برگردان: ابراهیم یونسی
نخستین کتابهای چاپی، به زبان چینیاند. قدمت یکی از این کتابها که چاپ «با سمهی چوبی» است به قرن نهم میلادی میکشد. دویست سال پس از آن چینیان حروف متحرک را آزمودند، لیکن زبان کتابتشان مستلزم آنقدر حروف بود که ناچار این شیوهی کار را سخت پر زحمت یافتند.
پیش از اواسط قرن پانزدهم با سمههای مصور چوبی در اروپا به کار رفت، اما کتابهای «چاپ چوبی» که هر صفحه از آنها نخست بر یک قطعه چوب حک یا کنده میشد معاصر کتابهایی بود که نخستین بار با استفاده از حروف متحرک (1) چاپ شدند. هم تاریخ و هم زادگاه اولیهی حروف متحرک، هر دو، سخت مورد منازعهی بین آلمانها و هلندیها و فرانسویها و ایتالیاییها است. افکار عامه موافق ادعای آلمانها است که انجیل «ولگت» (2) مؤید آن است. این انجیل که به مناسبت اینکه نسخهای از آن در قرن هفدهم در کتابخانهی «کاردینال مازارن (3) پیدا شد به انجیل مازارن معروف است در شهر «ماینس (4)» توسط «یوهان گوتنبرگ» (5) به چاپ رسید، و آنچه مسلم است این است که بیشتر «چاپچیان» اولیه از آلمان به دیگر ممالک وارد شدند. پیش از پایان قرن، کتابهایی در ممالک سفلی و ایتالیا و فرانسه و اسپانیا و انگلستان به چاپ رسید. کیفیت چاپ این کتابها عالی بود، به مراتب بهتر از کتابهایی که در قرون شانزدهم و هفدهم چاپ شدند.
نخستین مطبعهدار انگلیس، ویلیام کاکستن (6)، فن چاپ را در «کولونی (7)» فرا گرفت و هم آن را در ممالک سفلی که خود سالیانی دراز در مقام رهبر گروهی از بازرگانان انگلیس در آنها به سر میبرد به کار بست. وی مطبعهی خویش را در سال 1476 دروست مینستر (8) تأسیس کرد و پیش از مرگش که در سال 1491 روی داد در حدود یک صد جلد کتاب انتشار داده بود. این کتابها مانند کتبی که در خارجه چاپ میشدند به زبان لاتینی نبودند و به زبان مردم مملکت وی بودند و بسیاری از آنها را او خود نگاشته و ترجمه کرده بود. او همچنین حروفی را به کار برد که از حیث طرح گوتیک (9) یا رومی نبودند. باری، این شخص بر رویهم نوآوری کوشا و پرکار بود و چاپ انگلیس بسیار مدیون او است.
اما به هر حال اشتباه است اگر پنداریم که این ابداع، یعنی ابداع چاپ با حروف متحرک همچون بارانی که بر شورهزاری ببارد در عصر و زمانی فرا رسید که استنساخ کتب کار معدودی از راهبان فداکار بود. نه، آن زمان گذشته و به سر آمده بود. مستنسخان حرفهای و دانشجویان، خاصه در ایتالیا که فضلای دولتمند آن که خود خوش مینوشتند و کتابهای خوش خط و مزین را سفارش میدادند، مدتها بود کتابخانهها کتاب استنساخ کرده بودند. در حقیقت این حامیان ادبیات، سالها بر این اختراع نابهنجار آلمانی خندیدند و از داشتن کتاب چاپی سر باز زدند. اما دانشجویان و فضلای مستمند که جز به کتابخانههای بسیار محقّر، آنهم به بهای پیمودن راهِ دراز و خستگی دست و سوز چشم، دسترس نداشتند مشتاقانه به سوی این صفحات چاپ شدهای که به زودی متون یونانی و عبری را نیز بدیشان عرضه داشت روی بردند. چون میزان چاپ کتاب بالا رفت در اواخر قرن واقعهای رخ داد که نباید موجب شگفتی گردد: در «رمِ» تحت فرمانروایی الکساندرششم (10)، سانسور در کارآمد - آری، قدرت که از شهود و درک مستقیم خاص خویش بهره دارد دشمن خود را در اندک مدتی شناخته بود: باری، کتاب در رسیده بود.
آن عصری که دانش و ادبیات را «راهبی» در حجرهاش استنساخ میکرد اینک هم از حیث زمان و هم از حیث جوهر و روح دورتر از آن بود که معمولاً میپندارند. دو یا سه قرن عصر گوتیک و قرون وسطای واقعی برای همیشه رفته و ناپدید گشته بود، و همراه با آنها اساس مذهبی و چارچوب لازم به جهت زندگی انسان غربی. «کارلایل (11)» با قرار دادن خود و خوانندگانش در محیط قرن دوازدهم، در این زمینه نوشت:
... «مذهب ما هنوز یک شک مدهش و بی قرار نیست، چه رسد به زهد فروشی که خود مدهشتر است. چیزی است متعالی و تردید ناپذیر که همهی زندگی را در برمیگیرد و در تار و پود آن نفوذ میکند. ما هر قدر هم که از کمال به دور باشیم در این عصر تهلیل و «فرق تراشیده» (12) و پیمان فقر خویش را داریم تا بیدرنگ و بی چون و چرا به هر قلبی مدلل دارند که این زندگیِ خاکی و مال و منال و وقایع خوب و بدش فی حد ذاته حقیقت نیستند بلکه سایهی حقایق ازلی و ابدیاند و معلوم دارند که این جهانِ «زمان» همچون تصویری خیالی که سخت رمزی و کتابی است تنها در آینهی بی حرکت و با شکوه ازلیّت جنبش و جلوه دارد، و زندگی آدمی را تکالیفی است بزرگ، و جز اینها چیزی بزرگ نیست و همینها هستند که به ملکوت آسمان عروج میکنند و به دوزخ فرو میشوند ...»
کلیساهای عظیم گوتیک، این بناهای وسیع و بس سمبولیک و مصنوعِ سازندگانِ گمنام هنوز بر این گفته گواه توانند بود. این عصری است که از یک لحاظ تنگنظر و جاهل و خشن مینماید - و ما همچنان که نمیتوانیم دیگر خویشتن را میان کاخها و حجرهها و کلبهها بخش کنیم بدین عصر نیز نمی توانیم بازگردیم - اما هم جانب آگاه و هم بخش ناخودآگاه ذهن مردم غرب در وجودش مأوایی یافت و یک چند در آن با خویشتن در صلح و صفا زیست و از یکپارچگی و بهم پیوستگیای بهره مند شد که زان پس هرگز بدان دست نیافت. اگر این عصر ادبیات ناچیزی به دست داد شاید سبب این بود که نیازی بدان نداشت و بیگمان اگر این همه را که از آنوقت تا کنون از افتراق ذهن انسانها و احساس تنهایی و نومیدی روح بی مأوایشان مایه گرفته و نتیجه شده و به رشتهی تحریر درآمده است میدید هرگز نمی فهمید. دنیای این طرّاحان و کندهکاران و معماران بی نام و نشانِ کلیساها دیگر کرهای گمگشته و سرگردان در میان ستارگان نبود. پهنهای بود سرسبز، و ثابت، بین بهشت و دوزخ- و بیشترش جهانِ مسیحیت بود، آنجا که جنگها جنگ فئودالها و دودمانها بود و ملل مسلح هنوز ظهور نکرده بودند، آنجا که یکی به سبب تقدس میتوانست حکمروا گردد و دانشمندان که به زبانی مشترک سخن میداشتند از این مرکز علم به آن مرکز علم میرفتند، آنگاه که نیکی نیکی بود و بدی بدی، و از آشفتگی دردآور ارزشها اثری نبود، همین عصر بود که نه در مقام یک نظام سیاسی و اقتصادی یا مراتب اجتماعی بلکه در مقام دورهای که طی آن اندیشه و ذهن آدمی به هماهنگی و احساسی از بهم پیوستگی دست یافت همچون رؤیایی نیم فراموش گشته ذهن مردم اعصار دیگر را عرصهی جولان خویش ساخت. انسان غربی هرگز این عصر را به تمامی پشت سر ننهاد و در لحظاتی که از جهان واقع گریز میزد در برابر وسوسهی بازی با تجملات آن هرگز قادر به مقاومت نبود و این اشتغال خاطر چنان بود که بیشترِ ادبیاتش پژواک خفیفی از سرودههای مهیمن او است. مدتها بعد نوابغ، یکی پس از دیگری از خویشتن میپرسیدند که چگونه و چه وقت این اتحاد با خداوند و کائناتش از نو تحصیل خواهد شد؟ و در این آرزو امید خویش را به بانگ بلند بر زبان میراندند و خشم و نامیدی خویش را رعدآسا بیرون میریختند، زیرا که آدمی ازازل موجودی مذهبی بوده و لازم است و باید چیزی را پرستش کند و عصر گوتیک که آگاهیش با گلدستهها و برجک کلیساهایش سر به آسمان میسود برای مغرب زمین آخرین عصر مذهب واقعی بود.
جهانی که حروف متحرک بدان راه یافت تا شمارهی کتابها و عدهی فضلا را افزایش دهد مدتها بود از این عصر بُریده بود. بجز در ایتالیا، که چنانکه خواهیم دید هنوز بر روشنایی با شکوه خورشید و سایههای خونین نوزایی (رنسانس) خیره گشته بود اروپای غربی، تا قرن پانزدهم، هنوز در تاریک روشنی و ویرانیهای قرون وسطی میزیست. آری، روزگاری غریب بود. شکسپیر در نمایشنامههای تاریخی خویش به جلوهای از آن که سخت متلاطم و خشن و گرانبار از مرگ است دست مییابد (چارلزرید (13) نیز در رمان تاریخی خویش به نام صومعه و کانون خانواده (14) به بخش عمدهای از این محیط دست یافت.) دورکهای برگندی (15)، با حشمت و جلالشان، با تعدّی و زور و نخوت آمیخته به جنونشان شاید نمایندگان حکّام این زمانند. در دربار ایشان بود که رقص مرگ اجرا میشد. سمبولیسم واقعی و زندهی عصر گوتیک، به سختی گراییده و در تمثیلی آخوندانه اُفت کرده و گداخته بود. عقیده و احساس مذهبیِ عام و جهان شمولِ دیرین اینک همچون جام شیشه درهم شکسته و خردگشته و صورت اعتقاد مبتنی بر تعصب و خرافهپرستی و الحاد نامید کننده را یافته بود. مردمی که روزگاری در پرستش و نیایش استوار بودند اینک هفتهای با واعظی دورهگرد میگریستند و هفتهی بعد طرح قتلی را پی میافکندند. هم زور و ستم و هم دبدبه و شکوهِ این عصر را خاصهای نمایشی است که به گفتهی کسی «بوی گل و خون» میداد. (در انگلستان جنگ طویل المدهی بین خاندانهای یورک (16) و لانکستر (17) که کشور را پاک تحلیل برد و تا به آستانهی ویرانی کشید «جنگ گلها (18)» نام گرفت.) انسان این عصر نه آدم مذهبی دوران حکومت روحانیان قرون وسطی بود و نه آدم سخت به انفراد و استقلال گراییدهی عصر نوزایی (رنسانس). وی اینک در عصری که ظاهراً پایه و اساسی نداشت بین دو جهان بود، و شاید که سر به سوی فنا و نیستی داشت. اینک بین رئالیسمی نو و بسا آمیخته به بدبینی که با تحصیل یا تسهیم ثروتِ شهرهایی که به سرعت رشد مییافتند پیوند داشت و نیز غروری جنونآمیز و ستم و خرافهپرستی و تعصب و رقص مرگی که پایانش نبود در نوسان بود.
نظیر همین شقاق، یعنی شکافِ وسعت یابندهی بین آنچه در رؤیت واقعیت ریشه داشت و آنچه خیالی وهم آمیز بود در ادبیات نیز به چشم میخورد. همچنان که شهرها بسط و توسعه مییافتند و قلعهها در مقابل توپها فرو میریختند و خودِ جنگ کیفیت پهلوانی و سلحشورانهی خویش را از دست میداد و به امری حرفهای و متکی به پول و علم سوق الجیشی و سلاحهای سنگین و باروت تبدیل میشد داستانهای خیالانگیز عصر سلحشوری با شمشیرهای شکست - ناپذیر و جنگهای افسون شده و کاخهای معلق خویش مردم را بیشتر از پیش میفریفت. به این ترتیب از سویی مثلاً در فرانسه، قصههای نو و طنزآمیزی بود که آرمانهای عصر سلحشوری را به باد تمسخر میگرفت، یا خاطرات سیاسی مبتنی بر واقعبینی صِرفِ اشخاصی مانند «کومین (19)»؛ و از سوی دیگر داستانهای عشقی و خیالانگیز و ظریفی که به طور عمده همانقدر که هدفشان مردان و بانوان طبقهی اشراف بود زنان و دختران طبقهی بازرگان تازه به دوران رسیده نیز بود- داستانهایی نظیر «شارلمانی (20)» و سلحشوران او و «آرتورشاه (21)» و دلاورانش، که در محیطی رؤیایی ماجرا میجُستند. اساس این «رمانس (22)» ها خاصه آنها که منشاء «کلتی (23)» داشتند بر داستانهایی بود که بسیار سمبولیک و بسا اوقات تعابیری از زندگی بودند و در حقیقت به اسطوره یا افسانههای نیاکانی تعلق داشتند. (گاوین و پهلوان سبز پوش (24) نمونهی عالی این گونه رمانسها است. در حقیقت همهی سمبولیسم و عنصر اساطیری دیرین از وجوه دیگری که «مالوری (25)» از داستانهای آرتور شاهی به دست داده رخت برنبسته است.) اما آنچه که یک وقت نفوذ و رخنهی خیال در مراتب عمیقتر وجود آدمی بود اینک در هیئت رمانس از مأوای خاکی و ریشههای وجود ما بُریده و بر فراز آن به پرواز درآمده و به قلمرو وهم و تمثیل وارد شده است. لذا هم اینک جدایی و افتراقی که اکنون با آن نیک آشناییم رخ میداد و به صورت شکافی که با صرف هنر و مهارت بسیار به هم برآمده بود سرباز میکرد: آری، جدایی بین واقعگراییِ ریشخندآمیز، که بدبینانه بدترین وضع و حالت را مسلم میپنداشت، و رمانس که دانسته و سنجیده همهی پیوندهای خویش را با واقعیت میگسست و در زندگی رؤیایی مطلق مستحیل میگشت و حتی میکوشید که مسئولیتهای رؤیاهای واقعی را نیز انکار کند. چنین جدایی و افتراقی که نوعی «حالت بیمار گونهی هنری متمایل با بیگانگی با محیط» است از ویژگیهای یک عصر انتقالی است؛ گذری است آشفته و نامتوازن بین دو جهان. قرن پانزدهم با این برزخ یا دورهی انتقالی آشنا بود، ما نیز امروزه با همهی آثار داستانی و برنامههای سینمایی و تلویزیونی خود باز با آن روبروییم.
به هر تقدیر، عصر به سرعت دگرگون میگشت؛ حروف متحرک از این به آن شهرِ در حال توسعه راه مییافت تا مطبعههای چوبی را سخت مشغول دارد. اینک انواع بسیاری کتاب، چاپ و توزیع میشد. دانشمندان یونانی که از برابر ترکان گریخته بودند مدتها بود در دارالعلمهای ایتالیا تدریس میکردند. اما بزرگ کردن نقشی که دانش کلاسیک در پیش آوردن عصر جدید، یعنی عصر نوزایی، ایفا کرد و قبلاً در ایتالیا وجود داشت، دشوار نیست. وانگهی ایتالیا که خرابههای امپراطوری روم در سرتاسر آن دیده میشد در حقیقت هرگز از نفوذ کلاسیک به دور نبود. بعلاوه، در شمال و مغرب دریای مدیترانه وقایع نو بسیاری رخ میداد که لااقل اهمیت بسیاری از آنها کم از اهمیت تجدید حیات دانش کلاسیک نبود. جنگهای بی پایان را میباید از نظر مالی تأمین کرد، و بیشتر پول در شهرها و در نزد تجار و مردم شهرنشین بود که نه میشد ایشان را در قالب فئودالی جای داد و نه مورد بی اعتنایی قرار داد. (و فقط به خاطر زنان زیبایشان نبود که «ادوارد چهارم (26)» تجار لندن را مینواخت و ایشان را به مقام «شوالیه (27)»ای میرساند.) این طبقهی قدرتمند تازه به دوران رسیده که افکار و نظریات خویش را به سرعت بسط و توسعه میداد حامی ادبیات و هنر گردید. بجز ساختمانهای رفیع، آنچه از قرون وسطی بر جای مانده بود اینک در میان جهانِ باراندازها و انبارهای کالا و دفاتر تجارتی این طبقه و اخباری که از کارگزاران خارج از کشورش میرسید اندکاندک فرو میریخت. سهم تجار در تدارک ظهور این عصر همپایهی نقش فضلا بود.
سهم ناخدایان حتی شاید پیش از اینها بود. پرتغالیها سالیان دراز در امتداد سواحل افریقا کشتیرانی کرده و در جستجوی بَرده، طلا و عاج به دیارهای دور رفته بودند و سرانجام در 1486 «بارتولومیودیاس (28)» که توفان کشتیاش را از مسیر اصلی خود منحرف ساخته بود «دماغهی امیدنیک (29)» را دور زد. اعتقاد بر این بود که در آن سوی جزایر «آزور (30)» که اینک از مستملکات پرتغالاند جزایر متعددی از آن جمله جزایر «آنتیل (31)» و «برزیل (32)» هست که میتوان در راه به جانب «هند غربی (33)» از ایشان به عنوان ایستگاههای بین راه استفاده کرد. (زیرا در افسانهها از این جزایر به عنوان سرزمینهای حاصلخیز یاد میشد.) بعلاوه، روایتی در اذهان پا به پا میکرد که برخلاف بیشتر داستانهای جغرافیایی قرون وسطی تصادفاً راست از آب درآمد و مشعر بر این بود که «نروژیها» یک وقتی در جهت «غرب» سرزمین دوردستی را کشف کرده و نامش را «تاکستان (34)» نهادهاند. دریانوردان ملل مختلف سالیان دراز در جستجوی این جزایر افسانهای، واقع در جایی در آن سوی آزور، پهنهی دریا را در مینوردیدند وقتی با ناکامی روبرو میشدند. به گمان اینکه از آنها گذشتهاند تغییر جهت میدادند و دور میگشتند. اما ناخدایی از مردم «ژن (35)»، مردی مجرب و آهنین عزم، که در خدمت بحریهی اسپانیا بود خیال کشف جزایر افسانهای را از سر بدر کرد و مسیر مستقیمی را بر اقیانوس اطلس اتخاذ کرد و ضمن راه سرانجام به جزایری رسید که آنها را «هند غربی (36)» نام نهاد. بدین ترتیب در سال 1492 «کریستف کلمب (37)» را قارهی وسیع و جدیدی را گشود و کرهی زمین را بسط داد. طی هفت سالِ بعد «کابو (38)» شبه جزیرهی «لابرادور (39)» را رؤیت کرده و «کلمب» سرزمین اصلی آن سوی «هند غربی» را یافته و «وسپوچی (40)» و «پنکن (41)» امتداد سواحل برزیل را پیموده بودند. اندکی بعد در سال 1507 استاد کرسی جغرافیای دانشگاه «لورن (42)» پس از انتشار شرح سیاحتهای «وسپوچی» پیشنهاد کرد که نام کوچک وی، آمریگو (43)، بر قارهی جدید نهاده شود. قرن شانزدهم به پایان نرسیده بود که حروف متحرک و چاپ به «مکزیکوستی (44)» و «گوا (45)» و «لیما (46)» و «مانیل (47)» و «ماکائو (48)» راه یافته و چاپچیان در اکناف کرهی بزرگ مشغول کار بودند.
کشف دنیای جدید که از نظر سیاسی و اقتصادی واقعهای بس مهم بود بر نویسندگان تأثیر مستقیم داشت: بدانها نشان داد که دنیا بس بزرگتر و غنیتر از آن چیزی است که میپنداشتند. اینک قارهای کامل در پیش رویشان بود که خارج از کلیهی سنتهای اروپایی بود. و اما، چه مردمی در آن میزیستند؟ آیا آدمخواران و وحشیانی بودند که برای بتهای هیولا قربانی میکردند یا مردمی معصوم و سادهدل و دلکش و دلفریب که در نوعی «آرکادیا (49)» بر کنار از عُجب و خودبینی و خودفروشی میزیستند و عاری از معایب و بیماریهای تمدن بودند؟ هنگامی که مؤلفان به طرح این پرسشها آغاز کردند خیال «وحشی شریف» به اذهان راه یافت، هر چند برای نیل به حداکثر تأثیر خود دویست سال میبایست صبر کند. (مونتنی پس از مشاهدهی تنی چند از سرخپوستانی که از برزیل آورده بودند و استماع شرح خُلقیات و شیوهی زندگی ایشان بی میل نبود بگوید که در این سودای تمدن آنقدر که از دست میدهند به دست نمی آورند). باری، شعرا و فلاسفه شاید هم که نمی خواستند در پی کشف کوههای زر عازم شوند اما صِرف این تصور که در آن سوی دریا عجایب فراوان بود - جنگهای بی کرانی که در آنها امکان داشت هر چیز را بتوان یافت، فضای وسیع و خالی از سکنه و اما قابل سکونتی که میشد زندگی را از نو در آن آغاز کرد، و بالاخره کلیهی اسرار و شگفتیها و نویدهای مبهمی که هر قارهی ناشناختهای عرضه تواند کرد - باری، این همه آتش در خیال شعرا میافکند و بر وسعت و عشق تفکرات فلاسفه میافزود. این جهانی که ناگهان این چنین وسعت یافته بود تابناک از نوید دانش و آزادی و فرصتها و امکانات تازه بود. مردم میدانستند که بر کرهای زیست میکنند، و اینک این کره در پرتو آفتاب عصر جدید کم کم چون کرهای زرین مینمود.
پینوشتها:
1) Movable Types
2) Vulgate Bible ترجمهی لاتینی کتاب مقدس که در پایان سدهی چهارم میلادی توسط کشیشی به نام زرم به انجام رسید-م.
3) Cardinal Mazarin (1602-1661) کاردینال و سیاستمدار فرانسوی.
4) Mainz شهری در آلمان، بر ساحل راین.
5) Johann Gutenberg
6) William Caxton (1422-1491)
7) Cologne کلن یا کولونی شهری در آلمان، بر ساحل راین.
8) Westminster محلهای در لندن در کنار تایمزو کلیسایی در همان شهر به همین نام-م.
9) Gothic «گتها» یکی از گروههای آلمان قدیماند که در سدههای سوم تا پنجم میلادی بر ایتالیا و فرانسه و اسپانیا تاختند. Gothic یعنی وابسته به گتها و صفت سبکی در معماری که در سدههای 12 تا 16 در اروپای غربی معمول بود. -م.
10) Alexander VI
11) Thomas Carlyle
12) اشاره به فرق تراشیدهی روحانیان مسیحی .-م.
13) Charles Reade (1814-1884) نویسنده و دراماتیست انگلیسی.
14) The Claister and the Heartb
15) Dukes of Burgundy
16) York
17) Lancaster
18) The Wars of the Roses این جنگ را از این رو جنگ گلها میخواندند که طی آن جنگاوران یورکی گلی سفید و رزمندگان لانکستری گلی سرخ بر سینه میزدند. نخستین جنگ این سلسله جنگها در 1455 در سنت البالز و آخرین آنها در 1485 روی داد. -م.
19) Commynes
20) Charlemagne پادشاه فرانکها (768-814).
21) King Arthur پادشاه بریتانیا و قهرمان میزگرد (قرن ششم).
22) Romance داستانی حاوی سرگذشتهای غریب و پر از ماجرا و عاشقانه. (در قرن میانه) داستان منظوم سلحشوری.-م.
23) Celt نژاد یا نژادهایی از مردم اروپای مرکزی که به زبانهایی سخن میگفتند که به شاخهی کلتی زبان هند و اروپایی تعلق داشتند. تلفظ این اسم در ترجمههای فارسی «سلت» هم آمده است.-م.
24) Gawaine and the Green Knigbt
25) Malory سرتامس مالوری مؤلف مشهور افسانههای آرتوری، متوفی به سال 1471. تاریخ تولد وی دانسته نیست.-م.
26) Edward IV
27) Knight
28) Bartolomeo Dias دریانورد پرتغالی و کاشف دماغهی امید (1450-؟1500).
29) Cape of Good Hope
30) Azores مجمع الجزایری در اقیانوس اطلس شمالی، از مستملکات پرتغال، که شهر عمدهی آن پونتاولگادا است.-م.
31) Antilha
32) Brezil
33) Indies
34) Vineland
35) Genoa ژن یا جنوا شهری در ایتالیا.
36) West Indies
37) Cristuforo Colombo یا Christopher Columbus از اهالی جنوا، در ایتالیا و کاشف امریکا (543-615).
38) Cabot جیووانی کابوتو دریانورد ایتالیایی (1450-1498).
39) Labrador شبه جزیرهای در کانادا.
40) Vespucci آمریگووسپوچی دریانورد ایتالیایی (1451-1512).
41) Pincon
42) Lorraine سرزمینی در شمال فرانسه در اطراف موزل علیاوموز.-م.
43) Amerigo
44) Mexico City
45) Goa
46) Lima
47) Manila
48) Macao
49) Arcadia سرزمینی کوهستانی و زیبا در یونان. مشهور بود که ساکنانش مردمی ساده بودند، و همیشه به سادگی در خوشی روزگار به سر میبردند. -م.
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.