هويت فردي و شيوه هاي تکوين آن (1)

من کيستم؟ شايد اين پرسش را بارها و بارها، در ذهن خود، مورد تأمل قرار داده ايد و به پاسخهايي کم و بيش قانع کننده رسيده ايد، اما ذهن ناآرام و شکّاک جوان، به دشواري پاسخهاي اقناع کننده اي براي پرسشهاي خود مي يابد. آنچه
چهارشنبه، 9 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هويت فردي و شيوه هاي تکوين آن (1)
 هويت فردي و شيوه هاي تکوين آن (1)

 

نويسنده: دکتر محمدرضا شرفي




 

مدخل

که باشم من؟ مرا از من خبر کن *** چه معني دارد « اندر خود سفر کن »
اگر کردي سؤال از من که من چيست *** مرا از من خبر کن تا که من کيست
چو هست مطلق آمد در اشارت *** به لفظ من کنند از وي عبارت
حقيقت کز تعيّن شد مُعيّن *** تو او را در عبارت گفته اي من
من و تو عارض ذات وجوديم *** مشبّکهاي مشکات وجوديم
همه يک نور دان اشباح و ارواح *** گه از آيينه پيدا گه ز مصباح
تو گوئي لفظ « من » در هر عبارت *** به سوي روح مي باشد اشارت
چو کردي پيشواي خود خرد را *** نمي داني ز جزو خويش خود را
زخط وهميي، هايِ « هويت » *** دوچشمي مي شود در وقت رؤيت
يک از هاي « هويت » درگذشتن *** دوم صحراي هستي درنَوَشتن
گلشن راز (1)

طرح چند پرسش اساسي

من کيستم؟ شايد اين پرسش را بارها و بارها، در ذهن خود، مورد تأمل قرار داده ايد و به پاسخهايي کم و بيش قانع کننده رسيده ايد، اما ذهن ناآرام و شکّاک جوان، به دشواري پاسخهاي اقناع کننده اي براي پرسشهاي خود مي يابد. آنچه که او به دنبالش، در تکاپو مي باشد، اين است که دقيقاً بداند:
- اين « من » يا « خويشتن » کيست؟
- چه نسبتي ميان « من » و « غير من » ( جهان برون يا عالم آفاقي ) وجود دارد؟
- ميان « تن » و « روانِ » من چه رابطه اي برقرار است؟
- اين « مَن » در چه مواردي با « غير من » ، مشابهت و همانندي دارد؟
- و ديگر اينکه اين « من » در چه زمينه هايي از « غير من » متمايز مي شود؟
براي دستيابي به « هويت فردي » ، روشها و راه کارهايي وجود دارد که برخي از آنها را ذيلاً به نوجوانان و جوانان پيشنهاد مي کنيم:

روشهاي تکوين هويت فردي

1- خودشناسي


برو اي خواجه خود را نيک بشناس *** که نبود فربهي مانند آماس
گلشن راز (2)

پيشتر از اين در تعريف « هويت » بيان شد که ابتدا براي فرد، اين پرسش که « من کيستم؟ » مطرح مي شود و پس از آن « چه نقشي دارم؟ » عنوان مي گردد. چنانچه بيشتر به معناي اول تأکيد داشته باشيم، رابطه ميان « خودشناسي » و « هويت فردي » تعريف مي شود. زيرا « هويت » همان حقيقت شخص است که مشتمل بر صفات جوهري او مي باشد و اين همان مقوله اي است که در « خودشناسي » به دنبال دست يافتن به آن مي کوشيم. لذا مي توان گفت که با تحقق خودشناسي، بخش عمده اي از هويت فردي نيز محقق مي شود.
شناخت آدمي از شخصيت خويشتن، همچون منشور کثيرالاضلاعي است که شامل جلوه ها و منظرهاي متنوع و متعددي مي باشد. اگر چه احاطه فرد به همه جوانب خويشتن خود، مقدور نيست ولي برخي از مهمترين جنبه هاي خودشناسي عبارتند از:

معرفت نسبت به تواناييها و قابليّتها و استعدادهاي دروني

چنانچه اين مرحله از شناخت براي انسان حاصل شود، راهنماي مطمئن و قابل اعتمادي براي جهت گيريهاي جوانان در زندگي خواهد بود و علاوه بر آن، شناخت تواناييهاي دروني، زمينه ساز اعتماد به نفس نسل جوان مي باشد و عامل بازدارنده اي نيز در برابر شکستهاي احتمالي روحي خواهد بود.

معرفت نسبت به ويژگي هاي رشد و تحول ( خصائص سنّي )

با توجه به اينکه انسان در هر مرحله از دوران رشد، واجد ويژگيها و صفات خاصي مي باشد، شناخت جوانان در اين زمينه، مي تواند به لحاظ تطبيق دادن جلوه هاي رفتاري با معيارهاي رشد، ذهن نسل جوان را آرامش خاطر ببخشد و اطمينان بيافريند. به عنوان مثال جواني که مي داند از ويژگي هاي اين دوران، « خواهشهاي متضاد » است، نسبت به جوان ديگري که فاقد چنين آگاهي مي باشد، ساده تر و سريعتر مي تواند با خود کنار آيد.

معرفت نسبت به نيازهاي اساسي رواني

لازم به ذکر است که نيازهاي انسان به طور عمده شامل نيازهاي اوليه و نيازهاي ثانويه مي باشد. نيازهاي اوليه يا فيزيولوژيک ( زيستي ) عبارتند از نياز به آب، غذا، اکسيژن، استراحت، خواب و برخي نيازهاي غريزي ديگر، که معمولاً ميان انسان و حيوان، مشترک مي باشد.
نيازهاي ثانويه، عبارتند از: نياز به ايمني ( امنيت خاطر )، نياز به ابراز وجود، نياز به دادوستد عاطفي، نياز به پيشرفت و موفقيت، نياز به معناجويي، نياز به تعلق ( وابستگي ) و در نهايت نياز به خودشکوفايي يا تحقق خويشتن، و چنانچه اين نيازها به خوبي تأمين شود، علاوه بر آرامش دروني، حسّ اطمينان به ديگران نيز رشد نموده و رويکرد مثبتي نسبت به دنيا در آدمي ايجاد مي کند. بديهي است، اين آثار زماني تحقق مي يابد که در نخستين مرحله، جوان به درستي نيازهايش را بشناسد و حد فاصل ميان نيازهاي منطقي را از نيازهاي غيرضروري، تمييز دهد.

معرفت نسبت به ضعفها و ناتوانيها و محدوديتهاي وجود خويشتن

اين مرحله از خودشناسي، آدمي را قادر مي سازد تا به تدريج با غلبه بر ضعفهاي موجود، راه رشد و کمال خود را هموار نمايد. لازم به ذکر است، اين مرحله، نياز بيشتري به جرأت و توانايي روحي دارد تا در پرتو آن، بتوان بر ضعفهاي دروني غلبه نمود.

تأثير عملي خودشناسي

انسان، موجودي غايتگر است و هر اقدامي را به جهت رسيدن به مقصودي انجام مي دهد، که غالباً چنين مقصودي در جلب منفعت و يا دفع ضرر، خلاصه مي شود. حال بايد ديد که چه آثاري بر خودشناسي مترتب است تا جوانان با انگيزه ي قويتري در دستيابي بدان و در نتيجه کسب هويت، تلاش نمايند.
- خودشناسي در مقايسه با ساير معرفتها، مفيدترين آنهاست و همين مضمون در برخي روايات نيز آمده است که دلالت بر سودمندترين نوع شناخت دارد. (3) يکي از وجوه مفيدترين خودشناسي، نسبت به ديگر معرفتها اين است که نگرش آدمي را نسبت به پديده هاي جهان هستي، انسانها و خالق جهان متحول مي نمايد و به عبارت ديگر شناخت انفسي ( دنياي درون ) ، مقدمه و زمينه اي براي شناخت آفاقي ( جهان برون ) مي باشد.
- خودشناسي، به شناخت قوتها و ضعفهاي آدمي، منجر شده و در نتيجه، سطح انتظارات انسان از خويشتن به حد متعادل مي رسد. زماني که تعادل لازم و منطقي ميان انتظارات آدمي از خويشتن و توانائيهايش برقرار شد، آرامش خاطر بر او مستولي مي شود. از ديدگاه روانکاوي، کساني که حسّ « عناد به خود » داشته و موجبات آزار خويشتن را فراهم مي نمايند، غالباً آنهايي هستند که از خود بيش از اندازه، انتظار دارند و چون اين گونه انتظارات افراطي معمولاً برآورده نمي شود، به شدت خود را مورد ملامت قرار داده و در نتيجه نيروي رواني خويش را کاهش مي دهند وآمادگي اوليه را براي ابتلاء به مشکلات عصبي و روحي به دست مي آورند.
- همان گونه که اشاره شد، انتظارات متعادل از خويشتن از آثار منطقي « خودشناسي » است و اين امر به نوبه خود، منجر به سازگاري شخصي ( سازگاري با خويشتن ) مي شود. معمولاً درباره اين افراد چنين گفته مي شود: « آنها با خود در يک تفاهم نسبي سر مي برند. »
- سازگاري با خويشتن به نوبه خود، منجر به سازگاري اجتماعي ( سازگاري با ديگران ) مي شود، به اين معنا که فرد به سهولت مي تواند در مناسبات اجتماعي، حدود اختيارات و آزادي ديگران و نيز قلمرو وظايفش را به درستي شناخته و بدان ها عمل نمايد. و همين پديده، موجب رفتار سازگارانه او با محيط اجتماعي مي شود. عبارت معروف « اگر آدمي با خويشتن بسازد و کنار بيايد، قادر به سازگاري با ديگران نيز خواهد بود» مشحون از حکمت است.
- از نگاهي ديگر، خودشناسي، مقدمه اي براي خداشناسي است. (4) به اين مفهوم که شناخت واقعي خويشتن، زمينه توجه به خالق خويشتن يعني خداوند حکيم را فراهم مي آورد. (5)
- و در نهايت، خودشناسي، راه را براي خودسازي هموار مي کند. الکسيس کارل مي گويد: « فايده عملي خودشناسي، احياء و نوسازي خويشتن است. » (6)

طرحي ساده براي خودشناسي

نوجوانان و جواناني که در عنفوان بهار زندگيشان، به موضوع مهمي همچون خودشناسي علاقمند شده و گام در اين وادي مي نهند، در حقيقت بايد چنين گرايشي را سرآغاز کمال و پيشرفت روحي و فکري خود بدانند، و مطلع باشند که خودشناسي، علاوه بر اينکه مقدمه ي خداشناسي است، زمينه ساز رشد و تعالي، نيز محسوب مي شود. اينک با طرح چند پرسش ذيل مي توان، به صورت عملي جوانان را در زمينه خودشناسي ياري نمود:
1- آيا به روشني مي دانم که چه جنبه هاي خوب و سازنده اي در شخصيت من وجود دارد؟
2- آيا توانسته ام اين جنبه هاي مورد نظر را پرورش داده و به تقويت و توسعه آنها اقدام کنم؟
3- تا چه اندازه به جنبه هاي منفي خود، آگاهي دارم؟
4- آيا شجاعت روحي لازم را براي پذيرفتن آنها دارم؟
5- آيا سعي مي کنم که هر روز يکي از اين جنبه هاي منفي را در وجود خود محو نموده و مجموعه ي آنها را تقليل دهم؟
6- آيا تا به حال کاري کرده ام که به نفع خود و ضرر ديگري ( ديگران ) باشد؟
7- آيا تا به حال عملي انجام داده ام که به ضرر خود و نفع ديگري ( ديگران ) باشد؟
8- آيا در تفکرات خود، بيشتر به ديگران مي انديشم و يا در افکار شخصي خود غوطه ورم؟
9- آيا چنانچه تذکّر خيرخواهانه اي از يکي از دوستانم در مورد نقاط منفي ام، دريافت نمايم، با روي خوش از آن استقبال خواهم نمود؟
10- و بالاخره آيا توانايي آن را دارم که افکار خود را مرتب نموده و اولويت آنها را مشخص کنم؟
پاسخهاي روشن و منصفانه به اين سؤالات، مي تواند « هويت فردي » جوانان را شفافتر نموده و آنان را در راه نوسازي شخصيت، مدد برساند.
« آنان که در زندگي، هدفي فراروي خويش دارند، در طوفانهاي زندگي هرگز غرق نمي شوند.
از انديشه هاي يک فيلسوف
خط حرکت معيني براي خود رسم کن و آنگاه چه در مواقع تنهايي و چه در ميان جمعيت، پيوسته اين راه را طي کن. (7)
اپيکتت (8)

2- هدف زندگي


اقتضاي دل، چو اي جان آگهي است *** هر که او آگه تر است، جانش قوي است
مولوي

از ويژگي هاي آدمي، يکي خودآگاهي است. خودآگاهي، مرکزيت شخصيت وي را شامل مي شود و اهميت او به ميزان خودآگاهي اش است. چنانچه براي جوان، « هدف زندگي » ، مشخص شود، مي توان نتيجه گرفت که بخشي از خودآگاهي وي تحقق يافته است. زيرا در اين صورت است که وي مي داند چه مي خواهد، چه مي کند و نيز مي داند به کجا مي رود. و اينها همه بخشهاي مهم زندگيش را شامل مي شود.
هدفها، آدمي را به کار و کوشش و تکاپو وامي دارند و روش زندگي او را معين مي کنند و به عبارت ديگر، اين مقوله ها از او جداشدني نيستند و « هويت فردي » وي را تعريف مي نمايند.
در اين زمينه، توجه به نکات پيشنهادي زير مي تواند مفيد واقع شود:
- ضروري است به جوانان توصيه شود، براي تعالي زندگيشان، هدفهايي قابل قبول در نظر گيرند و به آنها ايمان داشته باشند.
- در صورت وصول به هدف مورد نظر، بلافاصله هدفي ديگر را جايگزين نموده و نيروها و تواناييهايشان را معطوف به آن نمايند. در اين صورت، دليلي براي سرخوردگي و احساس پوچي و درون تهي شدن، وجود نخواهد داشت.
- در موارد مقتضي از جلوه ها، آثار و پيامدهاي « زندگيِ هدفمند » براي آنان، سخن گوييم و براي حسن جريان گفت و گو، نظرشان را دوستانه بشنويم و بپذيريم تا بر ميزان علاقه شان به اين نوع زندگي، افزوده شود.
- آرمانهاي برتر و هدفهاي والاتر، نشان از اراده هاي پرشور و آهنين دارد. در کلامي از حضرت علي عليه السلام آمده است که « شرف انسان به همت هاي عالي اوست. » (9) علاوه بر اين امر، برخورداري از آرمانهاي والا، آدمي را در قبال شکستهاي احتمالي زندگي مقاوم مي کند.
- در فرصتهاي مناسب به جوانان تفهيم کنيم که پديده هايي همچون تحصيل در دانشگاه، اشتغال رضايت بخش، درآمد مکفي، زندگي مرفه و شهرت، هيچکدام نمي توانند هدف نهايي زندگي به شمار آيند، بلکه اينها همه وسايلي و ابزاري هستند براي رسيدن به هدف نهايي که آن « انسان کامل » يا « انسان به تمام معنا » مي باشد.

3- خلاقيت

صاحبنظران، گرايشهاي فطري انسان را شامل حقيقت جويي ( دانايي )، فضيلت خواهي ( خير اخلاقي )، عشق و پرستش، تمايل به زيبايي و خلاقيت مي دانند. به اين معنا که آدمي از درون، نوعي تمايل به پديده هاي مذکور، در خود احساس مي کند، بي آنکه از عوامل بيروني آنها را کسب کرده باشد.
لذا آدمي، موجودي است که نوآفريني، ابتکار و خلاقيت را فطرتاً دوست دارد و چنانچه موفق به خلق آثاري در زمينه هنر، صنعت و يا ادبيات شود، نوعي احساس رضايت برايش حاصل مي شود و هر زمان به آثار مي انديشد و يا مي نگرد، آرامش درون پيدا مي کند، زيرا بخشي از وجود خويش را در آنها، متجلّي مي بيند.
براين اساس خلاقيت با هويت، پيوند مي يابد و به تعبير اريکسون چنانچه از طريق خلاقيت نتواند، هويت خويش را تحقق بخشد، آن را از راه همانندسازي با ديگران، تأمين مي نمايد. (10)
آدلر که مکتب روانشناسي فردي را پايه گذاري نمو، در اثر مطالعات و تحقيقات پيگير به اين نتيجه رسيد که شخصيت آدمي فقط از استعدادهاي غريزي و ارثي و تأثيرات محيط خارجي و فعل و انفعالاتي که حاصل مي کنند تشکيل نمي شود و تحول نمي پذيرد، بلکه در اين ميان خلاقيت و ابتکاري هم در کار است. به اين معني که آدمي براي ارضاي تمايل برتري جوئي خود عوامل زيستي واجتماعي را در تجارب تازه و فعاليتهاي ابتکاري مورد استفاده قرار مي دهد: اين ابتکار و خلاقيت مظاهر « خودخلاق » هستند، يعني مفهومي که مانند همه علل اوليه توصيفش دشوار است و ديده نمي شود و فقط به واسطه ي آثارش به وجود آن پي مي بريم. (11)
مؤلف کتاب « نظريه هاي شخصيت » در ادامه اين بحث مي افزايد:
« خودخلاق » با همه شباهتي که با شيوه ي زندگي دارد به جز آن است، شيوه زندگي بخودي خود چنانکه اشاره شد، جنبه ي واکنشي و مکانيکي دارد، در صورتي که خود خلاق ميان محرکهاي خارجي و پاسخهايي که بايد به آن داده شود، قرار دارد و در چگونگي و صدور پاسخها دخالت مي کند، يعني ابتکار به خرج مي دهد، شيوه خاص زندگي هر کس را که با شيوه زندگي کسان ديگر فرق دارد، مي سازد، به ابتکار و خلاقيت مي پردازد و چيزي را که نبوده است به وجود مي آورد. « آدلر » معتقد است خودخلاق فعاليتهاي ارگانيسم را تغبير و تفسير مي کند، به دنبال کارهاي تازه و ابتکاري مي رود و شيوه زندگي اختصاصي هر کس را معين مي کند. (12)
در زمينه ي تقويت هويت فردي از طريق خلاقيت، نکات زير پيشنهاد مي شود:
الف- به لحاظ اينکه غالباً نوجوانان و جوانان، هويت فردي خويش را بر مبناي ميزان خلاقيتشان، ارزيابي مي کنند و به همان اندازه، احساس اعتماد به نفس مي نمايند، ضروري است، نظام آموزشي ما به گونه اي طراحي و اجرا گردد که به فعاليتهاي مبتکرانه و خلاق دانش آموزان، بيش از انجام امور جاري و فعاليتهاي روزمره، بها داده شود تا آنها به تداوم چنين حالتي، تشويق و ترغيب شوند. و به عنوان مثال، پاسخهاي خلاق بيش از پاسخهاي قالبي و متعارف، مورد تأييد و پذيرش معلمان و مربيان واقع گردد.
ب- والدين به منظور پرورش خلاقيت فرزندان، پرسشهاي آنان را به صورت مطلوبي پذيرا بوده و ضمن ارائه پاسخهاي مناسب، چنين روندي را مورد تشويق و دلگرمي قرار دهند. زيرا هر سؤال، دريچه اي به جهان معرفت بوده و خلاقيت فرزندان را تقويت مي کند و از اين رهگذر در شکل گيري هويت آنان، سهم مؤثري ايفا نمايند.
ج- والدين در سالهاي پيش دبستاني و نيز دوران دبستان، مي توانند زمينه هاي مناسبي را براي خلاقيت فرزندانشان مهيا نمايند و اين امر از طريق تهيه و عرضه بازيهاي فکري، مطالعه کتابهاي مفيد و متناسب با سن آنان و مشارکت در عرصه ي بازي، مطالعه و کندوکاو فرزندانشان، امکان پذير خواهد بود.
د- اولياي مدارس و نيز والدين، سعي در اين امر نمايند که نوجوان از طريق « يادگيري اکتشافي » با پديده هاي مورد بحث آشنا شود و بيشترين نقش فعال را خود او ايفا نمايد. در اين صورت نه تنها يادگيري اکتشافي پايدارتر و عميقتر در ذهن فرد باقي مي ماند بلکه لذت و رضايت ناشي از يادگيري شخصي، او را در تداوم کار آموزش، ياري خواهد کرد.
يادآوري اين نکته مفيد خواهد بود که در يادگيري اکتشافي، پاسخهاي ما به پرسشهاي دانش آموزان، معمولاً ناکامل و استعاري مي باشد و علاوه بر آن جنبه غير مستقيم نيز دارد. در چنين شرايطي خلاقيت بارور شده و هويت فردي، شفافتر و بهتر شکل مي گيرد. (13)

4- وحدت با خود

راهبي از پير و مرشد خود مي پرسد:
« اي پير، شنيده ام شير همين که طعمه اي به چنگ مي آورد، خواه آن طعمه يک خرگوش باشد يا يک فيل عظيم الجثه، با نيروي شگرفي در چند لحظه آن را از پا در مي آورد. اي پير، به من بگو اين چه نيرويي است؟ و اين چه قدرتي است که در پنجه شير نهفته است؟
پير جواب داد:
« نيروي وحدت با خود. اخلاص و صميميّت چنين نيرويي ايجاد مي کند. در حقيقت استفاده از تمام نيروهاي معنوي، يکدل و يک جهت » . (14)

حل تضادهاي دروني

از عواملي که به شکل گيري و تقويت هويت فردي، ياري مي رساند، نحوه رويارويي با تضادهاي دروني است، به گونه اي که در نهايت به حل آنها منجر شود.
کارن هورناي (15) معتقد است، اين تضادها ميان « خودواقعي » و « خود آرماني » انسان وجود دارد. وي اين دو مفهوم را چنين توضيح مي دهد: « خود واقعي، (16) يعني تصويري که فرد از استعدادهاي بالقوه و امکانات خويش دارد و او را قادر مي سازد به اينکه کاملاً تسليم محيط اجتماعي نباشد و احياناً از خود ابتکار به خرج دهد و شخصيت خود را به رنگ مخصوصي درآورد و آن را از شخصيت افراد ديگري که تحت تأثير همان عوامل اجتماعي و فرهنگي قرار گرفته اند، ممتاز سازد. » (17)
لذا وي « خود واقعي » را همان انطباق ميان تصوير شخصي فرد از خويشتن و واقعيّات وجودي اش تلقي مي کند. هورناي، « خودآرماني » (18) را نيز چنين تشريح مي نمايد:
« گاه پيش مي آيد که آدمي به شناختن خود واقعي و شکوفان ساختن استعدادهاي فطري قناعت نمي کند بلکه به دنبال خودخيالي يا آرماني ( ايده الي ) مي رود، يعني طالب کمال مي شود، و چون خودخيالي غير قابل وصول است در او يک کشمکش دروني به وجود مي آيد. هر اندازه آدمي بيشتر هدف خيالي يا آرماني را دنبال کند، بيشتر از خود واقعي دور مي شود و نتيجه اين امر نخست افزايش شدت کشمکش دروني او و بعد کوشش بيهوده او براي رفع آن کشمکش، يعني رفتار نابهنجار عصبي خواهد بود. » (19)
يونگ هم اهميت قابل ملاحظه اي براي تمايلات متضادي که در روح انسان در جدال و کشمکش اند قائل شده است. وي به عنوان يک قاعده کلي معتقد است به اينکه در مقابل هر تمايل، احساس، عاطفه وحالتي، ضدّ آن نيز در انسان وجود دارد. مثلاً مي گفت در مقابل تمايلات برون گرائي ظاهر و مشهود، درون گرائي شديد و مخفي وجود دارد. يا در مقابل برتري استدلال و منطق ظاهري، برتري احساسات باطني و پنهان وجود دارد. بنابراين يونگ معتقد است که عناصر مخالف و متضاد هميشه در افراد وجود دارد، منتهي نبايد آنها را با يکديگر متضاد و مغاير دانست، بلکه اين پديده ها و حالات متضاد در حقيقت مکمل يکديگرند و هدفشان ايجاد توازن و يکپارچگي روح انسان است. به نظر يونگ شخص عصبي کسي است که يکي از اين حالات، احساسات و عواطف متضاد منحصراً و به طور يکجانبه در او رشد کرده باشد، در آن صورت، توازن روحي او برهم مي خورد و در او حالات عصبي ايجاد مي گردد. يونگ، نام فرضيه ها و نظريات خود را در اين مورد « قانون مکمل ها » ناميده است. (20)

آثار و جلوه هاي تضادهاي دروني

چنانچه تضادهاي دروني را به منزله ي « آسيب هويت » ملاحظه نماييم، لازم است به ابعاد گوناگون آن اشاره نموده و از اين طريق بتوانيم در حلّ و يا کاهش آنها اقدام کنيم:
1- اولين پيامد تضادها، اين است که شخصيت آدمي را از حالت وحدت و يکپارچگي خارج نموده و با تجزيه آن، « هويت فرد » را دچار تزلزل مي کند. غالباً هويّت فردي با يکدست بودن سازمان شخصيت، رابطه اي مستقيم و با معنا دارد. بديهي است به ميزاني که اين سازمان از لحاظ انسجام و وحدت مورد تهديد قرار گيرد، هويت فردي نيز کمرنگ تر و مبهم تر تجلي مي يابد.
2- تضادهاي دروني، علاوه بر پراکنده ساختن و تفرقه انرژي، موجب شقاق و تجزيه اصول اخلاقي شخص نيز مي شود، کليّه احساسات، حالتها و رفتاري را که در رابطه انسان با ديگرا مؤثر است، تحت تأثير سوء قرار مي دهد، يعني تضادهاي دروني، همانطور که به وسيله تجزيه شخصيت، موجب تضعيف هويت فرد مي شود، زمينه ساز احساس بيهودگي و بيحاصلي شخص مي گردد و علاوه بر اينها يکپارچگي روحي و يک رو بودن او را نيز از بين مي برند. (21)
3- از عوارض ديگر اين پديده، فقدان صميميّت است، غالباً افرادي که بر تضادهاي دروني خويش نمي توانند فائق شوند، قادر به برقراري ارتباط صميمانه با خود وديگران نيستند و اين امر خود به خود منجر به نوعي خودبيني و نخوت مي شود. در آئين « زن (22) بوديست » ( فرقه اي است در ژاپن که بسياري از اصول عقايدش را از بودا گرفته است ) خلوص و صميميت را مرادف با يکپارچگي و وحدت مي دانند و معتقدند کسي که وجودش از داخل تجزيه و منشعب شده است، هرگز نمي تواند صميمي و بي ريا باشد.

شيوه ي حل تضادها

بر مبناي رويکرد هورناي به « تضادهاي دروني » ، روش حل اين پديده به تعريف عامل تضادها برمي گردد. قبلاً ملاحظه شد که هورناي فاصله ميان « خودواقعي » و « خودآرماني » را موجب يک نوع کشمکش دروني مي داند. حال بايد توجه داشت که اگر فاصله مذکور در حد و اندازه منطقي بوده و موجب افزايش تحرّک و خلاقيت فرد براي رسيدن به کمال گردد، تضادّي به وجود نخواهد آمد، زيرا انگيزه ي کمال جوئي، ريشه در فطرت آدمي داشته و از آنجا که زمينه را براي رشد و تعالي فرد مهيا مي کند، کشمکشي که هورناي از آن نام مي برد، پديد نخواهد آمد. (23)
ولي در صورتي که فرد داراي روحيه کمال گرائي افراطي بوده و به ميزان گرايش زياد به آرمانهاي خويش، از خودواقعي اش به تدريج دور شود و فاصله ميان اين دو زياد شود، در آن صورت پيشنهاد عملي براي حل آن، تفهيم و يادآوري ظرفيتهاي موجود آدمي به او به منظور باورداشتن و اعتماد عميق بدانهاست. براي اين منظور لازم است فاصله ي نسبتاً طولاني ميان خود واقعي و خودآرماني، کم شود. تأکيد بر ويژگي هاي ارزنده شخص و برخورد توأم با سعه صدر با ضعفهاي وجوديش، موجب مي شود تا فرد خود را همان گونه که هست بپذيرد. ترتيب دادن گفت و گوي منطقي و صميمانه با فرد و هدايت صحبتها در مسير سازنده اي که او بتواند تجزيه و تحليل دقيقي از مشکل خويش پيدا کند و آثار نامطلوب گرايش افراطي به خودآرماني را درک کند، همه و همه مي تواند شيوه مناسبي براي حل و يا کاهش تضادهاي دروني قلمداد شود. لازمه ي توفيق در اين امر، جلب اعتماد جوانان است، زيرا ترتيب دادن هر نوع گفت وگوهاي منطقي و راهگشا، نيازمند حصول اعتماد و اطمينان متقابل مي باشد.
چنانچه براساس رويکرد فروم (24) به موضوع « تضادهاي دروني » بپردازيم، آن وقت راه حل ديگري مورد نياز خواهد بود.
« فروم نسبت به آينده بشر خوشبين است و اين خوشبيني بر پايه هاي محکم استوار است. او معتقد است چون همگي تضادها و دشواريهايي که آدمي با آنها درگير است، به استثناي زندگي و مرگ، ساخته و پرداخته خود او هستند، پس خود او توانايي حل آنها را دارد. » (25)
وي توفيق آدمي را در حل تضادهاي دروني منوط به دو عامل يعني اراده ي فرد و نظام اجتماعي مي داند. و مي گويد: « آنچه مربوط به آدمي است، عبارت است از نزديک شدن وي به طبيعت و داشتن ايمان و آرمانهايي که برتر از اغراض و هدفهاي خودخواهانه و مخصوصاً بر پايه محبت و عشق استوار بوده باشد. او معتقد است که آدمي، زندگي آشفته ي خود را با توانايي که به دوست داشتن و مهرورزيدن دارد مي تواند سرو سامان ببخشد. تمام بشريّت تشنه ي محبت و عشق است، اما مورد محبت بودن مهمتر از مهرورزيدن نيست. » (26)
اريک فروم در آنچه که مربوط به نظام اجتماعي است، چنين اظهار نظر مي کند:
« يک نظام تام جهاني که براصول انساني استوار باشد و نفع عموم را در نظر گيرد مي تواند به حل تضادها و دشواريها کمک کند، نظامي که در آن روابط سرشار از مهر و محبت و تعاون و برادري بين افراد آدمي برقرار و حکمفرما باشد؛ اجتماعي که به اعضاي خود اين امکان را بدهد که نيازهايشان به خصوص نياز به اعتلا و سازندگي و ابتکار را برآورند، اجتماعي که در آن هرکس احساس کند که شخصيتي دارد و راه خوشبختي خود را مي شناسد. » (27)
گرچه در پيشنهادهاي فروم براي حل تضادها و دشواريهاي بشري، نکات برجسته و مفيدي وجود دارد ولي وي از نقطه نظر عملي، راهي ارائه نمي دهد که چگونه مي تواند به چنين اجتماعي دست يافت و آن را محقق ساخت. توصيفي که وي از مدينه فاضله خويش دارد، زيباست ولي چگونه مي توان به آن رسيد، روشن نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1- شبستري، شيخ محمود، گلشن راز، ص 33
2- همان، ص 31
3- « معرفة النّفس، انفع المعارف »، غررالحکم ودررالکلم، مترجم محمدعلي انصاري، ج2، ص 768
4- « من عرف نفسه، فقد عرف ربّه »، غررالحکم و دررالکلم، پيشين، ج2، ص 625
5- شرفي، محمدرضا، پاسخ به مشکلات نسل جوان، ص 54
6- کارل، الکسيس، انسان، موجود ناشناخته، ترجمه پرويز دبيري، ص 305
7- ماردن، لويي، پيروزي فکر، ترجمه رضاسيدحسيني، ص 153
8- Epictetus
9- « الشرف بالهمم العاليه، لابالرّمم الباليه »
10- Seifert, Kelvin L. Educational Psychology, Second Edition 1991, P. 85
11- سياسي، علي اکبر، نظريه هاي شخصيّت، ص 120
12- همان، ص 121
13- شرفي، محمدرضا، مشکلات تربيتي را چگونه حل کنيم؟ ص 126
14- هورناي، کارن، تضادهاي دروني ما، ترجمه محمدجعفر مصفا، ص 139
15- Caren Horney
16- Real Self
17- سياسي، علي اکبر، پيشين، ص 127
18- Idealized Self
19- همان، ص 128
20- هورناي، کارن، پيشين، صص 28-27
21- همان، ص 129
22- Zen
23- همان، ص 139
24- Erich Fromm
25- سياسي، علي اکبر، پيشين، ص 154
26- همان، ص 155
27- همان، ص 156

منبع مقاله :
شرفي، محمدرضا؛ (1379)، جوان و بحران هويت، تهران: انتشارات سروش، چاپ ششم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط