نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
مفاهیم و آثار
رویکرد جامعهشناختی زیمل را به عبارتی صحیح باید تلاشی آگاهانه برای رد نظریههای مبتنی بر قیاس ارگانیک کنت و اسپنسر و نیز توصیف تاریخی از رویدادهای آلمان دانست. زیمل جامعه را نه یک شیء یا یک ارگانیسم (ارگانیسم گرایانه)، یا صرفاً برچسبی برای مخلوقی انتزاعی (ایدئال گرایانه) نمیدانست؛ بلکه آن را مجموعهای از تمام کنشهای متقابل الگودار فردی میدانست. از نظر زیمل، جامعهشناسی را نمیتوان علمی دانست دربارهی هر چیز بشری. موضوع اصلی این علم عبارت است از توصیف و تحلیل اشکال خاصی از کنش متقابل انسان. اگر چه او کل رفتار بشری را رفتارهای فردی میدانست، معتقد بود بسیاری از این رفتارهای فردی را میتوان برحسب تعلقهای گروهی افراد و نیز قید و بندهایی تبیین کرد که اشکال خاصی از کنش متقابل به فرد تحمیل میکند (Coser, 1977).جامعهشناسی صوری
زیمل، که برخی او را بنیان گذار «مکتب صوری» در جامعهشناسی میدانند، جامعه را فرایندی واقعی میدانست نه انتزاعی و به این ایده تکیه کرد که جامعهشناسی باید بر تحلیل نظام مند صورتهای اجتماعی متمرکز شود. اصرار وی به این امر که در جامعهشناسی باید بیشترین تمرکز بر بررسی صورتهای کنش اجتماعی باشد، پاسخی قاطع به آن دسته از تاریخ دانان و دیگر متفکران علوم انسانی بود که منکر آن بودند که علوم اجتماعی قادر به تبیین نوآوری و بی همتایی پدیدههای تاریخی است. زیمل به هیچ وجه منکر بی همتایی رویدادهای تاریخی خاص نبود. او معتقد بود در صورت بهرهگیری از رویکرد جامعهشناختی (که سی. رایت میلز آن را در سال 1959 تخیل جامعهشناختی نامید)، نیازی به پرداختن به بی همتایی رویدادها نیست، بلکه در عوض باید به همسانیهای زیربنایی آنها پرداخته شود. زیمل به منظور توجیه نظرش به این نکته اشاره کرد که میتوان صورتهای مشابهی از روابط اجتماعی یافت که درون مایههای متفاوتی دارند و بالعکس میتوان صورتهای کاملاً متفاوتی از روابط اجتماعی را یافت که در تعقیب منافع اجتماعی مشابهی هستند.به هیچ وجه نمیتوان منکر صحت این موارد شد. همواره میتوان در گروههایی که اهداف و مقاصد کاملاً متفاوتی را دنبال میکنند، صورتهای مشابهی از روابط بین افراد را مشاهده کرد. برتری و انقیاد، رقابت، تقسیم کار، پیش داوری فردی، و بسیاری از صورتهای روابط بین افراد، در همهی گروهها وجود دارد. جامعه شناسان معتقدند که هر چه گروه بزرگتر باشد، احتمال بروز تفاوت در عقاید و قدرت اعضای گروه نیز افزایش مییابد.
از دید زیمل، جهان واقعی از تعداد بیشماری رویداد، کنش، کنش متقابل، و غیره تشکیل شده است. برای رهایی از سردرگمی در این شبکهی پیچ در پیچ واقعیت، افراد میکوشند با تعیین الگوها یا صورتها، به آن نظم بخشند. در واقع، یکی از مهمترین مسائل مورد توجه زیمل، صورت کنشهای متقابل اجتماعی به جای محتوای آنهاست. بنابراین از نظر او، افراد به جای برخورد با مجموعهای سردرگم کننده از رویدادهای خاص، با شمار محدودی از صورتها سر و کار دارند. جامعه شناس نیز باید همان کاری را بکند که افراد عادی میکنند، یعنی تعیین شمار محدودی از صورتها برای واقعیتهای اجتماعی، به ویژه برای کنشهای متقابل اجتماعی، به نحوی که بهتر قابل تحلیل باشند.
از نظر زیمل، محتواها مجموعهای از تمام انگیزهها، منافع مقاصد پدیدههای موجود در افرادند که درک اولیه از صورتها را تشکیل دادهاند و افراد در کنش متقابل با دیگران از آنها بهره میبرند. صورتهای اجتماعی بازتاب الگوها و روالهای عام رفتارند که افراد در خلال کنشهای متقابل اجتماعیشان از میان آنها دست به انتخاب میزنند (Pampel, 2000). صورتها موجودیتی فرافردی یا تعاملی دارند که افراد برای عینیت بخشیدن به علایق و منافعشان به آنها متوسل میشوند. با وجود این، زیمل برای صورتها وجودی مستقل از محتواها قائل نبود (Larwrence, 1976). صورتها نشان دهندهی روش سازمان دهی امکانات نامحدود زندگی هستند تا از ثبات ساختاری برخوردار شوند.
اصطلاح صورت، شاید برای آن چه که مد نظر زیمل بود، بهترین واژه نبود و سایر جامعه شناسان آن را در بهترین حالت، مبهم دانسته و در پذیرش به کارگیری آن، از خود مقاومت نشان دادهاند. جامعه شناسان جدید به جای صورت، اصطلاحاتی چون ساختار اجتماعی، نقش یا منزلت را راحتتر به کار میبرند. به زیمل همچنین به دلیل تحمیل کردن نوعی حس نظم به اموری که فاقد آن بودهاند انتقاد شده است.
با این حال، رویکرد صوری زیمل به جامعهشناسی از جهانی بسیار قابل دفاع است. نخست این که زیمل در روش شناسی خود، مقولات زندگی واقعی را انعکاس میدهد. دوم این که او به جای تحمیل خودسرانه و انعطاف ناپذیر مقولات بر واقعیتهای اجتماعی، این امکان را فراهم کرده است که صورتها از دل واقعیتهای اجتماعی بیرون آیند. سوم این که زیمل دارای یک جهت گیری نظری خشک نبود که مجبور شود همهی جنبههای زندگی اجتماعی را در آن بگنجاند.
گونههای اجتماعی
زیمل، در امتداد اعتقاد روش شناختیاش مبنی بر این که برای مطالعهی رفتار بشری باید افراد را مقوله بندی کرد، برای تکمیل فهرست صورتهای اجتماعی مورد نظرش، به معرفی چند گونهی اجتماعی پرداخت. از جمله گونههای اجتماعی زیمل عبارتاند از «غریبه»، «ولخرج»، «دلال»، «ماجراجو»، «خائن» و «فقیر».اصطلاح غریبه، در مجموعهی اصطلاحات زیمل، فرد آوارهای نیست که امروز این جا باشد و فردا برود، بلکه به لحاظ مکانی، در یک گروه خاص جایگاهی تثبیت شده دارد. «اگر آوارگی به معنای رهایی از هر جایگاه معینی در فضا و بنابراین به لحاظ مفهومی، در تضاد با تثبیت در همان نقطه باشد، صورت جامعهشناختی فرد "غریبه" حاصل اتحاد این دو مشخصه است» (Wolff, 1950: 402). این پدیدهها آشکار میسازد که فاصلهی اجتماعی در یک گروه از سویی بر روابط مکانی مبتنی است و از سوی دیگر میتواند نمادین باشد. فرد غریبه آمیزهای از دوری و نزدیکی هم زمان به گروه است.
فاصله در توصیف زیمل از فرد غریبه، نقش مهمی ایفا میکند؛ فردی که به سایر اعضای گروه بیش از حد نزدیک است، نمیتواند غریبه تلقی شود. از طرف دیگر، فردی هم که خیلی دور از گروه است نمیتواند در تماس با گروه باشد. دوری و نزدیکی توأمان غریبه است که او را غالباً معتمد گروه میکند. اعتماد به فرد غریبه، پیامدهای منفی کمتری دارد و در عین حال، واکنشهایی نسبی را هم به دنبال دارد. فرد غریبه، چون به هیچ یک از طرفین منازعه وابسته نیست، غالباً موضعی بی طرف اتخاذ میکند. او مقید به هیچ تعهدی نیست که موجب تحت تأثیر قرار دادن درک، فهم و ارزیابیاش شود. او در اعمالش به عادات و ملاحظات دینی یا سنتها مقید نیست.
گونهی اجتماعی فقیر در چارچوب روابط اجتماعی تعریف میشود. فقیر فقط در شرایطی یک گونهی اجتماعی به شمار میآید که جامعه برای فقر منزلتی ویژه قائل شود و دیگران را ملزم به کمک به افراد این گونه کند. همین که فقرا از دیگران کمک دریافت کنند، از منزلت خصوصیشان خارج شده، به مسئلهای عمومی بدل میشوند. جامعه برای این گونهی اجتماعی منزلتی منفی قائل است و اعضای آن را سربار خود میداند. دستگیری از فقرا غالباً از الزامات اجتماعی محسوب میشود؛ الزامی فراتر از الزامات اخلاقی دربارهی کمک به فقرا داریم، چه بسا حق مسلم آنان پنداشته شود. به ویزه در جوامعی که گدایی شغلی متعارف به شمار میآید، گدایان کم و بیش احمقانه میپندارند که دریافت صدقات حق آنان است و به کرات دیده شده که ندادن آن به مثابه نپرداختن باجی تلقی میشود که حق آنان است. ویژگی کاملاً متفاوت دیگری در همین مقوله، دلالت بر این ایده دارد که استحقاق کمک به وابستگی گروهی فرد فقیر بستگی مییابد» (Levine, 1971: 151).
زیمل، گونهی فقیر را به روشنی در چارچوب روابط اجتماعی تعریف کرده است؛ فقرا ممکن است احساس کنند که جامعه به آنان بدهکار است و آنها که فقیر نیستند ممکن است به آنها کمک کنند یا نکنند. زیمل، از منظری کارکردگرایانه، جامعه را موظف به کمک و حمایت از فقرا میدانست تا مبادا آنان به دشمنان فعال و خطرناک جامعه بدل شوند. بنابراین، کمک به فقرا به نفع خود جامعه است. از نظر زیمل، معیار تشخیص فقرا محرومیت نسبی آنان است. به این معنا که هر فردی در هر سطح اجتماعی - اقتصادی ممکن است خود را در مقایسه با سایر اعضای گروه خود، فقیر احساس کند. بیشتر افراد با درآمدی که کسب میکنند، روزگار میگذرانند. اما، فارغ از میزان درآمدشان، به نظر میرسد همواره پول بیشتری میخواهند.
تفکر دیالکتیکی
جامعهشناسی زیمل را رویکردی دیالکتیکی راهبری میکرد؛ رویکرد دیالکتیکی چند علتی و چند جانبه است و واقعیت و ارزش را درهم میآمیزد. این رویکرد منکر وجود خط فاصلی دقیق میان پدیدههای اجتماعی است، بر روابط اجتماعی متمرکز است و عمیقاً به تعارضها و تناقضها میپردازد. زیمل باور داشت که «جهان در چارچوب تعارضها و تضادهای میان مقولات متضاد، به بهترین شکل درک میشود» (Levine, 1971: xxxv).صورتهای زندگی اجتماعی همواره بر تصمیم گیریها و رفتارهای فردی تأثیر میگذارند. «صورتهای زندگی اجتماعی بر هر فرد تأثیر میگذارند و به او هیئت خاص انسانی میبخشند. درعین حال، شخصیت انسانی را با به قهقرا بردن بازی آزادانهی خودانگیختگی، به بند میکشند و تباه میکنند. فقط در صورتهای نهادی و از طریق آنهاست که انسان میتواند آزادی کسب کند، در عین حال، آزادیاش همواره از جانب همین صورتهای نهادی در معرض تهدید قرار دارد» (Coser, 1977: 184).
رسالهی جالب و دوسویه گرای زیمل با عنوان دربارهی مد (1904) نشان میدهد که مد صورتی از روابط اجتماعی است که برخی افراد، برای همنوایی با اقتضائات جامعه از آن پیروی میکنند و از طرفی دیگر برای افرادی که به گرایشهای رایج بی اعتنایند، این امکان را فراهم میآورد که از آن دوری کنند و به تک روی خود ادامه دهند. بررسی مُد دیالکتیکی است، به این معنا که مد شدن هر چیز منجر به از مد افتادن آن میشود. یعنی، همین که چیزی در انظار تعداد زیادی از مردم مد شود، از سالنهای مد در شهر نیویورک تا جالباسیهای فروشگاههای زنجیرهای کی. مارت، متمایز بودن خود را از دست خواهد داد.
یکی از موضوعات اساسی مورد توجه زیمل عبارت بود از کنش متقابل (جامعه - زیستی) آگاهانهی افراد. هدف او این بود که در این خصوص به گسترهی وسیعی از کنشهای متقابل بپردازد. از نظر زیمل، جامعه - زیستی همواره افراط و تفریط بالقوه متضادی را دربرمیگیرد، هماهنگی، تعارض را، جذب، دفع را، و عشق، نفرت را. زیمل شیوههای ناقص هم رفتاری را از مشخصههای اصلی روابط بشری میدانست. از نظر او، این امر ناشی از آن است که در خلال کنش متقابل، هم امکان بالقوهی بروز پیامدهای مثبت وجود دارد و هم پیامدهای منفی. حتی تداوم رابطهی عاشقانهی عاشق و معشوق نیز نیازمند «تخلیهی عصبی» (یک سوپاپ اطمینان) است.
هندسهی اجتماعی
جامعهشناسی صوری زیمل تلاشی آشکار است برای صورت بندی هندسهی روابط اجتماعی. هندسهی اجتماعی یا «جنبههای کمی گروه» از مشهورترین کارهای زیمل است. دو ضریب هندسی که بیشتر مورد توجه زیمل بودند عبارتاند از فاصلهی اجتماعی (برای مثال در خصوص گونهی غریبه) و تعداد اعضای گروه (برای مثال در خصوص گروه دو نفره و گروه سه نفره). نقش فاصله در روابط اجتماعی را به طور خلاصه میتوان این طور بیان کرد که «ویژگیهای صورتها و معانی چیزها تابعی هستند از فاصلهی نسبی افراد با یکدیگر یا با چیزها » (Levine, 1971: xxxiv). آنچه که ارزش هر چیز را تعیین میکند فاصلهاش از فرد است. از نظر زیمل، چیزی که خیلی به فرد نزدیک باشد و دستیابی به آن خیلی آسان باشد، یا چیزی که خیلی از افراد دور باشد و دستیابی به آن خیلی دشوار باشد ارزشمند تلقی نمیشود. ارزشمندترین چیزها آنهایی هستند که دستیابی به آنها با تلاش فراوان میسر باشد.زیمل اصول اساسی حاکم بر ساختار گروه و ابعاد کمّی آن (تعداد اعضای گروه) را به خوبی در بهرهگیری از مفاهیم گروههای دونفره و گروههای سه نفره نشان داده است. از لحاظ عددی، سادهترین ساختاری که باز هم میتوان کنش متقابل اجتماعی را در آن مشاهده کرد، گروه دو نفره است. یک فرد منزوی، کنش متقابلی با دیگران ندارد. گروه دو نفره شکل جامعهشناختی خاصی دارد، چرا که در تمامی گروههای دو نفره، صرف نظر از تنوع انگیزهی تشکیل و اعضای آنها، مجموعهای از نظم و ترتیبی یکسان قابل مشاهده است. همچنین مشخصههای نوعی گروههای دو نفره در مورد رابطهی دو گروه (نظیر دو خانواده) و دیگر صورتهای مرکب (نظیر دو سازمان) نیز صدق پیدا میکند (Spykman, 1965).
مستحکمترین نوع پیوند میتواند میان دو نفر، چه دو دوست خوب، عاشق و معشوق، یا زن و شوهر، شکل گیرد. اعضای گروه دو نفره در عین آن که فردیت خود را در سطح بالایی حفظ میکنند، از این واقعیت آگاهاند که ساختار اجتماعی آنان مستقیماً به هر دوی آنان وابسته است. ساختار اجتماعی در گروه دو نفره، موجودیتی مستقل ندارد. هر دو عضو در خصوص تمام کنشهای گروهی مسئولیت مستقیم دارند؛ هیچ یک از دو نفر نمیتوانند تقصیر را به گردن گروه اندازند و از خود سلب مسئولیت کنند. با افزایش میزان صمیمیت میان دو نفر، مشارکت آنان در گروه به حداکثر خود میرسد و در صورت کنارهگیری یکی از اعضا، گروه منحل میشود.
گروه دو نفره مشخصههای منحصر به فردی دارد که آن را از سایر صورتهای جامعه - زیستی متمایز میسازد. گروه دو نفره، برخلاف گروههای پرجمعیتتر، بر اساس این واقعیت مشخص میشود که دارای حیاتی برتر و فرافردی نیست تا فرد خود را از خود مستقل بداند.
با پیوستن سادهی فرد سوم به گروه دو نفره و شکلگیری گروه سه نفره، تغییراتی بنیادی و اساسی در ساختار (صورت) گروه رخ میدهد. زیمل این جمع سه نفره را گروه سه نفره نامید. رابطهی نزدیکی را که بین افراد گروه دو نفره وجود داشت، نفر سوم کاملاً تغییر میدهد، اما اوضاع پیچیدهتر میشود، چرا که افزایش نفرات، درجهی متناظری از تغییرات را در پی ندارد (Spykman, 1965). افزوده شدن فرد سوم به گروه دو نفره موجب پدید آمدن موجودیتی فرافردی و بیرونی و نیز شکل گیری تقسیمات درونی میشود. در گروه دو نفره، رابطهی متقابل مستقیم و بی واسطهای بین اعضا وجود دارد، در حالی که در گروه سه نفره، رابطهای غیرمستقیم بین افراد شکل میگیرد که هم رابطهی متقابل را تقویت میکند و هم در آن اخلال ایجاد میکند. گروه سه نفر، نسبت به گروه دو نفره، وابستگی کمتری به مشارکت بی واسطهی اعضای خود دارد؛ تمام شخصیت افراد را در خود مستحیل نمیکند؛ و حیات گروه در صورت کناره گیری یکی از اعضا تداوم مییابد.
در گروههای دو نفره، سنتز و آنتی تز قابل مشاهده است. پیوستن فرد سوم به گروه یعنی تغییر، مصالحه و انصراف، هم در تقابل بی واسطه و هم در تقابلهای مستقیم (Spykman, 1956). فرد سوم به مزاحم تبدیل میشود، اما با کدام یک از اعضا پیوند برقرار میکند؟ در گروه دو نفرهی اصلی، رابطهای صمیمانه بین اعضا برقرار میشود که گرایش طبیعی روابط دو نفره است. آیا ملحق شدن فرد سوم به گروه به منظور تضعیف این صمیمیت است و / یا تحکیم آن؟
فرد سوم همچنین میتواند در نقش داور و / یا میانجی بی طرف ظاهر شود. در این مورد، عضو سوم به مثابه یک حکم کلی، به گروه خدمت میکند. آشتی دهنده یا میانجی مانع بروز اختلال در اتحاد موجود میان دو عضو اولیه میشود. البته، این فرد بی طرف میتواند از این موقعیت برتر، در جهت منافع شخصی خود نیز بهره برداری کند. در چنین موردی، او که تا آن زمان فردی بی طرف بود، ممکن است فرصت پیش آمده بر اثر بروز تعارض بین دو عضو پیشین را بالطبع غنیمت شمرد و به «سوم شخص ذی نفع» بدل شود. او ممکن است از آن رو به این کار ترغیب شود که دو عضو دیگر برای جلب حمایت او و افزایش قدرت خود در گروه با یکدیگر رقابت کنند. در نهایت، فرد سوم ممکن است استراتژی «تفرقه انداز و حکومت کن» را اتخاذ کند. از نظر زیمل، این امر زمانی به وقوع میپیوندد که فرد سوم به منظور کسب موقعیتی برتر، به عمد، در گروه تعارض و تنش برانگیزد. فرد سوم ممکن است برای تفوق بر گروه چنین کند، یا ممکن است قصد نزدیک شدن به یکی از اعضا و حذف عضو دیگر را داشته باشد.
فرادستی و فرودستی
از نظر زیمل، یکی از مهمترین صورتهای رابطه در کل جهان اجتماعی، رابطهی میان راهبر و راهروانش و میان فرادست و فرودستانش است. این یکی از مهمترین صورتهای جامعه پذیری برای زندگی اجتماعی و عامل اصلی حفظ یکپارچگی در گروه است. فرادستی و فرودستی توصیف جامعهشناختی تفاوتهای روان شناختی موجود در انسانهاست (Spykman, 1956).فرادست و فرودست رابطهای متقابل دارند. افراد فرادست (نظیر رئیس، ارباب، رهبر) انتظار دارند که افراد فرودست (نظیر کارمندان، بردگان، پیروان) از قواعد و قوانین پیروی کنند. از آن جا که رابطهی دوطرفه وجود دارد، تسلط فرد فرادست مبتنی بر تحمیل یک طرفهی خواستههای او به فرد فرودست نیست. چنان که ریتزر نوشته است «حتی در مستبدانهترین صورتهای تسلط، فرودستان از حداقل آزادی فردی برخوردارند» (Ritzer, 2000: 270). آزادی فرودست ممکن است محدود به انتخاب بین اطاعت و مجازات باشد و اگر چه این گزینهها برای فرد مورد نظر چندان خوشایند نباشند، دلالت بر این دارند که رابطهی فرادست - فرودست ممکن نیست، مگر با مشارکت نسبتاً فعال فرد فرودست. بنابراین، اطاعت فرد فرودست نه تنها عملی صرفاً منفعلانه نیست، بلکه جنبهی فعال نیز دارد و رابطهی ناشی از آن را باید نوعی از جامعه - زیستی دانست.
با پیوستن عضو سوم به این رابطه، شرایط اجتماعی حاکم بر رابطهی فرادست و فرودست کاملاً تغییر میکند (Wolff, 1950). چه بسا این تصور پیش آید که در این صورت ممکن است فرودستان به علت شرایط مشترکشان با یکدیگر متحد شوند و قدرت فرادست را به مخاطره اندازند. اما زیمل تبدیل این تفاوت کمّی به تفاوت کیفی را از دید فرادست، تغییراتی بنیادی میدانست. حفظ فاصله از دو نفر برای فرد فرادست سادهتر است تا از یک نفر. فرد فرادست با تحریک حس حسادت و رقابت میان آن دو میتواند آنان را زیر سلطهی خود نگه دارد و مطیع خود سازد، در حالی که چنین شیوهای در مورد فرودست کارایی ندارد. خلاصه این که زیمل معتقد بود ساختار گروه سه نفره کلاً متفاوت از گروه دو نفره است، اما از سوی دیگر، تفاوت بین گروههای سه نفره با گروههای چهارنفره و بیشتر تا این حد وجود ندارد (Wolff, 1950).
جامعهپذیری
زیمل جامعهپذیری را «شکل نمایشی جامعه - زیستی» تعریف کرده است (Martindale, 1988). جامعه پذیری عبارت است از معاشرت با دیگران، در وهلهی نخست، برای خود معاشرت و برای دلپذیر بودن کنش متقابل با دیگران. ویژگیهای جمع معاشران را خصیصههای فردی و ویژگیهای شخصیتی افراد گروه تعیین میکنند. کنش متقابل همواره از انگیزههایی معین نشئت میگیرد یا برای دستیابی به اهدافی مشخص انجام میشود. کنش متقابل ممکن است مبتنی بر الزامات، اطلاعات افراد، خواستهها و تمنیات، خلاقیت، و سایر عواملی باشد که بخشی از زندگیاند. کنش متقابل بین افراد در گروههای بزرگ، آنان را به سمت تشکیل یک «جامعه» سوق میدهد، و به این ترتیب است که جامعه صورتی واقعی به خود میگیرد.جامعه پذیری ساختاری جامعهشناختی با مشخصههایی ویژه است که زیمل آنها را در مسائل بنیادین جامعهشناسی به شرح زیر طبقه بندی کرده است:
الف. رفتارهای مدبرانه و غیرمدبرانه
تعابیر مربوط به رفتارهای شایسته در گروه، به ندرت از طریق دستورالعملهای بیرونی، و بیشتر از طریق تدبیرهای شخصی هدایت و کنترل میشود. اساسیترین نقش این تدبیرها عبارت است از تعیین محدودههای هوسهای فردی، فشارهای درونی و تمنیات مادی و معنوی افراد، که ناشی از ادعاهای دیگران است. رفتارهای سرد وقتی رخ میدهند که افراد اجتماعی عمل نمیکنند. چنین رفتارهایی نسنجیده تلقی میشوند، چرا که موجب اختلال در جامعه پذیری (کنش متقابل اجتماعی) میشوند.ب. آستانههای جامعهپذیری
انسانها کلیتی پویا و پیچیده از ایدهها، خواستهها، تمنیات و امکانات بالقوهاند. انسانها بنابر انگیزههایشان و نیز روابط حاکم بر زندگی و تغییرات آن، پدیدهی اجتماعی متمایز و قطعاً تعریف شدهای را برای خود به وجود میآورند. هر فرد شکیبایی در حشر و نشر با دیگران را در خود به وجود میآورد، بنابراین آستانههای جامعه پذیری افراد با یکدیگر تفاوت مییابد.ج. «رانهی جامعه پذیری» و ماهیت دموکراتیک آن:
به مثابه شالودهی قانون، کانت از این اصل بدیهی استفاده کرد که هر فرد تا اندازهای از آزادی برخوردار است که با آزادی فرد دیگر سازگار باشد. قانون کانت کاملاً دموکراتیک است. این ایدههای دموکراتیک باید به جامعه و فرضاً تمایلهای اجتماعی تعمیم یابند. همگان باید توجه داشته باشند که شکل رانههای اجتماعی در افراد گوناگون متفاوت است.د. عالم ساختگی جامعه پذیری:
عالم جامعه پذیری عالمی ساختگی است که فقط از طریق کنش متقابل اختیاری افراد حفظ میشود. به دلیل واقعیت تلخ زندگی واقعی افراد، به خوبی میتوان فهمید که چرا افراد غالباً جهان اجتماعی فریبندهای را که خلق کردهاند، ترجیح میدهند و به شدت سعی در حفظ آن دارند.هـ. بازیهای اجتماعی:
بسیاری از افراد جامعه به این علت در کنشهای متقابل شرکت میکنند و به بازی اجتماعی میپردازند که از دیگران پیشی گیرند. جدیت زندگی غالباً مفرّی فیزیکی و عاطفی را طلب میکند. بازیها خلق میشوند و افراد به واقع «جامعه بازی» میکنند.و. عشوهگری:
«در جامعهشناسی جنسیت، شکلی بازی گونه مییابیم. عشوهگری شکل بازی گونهی غریزهی جنسی است» (Wolff, 1950). به طور کلی، مسئلهی جنسی بین زن و مرد، مسئلهی میل و امتناع توأم با یکدیگرند. از نظر زیمل، ماهیت عشوهگری زنانه (لوندی)، این است که گاه با وعده و وعید و گاه با کناره گیریهای تلمیح آمیز، مردان را به بازی میگیرند و از این طریق، آنان را به خود جذب میکنند. زنان همواره در آستانهی تصمیمگیری متوقف میشوند و دست رد به سینهی مردان میزنند، اما هرگز همهی امیدهای مردان را به یأس بدل نمیکنند. رفتار زنان بین «آری» و «خیر» در نوسان است، بی آنکه یکی را برگزینند. به رغم این اظهارنظرها و سایر اظهارنظرهای بالقوه تبعیض آمیز زیمل، تعداد کمی با این نکته مخالفاند که عشوهگری اساساً یکی از مؤلفههای جامعه پذیری و شکلی از بازی اجتماعی است که هم زنان در آن نقش دارند و هم مردان.ز. گفت و گو:
به طور خلاصه، گفت و گو عامترین شیوهی معاشرت است. آن چه که انسان را از سایر حیوانات متمایز میسازد، زبان است. انسانها هم قادرند بسیار جدی به گفت و گو بنشینند و هم بسیار سطحی. دانستن شیوهی کسب این تبحر امتیاز بزرگی در جامعه پذیری است.ح. جامعه پذیری به مثابه شکل بازی گونهی مسائل اخلاقی و راه حل آنها:
افراد باید به منزلهی جزئی از یک کل، در دنیایی عمل کنند که در آن زندگی میکنند. آنان دارای مجموعهای از اخلاقیات و ارزشهای شخصیاند که اغلب با مجموعهی اخلاقیات و ارزشهای جامعه در تعارض هستند. جامعه پذیری این امکان را فراهم میآورد که فرد با مشارکت در گروههایی که با اعضای آن اشتراک عقیده دارد، موقتاً از تعارض فوق در امان بماند.ط. نمونههای تاریخی:
مفهوم کلی جامعه پذیری در طول تاریخ به خوبی تشریح شده است. از جمله نمونههایی که زیمل به آن اشاره کرده، انجمن اخوت شوالیهها در آلمان قرون وسطاست.ی. ویژگی «مصنوعی بودن» جامعه پذیری:
واقعیت ساده این است که افراد به هر انگیزهای که گروهها و جوامع را تشکیل دهند، همواره آزادند، میتوانند از آنها کناره گیری کنند. ویژگی مصنوعی بودن جامعه پذیری از همین امر ناشی میشود.پنهان کاری
راز واقعیتی است که فرد یا افرادی آن را از فرد یا افرادی دیگر پنهان نگه میدارند. این کار میتواند هم با شیوهای مثبت انجام شود و هم با شیوهای منفی. از نظر زیمل، پنهان کاری یکی از مهمترین دستاوردهای بشر است. پنهان کاری نشان دهندهی گذار انسان از مرحلهی کودکی است که در آن، هر دریافتی بلافاصله بیان میشود و هر تعهدی در معرض دید همگان قرار دارد. راز مبین امکان وجود جهانی در کنار جهان آشکار است؛ جهانی پنهان که تأثیراتی تعیین کننده بر جهان آشکار دارد (Wolff, 1950).برای آن که افراد بتوانند با یکدیگر به کنش متقابل بپردازند، این واقعیت وجود دارد که لازم است آنان دربارهی یکدیگر، حداقل اطلاعات کمی داشته باشند. این موضوع در کنش متقابل با دوستان، خانواده، همکاران و افرادی که با آنان نسبتی نداریم، صدق پیدا میکند. ما در درازمدت میکوشیم برخی افراد را بهتر بشناسیم، اما شناخت ما از آنان هیچ گاه کامل نمیشود. با این حال، این اطلاعات محدود به نوعی برداشتی کلی از سایر افراد را در ذهن ما شکل میدهد. زیمل (1906) رابطهای دیالکتیکی بین کنش متقابل (واقعیتها) و تصویر ذهنی افراد از یکدیگر (پنداشتها) میدید؛ تصویرهایی که مبتنی هستند بر روابط متقابل برقرار شده بین آنان. در همهی جنبههای زندگی، آنچه که دربارهی دیگران در مییابیم، نه فقط حقایق محض، بلکه تشخیصهایی نیمه درست، آمیختهای از حقیقت و کذب، یا حتی تشخیصهایی یکسره کاذب نیز هستند.
واقعیت این است که حتی اگر فردی همهی جنبههای زندگی شخصی خود را در معرض دید قرار دهد، منتقل کردن این حجم عظیم از اطلاعات به دیگران غیر ممکن خواهد بود. در مواقعی ممکن است افراد بخواهند بخشی خاص از زندگی خود را پوشیده نگاه دارند و تعمداً اطلاعاتی را پنهان کنند. پنهان کردن عمدی اطلاعات، وقتی نیت افشاگری وجود داشته باشد، شدت بیشتری مییابد.
در مواقعی ممکن است فرد اطلاعاتی را که پوشیده نگه داشته است با افرادی معتمد در میان گذارد، در این صورت اطلاعاتی به آنان میدهد که سایرین فاقد آن هستند. «وجود پنهان کاری بین دو نفر یا دو گروه، و اندازهی آن، مسئلهای است که تمام ارتباط آنان را تعریف میکند» (Wolff, 1950: 330). حتی در مواردی که یکی از طرفین از وجود یک راز بی اطلاع است، رفتار طرفی که آن را مخفی نگه داشته است و متعاقباً، کل رابطهی آنان تغییر میکند. در واقع، راز تنشی را به وجود میآورد که به محض افشای آن، از میان میرود. راز را احتمال و وسوسهی خیانت احاطه میکند. خطر بیرونی مبنی بر پی بردن دیگران به راز، با خطر درونی مبنی بر لو دادن خود درآمیخته است.
استفاده از مفهوم هندسهی اجتماعی در مورد پنهان کاری آسان است. در مورد عنصر فاصله، از افراد غریبه انتظار داریم اطلاعاتی را از ما پنهان نگه دارند، اما اگر دوستی صمیمی با ما چنین کند احساسات ما جریحه دار میشود و رنجیده خاطر میشویم. از همین رو، دروغ گویی افرادی که از ما دورترند، راحتتر برایمان پذیرفتنی است. دروغ یک عاشق به معشوق خود خرد کنندهتر است تا دروغ یک هنرپیشه یا یک سیاستمدار. پنهان کاری با تعداد افراد گروه نیز رابطه دارد. در گروههای کوچک به علت نزدیکی افراد به یکدیگر حفظ رازها دشوارتر است تا در گروههای بزرگتر. در گروههای بزرگتر، تعداد رازها بیشتر میشود و به دلیل خصیصههای گوناگون اعضای گروه، نیاز بیشتری به آنها وجود دارد.
انجمن سری
نخستین رابطهی درونی که مخصوص انجمنهای سری است، اعتماد متقابل اعضا به یکدیگر است. این اعتماد از آن جهت لازم است که دلیل پنهان کاری، محافظت است. از بین تمام تدابیر حفاظتی، شدیدترین آن مخفی شدن است. انجمنهای سری برای وحدت اخلاقی اعضاء، تعلیمات مؤثری به آنان میدهند که از جمله مهمترین آنها سوگند سکوت است. عضویت تدریجی یک فرد در یک انجمن مخفی، سلسله مراتبی را به وجود میآورد. هر چه انجمن سری بیشتر رشد یابد، شعائر آن نیز افزونتر میشود. مشخصههای انجمنهای سری عبارتند از جدایی، رسمیت، هشیاری، انزوا، طی کردن مراحل عضویت، غرور گروهی، تمرکز، و فردیت زدایی.فلسفهی پول
زیمل در شاهکار خود، فلسفهی پول (1907)، چارچوبی نظری بنا کرده که با نظریههای بزرگانی چون مارکس، وبر و دورکم قابل مقایسه است. فلسفهی پول با قاطعیت نشان میدهد که زیمل دست کم به همان اندازه که به دلیل رسالاتش در جامعهشناسی خُرد اعتبار یافته، برای نظریهی عامش نیز در خور تقدیر است. فلسفهی پولی کتابی دشوار است که بسیاری از خوانندگان احتمالی را میترساند. با این حال، نقطه نظرهای زیمل دربارهی پول امروز نیز به اندازهی یک صد سال پیش اعتبار دارند.از نظر زیمل، مبادلهی اقتصادی چنانچه آن را صورتی از کنش متقابل اجتماعی بدانیم، به بهترین وجه قابل درک است. او به مقولهی مبادله توجهی خاص داشت و آن را صورتی عام از کنش متقابل میدانست. در اقتصاد، انجام تمام مبادلات مستلزم وجود پول نیستند، اما پول به ابزاری اجتماعی تبدیل میشود. جامعهای که از پول استفاده میکند، نظام داد و ستد پایاپای را تغییر میدهد و متعاقباً تحولات اجتماعی ناشی از توسعهی اقتصادی و عقل گرایی را منعکس میکند. «پدیدهی اقتصاد مبتنی بر پول بیش از هر چیز ناشی از نوعی انرژی ذهنی است که عقل نامیده میشود و از احساسات و عواطف متمایز است» (Spykman, 1965: 232).
استفاده از پول موجب تغییر جامعه میشود. ارزش پول مبتنی بر این باور (عقلانیت) است که میتوان از ارز برای خرید کالا استفاده کرد. در نظام داد و ستد پایاپای، کالایی که برای مبادله عرضه میشود، ملموس است، وجود دارد و بی واسطه در دسترس قرار دارد. تاریخ نشان داده است که افراد از ایجاد چنین تغییرات شدیدی در فرهنگ اقتصادیشان اکراه دارند. «این که اقوام ابتدایی تابع امیال آنیاند و رفتارهای هیجانی از خود بروز میدهند، بدون شک تا حدی ناشی از فقدان درک غایت انگارانه در آنان است» (Spykman, 1965: 232).
پول، در قلمرو اقتصاد، هم باعث ایجاد فاصله از اشیاء میشود و هم ابزاری است برای رفع این فاصله. همین که پول کافی به دست میآوریم میتوانیم فاصلهی خود را با اشیاء از میان برداریم. ارزش هر شیء بستگی به میزان مطلوبیت و دسترس ناپذیری آنان دارد. پول، در فرایند خلق ارزش، پایههای گسترش بازار، اقتصاد مدرن، و سرانجام جامعهی سرمایهداری را فراهم میآورد.
زیمل، همچون مارکس، به نظام سرمایهداری و مشکلات ناشی از اقتصاد مبتنی بر پول میاندیشید. اما زیمل مشکلات اقتصادی روزگار خود را تجلی خاص مسائل فرهنگی عامتر قلمداد میکرد. مارکس، به مثابه یک جبرگرای اقتصادی، سرمایهداری را مهمترین مسئلهی جامعه میدانست و بنابراین آن را در معرض تغییر گریزناپذیر، از طریق کمونیسم، میدید. زیمل ساختار اقتصادی را بخشی از ماهیت عینی بزرگتر جامعه میدانست که ماهیت ذهنی انسان را بیگانه میسازد. از نظر او، ماهیت عینی جامعه، که اقتصاد را دربرمی گیرد، ذاتی زندگی بشر است و تغییرناپذیر.
مبادله
زیمل مبادله را نابترین و دقیقترین صورت کنش متقابل انسانی میدانست. هر کنش متقابلی را به طور کلی میتوان نوعی مبادله تلقی کرد. از مشخصههای جالب توجه مبادله این است که کل ارزش چیزهای مبادله شده بیش از مجموع ارزش آنها پیش از مبادله است. مبادلهی اقتصادی، خواه در آن اشیاء مادی تبادل شوند خواه کار، مستلزم نثارکردن کالا یا خدماتی است که ارزش بالقوهای برای دیگران دارد. بنابراین، ارزش افزوده شده به چیزهای خاص، تا حدی، در فرایند مبادله تعیین میشود.از نظر زیمل، ارزش و مبادله تفکیک ناپذیرند. چیزهایی که مبادله میشوند در فرایند مبادله ارزش گذاری میشوند. هیچ چیز به خودی خود صاحب ارزش ذاتی نیست. افراد ارزش آنها را در مقایسه با چیزهایی دیگر تعیین میکنند.
زیمل فعالیت اقتصادی را فدا کردن چیزی برای کسب سود میدانست. میزان این سود را ارزش آن چیزی تعیین میکند که برای به دست آوردن چیز دیگر فدا شده است. ارزش همواره براساس شرایط مبادله تعیین میشود. مبادله همواره برای طرفین درگیر درآن، دست کم در لحظهی مبادله، «ارزشش را دارد». اگر ارزش آن چه که فدا میشود بیش از حد زیاد باشد، میزان سود بیش از حد پایین میآید و مبادله سرنمیگیرد.
فرهنگ توده
اصطلاح فرهنگ توده را زیمل وضع نکرد، اما این مفهوم در آثارش منعکس است. او معتقد بود که موضوعات محوری بازتابندهی زندگی فرهنگی و اجتماعی بشر در تمام طول تاریخاند. اندیشمندان برای فهم فرهنگ جاری باید این موضوعات را درک کنند.با حرکت از سطح حیوانی زندگی به سطح روحانی و از آنجا به سطح فرهنگی، با تناقضهایی درونی مواجه میشویم. کل تاریخ بشری عبارت است از تلاش برای حل این تناقض. وقتی از فرهنگ سخن میگوییم منظورمان صورتهای خاصی از محصولات زندگی است که در آنها نفس زندگی بیان میشود و عینیت مییابد. آثار هنری، دین، علم، تکنولوژی و حقوق از آن جمله هستند (Etzkorn, 1968). فرهنگ، به کمک روان، بی وقفه چنین صورتهایی را میآفریند، آنها را در خود جذب میکند و بقا میدهد. این صورتها از زندگی جدایی ناپذیرند و هویتهایی تثبیت شده هستند.
زیمل، همچون مارکس، دربارهی دوگانگی ذاتی و محونشدنی موجود در رابطهی بین فرد و ارزشهای عینی فرهنگی میاندیشید. پرورش یک فرد تنها از طریق همگونی با ارزشهای فرهنگی که او را دربرگرفته است، میسر میشود. اما، این ارزشها فرد را در خود میبلعد و به بردگی میکشاند. مارکس خصلت بت پرستانه را به قلمرو اقتصادی تولید کالا نسبت داده است، اما زیمل نشان میدهد که این مضامین فرهنگی که خود انسان آنها را خلق کرده و در نظر گرفته است، شکلی عینی به خود میگیرند، از یک منطق تحول درونی پیروی میکنند، و در نهایت، از اصل خود و نیز از اهداف خود بیگانه میشوند (Coser, 1977). از این رو میتوان گفت افراد به واقعیت اجتماعی، که زیمل آن را «فرهنگ عینی» نامیده است، شیئیت میبخشند.
زیمل، در سالهای پایانی عمرش، به تغییرات بنیادی آن دوران پرداخت - پدیدهی فرهنگ توده. او پی برد تنشی بین روشهای تجربه و خلق فرهنگ از طرف افراد («فرهنگ ذهنی») و فرهنگ ریخته شده در قالب اشیاء مادی و نهادها («فرهنگ عینی») وجود دارد. از نظر او فرهنگ عینی به سرعت در حال رشد بود، فرهنگ ذهنی را تحت الشعاع خود قرار میداد و افراد در زیر بار و قدرت آن، که خارج از کنترل آنان بود، له میشدند (Garner, 2000).
یکی از مشهورترین و اثرگذارترین آثار دربارهی شهرنشینی، مقالهای با عنوان «کلان شهرها و زندگی ذهنی» نوشتهی زیمل است (1902-1903). او زندگی ذهنی را ترکیبی از سه خصلت میدانست که عبارتند از خویشتن داری، تعلق خاطر به آزادی شخصی و تمایل به جست و جو و حفظ فردیت در بالاترین حد آن.
افراد از طریق خویشتن داری، یا بی اعتنایی، میتوانند خود را از ضرب آهنگ سریع زندگی شهری در امان نگه دارند. شهرنشینان که در معرض بمباران تصویرهای بسیار قرار دارند، ناچارند فاصلهی عاطفی مشخصی را از این هجوم احساسی حفظ کنند. از ملزومات زندگی در کلان شهرها این است که فرد بیاموزد، به منزلهی یک ساز و کار دفاعی، به جای قلب با استفاده از عقل خود واکنش نشان دهد.
زیمل در توصیف حفظ تعلق خاطر به آزادی شخصی، آن را بی تفاوتی عاطفی میدانست که افراد شهرنشین در رابطه با دیگران از خود نشان میدهند. به فکر همسایه بودن، که از مؤلفههای اساسی زندگی در روستاها و شهرستانهاست، در محدودهی شهرها بی اهمیت انگاشته میشود. متأسفانه آزادی شخصی برای شهرنشینان میتواند منجر به تنهایی و یأس شود.
خصلت سوم زندگی شهری، یعنی نهایت فردیت، از نیاز افراد به جلب توجه اجتماعی ناشی میشود. به نظر میرسد شهرنشینان زمانی که از خود رفتارهای افراطی نشان میدهند، تا حدی تسکین مییابند.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.