مناسب خواهد بود نخست همسانیها و سپس تفاوتهای آنها را بررسی کنیم.
همسانیها
1. ساختار و کنش
دو علم مورد نظر، انسان واقع در جامعه را مطالعه می کنند، و بنابراین آشکارا از علوم طبیعت متمایز هستند. میتوان تصور کرد که به سبب موضوع مشترک، آنها بر مبنای داشتن روشهای متفاوت هم از علوم طبیعت متمایز باشند. در واقع مشترکاتی هم از این لحاظ وجود دارد که در مفاهیم دوقلوی ساختار و کنش یافت میشود. هر جامعه ساختاری دارد که خود آن ساختار از شماری ساختارهای کوچکتر تشکیل می شود. بدون پافشاری در تعریف ساختار، میتوانیم فرض کنیم که ساختار یک جامعه عبارت است از آن عناصر کموبیش پایدار که بستر شکلگیری کنش انسانی را تشکیل میدهد. (1) این عناصر شاید رسمی (مانند حکومتها، نظامهای ترافیک، نظامآموزشی) یا غیررسمی (مانند آداب، باورها، شیوههای سخنگفتن) باشد. جدا و متفاوت از ساختار، کنشهای انگیزشی و (معمولاً موقتی) مردان و زنان عضو جامعه است که به صورت فردی یا جمعی عمل میکنند. در 1789 و بار دیگر در 1989 برخی جوامع ظاهراً بسیار استوار ناگهان فرو پاشیدند. چرا؟ شاید بتوان با توجه به ساختار یا کنش به این پرسش پاسخ داد. بخشهای گوناگون نظامهای حکومت و جامعه به ناگاه از کار افتاد. مردمی که اعتقاد آنها به کارآمدی و درستی این نظامها پیوسته کاهش یافته بود، ناگهان به اعتراض برخاستند و گردانندگان نظامها در مدتی بسیار کوتاه از مقاومت در برابر آنها بازماندند. آیا، در چارچوب مثال بالا، صحنه و صحنهپردازی به هم خورد؟ یا بازیگران نقشهای معمول خود را رها کرده، نمایش را کاملاً تغییر دادند؟من مثال را از درسنامهی علمالاجتماع (Hollis, 1994, Introduction) گرفتهام، ولی مثالهایی مانند این مثالها (پایان نظام سلطنت در فرانسه و پایان عمر رژیمهای کمونیستی در اروپای شرقی) را در کتابهای تاریخی نیز میتواند پیدا کرد. تقریباً گزارش هر مورخی از این رویدادها دربرگیرندهی توصیف دگرگونیهای شکل گرفته در این ساختارها و تضعیف شدن آنها، و کنشهای بسیار با انگیزهی مردم دخیل در این رویدادهای مهم خواهد بود؛ یعنی دربرگیرندهی هر دو جنبهی ساختار و کنش. البته جامعهشناسی انعطافپذیری اندکی کمتر دارد (سختگیرتر و موشکافتر است). اندیشمندانی مانند مارکس یا دورکیم معتقدند که قوانین بر امور انسانی حاکم است، و واقعیتهایی دربارهی این امور وجود دارد که از خود انسانها جدا و مستقل هستند. چنین دیدگاهی را "کلنگری" مینامند. اندیشمندان دیگری مانند جان استوارت میل اعتقاد دارند که جامعه از کنشها و اندرکنشهای انسانها ساخته شده است و از این رو، آگاهی انسانی و مقاصد انسانی برای جامعه اهمیت بنیادین دارد. این دیدگاه هم "فرد باوری" است. میل مینویسد:، انسانها، هنگامی که کنار یکدیگر قرار میگیرند، به چیزی از نوع دیگر، با خصوصیاتی متفاوت، تبدیل نمیشوند،(نقل شده در
Ryan, 1973,p. 119, n. 4ولی مارکس ادعا میکند که "هستی انسان ها را آگاهی آنها تعیین نمی کند، بلکه، برعکس، هستی اجتماعی آنها آگاهی آنها را تعیین میکند".(2)
2. نیروها و ساختارهای تاریخ
در این بحث متمایز کردن ساختارهای جامعه از به اصطلاح نیروهای تاریخ مهم است. مارکس در مجلد 1 کاپیتال به خوانندگان آلمانی کتاب هشدار میدهد که از شرایط برتر کارگران آلمان نسبت به کارگران انگلیس مغرور نشوند، زیرا آنان را از "قوانین طبیعی تولید سرمایهداری گریزی نیست. این امر صرفاً به خود این قوانین، به این گرایشها مربوط میشود که با ضرورتی آهنین به سوی نتایجی گریزناپذیر پیش میروند. این کشور از لحاظ صنعتی پیشرفتهتر فقط نشان دهندهی تصویری است از آیندهی خود آن کشور کمتر توسعه یافته (Marx, 1977,p.416), البته امروزه مورخان غیر مارکسیست اندکی به چنین قوانین تحول باور دارند، ولی ساختارهای اجتماعی مورد نظر عالم اجتماعی و قوانین مارکسیستی توسعه و تحول در طول زمان را میتوان تقریباً به ترتیب با "ایستایی های اجتماعی" و "پویاییهای اجتماعی "کنت مطابق دانست. اکثر پژوهشگران علوم اجتماعی تصویری از "ایستاییهای اجتماعی" یا نظامها و ساختارهای جامعه ترسیم کردهاند، ولی شمار اندکی از آنها توضیحی قانع کننده دربارهی "پویاییهای اجتماعی "یا قوانین دگرگونی جامعهی انسانی در گذر زمان دادهاند. یک مورد استثنایی قابل توجه تلاش و.و. روستو در زمینهی تحول اقتصادی است که در کتاب مراحل رشد اقتصادی: بیانیهای غیر کمونیستی (3) نمود یافت. البته این کتاب که در 1960 منتشر شد (مانند نظریههای مشابه گرسچنکرون(4) امروزه چندان مورد توجه نیست. کار سودمندتر دیگر مطالعهی رابرت نیسبت دربارهی نظریهی غربی تحول اجتماعی است (ر.ک.: Nisbet, 1970). گر چه شمار اندکی از مورخان با نظریههای تحولی تاریخ موافق هستند، اکثر آنها نقش و جایگاه ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را میپذیرند. شاید افراد اندکی با کریستوفر لوید موافق باشند که رهیافت و روشهای آنها نامناسب است، ولی لوید یک استدلال قوی عرضه میکند. مانند مارکس، او بر این باور است که نیروهای پنهان، تاریخ را پیش میبرند و با این ادعا آغاز میکند که "ساختارهای کلان اقتصادها و جوامع، و سازوکارهای علّی شکلبندی و تاریخ آنها فراتر از درک متعارف است، (LIoyd, 1993,p.1). آنچه از دید انسانهای عادی و بسیاری مورخان "که معتقدند نیازی به مفاهیم و روشهای عمومی معین، جز «عقل سلیم» "نیست" پنهان میماند، برای علم اجتماعی آشکار میشود.، فقط آن نوع تحلیل و شیوهی فهم میتواند تاریخ واقعی و قدرت بنیاد سازمانی زندگی اجتماعی را آشکار سازد و تبیین کند که به درون روابط ساختاری پنهان و ضرورتهای موجود در اقتصادها و جوامع راه یابد،)LIoyd, 1993). خلاصه، این کتاب در حکم دفاعیهای مستدل از اتخاذ رهیافت ساختاری در حوزهی تاریخ است.3. مکتب "آنال"
رهیافتی مشابه هم در بین مورخان مکتب آنال فرانسه مطرح شده است. با توجه به اینکه در واقع لوید آشکارا دربارهی نیاز به فراتر رفتن از مکتب آنال سخن میگوید (1993,p.2) این مورخان فرانسوی در جستوجوی یک "اریخ تام و کامل" (نه به معنای تاریخ جهان، بلکه به معنای ادغام همهی انواع، روشها و جنبههای تاریخ)، یک تاریخ پیوسته (یعنی بررسی یک پدیده در گسترهی زمانی طولانی، مانند کتاب chaunus,Seville et l"Atlantique 1504- 1650 که در آن از منابع قابل دسترس استقاده شده است)، و یک رهیافت ساختاری- کارکردی متمرکز بر پیوستگیها و نظامهای جامعه هستند.(5) بی گمان خود برودل نیز برای وارد کردن تاریخ به جرگهی علوم اجتماعی (به قول او، انسانی) رنج و زحمت کشید.4. دیگر حوزههای اشتراک
با توجه به آنچه بیان شد میبینیم که رهیافتهای ساختاری مبنای مشترکی برای علم اجتماعی و بسیاری مورخین است.(6) دیگر حوزههای اشتراک عبارتاند از بحث بر سر هرمنوتیک (یعنی اهمیت معنا در تاریخ و علوم اجتماعی)، بر سر کلنگری و فردباوری، بر سر کنش یا رفتار، بر سر تبیین یا فهم، بر سر علل یا دلایل، بر سر ارزشها، و بر سر نیاز به یک زبان فنی (یا تخصصی).(7) همهی این بحثها را هم در علم اجتماعی مییابیم و هم در تاریخ، مهمتر از همه، در هر دو رشته اهمیت مفهوم معنا در مطالعات آنها بیشتر شناخته میشود.تفاوتها
5. مفاهیم در علم اجتماعی و در تاریخ
با وجود تلاشهای مورخان نامدار، عالمان اجتماعی و نظریهپردازان هر دو اردگاه برای همانند کردن تاریخ با علوم اجتماعی، سه تفاوت برجسته همچنان باقی است. یکی اینکه عالمان اجتماعی میخواهند موضوعهای خود را بسازند. بازار پول، ساختارهای خویشاوندی، توازن اجتماعی، نابهنجاری، گروههای مرجع، یا دلالتگرها واقعیتها یا موضوعهای معمول و شناختهشده ی زندگی روزمره نیستند بلکه بر ساختههای نظریههای اجتماعی گوناگون هستند. واقعیت مورد بحث، این استدلال مطرح شده در بالا را تأیید میکند که علوم اجتماعی رفلکسیو هستند. ولی تاریخ شمار اندکی مفاهیم خاص خود دارد و دلیل اصلی چنین وضعی آن است که تاریخ نظریهی خاص خود را ندارد. به نظر اوکشات، لغات "دارای معنای تخصصی معین" در تاریخ اندک است: "«گذشته»، «رویداد»، «حادثه»، «علت»، «دگرگونی» و از این قبیل "(ر.ک: Oakeshott ,1983,p.6). به بیان قابل قبولتر ، مورخان دستکم دو مفهوم جعل کردهاند که مورد استفادهی گستردهی عالمان اجتماعی قرار میگیرد: مفهوم "اقتصاد اخلاقی" ای.پی.تامپسون و مفهوم "جعل سنت" اریک هابزبام (P.Burke, 1992,pp.1-2: ر.ک) مورخان معمولاً یا از واژهها و مفاهیم زندگی روزمره (یعنی زبان غیر تخصصی) استفاده میکنند، یا واژهها و مفاهیم نهادها یا رشتههای دیگر را به کار میگیرند؛ مانند قانون، اداره و زمامداری، جغرافی، مسیحیت، نیروهای مسلح، هنر، و همچنین برخی واژهها و مفاهیم متعلق به علوم اجتماعی، به ویژه، متعلق به اقتصاد، جامعهشناسی و جمعیتشناسی. فیلسوفی به نام استفان کُرنر، همین ماهیت "دولایه ی" علوم طبیعی و اجتماعی را مورد توجه قرار داده است.هر شاخهی پژوهش را که در آن پیشبینی از طریق مرتبط ساختن مفاهیم و گزارههای نظری با مفاهیم و گزارههای متناظر تجربی و قابل فهم همگانی امکان پذیر شود میتوان "دولایه" نامید. همهی علوم طبیعی و اجتماعی کمّی دو لایه هستند.... به نظر میرسد حتی علوم توصیفی و رده شناختی (8) هم شاید دولایه باشند ... ولی تاریخ تک لایه است. این رشته در شکل سنتی خود میکوشد تا توالی رویدادها را آن گونه که رخ دادهاند توصیف کند، و از یک دنیای نظری و آرمانی ساده شده، به صورتی که یک نظریهی خود بنیاد و بدیهی (9) یا نظریهی نه چندان دقیق و سازمان یافته ترسیم میکند، استفاده نمیکند (Korner,1970,p.48).
به طور کلی، مورخان دنیا را به واسطه ی نظریه تفسیر نمیکنند، بلکه میکوشند آن را مستقیماً و بیواسطه ببینند ودرک کنند.
6. فراگیری و کلنگری تاریخ: جزءنگری علم
تفاوت دوم این است که علوم اجتماعی، مانند علوم طبیعی، نوع خاصی از داده ها را بر میگزینند و بنابراین، جزئی از واقعیت را انتزاع میکنند، در حالی که در عالم واقع هر چیز با چیز دیگر ترکیب شده و مرتبط است. مثلاً یک اسب را در نظر بگیریم. از دیدگاه فیزیکدان این اسب دارای اندازه و وزنی معین است و نیروی زیادی (اسب بخار) در کار دارد. به نظر اقتصاددان، اسب بر نوعی هزینه کردن توسط صاحب اسب دلالت دارد که شاید آن را برای کسب درآمد بیشتر به کار گیرد. برای جانورشناس، این اسب یک نوع از جنس ایکوس (10) است. شیمیدان هم اسب را دستگاهی میداند که جو خورده را سوزانده، به قدرت ماهیچهای تبدیل میکند، و از این قبیل. هیچ کدام از این افراد به دیگری چندان توجه نمیکنند، و نمیتوانند دابین (11) کهنسال دوستداشتنی مرا بشناسند. ولی تاریخ به کلیت تجربهی انسانی میپردازد، در عین حال که میکوشد به فردیت و جزئیت ارزش کامل بدهد.(12) علت این رهیافت فراگیر و جامع بیارتباط با موضوع پیشین که علم اغلب موضوعهای خود را میسازد، در حالی که تاریخ به امر عادی و تخصصی نشده علاقهمند است، نیست.7. علوم و نظریه
پس تفاوت سوم این است که چون علوم [بر خلاف تاریخ] از واقعیت فاصله گرفته، منتزع میشوند، شبکهای از نظریه را بر پایهی همین انتزاعها میسازند. پوزیتیویستها بر این باور بودند و برخی هنوز هستند که تعمیمهای مبتنی بر واقعیتهای مشاهده شدهی آنها با قوانین طبیعت، از جمله طبیعت انسان انطباق دارد. البته امروزه اکثر دانشمندان محتاطتر هستند و میزان قطعیت فرضیه، نظریه و قانون را متمایز و مشخص میکنند. با این حال، گرایش به یافتن حقیقت در تعمیمهای هر چه فراگیرترِ دارای میزان بالایی از یقین، عینیت و اعتبار وجود دارد. گرایش مورد نظر ما را از امر فردی و خاص و از این سخن بلیک (13) دورتر و دورتر میکند: ،تعمیم کاری احمقانه است. پرداختن به جنبههای خاص و جزئی تنها وجه شایستگی است، (این جملات در حاشیهی سخنرانیهای سر جوشاو رینولدز (14) دربارهی هنر نوشته شده است، و تصور میکنم در حوزهی هنر ما باید کنار بلیک و مقابل رینولدز قرار بگیریم.) بیگمان تأکید بر فردیت و امر خاص برای تاریخباوری یا تاریخینگری اهمیت بنیادی دارد، جز در تعریف غیر متعارف کارل پوپر از "تاریخ نگری".همهی علوم اجتماعی و طبیعی به کشف قوانین، یا دست کم تأسیس و تعیین حقیقتهای عام، تمایل دارند، هر چند برخی علوم اجتماعی "قانون جو"تر از دیگر علوم هستند. از این لحاظ شاید علمِ بسیار نظریهی محور اقتصاد در یک سر طیف و انسانشناسی فرهنگی که بر "توصیف فربه و دقیق" و فهم معنا تأکید میکند، در سر دیگر طیف قرار گیرد.
8. ریاضی مبنا کردن
کاربست ریاضیات این قانونجویی را تقویت میکند. بیشتر مردم اعتقاد دارند که هر علم به اندازه ای "علمی"تر (دقیق، عینی، معتبر و قابل اعتماد) است که ساختار و مبنای ریاضی داشته باشد؛ یعنی "ریاضی مبنا" باشد( ر. ک: Korner, 1970, pp.44-7 ).البته در شکل سنتی تاریخ، ریاضی مبنا کردن چندان پیشرفت نداشته است، گرچه گامهایی مهم - به ویژه در تاریخ اقتصادی و جمعیت شناسی- برداشته شده است ( برای نمونه ر.ک: Le Roy Ladurie, 1979 and 1981; Floud, 1974 and 1979; Temin 1973; Fogel and Elton, 1983). برای اینکه یک رشتهی علمی واقعاً کارامد باشد، ریاضیات باید به صورت بخشی از نظریههای بنیادی آن در آید؛ مانند فیزیک و زیستشناسی. استفن هاوکینگ این نکته را با عباراتی بسیار روشن بیان میکند: "بنابراین به نظر من نظریهی فیزیک صرفاً یک الگوی ریاضی است که برای توصیف نتایج مشاهدات به کار میگیریم ... بیش از این، معنا ندارد بپرسیم که آیا این الگو با واقعیت انطباق دارد، زیرا، جدا از یک نظریه، ما نمیدانیم واقعیت چیست، (Hawking, 1993,p.44). هیچ مورخی آن یازده کلمهی آخر را بر زبان نمیآورد. همچنین باید یادآوری کنیم که تقریباً همهی دانشمندان (شاید به استثنای برخی متخصصهای فیزیک نظری پیشرفته) چیزی جز الگوریتم ها- ریاضیاتی که به کمک ماشین حساب مورد استفاده قرار میگیرد- به کار نمیبرند. راجر پنروز، همکار هاوکینگ هم این نکته را بیان میکند که ،اجزا و عناصر الگوریتمی تشکیل دهندهی بخش بسیار کوچک و محدود ریاضیات هستند،. در واقع به اعتقاد او ریاضیات از همهی نظامهای ریاضی صوری فراتر میرود. حقیقت ریاضی چیزی مطلق و «خدادادی» است.، این حقیقت "از ساختههای انسانی صرف فراتر میرود، (Penrose, 1990, pp. 128, 146). پس باید به این نتیجه برسیم که نظریههای علوم اجتماعی به آسانی مبنا نمیشوند. در مورد تاریخ هم ریاضیات شاید سودمند باشد (مانند جمعیتشناسی)، ولی با توجه به نکات بیان شده، باید در جایگاه فرعی و حاشیهای باقی بماند.
9. تاریخ امر مشاهده ناپذیر را مطالعه میکند
وجه تمایز دیگر تاریخ و علوم اجتماعی در ماهیت شواهد و مدارک نهفته است. نقش و جایگاه آزمایش و مشاهده در علم بسیار مهم است، هر چند علوم اجتماعی فرصت ناچیزی برای آزمایش دارد. تاریخ تقریباً هیچ فرصت و امکانی برای آزمایش و مشاهده ندارد، زیرا موضوع مطالعهی آن گذشته است و "مسلماً" مشاهدهناپذیر. اقتصاددانان، جامعهشناسان، انسانشناسان و نظریهپردازان سیاسی میتوانند در دنیای پیرامون خود پدیدههای مربوط به رشتهی خود را مطالعه کنند، ولی مورخ نمیتواند. او فقط میتواند شواهد بر جا مانده از پدیدههای مربوط به رشتهی خود را مطالعه کند. خود این پدیدهها، یعنی رویدادها و انسانها، از بین رفتهاند.10. آیا کنشهای انسانی کلیتپذیر هستند؟
مشاهدهناپذیر بودن گذشته ما را به مسئلهای مهم رهنمون میشود که به هیچ روی حل نشده است: جایگاه زمان در علوم اجتماعی، اگر داشته باشد، چیست؟ یک وجه پرسش نامبرده این واقعیت است که علوم طبیعی همیشه در جست و جوی قوانین طبیعت که در هر زمان و مکانی به یک اندازه قابل کاربرد باشند، بوده و هنوز هم به صورتی گسترده در این راستا تلاش میکنند. این گونه قوانین عام و کلی هستند. جنبه ی دیگر این است که علوم اجتماعی با کنشهای انسانی سرو کار دارد. این کنشها نمودهای آگاهی و اراده هستند، و ارزشها و معنای، جایگاهی محوری در کنشهای مورد نظر دارند. آنها را میتوان به صورت عینی مشاهده کرد، ولی باید به صورت ذهنی فهمیده شوند. چگونه میتوان دربارهی این چیزها قوانین عام و کلی وضع کرد؟پینوشتها:
1. مثال صحنه و بازیگرها در این مورد مناسب و گویاست.
2. Marx, Preface to Critique of Political Economy in Marx (1977,p.389)
3.W.W.Rostow,The Stages of Economic Growth: a Non-Communist Manifesto.
4.Gerschenkron
5. در بارهی مکتب آنال منابع فراوانی وجود دارد، ولی شاید سادهترین آنها
(Braudel (1980), Stoianovich (1976 باشد. همچنین مقالهی مهم:
Lynn Hunt, "French History in the Last Twenty Years: The Rise and Fall of the Annales Paradigm", Journal of Contemporary History, (1986), vol. 21 را ببینید.
6. در مورد بحث ساختار در تاریخنگاری، چونان امری جدا از ساختارهای مفروض تاریخ، ر.ک: (Stanford (1986.
7. نقل قولهایی از کرنر (Korner) را در فصل 1 قسمت 5.2 ببینید.
8. taxonomical
9.axiomatic
10.Equus, در زبان لاتین به معنای اسب است.م
11.Dobbin, اسمی برای یک اسب، به ویژه اسب بارکش.م
12. هرودت، نخستین مورخ اروپایی، هر چند نیم نگاهی به این کلیت دارد، ولی موضوعهای فردی و جزئی را در کانون توجه قرار میدهد.
13.Blake
14.Sir Joshua Reynolds
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم