درباره گذشتهی مردم آسیای میانه تا آستانه هزاره سوم و دوم پیش از میلاد هیچ گونه اطلاعی در دست نیست. از حدود هزاره دوم ق.م از قبیلههای آریایی که باستانیترین آثار زبانهای هندی (یعنی ودا) و قدیمیترین آثار زبانهای ایرانی (یعنی سرودهای اوستا) را پدید آوردند، آگاهیهایی در دست است. هندشناسان معتقدند که قدیمترین مجموعه ودا یعنی ریگ ودا در میانه هزاره دوم پیش از میلاد در سرزمین هند تدوین شد و متخصصان تاریخ و زبانهای ایران باستان میگویند تحریر نهایی اوستا در قرنهای نخستین بعد از میلاد در سرزمین ایران انجام پذیرفت.
از بررسی قدیمترین بخشهای ریگ ودا و اوستا معلوم میشود که نیاکان قبیلههای ایرانی زبان که اوستا را پدید آوردند و نیاکان قبیلههای هندو زبان که ودا را سرودند، در زمانهای بسیار قدیم در یک سرزمین میزیستهاند و به لهجههای آریایی که از هر حیث به یکدیگر نزدیک و با هم خویشاوند بوده است سخن میگفتهاند. اشتراک مبانی دینی و عقیدتی و وحدت موضوع در اوستا و ریگ ودا، و نیز اشتراک بحرها و وزنها در بخش منظوم این دو اثر کهن، که در بسیاری از موارد به صورت مصراعهای هشت هجایی سروده شده است، این خویشاوندی را تأیید میکند. (1)
تاریخ، نام اقوام هندو زبان را از وقتی که آنان در درهی سند زندگی میکردند به یاد سپرده و نام قبیلههای ایرانی زبان را از زمانی که در فلات ایران و آسیای میانه میزیستهاند ضبط کرده است. اما باید دانست که نه هندوستان میهن نخستین قبیلههایی بود که به لهجههای آریایی (=هند و ایرانی) سخن میگفتند و نه ایران.
واژه «ایران» که نام امروزی سرزمین عزیز ماست از واژهگرفته شده است. آریا (= آریَنَ، آریانا) در دوران باستان به قبیلههایی در ایران و هند گفته میشد که بنابر آگاهیهای مأخوذ از اوستا در سرزمینی به نام اَیرَاَنَه وَئِجَه Airyana Vaêja)، (ایران ویج)، و بنا بر کتب ودا در آریه ورته Ariya varta) به معنی چراگاه شبانان آریایی) یعنی در حوالی خوارزم و خیوه، به شکل گله داری و چادرنشینی زندگی میکردند و دارای زبان و سازمان اجتماعی و افسانههای اساطیری همانند بودند و در حدود یازده قرن پیش از میلاد مسکن خود را در جانب خاور و نواحی آسیای میانه (= ایران ویج) ترک گفتند و با گلههای خویش به بخشهای خاوری فلات (ایران) نفوذ کردند و با ساکنان پیشین آن که فرمانبردار و مطیع گشته بودند درآمیختند و در نتیجه مسکن جدید ایشان به نام سرزمین یا نژاد آریا، «آریانا» نامیده شد که اکنون ایران تلفظ میشود. (2)
از مرحلههای نخستین شکلگیری فرهنگ ایران هیچ گونه سند و مدرکی در دست نیست. فقط از روی شواهد و قراین میتوان درباره آن اظهارنظر کرد – چنان که درباره فرهنگ سایر ملتهای هند و اروپایی هم. در آن مرحلههای نخستین آریاهای ایرانی اندیشهها و آثار فکری خود را تنها به حافظه میسپردند و دهان به دهان، از نسلی به نسل دیگر منتقل میکردند. ابداعات هنری آن ملت مانند ترانه ها، گفتارها، معماها، اسطورهها، افسانهها و جز آنها نگاشته نمیشد. به همین سبب به هنگام انتقال سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر دستخوش دگرگونی میگردید. در دوران زندگی شبانی بدوی، سه طبقه اجتماعی: جنگجویان، کاهنان، و شبانان از یکدیگر متمایز بودند؛ اگر چه در دوران کوچ نشینی یعنی حرکت از ایرانه وئجه به داخل فلاتی که بعدها به نام آنها ایران نامیده شد، بیشتر در یک ردیف بودند و چندان فاصله عمیقی آنها را از هم جدا نمیساخت، تحول اجتماعیای که بعدها صورت گرفت عبارت از تبدیل زندگی شبانی (و ملازم آن یعنی چادرنشینی) به معیشت کشاورزی (و ملازم آن یعنی اِسکان و تمرکز دامپروری) بود که در طی سدههای درازِ بعد از آن به صورت یک نظام درآمد و درآن سه طبقهی کاملاً متمایز یعنی: 1. روحانیون که اجرای مراسم دینی را برعهده داشتند، 2. نجبا که رؤسا و امرای قبایل و جنگجویان بودند، و 3. روستاییانی که به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند، به وجود آمد. (3) پیدایش طبقه پیشهوران را که در اوستا یعنی کتاب دینی ایران باستان (درباره اوستا به زودی سخن خواهیم گفت) از آنان به نام هوتاتی (=هوتخشان) یاد شده است، باید نتیجه تکامل همین تحول اجتماعی و انتقال اقتصاد شبانی محض به معیشت کشاورزی دانست. اهمیت این تحول اجتماعی مخصوصاً از وقتی آشکار شد که آریاها با اهلی کردن اسب و ساختن گردونه به امر حمل و نقل سرعت بخشیدند و بی شک همین اسب و گردونه برای آنان امتیازی بود تا بتوانند هنگام ورود به داخل فلات (ایران) بر اقوام بومی فلات که محروم از اسب و گردونه بودند، زودتر چیره شود و واژه «رتشتار» به معنی «طبقه جنگجوی گردونه دار» باید یادگار آن دوران باشد. برده داری و برده فروشی از دورانهای بسیار قدیم در ایران وجود داشته است و بردگان غالباً از میان اسیران جنگی و ملتهای تحت انقیاد بودهاند. بنابر آنچه از «اوستا» بر میآید کارگران روستایی دو دسته بودند: یک دسته همواره در خانهی اربابان و مخدومان خود ثابت و ساکن بودند و دسته دیگر به صورت روزمزد در مزارع (= کارگر سیار) کار میکردند. دین و عقیده دارای اهمیت فراوان بود و کاهنان و روحانیان که پیشوایان و پاسداران آن بودند به مقتضای شغل خود به توجیه ارتباط میان خدایان و افراد جامعه و تنظیم مناسبات میان مردم سرگرم بودند. محدوده دین بسیار گسترده بود و از رسیدگی به امور حقوقی و قضایی تا آداب و رسوم اجتماعی را در بر میگرفت و مراسم دینی با آوازها و سرودها، نیایش و آفرینها همراه بود. بدیهی است که انتقال آریاهای ایرانی از اقتصاد شبانی به معیشت کشاورزی و پیوند یافتن آنان با زمین و کشت در عقاید و مراسم و آداب دینی آن قوم تأثیر عمیق بخشید و سبب شد تا به تدریج در برابر خدایانی چون میترا (= خدای گلهها و چراگاهها)، که با زندگی بیابان گردی و کوچ نشینی پیوند نزدیک داشت، اهورامزدا که خدای «حکیم» و بانی نظم و انضباط اقتصاد روستایی و کشاورزی بود، چیرگی یابد. از سرودها و افسانههای دینی و اعتقادی که تراوش تخیلات و احساسات آریاهای ساکن در فلاتِ ایران در مرحلههای نخستینِ تدوین فرهنگ ایرانی است، جز چند سرود و افسانه که نسلهای بعد بنابر احتیاجات خود تغییراتی در آن دادهاند، چیزی به صورت نخستین خود بر جای نمانده است.
نخستین مرکزهای فرهنگ و مدنیّت در ایران به احتمال قوی سمرقند، مرو و بلخ بوده است. این نقاط صحنه رویدادهای تاریخ اساطیری ایران باستان است که بهترین توصیف مربوط به آن، قرنها بعد در شاهنامهی استادِ طوس، حکیم ابوالقاسم فردوسی، آمده است. برخی مورخان کوشیدهاند تا اژی دهاک، غول افسانهای مذکور در اوستا، را نمایشگر بیدادگریهای قوم اَکَدّ در خاور مرزهای دولت ماد معرفی کنند. قدر مسلّم شاهزادهنشینهای آریایی در جانب شرقی نیز از هجومهای چادرنشینان آسیای مرکزی که آریاها از دیرباز آنان را «تور» (تورانی، تورانیان، ترکان) میخواندند، در امان نبودند. نفرت و دشمنیای که میان ساکنان شهرها و دهکدهها از یک سو و چادرنشینان از سوی دیگر وجود داشت، شاخصترین جنبه مناسبات متقابل ایرانیها و تورانی هاست. به نظر میرسد که اختلاف موجود میان این دو سرزمین مبنای اصلی سنت ملی ایران و تصور ثنویتی است که ایرانیان از جهان و تاریخ داشتند. بنابر بعضی از بخشهای افسانهای اوستا و توصیف هنرمندانه آن در حماسه ملی ایران – شاهنامه – ایرانیان ملتی هوشمند، نیک و دوستدار نظم و کار و روشناییاند و تورانیها برخلاف آنها بدنهاد و پایبند خدعه و خشونت و هواخواه نیروهای ظلمانی یعنی جنگ، غارت، راهزنی و تیرگیاند. عامل مؤثر دیگر در جهان بینی ثنوی ایرانیان به شک آیین زرتشتی بود که در تاریخ ادیان باستان اهمیت فراوان دارد و اثرات عمیق آن بر روی مبانی فرهنگ ایران زمین انکارناپذیر است.
زردشت (در زبان پهلوی زرتشت و در اوستایی زره تشتره (zaratuštra) به معنی دارنده شترِ زرد یا شتر پیر یا شتر خشمگین)، نام یا شهرت پیامبر ایران باستان و آورندهی آیین زرتشتی است. در باب اصل و منشأ و زمان و هویت او و مراحل اولیه آیین وی اختلاف نظر وجود دارد. اما با این همه درگاثاها (=بخشی از اوستا) مواردی است که بدون آن که زردشت یک وجود تاریخی و واقعی فرض شود آنها را نمیتوان توجیه کرد. بعضی وی را از آذربایجان و برخی از ری و جمعی او را از ناحیهای در شمال شرقی ایران قدیم دانستهاند.
پژوهندگان دوران زندگی وی را در سده ششم پیش از میلاد حدس زدهاند و سنت زرتشتیان (4) قدیم ایران دوران حیات او را قرنهای هفتم و ششم ق.م برشمرده است، اما برای اثبات این نظرها دلایل کافی در دست نیست. به موجب آن چه از مجموع اوستا و کتابهای دینی زرتشتی بر میآید پدر زرتشت پوروشسب (Purušasp) و مادرش دوغدو (Doqdu) یا دوغدویه نام داشت و خود وی معاصر گشتاسپ (شهریار خراسان) بود و گستاسپ دین او را پذیرفت. برخی از سرودهای گاثا که در دست است ظاهراً از خود اوست. چنان که شایع است در بیستمین سال عمرش زادگاه خود را ترک گفت و به «بی خانمانی» گرایید تا در ضمن موعظههایی که ایراد میکرد به بیان اندیشههای تازهی خود بپردازد، ولی ده سال پس از آن تاریخ بود که از سوی اهورامزدا به پیامبری مبعوث شد. پس از زحمات زیاد، ویشتاسب (=گشتاسب) تعالیم او را پذیرفت و پیرو و مروج کیش او گشت.
بنا بر روایتی که قدمت کمتری دارد زرتشت در 77 سالگی هنگام هجوم تورانیها به ایران در آتشکده بلخ به دست آنان کشته شد. دیری نپایید که تاریخ زندگیاش با افسانهها و ملحقات دل انگیزی آراسته شد. اوستای جدید، زرتشت را نمونه یک انسان کامل میداند. فروردین یشت او را با سخنانی شورانگیز چنین توصیف میکند: «نخستین کسی که نیکی را اندیشید، نخستین کسی که نیکی را گفت، نخستین کسی که نیکی را به جای آورد، نخستین کسی که میآموزد، و نخستین کسی که میآموزاند.»
ماهیت تعلیمات زرتشت ثنویّت است، اهورامزدا (خدای واقعی روشنایی و زندگی)، و انگره مینو (اهریمن بدنهادی و تاریکی و مرگ) در برابر هم قرار دارند. آنان تمام جهان هستی را میان خود تقسیم کردهاند و تا پایان دنیا به یاری موجودات مینوی و انسانها با یکدیگر درنبردند. بنابر تعلیمات زرتشت، پیروزی نیکی که یک اصل مسلم اخلاقی است ایمان به پیروزی نهایی نیروهای نیکی را ایجاب میکند. اهورا و سپاه آسمانی وی نگهبان حقیقت، نیکی، دادگری، کارِ سودمند و خصلتهاییاند که نظام نیکی بر آن استوار است.
انسان موظف است که از اهورامزدا در مبارزهاش با بدنهادی پشتیبانی کند، از دروغ بپرهیزد، آفریدههای زیان بخش را بکشد، دشمنان دین را مقهور سازد، وظایف خود را مرتباً انجام دهد و به ویژه این که کار کند و باید بداند که شایستهترین کار کشاورزی است. از میان عناصر، آتش مظهر پاکیزگی، روشنایی و گرمی است و از جانوران گاو و سگ و خروس ستوده اند.
مزداپرستی (= آیین زرتشتی) به جامعه ایرانی باستان بیداریِ دینی و ملی شگرفی بخشید و سازمانهای اجتماعی دقیق به وجود آورد که حقوق و وظایف افراد جامعه با نهایت دقت در آن تعیین شده بود. ایرانیان خود را ملت برگزیده اهورایی میدانستند و ملتهای دیگر را از آنِ اهریمنان میشمردند و از این رو، دین زرتشتی منشأ خودستایی و ناشکیبایی در برابر ادیان دیگر و کوشش بی اندازه برای ترویج این آیین گشت. (5)
تشکیل دولت ماد
وضع سیاسی، اجتماعی و دینی
از اوستا چنین بر میآید که نخستین سازمانهای تکامل یافته به منزله دولت، احتمالاً در سمت شرقی سرزمینهای ایرانی به وجود آمده است. در اوستا از کشورهایی در سواحل رودخانهی هیرمند و پیرامون دریاچه هامون در سیستان و نیز از سرزمینهای آن سوی آمودریا و دریاچه ووروکش (شاید دریاچه آرال) سخن رفته است. اگر چه، همان گونه که پیشتر اشاره شد، سابقه مهاجرت اقوام آریایی به ایران به قرن یازدهم پیش از میلاد میرسد اما تاریخ واقعی ایران با جنگهای میان ساکنان آریایی غرب ایران با سامیهای اکدّی در سده نهم پیش از میلاد و تأسیس امپراتوری ماد در اواخر سده هشتم و آغاز سده هفتم ق.م آغاز میشود. مادها پس از هجومهای ویران کنندهی سکاهای وحشی توانستند با کمک بابلیها دولت بیدادگران آشوری را براندازند و نخستین امپراتوری ایران را برپا سازند. پایتخت دولت ماد شهر هگمتانه (= همدان امروزی که به یونانی اکباتان گفته میشد و به معنی محل اجتماع بود) بوده است.دهههای نخستین تاریخ پادشاهی ماد در ابهام افسانهها فرو رفته است. از منابع نزدیک به آن عصر، جز در میان کتیبههای آشوری، چیزی در دست نیست. از خود مادها تا به حال حتی یک سند هم به دست نیامده است. آثار آشوری متعلق به سده نهم پیش از میلاد، مادها را قبیلههای پراکنده ای میخواند که دارای سازمان دولتی واحد نبودند. در عین حال طرز یادآوری از طوایف ماد در کتیبههای آشوری به نوعی است که حکایت از دغدغهی خاطر آشوریها از مادها دارد. با این همه مادها مدت مدیدی تابع و باجگزار دولت آشور بودند. در آن کتیبهها از مادها با عنوان «مادهای دوردست، مادهای بزرگ شرق، مادهایی که سرزمین آنها دور افتاده است و از حوالی کوه بیکنی (= دماوند) هستند، و مادهای نزدیک صحرای نمک) یاد شده است. از این گونه یادآوریها میتوان دریافت که محل سکونت مادها از حدود مرزهای آشور در نواحی زاگرس تا حوالی دماوند و صحرای نمک در داخل فلات ایران امتداد داشته است. (6)
طوایف ماد و پارس که هر دو آریایی نژاد بودند از لحاظ زبان و دین نیز با هم پیوند نزدیک داشتند. طایفههای شش گانهی ماد که در آغاز ورود به فلات (ایران) تا مدتها چوپانهای جنگ جو بودهاند در دورههای بعد بیشتر از راه دامداری، تربیت اسب و کشاورزی زندگی میکردهاند و از کرانههای دریاچه ارومیه تا حدود ری و همدان و بختیاری را به تدریج در اختیار خویش گرفتند و هر طایفه آنها به وسیله سرکردهی خویش که غالباً به آشور باج میداد اداره میشد. سرزمین ماد در همسایگی دولتهای بزرگ و متمدن قدیم یعنی آشور و اورارتور (=آرارات، ارمنستان، پایتختش شهر وان) بود و در طی مبارزه علیه قبایل چادرنشینی که از سوی خاور به آنها حمله میکردند. سرانجام به صورت دولتی مستقل درآمد. مورخان، دیااکو (ح 701 تا 655 ق.م) را مؤسس دولت ماد شمردهاند و در آثار آنان از عدالت و انصاف وی، که سبب شده بود تا طرف رجوع مردم گردد، سخن رفته است. پس از وی فرزندش فره ورتیش (= فراارتس) پادشاه شد، پارسیها را مطیع خود ساخت و سیاست پدر را دنبال نمود، اما در سال 633 ق.م با سپاهیان چریکی و نامنظم خود در برابر آشوریها تاب مقاومت نیاورد، شکست خورد و کشته شد و این خود درس عبرتی بود و سبب شد تا جانشین او هوخشتره (633 – 584 ق.م) به تربیت سپاه منظم سواره نظام و پیاده نظام بپردازد.
هوخشتره را باید بنیانگذار واقعی دولت مستقل ماد و معمار حقیقی امپراتوری ایران باستان دانست. او بود که طوایف ماد و ماننا را متحد کرد و بر قلمرو خویش در داخل فلات توسعه بخشید و سپاه منظم تشکیل داد و هگمتانه را در برابر نینوا (پایتخت دولت آشور) پایتخت ساخت. هم در زمان او بود که مادها در آغاز سده ششم پیش از میلاد قبایل پارسی را که در نواحی جنوب غربی فلات ایران ساکن بودند، مطیع خویش ساختند. آخرین شاه مادایختوویگو (= آستیاگ) نام داشت که فرزند هوخشتره بود و مدتی طولانی سلطنت نمود تا سرانجام کوروش هخامنشی از میان قوم پارس بر او شورید و به سال 550ق.م دولت ماد را منقرض ساخت. (7)
سازمان اجتماعی ماد را میتوان سازمان عشیرتیِ در حال پاشیدگی شمرد. توسعه دامداری و زراعت سبب پیدایش کار برای بردگان گشته بود و نقل و انتقال تودههای بزرگ مردم و لشکرکشی به منظور تسخیر و تصرف اراضی دیگران سبب میشد تاجمع کثیری به قید اسارت و بردگی درآیند. در سده هشتم پیش از میلاد در میان مادها پیشه ورانی وجود داشتند زیرا در کتیبههای آشور آمده است که بعد از پیروزی بر قبایل ماد، شاهان آشور توانستند عده زیادی پیشه ور را با خود به آشور ببرند.
تصویرهایی که از مردان این طوایف در نقوش حجاران آشوری به جا مانده است آنها را با ریشهای مجعد، لباسی از پوست گوسفند نیزهای بلند در دست، در هیئت جنگجویان ساده و خشن نشان میدهد. تربیت اسب مایهی شهرت آنها شده بود و پرورش گاو و گوسفند سرمایه عمده معیشت قومی آنها بود. وسیله رفت و آمدشان در کوهستانها غالباً گردونههایی بود که چرخهای آن را از تنه درخت میساختند. گرایش به زندگی کشاورزی تدریجاً آنها را به زمین وابسته ساخت و طبقه کشاورزان را متمایز کرد چنان که برخورد دائم با اقوام بومی و مهاجم سبب شد تا طبقه جنگجویان نیز تشخص یابند. علاوه بر این دو طبقه، چوپانان و آتوربانان نیز از یکدیگر متمایز بودند. مغها (= ماگوئی ها) که بنا به روایت هرودوت یکی از طوایف شش گانهی مادی بودند امور مربوط به آداب و رسوم دینی را در میان هر دو قوم پارس و ماد اجرا میکردند و این خود نشان میدهد که فاصلهای چندان زیاد در میان دو قوم آریایی مذکور از حیث منشأ وجود نداشته است.
تشکیل دولت هخامنشی
وضع سیاسی، اجتماعی و دینی
طایفههای ایرانی پارسوا (پارسوا نام شهر آنها در کنار ارومیه بود.) در مجاورت مادها به حفظ هویت و وحدت خویش اهتمام ورزیدند. این طایفههای ده یا دوازده گانه آریایی نژاد که از حدود دریاچه ارومیه به نواحی جنوب غربی فلات (ایران) آمده بودند مثل مادها گرفتار تجاوز دائم بیدادگران آشوری و مدتی دراز زیر سلطهی آنان بودند. پارسها مقارن قدرت یافتن طوایف ماد و در ضمن حرکت بی وقفه به سوی جنوب به تدریج در حدود عیلام و در بخشی از ولایت فارس قدرتی و نفوذی به دست آوردند و بر قبیلههای بومی مجاوز چیرگی یافتند و حتی با به وجود آمدن دولت مقتدر ماد استقلال خود را حفظ کردند و تا پایان دوران پادشاهی ماد، حتی در دورهای که سرکردگانشان باجگزار شاهان ماد بودند، در دربار ماد هم چون مظهر زندگی ساده و آزاد بدوی تلقی میشدند. آنها نیز مانند مادها بیشتر زندگی شبانی داشتند، اما در نواحی مسکونی خویش به کشاورزی هم دست میزدند. یکی از طوایف ده یا دوازدهگانهی پارس پاسارگادائی (= پاسارگادیها) بودند که ظاهراً هخامنشیها از میان آنها برخاستند.سرکرده پارسیها هخامنش نام داشت. (8) بعدها پادشاهان پارسی نسبت خود را به او میرساندند. آنها در طی مهاجرت به جنوب در مجاورت شهر عیلانیِ انشان (ANZAN =) شهر تازهای ساختند و آن را به یاد سرزمین گذشته خود پارسوا که در نزدیک ارومیه ترک کرده بودند «پارسوماش» خواندند. سپس چیش پیش، فرزند هخامنش یا سرکردهای از خاندان او، با استفاده از انحطاط عیلام، انشان (واقع در دره کرخه و شمال غربی شوش، یا در حدود پاسارگاد) را در اختیار گرفت و خود را پادشاه بزرگ انشان (675 – 640 ق.م) خواند. این پادشاه بعدها که در وجود فره ورتیش شاهد طلوع تدریجی قدرت طوایف ایرانی ماد و شروع انحطاط آشور و عیلام شد ترجیح داد نسبت به پادشاه ماد اظهار تابعیت کند تا برای تحکیم وحدت میان طایفههای پارس فرصت و فراغت بیشتری بیابد. (9)
پارسها همچنان تابع پادشاهی ماد باقی بودند تا زمانی که کوروش، شاه پارس در سال 550 ق.م بر شاه ماد، ایشتوویگو خروج کرد و مادها به سبب ناخشنودی از فرمانروای خود او را رها کردند و به پارسها ملحق شدند.
در سال 550 پیش از میلاد بود که کوروش، فرمانروایی از دودمان ایرانی هخامنش، بر فرمانروای خود آستیاگ – آخرین پادشاه ماد – پیروز، و به پادشاهی پارس نامیده شد و فرمان داد تا به افتخار این واقعه در پاسارگاد که زادگاه وی بود صورت او را بر سنگ نقش کردند و در کتیبه مربوط به آن خود را پادشاه بزرگ هخامنشی نامید و با این عنوان خویشتن را به خانواده فرمانروایان پارسی منتسب کرد. کورش را باید وارثِ میراث بزرگی شمرد که با سقوط هگمتانه پایتخت دولت ماد، از خاندان ماد برای ایران باقی ماند، زیرا این پادشاه هخامنشی نه فقط قسمتی از تربیت و فرهنگ دربار ماد برای ایران باقی ماند، زیرا این پادشاه هخامنشی نه فقط قسمتی از تربیت و فرهنگ دربار ماد را از سوی مادرش ماندانا به ارث برده بود بلکه تمام سنتها و آداب و رسوم حکومت ماد را نیز آموخته بود. در حقیقت در عهد این پادشاه بود که آریاهای ایرانی همراه قوم پارس قدم بر صحنه حوادث جهانی نهادند و اگر چه پیش از کوروش چندین فرمانروای دیگر به سلطنت رسیده بودند اما از عهد او بود که توانستند در عرصهی رقابتهای بین المللی آن زمان وارد شوند و خود را برای بنیان نهادن یک امپراتوری بزرگ جهانی شایسته نشان دهند. اعلام استقلال وی نوعی طغیان نسبت به آستیاگ بود و طوایف پارس و متحدان آنها که از طرز فرمانروایی پادشاه ماد ناراضی بودند به زودی با کوروش همدست و همداستان شدند. اکباتان (هگمتانه) شکوه و اهمیت سابق خود را نیز کوروش حفظ کرد و مثل یک پایتخت باقی ماند. طایفههای ماد هم چنان در کنار طوایف پارسی متحد باقی ماندند و سرکردگانشان هم که در امور نظامی و اداری تجربه فراوان داشتند، در نزد کوروش مقامات عالی یافتند و به طبقه مغان هم از این تغییر سلطنت لطمهای وارد نشد. بابل پایتخت ثروتمند دنیای باستانی بین النهرین – در محلی نزدیک شهر کنونی حمله در عراق – در آن زمان در منجلاب تجمل، عیاشی و اختلاف طبقاتی دست و پا میزد و دو رود دجله و فرات آن را با راههای کاروانی و تجارت بین مصر و خلیج فارس مربوط میکرد. کوروش با جنگهایی که کرد به استقلال بابل، لیدی و سایر دولتهای قدرتمند پایان داد. با فتح بابل نه فقط بین النهرین به دست کوروش افتاد بلکه تمام آنچه تعلق به بابل داشت از جمله سوریه و فلسطین و فنیقیه نیز جرو قلمرو او گردید. او با فلسطین مناسبات دوستان برقرار کرد و فنیقیه را مورد توجه و عنایت قرار داد و همه اینها برخاسته از اندیشه سیاسی او بود. از تصرف آسیای صغیر به ثروتهای عظیمی دست یافت. آخرین جنگهای کوروش با سکاها بود.درباره فرجام کارش روایتهای گوناگون است. از روایت هرودوت بر میآید که در جنگ با طوایف ماساگت (530 ق.م) کشته شد. آرامگاه او در پاسارگاد است. تمام دنیای باستان وی را همچون مردی فوق العاده و بی مانند مینگریست.
پارسیها که او آنها را از گمنامی به افتخار رسانید وی را – به گفته هرودوت – پدر خواندند. یونانیها که او آنها را در سواحل آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخت در وی به چشم یک فرمانروای آریایی نگریستند و قوم یهود که وی آنها را در اجرای آیین و بنای معابدشان آزاد گذاشت وی را همچون نجات بخش خویش تلقی کردند. لیاقت سیاسی و نظامی فوقالعاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود که در تاریخ سلسلههای شاهان شرق پدیدهای کاملاً تازه به شمار میآمد. شاید تسامح دینی او عاقلانهترین سیاستی بود که به وی اجازه میداد تا بدون نظم و نسق اداری پیچیده بزرگترین امپراتوری دیرپای دنیای باستان را چنان اداره کند که در آن متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل ممکن تقلیل یابد. بعد از او سلطنت همچون میراثی به پسر ارشدش کمبوجیه رسید. از وی غیر از کمبوجیه یک پسر دیگر به نام بردیا و سه دختر باقی ماند. کمبوجیه در زمان حیات پدر در بست و گشاد امور کشور شرکت داشت. قبل از آن نیز هشت سالی را به عنوان «پادشاه بابل» سلطنت کرده بود. در بابل اسنادی به دست آمده است که به نام کوروش و کمبوجیه تنظیم گشته است. کوروش هنگام آخرین لشکرکشی بدفرجام خویش علیه ماساگت ها، که از آن بازنگشت، کشور و شاهی را به کمبوجیه سپرد. (10) این فرزند ارشد و خلف کوروش سازمان دهنده و سردار جنگی و اداره کننده بزرگترین امپراتوری زمان خویش بود و آرزوی توسعه بیشتر آن را در سر داشت. او مصر را به زیر سلطه خود آورد و تا حبشه پیش رفت. در مصر سیاست تسامحی پدر را دنبال کرد و آیین کاهنان و حریم معابد را محترم شمرد و نسبت به خدایان مصر فروتنی نشان داد.
رویّ هم رفته از میان تمام فاتحان آسیایی که پیش از او به سرزمین فراعنه آمدند او تنها کسی بود که توانست تمام دره نیل را تسخیر کند، اما در آن سوی مرزهای مصر اندیشه جهان گشاییاش تحقق نیافت و تسخیر کارتاژ برایش میسر نشد و در جنگ حبشه هم توفیقی به دست نیاورد. گویا شکست او در این نقشههای جنگی تعادل روحیاش را مختل ساخت.
در حوالی سالهای 524 – 522 ق.م بود که خبر ظهور گئوماتای مغ را شنید و مصر را به آریاندس سپرد و خود عازم ایران شد، ولی در بین راه در حدود دمشق – یا حماة سوریه و به قولی در بابل – به طور مرموزی مرد. گویا قتل مخفیانه بردیا به امر کمبوجیه و واقعه طغیان گئوماتای مغ (= بردیای دروغین) تا حدی موجب ناخرسندیهایی بود که سبب شد تا – به قول داریوش در کتیبه بیستون – وقتی کمبوجیه به مصر رفت دل مردم از او برگشت. گئوماتا که به گفته داریوش «مردم را فریب داد» و «تخت را تصرف کرد» و «پارس و ماد و ممالک دیگر را از کمبوجیه جدا ساخت» مالیات سه ساله را بر مردم بخشید و خدمات نظامی را لغو کرد و مردم را در ترس از خود فرو برد و برای آن که هویتش فاش نشود خود را از انظار دور داشت و حتی زنان حرم خویش را مثل عدهای محبوس خطرناک از یکدیگر دور داشت، اما پس از هشت ماه هویتش آشکار گشت. تعدادی از رؤسای هفت خانواده بزرگ پارس که با تخت سلطنت مربوط بودند به اتفاق داریوش پسر ویشتاسپ که خود را نماینده واقعی خانواده هخامنش میدانست هم پیمان شدند و به اندرون قصر راه یافتند و با کشتن «مغ» و اطرافیانش به ماجرای طغیان بردیای دروغین پایان دادند و امّا برای انتخاب پادشاهِ بعد از او گویی به نوعی قرعه، که در بین مردم سرزمین ماد سابقه داشت، دست زدند و به نام داریوش درآمد زیرا در کتیبهی بیستون تمام مسئولیت قتل مغ را برگردن گرفته است و صریحاً میگوید که من او را کشتم.
هنگام جلوس داریوش بر تخت سلطنت (522 ق.م) دشواریهایی که از غیبت سه ساله کمبوجیه و از طغیان هشت ماهه گئوماتا در ماد، پارس و سایر مملکتها پیدا شده بود سلطنت را تهدید میکرد و حل آنها شهادت و حوصلهای مردانه میطلبید. (11) داریوش با آن که جوان بود پیش از پادشاهیاش، هم با کوروش در لشکرکشیهای شرقی تا حدود سیحون رفته بود و هم با کمبوجیه مصر و سایر نقاط قلمرو هخامنشی را دیده و در حقیقت تجربه اندوخته بود. او موفق شد تا در سالهای نخست پادشاهی موانع داخلی را از سر راه خود بردارد و بار دیگر کشورها را زیر لوای یک پادشاهی متحد سازد. این سازمان دهندهی زبردست اتحاد امپراتوری کوروش را تجدید کرد و بدان جانی تازه بخشید. او به گفته هرودوت کشور را به بیست تا سی ناحیه یا ساتراپ نشین تقسیم کرد و در رأس هر یک، یک حاکم (ساتراپ = شهربان) گذاشت. ساتراپها استقلال داشتند، اما نظارت و بازرسیای که به وسیلهی مأموران ویژه یا «چشم و گوش شاه» بر آنها به عمل میآمد واجد اهمیت خاص بود. این بازرسان به قلمرو ساتراپها سفر میکردند و به جمع آوری اطلاعات میپرداختند و مراقب بودند که شورش و عصیان و توطئهای واقع نشود. یکی از مهمترین مشاغل ساتراپها گردآوردن خراج بود. نواحی کشور ایران پیش از صدور مقررات داریوش هدایایی به شاه تقدیم میداشتند که نه دایمی بود و نه مبلغ و مقدار معینی داشت. داریوش میزان تعهدات هر ساتراپ نشین را از روی درجه عمران و ترقی و تمدن آن به دقت معین کرد. در نتیجهی این سیاست گنجینههای شاهی مملو از شمشهای طلا و نقره و انبارهای حکومتی انباشته از غلّه شد. تنظیم امر خراج فقط با متداول ساختن پول مسکوک – که در کشور لیدی معمول بود – مقدور و میسر میبود. پولی که داریوش فرمان داد تا سکه زدند مسکوک طلا بود و داریک نامیده میشد. ساتراپ نشینها حق داشتند سکهی نقره ضرب کنند و نواحی کوچکتر سکه مسین ضرب میکردند. رشد و نمو اقتصادی پولی در کشور ایران و این که ایرانیان سرزمین وسیعی را تحت یک لوا متحد ساخته بودند موجب توسعه بازرگانی گشت.
بابل، مصر، آسیای صغیر شبه جزیرهی عربستان، مقدونیه و شبه جزیرهی بالکان، صحرای مجاور کرانه دریای سیاه، جزایر دریای اژه و نواحی شمال غربی و جنوب غربی ایران همه با ایران وارد داد و ستد گشتند و مناسبات تجاری پیدا کردند. منافع سوق الجیشی و تجاری هر دو مستلزم توسعه شبکه راهها و امنیت آنها بود و داریوش به این امر مهم اقدام نمود چنان که هرودوت میگوید: جادهای که از سارد پایتخت سابق لیدی تا شوش ادامه مییافت صد و یازده مرکز پست داشت و عبور از آن نود روز طول میکشید. در هر 25 کیلوگرم توقفگاهی وجود داشت که مسافر میتوانست در آن جا استراحت کند، دستههای سپاهی از جادهها حفاظت میکردند و دزدی و راهزنی مجازات شدید داشت. در این جادهها به فاصلههای کم قراول خانههایی تعبیه شده بود . پست به وسیله سواران از یک قراولخانه به قراولخانه دیگر تحویل داده میشد و بلادرنگ به وسیله سواری تازه نفس به مرحله بعدی ارسال میگشت و بدین سبب با سرعت فوق العادهای که با وسایل آن روزی محال به نظر میرسید به مقصد تحویل داده میشد. ترعهای که به فرمان داریوش حفر آن به پایان رسید و آخرین شاخه خاوری رود نیل را به دریای سرخ متصل میساخت شایان توجه فراوان است. حفر این ترعه را یکی از فراعنه آغاز کرده ولی ناتمام گذاشته بود. شهرهای شوش، اکباتان و استخر مقام مهمی داشتند.
داریوش در امر تمرکز و اتحاد کشور و سازمان دادن آن به توانگران، اعیان، روحانیان و کاهنان متکی بود. روحانیان و کاهنان از لحاظ سیاسی و اقتصادی نیروی بزرگی شمرده میشدند. پارسیان در دستگاه دولت و کشور وضع خاصی داشتند و خراج نمیپرداختند و هسته مرکزی و فرماندهی ارتش ایران را تشکیل میدادند و سران و نمایندگان ادارات نیز از میان آنان انتخاب میشدند. یک نفر بنا بر مقتضیات زمان گاهی مرد جنگ بود و گاهی کشاورز. از بردگان برای انجام کارهای گوناگون – مثل کارهای ساختمانی – استفاده میشد. در کتیبه مربوط به کاخ شوش که تا به حال محفوظ مانده است از شرکت همه نمایندگان اقوام مختلف کشور ایران در کار ساختمانی آن قصر، به جز پارسیان، یاد شده است. پادشاه هخامنشی در عین سادگی، شکوه و جلال و تشریفات سطنتی کاخهای سلاطین مصر و لیدی و بابل را به وام گرفته بود. لباس ارغوانی زر دوزی شده و دیهیم بلند جواهرنشان و تخت باشکوهی که بر آن جلوس میکرد و نگهبانان شخصی شاه که گاهی به هزاران نفر میرسیدند، همه از عظمت و شکوه جهانی «شاه کشورها» سخن میگفتند. با این همه «مرگ آمد و آب از آسیا افگند» یعنی (در 485 ق.م) مقتدرترین فرمانروای شرق در دنیای باستان درگذشت. (12)
خشایارشا فرزند و جانشین داریوش البته در ردیف چنان پدری نبود اما آن طور هم که برخی تصور کردهاند سلطنتش را نباید آغاز ضعف و انحطاط امپراتوری هخامنشی به حساب آورد. این پادشاه جوان که قامتی رعنا و ظاهری شاهانه داشت تا حدی تندخوی و شهوتپرست و گهگاه ضعیف النفس بود. نخستین کارش فرونشاندن شورش – خبیشه، در – مصر بود که داریوش فرصت آن را در روزهای آخر عمرش نیافته بود، هر چند که از آن پس نیز ساتراپ نشین مزبور بارها علم استقلال و جدایی برافراشت. پس از رفع مشکل مصر تصمیم به جنگ با یونان گرفت و با سپاهی که به گفته هرودوت چهل و هشت گونه از اقوام مختلف در آن شرکت داشتند از داردانل گذشت، آتن را تصرف کرد و ارگ آن شهر را به تلافی شهر سارد آتش زد اما در سالامیس نیروی دریاییاش شکست خورد و از راه داردانل و آسیای صغیر به ایران بازگشت. خشایارشا بی جهت خود را درگیر جنگهای اجتناب ناپذیر کرد که نتیجهی آن رسیدن یونانیها به نوعی برتری دریایی بود. طبع خودکامه شاه عقاید و افکار اقوام تابع را تحقیر میکرد و از این جهت در داخل کشور هم با دشواریهایی روبرو شده بود. تعصب دینی و عدم تسامح اعتقادی وی با خوی و خصلت پادشاهان پیش از وی تفاوت بی اندازه داشت و شک نیست که وقتی بی تسامحی با شهوت و قساوت به هم جمع آیند مقدمات از هم پاشیدگی امپراتوری فراهم میشود. ظاهراً زندگیاش بعد از بازگشت از یونان در عیاشی و در بنای ساختمانهای مجلل و توسعه حرم خانه گذشت و این نوع زندگی نیروی او را مصروف جلال و شکوه پوچ روزانه و لذتهای رخوت انگیز شبانه کرد. کاخهای عظیمی که بنا کرد از حیث اعتبار و عظمت به پای آثار به جای مانده از پدرش نمیرسید اما در بناهای عصر خشایارشا ویژگیهای سبک معماری آشوری بیشتر از گذشته است و از معماری یونانی هم بهره دارد. علی الخصوص در مجسمه سازی به شیوه یونانی (پیش از دوره کمال آن) توجه خاص شده است. سرانجام اردوان رئیس گارد سلطنتی با یکی از خواجه سرایانش همدست شد و شبانه او را در خوابگاهش به قتل رسانید (466 ق.م) و سومین پسر شاه یعنی اردشیر را بر تخت نشاند و قصد داشت تا در فرصتی مناسب او را نیز از میان بردارد اما دست تقدیر اردشیر را بر اردوان مسلط و پیروز گردانید.
نخستین سالهای پادشاهی این شاه جوان مصروف فرونشاندن شورشهای داخلی شد اما بیشتر سالهای سلطنت چهل سالهاش، مخصوصاً سالهای آخر در عشرت جویی و لذت یابی سپری گشت. در واقع بعد از ماجرای باکتریه و مصر، تنها شورش مکابیز – که رنگ اخلاقی و انسانی داشت – یک چند آن عیش مدام را منغّص ساخت. یکی از نکتههای مورد اشاره در عهد این پادشاه پناهندگی تمیستوکلس سردار فاتح آتنی در جنگ سالامیس به دربار او (شوش) بود. تیمستوکلس در شوش زبان فارسی آموخت و با حکمت مغان آشنایی یافت.
اردشیر اول (= درازدست) در روایتهای ملی ایران و منابع یونانی با وجود عشرتپرستی به عدالت دوستی و جوانمردی و شجاعت و زیبایی ظاهر و باطن توصیف شده است. علاوه بر همسران متعدد که بر او نفوذ داشتند وی زیر نفوذ مادرش آمستریس و خواهرش آمی تیس قرار داشت.
جانشین او خشایارشای دوم که فرزندش نیز بود بیش از چهل و پنج روز سلطنت نکرد و به دست برادرش سغدیانوس به قتل رسید و عجب آن است که جنازه او و پدر و مادرش (ملکه داماسپیا) را یک روز برای تدفین به پاریس بردند. سغدیانوس نیز تنها شش تا هفت ماه فرمانروا بود و به دست برادری دیگر به نام وهوکه (ساتراپ گرگان) به وضع فجیعی کشته شد. وهوکه به نام داریوش دوم بر تخت نشست (423 ق.م) و با جلوس او انحطاط خاندان هخامنشی به طور جدی آغاز شد و او بود که آن امپراتوری را به سوی ورطه نابودی کشانید.
ابتدا بی آن که در روابط خارجی مشکل عمدهای پیش آید در داخل کشور اغتشاشهای مکرر روی داد و سپس دامنهی آن به خارج کشید. داریوش دوم برای حل دشواریهای داخلی به قساوت و خشونت و برای رفع مشکلات خارجی به طلا متوسّل شد، اما توفیق چندانی نیافت و کاریترین ضربت در سال 411 ق.م از سوی مصر بر حیثیت او وارد آمد و در آخرین روزهای عمرش هم شورشی در نواحی علیای دجله در میان قومی به نام کاردوخی Kardukhoi (= کادوسیان، سرزمینی میان آشور و ماد و ارمنستان) در گرفت که لشکرکشی شاه به آن جا هم قرین توفیق نبود و گویا در طی این لشکرکشی بیمار شد و در بهار سال 404 ق.م درگذشت. با مرگ او ولیعهدش ارشک با نام اردشیر دوم (404 تا 358 ق.م) در حدود چهل سالگی به سلطنت رسید. سلطنت اردشیر از روز جلوس آگنده از توطئه و طغیان و جنایت اما روی هم رفته سلطنتی موفق بود. او اولین پادشاه هخامنشی است که در کتیبههای خود نام «میترا» و «آناهیتا» را نیز در ردیف نام «اهورامزدا» ذکر میکند و از این هر سه خدا برای حفظ خود و سلطنت خود و کارهای خود یاری میجوید. برخی از محققان تاریخ این امر را نشان تحولی بارز در تاریخ عقاید و ادیان ایرانیان و پادشاهان هخامنشی و حاکی از تأثیر فرهنگ بابلی یا آناطولی میدانند. پلوتارک نویسنده یونانی شرح زندگی او را به رشته تحریر درآورده است. منابع و مآخذ، چهره اردشیر دوم را همراه با نجابت و ملاطفت و رأفت ترسیم کردهاند اما در عین حال پادشاهی بی قید و تن آسا و سهل انگار بود و روزهای آخر عمرش با وجود قدرت و مکنت غرق در تلخی و نومیدی گذشت. گویند یکصد و پانزده فرزند داشت که بیشترشان در حیات پدر مردند و از آن همه، جز از چهار پسر، نامی باقی نمانده است. یکی از آنها اخوس نام داشت که بعد از پدر با عنوان اردشیر سوم بر تخت نشست و نخستین اقدامش آن شد که برای رهایی از هر دغدغهای تمام خویشان نزدیک خود را – حتی برادرزادگان و عموزادگان – به قتل آورد و برای ایجاد نظم و انضباط بیش از همهی اسلاف خویش با خشونت و قساوت عمل کرد. گویند تندخویی و سنگ دلی را با ارادهی قوی همراه داشت. در فرونشاندن طغیان کادوسیان، یک شاهزاده هخامنشی – که بعدها به نام داریوش سوم به سلطنت رسید – به وی کمک کرد. در دوره این اردشیر بود که ایرانیان بار دیگر بر مصر، اورشلیم و فنیقیه مسلط شدند و قبرس نیز به دست ایشان افتاد و امپراتوری ایران حدودی را که در عهد نخستین شاهان هخامنشی داشت بازیافت. اردشیر سوم بر اثر مسمومیت درگذشت. نخست پدر وی و سپس یکی از خویشاوندان دورش به نام داریوش سوم بعد از وی به سلطنت رسید. در هنگام جلوس حدوداً 45 ساله بود. در آغاز سلطنت او بود که فیلیپوس مقدونی به قتل رسید و جانشین او اسکندر خیالات فیلیپ را دنبال کرد و جنگ با آسیا را برای اعاده حیثیت یونان لازم شمرد. اولین برخورد جدی میان یونانیان و سپاه ایران در کنار رود گرانیکوس روی داد و اسکندر توانست از آسیب زوبین سپهردات داماد داریوش جان به در برد و جنگ با پیروزی اسکندر تمام شد. دومین تلاقی در حوالی شهر کوچک ایسوس در سوریه رخ داد و فتح درخشانی نصیب اسکندر شد. بار سوم در نزدیکی شهر اربل دو سپاه با هم روبرو شدند. ابتدا کثرت سپاه ایران موجب وحشت اسکندر شد اما داریوش بر اثر جراحتی که به وی وارد آمد پا به فرار گذاشت و بابل به دست اسکندر افتاد و بعد از اندک مدتی شوش و پرسپولیس نیز فتح و ثروتهای بی حساب آنها غارت شد. سربازان مقدونی که آتش زدن کاخ داریوش و تاراج خزاین آن را برای خود رسالت «ضد بربر» تلقی میکردند با کشمکش بر سر غنایم گران بها و پاره پاره کردن فرشها و لباسها و قطعه قطعه ساختن مجسمهها و ظرفها نشان دادند که «بربر» واقعی خود آنان بودند.
غارت پرسپولیس بر دست سپاهیان نیمهوحشی مقدونی مورخ را به یاد غارت وحشیانه دیگری میاندازد که هزار سال بعد تیسفون را بر دست اعراب به تباهی کشید. پس از پرسپولیس پاسارگاد تسلیم شد و طلا و نقرهاش به تاراج اسکندر رفت. از آن پس تاراج گر به دنبال داریوش سوم از پارسه راه ماد را پیش گرفت. داریوش که هنوز تصور میکرد میتواند در ماد سپاهیانی تجهیز کند یک چند در اکباتان ماند، اما وقتی اسکندر از پارس به آنجا آمد داریوش که توفیقی برای تجهیز سپاه نیافته بود با «بسوس» والی باختر و عدهای از بزرگان پارس از جانب وی به باختر عزیمت کرد. در بین راه بسوس و یارانش شاه را توقیف کردند و چون اسکندر به دنبال وی آمد در حدود دامغان او را به قصد کشتن مجروح ساختند و خود به سوی باختر گریختند.
وقتی اسکندر به بالین شاه رسید داریوش از آن زخمها مرده بود و فاتح جسد او را با تأثّر و احترام به پارس فرستاد (330 ق.م) این جزء از تاریخ ایران باستان، به ویژه، هم در حماسهی ملی مردم ایران یعنی شاهنامه فردوسی و هم در اسکندرنامهی نظامی گنجوی انعکاسی شاعرانه، زیبا و مؤثر یافته است. بسوس خود را با نام اردشیر چهارم پادشاه خواند اما اقدام او در خلع و قتل داریوش سوم اگر هم برای نجات امپراتوری بود نمیتوانست به نتیجه مطلوب برسد و اسکندر وی را به عنوان یک قاتل و غاصب مجازات کرد و بدین سان امپراتوری هخامنشی به دست اسکندر افتاد.
با کشته شدن داریوش در 330 ق.م تاج و تخت هخامنشی تنها در یک مدت کوتاه هفت ساله در اختیار اسکندر قرار گرفت، چه این جهان جوی غالب در 323 ق.م درگذشت و قلمرو هخامنشیها در ایران در دست جانشیان مقدونی به کام یک اشغال نظامی طولانی فرو رفت. مصر به بطلمیوس رسید و سلوکوس که پیش از آن فرمانده سواره نظام اسکندر بود ساتراپ بابل شد و تا سال 315 ق.م در آن مقام باقی بود. از سال 312 ق.م سلوکوس دولتی به نام سلوکیدها (یا: سلوکیه) به وجود آورد که در طی چندین نسل بر قسمت عمده قلمرو غربی هخامنشی حکومت کرد. سرگذشت این سلسله از 312 تا 250 ق.م در مسیر تاریخ ایران یک دورهی فترت بین هخامنشیان و اشکانیان را در بر گرفته که به دوران یونانی مآبی در ایران و شرق نزدیک شهرت یافته است.
پینوشتها:
1.نگاه کنید به مزدیسنا و ادب فارسی، ص . 36 به بعد.
2.نگاه کنید به ایران باستان، ج 1، ص. 156 به بعد؛ ایرانیان، باوزانی، ترجمه رجب نیا، ص. 11 به بعد.
3.همان مأخذ، ص. 160.
4.مقصود از سنت زرتشتیان اخبار و اعتقادات دینی آنان است.
5.دربارهی زرتشت و آیین زرتشتی نگاه کنید به: استاد صفا، مزداپرستی در ایران قدیم، ص. 17 به بعد.
6.نگاه کنید به تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ج. 1، ص . 80 به بعد.
7.همان مأخذ، ص .94 به بعد.
8.نگاه کنید به ایران باستان، ج. 1، ص. 228.
9.تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ص. 97.
10.همان مأخذ، ص. 130به بعد.
11.مقایسه کنید با ایران باستان، ج. 1، ص.8 – 537.
12.برای آگاهی از وسعت ممالک ایران در زمان داریوش نگاه کنید به ایران باستان، ج. 1 ص. 691 به بعد و مقایسه کنید با تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ص 144 به بعد و ص. 217 به بعد.
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول