زندگینامه‌ی گئورگ زیمل

گئورگ زیمل، کوچک‌ترین فرزند در بین هفت فرزند خانواده، در اول مارس 1858 در مرکز برلین زاده شد. خانه‌ای که او در آن بزرگ شد، در تقاطع خیابان‌های لایپزیگر و فریدریش، در محله‌ای واقع بود که به قول کوزر، به میدان
دوشنبه، 16 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگینامه‌ی گئورگ زیمل
زندگینامه‌ی گئورگ زیمل

 

نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

گئورگ زیمل، کوچک‌ترین فرزند در بین هفت فرزند خانواده، در اول مارس 1858 در مرکز برلین زاده شد. خانه‌ای که او در آن بزرگ شد، در تقاطع خیابان‌های لایپزیگر و فریدریش، در محله‌ای واقع بود که به قول کوزر، به میدان تایمز در شهر نیویورک شباهت داشت (Coser, 1977). او فردی متجدد در محیطی فرهنگی، فعال و پرشور بود، اگر چه اغلب همچون «بیگانه‌ای» که خود بعدها در یکی از درخشان‌ترین آثارش وصف کرد، احساس غریبی می‌کرد. او که در پایتخت زاده شده بود، به مثابه فردی جهان وطن زیست و درگذشت (Spykman, 1966).
پدربزرگ پدری گئورگ، ایزاک ایسرائل که یهودی بود، به علت یهودستیزی، نام فامیل خود را در سال 1812 به زیمل تغییر داد تا شهروند آلمان شود. پدر زیمل بعدها مسیحی شد و به مذهب کاتولیک روآورد و با زنی لوتری مذهب (پروتستان) ازدواج کرد. گئورگ نیز به مثابه یک پروتستان تعمید داده شد (Pampel, 2000). اما او هرگز با هیچ یک از ادیان خانواده‌اش احساس نزدیکی نکرد و در هیچ مراسم دینی، در هیچ کلیسایی شرکت نکرد.
پدرش تاجری موفق بود و در یکی از کارخانه‌های معروف شکلات سازی، که امروزه همچنان در آلمان آب نبات چوبی تولید می‌کند، شریک بود. هنگامی که گئورگ هنوز بسیار جوان بود، پدرش درگذشت. یکی از دوستان خانوادگی‌شان که مؤسس یک بنگاه بین المللی نشر موسیقی بود، سرپرستی زیمل را به عهده گرفت. با مرگ او، ثروت هنگفتی به زیمل به ارث رسید که او را قادر ساخت به مثابه محققی مستقل زندگی کند (Giddens, 1969).
رابطه‌ی گئورگ با مادرش، که گویا بسیار بداخلاق و مستبد بود (Wolf, 1950)، ظاهراً بسیار غیرصمیمی بوده و به نظر می‌رسید که او احساس وابستگی به محیط امن خانوادگی نداشت. احساس کم اهمیتی و ناامنی از سال‌های اولیه‌ی زندگی‌اش او را آزار داد (Coser, 1977).
گئورگ در دوازده سالگی وارد دبیرستان شد و پس از شش سال، وارد دانشگاه برلین شد (Spykman, 1966). در دانشگاه برلین، تحصیل عادی را در پیش گرفت و بیشتر به فلسفه، روان شناسی و تاریخ توجه کرد. زیمل موفق شد زیر نظر برخی از برجسته‌ترین شخصیت‌های دانشگاهی آن روزگار تحصیل کند. این دانشمندان عبارت بودند از تئودور مومزن، یوهان درویزن و ‌هاینریش فن زوبل، تاریخ دان؛ ادوئارت تسلر، فیلسوف؛ آدولف باستیان، مردم شناس و هرمان گریم، مورخ هنر (Coser, 1977).
نخستین تلاش‌های زیمل در ارائه‌ی رساله‌ای برای دریافت درجه‌ی دکترا ناموفق بودند و یکی از استادانش چنین اظهارنظر کرد: «اگر از پیشرفت بیشتر او در این جهت جلوگیری به عمل آوریم، لطف بسیار بزرگی در حق او کرده‌ایم» (Frisby, 1984: 23). زیمل، به رغم این بدبیاری، درجه‌ی دکترای خود را در رشته‌ی فلسفه در سال 1881 دریافت کرد. رساله‌ی او، با عنوان «ماهیت ماده بر اساس مونادشناسی فیزیکی کانت»، درباره‌ی دریافت کانت از ماده بود. زیمل آن قدر به برلین عشق می‌ورزید که برخلاف اغلب دانشگاهیان آلمان که در طول ایام تحصیل و پس از آن غالباً از دانشگاهی به دانشگاه دیگر نقل مکان می‌کردند، در برلین ماند. زیمل در سال 1885 در دانشگاه برلین مدرس خصوصی فلسفه شد. در این مقام، او فاقد حقوقی ثابت بود و به جای آن، از محل شهریه‌ی دانشجویانش امرار معاش می‌کرد. مباحث کلاس‌های او درباره‌ی حوزه‌های بسیار وسیع و نظریه پردازان مختلف بود. این موضوعات عبارت بودند از منطق، اصول فلسفه، تاریخ فلسفه، فلسفه‌ی مدرن، فلسفه‌ی بدبینی، اخلاقیات، روان شناسی، آرای کانت، لوتسه، شوپنهاور، داروین و نیچه. کلاس‌های زیمل، با وجود موقعیت شغلی حاشیه‌اش در دانشگاه، به مثابه استادیاری خصوصی، نه تنها بین دانشجویان، بلکه حتی بین نخبگان فرهنگی برلین معروف بود. درس‌هایش را واضح، منطقی، استادانه و الهام بخش توصیف کرده‌اند (Spykman, 1966).
زیمل طی پانزده سال تدریس در دانشگاه، نه تنها در مجامع علمی آلمان که در سطح بین المللی شهرت و اعتبار بسیاری پیدا کرد و به ویژه در ایالات متحده، جایی که آثار او تأثیر عمده‌ای در شکل گیری جامعه‌شناسی داشت، مشهور بود (Ritzer, 2000). فعالیت‌های علمی او محدود به تدریس نبود. نوشتارهای فراوان او شامل بیش از یکصد مقاله و چندین جلد کتاب با حجمی قابل ملاحظه بود که مهمترین و بحث انگیزترین مقالات او عبارت بودند از: «کاستی‌های اخلاقی به مثابه کارکردهای فکری تعیین کننده» (1893)، «مشکلات بنیادین جامعه‌شناسی» (1895)، «تفوق وا نقیاد به مثابه موضوع اصلی جامعه‌شناسی» (1896)، «بقای گروه‌های اجتماعی» (1898)، و «فصلی در فلسفه‌ی ارزش» (1900). در سال 1900، دانشگاه برلین به زیمل عنوان استاد افتخاری اعطا کرد و به این ترتیب، وی را پس از سال‌ها تأخیر به رسمیت شناخت. اما زیمل با کسب این عنوان هم، که صرفاً افتخارآمیز بود و برای وی مزایای مالی به همراه نداشت، موقعیتی کاملاً تثبیت شده در دانشگاه نیافت و همچنان در حاشیه‌ی آن باقی ماند. به علاوه، این امر نتوانست ننگ عضو هیئت علمی نبودن را از بین ببرد (Ritzer, 2000). تمام کوشش‌های وی برای کسب موقعیتی رسمی در دانشگاه، با وجود برخورداری از حمایت‌های دانشمندانی چون ماکس وبر، تا مدت‌ها بی نتیجه ماند. در سال 1914 بود که زیمل سرانجام موفق شد در دانشگاه استراسبورگ، به کرسی استادی در رشته‌ی فلسفه دست یابد. او که حتی از تصور ترک برلین متنفر بود، به علل مالی ناچار به ترک شهری شد که نزدیک به سی سال در آن جا به تدریس و کار پرداخته بود.
تأخیر در ارتقای رتبه‌ی دانشگاهی زیمل، به رغم معروفیت فراوانش در مقام مدرس و متفکری برجسته، دو علت عمده داشت. نخستین علت این امر به اصل و نسب یهودی وی برمی‌گردد. زیمل را باید از قربانیان یهودستیزی در آلمان دانست. یهودی بودن در آلمان به ندرت امتیاز محسوب شده است، آلمان قرن نوزدهم نیز از این قاعده مستثنا نبود. فضای حاکم بر دانشگاه برلین نیز پروسی بود و با توجه به نگرش پروسی به امور، بعید به نظر می‌رسید ارتقای سریع شغلی و تشویق رسمی استادان یهودی صورت گیرد (Spykman, 1966). در گزارشی که در همین ایام برای وزیر آموزش آلمان تهیه شد، زیمل را «یک بنی اسرائیلی تمام عیار، هم از جهت قیافه‌ی ظاهری، هم از جهت رفتار، و هم در شیوه‌ی تفکر» توصیف کردند (Frisby, 1981: 25).
علت دوم تأخیر در ارتقای رتبه‌ی دانشگاهی زیمل، ماهیت آثارش بود. با آن که کلاس‌های درس وی مخاطبان مشتاق بسیاری در میان دانشجویان و نخبگان فرهنگی آلمان داشت، اما ایده‌ها و آثار وی مورد اقبال اساتید ارشد آلمان قرار نگرفت که موضوعات ثقیل و پانوشته‌های متعدد را ترجیح می‌دادند. آنان معتقد بودند که زیمل، به موضوعات کم اهمیت و احمقانه نظیر مد، اجتماعی بودن و زندگی روزمره اهمیت زیادی می‌دهد. آنها، به ویژه، از سبک نگارش وی که بذله گویانه، طعنه آمیز، حکیمانه و دربرگیرنده‌ی نقل قول از سایرین بدون ذکر نام افراد بود، خوش‌شان نمی‌آمد (Garner, 2000). او به مثابه یک «مجری برنامه‌های سرگرم کننده‌ی دانشگاهی» شهرت یافته بود (Garner,1969:137). به علاوه، انتقادات اساتید دانشگاه از این واقعیت ناشی می‌شد که زیمل بسیاری از مقالات خود را در روزنامه‌ها و مجلات به چاپ رساند و این یعنی مخاطب عام را در نظر داشتن نه جامعه شناسان دانشگاهی را (Rammstedt, 1991). همکاران دانشگاهی‌اش او را دارای هوشی «مخرب» می‌دانستند تا «سازنده». در نتیجه، با آن که از محبوبیت بسیاری در بین دانشجویان و سایر اعضای جامعه داشت، ظاهراً همکاران دانشگاهی‌اش کمی از وی ناخرسند بودند وحتی به او حسادت می‌کردند.
وقتی تلاش‌های وبر در سال 1908 برای کسب مقام استادی برای زیمل در دانشگاه‌ هایدلبرگ ناکام ماند، زیمل در نامه‌ای به وبر نوشت که به نظرش برخی صاحب نظران آثار جدی او (زیمل) را بیش از حد خطرناک، دارای روحی مخرب و درس‌هایش را منفی گرایانه می‌دانند (Wolff, 1950). او عقیده داشت که آثارش، که خود آنها را دارای سمت و سویی مثبت می‌دانست و معتقد بود که در آنها دیدگاه عمیق‌تری از جهان و روح ارائه شده است، بد فهمیده شده‌اند. زیمل حتی بد فهمیده شدن را بخشی از تقدیر خود دانست و نظر نامساعد وزیر آموزش را درباره‌ی خود نیز به همان ناتوانی در برقراری ارتباط نسبت داد (Wolff, 1950).
با این همه، اشتباه است اگر نتیجه‌گیری شود که زیمل بین متفکران هم عصرش حامیانی نداشت. برعکس، او در رویدادهای فرهنگی، در سرتاسر برلین فعالانه شرکت می‌کرد، در نشست‌های فیلسوفان و جامعه شناسان حضور می‌یافت، با وبر و تونیس «انجمن جامعه‌شناسی آلمان» را بنیاد گذاشت و یا دو نفر از نامدارترین شاعران آلمان، یعنی راینر ماریا ریلکه و اشتفان گئورگ، دوست بود. هر چند برخی از دانشگاهیان در حق زیمل، تبعیض‌هایی روا داشته بودند، اما از دوستی و حمایت نخبگانی چون ماکس وبر،‌هاینریش ریکرت، ادموند هوسرل و آدولف فُن‌هارناک برخوردار بود (Coser, 1977).
زیمل در بسیاری از جوامع فرهنگی با آرامش خاطر حضور می‌یافت. امنیت مالی که او در بیشتر زندگی‌اش از آن برخوردار بود این حس آرامش خاطر را در وی افزایش می‌داد. او و همسرش، گرتروت، که در سال 1890 با وی ازدواج کرده بود، زندگی بورژوایی را حتی داشتند. گرتروت نیز خود فیلسوفی بود که آثاری در زمینه‌هایی چون دین و جنسیت با نام مستعار ماری - لوئیزه اِنکندورف به انتشار رسانده بود. خانه‌ی ایشان محفلی بود برای گردهمایی فرهیختگان، محلی کاملاً مناسب برای اجتماعی بودن که زیمل آن قدر هوشمندانه درباره‌ی آن مطلب نوشته است (Coser, 1977).
زیمل پس از سالها تدریس موفقیت آمیز به استراسبورگ رفت و در آنجا، سرانجام توانست آرزوی تمام عمرش برای رسیدن به مقام استادی را محقق کند. در استراسبورگ زیمل دچار سرخوردگی‌های فراوانی شد. نخست این که او در عمل فرصت برگزاری جلسات عمومی برای تدریس به دانشجویان را از دست داده بود و در نامه‌ای به همسر وبر، دومین سرخوردگی خود، یعنی ناخرسندی خود را از فقدان زندگی دانشگاهی حقیقی در استراسبورگ چنین بیان کرد: «ما... در عزلت و تنهایی زندگی متوسط و مغمومی را می‌گذرانیم. فعالیت علمی و دانشگاهی معادل صفر است. مردم در اینجا... غریبه و باطناً دشمن هم هستند» (Frisby, 1981: 32). سومین سرخوردگی از بقیه بزرگ‌تر بود و آن این که اندکی پس از نقل مکان آنان به استراسبورگ جنگ جهانی اول درگرفت و همین امر موجب از بین رفتن کامل انگیزه برای انجام فعالیت علمی شد. استراسبورگ در مرز آلمان و فرانسه واقع بود. کلاس‌های درس به بیمارستان نظامی تبدیل شدند و در پی گسیل جوانان آلمان به میدان جنگ، از محیط دانشگاه، که بدون دانشجو مانده بود، برای نگهداری از کشته شدگان و مجروحان که کاری دلخراش بود، استفاده شد. کوشش‌های زیمل برای کسب کرسی استادی در دانشگاه ‌هایدلبرگ نیز ناکام ماند و به ناچار در استراسبورگ ماند و کلاس‌های خود را با دانشجویان باقی مانده تا مدت کوتاهی پیش از مرگش در 28 سپتامبر 1918 برقرار نگه داشت.
جنگ هر چند مایه‌ی آزردگی زیمل بود، تأثیر مستقیمی در زندگی او نداشت. هراس او از آن بود که جنگ پایه‌های فرهنگ اروپایی را ویران کند. او از رفتارهای قوم مدارانه‌ی دولت - ملت‌های اروپایی و نیز از وطن پرستی جنون آمیز دانشمندان و فیلسوفان منزجر بود و احساس می‌کرد که بسیاری از آنان رسالت اصلی خود را از دست داده و تبدیل به مبلغان سیاسی شده‌اند (Spykman, 1965). اعتقاد زیمل به فرهنگ اروپایی خدشه دار شده بود و او از آن جا که خود را بیش از آن که یک آلمانی بداند فردی اروپایی می‌دانست، از سوی هموطنانش پس زده می‌شد.
زیمل هرگز موقعیتی تثبیت شده در دانشگاه نیافت و همواره تا آخر عمر چهره‌ای حاشیه‌ای در میان دانشگاهیان آلمانی بود. او در خلال حدود سی سال تدریس‌اش در دانشگاه، دانشجویان بسیاری داشت اما هرگز «مکتبی فکری»، به معنای سنتی کلمه، پایه گذاری نکرد. با این حال، زیمل آثاری درخشان و موفقیت آمیز از خود به جا گذاشت. نخستین اثر زیمل، که پس از رساله‌ی دکترایش منتشر شد، درباره‌ی تفکیک اجتماعی (1890) نام داشت که اساساً مبتنی بر موضوعات جامعه شناختی بود. مسائل فلسفه‌ی تاریخ و کتاب دو جلدی درآمدی بر علم اخلاق نیز در سال‌های 1892-1893 منتشر شدند. در خلال این دوره، زیمل در پی آن بود که صورت‌های عام یا ترتیبات تکرار شونده در کنش متقابل اجتماعی را از مضامین خاصی که فعالیت‌های معین انسانی در آنها صورت می‌گیرد، نظیر مضامین سیاسی، اقتصادی و زیباشناسی، جدا سازد. او در این آثار توجه ویژه‌ای به مقولات اقتدار و انقیاد داشت. در سال 1900، یکی از مهم‌ترین آثار زیمل، فلسفه‌ی پول، به انتشار رسید که همان قدر درباره‌ی جامعه‌شناسی بود که درباره‌ی فلسفه. در این کتاب بود که زیمل اصول عام خود را درباره‌ی موضوعی خاص، یعنی اقتصاد، به کار برد. او در این کتاب، بر نقش اقتصاد پولی در تخصصی کردن فعالیت‌های اجتماعی و فردیت زدایی کردن روابط فردی و اجتماعی تأکید کرد.
زیمل در سال 1908 مهم‌ترین اثر جامعه شناختی‌اش را با نام جامعه‌شناسی: بررسی‌هایی درباره‌ی صورت‌های جامعه - زیستی، به انتشار رساند. او، پیش از انتشار این کتاب، قسمت عمده‌ی مطالب آن را در چند نشریه، به ویژه در مجله‌ی جامعه‌شناسی امریکا، به چاپ رسانده بود. جامعه‌شناسی زیمل، ابتدا با ترجمه و تشریح آثارش از سوی آلبیون اسمال (1854-1926)، یکی از نخستین جامعه شناسان شاخص امریکا، در ایالات متحده اعتبار یافت و تأثیرگذار شد. پارک و برجس در کتاب کلاسیک خود با عنوان درآمدی بر علم جامعه‌شناسی (1921)، موقعیت برجسته‌ای برای وی قائل شدند. کتاب اسپایک من با عنوان نظریه‌ی اجتماعی گئورگ زیمل (1925) نیز شاهد دیگری بر استقبال مشتاقانه از آثار زیمل در امریکاست. جامعه‌شناسی گئورگ زیمل نوشته‌ی کورت ولف (1950) ترجمه‌ی جامعه‌شناسی زیمل و چند اثر دیگر زیمل را دربر می‌گیرد.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط