چـکیده
نوشتاری که پیش رو دارید به بررسی یکی از براهین پرسابقه اثبات وجود خداوند در تـاریخ فـلسفه غـرب می پردازد که با عنوان «برهان وجودی» معروف بوده و از زمان کانت به این نام موسوم شـده است.در این نوشتار به سابقه تاریخی این برهان در فلسفه مسیحی پرداخته شده و وجـود و تقریرهای گوناگون برهان اشـاره شـده و به تفصیل به بیان دو تقریر آنسلم از برهان توجه شده است. آنسلم در تقریر اول از تصور خدا بهعنوان بزرگ ترین موجود ممکن قابل تصور به اثبات وجود خدا می پردازد و در تقریر دوم به وجوب وجود آن تأکید می کند. ما در این مقاله به نقطه نظرات فلسفه درباره وجود یک یا دو نوع تقریر از برهان وجودی توجه کرده و دو تقریر را پذیرفتهایم.
در طول پیدایش و تکوین، این برهان مورد انتقاد فراوانی واقع شده است کـه از زمـان خود آنسلم با گونیلو شروع و با توماس آکوئینی و کانت ادامه یافته و هنوز مورد بحث افرادی نظیر جان هیگ و دیگران نیز قرار گرفته است. جوهر این نقدها این است که از صـرف تـصور چیزی، نمی توان به وجود عینی آن راه یافت. ما نتیجهگیری کرده ایم که شارحان و پذیرندگان، هر چقدر تلاش کردهاند نتوانستهاند مشکلات برهان را بر طرف نمایند و آن چیزی جز، خلط میان مفهوم، مـصداق و انـتظار آثار وجود خارجی از وجود ذهنی و نیز خلط مرز منطق مابعدالطبیعه است.
واژگان کلیدی: براهین اثبات وجود خدا، برهان وجودی، کاملترین موجود ممکن، برهان پیشینی، براهین پسینی، ضرورت منطقی، فلسفه ی مسیحی، کانت، مفهوم و مصداق
اهـمیت بـرهان وجـودی در فلسفه مسیحی
برهان وجودی که نخستین بار صورت بندی کامل آن را آنسلم ارائه کرد، از زمان وی تا امروز و به رغم تحول آن همواره در فلسفه دیـن مـسیحی و از نـاحیه فیلسوفان و متکلمان مورد بحث و گفتوگوی علمی بوده و از مـهمترین بـراهین اثبات وجود خدا به شمار آمده است ( see: hick, 1972: p.538 ). این برهان افزون بر قوت و ابتکار فلسفی آن، از این حیث اهمیت دارد که در مـتون مـقدس ریـشه داشته و برآمده از آن است. دلیل این امر آن است که این بـرهان مبتنی بر آموزه « الاهیات مبتنی بر وجود کامل » ( Pecfect – being theology ) است که نوع و نگرش خاص مسیحیان از مفهوم خدا را تشکیل می دهد.در سـنت مـسیحی، دستکم از زمان اگوستین از خداوند در جایگاه « کاملترین موجود » یاد شده است.( plantinga, 1960: p.96 ) بـوئثیوس، مـفهوم کاملتری از الاهیات مبتنی بر وجود کامل ارائه می کند. وی می گوید: « خدا موجودی است که بزرگ تر از آن حـتی غـیر قـابل تصور است ». آنسلم کانتربوری ابتدا در کتاب حدیث نفس ( Monologium ) الاهیات موجود کامل خـود را بـر قـاعده اگوستینی بنا می کند به این صورت که « خدا بزرگ ترین موجود بالفعل » است. اما در « پیـشگفتار » آنـسلم رویـکرد بوئثیوس را برمی گزیند و از خدا در جایگاه مفهوم چیزی که بزرگ تر از آن غیر قابل تصور است، یـاد می کند.
در هرحال به نظر برخی، اهمیت برهان صرفاً از بعد فلسفی آن نیست؛ بلکه ارزش آن بـیشتراز ایـن جـهت است که به تدوین مفهوم مسیحی خدا، در بهترین صورت آن می انجامد. چنانچه جان هـیک می نویسد:
شاید مهمترین و ارزشمندترین ویژگی برهان آنسلم، تدوین مفهوم مسیحی خدا است.
این بـرهان افـزون بـر ابتنا بر الاهیات وجود کامل، بر آموزه مسیحی، نظریه وجود استوار است. در تفکر مسیحی خـدا یـگانه وجود حقیقی دانسته شده و اسم خاص او « وجود » است. ژیلسن می گوید:
چنین بـرهانی نـمی تـوانست در سنت تفکر یونانی پیدا شود؛ بلکه فقط ممکن بود در دامن آن تفکری قرار گیرد که خـدا را عـین وجـود می داند و آن را وجود حقیقی می شمارد. اهمیت دیگر این برهان در این است که بـا ظـهور آن، منهجی یا طریقه ای در اثبات وجود خداوند گشوده می شود که در اثبات وجود خدا هیچ امری واسـطه در اثـبات قرار نمی گیرد؛ بلکه از خود خدا به او استدلال می شود. مسلمین نیز بـرهان مـشابهی را بر اثبات وجود خداوند، تحت عنوان بـرهان صـدیقین، بـا توسل به آیات قرآن ارائه کردهاند که بـه دلیـل طی طریق از خدا به خدا آن را اسد براهین و اشراف آنها دانسته اند. امتیاز ویـژه ایـن برهان در این است که در آن بـه نـحو پیشینی و بـدون اسـتناد بـه مخلوقات از خود خدا به او استدلال می گـردد و به همین دلیل نیازی به مبادی دیگر نظیر ابطال دور و تسلسل و حتی اصـل عـلیّت ندارد. در حالیکه تمام براهین پسینی، نـظیر براهین پنجگانه اکوئینی بـدن اثـبات دو اصل فوق تمام نیستند و مـادامی کـه دو اصل فوق اثبات نشده باشند، راهی برای طرح آنها وجود ندارد.به دلیـل ویـژگی فوق، این برهان از زمان پیـدایش آن هـمواره جـزو براهین مهم اثـبات وجـود خدا به شمار رفـته و بـرخی از آن به عنوان،جالب ترین و معماگونه ترین براهین یاد کردهاند ( پتروسون، 1476: ص134 ). ژیلسن این برهان را نـشانه اعـتبار فکر فلسفی می داند و می گوید: حتی کـسانی کـه سلب هـرگونه اعـتبار از فـکر فلسفی مسیحی کردند و هـیچ گونه ابداع و ابتکاری در آن ندیدند، در برهان آنسلم کمابیش قائل به استثنا شدند ( ژیلسون، 1366: ص84 ).
معنا و مفهوم بـرهان وجـودی
از برهان وجودی، از بدو پیدایی و ظهور آن در آنـسلم، روایـت و تـقاریر گـوناگونی در سـنت فلسفی مسیحیت بـه عـمل آمده است؛ بهگونهای که می توان از مجموعه براهین وجودی سخن گفت. الوین پلنتینگا در کتاب خدا، اخـتیار و شـر، تـقریباً هفت صورت بندی را نقد و بررسی می کند ( پلنـتینگا،1367:ص139-192 ).بـعضی از عـناوین ایـن تـقاریر بـه قرار ذیل است:
1. استدلال از حقایق ازلی ( صورت بندی اگوستینی برهان )؛
2. استدلال از مفهوم وجود ( تصور موجودی که برزگتر از آن قابل تصور نیست )( استدلال آنسلمی در فصل دوم پیشگفتار )؛
3. استدلال از طریق تصور وجـودی که حتی تصور عدم آن غیر ممکن است.
( استدلال از طریق مفهوم وجود ضرور، استدلال آنسلم در فصل سوم کتاب « پیشگفتار »؛
4. استدلال از طریق مساوقت وجود با وجوب ( بوناونتورا )؛
5. استدلال از طریق مفهوم کاملترین مـوجود ( دکـارت و دکارتیان )؛
6. تقریر و استدلال از بساطت وجود کامل ( لایپ نیتس )؛
7. تقریر برهان از طریق عینیت فکر و عین ( هگل )؛
8. استدلال از طریق منطق چند وجهی ( هارت شورن )؛
9. تقریر و استدلال از طریق عظمت و کمال در هر جـهان مـمکن ( پلنتینگا )؛
10. تقریر و استدلال برای کاوش در فهم مسیحی ( بارت )؛
و… .
کانت نخستین کسی است که نام برهان وجودی را بر برهان آنسلم می نهد و همو نـخستین فـیلسوفی است که تعریفی بسامان از بـرهان، در سـنت فلسفه مسیحی ارائه می کند. وی ضمن تقسیم انواع براهین اثبات وجود خدا، به برهان « جهان شناختی و برهان طبیعی، کلامی و برهان وجودی، برهان اخیر را استدلالی می داند کـه عقل با توسل بـه مـفهوم خدا، به اثبات وجود عینی خدا طی طریق می کند» و از آن جهت این برهان را وجودی می نامد که در آن سعی بر این است که وجود خدا را از صرف تحلیل مفهوم خدا اثبات کند. بـعد از کـانت،این تعریف و برداشت از مفهوم برهان وجودی، تقریباً در تمام متون و آثاری که به برهان وجودی می پردازد، به همین عنوان پذیرفته شد و آنرا می توان چنین تعریف کرد: «برهان وجودی، برهانی است کـه درآن از مـخلوقات و موجودات تـجربی و ویژگیهای آنها استفاده نشده؛ بلکه از مفهوم خدا به وجود عینی آن استدلال شده باشد؛ بنابراین ویژگی و شاخصه اصـلی این برهان این است که:
اولاً این برهان پیشینی است؛ یعنی ابـتنایی بـر جـهان محسوس و مخلوقات و به طور کلی جهان ندارد.
ثانیاً در این برهان نه از وجود عینی خدا، بلکه از صرف تحلیل مـفهوم و تـصور خداوند، به وجود عینی آن استدلال می شود.
تاریخچه اجمالی برهان وجودی
سیر تاریخی بـرهان وجـودی در سـنت فلسفی مسیحیت را می توان به سه دوره تقسیم کرد: دوره اول آن، به زمان ظهور برهان در صورت بـندی آنسلم و به نوعی به نخستین جرقههای تکوین آن در اگوستین مربوط می شود. این دوره در واقع، بـا تدوین کتاب پیش گفتار آنـسلم آغـاز و با نقد اکوئینی از آن خاتمه می یابد. هر چند صحیح این است که بعد از اکوئینی نیز فیلسوفانی به آن به دیده عنایت نگریستهاند، در هر حال، به نوعی آن جذابیت اولیه خود را از دست داده و از محور مـباحث فلسفی پیرامون اثبات وجود خدا کنار می رود.دوره دوم با طرح مجدد آن بهوسیله دکارت آغاز شده و در اغلب فیلسوفان دکارتی مورد توجه جدی قرار می گیرد؛ ولی با نقد کانت بار دیگر به سرنوشت پیـشین خـود پس از نقد اکوئینی در مرحله اول گرفتار می شود، و حتی بهرغم طرح و پذیرش دوباره آن در افرادی نظیر هگل،آن جذابیت دوره دکارتی را از دست می دهد.
دوره سوم در زمانی آغاز می شود که فیلسوفان معاصری نظیر نورمن مالکولم، چارلز هـارتشورن، الویـن پلنتینگا و جان هیگ دوباره به طرح و بررسی آن پرداخته، بار دیگر آن را جزو براهین مهم و قابل توجه اثبات وجود خدا وارد مباحثات فلسفی می کنند.
تردیدی وجود ندارد که نخستین صورت بـندی دقـیق فلسفی و منطقی برهان وجودی بهوسیله آنسلم کانتربوری بوده است؛ بنابراین، در این که وی مؤسس اصلی این برهان در سنت فلسفی غرب هست، شکی وجود ندارد و هر چند بعضی از کسانی که در این مـورد تـحقیق کـرده اند، می کوشند سابقه تاریخی آن را بـه افـلاطون و دستکم در سنت فلسفی مسیحی به اگوستین برگردانند، در این که این برهان بدان نحو که آنسلم مطرح می کند در افلاطون یافت نمی شود، چـندان ابـهامی وجـود ندارد. افلاطون از خداوند درجایگاه وجود هیچ گاه یاد نـکرده اسـت؛ پس این نظر که برهان وجودی اولین بار بهوسیله افلاطون صورت بندی شده باشد، چندان صائب به نظر نمی رسد؛ البـته طـبیعی اسـت که هر تفکری در مأثر و آثار پیشینیان ریشه دارد و در برهان وجودی آنـسلم نیز می توان به وجود چنین پیشینهای از جمله آرای افلاطون قائل شد؛ ولی این امر به این معنا نیست کـه صـورت بـندی خاصی از برهان وجودی برای اثبات وجود خدا در افلاطون باشد.
آیا می تـوان به سابقه ای از این برهان در اندیشه و آثار اگوستین راه یافت؟ و آیا صورت بندی دقیقی ( به نحوی کـه در آنـسلم وجـود دارد ) در آثار اگوستین نیز وجود دارد؟ و آنسلم چیزی را باز می گوید که پیش از وی در اسـتاد و مـعلم کـل فیلسوف مسیحی آمده است؟
تاثیر اگوستین در نظریه پردازی های آنسلم تردید ناپذیر و مسلّم است. وی در نـظریه، حـقیقت، و شـناخت و بهویژه رابطه عقل و ایمان کاملاً متأثر از آموزههای اگوستینی بوده، با اگوستین همراهی مطلق دارد. وامـا آیـا در برهان وجودی نیز چنین است؟
محققان به دو قرینه، بر وجود نوعی برهان وجودی در اگـوستین تـوجه کـردهاند: اول نوع نگرش و دیدگاه اگوستین درباره مفهوم خدا است. طبق این نظریه که به دیـدگاه الاهـیات اگوستینی یا « الاهیات مبتنی بر وجود کامل» معروف است، خدا موجودی است کـه بـرتر از آن موجودی نیست یا خدا کاملترین موجود بالفعل است. این همان مفهومی است که در اکثر صـورت بـندیهای برهان وجودی نظیر برهان وجودی دکارت، لایپ نیتس و... به صورت مقدمه اول و تـعریف خـدا ذکـر شده است. قرینه دوم براهینی است که اگوستین برای اثبات وجود خدا ارائه می کند.
در توضیح ایـن قـرینه دوم بـه اجمال می توان گفت که از نگاه اگوستین اثبات وجود خداوند از دو طریق میسّر اسـت: طـریق اول، راهیابی از مخلوقات و جهان خارجی و جسمانی، به صورت معلول، به وجود خداوند، به عنوان علت یا پدیـد آورنـده آن استدلال می شود؛ ولی طریق دوم، راهی است که نه از طریق مخلوقات و جهان خـارجی، بـلکه از تأمل در درون ذهن و وجود حقایق ثابت و ازلی است کـه می تـوان به وجود خدا پی برد. وی معتقد است کـه ایـن حقایق ثابت و ازلی فرآورده ذهن نیستند؛ زیرا اگر چنین می بودند، همواره در تغییر بودند؛ پس ایـن حـقایق مقدم و متعالی از ذهن هستند؛ بـنابراین وی نـتیجه می گیرد کـه اگـر حـقایق ازلی و مطلق و ثابت وجود دارند، تفسیر حـقیقت ایـن حقایق صرفاً در پرتو وجود موجودی حقیقی است که این حقایق در آن و بهواسطه آن حـقیقی هستند و آن خدا است. خلاصه کلام ایـن که این نوع برهان طـریقی اسـت که نه بر اساس مـخلوقات و مـوجودات خارجی، بلکه بر اساس وجود حقایق ازلی به اثبات وجود خداوند استدلال می شود. وی ایـن بـرهان را نوعی برهان درونی می نـامد. ( see: capleston, 1960: pp.66-72 )
تـأمل در نـکات پیشین نشان می دهد کـه اگوستین، نوعی برهان لمی یـا پیشینی و بدون توسل به تجربهای از جهان خارج و صرفاً با عنایت به وجود حقایق ثـابت و ازلی و یـکسان برای همه اذهان، به وجود خـداوند اسـتدلال می کند؛ امـا آیـا ایـن به آن معنا است کـه وی برهان وجودی ارائه کرده است؟ این امر مبتنی است بر این که چه تعریفی از برهان وجودی ارائه کنیم. اگـر بـرهان وجودی به هر گونه برهانی اطـلاق شـود کـه صـرفاً بـا توجه به وجـود مـفهوم خدا و سایر مفاهیم ثابت و ازلی در ذهن و بدون ابتنا به موجودات جهان و تجربهای از آن به وجود عینی خـداوند اسـتدلال کـند می توان گفت که برهان وی وجودی است؛ ولی ایـنجا و در دو قـرینه ذکـر شـده در الاهـیات اگـوستینی و براهین اثبات وجود خدا، نکاتی وجود دارد از جمله این که:
مفهوم اگوستینی از خداوند، بیشتر با مفهوم آنسلمی خدا که در کتاب حدیث نفس آمده است و در آن از خدا درجایگاه موجودی کامل کـه چیزی برتر از آن وجود ندارد، و نیز با مفهوم دکارتی از خداوند درجایگاه کاملترین موجود ) سازگار است؛ در حالی که آنسلم در پیش گفتار که به طرح برهان وجود می پردازد – به آموزه بوئثیوسی از مفهوم خدا می پردازد کـه در آن، خدا چیزی است که بزرگ تر یا برتر از آن را نمی توان تصور کرد یا موجودی است که حتی عدم آن قابل تصور نیست؛ بنابراین، قرینه اول راه به جایی نمی برد؛ هر چند در هر حال بـرهان در انـگاره اگوستینی از خدا جای دارد؛ اما نکته دیگری که دربرهان اگوستینی وجود دارد، این است که راهیابی به وجود خدا از طریق مفاهیم فطری و حقایق ضرور و ثـابت، بـیشتر با آن برهانی سازگار است کـه بـعدها دکارت در تامل سوم کتاب تاملات در فلسفه اولی ارائه می کند. از نظر دکارت نیز وجود مفاهیم فطری و بهویژه مفهوم خدا، درجایگاه موجود کامل مطلق و نامتناهی، دلیـل بـر وجود خداوند است و تـبیین ایـن مفهوم و وجود آن در ذهن، بدون وجود خداوند تبیین ناپذیر است؛ در حالی که چنانچه بیان خواهد شد، آنسلم در پیش گفتار و در برهان وجودی خود، هیچ گاه از طریق تبیین علّی مفاهیم و حقایق ازلی یامفهوم خدا به وجود عـینی او راه نـمی برد؛ بلکه از طریق تحلیل مفهوم خدا به وجود او استدلال می کند.
در هر حال با توجه به آنچه تقریر یافت، وجود نوعی برهان وجودی مشابه برهانی که دکارت در تامل سوم برای اثبات وجـود عـینی خدا ارائه می کند، در اگوستین قطعی است؛ هر چند این برهان، با برهان وجودی آنسلم تفاوت روشنی دارد.
تقریر برهان وجودی
آنسلم، بـرهان وجودی خود را در فصل دوم و سوم کتاب پیش گفتار آورده است. او آنچنان از این برهان صـحبت می کند کـه گویی امر شهودی و مبتنی بر تصفیه باطنی است. و متذکر می شود که یافتن خدا نتیجه عشق و ایمان اسـت و تـلاش برای نیل به چیزی است که پیش از این، آن را با تمام وجود و در قلب خـود بـدان بـاور داشته است .( Anselm, 1965: p.3 )آنسلم این فهم را پاداش ایمان خود می داند و نه ایمانی که پاداش فهم او باشد و جـملات معروف خود در تقدم ایمان بر عقل را در مقدمه همین اثر بیان می دارد. اگر چـه اغلب مفسران شکل واحـدی از بـرهان را مورد بحث و تفسیر قرار دادهاند، معاصران بر این رفتهاند که وی در واقع برهان را به دو شکل تقریر کرده است که صورت بندی اول در فصل دوم و صورت بندی دیگر در فصل سوم آمده است. ما در این مـقاله به هر دو صورت بندی خواهیم پرداخت.
شکل اول برهان وجودی
تقریر آنسلم از شکل اول برهان وجودی که در فصل دوم پیش گفتار آمده چنین است:و ای پروردگاری که فهم را به ایمان ارزانی می داری، تا جایی که می دانی بـه صلاح من است، به من توفیق ده که بفهمم و در یابم که تو، همان گونه که ما باور داریم، هستی، و واقعیت این است که ما معتقدیم که تو موجودی هستی که نـمی تـوان چیزی بزرگ تر از آن را تصور کرد یا آن که چنین تصوری وجود ندارد؛ زیرا شخص احمق در دل خود گفته است که خدایی وجود ندارد...؛ اما به هر تقدیر، این شخص بسیار احـمق زمـانی که در مورد موجودی که از آن سخن می گویم، یعنی موجودی که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد، بشنود، آنچه را که می شنود، می فهمد و آنچه را که او می فهمد، در ذهن او وجود دارد؛ هر چند موجود بودن آن را درک نـکند؛ زیـرا در ذهـن بودن یک شیء یک مـطلب اسـت و ادراک مـوجود بودن آن مطلبی دیگر. هنگامی که نقاش در آغاز آنچه را که بعد رسم خواهد کرد تصور می کند، آن تصویر را در ذهن دارد؛ اما هنوز وجـود آن را درک نـمی کند؛ چـرا که هنوز آن را نکشیده است؛ ولی پس از آن که نـقاشی را کـشید، او هم آن تصویر را در ذهن خود دارد و هم وجود آن را درک می کند؛ زیرا خود آن را رسم کرده است؛ در نتیجه حتی احمق نیز متقاعد می شود کـه دسـت کم در ذهن چیزی وجود دارد که بزرگ تر از آن قابل تصور کردن نمی باشد. زیـرا وقتی این چیز را می شنود، آن را درک می کند و هر چه را که درک کند، در ذهن موجود است و مطمئناً آنچه را که بزرگ تر از آن را نـمی توان تـصور کـرد نمی تواند فقط در ذهن موجود باشد؛ زیرا فرض کنید که فقط در ذهـن مـوجود باشد؛ آن گاه می توان تصور کرد در واقعیت نیز موجود باشد که در این صورت بزرگ تر خواهد بود؛ بـنابراین، اگـر آنـچه را که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد فقط در ذهن موجود باشد، همان مـوجودی کـه بـزگتر از آن را نمی توان تصور کرد، موجودی خواهد بود که بزرگ تر از آن را می توان تصور کرد؛ اما این بـه روشـنی غـیر ممکن است؛ در نتیجه بدون هیچ تردیدی، موجودی که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد هم در ذهـن و هـم در واقعیت وجود دارد.
مقدمات برهان
مقدمات و خطوط اصلی برهان وجودی آنسلم را چگونه می تـوان تـرسیم کرد؟خود آنـسلم آن را به شکل قیاس خلف بیان کرده، و به نظر بسیاری از معاصران بهترین شکل تفسیر بـرهان بـه همان طریقه است. در یک قیاس از نوع خلف، قضیه مطلوب یا مفروض را از طریق نـشان دادن ایـن که نـقیض آن مستلزم تناقض یا انواع امور محال و باطل دیگر است، ثابت می کند؛ بنابراین، با توجه بـه صـورت بندی برهان به شکل خلف که بر حسب آن، اگر خداوند موجود نـباشد، امـوری کـه وجود دارند از او بزرگ تر خواهند بود، یعنی اگر خدا موجود نباشد، بزرگ ترین موجودی را که می توان تـصور کـرد نـخواهد بود، و بزرگ ترین نبودن خداوند که بزرگ ترین در مفهوم آن مأخود است، تناقض و باطل خـواهد بـود. مقدمات برهان را می توان چنین بیان داشت:شخص می تواند تصوری از « وجودی که بزرگ تر از آن قابل تصور نـیست » داشـته باشد.
خدا ( یا موجودی که بزرگ تر از آن قابل تصورنیست ) در ذهن موجود، ولی در واقـعیت مـوجود نیست ( خدا موجود صرفاً ذهنی است ).
(وجـود در واقـعیت، از وجـود یگانه در ذهن، بزرگ تر است ( مقدمه.
وجود خـدا در واقـعیت قابل تصور است ( مقدمه ).
اگر خدا در واقعیت وجود می داشت، آنگاه بزرگ تر از آنچه هـست می بود ( نتیجه 2و3 ).
این قابل تصور اسـت کـه موجودی بزرگ تر از خـدا وجـود داشته باشد ( نتیجه 4و5 ).
این قابل تـصور اسـت که موجودی بزرگ تر از موجودی که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد، وجود داشته بـاشد ) نـتیجه 6 بر اساس مفهوم خدا ).
قضیه 7 مـطمئناً محال و متناقض بالذات اسـت؛ زیـرا چگونه می توان موجودی بزرگ تر از مـوجودی کـه نمی توان هیچ چیز بزرگ تر از آن را تصور کرد، تصور نمود؟ بنابراین می توان نتیجه گرفت که:
8.( ایـن کـاذب است که خدا در ذهن وجـود دارد؛ ولی در واقـعیت مـوجود نیست ( پترسون، هـمان: پلنـتینگا، همان .
تبیین مقدمات بـرهان
بـرهان وجودی آنسلم با بیان یک تعریف از خدا آغاز می شود بدون تاکید و غرض این که خـدا در واقـع موجود باشد. وی می گوید: وقتی که بـا کـلمه خدا مـواجه می شویم ( آنـسلم اینجا به نحو ضـمنی خدا را وجود اعلا یا عالی ترین موجود فرض می .«کند )، برداشت و فهم می تواند از آن چنین باشد: خـدا « چـیزی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کـردهـر چـند تـعریف وی از خدا در مواجهه اول قـدری مـبهم جلوه می کند، وی صرفاً به تکرار و درک شهودی ما از خداوند می پردازد. آشکار است که منظور وی از « بزرگ تر، بـرخوردار بـودن از کـمال بیشتری است، نه بزرگتر بودن از لحاظ حـجم و مـکان و... . وی بـر ایـن بـاور اسـت که صرف همین تصّور به نوعی وجوب خدا را در متن واقع اثبات می کند؛ ولی در عین حال بیان می دارد که ممکن است بعضی وجود خدا را انکار کنند. چنانچه در مـتن کتاب مقدس می خوانیم که « احمق در دل خود می گوید خدایی نیست » ولی همین فرد نیز وقتی عبارت « بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد » را می شنود، تصوری از آن در ذهن می یابد؛ پس، از این مطالب، دو نکته محوری و اساسی اثبات می شود:
1. هـنگامی که از خدا سخن می گوییم خواه وجود آن را بپذیریم یا نپذیریم و صرف نظر از وجود و عدم آن خدا را چیزی می دانیم که می توان آن را چنین تعریف کرد:
موجودی که برتر از آن قابل تصور نـیست.
2. هـنگامی که از خدا سخن می گوییم ( صرف نظر از وجود و عدم آن ) یک فهم ذهنی Inter – mental ) ( درون ذهنی ) از آن مفهوم خواهیم داشت؛ بنابراین، تصوری از خداوند خواهیم داشت.
آنسلم پس از بـیان نـکات پیش به بررسی تفاوت مـا بـین آن چیزی که در ذهن موجود است، با چیزی که هم در ذهن و هم در خارج موجود است می پردازد. وی می گوید« آیا موجود بودن در ذهن و عین بزگتر و کـامل تـر از چیزی نیست که فـقط در ذهـن موجود است؟
از نظر وی بهطور قطع چنین است؛ پس نکته سومی استنتاج می شود که این گونه آن را تقریر می کند:
3. آن چیزی که هم در ذهن و درمتن واقع موجود است، از چیزی که صرفاً در ذهن موجود است بزرگ تر اسـت. و بـا نظر به مقدمات پیش گفته وی برهان خود را در شکل نخستین آن چنین صورت بندی می کند:
أ. اگر خدا چیزی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد ( اثبات شده در بند 1 )؛
ب. و از آنجائی که موجود بودن در ذهن و در واقـع بزرگ تر از موجود بـودن در ذهن است ( اثبات شده در بند 3 ).
ج. پس خدا باید هم در ذهن موجود باشد ( اثبات شده در بند 2 ) و هم در واقـعیت؛
د. و خلاصه این که خدا موجود است.
خدا مفهومی صرفاً درون ذهنی نـیست؛ بـلکه هـمچنین یک واقعیت برون ذهنی نیز هست. دلیل این امر این است که اگر خدا حقیقتاً چیزی اسـت کـه بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد لازم می آید هم در ذهن و هم در متن واقع موجود باشد و اگـر فـقط در ذهـن باشد ولی موجود در واقعیت نباشد می توان موجودی بزرگ تر را تصور کرد که هم در ذهن و هم در متن واقـع موجود باشد و این آشکارا خلف است؛ زیرا بیان شد خدا آن چیزی اسـت که بزرگ تر از آن را نمی توان تـصور کـرد.
افزون بر صورت بندی برهان به شکل خلف که استدلال غیر مستقیم است -چنانکه بیان شد- می توان برهان را به شکل قیاس مستقیم نیز صورت بندی کرد. کایلستون شکل مستقیم قیاس را چـنین تقریر می کند:
أ. خدا موجودی است که بزرگ تراز آن را نمی توان تصور کرد.
ب. هر موجودی که بزرگ تر از آن را نتوان تصور کرد موجود است.
( نه فقط در ذهن، بلکه در متن واقع موجود است )
پس: خدا موجود است ( نـه فـقط در ذهن بلکه به وجود خارجی ).
تامل در قیاس پیشین نشان می دهد که قیاس به بهترین نحو تقریر یافته است؛ زیرا برهان و قیاس از نظر صوری به شکل اول که بهترین نوع شکل مـنطقی قـیاس است و از نظر ماده و محتوی تقریباً از مقدمات تماماً صادق و یقینی بهره برده است؛ چنان که کاپلستون می نویسد:
کبرا صرفاً بیانگر مفهوم خدا است؛ مفهومی که انسان ازخدا دارد حتی اگر وجـودش را انـکار کند. «صغرا» روشن است؛ زیرا اگر آن موجود برتر که برتر از او قابل تصور نیست فقط در ذهن باشد او آن موجود «برتر» که برتر از او قابل تصور نیست نخواهد بود. یک موجود برتری قـابل تـصور اسـت و آن موجودی است که در خارج، واقـعیت غـیر ذهـنی آن و در ذهن، مفهوم آن موجود است ( Copleston, 1960: p.162 )؛
بنابراین بهنظر می رسد برهان وجودی آنسلم هم از جهت صورت و هم از جهت مواد برهانی یقینی است.
شکل دوم بـرهان وجـودی
چـنان که بیان شد، آنسلم در فصل سوم پیش گفتار به بـیان صـورت بندی دیگری از برهان می پردازد که بهرغم داشتن اشتراک با آنچه در فصل دوم می آورد، دارای مبانی و عناصری جدید است.وی در این فصل بـرهان را نـه تـنها در مورد وجود خداوند بهکار می برد، بلکه به وجوب وجود او نـیز اشاره می کند. در برهان اول اثری از استدلال به وجوب ذاتی خداوند نیست؛ ولی در فصل سوم برهان به نحوی تقریر می یابد کـه بـه نـوعی ماهیت خدا به نحوی تصور می شود که از وجودش قابل سـلب نـیست؛ چنانکه جان هیگ می نویسد عنصر مهمی که در این برهان در مفهوم خدا وجود دارد، ضرور بودن یا وجـوب وجـود خـداوند است. در هر حال، عبارت و تقریر آنسلم در فصل سوم پیشگفتار چنین است:
و ایـن مـوجود ( خـدا ) آنچنان وجود حقیقی دارد که عدمش قابل تصور نیست؛ زیرا چیزی را می توان تصور کـرد کـه وجـود دارد که نتوان تصور کرد وجود ندارد و این موجود از موجودی که عدمش قابل تصور باشد بـزرگ تر اسـت. در این صورت، اگر موجودی که بزرگتر از آن قابل تصور نیست عدمش قابل تصور بـاشد، در ایـن صـورت همان موجودی نیست که بزرگتر از آن قابل تصوّر نیست. و این امری محال است. پس موجودی کـه بـزرگتر از آن قابل تصور نیست وجودی چنان حقیقی دارد که نمی توان عدم او را تصور کرد » ( Ancelm, 1930: p.5 )
اشتراک ایـن صـورت بـندی با صورت بندی که در فصل دوم آمده، این است که در هر دو، خداوند بزرگ ترین موجودی است کـه نـمی توان از آن برتر تصور کرد؛ ولی اختلاف این دو در این است که در برهان به شـکل اول عـنصر کـلیدی این است که آنسلم به مقایسه موجود عینی و وجود ذهنی پرداخته وجود در خارج را دلیل بـرتری می شمارد؛ یـعنی در واقع خدا موجودی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد و چنین موجودی بـاید در خـارج موجود باشد؛ زیرا وجود در خارج خاصیت کمال بخشی و برتری افزایی دارد؛ ولی در برهان دوم آنسلم می گوید: خدا باید مـوجود بـاشد نه به این دلیل که موجود بودن در خارج عامل برتری و کمال بـخشی اسـت بلکه به این دلیل که مفهوم خـدا مـفهوم مـوجودی است که وجودش ضرور وعین ذات او است و سـلب وجـود از ذاتش ممکن نیست و خدا یگانه وجودی است که انفکاک ذات از وجود آن محال است.
جـان هـیک در فلسفه دین ( Hick, 1990: p.199 ) ضمن تأکید بـر وجـود دو برهان در کـتاب پیـش گفتار شـکل دوم برهان را چنین تقریر می کند:
چـون می توان تصور کرد چنین چیزی وجود دارد که نمی توان تصور کرد که وجود نـداشته بـاشد؛ از این رو، اگر آنچه را برتر از آن نـمی توان تصور کرد بتوان تـصور کـرد که وجود ندارد، در نتیجه آنـچه کـه برتر از آن قابل تصور نیست همان چیزی که « برتر از آن را نمی توان تصور کرد» نـخواهد بـود، و این خلف و باطل است و مـوجودی کـه بـرتر از او قابل تصور نـیست، بـهراستی چنان وجود واقعی دارد کـه حـتی تصور عدم آن هم مستحیل است ( Ibid )
مقدمات برهان
خطوط اصلی این برهان چیست و چگونه می تـوان مقدمات این برهان را تقریر کرد؟ اگر واژه خـدا را بـه صورت « مـوجودی کـه بـرتر از آن قابل تصور نیست » بـهکار بریم و وجودی که برتر از آن قابل تصور نیست را وجودی بدانیم-چنان که آنسلم در این فصل بـیان می دارد که «نمی توان تصور کرد که وجـود نـداشته بـاشد ( مـعدوم بـاشد )، دراین صورت می توان بـرهان را چنین تقریر کرد:1. شخص می تواند تصوری از «موجودی یا چیزی داشته باشد که نمی توان تصور کرد وجـود نـداشته بـاشد یا معدوم باشد؛
2. فرض کنید که ایـن مـوجود، مـعدوم بـاشد ( وجـود نـداشته باشد )؛
3. موجودی که نتوان تصور کرد وجود ندارد، از موجودی که عدمش قابل تصور است بزرگ تر است؛
4. بنابراین می توانیم وجودی را که «نمی توان تصور کرد وجود نداشته بـاشد»، معدوم تصور کنیم؛
5. اما موجودی که« نمی توان تصور کرد وجود نداشته باشد» نمی تواند معدوم باشد؛
6. بنابراین موجودی که نمی توان تصور کرد وجود نداشته باشد ( معدوم باشد )، در واقع مـوجود اسـت.
تبیین مقدمات برهان وجودی به شکل دوم
چنان که بیان شد، آنسلم در تقریر اول بین موجودی که فقط در ذهن وجود دارد و موجودی که در خارج متحقق است فرق می گذارد و می گوید:اگر موجود بـرتری کـه برتر از آن قابل تصور نیست فقط در ذهن باشد ممکن است کاملتر از آن هم وجود داشته باشد؛ در حالی که این خلف است؛ ولی در تقریر دوم بر وجوب وجـود خـدا تأکید، و او را به گونهای تعریف می کند کـه نمی توان معتقد شد چنین موجودی متحقق نیست. آنسلم خودش می گوید:
وجود خدا تا جایی متیقن است که نمی توان عدم آن را تصور کرد»؛ زیرا موجودی کـه نـتوان عدم آن را تصور کـرد از مـوجودی که می توان معدوم انگاشت بزرگ تر است؛ از این روی اگر موجودی که نمی توان از آن بزرگ تر را تصور کرد معدوم باشد، آن در واقع بزرگ ترین موجود قابل تصور نخواهد بود؛ بنابراین حقیقتاً موجودی را که بزرگ تر از آن را نـمی توان تـصور کرد وجود دارد و نمی توان عدم آن را تصور کرد. « ای خدای بزرگ! نمی توان تو را معدوم انگاشت؛ در حالی که عدم هر چیزی را می توان تصور کرد ».
تا اینجا اغلب معاصران با یکدیگر اتفاق نظر دارند و همه می پذیرند کـه در پیش گفتار دو شـکل از برهان تقریر یافته است؛ ولی از اینجا به بعد و در تفسیر این بیان آنسلم که « وجود خدا را نمی توان معدوم تـصور کرد »، اختلاف نظر گستردهای وجود دارد.
افرادی نظیر مالکولم و هارتشورن تاکید می کـنند کـه مولف برهان دراین جا به وجوب وجود و ضرورت منطقی وجود خدا اشاره می کند؛ چنان که مالکوم می گوید: « آنـسلم در تقریر دوم نمی گوید که خدا باید وجود داشته باشد زیرا وجود کمال است؛ بـلکه می گوید خـدا باید موجود باشد؛ زیرا مفهوم خدا مفهوم موجودی است که وجودش ضرور است»؛ بنابراین، از نـظر وی، آنسلم در گفتار سوم خدا را موجودی می داند که اگر وجود داشته باشد خاصه وجـوب ضرورت را دارا است ( Malcom, 1976: pp.301-20 ).
افراد دیـگری نـیز از معاصران پیرو آنسلم بر همین اعتقادند؛ چنان که توماس موریس بر این باور است که تلقی شایسته از خداوند به واقع متضمن ضرورت منطقی است. خداوند را باید در حد اعلای کمال تصور کرد؛ یـعنی مصداق « مجموعهای که بالضروره در حد اعلای کمال است و چون وجود ضرور یکی از اوصاف برتری بخش است، خداوند نمی تواند ناموجود باشد ) Moris, 1987: p.12 ).
در مقابل این دسته، افرادی نظیر جان هیک استدلال می کنند کـه مـقصود آنسلم، « ضرورت منطقی » به معنای جدید آن نبوده است؛ بلکه مقصود وی ضرورت وجودی یا خارجی است. ( Anselm, Ibid: p.30 )
انتقادات بر برهان وجودی
برهانی که آنسلم به خواست راهبان صومعه یک تقریر کرد در پی ایـن بـود که برهانی بر وجود خداوند ارائه کند که آنقدر بدیهی، روشن و ساده باشد که هیچ قوه عاقله ای در پذیرش آن تردیدی به خود راه ندهد. وی خودش این برهان را ودیعه الاهی و ثمره دعـا و نـیایش و عبادات، عشق و محبت به خداوند می داند. آنسلم مدعی بود که « خدا آن چنان به حقیقت وجود دارد که حتی نمی توان چنین فکری را از خاطر گذرانید که او وجود ندارد ».بهرغم ادعای بـداهت، ایـن بـرهان از بدو ظهور از ناحیه فیلسوفان و بـهویژه مـتکلمان مـورد مناقشه جدی قرار گرفت وتا امروز نیز این برهان محل نزاع دو دسته از متفکران جهان مسیحی قرار گرفته است. عدهای همانند قـدیس بـوناونتورا، ژان اسـکات، دکارت، لایپ نیتز، اسپینوزا، هگل و حتی برخی از فـیلسوفان مـعاصر نظیر هارتشورن،نورمن مالکولم و الوین پلنتینگا بعضاً با صورت بندی جدیدی به تایید آن پرداختهاند.
در مقابل، دسته دیگری از متکلمان و فـیلسوفان نـظیراکوئینی، لاک، کـانت و از معاصران نظیر جان هیک، به مخالفت با آن برخاستند؛ چنان کـه شوپنهاور از آن با عنوان « طنز » قشنگ نام برد. اینجا به بیان آرای دو تن از متکلمان و فیلسوفان نزدیک به آنسـلم یـعنی گـونیلـون و تـومـاس اکـوئیـنی پرداختـه و نـیم نگـاهی نـیز به برخی مشکلات و انتقادات معاصران خواهیم داشـت.
انـتقادهای گونیلو بر برهان وجودی آنسلم
از میان فیلسوفان و متکلمان، گونیلو نخستین فردی است که به طرح و بـررسی بـرهان وجـودی آنسلم پرداخته و سعی می کند با رد ادله متعدد به ابطال آن بپردازد. وی رسـاله کـوتاهی تـحت عنوان در دفاع از احمق در رد نظریات آنسلم تدوین کرد و در آن هم صغرا و هم کبرای قیاس آنسلم را مـورد نـقد و اعـتراض قرار داد.اشکال اول گونیلو: تشکیک درامکان تصور خدا
مقدمه اول برهان وجود آنسلم این بود کـه « شـخص می تواند تصوری از موجودی داشته باشد که بزرگ تر از آن متصور نباشد». وی در واقع مفاد ایـن مـقدمه را مـفهوم خدا می دانست و چنین می پنداشت که هر کسی « پیرامون مفهوم خدا تأمل کند، چـنین مـفهوم و تعریفی از خدا خواهد داشت. از نظر آنسلم، تصور ما از خدا، تصور چیزی است کـه بـرترین وکـامل ترین بوده و برتراز آن قابل تصور نیست و همه ما چنین تصوری را در ذهن داریم. اعتراض گونیلو بـر ایـن مقدمه است که از آنجایی که ما اصلاً نمی توانیم تصوری از خدا داشته بـاشیم، ایـن مـقدمه نادرست است. وی مدعی است که این مقدمه ناظر بر مصداقی است که ما هـیچ تـجربه ای از آن نداریم و از جهت دیگر هیچ چیز دیگری نیز شبیه به آن نیست؛ چنان که اگـوستین می گفت« هیچ موجودی شبیه خداوند نیست». ما وقتی مفهوم بشر را تصور می کنیم، می دانیم که معنای این لفـظ چـیست. این امر به این جهت است که ما پیش از آن تجربهای از انـسانها داریـم؛ اما وقتی این عبارت را می شنویم که «مـوجودی کـه بزرگ تر از آن قابل تصور نیست»، درست است کـه مـعنای تک تک الفاظ را می فهمیم، اما نمی توان موجودی را که مصداق این عبارت است، درک کـرد. مـا درباره اشیایی که نه تـجربهای از آن داریـم و نه شـبیه بـه امـوری است که از آنها تجربه داریم ( خــداوند) نـمی توان مـفهوم سازی کرد؛ به همین دلیل گونیـلو می گوید:مقدمـه اول برهان، یـعنی ایـن که خدا موجودی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد امـری کـاذب است.
اشکال دوم گونیلو : عدم امـکان راهـیابی و انتقال از تصور به وجود عینی خدا
مقدمه دیگر برهان وجودی آنسلم این اسـت کـه «هر موجودی که بزرگ تر از آن را نـتوان تـصور کـرد، هم در ذهن و هـم در خـارج موجود خواهد بود»؛ زیـرا اگـر آن وجود برتر که از او بزرگ تر قابل تصور نیست فقط در ذهن باشد و در خارج موجود نباشد، او آن وجـود برتر که برتر از او قابل تصورنیست نـخواهد بـود. موجود بـرتری قـابل تـصور است و آن موجودی اسـت که در خارج، واقعیت غیر ذهنی آن، و در ذهن، مفهوم آن موجود است. گونیلو ادعا می کند که این مـقدمه نـیز صادق نیست. از نظر وی این مقدمه بـه شـکل یـک قـاعده بـیان شده است و چـنین قـاعدهای درست نیست؛ زیرا با این ملاک می توان بسیاری از موجودات خیالی و موهوم و موجوداتی را که هرگز نـبوده و نـخواهند بـود به اثبات رساند؛ پس حتی در صورتی که مـقدمه اول صـادق بـاشد و بـتوان تـصوری از مـوجودی داشته باشیم که بزرگ تر از آن را نتوان تصور کرد، از این لازم نمی آید که چنین موجودی بهواقع موجود باشد؛ بلکه این وجود فقط در ذهن موجود خواهد بود و صرفاً یک مـوجود درون ذهنی را به اثبات رسانده است. اگر این فرض و قاعده صادق باشد می توان درباره شمار بسیاری از اشیای غیرواقعی و حتی غیرممکن که فقط وجود درون ذهنی دارند و در خارج نمی توانند واقعیت یابند بهکار بـرد. مـثالی که گونیلو می زند، کاملترین جزیره ممکن است که می گوید بنا بر مبانی آنسلم این جزیره باید موجود باشد؛ بنابراین، گونیلو کوشید با نشان دادن این که می توان با توسّل به بـراهین مـشابهی برای اثبات وجود همه انواع اشیای محال نظیر بزرگترین جزیره ممکن، برهان وجودی آنسلم را بیاعتبار ساخت.نقد و بررسی اعتراضهای گونیلو
آیا اعتراضهای گـونیلو بـر برهان وجودی آنسلم وارد است یـا خیر؟ آیـا ما تصوری از خدا درجایگاه چیزی که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد داریم یا خیر؟ و آیا از صرف تصور راهی برای اثبات وجود عینی آن هست؟ آنسلم خودش بـا تـدوین رسالهای که به نـام دفـاعیات آنسلم ( Ancelm’s Apologetic ) معروف شده است کوشید کرد به اعتراضهای متکلم معاصر خود پاسخ دهد. ما در این بخش به تفکیک، به نقد و بررسی اعتراضهای دوگانه گونیلو خواهیم پرداخت.نقد و بررسی اعتراض اول
آنـسلم در دفـاع از نظر خود مبنی بر این که ما تصوری از خدا داریم، درجایگاه « چیزی که برتر از آن قابل تصور نیست » می گوید: ما هر چند نمی توانیم ذات خداوند را کامل بشناسیم یعنی خداوند را همانطور بشناسیم که خـود او می شناسد، در عین حـال، به اندازهای از خداوند معرفت داریم که بدانیم او باید موجودی باشد که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست و نیز می توان با تشبیه و تمثیل، فهم و تصوری از خدا داشت؛ زیرا چنان کـه شـناختی از مـوجودات با کمال کمتری داریم، ذهن می تواند از همین مفهوم به بازسازی مفهومی از موجودی که کاملتر است دست یـابد؛ بـرای مثال، موجوداتی که به وصف صفت خیر موصوف هستند، در صفت مشترکی باهم اشـتراک دارنـد؛ یـعنی موجودی که خیر و کمال کمتری دارد، با موجودی که از خیر و کمال بیشتری بهرهمند است، هر دو در ایـن صفت مشترکند؛ بنابراین، بدیهی است که هر ذهن عاقلی می تواند سرانجام به مـفهومی از موجود برتر و کاملتری بـرسد کـه بزرگ تر از آن در آن غیر قابل تصور باشد. ( see: Msurer, 1982, p.53 )آیا پاسخ آنسلم کافی است؟ بررسی و تحلیل اعتراض و پاسخ نشان می دهد که گونیلو بر اساس مبانی خاصی به امکان فهم و تصور خداوند اعتراض می کند. این مـبنا این است که وی از یک طرف جزو متعاطیان این نظریه است که هر شناختی با تجربه حسی آغاز می شود و از طرف دیگر جزو متعاطیان نظریه اصالت تسمیه ( Nominalism ) است که در مقابل واقع گرایان کـه مـحتوای تفکر را به شیء ( res ) مربوط می ساختند، محتوای تفکر را به واژه ها و کلمات ارجاع می دهند. بر همین اساس گونیلو از یک طرف می گوید خدا موجودی نیست که ما تجربه حسی آن را داشته باشیم و نیز شـبیه بـه هیچکدام از موجوداتی نیست که بشر تجربهای از آن داشته باشد؛ بنابراین، در باره چنین موجودی اصلاً نمی توان مفهوم سازی کرد؛ به همین دلیل اصلاً تصوری از خدا نداریم؛ پس اینکه آنسلم می گوید «خـدا مـوجودی است که بزرگ تر از ان را نمی توان تصور کرد»، صحیح نیست؛ زیرا ما معنای تک تک این الفاظ را می فهمیم؛ ولی نمی توانیم مصداق یا مدلول این عبارت را درک کنیم ( Ibid. pp.50-53 )
این اعتراض گونیلو شبیه بـه نـقدی اسـت که کانت بعدها به کـلیه وجـوه و بـراهین اثبات خداوند مبنی بر « تصویر ناپذیر بودن خداوند و موجود مطلقاً ضرور » ایراد می کند.
نقدو بررسی اعتراض دوم گونیلو: عدم امکان راهـیابی از تـصور بـه هستی خدا
اعتراض گونیلو بر مقدمه دوم برهان وجـودی کـه در آن از وجود تصور و مفهوم خداوند به وجود عینی او استدلال می شود، بسیار اساسی تر از اعتراض او بر مقدمه اول است به گونهای کـه نـقد وی براین مقدمه تا امروز محل بحث و رد و اثبات کسانی است کـه به نحوی به برهان وجودی پرداختهاند و اغلب این افراد بیشتر روی اشکالی که گونیلو در خصوص جزیره گمشده ارائه می کند، بـه تـامل و تفسیر پرداختهاند؛ در حالیکه آنچه در اعتراض گونیلو به نظر می رسد تاکید وی بر عدم مکان راهیابی از مفهوم و تصور خدا برای اثبات وجود عینی آن است.آنسلم خودش در برابر اعتراض گـونیلو خـاطر نـشان می سازد که در فهم برهان، وی مرتکب خطا شده است و بین دو مفهوم « بـرترین اشـیای مـوجود » و « موجودی که برتر از آن قابل تصورنیست » یا بین « موجودی که در واقع از هر موجود دیگری کـاملتر اسـت » بـا « موجودی که کاملتر از آن قابل تصور نیست » خطا کرده است؛ در حالیکه بین این دو فرق آشـکاری وجـود دارد. موجودی که « برترین موجود » یا «کاملترین موجود » است، نسبی است و موجودی که « بـرتر و بزرگ تر از او قـابل تصور نیست »، مطلق است؛ بنابراین، آنسلم می گوید جزیره گمشده وی مفهومی نظیر مفهوم خدا نـیست.
الویـن پلنتینگا پاسخ آنسلم را چنین صورت بندی می کند:
به نظر من، پاسخ آنسلم این اسـت کـه وجـود چنین جزیره ای محال است مفهوم جزیره ای که ممکن نیست. جزیره ای بزرگ تر از آن وجود داشته باشد، مـانند مـفهوم عدد طبیعی است که ممکن نیست بزرگ تر از آن وجود داشته باشد یـا مـفهوم خـطی است که خطی خمیده تر از آن امکان نداشته باشد. بزرگ ترین عدد طبیعی ممکن، نه وجود دارد و نـه می تواند وجـود داشته باشد. در واقع بزرگ ترین عدد بالفعل وجود ندارد؛ چه رسد به بزرگ ترین عـدد ممکن. همین مطلب در مورد جزایر نیز صادق است. هیچ اهمیتی ندارد که جزیره چقدر بزرگ بـاشد یـا چند دوشیزه زیبا و رقاصه زینت بخش آن هستند. چرا که بزرگ تر از آن نـیز هـمواره امکان وجود دارد؛ مثال، جزیره ای با تعداد دو بـرابر از ویـژگیهایی کـه گویای بزرگی این جزیرهاند؛ مثلاً تعداد درخـتان خـرما و تعداد و کیفیت بالای نارگیلها بیشتر این ویژگی ها هیچ حداکثر ذاتی ( کامل ذاتـی ) نـدارند؛ یعنی هیچ موجود میزانی از حـاصلخیزی یـا تعداد درخـتان خـرما وجـود ندارد؛ به گونهای که وجود جـزیرهای بـا دارا بودن مقدار بیشتری از آن ویژگیها محال باشد؛ بنابراین، مفهوم بزرگ ترین جزیره مـمکن یـک مفهوم متناقض الاجزا یا متنافی الاجـزا است و امکان ندارد چـنین چـیزی وجود داشته باشد؛ ( Plantinga, 1975: p.91 ) بنابراین، پیـروان جـدید آنسلم نظیر پلنتینگا کوشیده اند نشان دهند که کامل ترین یا بزرگ ترین جزیره ممکن، تـصوری مـنطقی و سازگار نیست؛ زیرا فاقد حـداکثر ( کـمال ) ذاتـی است؛ در حالیکه بـرهان آنـسلم صرفاً بر اموری قـابل اطـلاق است که قابلیت کسب کمالات ذاتی را دارند.
چنانچه پلنتینگا می گوید:
آنسلم به روشنی خـصایصی نـظیر خرد و حکمت، علم، قدرت، علو یـا کـمال اخلاقی را در ذهـن خـویش دارد کـه هر یک دارای حداکثر ذاتـی است. جان هیک به درستی می گوید که گونیلو در عوض گفتوگو از کاملترین جزیرهها، از کاملترین جزیره قـابل تـصور سخن می گوید؛ ولی او نیز همانند پلنـتینگا تـصور کـاملترین جـزیره مـمکن را تصوری ناسازگار ومـتنافی الاجـزا می داند؛ ولی در عین حال تاکید می کند که اعتراض گونیلو حتی به فرض که بر برهان وجودی بـه نـحوی کـه در فصل دوم پیشگفتار آمده است وارد باشد، به شـکل دوم بـرهان کـه در فـصل سـوم آمـده وارد نیست؛ زیرا آنسلم تاکید می کند خدا یگانه موجودی است که نمی توان عدم او را تصور کرد و یگانه موجودی است که بالضروره موجود است.
با توجه به مطالبی کـه تقریر یافت؛ پیروان جدید آنسلم نتیجه می گیرند که جزیره مفروض گونیلو شباهتی به مفهوم خدا درجایگاه « بزرگ ترین موجودی که قابل تصور است » یا «موجودی که نمی توان عدمش را تصور کرد » نـدارد؛ بـنابراین، برهان آنسلم از نقد گونیلوجان سالم به در می برد؛ ولی آیا به واقع چنین است؟ صرف نظر از اینکه چندان مبرهن نیست که خود تصور آنسلم از خدا مفهومی متنافی الاجزا باشد یا نـباشد. بـه نظر می رسد ممکن است گونیلو در تعیین مصداق خود اشتباه رفته باشد؛ ولی افزون بر آن می توان در نقد گونیلو از مثال و مصداق وی صرفنظر کرد و به اصل رأی و نـظر او تـوجه داشت؛ زیرا گونیلو از تصور کـامل ترین جـزیره ممکن به صورت نقض بر قاعده آنسلم استفاده می کند؛ در حالی که نکته اصلی و اساسی وی این اعتراض است که از صرف تصور و مفهوم خدا راهی بـرای اسـتدلال به وجود واقعی او نـیست.
نـقد توماس اکوئینی
از جمله کسانی که بر برهان وجودی آنسلم خرده گرفته اند، توماس اکوئینی است؛ به گونهای که بعد از وی، برهان وجودی تا زمان دکارت که بار دیگر مورد بحث و رد و ابرام فـیلسوفان قـرار گرفت، چندان مورد توجه نبوده است.وی در دو کتاب معروف خود یعنی جامع الکلام ( Summa Theologia ) و مجموعه علیه بدعت گذاران یا کافران Contra gentiles ) براهین معروف خود را برای اثبات خداوند ارائه کرده و اگر چه نامی از آنسلم نـمی برد، بـا توجه بـه مبانی خودش به گونهای به رد برهان وجودی هم می پردازد. وی نقد دوگانهای از برهانی نظیر برهان آنسلم ارائه می کـند که به قرار ذیل است:
نقد اول: عدم امکان اثبات وجود خـدا از صـرف تـحلیل مفهوم
درباره نقد نخستین اکوئینی از برهان وجودی می توان گفت که از نظر وی ایراد هر گونه برهان لمی بـرای اثبات وجود خدا غیر ممکن است. او تاکید می کند که وجود هر اسـتدلالی در بـاره وجـود خداوند نه براساس مفهوم صرف، بلکه صرفاً از جهان محسوس خارجی نظیر حدوث، موجود ممکن، نـظم خارجی و به طور کلی از طریق نشانه خدا آغاز می شود؛ پس به طور کلی هـر گونه برهان لمی بـر وجـود خداوند عقیم است ( مجتهدی، 1379: ص 236 ).نقد دوم
افزون بر نقد پیشین، اکوئینی اشکال دیگری نیز بر برهان وجودی وارد می کند و آن به اجمال این است که برهان آنسلم در واقع به اثبات وجود خدا نـمی پردازد؛ بلکه صفاتی نظیر “کامل متعالی” را برای خداوند اثبات می کند؛ در حالی که نخست باید وجود خداوند اثبات شود سپس به بحث از صفات خدا پرداخت. به عبارت دیگر، از نظر اکوئیتی اثبات هستی چـیزی هـمواره مقدم بر اثبات صفات و محمولات آن است و همواره مطلب هل، مقدم بر مطلب “ما” است؛ بنابراین برهان آنسلم که بدون اثبات وجود خدا به اثبات صفتی از صفات خدا می پردازد کامل نـیست ( Copleston, 1960: p. 337 ).نـقد و بررسی
تأمل در اشکال اول توماس بر برهان وجودی، نشان می دهد که این همان اشکال بنیادی است که از زمان پیدایی برهان، از ناحیه گونیلو طرح و تا امروز جواب روشنی به آن از ناحیه مـتعاطیان بـرهان داده نشده است.ژیلسن دراثر تحسین برانگیز خود، روح فلسفه قرون وسطا همین مطلب را بسیار عمیق و زیبا تحلیل و بررسی کرده است. از نظر وی، اگر چه برهان در دامن فلسفه مسیحی زاییده شده و سـازگار بـا آن فـهمی از خدا است که مسیحیان بـا تـوسل بـه مفهوم وجوب خدا به آن دست یازیدهاند، در عین حال، اشکال اساسی بر برهان وجودی آنسلم وارد است؛ زیرا از صرف تحلیل تصور خـدا نـمی توان بـه نحو قیاسی به وجود خدا پیبرد. در چنین حـالتی، نـتیجهای که از این برهان بهدست می آید؛ صرفاً این خواهد بود که اگر خدا موجود باشد، وجود او واجب است؛ در صورتیکه وجـود خـدا بـاید اثبات شود ( ژیلسون، همان: ص86 و 7). بنابراین چنین بهنظر می رسد که بـا مبانی آنسلمی نمی توان به اشکال توماس پاسخ داد؛ ولی در اینکه توماس براهین اثبات واجب تعالی را صرفاً از طریق استدلال به افـعال و مـخلوقات خـدا منحصر می کند چندان برحق نباشد؛ چنان که در فسلفه اسلامی صورتبندیهای مـتعددی از بـرهان صدیقین یا وجودی ارائه می شود که صرفاً از طریق حقیقت هستی و نه از طریق آثار و مخلوقات خدا به وجـود آن اسـتدلال خـوهد شد ( ر.ک: عبدی، 1381 ).
پس اکوئیناس درست می گوید که از صرف تحلیل مفهوم خدا نمی توان وجـود عـینی آن را بـالضروره دریافت؛ ولی در این محق نیست که یگانه راه استدلال بر وجود خدا آثار و مخلوقات او باشد؛ امـا نـقد دوم او نیز بهنظر می رسد چندان صائب نباشد؛ زیرا هر چند نظم منطقی اقتضا می کند کـه نـخست اصل وجود شیء اثبات شود و در مرتبة متأخر، صفات و خصوصیات آن مدنظر باشد، چه عـیبی دارد اگـر بـرهانی متوجه وجود و افعال و صفات واجب تعالی به یکسان باشد؛ چنان که برهان صدیقین صـدرا و نـیز برهان علامه طباطبایی در سنت فلسفی اسلامی چنین نقشی ایفا می کند.
نقد دیگر: وجـود کـمال نـیست
نقد دیگر و اساسیتری که بر برهان وجودی در سنت فلسفی غرب به عمل آمده، نقدی اسـت کـه می گوید وجود، صفت و کمال نیست. این نقد متوجه این مقدمه قیاس آنـسلم اسـت کـه “موجودیت در عالم واقع برتر و بزرگ تر از موجودیت صرفاً ذهنی است. ”منتقدان اغلب گفتهاند که در این مـقدمه، آنـسلم، وجـود داشتن را صفت و کمال دانسته است. کمال چیزی است که مایه بهتر بـودن یـا برتری صاحب خود است؛ یعنی وقتی می گوییم" وجود داشتن" کمال است، به این معنا است کـه بـه شرط یکسان بودن جمیع امور دیگر، امری که وجود دارد به علت وجـود داشـتن بهتر یا برتر است. به عبارت دیـگر، وجـود داشـتن بهتر از وجود نداشتن است؛ بنابراین در این صـورت وجـود نظیر صفات علم، خیر، حکمت صفت بوده و بالضروره به خداوند نسبت داده می شود ( رک: پتـرسون، همان ).این اشکال، نخستین بـار از نـاحیه گاسندی در اعـتراض بـه بـرهان وجودی دکارت در تأمل پنجم، کتاب تـأملات بـیان شد، و کانت نیز درضمن نقد سهگآنهای که بر برهان وجودی ارائه کرد، بـه صـورتبندی جدید و منطقی آن پرداخت. کانت مدعی اسـت که وجود یک مـحمول واقـعی نیست تا همانند سایر مـحمولات بـر موضوع خود حمل شود؛ بلکه به جز رابط، چیز دیگری نیست. وی می گوید: مـا می توانیم بگوییم خدا همه دان یا هـمه تـوان اسـت؛ اما نمی توانیم وجـود را نـیز به این صفات بـیفزایم کـنیم و موجود بودن را در ردیف سایر صفات بر او حمل کنیم؛ بنابراین، کانت و به پیروی از او، بسیاری از مـنطقیان نـظیر راسل بر این مقدمه آنسلم ایـراد می گیرند که وی در مـقدمه دوم بـرهان یـا برتر و بزرگ تر دانستن وجـود عینی بر صرف وجود ذهنی، وجود را کمال و صفت دانسته است؛ در حالیکه وجود هیچگاه مانند صـفات دیـگر نیست؛ بنابراین، مدعیاند که اگر وجـود، صـفت و کـمال نـباشد، ایـن برهان قرین تـوفیق نـخواهد بود.
آیا این اشکال وارد است؟ در صورتی که وارد است، آیا آنسلم در برهان خود وجود را صفت و عرض خاصه دانـسته و از آن طـریق بـه وجود عینی خدا استدلال نموده است؟ در اینجا بـه پاسـخ اجـمالی اشـاره خـواهیم کـرد.
در هر حال، در پاسخ به این اشکال می توان گفت که تأمل در پیشگفتار و نیز احتجاجهای وی با گونیلو نشان می دهد که وی هیچگاه همانند دکارت به صراحت از وجود به صورت صـفت و عرض خاصه یا کمال یاد نکرده است و یگانه چیزی که منتقدان با توسل به آن بر این رفتهاند که آنسلم، وجود را کمال و صفتی نظیر صفات دیگر می داند، همان مقدمهای است کـه ذکـر شد که در آن، آنسلم وجود عینی را برتر و بزرگ تر از وجودی می داند که صرفاً درون ذهنی است؛ اما آیا این امر و گفتار به معنای صفت پنداشتن وجود است؟ حداقل چیزی که می توان مدعی شـد، ایـن است که وی چنین تصریحی ندارد؛ چنانکه بعد دکارت، حتی تعجب می کند که چرا بعضی دراین امر بدیهی صفت بودن وجود تردید می کنند؛ بـنابراین، در بـرهان آنسلم، تصریحی بر این امـر نـیست. همین مطلب را الوین پلنتینگا تصریح می کند و می گوید: آنسلم هیچگاه از وجود به صورت صفت بهره نبرده و این اتهامی بیش نیست.
افزون بر پلنتینگا، افرادی نـظیر نـورمن مالکولم و چارلز هارتشورن کـوشیده بـه گونه ی دیگری از برهان در مقابل این نقد دفاع کنند. آنها ضمن تردید درکمال بودن وجود در همه احوال و به یکسان، تأکید می کنند که هر چند وجود صرف نمی تواند صفت و کمال باشد، وجـود ضـرور چرا صفت نباشد؟
مالکولم خود از جمله کسانی است که تردید می کند وجود، کمال باشد و می گوید:
این عقیده که وجود داشتن کمال است، بسیار مشکوک است.... ممکن است پادشاه مایل باشد صـدراعظم بـعدیاش واجد عـلم و درایت و ثبات رأی باشد، این معنا ندارد. بر این مجموعه بیفزاییم که وی مایل است صاحب صدراعظم شود کـه وجود داشته باشد. فرض کنید از دو تن از مشاوران سلطنتی ( مثلاً شخص A و B ) خـواسته شـده اسـت که هر یک جداگانه، ویژگیهای کاملترین صدراعظمی را که می توانند تصور کنند، بیان دارند. ویژگیهایی که آنها بـرمی شمارند کـاملاً یکسان است با این تفاوت که مشاور A در فهرست اوصافی که برای یک صـدراعظم کـامل تـنظیم کرده، وصف “وجودداشتن” را هم قید کرده و مشاور B چنین نکرده است. دراین صورت، شخص واحد می تواند مصداق هر دو فهرست باشد. یعنی هر کس که مصداق فهرست A باشد؛ بالضروره مـصداق فهرست B هم هست و بـالعکس (Malcom, Ibid: 304-5 )
بـنابراین، به نظر وی، افزودن صفت وجود داشتن، افزایش واقعی در مصداق خود ایجاد نمی کند؛ به گونهای که هر دو می توانند در فهرست AوB قرار گیرند و بدین ترتیب وی نیز با این اعتقاد موافق است که آنـسلم در معرض این انتقاد هست و می گوید: آنسلم در فصل دوم پیشگفتار تصور می کند که وجود کمال است؛ اما تأکید می کند که آنسلم برهان دیگری در فصل سوم همان کتاب ارائه می کند که قائل به کـمال بـودن وجود نیست و از آن طریق به وجود خدا استدلال نمی کند.
مالکولم با استناد به این گفته آنسلم که “خدا آنچنان وجود حقیقی دارد که عدمش حتی قابل تصور نیست”، مدعی است که آنـسلم نـمی گوید خدا باید وجود داشته باشد؛ زیرا وجود کمال است؛ بلکه می گوید که خدا باید موجود باشد؛ زیرا مفهوم خدا مفهوم موجودی است که وجودش واجب و ضرور است. به نـظر مـالکولم، آنسلم دراین فصل، خدا را موجودی در نظر می گیرد که اگر وجود داشته باشد، خاصة وجوب وجود را دارا است ( دیویس، 1378: ص46 ).
همین مطلب را چارلز هارتشورن بیان می دارد. وی با منتقدان آنسلم در این خصوص مـوافق اسـت کـه وجود چنین نیست که هـمواره کـمال و صـفت باشد؛ اما از این امر نتیجه این نمی شود که “وجود” هیچگاه و در هیچ معنایی صفت نباشد. وی مانند مالکولم تأکید می کند وجود ضـرور یـا واجـبالوجود و ضرور الوجود بودن، صفت کمالبخش و برتری بخش اسـت و اگـر بین دو وجود که در جمیع صفات یکسان هستند یکی به وجود امکانی موجود باشد و دیگری به وجوب متصف باشد، طـبیعی اسـت کـه دومی برتر و بزرگ تر از اوّلی خواهدبود. وی نیز مانند مالکولم تأکید می کند حتی بهفرض که این نقد بر شکل اول برهان وجودی آنسلم وارد باشد، بر شکل کاملتر آن که در فصل سـوم آمـده وارد نـیست ( See with: Hartshorne, 1965 ).
بر همین مبنا پیروان معاصر آنسلم نظیر مالکولم و چارلز هارتشورن بـر ایـن رفتهاند که مفهوم خدا مفهوم موجودی است که منطقاً ضرور است و انکار وجود آن و نفی قضیّه “ خـدا وجـود دارد”، مـتناقض بالذات است.
جان هیک از جمله خرده گیران بر این نظریه است که وجـود خـدا مـنطقاً ضرور باشد. وی بر دو نکته تأکید می کند: اول این که آنسلم هیچگاه مقصودش ضرورت منطقی بـه مـعنای جـدید نبوده است؛ بلکه منظور او این است که خدا موجود ضرور و واقعی است. وی به ایـن قـول آنسلم استناد می کند: “خدا موجودی است که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست” و “موجودی اسـت کـه ازلی و ابـدی است” و “نه پدیده آمده است و نه از بین می رود”. دوم اینکه حتی بهفرض که آنسلم در بـرهانش مـفهوم خدا را منطقاً ضرور دانسته باشد، از این لازم نمی آید که وجود عینی او نیز ضرور و ثـابت بـاشد؛ بـلکه این برهان صرفاً ثابت می کند که مفهوم خدا شامل مفهوم وجود خدا و حتی شامل مـفهوم وجـود ضرور ( به معنای سرمدی آن ) است؛ ولی نمی تواند ثابت کند که این مفهوم مـوجود سـرمدی، مـا بازایی در واقع دارد ( Hick, 1990: p.3 )
در هر حال آیا این نقد بر برهان وجودی آنسلم وارد است یا خیر؟
به نـظر نـگارنده، خـواه وجود را کمال بدانیم و خواه آن را به همراه منقدان نظیر کانت، فرگه و هیک مـحمول واقـعی ندانیم، در هر حال در نتیجهگیری برهان تفاوتی نمی کند. نظر صائب این است: حداکثر چیزی که مقدمه دوم بـرهان یـعنی “موجودیت درعین بزرگ تر از موجودیت در ذهن است” فراهم می کند، ضرورت ذاتی وجود خـدا اسـت، نه ضرورت عینی و به تعبیر فیلسوفان اسـلامی ، ضـرورت ازلی آن. هـیک به درستی می گوید که حتی اگر بـپذیریم آنـسلم وجود ضرور را کمال می داند و از آن به وجود عینی خدا استدلال می کند، باز هـم یـگانه چیزی که برهان اثابت می کند، ضـرور منطقی و در حـوزه حـمل اولی اسـت که به حوزه مفهوم متعلق اسـت و نـه وجود عینی و ضرورت فلسفی که به حمل شایع صناعی مربوط می شود.
ارزیـابــی بـرهــان
به نظر می رسد این برهان بـه یک اشکال اساسی دچـار اسـت و آن را بهرغم قوت آن عقیم می سازد. ایـن اشـکال چیزی نیست جز خلط بین احکام وجود ذهنی و وجود عینی، یا خلط بـین مـفهوم و مصدوق و حمل اولی ذاتی و حـمل شـایع صـناعی، و به تعبیر بـسیار عـمیق ژیلسن، خلط و در هم ریـختن مـرز بین مابعدالطبیعه و منطق. توضیح این مطلب به اجمال چنین است که صورت برهان وجـودی آنـسلم این بود که اگر خدا درجـایگاه چـیزی که بـرتر و بـزرگ تر از آن قـابل تصور نیست، موجود نـباشد چیزهایی که وجود عینی دارند همه از او بزرگ تر و برتر خواهد؛ بدین لحاظ، کاملترین موجود قابل تـصور نـخواهد بود، در حالیکه کاملترین و بزرگ ترین بودن در مـفهوم آن مـأخود، و ایـن خـلف اسـت؛ ولی آیا به واقـع انـکار وجود عینی بزرگ ترین موجود قابل تصور مستلزم خلف است؟ به نظر می رسد برهان آنسلم خواه به گـونهای کـه در فـصل دوم پیشگفتار مطرح است که در آن از برتر بودن و بـه تـعبیر دیـگر از کـمال بـرتر کـه در مفهوم خدا مأخود است به وجود عینی او استدلال می شود و خواه به نحوی که در فصل سوم همان اثر آمده است که در آن از غیر قابل تصور بودن عدم آن قیاس می شود، در هر حال، نتیجه هیچیک مستلزم خلف و تناقض نیست؛ زیرا چیزی که در نتیجه اثبات می شود، غیر از آن چیزی است که در مقدمات آمده؛ در نتیجه وجود عینی خدا مدنظر است، ولی حد وسط بـرهان مـفهوم خدا است و طبیعی است که چیزی که مقدمات اثبات می کند، وجود کاملترین موجود قابل تصور در ذهن است و برهان آنسلم تا این اندازه کاملاً موفق، و سلب کمال برتر یا وجـود ضـرور از آن خلف و مستلزم تناقض است؛ ولی سلب وجود عینی آن هیچگاه مستلزم چنین امری نیست. به عبارت دیگر، خدا هر چند در مقام تصور و مفهوم، کـاملترین مـوجود ممکنالتصور، و این به حمل اولی ذاتـی یـقینی است و نفی آن مستلزم خلف است، انکار وجود عینی آن در مقام حمل شایع مستلزم خلف نیست ( رک: جوادی آملی، 1378: ص194 و 195 )؛ بنابراین، اشکال اساسی برهان وجودی آنسلم و حتی صـورتبندیهای بـعدی که کوشیدهاند مشکلات بـرهان را بـرطرف کنند، همچنان باقی است و آن چیزی جز خلط میان مفهوم و مصداق وجود و انتظار آثار وجود خارجی از وجود ذهنی نیست. اشکال پیشین اگر چه از دید ناقدان غربی آن پنهان مانده و از راهیابی بـدان نـاتوان بودهاند مورد توجه حکیمان اسلامی قرار گرفته است.پینوشتها:
* اسـتادیار دانـشگاه عـلوم انتظامی
منابع تحقیق:1. پترسون مایکل و همکاران، عقل و اعتقاد دینی، احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، انتشارات طرح نو، اول، 1376 ش.
2. پلنتینگا اولوین، فلسفه دین ( خدا، اخـتیار و بـشر )، محمد سـعیدیمهر، قم، طه، اول، 1376 ش.
3. جوادی آملی عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1378 ش.
4. دیویس بـراین، درآمدی به فلسفه دین؛ ترجمه: ملیحه صابری، تهران، انتشارات مرکز نـشر دانـشگاهی، چـاپ اول، 1378 ش.
5. ژیلسن اتین، روح فلسفه قرون وسطی، علیمراد داوودی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، اول، 1366 ش.
6. عبدی توحید، تحقیق و بررسی برهان وجـودی آنـسلم، رساله دکتری دانشگاه آزاد، 1381 ش.
7. مجتهدی کریم، فلسفه در قرون وسطی، تهران، امیرکبیر: چاپ دوم، 1379 ش.
8., Proslogium: Basic Writtings, Ed.S.N.Dcan, Lasalle, Open Court,1930, Chap,11. M. Ancelm. ST
9..Gaunili",Bwhalf of the Foll" , in "Proslogium, with a Reply on Behalf of the Fool by Gounilo and the Athor"s Reply to Gaunilo,
10.John Hick and Arthur McGill, London, 1967.
11.Malcom Norman, Anslm"s Ontological argument
12.. Maurer Armand, Medieval Philosophy, Toronto, 1982
13.22-plantinga Alvin, God, Freedom and Evil, London, 1975..Malcom Norman, "Anselm"s Onotological Argumen.
14. Anselm, St, Proslogium, with a Reply on Behalf of the Fool by Gaunilo and the Author’s Reply to Gaunilo, trans. M.J. Chrles worth, Oxford: Clarendon Press 1965.
15.Copleston Frerdrick, A History of Philolophy, vols, London, vol 2.
16.Copleston, Fredrick, A History of Philosoph 9 vols, London, 1960 vol. 2.9.
17.Craig, London, 1960, vol.4.
18. Hart Shorne, C, Anselm"s Discovery : a Re- examination of the Ontological Proof for God"s Existence,Lasalle, Open Court, 1965, and "Man’s Vision of God, ( NewYork: Harper and Row, 1941 ).
19. Hick John, Ontological Argumen For the Existence of God, in Encyclopedia of Philosophy, Ed. Paul Edwards, New York, Macmillan, 1972, vol, 5.
20. Hick John, Philosophy of Religion, Prentice-Hell, Inc, America, 1990.
21. Moris Thomas, Anselmian Reflections: Essay in Philo Sophical Theology Notte Dame, in: University of Notre Dame, 1987.
22. Plantinga Alvin, Concep of God, in "Routldge Encyclopedia of Philosophy Ed, Edward,
23. Stead Christopher, "Argument For the Existence of God” in Routledge Encyclopa edia of Philosophy , 10 vols. London, 1960, vol.
منبع مقاله :
قبسات ، سال یازدهم، پائیز 1385، ص 135 تا 160