نام و كنیه و لقب
در نام و لقب و كنیه ی صاحب بن عباد اختلافی نیست و مورخین و تذكره نویسان متفقند كه نام او اسمعیل و كنیه اش ابوالقاسم و لقبش صاحب و كافی الكفات بوده است. در سبب ملقب شدن وی به صاحب سه قول است:اول و دوم- اینكه وی از كودكی مصاحب و معاشر عضدالدوله یا مؤیدالدوله ی دیلمی بوده و این دو امیر او را «صاحب» خطاب می كردند.
سوم- اینكه پس از داخل شدن به خدمت استاد ابوالفضل محمد بن حسین عمید و اختصاص یافتن به صحبت آن وزیر دانشمند، مردم او را صاحب ابن العمید و رفته رفته صاحب گفتند.
از این سه قول مختلف، قول دوم صحیح تر می نماید، زیرا عضدالدوله در سال 324 تولد یافته و دو سال از صاحب بزرگتر بود و در چهارده سالگی (سال 338) از طرف عم خود عمادالدوله به فارس احضار و به ولایت عهد منصوب شده و بنابراین اگر صاحب با وی مصاحبتی داشته فقط در زمان كودكی در اصفهان (1) و شاید چند صباحی هم در ری بوده است و این معنی اولاً با آنچه از بزمها و محاورات او و عضدالدوله روایت كرده اند درست نمی آید و ثانیاً اهمیت و طول مدتی كه مستلزم اشتهار به لقب صاحب باشد نداشته است. اختصاص به صحبت ابن العمید هم محل تردید است، زیرا صاحب بن عباد در هنگام ورود به خدمت ابن العمید بسیار جوان و به تصریح مورخین كاتبی كوچك بوده و چنانكه در جای خود گفته خواهد شد در بیست و یك سالگی تقریباً
(حدود سال 347) داخل خدمت مؤیدالدوله شده و با او به بغداد رفته است، و در این تاریخ ابن العمید تقریباً پنجاه و یك ساله بوده (2) و عادة مشكل است كه جوانی شانزده یا هفده ساله در ظرف سه چهار سال آن گونه به صحبت استاد جلیل القدر و پیر خود اختصاص یابد كه به لقب صاحب مشهور شود. اما در رفاقت و صحبت او با مؤیدالدوله از زمان كودكی تا بزرگی هیچ مانع و اشكالی به نظر نمی رسد، زیرا مؤیدالدوله در سال 330 تولد یافته و چهار سال از صاحب كوچك تر بود و پیش از آنكه فرمانروای اصفهان گردد در ری در خدمت پدر خود ركن الدوله به سر می برد و صاحب نیز در آن اوقات در ری مشغول كسب علم و یا نویسندگی برای ابن العمید بود و بعد از آن نیز رسماً كاتب مؤیدالدوله شد و با او به بغداد و از آنجا به اصفهان رفت، و از این قرائن حدس زده می شود كه صحبت و رفاقت وی در كودكی و جوانی بیشتر با مؤیدالدوله بوده و مؤیدالدوله او را صاحب خویش می خوانده است، و در هر صورت لقب صاحب بر او بماند و رفته رفته اهمیت یافت و از القاب وزرا شد. وزرای بعد از ابن عباد را نیز صاحب خواندند. و اما لقب كافی الكفات از مبتكرات مؤیدالدوله ی دیلمی است و چنان كه مورخین نوشته اند مؤیدالدوله صاحب را به واسطه ی لیاقت و كفایتی كه در ایام كتابت و وزارت از او مشاهده نموده به این لقب ملقب ساخت.
خانواده
صاحب از خانواده ی ایرانی و اصیل و نجیب بود، و درسلسله ی نسب او بین مورخین اختلافی نیست و عموماً اسامی پدر و اجداد او را تا ادریس بدین گونه یاد كرده اند: اسمعیل بن عباد بن عباس بن عباد بن احمد بن ادریس. پدر و اجداد صاحب از محترمین و رو شناسان و بعض ایشان از فضلا و دانشمندان عصر خود بوده و عباد، و پدرش عباس رتبه ی وزارت داشته اند، ابوسعید رستمی كه از ندما و مداحان صاحب بوده است در یكی از مدیحه های خود به جلالت قدر نیاكان و اصالت خانواده ی او اشاره نموده، گوید:
یا ابن الذین اذا بنوا شادو اوان
اسدوا ید اعادوا و ان وعدوا اوفوا
ان حاربوا لم یحجموا او قاربوا
لم یندموا او عاقبوا لم یشتفوا
و متی استجیروا اسعفوا و متی استنیلوا
اسرفوا و متی استعیدوا اضعفوا
ان عاهدوا لم یخفروا او عاقدوا
لم یغدروا او ملكوا لم یعسفوا
و دلیل بر وزارت پدر و جد صاحب این دو بیت است كه هم ابوسعید رستمی در مدح صاحب گوید:
ورث الوزارة كابراً عن كابر
موصولة الاسناد بالاسناد
یروی عن العباس عباد وزا
رته و اسمعیل عن عبّاد
ابوالحسن عباد پدر صاحب از وزرا و نویسندگان ركن الدوله بود و او را شیخ امین می خواندند، و او در عصر خود بدانش و پارسائی و درستكاری و مهربانی با مردم اشتهار داشت و پیوسته در اصلاح كار رعایا از هر طبقه و صنف می كوشید و قاطبه ی مردم او را دوست می داشتند و پس از مرگش مدتها روزگار او را یاد می كردند و از فقدانش متأسف بودند. یاقوت در معجم الادبا و معجم البلدان گوید: عباد از ابوخلیفه فضل بن حباب و عده ای از علمای بغداد و ری و اصفهان استماع حدیث و كسب علم كرده بود، و ابوالفضل گوید در كتابخانه ی پسر او ابوالقاسم اسمعیل كتابی از مؤلفات او یافتم كه در احكام قرآن نوشته و در حمایت معتزله به خوبی از عهده ی استدلال بر آمده بود، عباد با حسن بن عبدالرحمن بن حماد قاضی مكاتبه داشت و منشآت آنها مدون و مشهور است، در علم احكام و حدیث مرجع معاصرین خود بود و در علم كلام مهارت تمام و در بحث و استدلال دستی قوی داشت. ابن خلكان وفات عباد را در سال 335 نوشته است. جدّ دوم صاحب نیز عباد نام داشته و بعض شعراء او را در اشعار خود به نام عبدالله یاد كرده اند، از جمله ابوسعید رستمی گوید:
نهنی ابن عباد بن عباس بن عبدالله نعمی بالكرامة تردف
و محتمل است كه او را عبدالله هم می گفته اند.
مولد و موطن
تذكره نویسان و مورخین در مولد و موطن اصلی صاحب اختلاف كرده اند، از جمله ابن خلكان در وفیات الاعیانمی نویسد:
مولد صاحب بن عباد استخر بوده و بعضی گفته اند طالقان است، و بعد توضیح می دهد كه مراد طالقان قزوین است نه خراسان، یاقوت در معجم الادبا او را از مردم طالقان دانسته و چنین گفته است كه طالقان ولایتی است میان قزوین و ابهر و در خراسان هم شهركی طالقان نام وجود دارد و آن جز این طالقان است، نظامی عروضی در چهار مقاله او را به ری منسوب ساخته و ابن شهر آشوب در معالم العلماء او را اصفهانی خوانده است. ابومنصور عبدالملك ثعالبی (متوفی در سال 429) كه معاصر صاحب بوده در جزء سوم یتیمة الدهر می نویسد طالقان كه صاحب را بدان نسبت داده اند از قرای اصفهان است، و این قول كه اصح اقوال است بعض تناقضات را مرتفع و وجه اشتباه پاره ای از مؤلفین را نیز واضح می سازد كه چون از طالقان اصفهان بی خبر بوده اند به اشتباه افتاده و صاحب را به طالقان قزوین نسبت داده اند. واضح ترین دلیل اصفهانی بودن صاحب تصریح خود اوست در اشعارش، از قبیل این ابیات كه بنا به روایت «ما فروخی» بعد از فتح گرگان در مقایسه ی آن شهر با اصفهان گفته است:
با اصفهان سقیت الغیث من كثب
فانت مجمع اوطاری و اوطانی
والله و الله لا انسیت برّك بی
و لو تمكنت من اقصی خراسان
سقیا لا یاما و الشمل مجتمع
و الدهر ما خاننی فی قرب اخوانی
ذكرت دیمرت اذ طال الثواء بها
یا بعد دیمرت من ابواب جرجان
و این ابیات كه در حواشی چهار مقاله ی نظامی عروضی طبع اروپا ذكر شده است:
یا ایها الراكب المصغی الی الحادی
حییت من رائح منا و من عاد
ان جئت «جی» بلادی او مررت بها
فنادها قبل حط الرحل و الزاد
و قل لها جئت من جرجان مبتدرا
اوحی الیك بما قال ابن عباد
یا اصفهان الاحییت من بلد
یا زنر ود الاسقیت من واد
و اما دلیل طالقانی بودن صاحب حكایتی است كه ثعالبی در اخبار عباد بن علی دخترزاده ی صاحب می نویسد كه شعرا در ولادت او قصائد تبریك و تهنیت گفتند و از جمله ابوالحسن جوهری قصیده ای گفت و در آن قصیده حدیث «ان بالطالقان كنزا من ولد فاطمة ... الی آخر» را كه شیعه روایت می كنند به عباد بن علی تأویل كرد، زیرا دخترزاده ی صاحب از طرف پدر (ابوالحسین علی حسنی همدانی) فاطمی بود، این خبر بر طالقانی بودن صاحب، و اشعار صاحب كه ذكر شد بر اصفهانی بودن او دلیلی صریح است و جمع بین این دو معنی كه ظاهراً متناقض می نماید به اینست كه در اصفهان نیز محلی به نام طالقان وجود داشته، و این محل ظاهراً قریه ایست كه اكنون نیز موجود و به نام طالخونچه معروف است و در دفاتر قدیم طالقانچه به معنی طالقان كوچك می نوشته اند، طالقانچه اكنون میان بلوك لنجان و سمیرم واقع شده و قریه ای معتبر و دارای جمعیتی معتنابه است. و اما دیمرت كه صاحب در اشعار خود از طول اقامت در آنجا یاد می كند از محال معروف اصفهان بوده و اكنون نیز در نزدیكی اصفهان در حدود جی قدیم محلی است معروف به ده مرد كه در دفاتر آن را ده مرتین یا دیمرتین می نوشته اند، و محتمل است كه صاحب در حدود همین محل باغ و سرای داشته و قرینه ای كه این احتمال را تأیید می كند نزدیكی مقبره ی صاحب است به محل مزبور، و صاحب را چنانكه بعضی تصریح كرده اند در اصفهان در سرای خود به خاك سپرده اند.
صاحب كافی الكفات ابوالقاسم اسمعیل بن ابی الحسن عباد بن عباس بن عبدالله ابن عباد بن احمد بن ادریس طالقانی اصفهانی در روز سروش از ماه شهریور شانزدهم ذی القعدة سال 326 هجری مطابق با ماه سپتامبر 938 میلادی در طالقانچه اصفهان متولد گردید. پدر وی ابوالحسن عباد برای ركن الدوله دیلمی كتابت و وزارت می كرد، و این در اوقاتی بود كه ركن الدوله ری و اصفهان و بلاد جبل را در زیر فرمان و با مرداویج و وشمگیر بر سر این بلاد زد و خورد داشت. عباد در سال 335 هجری از جهان درگذشت و ما در صاحب كفالت و تربیت فرزند را كه در آن وقت نه ساله بود بر عهده گرفت. و از جمله اخبار صاحب در كودكی آنست كه روزها برای آموختن قرائت به مسجدی می رفت و مادرش هر روز یك دینار و یك درهم باو می داد و می گفت این مبلغ را به نخستین فقیری كه از سر راه تو بیرون آید عطا كن، و صاحب تا زنده بود این رسم را ترك نكرد و در این باب حكایتی آورده اند كه در محل خود بدان اشاره خواهد شد. بالجمله صاحب پس از فراغ از آموختن مقدمات به اكتساب علوم ادبیه و فقه و حدیث و تفسیر و اصول مذهب و كلام مشغول گردید و هنوز در عنفوان جوانی بود كه در سلك خدمت استاد ابوالفضل بن عمید وزیر ركن الدوله دیلمی در آمد و در ردیف نویسندگان كوچك وی قرار گرفت و در پرتو تربیت آن وزیر شهیر و استعداد و لیاقت ذاتی خویش، فنون ادب را تكمیل كرد و در كتابت و انشاء و فصاحت و بلاغت در نظم و نثر سرآمد اقران و محسود همکنان گردید، و شاید در همین حال در این معنی گفته باشد:
كم حاسد لی و كنت احسده
یقول من غیظه و من المه
نال ابن عباد المنی كلا
اذعّده ابن العمید من خدمه
تاریخ رفتن صاحب از اصفهان به ری معلوم نیست، و آنچه تا حدی محقق می باشد اینست كه این انتقال بعد از سال 335 بوده است، زیرا در این سال بود كه ركن الدوله دست منازعان را به كلی از ری كوتاه و آن شهر را دارالملك خویش ساخت. صاحب در ری به كسب علم و سالی چند هم در دیوان ابن العمید به كتابت مشغول و با فرزندان ركن الدوله مخصوصاً مؤیدالدوله معاشر و محشور بود، و اطلاع صحیحی كه از حالات او در این فصل از زندگانی از كتب تاریخ و ادب به دست
می آید اینست كه وی پیش از سال 347 و یا لااقل در همین سال به كتابت مؤیدالدوله پسر ركن الدوله انتخاب شده، و دلیل بر این مطلب نامه ی ابن العمید است بوی كه یاقوت در معجم الادبا به روایت از ابوحیان توحیدی نقل كرده است.
ابوحیان به عادتی كه در طعن بر صاحب داشته، مدعی است كه نامه را خود صاحب به نام ابن العمید ساخته بود تا در مجالس بخواند و بدان افتخار كند. ولی این ادعا بر فرض كه مقرون به صحت باشد خدشه ای به استدلال ما وارد نمی آورد بلكه آن را تأیید می كند، زیرا اگر انتخابی نشده بود نامه ای در آن باب جعل نمی شد. از آن نامه چنین مستفاد می شود كه صاحب از پذیرفتن كتابت مؤیدالدوله امتناع داشته و ركن الدوله ابن العمید را فرموده است تا او را به قبول ملزم سازد، از تاریخ انتخاب و محل مأموریت در نامه ذكری نشده، ولی مندرجات آن حاكی است كه مؤیدالدوله در هنگامی كه بسیار جوان بوده از طرف پدر به فرمانروائی محلی تعیین شده و برای خدمت او نویسنده ای می خواسته اند كه در كارها ناصح و مشیر او باشد. اما محل مأموریت از مراجعه به تواریخ به طور قطع معلوم می شود كه اصفهان بوده است، زیرا اخبار مؤیدالدوله حاكی است كه وی در حیات پدر مدتها در اصفهان سكونت داشته، اخبار صاحب نیز حاكی است كه وی سالها در اصفهان برتق و فتق كارهای دیوانی و حكومت مشغول بوده است. و اما تاریخ مأموریت چنانكه قبلاً اشاره شد پیش از سال 347 و یا لااقل درهمین سال بوده و دلیل بر این مطلب اینست كه ابن مسكویه در تجارب الامم در حوادث سال 347
می نویسد و هم در این سال ابومنصور بویة بن ركن الدوله به اتفاق وزیر خود علی بن ابی الفضل كاشانی و كاتب خود ابوالقاسم اسمعیل بن عباد به بغداد رفت و در بغداد دختر عم خود معزالدوله را تزویج و در شب سوم جمادی الاولی با او زفاف كرد و او را با خود به اصفهان برد. این خبر پرده ی غموض و ابهام را از قسمتی از تاریخ زندگانی صاحب برمی دارد و به ما حق می دهد كه بگوئیم صاحب بن عباد در خدمت ابن العمید به اندك زمان به كفایت و خرد و دانش و مهارت در كتابت نامبردار گردید و در حدود سال 347 ابن العمید به اشاره ی ركن الدوله او را به كتابت مؤیدالدوله كه نامزد فرمانروائی اصفهان شده بود انتخاب كرد و به اصفهان گسیل داشت. از احوال صاحب در ظرف این مدت حكایات و مطالب بسیار در كتب تاریخ و ادب دیده می شود. صاحب در ابتدای این مأموریت چنان كه گفته شد به همراهی مؤیدالدوله به بغداد رفت و در بغداد به شرحی كه در محل خود خواهد آمد با علما و فضلا و فقها و متكلمین و متصوفه معاشرت كرد، و در حوزه های تدریس و مجالس علمی داخل شد و با بعض دانشمندان از قبیل سیرافی نحوی مباحثه و مناظره نمود و شرح معاشرت و ملاقاتها و مناظرات خود را در دفتری به نام روزنامه می نوشت، و پس از بازگشت به اصفهان آن مجموعه را به استاد خود ابن العمید اهدا و به خدمت او ارسال كرد. صاحب در اصفهان بساط علم و ادب بگسترد و بر ترویج فضل و دانش و تشویق فضلا و دانشمندان همت گماشت و سخنوران و نویسندگان نامی را گرد خود جمع و خواص آنها را به منادمت و مصاحبت اختیار كرد، رفته رفته نام او بدانش پروری بلند آوازه شد و شعرا از اطراف بلاد به خدمت وی روی نهادند و در مدح وی قصائد فارسی و عربی گفتند و آستانش مجمع علم و ادب و مجتمع علما و ادبا گردید، و با وصف جوانی صیت دانشوری و فصاحت و بلاغت و جود و سخاوت او در بلاد اسلامی اشتهار و نظم و نثر او كه آیت بلاغت عربی در قرن چهارم هجری محسوب می شود در همه جا انتشار یافت و طلاب فضل و ادب به حفظ و ضبط و روایت و نقل سخنان او اقبال كردند و در همین اوقات بود كه صاحب در اصفهان سرائی عالی در «باب دریه» كه بعدها به محله ی صاحبی اشتهار یافت بنا كرد و در روز انتقال به سرای جدید شعرای مقیم حضرت را فرمود تا هر كدام در وصف آن سرای
قصیده ای انشا و انشاد كردند و آن قصاید به شرحی كه در محل خود خواهد آمد به (داریات) موسوم گردید.
از دلائل كرم و لطف اخلاق صاحب این است كه در زمان ریاست و حكومت اصفهان با همه حشمت و شوكت كه داشت نسبت به استاد و مربی خود ابوالفضل بن العمید كمال فروتنی می نمود و با اینكه خود ممدوح شعرا بود استاد را به قصائد غرا و قطعات شیوا مدح می گفت و گاهی كه استاد به اصفهان وارد و یا از اصفهان بیرون می شد، صاحب در تهنیت ورود و یا تودیع او اشعاری كه حاكی از نهایت حق شناسی و سپاسگزاری بود انشا می كرد.
صاحب در اصفهان در ترویج عقیده و مذهب خود نیز سعی وافی مبذول می داشت و با علما و فقها در باب عدل و توحید مناظره و مباحثه می كرد و غالباً بر آنها غالب می آمد، قاضی نورالله در مجالس المؤمنین حكایتی در این باب آورده كه بر اشتهار صاحب در اصفهان به مذهب عدل و اختیار دلالت می كند، و در موقع خود بدان حكایت اشاره خواهد شد.
مدت اقامت و ریاست صاحب در اصفهان از سال 347 تا سال 366 كه نخستین سال وزارت او می باشد نوزده سال است و بطوری كه از فحوای بعض حكایات و اخبار استنباط می شود صاحب در این مدت به بغداد و ری و فارس نیز مسافرت كرده ولی جزئیات مسافرتهای وی و تاریخ وقوع آنها معلوم نیست.
مقدمات وزارت
در سال 359 ابوالفضل بن العمید كه استاد و مربی صاحب بود به شرحی كه در تواریخ مسطور است پس از شصت سال و چند ماه زندگی و سی و دو سال وزارت در همدان وفات یافت و ركن الدوله پسر او ابوالفتح را كه جوانی فاضل و ادیب و نویسنده ای توانا لیكن كم تجربه و به خود مغرور بود به جای پدر وزارت داد، ابوالفتح تا سال 366 بر وزارت باقی بود، و در این مدت بواسطه ی بعضی حركات كه شرح آنها از موضوع این رساله خارج است عضدالدوله و مؤیدالدوله را از خود رنجانید و آنها كینه ی او را در دل گرفتند، لیكن تا ركن الدوله زنده بود آزاری باو نتوانستند برسانند، در سال 360 مؤیدالدوله صاحب را كه تا آن وقت سمت كتابت داشت به وزارت خود انتخاب كرد و این غیر از وزارت كل مملكت است كه در سال 366 باو تفویض گردید.در سال 365 ركن الدوله كه علیل و رنجور شده بود و مرگ خود را نزدیك می دید برای متحد ساختن فرزندان خود از ری به اصفهان كه مقر حكمرانی پسرش مؤیدالدوله و وزارت صاحب بن عباد بود رفت، عضدالدوله نیز از فارس به اصفهان آمد و ركن الدوله به شرحی كه در تواریخ مسطور است مملكت را بین پسران تقسیم و عضدالدوله را ولیعهد كرد و آنگاه به ری بازگشت و در محرم سال 366 در ری از جهان درگذشت.
پس از مرگ ركن الدوله، مؤید الدوله از اصفهان به ری رفت تا به نیابت عضدالدوله آن ولایت را ضبط و به جای پدر فرمانروائی كند. و در این سفر صاحب ابن عباد را با خود به ری برد، و در ری ابوالفتح بن عمید را خلعت وزارت بخشید و صاحب بن عباد در جمله ی كاتبان وی قرار گرفت. اما ابوالفتح وجود صاحب را كه كاتب و وزیر خاص مؤید الدوله و در نزد او دارای تقرب و مكانت تمام بود، برخود حملی گران یافت، و چنان پنداشت كه صاحب در كار او اخلال می كند.
پس لشكریان دیلم را كه عموماً طرفدار و از دل و جان دوستار وی بودند تحریك كرد تا بر صاحب شوریدند و درصدد آزار و هلاك او بر آمدند. مؤید الدوله چون حال بدین گونه دید صاحب را فرمود تا به اصفهان برگردد، ولی كینه ی ابوالفتح را دردل گرفت، و بالاخره او و عضدالدوله در هلاك ابوالفتح همداستان شدند و او را بگرفتند و در قلعه ی حبس و پس از مصادره ی اموال به زجر و شكنجه هلاك كردند و مدت وزارت او هفت سال بود.
سال 366
در این سال مؤیدالدوله پس از آنكه ابوالفتح بن عمید را دستگیر و محبوس ساخت، صاحب بن عباد را از اصفهان به ری طلب كرد و وزارت خود را باو مفوض داشت و دست او را در امور ملك گشاده گردانید و صاحب بر كارهای او استیلا یافت، و در اموال او به هرنحو كه صلاح می دانست تصرف كرد، و در بسط عدل و آباد ساختن كشور آئین های نیكو نهاده و با اشتغال به كارهای مهم دیوان از ترویج دانش و هنر كه یگانه مقصد اصلیش بود غافل نماند، و حوزه ی علمی و ادبی خود را در ری مانند اصفهان دایر و برقرار ساخت و ستارگان فضل و ادب در اطراف مهر تابنده ی جود و احسان وی گرد آمدند و ری انجمن گاه ادبا و شعرا و نویسندگان و مركز دانش و فرهنگ گردید.سال 369 و 370
در سال 369 عضدالدوله لشكر به همدان كشید و بلاد جبل را از برادر خود فخرالدوله انتزاع كرد. فخرالدوله به گرگان فرار كرد و به شمس المعالی قابوس پناهنده گردید و عضدالدوله وارد همدان شد و تا ماه پنجم از سال 370 در آن شهر بماند و آنگاه به بغداد بازگشت در ماه صفر از سال 370 صاحب بن عباد برای انجام بعض مأموریتهای مهم از ری به همدان به خدمت عضدالدوله رفت، عضدالدوله مقدم صاحب را شخصاً استقبال كرد و او را تعظیم و تكریم بسیار نمود. صاحب تا ماهربیع الثانی در همدان بماند و مأموریتهای خود را به خوبی انجام داد. در ماه ربیع الثانی عضدالدوله به عزم بازگشت به بغداد از همان خیمه بیرون زد و صاحب نیز عازم بازگشت به ری شد. عضدالدوله فرمود تا در چادری كه بخر گاه خودش متصل بود برای صاحب مسندی نصب كردند و صاحب را بر آن مسند نشانیدند، پس ضیاعی چند از نواحی فارس به رسم اقطاع به صاحب واگذارد و آنگاه او را اجازه بازگشت داد و به همراهی او هدایا و تحف بسیار برای مؤیدالدوله فرستاد. از اخبار صاحب كه مربوط به ایام توقف در همدان می باشد اینست كه عضدالدوله وقتی اندیشید كه صاحب را دستگیر كند و از اندیشه ی او احدی به جز ابوبكر بن شاهویه اطلاع نداشت ولی این راز به شرحی كه در تجارب الامم مسطور است آشكار و به سیاست و تأدیب یكی از ملتزمین ركاب عضدالدوله و مغضوب و مطرود شدن قاضی تنوخی (محسن بن علی) (3) منتهی گردید.
سال 371
در این سال عضدالدوله، ابوحرب زیار بن شهر اگویه و ابونصر خواشاذه را با سپاه و مال و اسلحه بسیار به نزد مؤیدالدوله فرستاد و او را به محاربه به شمس المعالی قابوس مأمور ساخت. مؤیدالدوله با آن سپاه و سپاهیان خود به گرگان و طبرستان حمله برد و آن ولایت را تسخیر كرد و قابوس و فخرالدوله به نیشابور فرار كردند و به امیر نوع سامانی فرمانروای خراسان پناهنده شدند.و اما مؤیدالدوله با صاحب بن عباد در گرگان اقامت جست و زیار و ابونصر را با فتحنامه و اسیران جنگی به بغداد نزد عضدالدوله فرستاد، و عضدالدوله، زیار را كه در این مسافرت در هنگام ملاقات صاحب بن عباد برای احترام صاحب پیاده شد و حشست و شوكت خود و خداوندگار خود را شكسته بود، از نظر انداخت و پس از چندی او را به بهانه ای دستگیر و در یكی از قلاع محبوس ساخت.
دیگر از وقایع این سال هزیمت سپاه خراسان است از لشكر مؤیدالدوله و تفصیل واقعه چنانست كه چون قابوس و فخرالدوله به نشابور رفتند، حسام الدوله تاش كه فرمانروا و سپهسالار خراسان بود به امر امیر نوح سامانی سپاهی ساز كرد، و با آن سپاه به اتفاق فایق خاصه و قابوس و فخرالدوله روی به گرگان نهاد و آن شهر را مدت دو ماه محاصره كرد و راه آذوقه را بر مردم شهر مسدود ساخت و دیلمیان بالاخره از گرسنگی به جان آمدند و به ناچار از حصار بیرون تاختند و مأیوسانه جنگ در انداختند و اتفاقاً غلبه یافتند و غلبه و فیروزی ایشان نتیجه ی تدبیر صاحب بن عباد بود كه در ایام محاصره، فائق خاصه را به وعده و نوید فریب داده و با وی مواضعه كرده بود كه در هنگام جنگ سستی نماید. فائق در موقعی كه نزدیك بود خراسانیان غالب آیند روی به فرار نهاد و فرار او سبب هزیمت تمام سپاه شد. گویند وقتی كه لشكر خراسان به سمت جرجان می آمد، صاحب جاسوسی فرستاد تا حال آن لشكر را بازداند و باز آید و باز نماید، چون جاسوس برگشت صاحب از او پرسید در لشكر ایشان چند پیر دیدی؟ گفت پیر ندیدم اما چند پیل دیدم. صاحب گفت من از پیران رأی زن می ترسم نه پیلان شمشیر زن. بالجمله صاحب پس از این فتح مبشران به اطراف بلاد فرستاد و فتح نامه ها به هر سمت روان كرد و شعرا و ادبا در وصف آن جنگ قصاید گفتند. آورده اند كه لشكر خراسان با خود پیلی داشت كه حصن قلب بود، در هنگام فرار پیل در مخیصی به گل فرو ماند و هرچند در استخلاص او كشیدند فایده نكرد. ناچار او را گذاشتند و گذشتند. صاحب شعرا را فرمود تا هر یك در وصف آن فیل و به گل فروماندنش قصیده ای گفتند، و آن قصاید چنانكه در محل خود گفته خواهد شده به (فیلیات) موسوم گردید.
سال 373
در ماه شعبان این سال مؤیدالدوله به مرض خوانیق در جرجان درگذشت و مدت زندگانی او چهل و سه سال و مدت امارتش پس از ركن الدوله هفت سال بود. صاحب پس از مرگ وی، برادر خود را با تنی چند از معتمدان با نامه به خراسان نزد فخرالدوله فرستاد تا از او عهد و پیمان بگیرند كه اگر پادشاهی بوی تفویض شود با مردم به نیكی و عدالت رفتار كند. پس از رفتن رسولان، صاحب زمام امور ملك را در دست گرفت و لشكریان را جامگی و ماهیانه داد، و برای اینكه فتنه بر پای نشود ابوالعباس خسرو فیروز برادر مؤیدالدوله را به امارت نصب كرد. اما فخرالدوله، چون فرستادگان صاحب به خدمت وی رسیدند بی درنگ برنشست و روی به گرگان نهاد. همین كه خبر ورود او انتشار یافت صاحب رؤسای سپاه دیلم را گفت بیعتی كه از شما برای خسرو فیروز گرفتم مبنی بر آن بود كه وی نایب برادر خود فخرالدوله باشد، و اكنون كه فخرالدوله خود آمده است تكلیف آنست كه همگی به خدمت او شتابید و اظهار اطاعت كنید. رؤسای سپاه و بزرگان ابوالحسین عارض را از طرف خود نزد فخرالدوله فرستادند تا از وی برای آنها عهد و پیمان بگیرد. پس از رفتن ابوالحسین مردم فوج فوج به استقبال شتافتند و فخرالدوله با هر كس به فراخور حال و شان او مهربانی و تلطف نمود. در این وقت صاحب بن عباد با امیر خسرو فیروز و سران سپاه و اعیان دولت به خدمت رسیدند. فخرالدوله صاحب را ترحیب و ترجیب تمام بگفت و در اكرام و اعظام او مبالغت بی اندازه نمود، پس وارد قصر ملك شد و مردمان با او بیعت كردند، و چون كار پادشاهی بر او قرار گرفت صاحب به نزد او رفت و گفت من خدمت خود را انجام دادم و به آروزئی كه داشتم نائل آمدم و اكنون در خواست می كنم مرا اجازه دهی تا از كار كناره جویم و در گوشه ای به كار آخرت پردازم فخرالدوله گفت من پادشاهی را جز برای تو نمی خواهم و اگر ترا از تقلد اعمال دیوانی كراهت است بگوی تا من نیز ترك سلطنت گویم و به جای خود بازگردم، در این دولت هم چنانكه سلطنت حق موروث ماست وزارت نیز حق موروث تست و هر كس باید حق خود را محفوظ دارد. صاحب، فخرالدوله را شكر گفت و زمین ببوسید و فخرالدوله حكم كرد تا ویرا خلعت وزارت پوشانیدند. و صاحب به تدبیر كار ملك مشغول شد و با كفایت و لیاقتی كه از وزیری چون اومی سزید كارها را به استقامت آورد و دشمنان فخرالدوله را قلع و قمع كرد و میان او و مخالفانش از قبیل نوح بن منصور امیر خراسان و صمصام الدوله پسر عضدالدوله آشتی انداخت. فخرالدوله پس از رسیدن به پادشاهی در جرجان توقفی نكرد و در همین سال 373 با صاحب بن عباد بری رفت، و بنابراین مدت اقامت صاحب در گرگان قریب سه سال بوده است.
سال 377
در این سال صاحب بن عباد بر حسب فرمان فخرالدوله از ری به جانب طبرستان رفت و جماعتی را كه سر به طغیان برآورده بودند مقهور و مغلوب ساخت و اموال آن ولایت را به وجهی شایسته ضبط كرد و به فتح چند قلعه ی معتبر كه از آن جمله قلعه ی موسوم به قریم بود نائل آمد و هم در سال مذكور به ری بازگشت.سال 378
در آغاز محرم این سال صاحب بن عباد سكه ای از زر بوزن هزار مثقال كه به فرمان او در جرجان زده شده بود، به فخرالدوله اهدا كرد. بر یك روی سكه سوره ی توحید و نام و القاب فخرالدوله و خلیفه طائع لله و نام جرجان، و بر جانب دیگر آن، ابیات ذیل را نقش كرده بودند:و احمر یحكی الشمس شكلا و صورة
فاوصافه مشتقة من صفاته
فان قیل دینار فقد صدق اسمه
و ان قیل الف كان بعض سماته
فقد ابرزته دولة فلكیة
اقام بها الاقبال صدر قناته
بدیع و لم یطبع علی الدهر مثله
و لا ضربت اضرابه لسراته
و صار الی شاهنشاه انتسابه
علی انه مستصغر لعفاته
تفائلت ان یبقی سنین كوزنه
لتستبشر الدنیا بطول حیاته
تانّق فیه عبده و ابن عبده
و غرس ایادیه و كافی كفاته
سال 379
در این سال فخرالدوله عازم تسخیر بغداد شد. و سبب این بود كه صاحب بن عباد مدت ها آرزوی فتح بغداد را در دلمی پرورانید و پیوسته منتظر فرصت بود تا وقتی كه شرف الدوله وفات یافت و برادرش بهاء الدوله به جای او نشست. در این وقت صاحب عده ای از بزرگان سپاه را بر آن داشت كه فخرالدوله را بر لشكركشی به سمت عراق تشویق كردند و كار فتح بغداد را در نظر او آسان نمودند. فخرالدوله در این باب با صاحب مشورت كرد. صاحب چون نمی خواست مسئولیت این امر را بر عهده گیرد گفت فرمان شاهنشاه راست، بغداد چنان كه همه كس می دانند ملكی است عظیم و تسخیر آن كاری خطیر، ولی خداوند را هم بخت یار و اقبال مددكار است، به هر چه آهنگ كند من در خدمت حاضرم و با همه توانائی خود در انجام مقصود او می كوشم، فخرالدوله بالاخره عزم را مصمم ساخت و برای این مقصود به همدان رفت و مدتی در آن شهر به تهیه ی لوازم حرب پرداخت و در طرق حمله به بغداد تفكر و تدبر كرد و عاقبت رایش بر آن قرار گرفت كه سپاه خود را دو دسته كند: یك دسته را به ریاست صاحب و بدر بن حسنویه از راه ساده به سمت عراق گسیل دارد و دسته دیگر را خود از راه اهواز بدان جانب حركت دهد. صاحب بن عباد بر حسب این نقشه با سپاه خود حركت كرد. پس از رفتن وی بعضی به فخرالدوله گفتند خوب نكردی صاحب را از خود جدا ساختی چه ممكن است اولاد عضدالدوله او را استمالت و به طرف خود جلب كنند. فخرالدوله بیمناك شد و صاحب را كه دو منزل از همان دور شده بود باز خواند و به اتفاق روی به اهواز نهادند. صاحب پیش از فخرالدوله به اهواز رسید و آن شهر را به تصرف درآورد، و فخرالدوله پس از بیست روز به او پیوست و بواسطه ی بخلی كه داشت لشكریان را ببذل انعامی دلخوش نساخت، و این معنی مایه ی آزردگی خاطر و دلسردی آنها گردید. پس از اهواز روی به خوزستان نهادند. در نزدیكی خوزستان لشكر بهاء الدوله به ایشان رسید و جنگ در پیوستند. سپاه فخرالدوله كه دل شكسته بودند شكست خوردند و تا اهواز باز پس نشستند. در اهواز صاحب به فخرالدوله گفت اگر سخن مرا بشنوی و دست بجود و عطا بگشائی من ضامن می شوم كه این شكست را جبران كنم و به اندك زمان اضعاف آنچه بذل كرده ای به خزانه ی عامره عاید دارم و جنگ را به فتح و غلبه ی آن حضرت به پایان رسانم. ولی فخرالدوله بواسطه ی دلبستگی كه بزر و سیم داشت سخن صاحب را نپذیرفت. لاجرم سپاه او از گرد او بپراكندند. و اغلب به سپاه بهاء الدوله ملحق شدند. فخرالدوله چون حال بدین گونه دید اندیشه ی فتح بغداد از سر بیرون كرد و به ری بازگشت.
آورده اند كه صاحب در اهواز به مرضی سخت دوچار و مشرف به مرگ شد. ولی بالاخره از مرگ نجات یافت و به شكرانه ی عافیت فرمود تا فقرا و مساكین به سرای او آمدند و هرچه یافتند بردند. گویند در آن روز نزدیك پنجاه هزار دینار از سرای او رخت و قماش بیرون رفت.
سال 384
در این سال بنابرآنچه یاقوت در معجم الادباء از تاریخ وزیر ابوسعد منصور بن حسین آبی نقل كرده است، مادر صاحب ابن عباد در اصفهان وفات یافت و چون خبر مرگ وی در ری به صاحب رسید صاحب در روز پنج شنبه پانزدهم محرم الحرام سال 384 به عزا نشست. سلطان و ولی نعمت او فخرالدوله به تعزیت او رفت و مدتی در نزد او بماند و او را تسلیت گفت و با او به عربی تكلم كرد و فخرالدوله عربی را نیكو می دانست. امرا و قواد سپاه از قبیل منوچهر بن قابوس ملك جبال و فولاد بن ما نادر از ملوك دیلم و ابوالعباس فیروزان بن خالد و جز ایشان همگی با سر و پای برهنه به مجلس عزا حاضر شدند، و صاحب پس از سه روز از عزا برخاست.و نیز یاقوت از تاریخ ابوسعد نقل می كند كه صاحب بن عباد دختر ابوالفضل ابن داعی را برای نوه ی خود عباد بن علی حسنی بخواست و عقد ازدواج در روز پنجشنبه چهارم ربیع الاول سال 384 در سرای او واقع شد، صاحب در این روز محفلی مجلل بیاراست و درهم و دینار بسیار بر مردم نثار كرد. فخرالدوله بر دست یكی از حجاب بزرگ زیاده از صد طبق زر خالص و اوراق برای نثار مجلس او فرستاد، و فولاد و ندیه همگی در آن مجلس حضور داشتند چه عروس دختر دیگونه دختر حسن بن فروزان خانه فخرالدوله بود و فولاد و ندیه اخوال او بودند.
وهم یاقوت از تاریخ ابوسعد نقل می كند كه نصربن حسن بن فیروزان خال فخرالدوله كه مردی دلیر و بی پروا بود سر به طغیان برآورد و بر یكی از قلاع استیلا یافت و جمعی از كسان فخرالدوله را به حیله بدست آورد و هلاك ساخت و چندین بار لشكر او را شكست داد. عاقبت فخرالدوله لشكر بسیار فرستاد، نصر بن حسن تاب آن لشكر نداشت و ناچار به خراسان گریخت و تا اسفراین برفت و در اسفراین نیتش تغییر یافت و از راه بیابان به ری شد و شب جمعه 24 ماه شوال سال 384 وارد ری گردید و یكسره بدر سرای صاحب رفت تا بوی پناهنده شود. صاحب او را با همه الحاح و تضرع كه نمود بار نداد و فرمود تا او را به سرای یكی از حجاب فخرالدوله بردند و محبوس داشتند. و مردم زبان به قدح و طعن صاحب گشودند و او را بر محروم ساختن پناهنده ملامت كردن گرفتند.
وفات
چون سال صاحب به حدود شصت رسید آفت عین الكمال او را دریافت و آثار پیری در او ظاهر شد و شاید این دو بیت را در آن وقت در وصف حال خود گفته باشد:اناخ الشیب ضیفا لم ارده
و لكسن لا اطیق له مردّا
رداء للردی فیه دلیل
تردّی من به یوماً تردّی
بالجمله در سال 385 صاحب بن عباد به مرض موت دوچار گردید و مرض او روی باشتداد و فزونی نهاد و علائم رحیل نمودار شد، امرا و رجال دیلم و بزرگان شهر هر روز به سرای او می رفتند و با نگرانی و تشویق احوال او را می پرسیدند و در حق او دعا می كردند، و از غرائب حالات او اینست كه در همین حال هم از تدبیر كار ملك غافل نبود و هر وت بیماریش تخفیفی می افت به حل و عقد امور مشغول می شد، از جمله روزی بیماری خود را سبك تر یافت و مردم را بار داد و به حوائج و مهمات ایشان رسیدگی كرد و چندین نامه در نهایت فصاحت و بلاغت بر نویسندگان خود املا نمود و آنگاه این بیت را بگفت:
كلامنا من غرر و عیشنا من غرر
انی و حق خالقی علی جناح السفر
در آخرین روز زندگانی او فخرالدوله به عیادتش رفت و او زبان بپند و اندرز بگشود و به فخرالدوله گفت: ای امیر، من تا آن حد كه توانائی داشتم در خدمت این دولت كوشیدم و چنان رفتار نمودم كه نام تو به حسن سیرت و عدالت مشهور گردید. اگر پس از من كارها بر قاعده و آئینی كه من نهاده ام روان باشد مردم همه ی آن خوبی ها را از دولت تو دانند و تو نیك نام شوی و نام من فراموش گردد، لیكن اگر قواعد و رسوم من دگرگون شود خلل در امور ملك با دید آید و مردم آن خوبیها را از من دانند و گویند آسودگی و رفاهی كه داشتیم به واسطه وجود صاحب بود و چون او برفت كارها یكسره تباهی گرفت، و در نتیجه ی این سخنان نام تو به زشتی سمر گردد.
فخرالدوله رأی صاحب را پسندید و قول داد كه سیرتها و قواعد نیكوی او را تغییر ندهد. صاحب در شب همان روز كه شب جمعه 24 ماه صفر سال 385 مطابق با ماه مارس 995 میلادی بود از سرای فانی به جهان جاودانی شتافت. ابومحمد خازن كتابخانه كه مقیم سرای و پیوسته ملازم خدمت صاحب و در معنی جاسوس فخرالدوله بود، برفور خبر مرگ صاحب را به فخرالدوله رسانید و فخرالدوله تنی چند از معتمدان خود را فرستاد تا سرای و اموال و خزائن صاحب را تحت نظر گرفتند و آنگاه به كار تجهیز جنازه او مشغول شدند. بامدادان مردم ری بازارها را بستند و همگی بر در قصر صاحب مجتمع گردیدند، فخرالدوله و امرا و سادات و اعیان و قضات نیز با جامه ی عزا حضور بهم رسانیدند و ابوالعباس ضبّی برای نماز و عزا جلوس كرد. همین كه تابوت صاحب بر دست حمالان نمایان گردید. به یك مرتبه ضجه و فریادی عظیم از تمام خلق برآمد و همگی بی اختیار به خاك افتادند و در برابر جنازه زمین بوسیدند.
پس جنازه را به نمازگاه بردند و بر آن نماز گزاردند و تابوت را در خانه ای با زنجیرها به سقف آویختند، و فخرالدوله چندین روز به عزاداری مشغول شد. جنازه ی صاحب را پس از چند روز با عزت و جلال تمام به اصفهان بردند و در محله ی «باب دریه» در بقعه ای كه خاص آن ساخته شده بود و به روایتی در سرای خود صاحب به خاك سپردند. فخرالدوله پس از مرگ صاحب كلیه خزائن و اموال و اسباب و اثاثیه ی زندگانی او را ضبط و تصرف كرد و عمال و منسوبان و نزدیكان او را در هر كجا بودند بگرفت و به شرحی كه در تواریخ مسطور است اموال آنها را مصادره نمود، و این رفتار از فخرالدوله نسبت به وزیری چون صاحب بعید و غریب آمد و مردم از كار ملوك و عاقبت خدمت آنها پندها گرفتند و سخن ها گفتند.
مدفن صاحب
ابن خلكان در وفیات الاعیان گوید صاحب را در اصفهان در محله ی باب دریه به خاك سپردند، مؤید این معنی شعریست كه ابوسعید رستمی در مرثیه ی صاحب گفته و آن را در فصل مرائی صاحب نقل كرده ایم، در معجم الادباء كلمه دریه بذال معجمه و راء مهمله ذریه ثبت شده و بعضی آن را به اشتباه دزیه بدال مهمله وزاء معجمه خوانده اند و اصح دریه بدال وراء مهمله است.ابن خلكان می نویسد مقبره صاحب تا به این زمان آباد است و فرزندزادگان صاحب آن را محافظت و هر سال مرمت می كنند. صاحب روضات الجنات گوید بقعه ی صاحب به واسطه ی مرور اعوام و شهور روی به خرابی نهاده بود، حاج محمد ابراهیم كرباسی فرمود تا آن را از سرنو عمارت كردند و خود با وجود ناتوانی و ضعف هر یك یا دو ماه یك نوبت به زیارت آن می رود و محله باب دریه را در این زمان در طوقچی و میدان كهنه گویند. نگارنده گوید مطابق تقریر بعض مطلعین در نزدیكی دروازه ی طوقچی اصفهان بقعه و تالاری است كه قبر صاحب بن عباد در آنجا است. در اطراف مقبره الواح خطی به دیوارها آویخته و صورت مكتوب بعض علما كه به بودن قبر صاحب در آن بقعه تصریح كرده اند بر آن الواح نوشته شده است. مقبره صاحب امروز هم زیارتگاه مردم و در آن حوالی مسجد و مقابر كهنه بسیار است.
مدت زندگانی
مدت زندگانی صاحب از شانزدهم ذی القعده سال 326 تا 24 ماه صفر سال 385 پنجاه و هشت سال و سه ماه و هشت روز، و مدت كتابت و وزارت او در اصفهان برای مؤیدالدوله از سال 347 تا سال 366 نوزده سال، و مدت وزارت او در ری و گرگان برای مؤیدالدوله از سال 366 تا سال 373 هفت سال، و مدت وزارت او برای فخرالدوله از سال 373 تا سال وفات دوازده سال بوده است.ملوك و خلفاء معاصر
اسامی ملوك و خلفاء اسلام كه در مدت زندگانی صاحب از سال 326 تا سال 385 در بلاد و ممالك مهم اسلامی فرمانروائی داشته اند به قرار ذیل است:از خلفای عباسی: راضی بالله، متقی بالله، مستكفی بالله، مطیع لله، طائع لله، قادر بالله.
از آل بویه: عمادالدوله، ركن الدوله، معزالدوله، عزالدوله بختیار، عضدالدوله، مؤیدالدوله، فخرالدوله، صمصام الدوله، شرف الدوله، بهاء الدوله.
از آل زیار: وشمگیر و پسرش قابوس شمس المعالی.
از خلفای فاطمی: قائم بامر الله، منصور بالله، معزلدین بالله، عزیز بالله.
از سامانیان: نصربن احمد، نوح بن نصر، عبدالملك بن نوح، منصوربن نوح، نوح بن منصور.
ظهور سبكتكین و استیلای او پسرش محمود بر خراسان در اواخر عهد صاحب بوده است.
پینوشتها:
1. ركن الدوله در سال 335 برای استیلای قطعی یافت و قبل از این تاریخ، ری گاهی در دست او و گاهی در دست سامانیان و آل زیار بوده، ولی اصفهان را در تصرف داشته است و عضدالدوله و دیگر فرزندان و كسان او در اصفهان بوده اند و مؤید این معنی حكایتی است كه در محاسن اصفهان (صفحه 92 طبع طهران) دیده می شود.
2. ابن العمید در سال 359 بعد از 32 سال وزارت وفات یافته و مدت زندگانی او را اندكی بیش از شصت سال نوشته اند و بنابراین تولدش در حدود سال 298 بوده است.
3. وی مؤلف كتاب فرج بعدالشدة است، كنیه اش ابوعلی و وفاتش در سال 384 بوده است.
بهمنیار، احمد؛ (1383)، صاحب بن عباد (شرح احوال و آثار)، تهران: مؤسسه ی و انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم