و همه جا را روشنی فرا گرفت

مشکل بتوان دو مصراع دیگر را یافت که اطلاعات بیشتری را درباره‌ی این عصر به دست دهند، و این دو به جهاتی که خواهد آمد درخور مطالعه‌اند: نخست اینکه غروری توأم با شادمانی خاص از آنها می‌تراود: احساس می‌کنیم که کارها
دوشنبه، 9 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
و همه جا را روشنی فرا گرفت
و همه جا را روشنی فرا گرفت

 

نویسنده: جان بوینتن پرسلی
برگردان: ابراهیم یونسی



 

عنوان این مقاله یعنی «باغ آراسته» از «الکساندرپوپ» شاعر معروف اقتباس شده است، چون هم او بود که نکته‌ی مشهور را درباره‌ی «نیوتون (1)» نگاشت:
طبیعت و قوانین او در ظلمت شب نهان بود
خداوند گفت «نیوتون به وجودآ» و همه جا را روشنی فرا گرفت.

مشکل بتوان دو مصراع دیگر را یافت که اطلاعات بیشتری را درباره‌ی این عصر به دست دهند، و این دو به جهاتی که خواهد آمد درخور مطالعه‌اند: نخست اینکه غروری توأم با شادمانی خاص از آنها می‌تراود: احساس می‌کنیم که کارها همه در راه صواب افتاده و خداوند و طبیعت و نیوتون همه درست و بقاعده رفتار کرده‌اند و آنچه مبهم بود اینک روشن است. بعد، ناگزیر احساس می‌کنیم که طبیعت و قوانینش اینک کاملاً شناخته‌اند، منتهی نه چنانکه یک فرد بلکه آنطور که یک ماشین را میتوان شناخت. این ماشین کار می‌کرد، اما در درون تاریکی، و کسی چیزی از آن نمی‌دانست و حتی شاید حدس نمی‌زد که ماشینی در آنجا هست وکار می‌کند. نیوتون آن را پاک مکشوف ساخت. اشاره‌ای نیز نمی‌شود به این که این عهد از اعصار پیش داناتر است و یا که انسان خود، دست سایان به اطراف، به سوی شناخت بهتر کائنات پیش می‌رود؛ این تاریکی است که به سوی روشنایی، و جهل است که به جانب دانش کامل ره می‌گشاید - و این همه در یک حرکت صورت می‌گیرد. باز، از خصوصیات بارز این عهد این است که خدا را یکسر از صحنه کنار نمی‌نهد و مانند ما افتخار و اعتبار را در بست به علم نمی‌دهد. (ولی با توجه به کشفیاتی که در زمینه‌ی فیزیک هسته‌ای کرده‌ایم اگر هم می‌خواستیم او را در این تصویر وارد کنیم با اشکالاتی مواجه می‌بودیم.) شاعر از ما می‌خواهد قبول کنیم که خدا مانند مدیر تام الاختیار یک مؤسسه‌ی تحقیقاتی الهام بخش و جهت دهنده‌ی کار است، و این بدیهی است با خدایی که مثلاً در کتاب «ایوب» می‌بینیم فرق بسیار دارد. این همان خدای نویسندگان عهد پیش یعنی خدای «رابله» و «مونتنی» و «سروانتس» و «شکسپیر» نیست؛ در حقیقت این همان خدا یا حضور غیرقابل شناختی نیست که در رازِ زندگی ما بود. او دیگر با تاریکی و ظلمت و آنچه مرموز و فوق بشری و سحرآمیز و دستخوش تقدیر است و نیز با ناخودآگاه، مربوط نیست. در حقیقت جبهه عوض کرده است، و اینک با روشنایی و آنچه به عقل و خرد و فکر پژوهنده و ضمیر آگاه متعلق است ارتباط دارد.
بدیهی است تاریخ معین و مشخصی را نمی‌توان برای این اعصار قائل شد. چه این ادوار درهم تداخل می‌کنند و در ممالک مختلف، از لحاظ زمان، حدود و ثغور متفاوت دارند. اما تخمیناً می‌توان گفت که این عصر از ربع آخر قرن هفده آغاز شد و در حدود دویست سال پایید. برخی از دانشمندانی که سهم بزرگی در پیشرفت آن داشتند، از آن جمله «گالیله (2)» و «کپلر (3)»، سالیان بسیار پیش از آن می‌زیستند، هم چنین‌اند مخترعان ابزارهای دقیق علمی چون دوربین نجومی و ذره‌بین و گرماسنج و هواسنج، که کار مشاهده‌ی دقیق را ممکن ساختند. «بیکن (4)» از 1620 از این گونه مشاهده دفاع می‌کرد و روش قیاسی وی نیز بر همین گونه مشاهده استوار بود. دو تن از متفکرینی که نفوذ زیادی بر این عصر داشتند، «دکارت (5)» در فلسفه‌ی اولی و «هابز (6)» در فلسفه‌ی سیاسی، به نسل خارج از این عهد تعلق داشتند. از سوی دیگر، نظریات و آثار منتفذترین این متفکران، یعنی نیوتون و «لاک (7)» و «لایب نیتز (8)» نیز ابتدا در سالهای 1860 انتشار یافت، و این کار درست در سر وقت انجام شد و پی ریزی عصر را تکمیل کرد. (اسپینوزا (9) که خرد عالی و شگرف را با قیافه‌ی ساده در آمیخته بود در جوانی به سال 1677 درگذشت، و مدتها یا مورد بی اعتنایی و یا هدف اعتراض و ایراد بود) تمام فلسفه‌های عمومی و تئوریهای سیاسی و علوم، که ریاضیات و فیزیکی در رأسشان قرار داشت، می‌نمود در جهتی واحد سیر می‌کنند و بیش و کم تصویر واحدی از انسان و کائنات را به دست می‌دهند. خدا هنوز وجود داشت، اما اینک، در مقام «علت اولیه» پرت و دور افتاده، که در جایی در پشت ماشین می‌آسود؛ و اینک که این ماشین به کار افتاده بود خردِ روشنی یافته‌ی بشر که عالیترین موهبت الهی بود می‌توانست زود یا دیر آن را کشف کند. این نوع خداپرستی معقول که توجهی به سایر مسائل مذهبی نداشت اگر هم از طرف کلیساها و فرقه‌های مختلف مذهبی محکوم بود - و در حقیقت ظرف همین صد سال فرقه‌های انجیلی بسیار برای نخستین بار ظهور کردند - و اگرچه ممکن بود در توده‌ی مردم نفوذ نکند و برای طبقه‌ی نوخاسته‌ی متوسط کششی نداشته باشد مع الوصف روح زمان را پاک به خود جلب کرد.
و این عصری بود که جامعه که بر سیاست و هنر نظارت می‌کرد، کوچک و بسیار به هم پیوسته بود. همین جامعه می‌توانست بر گِرد سلطانی مستبد حلقه زند، چنانکه در فرانسه برگرد لوئی چهاردهم زد، و یا می‌توانست در اطراف طبقه‌ی اشراف حاکم گرد آید، همانگونه که در انگلستان پس از انقلاب 1688 آمد. و علی رغم جنگها، خاصه کشمکشی که بین لوئی چهاردهم و متفقین وجود داشت و تا نیمه‌ی این قرن دوام یافت، می‌توان گفت که طبقات حاکمه‌ی تمام ممالک اروپای غربی به شیوه‌ای تنگتر و فشرده‌تر از پیش و یا پس از آن درهم تنیده‌اند تا جامعه‌ی واحدی را تشکیل دهند. یکی از ویژگیهای جالب و مساعد این عصر حمایتی بود که در خارج از حدود ملی از نویسندگان و هنرمندان می‌شد، بدین معنی که نویسنده‌ای که با حکومت خود در می‌افتاد و یا مورد بی مهری او قرار می‌گرفت کشور دیگری از او دعوت می‌کرد و پذیرایی گرم و مهمان - نوازی خویش را به پایش می‌ریخت. واگرچه یک قشر کتابخوان به وجود آمد - و طی همین دوره هم به سرعت رشد کرد و در اواخر آن اهمیتی بسزا یافت - بیشتر نویسندگانی که در کار خود موفقیتی داشتند بر حمایت سلاطین یا طبقه‌ی اشراف متکی بودند و یا، ولو با قبول شرایط خفت آور و یا ناستوار، به عضویت طبقات حاکم در می‌آمدند و یا اگر هنوز در خارج از آن بودند می‌کوشیدند اسباب رنجش خاطرش را فراهم نسازند. لذا با خِرَد، که پیروزی آگاهی بود ذوق نیز آمد، و این ذوق نه خاص بلکه عام بود و در چیزهایی مداخله می‌کرد که مردم منطقی و معقول و مهذب می‌توانستند به اتفاق از آنها لذت برند. «جوزف آدیسن (10)» مقاله نویس و منتقدی که در این عصر بیش از همه ستاینده دارد این نکته را بدینسان روشن ساخت: «ذوق نباید خود را با هنر وفق دهد، هنر است که باید با ذوق تطبیق کند.»
و ما نباید به این دلیل که طی تمام این عصر باب بوده است که آن را کلاسیک بدانند و با خود به این علت که نمونه‌های یونانی و رومی مورد ستایش و تحسین بوده‌اند مرتکب این اشتباه گردیم و تصور کنیم که آنچه در اینجا می‌بینیم منفی و سطحی نیست. منفی است به این علت به ردّ تحقیرآمیز افکار سیاه و یأس‌آمیز گذشته‌ی بلافصل می‌پردازد، که تمدن کلاسیک از خلال آن سوسو می‌زند. نحوه‌ی برخوردِ با جریان، در حقیقت بیشتر ضد قرون وسطایی است تا هواخواهی از کلاسیسیم. سطحی است به این جهت که، چنانکه دیدیم، این عصر در دنیای نوی زندگی می‌کند که دانشمندانش کشف کرده و غنی ساخته و بسط داده‌اند، و این جهانی است که با آنچه پیشینیان پنداشته یا شناخته بودند فرق دارد. و این چیزها همه سرانجام به یک فکر منتهی می‌شود: اعصار یونان و روم باستان کامیاب و موفق و بسیار مهذب بودند، عصر ما نیز پس از هزار سال بربریت موفق و متمدن و مهذب است و لذا ما اخلاف صدق و وراث بر حق اعصار کلاسیک در منتهای خود، هستیم. اما حتی تأثیر و نفوذ مستقیم ادبی، خود به مراتب کمتر از آن است که می‌پندارند. یک «راسین (11)» ممکن است تمهای کلاسیک را برای تراژدیهای خود برگزیند - شکسپیر نیز همین کار را کرد - اما درامهایی که آفرید متعلق به خود او است و اساساً به این عصر تعلق دارند، نه به عصر دیگر.
از طرف دیگر، چنانچه مراد از «کلاسیک» ضد رمانتیک باشد در این صورت چنین نامی را می‌توان بدین عصر داد، ولو بیان کننده‌ی مطلب چندانی هم نباشد. رمانتیک که معمولاً بدین شکل (Romantick) نوشته می‌شد در حقیقت اصطلاحی توهین آمیز و در بهترین وجه خود تحقیرآمیز بود، خاصه در سالیان نخستین و استوارتر و مطمئن‌تر این دوره؛ و بر آن گونه چیزهای خیالی و عجیب اشاره می‌داشت که دیگر مورد قبول مردم صاحب ذوق، و عصر عقل و خرد نبود. زیرا رمانتیک - در اصطلاح ما، نه در فرهنگ آنها - آلوده به ناخودآگاه بود، و این عصر نیز چنانکه گفتیم عصر آگاهی بود، آنگاه که خدا را فقط در روشنایی می‌شد یافت. و لذا هنر می‌باید با ذوق، که به نوبه‌ی خود به وسیله‌ی افراد وابسته به گروههای حاکم و جامعه‌ای که علاوه بر کارهای دیگر بر درک و ارزیابی و حمایت از هنر نیز نظارت می‌کرد، تطبیق کند. (در اینجا باید افزود که این وضع دیگر هرگز پیش نیامد). لذا در این عصر، تألیف و تصنیف امری است اجتماعی، تو گویی هر چیز در خور توجه باید در ملاء عام قرائت شود، و طبیعی است که در چنین جایی شاعر نمی‌تواند شعری را بخواند که نه فقط خصوصی و شخصی بلکه رازی است که به نجوا در گوش خواننده زمزمه می‌کند. روی سخن شاعر و نویسنده اینک با جامعه است و ایشان را با افراد کاری نیست؛ و پیداست بیشترشان نگران آنند مبادا با بیان احساسات شخصی، خویشتن را ملعبه‌ی خاص و عام سازند. بالنتیجه، کار اشعار و مقالات هجائی و تعلیمی (12) بالا می‌گیرد و بازار تراژدی رسمی و قراردادی و کمدی مبتنی بر بدگمانی نسبت به نیکخواهی بشر و انواع داستانهای منثور رونق می‌یابد و نقدی به وجود می‌آید که هدفش این است که برای ادبیات نیز قواعد و قوانینی وضع کند تا او نیز مانند جامعه به شیوه‌ای درست و در خور رفتار کند.
و باز نتیجه این است که از درون اشعاری که پیوسته انشاد می‌شود - و باید گفت که این عصر، شعر را به هر مناسبتی به کار می‌گیرد - شاعری بلند پایه و گرانمایه، از طراز شعرای بلند آوازه‌ای که غربیان می‌شناسند سر بر نمی‌آورد. (میلتون (13)؟ شک نیست که شاعری بزرگ و بلند پایه است و غربیان بدین امر معترفند، اما ظهورش پیش از این عصر، و در حقیقت «دیرآینده‌ی» عصر پیش است، و در اشعار نخستین خود، بیش از آنکه نوای ارغنونی خویش را به کمال رساند، به «اسپنسر» و «بن جانسن» و دراماتیستهای عهد جیمز گره می‌خورد. نظم و نثرش، که هر دو به یکسان دلکش و دل انگیزند، و نیز نظم و نثر معاصرانش، به دوره‌ی بینابین دو عصر تعلق دارند، اما از لحاظ دید و سبک به «کره‌ی زرین» نزدیکتر است تا به «باغ آراسته»). حقیقت این است که موانع کار، خطیر و دشوار بود. این عصر خواستار شعری که ما اینک بلند و فاخر می‌دانیم نبود و شرایط خود را به روشنی و صراحت بر صاحبان ذوق تحمیل می‌نمود. آگاهی باید مستقیماً در «خودآگاه» چنگ زند و ناخودآگاه یعنی نهانگاه الفاظ سحرآمیز را باید بکلی طرد کرد. باید عام را بر خاص، مجرد را بر مقید و تمثیلی را بر سمبولیک ترجیح داد. هر چیز را باید در پرتو عقل نگاشت، و از همین لحاظ نیز خواند. اگرچه می‌توان در این محدوده هم اشعار خوب و زیبا و متضمن نکات اخلاقی سرود - چنانکه سرودند - اما چنین محدودیتهایی برای شعر مهلک و مرگبارند. باری، این عصر، عصری بود کاملاً یکجانبه، و فقط برای آنچه عقلانی بود و از ضمیر آگاه بر می‌خاست و لذا نمی‌توانست در قالب شعر بلند - که هرگز یکجانبه نیست - بیان گردد ارزش و اهمیت قائل بود. با این همه، انسانها نیز ظاهراً و به طور سطحی مخلوقات روزگار خویشند: جوان سال 1700 منحصراً متعلق به این سال نبود، و میراثی ذهنی داشت، ضمیر نابه خودآگاهی داشت که چندان فرقی با ضمیر نابه‌خودآگاه جوان سال 1600 یا 1800 نداشت، و در حقیقت وجود این دو، خارج از کلاه گیس و کت خامه دوزی شده وتوری دار و جوراب ابریشمینِ ساق بلند و کفش قرمز پاشنه بلندشان، بیش و کم یکی بود. لذا قطع نظر از اینکه شاعران یا نویسندگانش چه مقدار روح عصر را می‌ستایند و آفرین می‌گویند باز می‌بینیم که جریان یکجانبه‌ی عصر - که مطالب بسیاری را بیان ناکرده می‌گذارد و در بخش تاریک ذهن در معرض پوسیدگی می‌نهد - در بسیاری از ایشان حالت هیجانی بیمار گونه‌ای را پدید آورد. و همین، به نوبه‌ی خود ارزش و لطفی به کارشان داد و سایه‌ها و ته رنگهای غم‌آلوده را به نقاط روشن تصویر کشید وگرنه این آثار، فوق العاده مبتنی بر شعور و حاکی از اعتماد و خوشبینانه می‌بودند.
یکی از نمونه‌های این رگه‌ی بیمارگونه، که یکی از هزار اما جالب تر از همه است، «جوناتان سویفت (14)، همان غول ناقص العضو است. وی یکی از هوشمندترین مردم عصر خویش بود، و نثرش نیز از نظر سادگی شاید در سرتاسر ادبیات انگلیس بی نظیر باشد. سویفت هم فهم فوق العاده و هم تخیل قوی داشت. در میان سیاستمداران و ادبای محافظه کارِ عهد ملکه «آن (15)» چنان غول جلوه می‌کند. با این همه قسمت عمده‌ی بهترین کارش، رسالات سیاسی و هجوهای مربوط به مسائل روزش، در برابر کشمکشهای سیاسی و پشت هم‌اندازیهای زمان بازپس نشست آنهم سیاستی که سرانجام مأیوس و تلخکام از آن دست کشید، زیرا خدماتش به حزب، حتی وی را به مقام اسقفی‌ای هم که انتظار داشت نرساند. شک نیست اگر خویشتن را، خاصه طی سالیانی که نبوغش در اوج خود بود، تمام و کمال وقف ادبیات می‌کرد بزرگترین سیمای ادب قرن می‌بود. (و سودی ندارد که ستایشگرانش ادعا کنند که هست، چون بنابر قضاوت و شناخت عامه مسلماً چنین نیست). با این وصف، جهان به خاطر سفرهای گالیور (16) خاطره‌اش را گرامی می‌دارد. اما البته این شاهکار را آنطور، و در آن حد که منظور نظر سویفت بود نمی‌خواند. سویفت در کار طعن و استهزاء استاد بود؛ اما تقدیر استاد بزرگترین است و لذا مقدر کرد که آثارش مورد توجه و علاقه‌ی کودکان واقع شود، و کودکان حوادث و ماجراهای «گالیور» را در میان «لیلیپوتی (17)» های خُرد و «بروبدینگ ناگی (18)» های کلان با رغبت و میلی تمام می‌خوانند: آیا نمونه و مورد دیگری را می‌توان یافت که در آن طنز شدید و کوبنده و یا خود ادعانامه‌ای که علیه نسل بشر تنظیم گردیده است، به داستان مورد علاقه‌ی کودکان مبدل گشته باشد؟ اما همین لذتی که به کودکان می‌بخشد، کودکانی که دقیق و نکته بین‌اند، خود ستایشی است نسبت به طرفگی و قابلیت تخیل سویفت. و در پرتو نبوغ بود که دریافت کافی است آدم مقیاس کار را تغییر دهد تا بشریت خوار و حقیر جلوه کند: مردم را به قدر کافی کوچک کنید، آن وقت می‌بینید که تمام کارهای حکومتی و ارتش و ناوگانش مضحک و مسخره خواهد بود؛ آنها را تبدیل به غول کنید و سپس در آنها دقیق شوید، می‌بینید نفرت انگیز می‌نمایند. بخش سوم کتاب، یعنی سفر به «لاپوتا (19)» و دیگر جزیره‌ها، که هجو و تمسخر فلاسفه و دانشمندان معاصر است، هر چند واجد لحظاتی است که ما را بیش از پیشینیانمان تحت تأثیر قرار می‌دهد، چندان موفق نیست (سویفت از فیزیک اتمی چه می‌پرداخت!)آخرین سفر به میان جزیره نشینان «هو این هوم (20)» ی و «یاهویی (21)» تقریباً کابوسی است از بیزاری از جامعه؛ و باز آمدن به خانه، آنجا که گالیور حتی نمی‌تواند بوی زن و فرزندانش را تحمل کند، از این بدتر؛ تو گویی نویسنده همچون دیوانه‌ای در قیافه‌ی ما خیره شده است. و در حقیقت نیز چنین بود، زیرا مدتی بود که تیرگیها از اطراف می‌خزیدند و بر می‌خاستند تا مدتها پیش از آنکه مرگ در رسد این ذهن درخشان را در کام خویش کشند و همچنانکه دکتر «جانسن (22)» نوشت وی را به «یک یاوه سرا و مسخره» بدل سازند. سویفت را اغلب «رابله ی» ثانی خوانده‌اند - رابله‌ای اندک خشن؛ حتی «ولتر (23)»نیز در اثر خود به نام نامه‌هایی درباره‌ی انگلیسیان (24) چنین مقایسه‌ای را می‌کند؛ اما چنین چیزی به معنای ناآشنایی با این هر دو است، که در کار طنزگویی صاحب نبوغند. لیکن در دو منتها الیه آن جای گرفته‌اند. سویفت، شوخ و بذله گو و آسان گیر و فیاض نیست؛ آدمی است مقید و تند، و سبب این است که در جهانی مضحک نمی‌زیست تا در آن خویشتن را دست بیندازد و به خود بخندد. غرور و نفرت زاییده از غرورش بیش از آن بود که بتواند به زندگی عشق ورزد. ذوقش همه مردانه بود؛ برخی عناصر رقیق زنانه و سازش دهنده‌ای که در بیشتر هنرمندان هست ظاهراً در او نبود؛ به همین سبب استعدادهای شگرفش به میزانی وسیع تلف شد. وی شاید در هیچ عصری نمی‌توانست از جنون روی برتابد، اما با این همه باز این حقیقت باقی می‌ماند که این سیمای برجسته‌ی عصر خرد سلامت عقلش را از دست داد، و روشنایی در تاریکی گداخت.
یکی از ابداعات استهزاء آمیز نخستین سویفت نبرد کتابها (25) بود که در آن بحث در این باره را که آیا شعرا و نویسندگان متأخر فرانسه برتر از متقدمین هستند به باد مسخره می‌گرفت. این امر، خیلی بیش از آنچه باید، سالها موضوع بحث و گفتگوی شدید «فونتانل (26)» و «بوالو (27)» و «پرو (28)» و دیگران بود (پرو، همان کسی که قصه‌های زیبا و دل انگیزی را به ما ارزانی داشت). باری، این بحث مسخره در خارج از فرانسه جدی گرفته شد؛ چون چیست که برای شعرا و منتقدان و فضلای فرانسوی خوب و قابل بحث است (جز سویفت) برای دیگر اشخاصی که در خارج از فرانسه بسر می‌برند نیست؟ «ذوقی» که قبلاً از آن یاد کردیم خود یکی از صادرات فرانسه بود. این «ذوق» هر چند بعدها در اثر نفوذ ادبیات انگلیس بر ادبیات آلمان و ممالک اسکاندیناوی تا حدی تعدیل شد طی تمام قرن مبیّن برتری کلاسیسیسم فرانسه بود. «مالرب (29)» در نخستین سالهای قرن هفده، و «بوالو» اندکی بعد، در زمینه‌ی شعر تکلیف درست و نادرست را معین کردند؛ ایجاد فرهنگستان فرانسه توسط «ریشیلیو (30)» در زمانی که فرانسه مقتدرترین کشور اروپا بود ادبیات را در وضع و موقعیتی رسمی قرار داد. کسانی که در زمینه‌ی «درام» صاحبنظر بودند «وحدتها» را بنیاد نهادند حال آنکه، راسین نحوه‌ی پرداختن به آنها را در کار تئاتر ارائه کرد. و در این ضمن از نویسندگان و خوانندگان خارجی (آنهم نه به عبث) خواسته می‌شد که اقداماتی را که پاریس و «ورسای (31)» در زمینه‌ی ادبیات به عمل آورده و آن را از صحرایی خودرو به «باغی آراسته» بدل نموده‌اند که بانوان و آقایان می‌توانند در آن بیاسایند بستایند.
تنها شاعران کم مقدار و سر به راهند که می‌توانند به این همه مقررات و این چنین محیط و آتمسفری گردن نهند، اما جهان به شاعران دست آموز و کم مایه نیاز ندارد و نثر سالم را بر شعر ایشان ترجیح می‌دهد. «لافونتن (32)» را می‌توان مستثنی کرد، زیرا اگر هم قصه‌های متکلفش را از نظر دور داریم افسانه‌های منظومش را بسا با عشق و محبت به یاد می‌آوریم - ولو آنها را با کلاس‌های درس فرانسه مربوط سازیم. اما در خارج از قلمرو «درام»، عهد لوئی چهاردهم در قالب نثر خویشتن را ارائه می‌کند، و این نثر در قالب مواعظ رثائی «بوسوئه (33)» و تفکرات «بال (34)» و «سن اورمون (35)» و «فنلون (36)» و «مالبرانش (37)» نیست (هر چند تلماک (38) فنلون را نباید از نظر دور داشت.) آری، در قالب نثر این نویسندگان گرانقدری که آثارشان هنوز در خارجه خواننده دارد نیست بلکه در لباس نثرِ نویسندگانی است که به زحمت می‌توان گفت حرفه‌ی نویسندگی دارند: «سن سیمون (39)» شگفت است که از نوزده سالگی دفتر وقایع روزانه‌ای را می‌نگاشت. وی ناظری تیزبین و وقایع نگاری عمیق بود و در اثر خویش موسوم به خاطرات (40) که انتشار کامل آن تا قرن نوزدهم به طول انجامید آینه‌ی بالانمایی از دربار فرانسه را به دست داد، که در نوع خود در آن عصر و در هیچ یک از اعصار مانند ندارد. این مادام «دوسوینیه (41)» است که دلبستگی شدیدش به دخترش رشته مراسلاتی را به بار می‌آورد که خواننده، خواه نویسنده را بپسندد یا نپسندد (و البته در این باره عقاید سخت مختلف است) نمی‌تواند در اینکه این نامه‌ها گزارش جامعی از تمامی عصر را ارائه می‌کنند تردید کند. این «لابرویر (42)» و ا شخاص ساخته و پرداخته‌ی او است؛ آری، لابرویر، این نویسنده‌ی نغز، که چندی بر نمی‌آید که مقلدین بسیار پیدا می‌کند. و بالاخره، این نثر در قالب نثر «لاروشفوکو (43)» که مقدم بر لابرویر آمد و بحق، خاصه در خارج از فرانسه، مورد ستایش و تحسین فراوان قرار گرفت جلوه می‌کند. کلمات قصار «روشفوکو» را تا به امروز هم در سرتاسر اروپای غربی نقل می‌کند و از آن شاهد مثال می‌آورند، اما بسا این کلمات را نقل می‌کنند بی آنکه مفهوم آنها و یا مؤلفشان را چنانکه باید دریابند. غرض وی آفرینش یک وصیتنامه‌ی مضمون‌دار و مبتنی بر بدبینی نبود؛ بلکه به شیوه‌ی خود از «مونتنی» متابعت می‌نمود و ما را یاری می‌کرد که بی عینک رنگیِ خودخواهی و خودفریبی، وجود خویش را بکاویم. او درصدد نبود گزارش جامعی از انسانیت به دست دهد، فقط می‌خواست بعضی نیرنگها و بازیهای «نفس (44)» را ارائه کند. لذا، مثلاً وقتی بحق خاطر نشان می‌کند که در مصائبی که بر دوستانمان وارد می‌شود چیزی هست که روی هم رفته برای ما ناخوشایند نیست از ما نمی‌خواهد که قبول کنیم که چیزی به نام دوستی وجود ندارد و یا از آنان که دوستان خویش می‌خوانیم متنفریم، و منکر این هم نیست که به هنگام فرا رسیدن مصیبت با ایشان همدردی نمی‌کنیم و یا درصدد کمک به ایشان بر نمی‌آییم. کاری که می‌کند این است که آن جزء خودبینی و خودپرستی را که بی اختیار از مصیبت دیگران شاد می‌گردد عریان در پیش چشم ما می‌نهد؛ و اعتراف به وجود چنین احساسی، هر چند هم موقّت و زودگذر باشد- و لاروشفو کو خود اغلب به این نکته اذعان دارد - به معنای عمیق گرداندن درستی و صداقتی است که درباره‌ی خود داریم. نکته‌ی درخور توجه این که سخنانش درباره‌ی عشق و زن، بر روی هم، چندان عمیق نیستند و گاه حتی مشکوکند. لاروشفو کو از طریق «خویشتن کاوی» به بهترین سخنان قصار خویش دست یافت و در این زمینه وی را باید در زمره‌ی نخستین اساتید فن محسوب داشت.
در اینجا هر چند فلسفه و ریاضیات موضوع بحث نیست «دکارت (45)» را نمی‌توان یکسر نادیده گذاشت و گذشت. زیرا وی نه تنها به امر پیشرفت فلسفه و ریاضیات مساعدت کرد بلکه به یاری نثر خاصی که بنیاد نهاد و مدتها سرمشق قرار گرفت در عین حال که اهل شک را تشجیع می‌کرد در تأمین ترضیه‌ی خاطر مؤمنان نیز توفیق یافت. پس از او، بلزپاسکال (46)، هم در ریاضیات و هم در نثرنویسی نبوغی شگرف نشان داد؛ اگرچه نوشته‌هایش خصوصی‌تر و شخصی‌تر از آن بودند که همچون نوشته‌های دکارت سرمشق قرار گیرند. اثر وی موسوم به نامه‌های ولایتی (47) که حمله‌ای بریسوعیان و فوق العاده شیوا و طنزآمیز و کوبنده است، و نیز اثرش به نام اندیشه‌ها (48) که پس از مرگش منتشر شد، و هرگز به قصد نشر تهیه و تنظیم نشده بود، با آن سهولتی که ستایش خواننده را بر می‌انگیزند برای تقلید مناسب نیستند. وی که آدمی نحیف و مدام با درد و رنج قرین بود - و اعمال دشوار و مرتاضانه‌ای که بر خویشتنِ اعمال می‌نمود به هیچ روی به تخفیف این وضع مساعدت نمی‌کرد - پیش از آنکه به سنین پنجاه رسد از جهان رفت، حال آنکه بیشتر نبوغ خداداده را فدای تصوری کرده بود که خود از خدا داشت. وی شاید عالیترین نمونه‌ی طبایع «خودآزاری» است که به کرّات در ادبیات مغرب زمین ظاهر می‌شوند و به سبب شدت جلوه‌ی خویش ناگزیر بر آن اثر می‌گذارند. مردمی که چنین طبایعی دارند بیرون از دایره‌ی مذهب، پاک آواره‌اند و در درون آن با نگرانی و دلواپسی دست به گریبانند و عمده‌ی سلامت عقل خویش را از دست می‌دهند؛ آنچه مهم است «رستگاری» است، و خداوند برای نیل بدان مسابقه‌ی با مانعی ترتیب داده و در راه خرد دامها گسترده و برای شعور دانه‌ها پاشیده است. خردِ نیرومند پاسکال به وی می‌گفت که باید تقرّب به خداوند و شناخت او را از طریق عقل کنار گذارد. لذا اعتقاد، که وی سخت آرزومند آن بود، ناچار باید یک امر ایمانی باشد؛ و این ایمانی بود که پیوسته با خردش در ستیز بود و مدام با بیرحمی تمام در کار سرکوبی تردیدهایی بود که وی را بیش از دردهایی که بر پیکر نحیفش می‌تاخت آزار می‌داد. لذا باید همه چیز، حتی ساده ترین تفریح و کمترین توجه به زندگی عادی و کوچکترین نشان محبت خانوادگی را فدا کرد تا بتوان اعتقاد و ایمان به این خدایی را که وی هیولایی از آن می‌پرداخت زنده و استوار داشت. مونتنی در زمره‌ی نویسندگان معدودی بود که پاسکال در جوانی به منظور کسب لذت، پیش از آنکه لذت گناه باشد، آثارشان را خوانده بود، اما اگرچه پاسکال در خرد بر مونتنی برتری دارد از خرد مستقیم یا اشراقی مونتنی بی بهره بود. این خرد هیچ گاه زیر بار این نمی‌رفت که دین معاصی را از آدم به بعد، باربح احساسی مرکب، بر عهده گیرد، و فقط به این اکتفا می‌کرد که به خاطر آنچه خداوند آفریده سپاسگزار وی باشد بی آنکه در آن، تردیدها و ایراداتی را که نسبت بدانها ابراز می‌شود بازبیند، و بالاخره بی آنکه نیازی به پلاس پوشی و ریاضت کشی داشته باشد قبول داشت که آدمی فقط می‌تواند اندکی از این راز عظیمی را که در برش گرفته است دریابد. باری، اشخاصی مانند پاسکال که مستعد ریاضت کشیدنند و باز مانند وی از استعداد سرشار بهره دارند و همچون او شجاع و بزرگوارند مدام ظاهر می‌شوند وگاه تا به سر حد خودکشی رنج می‌برند تا تمدن غرب به کشف مذهبی نایل آید که بتواند مآلاً حاوی چنین خردی اشراقی باشد، و هم اساسی را از برای اندیشه و احساس و هم چارچوب وسیع و پهناوری را از برای زندگی به دست دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1) Newton سراسحق نیوتون، حکیم و ریاضیدان انگلیسی، کاشف قانون جاذبه (1624-1727).
2) Galileo هیئت دان ایتالیایی (1564-1642).
3) Kepler یوهانس کپلر هیئت دان آلمانی (1571-1635).
4) Bacon
5) Descartes رنه دکارت حکیم فرانسوی (1596-1650).
6) Hobbes تامس‌هابز حکیم انگلیسی (1588-1679).
7) Locke جان لاک حکیم انگلیسی (1632-1704).
8) Leibniz گوتفرید ویلهلم بارون فن لایب نیتز حکیم و ریاضیدان آلمانی (1646-1716).
9) Spinoza باروخ اسپینوزا حکیم هلندی (1632-1677).
10) Joseph Addison شاعر و مقاله نویس انگلیسی (1672-1719).
11) Racine ژان باپتیست راسین شاعر درام نویس فرانسوی (1639-1699).
12) Didactic
13) Milton جان میلتون، شاعر انگلیسی (1672-1719).
14) Jonathan Swift
15) Queen Anne
16) Gulliver"s Travels سفرنامه‌ی گالیور، ترجمه‌ی منوچهر امیری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1335.
17) Lilliput
18) Brobdingnag
19) Laputa
20) Houyhnhnms
21) Yahoos
22) Dr. Johnson دکتر ساموئل جانسن فرهنگ نویس و نویسنده‌ی مطالب گوناگون از مردم انگلیس (1709-1784).
23) Voltaire
24) Lettres sur les Anglais
25) Battle of the Books
26) Fontenelle برنار لوبوویه دوفونتانل نویسنده‌ی فرانسوی (1657-1757).
27) Boileau شاعر و هجا نویس و منتقد فرانسوی (1636-1711).
28) Perrault شارل پرو منتقد فرانسوی و نویسنده‌ی سلسله قصه‌های خاله غازه.
29) Malherbe فرانسوا دومالرب شاعر و منتقد فرانسوی (1555-1628).
30) Richelieu دوک دوریشیلیو کاردینال و سیاستمدار فرانسوی، صدراعظم لوئی چهاردهم (1585-1642).
31) Versailles
32) La Fontaine ژان دولافونتن داستانسرا و شاعر فرانسوی (1621-1695).
33) Bossuet ژاک به نینی بوسوئه اسقف فرانسوی (1627-1704).
34) Bayle پی یر بال حکیم و منتقد فرانسوی (1647-1706).
35) Saint - Évremond شارل دومارگه تل دوسن اورمون، درباری و ادیب فرانسوی (؟1610-1703)
36) Fénelon اسقف اعظم و مولف فرانسوی (1651-1715).
37) Malebranche نیکولادومالبرانش، حکیم فرانسوی (1638-1715).
38) Télémaque
39) Sair-Simon دوک دوسن سیمون مورخ و وقایع نگار فرانسوی (1675-1755).
40) Memoirs
41) Madame de Sevigné نویسنده‌ی فرانسوی (1626-1695).
42) La Bruyère ژان دولا برویر معلم اخلاق و مؤلف فرانسوی (1645-1696).
43) La Rochefoucauld دوک دولاروشفوکو معلم اخلاق از مردم فرانسه (1613-1680).
44) Ego
45) Descartes
46) Blaise Pascal
47) Provincial Letters
48) Pensées

منبع مقاله :
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمه‌ی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط