و زندان سوي دار
(همان: 42)
عقلاي مجانين در آثار عطار، نماد عارفان وارسته و انسان هاي رها شده از قيد و بندهاي مادي هستند؛ همان هايي هستند که از هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزادند. از اين رو عطار بسياري از پندها و سخنان حکيمانه ي خويش را از زبان آنان بيان مي دارد. اين نحوه ي بيان، گذشته از تأثير بيشتري که دارد، اين امکان را براي گوينده فراهم مي کند که سخنان خود را به گونه اي از زبان ديگران بيان کند که مسئوليت مستقيم و آب کاري برايش فراهم نکند و تا حدودي راه را بر بهانه جويي مخالفان ببندد:
نيم شب ديوانه اي خوش مي گريست *** گفت اين عالم بگويم من که چيست
حقه اي سر برنهاده ما در او *** مي پزم از جهل خود سودا در او
(همان: 147)
ناچيزي دنيا در شعر عطار، علاوه بر نگرش ماسوي الهي او که « جز حق همه هيچند » متأثر از موضع و جايگاه او نيز بود که در جايگاه يک مرشد و پير طريقت قرار داشت و بايد مخاطبان و شاگردان را از نيرنگ دنياي فريبنده دور مي کرد. زيرا در عرفان، ترک دنيا لازمه ي ورود به مقام طلب و گام نهادن در وادي عشق الهي است. دنيا شورستاني است که سموم طول امل از آن مي وزد؛ سرابي است که به خطا « آب » جلوه مي کند، بايد سالک چشم باطن بين و ديد بصيرت داشته باشد تا بتواند به واقع بيني برسد و حقيقت را از مجاز باز شناسد.
همه دنيا سرابي مي نمايد *** جهاني ملک خوابي مي نمايد
(الهي نامه: 197)
تا عالم مجاز نهادم به زير پاي *** همچون سراب شد همه عالم سراسرم
(ديوان عطار: 56)
گرچه عالم مي نمايد ديگران را آب خضر *** تو چنان گردي که گردد پيش تو همچون سراب
(همان: 13)
وي با هدف ايجاد تنفر بيشتر و اشمئزاز شديدتر نسبت به دنيا، از تعابير چندش آوري مانند نجاست استفاده کرده است.
هست دنيا چون نجاست سر به سر *** خلق مي ميرند در وي در به در
(منطق الطير: 97)
از جمله تصاوير قابل توجه عطار براي تبيين ناچيز بودن دنيا، تصاويري است که دنيا را مثل خاک، پست و بي ارزش خوانده يا همانند صداي زنگ ستوران، مجازي و غير واقعي تصوير کرده است؛ حتي از آن فراتر رفته، دنيا را با همه لذّت ها و نعمت هايش هيچ و پوچ چون کف صابون، کف دريا و حباب، معرفي نموده است.
همه عالم کفي خاکند اي پاک *** مده بر باد به اميد کفي خاک
(اسرارنامه: 22)
جهان چون حسرت آبادي است جمله *** کفي خاک است يا بادي است جمله
(الهي نامه: 95)
تو دريا بين اگر چشم تو بيناست *** که عالم نيست عالم کفک درياست
(اسرارنامه: 41)
کوپله است اين بحر را عالم بدان *** ذره اي هم کوپله است اين هم بدان
(منطق الطير: 12)
يکي پرسيد از آن ديوانه مجنون *** که عالم چيست گفتا کفک صابون
(اسرارنامه: 69)
بنابراين عطار با تمام مکنت و قدرت و جاه و منزلت اجتماعي خويش، تارک دنياست و به خلقاني از همه خلقان قناعت ورزيده معذور است. او معتقد است تمام دنيا نه تنها به اندازه يک جو غم تحصيل آن نمي ارزد که حتي هم ارزش نيم ارزن هم نيست:
از مال جهان که نيم جو بود *** با درد تو در ميان نهادم
(ديوان عطار: 360)
همه عالم به يک جو غم نيرزد *** چه يک جو نيم ارزن هم نيرزد
(اسرارنامه: 130)
نيرزد بالله اندر چشم هر دو *** متاع جمله ي دنيا به يک جو
(الهي نامه: 5)
در مجموع، توصيه هاي سنايي و عطار، مبتني بر ترک دنيا و تقبيح دلبستگي بدان است؛ سالک تا هنگامي که بنده ي اوقات و احوال است، و در طريق کثرت و وحدت سير مي نمايد، گرفتار دوبيني و تلون است؛ به همين جهت احتمال انحراف او وجود دارد. ولي رسيدن او از ظاهر به باطن و درک حقيقت هستي، وي را به مرحله اي مي رساند که جز حق نمي بيند؛ حتي دنيا و مافيها در نظرش چيزي جز جلوه ي حق نيست و « جز يکي نمي بيند و به پديده ها و صورت هاي عالم به مثابه ي ذراتي مي نگرد که از آفتاب آن ذات حقيقي جدا شده اند و هر چه در ديده و تصور مي گنجد پرتوي از خورشيد ذات و عکس رخ اوست. بر اين مبنا جوهر و اصل انسان، نفحه الهي است که در قالب خاکي و عالم ماده و صورت، گرفتار آمده و پيوستن به اصل آسماني، غايت جستجو و منتهاي کمال اوست. » ( مشتاق مهر، 1378: 128 ) اينجاست که هم سنايي و هم عطار علاوه بر اينکه در نظام مقايسه به استناد حديث « الدنيا سجن المؤمن » ( فروزانفر، 1370: 11 ) دنيا را زندان و عقبي را منزل حقيقي آدمي ذکر کرده اند:
همه عالم سراي و بستان است *** اين کريجت بتر ز زندان است
(حديقه: 416)
جهان زندان سراي مؤمنان است *** ولي مال و منال مؤمن آن است
(الهي نامه: 306)
سنايي با نگرش حکيمانه ي خود هدف از خلقت دنيا را بهره وري انسان براي رفع نيازهاي اين دنيايي و رسيدن به نعت هاي آن دنيايي ذکر نموده است. ولي ديد زاهدانه و نگرش عارفانه اش وي را بر آن داشته که حد يقف برايش تعريف کند؛ زيرا جسم گرفتار نفس است و نفس نيز خصلت « اماره بالسوء » دارد. پس لازم است سالک بداند بهترين محک حق تعالي براي سنجيدن او، دنيا و تمتع و تلذذ از آن است و سالک نبايد از ابتلا و امتحان او غفلت ورزد؛ او بايد بداند رنج دنيوي، نعمت و ناز اخروي را در پي خواهد داشت. عطار هم دنيا را جايگاه سود و زياني خوانده است که با اوج و حضيض فراوان همراه است:
حظ دنياي جفت رنج و تعب *** هست ملبوس و مطعم و مشرب
(حديقه: 325)
اين که نه چرخ و چار ارکان است *** آزمايش سراي يزدان است
(همان: 169)
اين سراي از براي رنج و نياز *** و آن سراي از براي نعمت و ناز
(همان: 128)
جهاني را که چندين ضر و نفع است *** ببين تا چند در وي خفض و رفع است
(الهي نامه: 152)
نتيجه
بررسي آثار سنايي و عطار نشان مي دهد که در آثار سنايي 70 تصوير و در آثار عطار 125 تصوير شاعرانه درباره ي دنيا ساخته شده است که غالباً در باب نکوهش دنياست. مقايسه اين تصاوير نشان مي دهد که عطار به نکوهش دنيا بيش از سنايي توجه داشته است و علت آن هم بيشتر ناشي از آن است که نوع زندگي عطار و سنتايي با هم تفاوتهايي داشته است؛ زيرا سنايي بيشتر در بين درباريان و بزرگان و علما - که اهل دنيا يا برخوردار از آن بودند - زندگي مي کرده، حال آنکه عطار در ميان درويشان که آنها به دنيا، يا دنيا به آنها اقبالي نداشته - روزگار مي گذرانده است و به تبع آن زندگي سنايي تا حدودي عالمانه و کمتر زاهدانه بوده، حال آنکه زندگي عطار بيشتر زاهدانه و کمتر عالمانه بوده است، و بر همين اساس مضامين سنايي بيشتر عالمانه است و مضامين عطار بيشتر با شور و شوق صوفيانه همراه است. از سوي ديگر شعر سنايي به مضامين مدح و هجو آلوده است و شعر عطار از اين مضامين پالوده است؛ همچنين مضامين شعر سنايي با ظواهر شريعت سازگارتر است، حال آنکه مضامين عطار، به خصوص وقتي که در قالب سخنان عقلاي مجانين بيان مي شود، از اين مسير اندکي دورتر است.بنابراين، اگرچه تصاويري که سنايي و عطار در شعر خويش در توصيف دنيا ساخته اند، در پاره اي موارد به يکديگر شبيه است - و از اين جهت فضل تقدم با سنايي است - در عين حال فضاي حاکم بر فضاي تصاويري که آنها از دنيا ارائه کرده اند، با هم تفاوت دارد؛ مثلاً توجه سنايي بيشتر به دورو بودن و حيله گري و بي وفايي دنياست، حال آنکه عطار عمدتاً به بهره وري از دنيا نيازي احساس نمي کند، بلکه بيشتر به بي ارزشي دنيا توجه دارد، و از همين روي تصاويري که او درباره مذمت دنيا ارائه کرده است، بسيار تلخ تر و پررنگ تر از سنايي است.
منابع تحقيق:
1. پورنامداريان، تقي؛ (1374). ديدار با سيمرغ، پژوهشگاه علوم انساني، تهران، اول.
2. زرين کوب، عبدالحسين؛ (1362). يادداشت ها و انديشه ها، علمي، تهران، چهارم.
3. سنايي، مجدود بن آدم؛ (1318). حديقه الحقيقه، تصحيح مدرس رضوي، دانشگاه تهران، اول.
4. ______؛ (1341). ديوان، تصحيح مدرس رضوي، ابن سينا، تهران، اول.
5. ______؛ (1360). مثنوي ها، تصحيح مدرس رضوي، بابک، تهران، دوم.
6. ______؛ (1362). مکاتيب، تصحيح و حواشي نذير احمد، فرزان، تهران، اول.
7. صنعتي نيا، فاطمه؛ (1369). مأخذ قصص و تمثيلات مثنوي هاي عطار، زوار، تهران، اول.
8. عطار، فريد الدين؛ (1339). ديوان، تصحيح سعيد نفيسي، سنايي، تهران، سوم.
9. ______؛ (1356). مصيبت نامه، تصحيح عبدالوهاب نوراني وصال، زوار، تهران، دوم.
10. _____؛ (1361). اسرارنامه، تصحيح صادق گوهرين، زوار، تهران، دوم.
11. _____؛ (1364). الهي نامه، تصحيح فواد روحاني، زوار، تهران، چهارم.
12. _____؛ (1370). منطق الطير، تصحيح صادق گوهرين، علمي فرهنگي، تهران، هفتم.
13. فروزانفر، بديع الزمان؛ (1370). احاديث مثنوي، اميرکبير، تهران، پنجم.
14. مشتاق مهر، رحمان؛ (1378). از وارستگي تا پيوستگي، مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد.
15. نهج البلاغه؛ (1372). ترجمه سيد جعفر شهيدي، آموزش انقلاب اسلامي، تهران، اول.
منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم