نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
کولی، این کتاب خوان پرولع، با فلسفههای بسیار گوناگونی آشنا بود و از آثار اندیشمندان متعددی تأثیر پذیرفت. او بیش از آن که متأثر از آرای جامعهشناسان باشد، از تاریخ دانان، روان شناسان، فلاسفه و نیز از ادیبان چیره دست تأثیر گرفت. کولی عمیقاً از آثار متفکران بزرگی چون گوته، تورو و امرسن تأثیر گرفت. «از آن جا که از طبعی جدی و تا حدی درون گرا برخوردار بود، به ویژه فلاسفهی ایدئالیست، درون نگر و ژرف اندیش برای وی جذابیت داشتند» (Devine, Held, Vinson, Walsh, 1983: 121). آثار دو توکویل و جیمز برایس نیز مورد پسند کولی بودند. آثار برایس در زمینهی دموکراسی، به ویژه تحلیلهای وی از دموکراسی امریکایی، برای کولی به مثابه فردی میهن دوست خوشایند بودند. او در میان متفکران معاصر خود، گابرییل تارد فرانسوی و لستر وارد و فرانکلین گیدینگز امریکایی را میپسندید.
از متفکران اجتماعی که بیشترین تأثیر را بر کولی داشتند میتوان از ویلیام جیمز، جیمز بالدوین، چارلز داروین و هربرت اسپنسر نام برد.
ویلیام جیمز و جیمز بالدوین
از نظر تالکوت پارسونز «مهمترین مرجع نظری کولی آثار ویلیام جیمز بود... این کولی بود که، همراه با مید، از نتیجهی ابداعات فلسفی و روان شناختی جیمز استفاده کرد» (Parsons, 1968: 59). اما کوزر، معتقد است که اگر تقدم و تأخر زمانی را در نظر بگیریم، تأثیر جیمز بر کولی نسبتاً در سنین بالاتر صورت گرفت و کولی رویکرد کلیاش را پیش از مطالعهی آثار جیمز، این دانش پژوه دانشگاه هاروارد، شکل داده بود (Coser, 1977).دیدگاههای متمایز کولی دربارهی ماهیت خود، و توضیحات وی دربارهی مفهوم خود آیینهای، مرهون ویلیام جیمز و جیمز بالدوین است (که هر دو هم روان شناس بودند و هم فیلسوف). هنگامی که کولی، در سالهای دههی 1890، کوشید تبیینی ژنتیکی دربارهی خاستگاه و تکوین اعتقادات شخصی ارائه دهد، به مطالعهی دقیق آثار بالدوین و جیمز پرداخت. تأثیر تحول ذهنی در کودک و نژاد (1895) که محتوی بررسیها و تجارب بالدوین بود، در کتابی که کولی با عنوان سرشت بشر و سامان اجتماعی به انتشار رساند، به خوبی نمایان است. کولی از بسیاری از اطلاعات حاصل از مطالعات موردی بالدوین و جهت گیری کلی اجتماعی - روان شناختی وی استفاده کرد (Coser, 1977).
کولی به ویلیام جیمز بیش از بالدوین مدیون بود. کولی همان نوع رویکردی را که جیمز به مقولهی خود داشت، به مقولهی جامعه داشت. از این رو، نزدیکی بسیاری که بین مفهوم خود کولی و مفهوم خود اجتماعی جیمز وجود دارد، نباید عجیب به نظر برسد. از نظر جیمز، «آگاهی از به هم پیوستن خرده ایدهها پدید نمیآید، بلکه مانند یک رود جریان دارد و هر یک از حالتهای آگاهی تابعی از بافت کلی روان تنی انسان است » (Coser, 1977: 320). بنابراین، عوامل اجتماعی شکل دهندهی ذهن، به مثابه یک واحد زیست شناختی، و درک افراد از خود به شمار میآیند. از نظر کولی، «شخصیت یک دوست آن گونه که ما در ذهن داریم... چیزی نیست جز یک مجموعه یا نظامی از افکار که با نمادها و نشانههایی که مؤید اوست، پیوند خورده است» (Cooley, 1902: 84).
خود در افراد نمایان گر برخی از ایدههای آنان است، تصوری که بدون در نظر گرفتن تفاوت عمدهای که جیمز بین «خود شناسا» و «خود شناخته» قائل شده است، بی معنا خواهد بود. از نظر جیمز خود اجتماعی هستهی اصلی ایدههای افراد در خصوص خود آنان است که با واژگانی چون «من» و «مرا» و «مال من» و «خودم» به خود میچسبد. خود شامل آن چیزهایی است که افراد نسبت به آنها حس مالکیت مشخصی پیدا میکنند. بنا به توضیحات کولی، افراد نوعی درک غریزی از خود خویش دارند و اساساً همین درک غریزی است که هستهی اصلی خود آنان را شکل میدهد (Cooley, 1902). تصورات و عادتها، که عملکردشان مبتنی بر درک غریزی از خود است، خود اجتماعی آنان را میآفرینند. «تصورات با همکاری درک غریزی از خود، یک من اجتماعی آفریده و همین موضوع اصلی مورد علاقه و موضوع اصلی تلاش شده است» (Cooley, 1902: 167). به علاوه «عادت در فرایند تکوین خود در افراد، همان نقش تثبیت کنندگی و استحکام بخشی را که در همه جا بر عهدهی آن است ایفا میکند، اما خصیصهی اصلی این فرایند نیست» (Cooley, 1902: 155).
چارلز داروین و هربرت اسپنسر
چارلز داروین با انتشار نسل آدمی در سال 1871، تأثیری تکان دهنده بر جهان گذاشت. او در این کتاب، چارچوب تکاملی خود را در مورد انسانها به کار برد. کولی به دیدگاههای داروین دربارهی تکامل و ارتباط آن با طبیعت علاقهی زیادی داشت. این دلبستگی کولی را بر آن داشت که نظریهی خود را دربارهی فرایندهای طبیعی شکل دهد. او داروین را به سبب درک مناسبات درونی پیچیدهای که حاکم بر جهان طبیعی است، میستود. فلسفهی کلی گرایانهی کولی، تأکید وی بر کنشها و روابط متقابل و انکار تمام تفسیرهای جزءنگرانه در بررسی انسان از جانب وی، عمیقاً متأثر از آثار داروین بود.اما کولی تمایل چندانی به «داروینیسم اجتماعی» متفکران تکاملی، نظیر اسپنسر، نداشت. او با دیدگاه کلی اسپنسر دربارهی ماهیت پیش روندهی زندگی موافق بود، اما دیدگاههای خاص وی را دربارهی جامعه قبول نداشت. کولی از رویکرد جزم اندیشانهی اسپنسر به تعقل و بی توجهیاش به مقولهی شخصیت فردی خوشش نمیآمد. فهم این مسئله آسان است چرا که کولی اصلاح طلبی اجتماعی و یک پیشرفت گرا بود، در حالی که اسپنسر فردگرایی فایده گرا و سازش ناپذیر بود. کولی با تأکید اسپنسر بر بهره گیری از روشها و فرایندهای علمی در بررسی علوم اجتماعی نیز مخالف بود و در عوض، روش عمل گرایی، که جیمز به کار گرفته بود، برایش جذاب بود. «عمل گرایی به مثابه یک روش، قرابت بسیاری با زندگی دارد، خاتمه بخشیدن شتابزده به پروسهی تفکر را رد میکند، از واقعیتهای زندگی سرمشق میگیرد و آماده است تا به سوی مفاهیمی تازه از نیات بشری رهنمون شود، در حالی که لایههای عمیقتری از احساسات و انتظارات انسانها کشف میشوند» (Stumpf, 1994: 388).
کولی، به رغم اختلاف نظرهای فلسفیاش با اسپنسر، به این نکته اذعان داشت که نوشتههای اسپنسر علاقه به رشتهی جامعهشناسی را در وی پدید آورد. او نوشت: «تقریباً همهی ما که بین سالهای 1870 تا 1890 به جامعهشناسی علاقه مند شدیم، تحت تأثیر اسپنسر به این کار پرداختیم» (Cooley, 1930: 263).
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.