نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
مفاهیم و آثار
در ابتدا آثار کولی، در مقایسه با معاصرانش، محدود و ساده تلقی میشد. اما اینک دانشجویان با شروع هزارهی سوم به مطالعهی آثار وی، بیش از مطالعهی آثار وارد و گیدینگز، میپردازند. کمک کولی در پردازش نظریههای میان مدت و کنش متقابل اجتماعی، پس از پشت سر گذاشتن موفقیت آمیز زمان، به اثبات رسیده است.نظر ارگانیک کولی دربارهی جامعه
نظریهی مورد استفادهی اسپنسر در مورد جامعه به مثابه یک ایدهی زیست شناختی و ارگانیسمی زنده و در حال رشد با نقطه نظر کولی متفاوت بود. کولی رویکردی کل گرایانه به جامعه شناختی داشت؛ به این معنا که او تمام فرایندهای نظام اجتماعی را با یکدیگر مرتبط میدانست. او بر مبنای نظر ارگانیک خود در مورد جامعه، «کل طبیعت، کل زندگی، زندگی بشر و زندگی اجتماعی را واحدهایی مرتبط، وابسته به هم و در هم تنیده میدانست» (Hinkle, 1967: 11). کولی معتقد بود که کل جامعه از طریق کنش متقابل با تمام اجزاء، در قالب فعالیت دوجانبهی وسیعی (فرایندهای اجتماعی) زندگی و رشد میکند (Cooley, 1918).همهی فرایندهای اجتماعی در کنش و واکنش دائمی با اجزای مرتبطی هستند که تعامل و روابط متقابل سایر اجزای درونی مجموعه بر آنها تأثیر میگذارد. کولی بر این نکته تأکید کرد که نمیتوان اجزای این کل واحد را بدون در نظر گرفتن تأثیرات متقابل آنها بر یکدیگر بررسی کرد. او با تکیه بر همین دیدگاه ارگانیک دربارهی جامعه، افکار عمومی را عنصر اساسی در ایجاد اجماع اجتماعی میدانست و معتقد بود تبادل نظر و مباحثات عمومی از الزامات دموکراسی است. دیدگاه ارگانیک کولی دربارهی جامعه، و درک او از اجماع اجتماعی و حمایت او از تغییرات تدریجی در جامعه، به جای انقلاب، را میتوان اساساً دیدگاههایی با ویژگی کارکردگرایانه دانست. دانستن این مسئله اهمیت دارد که دیدگاههای ارگانیک کولی با دیدگاههای اسپنسر تفاوت دارند. اسپنسر جوامع را با ارگانیسمهای زنده همانند میدانست، اما کولی با این مسئله موافق نبود. «دیدگاه ارگانیک کولی را نباید بد مطرح کرد. دیدگاه او را باید کل گرایانه دانست که از هرگونه شباهت زیست شناختی جدی و بنیادی فارغ است» (Hinkle, 1967: 13).
دیدگاه ارگانیک کولی دربارهی جامعه او به مخالفت ابتدایی با فردگرایی فایده گرایانهی اسپنسر کشاند. رویکرد فردگرایانهای که در آن زمان در امریکا و انگلیس غالب بود، منجر به این باور شده بود که کسانی که سخت کار میکنند، مستحق ثروتی هستند که به دست میآورند و کسانی که عاجز از بقا و ترقی در جامعهاند، باید نقصی داشته باشند. عاقبت کار «ضعیفان» نابودی است. اما کولی مصرانه باور داشت که جامعه کلیتی ارگانیک است با اجزایی پیوسته. چنان چه هر یک از اجزای آن آسیب ببیند، متعاقباً کل جامعه دچار آسیب خواهد شد (Cooley, 1918).
اظهارات کولی دربارهی مفاهیم گروه نخستین، ماهیت انسان و خود آیینهای، که اغلب ارتباط سه گانه خوانده میشوند، مؤید دیدگاه ارگانیک اوست. بر اساس دیدگاههای کولی دربارهی کنش متقابل اجتماعی، این مفاهیم باید به طور متقابل، به یکدیگر وابسته و مربوط باشند، هیچ یک نمیتواند بدون دیگری وجود داشته باشد. به دلیل درکی که کولی از خود و جامعهپذیری دارد، خود آیینهای به گروه نخستین وابسته است، بدون وجود خود آیینهای گروه نخستین هم وجود نخواهد داشت. از نظر کولی، ماهیت انسان از طرفی در گروه نخستین شکل میگیرد و از طرفی دیگر، خود آیینهای را متأثر میسازد. کولی همهی اجزای این کل را در حرکت دائمی، کنش متقابل، ارتباط متقابل و وابستگی متقابل میدید.
گروه نخستین
دیدگاه کل گرایانهی کولی در مورد زندگی اجتماعی، توجه او را در تحلیلهایش به سمت تبیین گروهها و سازمانهای اجتماعی معطوف کرد. او امید داشت بتواند نحوهی پیوند انسان را با جامعه تبیین کند. سهم کولی در طرح مفهوم گروه نخستین، مهمترین سهم وی در نظریهی گروههاست. او نوشت: «منظور من از گروه نخستین گروهی است که مشخصهی آن معاشرت و همکاری رو در رو و صمیمانه است... نتیجهی روانی این معاشرتهای صمیمانه در هم آمیختگی افراد در کلی مشترک است، به نحوی که خود هر عضو، حداقل از بسیاری جهات، زندگی و هدف مشترک گروه است» (Cooley, 1909: 23). اگر چه کولی این گروهها را به چند علت نخستین نامید، اما مهمترین دلیل این است که آنها پایهایترین عوامل در شکلگیری ماهیت انساناند. بررسی دقیقتر آثار کولی آشکار میکند که او میخواست نشان دهد که اگر چه افراد در ابتدا و به طور غریزی فقط خود طبیعیشان را در نظر میگیرند، در نهایت هدف اصلی ایشان کمک به تحقق منافع کل است (Cooley, 1909).ایدهی کولی دربارهی گروه نخستین متأثر از تمایزی بود که ویلیام گریم سامنر میان «درون - گروه» و «برون - گروه» قائل بود. عامل جذب افراد در گروهها، توافق اخلاقی است. فردینانت تونیس میان گماینشافت و گزلشافت تفاوت قائل شده بود. تونیس گماینشافت را نوعی جامعه یا صحنهی اجتماعی میدانست که افراد در آن با یکدیگر روابطی صمیمی، نزدیک و توأم با احساسات عمیق دارند، از ارزشها و عقاید مشترک برخوردارند و با یکدیگر همکاری میکنند. او گزلشافت را نوعی جامعه یا صحنهی اجتماعی میدانست که افراد در آن با یکدیگر روابطی رسمی، تصنعی و به دور از احساسات دارند و توافقی همگانی بر سر ارزشها و عقاید در آنها وجود ندارد.
کولی گروههای نخستین را گروههایی میدانست که اعضای آن روابطی صمیمی و رو در رو دارند. این گروهها نقشی کلیدی در پیوند دادن افراد به جامعهی بزرگتر دارند. گروه نخستین گروهی نسبتاً کوچک و غیر رسمی است که اعضای آن روابطی شخصی و نزدیک با یکدیگر دارند و نقش مهمی در شکلگیری خود ایفا میکنند. گروههای دومین (یا مناسبات / ارتباطات) مجموعهای از افرادند که روابطی رسمی و غیر شخصی با یکدیگر دارند.
ویژگیهای اصلی گروه نخستین از نظر کولی عبارتند از:
1. ارتباط رو در رو؛
2. ماهیت نامشخص ارتباطها؛
3. دوام و ثبات نسبی؛
4. تعداد اندک اعضای شرکت کننده؛
5. صمیمیت نسبی اعضا.
اعضای گروههای نخستین از طریق عضویت در این گروهها نخستین و پایهایترین تجربیات را برای یکپارچه شدن با جامعه کسب میکنند. نظام اخلاقی یکپارچهای که در این گروهها وجود دارد، سرچشمهی ایدئالهای اعضای گروه است. کولی مهمترین گروههای نخستین را گروههای خانوادگی، بچههای هم بازی و ریش سفیدان محله یا منطقه میدانست. مضافاً این که در خصوص توالی گروههای پایه، اینها مراحل پایهای زندگی فرد هستند.
عضویت در گروههای نخستین، به ویژه برای کودکان از اهمیت بسزایی برخوردار است. پیش و بیش از هر چیز، کودکان در این گروههاست که به درکی از خود دست مییابند. «خود در بستر گروهها تکوین مییابد و آن چه که کولی آن را گروههای نخستین مینامید، بستر واقعی تکوین خود است» (Reynolds, 1993: 36). دومین نقشی که کولی برای گروههای نخستین قائل شد این بود که آنها را نخستین منشأ جامعهپذیری و تعامل با جامعهی بزرگتر میدانست. کولی مؤکداً معتقد بود که گروههای نخستین در شکلگیری ماهیت اجتماعی افراد و ایدئالهای فردی آنان نقشی اساسی دارند (Cooley, 1909). گروههای نخستین این امکان را برای کودکان فراهم میآورند که کنش متقابل در جهان اجتماعی را ابتدا در آنها تجربه کنند. کودکان در این گروهها نوعی رفتار و کنش متقابل را فرا میگیرند که در جامعهی بزرگتر «مناسب» دانسته میشود و به این ترتیب، فرایند جامعهپذیری را با موفقیت سپری میکنند.
گروههای نخستین از روابط بسیار نزدیکی با یکدیگر برخوردارند و به دلیل وجود چنین روابطی، میآموزند که چشمداشتهای خود را با یکدیگر در میان بگذارند (Meltzer, Petras, and Reynolds, 1975). این روابط نزدیک احساسی از «ما» یا تعلق در افراد ایجاد میکند که در درک آنان از خود بسیار ضروری است. همان گونه که کولی توضیح داده است «خود گروهی» یا «ما» در مفهوم ساده یک «من» است که افراد دیگر را نیز دربرمی گیرد... شخص هویت خود را با هویت گروه یکی میداند و در چارچوب «ما» و «به ما / ما را»، از خواستهها، عقاید، کارهای مشترک و نظایر اینها صحبت میکند» (Cooley, 1902: 209). همان طور که «من» فقط در ارتباط فرد با دیگران در گروه نخستین فهمیده میشود، خود گروهی یا همان «ما» نیز فقط در ارتباط فرد با جامعهی بزرگتر فهمیده میشود. اگر چه روابط افراد با یکدیگر در گروه نخستین میتواند تغییر کند، التزام آنان به یک «روح جمعی» همواره در میان آنان پابرجا میماند و با وجود چنین التزامی، قطع پیوند افراد از گروههای نخستین به آسانی ممکن نیست (Cooley, 1909). از دیگر نکات قابل ذکر این است که کولی معتقد بود افراد برای دستیابی به رشد، باید در پی عضویت در گروههای نخستین جدید برایند.
ماهیت انسان نیز در خلال کنش متقابل در گروههای نخستین تکوین مییابد. کولی در تبیین ماهیت بشر خاطرنشان کرده است که «ماهیت انسان در گروههای ساده و رو در رویی تکوین مییابد و تبیین میشود که کمابیش در تمام جوامع ویژگیهای یکسانی دارند؛ گروههایی چون خانواده، هم بازیها و همسایهها» (Cooley, 1909: 30). ماهیت انسان دربرگیرندهی احساسات، همدلی، عشق، رنجش، بلندپروازی، خودبینی و حساسیت در برابر حق و ناحقهای اجتماعی است. از نظر کولی، ماهیت ا نسان نمیتواند فارغ از گروههای نخستین تکوین یابد؛ این امر یک بار دیگر بر اهمیت کنش متقابل در گروه نخستین، به ویژه گروههای بازی کودکان، تأکید میکند. نباید تصور کرد که در گروههای نخستین همیشه دلبستگی و هماهنگی وجود دارد. بلکه اغلب در آنها رقابت جویی به چشم میخورد که از مشخصههای آنهاست.
در تفکر کولی، مفاهیم گروههای نخستین و خود آیینهای ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند. خلاصه، خود آیینهای در گروههای نخستین پدیدار میشود و کودک، که ابتدا احساساتی خودمحورانه دارد، میآموزد که دیگران را نیز در نظر گیرد و به این ترتیب، به یک عضو مثمرثمر جامعه تبدیل شود.
خودآیینهای
خود آیینهای، سومین مؤلفه از ارتباط سه گانهای که کولی دربارهی آنها اظهارنظر کرده است، یکی از مهمترین و جالبترین مفاهیم مطرح شده از سوی اوست. کولی در طرح این مفهوم متأثر بود از خود اجتماعی ویلیام جیمز و استدلال او مبنی بر این که خود اجتماعی با حالتی تأمل آمیز برحسب واکنش فرد در برابر نظر دیگران دربارهی خود او پدیدار میشود. از نظر کولی خود اجتماعی عبارت است از «هر ایده، یا نظامی از ایدهها، که از زندگی ارتباطی نشئت میگیرد و همانند ایدههای خود در ذهن او پرورانده میشود» (Cooley, 1902: 179).نظریهی خودآیینهای مبتنی بر این ایده است که افراد برای ظاهرشان اهمیت قائلاند، چرا که به آنها تعلق دارد. به همین دلیل، اگر ظاهرمان طوری باشد که دلخواهمان است، خشنود و در غیر آن صورت ناخشنود میشویم. ما به برداشت ذهنی دیگران دربارهی ظاهر و خصوصیاتمان پی میبریم و از آن متأثر میشویم. سه اصل کلیدی نظریهی خودآیینهای کولی عبارتند از:
1. تصور ظاهرمان در نظر دیگران
2. تصور قضاوت دیگران دربارهی ظاهرمان
3. احساس نهایی ما از خود، مثل غرور یا شرمندگی
بنابراین، تصویر ذهنی افراد از خود منعکس کنندهی تصور آنهاست از واکنش دیگران در قبال ظاهر، حالت و رفتارشان. ما باید دیگران را آیینههایی بدانیم که با نگاه به آنها گویی خود را میبینیم. خلاصه، ما خود را چنان میبینیم که دیگران ما را آن طور میبینند. کولی در توصیف ماهیت تأمل آمیز خود، آن را با آیینه مقایسه کرد و نوشت «هر کس برای دیگری همچون آیینهای است که هرگاه از جلوی آن عبور کند، او را باز میتاباند» (Cooley, 1902: 183).
مفهوم خودآیینهای به ویژه وقتی دربارهی کودکان به کار رود، اهمیت دارد. کولی به تفصیل، در ماهیت بشر و نظم اجتماعی (1902) شرح داده است که شخصیت کودکان شکل پذیر و تأثیرپذیر است. او با مشاهدهی فرزندانش، نحوهی تکوین خود را تبیین کرد. کودکان از وجود دیگران در درون خودشان آگاه میشوند؛ و درمییابند که کنشهای آنان واکنشهایی را از جانب دیگران، به ویژه از جانب مادرانشان، برمیانگیزند. کودکان میآموزند که میتوانند به نحوی محیط خود را دستکاری کنند که به پاسخ مورد نظرشان دست یابند، از این طریق است که احساس قدرت و تسلط میکنند. برای نمونه، کودکی که میخواهد از تخت خود بیرون آید، با صدای بلند گریه سر میدهد تا کسی پیدا شود و به این نحسی و بدخلقی پاسخ دهد و او را از تختش بیرون آورد. از طریق این احساس قدرت و تسلط است که فهم کودک از خود شروع به شکلگیری میکند. گروههای نخستین، از آن جا که شامل افرادی هستند که فرد بیشترین احترام را برای آنان قائل است و بیشترین اعتماد را به آنان دارد، در مبحث خود آیینهای از اهمیت بسزایی برخوردارند.
کودکان، هویت خود را عمدتاً از دیگران مهم در زندگیشان کسب میکنند. وقتی کودک درمی یابد که تصویر ذهنی او از خود همان تصویر ذهنی دیگران از اوست، هویتش تکوین مییابد. به تعبیر کولی، تصورات دیگران از فرد است که انعکاس یافته است. کولی توضیح داده است که آنچه در ما احساس غرور یا شرم برمیانگیزد، «بازتاب صرفاً مکانیکی» نیست، بلکه تصویر خیالی آنان دربارهی وضع ظاهری و ویژگیهای اخلاقی ماست که چنین پیامدهایی دارد. اگر دیگران (به ویژه اعضای گروههای نخستین) کودک را مسخره کنند، احتمال دارد او نظری منفی دربارهی هویت خود پیدا کند، و چنان چه مکرر به او باهوش و جذاب بگویند، احتمالاً او هم خود را چنین خواهد دید و به نظری مثبت دربارهی هویت خود دست خواهد یافت.
البته فرد پیامهایی را که از دیگران دریافت میکند، مورد تفسیر قرار میدهد و تأثیرات آنان بر وی، بستگی به نحوهی درک او دارد. تفسیر افراد از خود و این که چگونه به چشم دیگران میآیند، با توجه به این که چه کسی دربارهی فرد قضاوت میکند، تغییر میکند. افراد عموماً به نظرات دیگرانِ مهم بسیار بیش از غریبهها اهمیت میدهند. کولی در همین خصوص توضیح داده است که «ما از این که جلوی شخصی روراست فردی دغل، جلوی شخصی شجاع ترسو و در نظر شخصی فرهیخته، سطحی به نظر برسیم و نظایر اینها، احساس شرمندگی میکنیم» (Cooley, 1964: 124). این تصور از احساساتی که دیگران نسبت به ما دارند است که رفتار ما را تغییر میدهد. افراد میآموزند که با توجه به محیطی که در آن قرار میگیرند، رفتار خود را تغییر دهند. برای مثال، هورا کشیدن و تشویق کردن حین تماشای بازی فوتبال رفتاری ناپسند تلقی نمیشود، اما همین عمل حین برگزاری مراسمی مذهبی در کلیسا ناپسند جلوه میکند. کودکان در مراحل آغازین جامعهپذیری، چنین تمایزی را یاد میگیرند.
جیمز و کولی، هر دو، اهمیت تأثیر محیط بر رفتار را تشخیص داده بودند. انسان میآموزد به گونهای عمل کند که جامعه (دیگران) از او میخواهد، نه آن طور که خود میخواهد. برای نمونه، دو جوان فقط به این دلیل که میخواهند در کلیسا، حین اجرای مراسم مذهبی، توپ بازی کنند، نمیتوانند این کار را انجام دهند. واکنش بازدارندهی دیگران کافی است که افراد کاملاً اجتماعی شده از رفتار ناپسند خود دست بکشند. جامعه مجموعهای فعال و در هم تنیده از خودهای ذهنی است. جامعه در خلال فرایند جامعهپذیری، در ذهن افراد درونی میشود و در خلال کنش متقابل افراد گوناگون با یکدیگر، که آنها را در یک کل ارگانیک به هم متصل میکند و پیوند میدهد، بخشی از خود آنان میشود. کولی خاطرنشان کرده است که خود شخص در خلال برخورد و کنش متقابل با دیگران تکوین مییابد. افراد با دستیابی به درکی از خود میتوانند خود را همچون دیگر موارد اجتماعی ببینند. از نظر کولی، هیچ خودی نمیتواند جدا از دیگران وجود داشته باشد. «من، بدون مفهوم وابستهی تو، او یا آنها، هیچ معنایی ندارد» (Cooley, 1964: 182).
خود و «من»
چارلز کولی و جورج مید پیشگامان نظریه پردازی در سنت جامعه شناختی خرد به حساب میآیند. این دو متفکر اجتماعی، با تأثیر زیادی که از فلسفهی عمل گرایانه گرفتند، مفهومی را از مقولهی خود ترسیم کردند که در کنش متقابل با دیگران، از طریق زبان و انواع دیگر ارتباط، شکل میگیرد. خود در جامعه شکل میگیرد، منعطف و در حال تغییر است و در برابر تجربیات عکس العمل نشان میدهد. جامعه و خود فرایندهایی دیالکتیکیاند. خود در کنش متقابل با دیگران شکل میگیرد، اما در عین حال، جامعه مرکب است از افراد گوناگون با خودهای متمایز. اگر چه خود شالودهای زیست شناختی دارد، فقط در خلال کنش متقابل با دیگران به خود انسانی بدل میشود (Garner, 2000).ایدهی خود در اندیشهی کولی مرتبط است با مفهومی که وی با عنوان «من» مطرح کرده است، عناصری که همهی ما را احاطه کرده است. کولی در تلاش برای توضیح مفهوم خود از دو تمثیل استفاده کرده است. او در نخستین تمثیل اظهار داشته است که «من را میتوان نقطهای رنگین در مرکز یک دیوار چراغانی شده دانست»، و در تمثیلی دیگر نوشته است، «مفهوم من را میتوان همچون هستهی یک سلول زنده دانست که اگر چه کاملاً مجزا از آن چه احاطهاش کرده و در واقع به آن شکل داده است، نیست، فعالتر و قطعاً سازمان یافتهتر است» (Cooley, 1902: 180). این تمثیلها نشان میدهند که در واقع، هر یک از ما جزئی از یک کل و در عین حال، در محیطی که ما را احاطه کرده است منحصر به فرد هستیم. بنابر تمثیل نخست، میتوانیم ببینیم که دیوار چراغانی شده تمام کسانی هستند که ما را احاطه کردهاند (جامعه) و فرد یا «من» را نقطهی رنگین مرکزی نشان میدهد. کولی با تمثیل کلی سلول زنده نشان داده است که هر ارگانیسم زنده (جامعه) متشکل است از سلولهایی متفاوت (افراد) که هر یک وظیفهی خاصی را به عهده دارند.
کولی در سرشت بشر، بهرهگیری از ضمایری چون «من» و «خودم» را بیان کنندهی تکوین احساسات فرد از خود میداند. او توضیح میدهد که ضمایر اول شخص «با این که معنایی اساسی و مهم دارند، چندان پیچیده نیستند. به همین علت است که افراد عادی و کودکان میتوانند آنها را مدام و به گونهای قابل فهم به کار گیرند» (Cooley, 1902: 169). افراد واژهی «من» را، بی آن که درگیر معنای آن شوند، روزانه به کار میبرند. کولی دربارهی گسترهی وسیعی از بافتهای اجتماعی توضیح میدهد که در آنها واژهی «من» به کار برده میشود:
«من» برای بیان احساسات شخصی:
کولی با توضیح این نکته شروع کرد که کاربرد واژهی «من» عبارت است از توصیف احساسات شخصی. او اعتقاد نداشت که «جنبهی احساسی خود» از مهمترین جنبههای خود است، اما آن را غریزیترین جنبهی خود میدانست. کولی کاربرد واژهی «من» را کارکرد مهمی در تاریخ بشر توصیف کرد و آن را اقدام مهمی برای بقای نژاد او دانست. کولی خاطرنشان کرد که به هر فردی که به دنیا میآید، مفهومی مبهم «من» ضمیمه شده است. فرد، با گذشت زمان و از طریق کسب تجربه، با واژهی «من» پیوند میخورد، با آن درهم میآمیزد و به تدریج با آن اخت میشود. این امر از طریق حس بینایی و حس جسمانی میسر میشود. فرد که به بلوغ میرسد، معنای واژهی «من» برای او گسترش مییابد. با رشد ذهنی، بار معنایی ضمیر اول شخص برای او گستردهتر میشود. البته نمیتوان گفت که در پس واژهی «من» دقیقاً چه معنایی برای افراد نهفته است. کولی در توضیح «من» از مثال ترس (رفتاری اکتسابی) استفاده کرد و نوشت: «در وهلهی اول به معنای یک وضعیت احساسی یا بیان آن احساس است. همان طور که ترس را نمیتوان همان تاریکی، آتش، شیر، مار یا چیزهای دیگری که ترس را برمیانگیزند دانست، من نیز در اصل احساس خود یا ابراز آن است نه لباس، گنج، آرزو، افتخار و نظایر اینها که منضم به این احساس میشوند» (Cooley, 1902: 172). افراد به تدریج میآموزند که (از بین چیزهای تقریباً زیادی که وجود دارد) از برخی چیزها بترسند و همچنین میآموزند که چطور احساسات خود را به کمک مفهوم «من» بیان کنند. برای نمونه، این عبارت را در نظر بگیرید: «به قدری از مردود شدن در امتحانی که در پیش دارم میترسم که شبها خوابم نمیبرد».«من» و بدن:
از نظر کولی، افراد وقتی در گفت و گو یا ادبیات از واژهی «من» استفاده میکنند، به طور عادی به جسم مادی واکنش نشان میدهند، اما در واقع کلمهی «من» به عقاید، احساسات و تمنیات فرد اشاره دارد، بی آن که بدن مورد نظر باشد. کولی طی بررسیای که بر روی نمایشنامهی هملت، اثر شکسپیر، صورت داد، یکصد «من» اولیه در این نمایشنامه را طبقه بندی کرد: واژهی «من» چهارده مورد برای اشاره به درک کردن؛ سی و دو مورد برای اشاره به افکار؛ شش مورد برای اشاره به آرزوها؛ شانزده مورد برای اشاره به صحبت کردن؛ دوازده مورد برای اشاره به سخنگو؛ نه مورد برای اشاره به کنش؛ ده مورد مبهم یا مشکوک و یک مورد برای اشاره به ظاهر بدن. کولی نتیجه گرفت که «شخصیتهای شکسپیر زمانی که از واژهی «من» به من / مرا استفاده میکنند، به ندرت منظورشان جسمشان است و به نظر میرسد که در کل از نوع بشر حرف میزنند» (Cooley, 1902: 177).«من» و عادت:
به بیان کولی «عادت و آشنایی» محرک کافی برای این که یک ایده به خود وصل شود، نیستند. ایدهی مراحل و عادت حاصل انتخاب فرد نیستند، بلکه شرایط آنها را به فرد تحمیل میکند. کولی کوشیده است این واقعیت را توضیح دهد که تعابیر خود و «من» ناشی از عاداتی است که در ذهن تثبیت یافتهاند. پس از مدتی مفهوم «من» نمیتواند تغییر کند.«من» و اشیاء بی جان:
کولی توصیف کرد که چطور افراد برای اشیاء بی جان همچون انسان، قائل به وجود «من» میشوند. طبیعتاً ما به اشیاء بی جان «من» میگوییم. این مورد را میتوان در بازی و ورزش بهتر توضیح داد. برای مثال، یک گلف باز میگوید «با ضربهی اول، من در منطقهی سبز هستم» ؛ یا کودکی که بادبادک هوا کرده است، میگوید «من بالاتر از توام». در واقع جسم و ذهن فرد نیست که با چوب گلف پرتاب میشود یا به آسمان میرود. برای افراد غالباً مواردی وجود دارد که مشکل میتوانند خودشان را از کارهایی که انجام میدهند، جدا کنند.«من» در ارتباط با جامعه و دیگران:
«من» با احساس افراد از خودشان در رابطه است. احساس افراد از خودشان محصول کنشهای متقابل آنان با دیگران در جامعه است. کولی توضیح میدهد که احساس افراد از خود، در پیوند با فعالیتهای هدفمند آنان است. او پسربچهای را مثال میزند که قایقی درست میکند و به دوستانش نشان میدهد. اگر آنان کار او را مسخره کنند، پسربچه سرخورده میشود و اگر او را تحسین کنند، احساس غرور میکند. کولی میگوید همین که این پسربچه مشغول به ساختن کاردستی دیگری میشود، احساساتش در مورد قایق از بین میرود و برایش بی تفاوت میشود. همچون فردی که یک سی دی موسیقی را بارها و بارها گوش میدهد تا این که عاقبت از کار میافتد.بزرگسالان نیز این احساسات را دارند. کولی خاطرنشان کرد که تقدیرها و نکوهشهایی که در خلال زندگی برای کلیهی اعمالمان دریافت میکنیم، به تدریج کاهش مییابند. «از نظر کولی، فرد از نقطه نظر با دید دیگران دربارهی خود میاندیشد. بنابراین، خودآگاهی فرد موجب نمیشود که براساس ویژگیهای شخصی دست به عمل یا عکس العمل بزند... بلکه در عوض، باعث میشود بر اساس ارزشها یا نیازهای محیط اجتماعی رفتار کند.» (Fry and Wickland, 1980: 47-48). کولی خاطرنشان کرد که منشأ احساس فرد از خود، جایی است که بیشترین آسودگی را احساس میکند. همهی افراد به سوی آن چه که به آن آگاهی دارند جلب میشوند.
تغییر «من» به «ما»:
«خود» گروهی یا «ما» صرفاً عبارت است از یک «من» که دیگران نیز در آن لحاظ شدهاند (Cooley, 1964: 209). کولی توضیح داد کسانی که، مثلاً در گروه نخستین، پیوندی مشترک با دیگران برقرار میکنند، ضمیر «من» را به «ما» تغییر میدهند. افراد ممکن است واژهی «ما» را حین صحبت با دیگرانی به کار برند که آنان را از خود ندانند. مثلاً کسی که در صحبت از یک بازی بیس بال میگوید «ما با بدشانسی باختیم»، ممکن است خودش عضو آن تیم نباشد و صرفاً بنا به احساس پیوندی که با آن دارد چنین حرفی بزند.«من»، درک از خود و عشق:
کولی با بررسی اثر عشق بر روی «من» و درک از خود، به کندوکاو در خصوص تأثیر آن بر تکوین انسان پرداخت. او توصیف کرد که چطور عشق از فردیت فرد میکاهد و در عین حال میتواند یک نیروی پیوند دهندهی قوی باشد. او میان عشق دو طرفه و عشق یک طرفه تمایز قائل شده است. در عشق دو طرفه، هر یک از طرفین سهم یکسانی در رابطه دارند. در عشق یک طرفه، یکی از طرفین اشتیاق بیشتری برای رابطه دارد، اما دیگری توجه و زمان خود را صرف کارهای دیگر میکند. کولی توضیح داد که اگر رابطهی عاشقانه رابطهای متساوی و متقابل نباشد و به تعبیری «به بن بست برسد»، خود بی عاطفه و خشن میشود. در این صورت فرد برای حفاظت از درکی که از خود دارد، ممکن است خودبین و بدجنس شود. البته کولی از ایدهی دیوید تورو، که معتقد بود افراد به جای این که به یکدیگر بچسبند باید رها شوند، بهره گرفت و افزود: «فارغ از این که فرد چه میکند، عقل و انسانیتش کامل نخواهد بود، مگر آن که روحیهی آزادی در او وجود داشته باشد» (Cooley, 1902: 188). کولی از مدافعان سرسخت عشق بود. او باور داشت که وقتی افراد به یکدیگر علاقه نشان میدهند، میخواهند در نظر یکدیگر ارزشمند باشند. همگان احساس مهم بودن و مفید بودن را دوست دارند، اما مهمترین احساس برای افراد این است که کسی که به او علاقه دارند و عاشق اویند نیز «خواهان» آنان باشد. به علاوه، کولی خاطرنشان کرده است که احساسی که از گفتن«مال من» به انسان دست میدهد، از هر احساس دیگری شدیدتر است (مثلاً «او دوست دختر من است .»).«من» و کودکان:
کولی اهمیت بسیاری به بررسی رفتار کودکان، خصوصاً در چارچوب رشد انسانی، میداد. بررسیهایی که او بر روی فرزندانش صورت داد، مشهور است. کولی در آثار پژوهشیاش از فرزند دوم خود با نام «م» یاد کرد. او توصیف کرد که چگونه فرزندانش کاربرد «من» و « َ م» را آموختند. کولی به تفصیل پیچیدگیهای فهم و درک ضمایر را شرح داد. فرزند دومش پس از آن که به درک آن چه به وی تعلق داشت دست یافت، وقتی از او پرسیده میشد بینیاش کجاست، بلافاصله به آن اشاره میکرد و میگفت: «بینیام این جاست»، اما همچنان وقتی شخص دیگری میگفت «بینیام این جاست» سردر نمیآورد و گیج میشد. درک معنای ضمایر ملکی نیز برای کودکان دشوار است. کولی در تحقیقاتش متوجه شد که «معمولاً پیش میآید که «ر» (فرزند ارشد کولی) اسباب بازی را از دست «م» میکشد و «م» هم با جیغ میگوید: مَ، مَ» (p. 190). در واقع «م» تفاوت به من / مرا و َ م (my) را نمیتوانست تشخیص دهد.او گویی اسباب بازی را بخشی از خود میدانست. کولی همچنین وضعیتی را وصف کرد که یک اسباب بازی از دید یا دسترس پنهان است، اما بچه میپرسد «اسباب بازیام کجاست؟» در واقع او «مال خودم» (mine) و «مال او» (his, hers) را از هم تمیز نمیدهد و گویی همهی اسباب بازیها را متعلق به خودش میداند.
کولی همچنین توضیح داد که درک افراد از ضمایر و از خود، حتی در سنین پایین، در هم تنیده شدهاند. او در این خصوص نیز از رفتار فرزندانش شواهدی آورد. دخترش، «م»، حتی در نخستین هفتههای تولدش، برای چیزهایی که میخواست گریه میکرد. او با جیغ و گریه احساسات و خواستههایش را بیان میکرد. در واقع این زبان کودک است، پیش از آن که بیاموزد و از واژههای «من» و «خودم» استفاده کند. کودک متوجه میشود که دیگران از واژههای «خودم» و «مال من» استفاده میکنند و این احساسات را با چیزهایی که میخواهند یا احساس میکنند که باید داشته باشند، مرتبط میکند. کولی خاطرنشان کرد که «کودک ضمایر اولش خص را پیش از هر چیز نشانهی چیزی ملموس میداند. اما آن چیز در وهلهی نخست، نه بدن یا به معنای دقیق کلمه حس جسمانی، بلکه پدیدهی تملک پرخاشجویانهای است که او انجام میدهد. دیگران نیز شاهد آن هستند و غریزهای ذاتی محرک و راهبر آن است» (Cooley, 1902: 192). والدین با «مال من» و «مال او» و غیره نامیدن چیزها، مفهوم مالکیت را به فرزندان خود میآموزند. وقتی کودکان ادعای مالکیت چیزی را دارند یا چیزی مطالبه میکنند، والدین به این خواستهها پاسخ مثبت میدهند. این بخشی از طبیعت بشر است.
کولی نشان داده است که ضمایر اول شخص آموخته میشوند. کودک احساساتش را به کار میگیرد، آنها را به یکدیگر مرتبط میکند و واکنشهای دیگران را زیر نظر میگیرد. به این ترتیب، او شکلی از ارتباط را فرا میگیرد. از نظر کولی، این ارتباط از طریق نوعی احساس غریزی برقرار میشود. او معتقد بود که کودک از طریق گفت و گو، استفادهی صحیح از ضمایر اول شخص را میآموزد.
کولی با بهرهگیری از تحقیقاتی که بر روی فرزندان خود صورت داد، نشان داد که چگونه احساسات برخی کودکان زودتر از برخی دیگر شکل میگیرد. کولی خاطرنشان کرد که «ر» در فراگیری ضمایر کندتر از خواهرش، «م»، بود. «ر» برخی اوقات پدرش را» به من / مرا» خطاب میکرد. کولی این نکته را به خجالتی بودن «ر» مرتبط میدانست. از نظر او، «ر» یا خواستههای اجتماعی کمتری داشت یا در مطالبهی خواستههای اجتماعیاش با مشکل مواجه بود. اما «م» بدون هیچ مشکلی ابراز وجود میکرد. کولی مشاهده کرد که «م» نیاز دارد آن چه را که متعلق به اوست، از دسترس برادرش دور نگه دارد. از این رو، «م» در تأکید بر احساسات فردی خود با دشواری کمتری مواجه بود. زمانی که مادر «ر» چیزهای خطرناک (نظیر چاقو) را از او میگرفت، کولی پیشرفت محتوم «ر» را مشاهده کرد. مادر به او میگفت: «این چاقو مال من است» آن گاه «ر» در پی چیزی میگشت تا بتواند آن را «مال خود» اعلام کند و احساسات خود را بیان نماید. این گونه بود که او آموخت چگونه از « َ م» و «مال من» استفاده کند.
آثار کولی در مورد ضمایر اول شخص موجب شناختی عمیق از رشد و تکوین انسان شد. افراد قادرند دربارهی آن چه متعلق به آنان است، احساساتی که دارند و چگونگی توصیف آن چه متعلق به آنان است، اطلاعاتی به دیگران منتقل کنند. دریافتهای کولی به خوبی نشان داد که افراد از طریق کنش متقابل، آن چه متعلق به آنان است را مطالبه میکنند. احساسات درونی افراد از خود، آنان را از آن چه متعلق به آنان است آگاه میکند. به کارگیری ضمایر اول شخص این امکان را برای افراد فراهم میکند که نظرات خود را بیان کنند و توضیح دهند.
درون نگری همدلانه
با این که کولی در فرایند آماری و روشهای علمی پیشینهای داشت، در مطالعات جامعه شناختی خود از این روشهای نظام دار مرسوم صرف نظر کرد. از نظر او، روشهای علمی و استفاده از دادههای تجربی نمیتوانست در مطالعهی علوم اجتماعی مثمرثمر باشد. او در عوض، رویکردی کیفی را ترجیح میداد.کولی و مید نگاه رفتارگرایانه به انسان را، که بر اساس آن افراد صرفاً به محرکها پاسخ میدهند، قبول نداشتند. از نظر ایشان، چون انسان موجودی صاحب شعور و درک از خود است، مطالعات جامعه شناسان باید متمرکز بر این جنبه از واقعیت اجتماعی باشد. «کولی از جامعه شناسان میخواست برای تجزیه و تحلیل شعور، از روش درون نگری همدلانه بهره گیرند و بکوشند خود را به جای کنش گران مورد بررسیشان بگذارند. جامعه شناسان با تجزیه و تحلیل اعمالی که ممکن است از خود آنها به جای کنش گران در شرایط گوناگون سربزند، قادر به فهم معانی و انگیزههای بنیادی رفتار اجتماعی خواهد شد» (Ritzer, 2000: 50). او در تدوین تجزیه و تحلیلهایش به تجزیه و تحلیل رفتار خود، مشاهده و بررسی رفتار فرزندانش، شرح حال شاگردانش، مطالعهی کتب و غیره متوسل شد.
مفهوم درون نگری همدلانه شبیه به مفهوم فهم در نظر وبر است. واژهی آلمانی verstehen که به «فهم» ترجمه شده، گویای تأکید وبر بر این نکته است که مطالعهی رفتار بشر باید متمرکز باشد بر تلاش برای تحقیق در آن دسته از معانی ذهنی که کنش گران به کنشهاشان نسبت میدهند. کولی نیز با تأکید وبر بر مقولهی ذهنیت موافق بود. درون نگری همدلانه «روشی است که با مشاهدهی وجه بیرونی رفتار انسانی کاری ندارد، بلکه میکوشد معانی و تفسیرهای کنش گران را از ذهن آنان بیرون بکشد» (Meltzer, Petras and Reynolds, 1975: 10). برای فهمیدن جامعه باید واقعیتهای اجتماعی را فهمید که از نظر کولی عبارتاند از «آن پیوندهای انسانی که وجودشان وابسته به ایدههای اعضای جامعه دربارهی یکدیگر است» (Reynolds, 1993: 35). از نظر کولی، این پیوندها به کمک درون نگری همدلانه قابل تبیین و فهماند. کولی واقعیتهای مادی را واقعیتهایی غیر ذهنی وصف کرد و اگر چه منکر اهمیت آنها نبود، معتقد بود «به هیچ وجه به اندازهی آن پیوندهای انسانی مهم نیستند» (Reynolds, 1993: 35).
روش درون نگری همدلانه را میتوان در مورد خودکشی غیرخواهانهی دورکم نیز به کار برد. این نوع خودکشی زمانی رخ میدهد که فرد قویاً با گروهش درآمیخته است، یعنی زمانی که پیوند و تعهدی به جمع احساس میکند. از دیدگاه کولی، نظریهی دورکم در این باره به وجه مادی این تعهد شدید میپردازد، بی آن که علت آن را بیان کند. پژوهش گران با بهرهگیری از روش درون نگری همدلانه قادر خواهند بود علتهای پیوند بین افراد و گروه را مشخص کنند. بنابراین، تبیین واقعی این نوع خودکشی با بیان علتهای درآمیختگی شدید فرد و گروه میسر میشود، نه صرفاً با بیان این واقعیت که فرد با گروه درآمیخته است.
منتقدان رویکرد روش شناختی درون نگری همدلانه به مطالعهی رفتار بشر، به فقدان اعتبار علمی آن اشاره دارند. کوزر معتقد است که کولی را باید از پیشگامان روش جامعه شناختی دانست (Coser, 1977). اگر چه مید روش شناسی کولی را اصلاح و تکمیل کرد.
فرایند اجتماعی
نظریهی جامعه شناختی کولی با نظریههای اکثر نظریهپردازان اجتماعی مهم تفاوت بسیار دارد. کولی و مید، جامعه را ساختاری بیرونی و جبری نمیدانستند که ورای کنش افراد و پیش از آن وجود داشته باشد؛ آن گونه که نظریه پردازان فرانسوی پیرو کنت و دورکم میپنداشتند. کولی به چیزهایی که به طور خاص مورد توجه مارکس و وبر بودند، یعنی ساختار طبقاتی، نابرابریهای منزلتی، کنش سیاسی و تغییرات تاریخی کلان نیز چندان توجهی نداشت. دیدگاه او دربارهی جامعه و فرهنگ نسبتاً پذیرا و غیر انتقادی بود، و در واقع، حرف نسبتاً کمی دربارهی ساختارها برای گفتن داشت. کولی، از دیدگاه کل گرایانه و ارگانیک خود، زندگی اجتماعی را مجموعهی وسیعی از رفتارهای متقابل میدانست که لزوماً در برابر موانع ساختاری حساس نیستند.با وجود این، کولی درکی هوشمندانه از فرایندهای اجتماعی ارائه کرد. افراد از طریق مشارکت در گروههای نخستین، ابتداییترین و نیز بنیادیترین تجربیات مربوط به یکپارچگی اجتماعی را کسب میکنند. این گروهها منشأ ایدئالهای افرادند؛ ایدئالهایی که از یکپارچگی اخلاقی در گروه نشئت میگیرند. از طریق ارتباط برقرار کردن، این ایدئالها بین افراد گروه و زیرگروهها گسترش مییابد. برقراری ارتباط از عناصر کلیدی استحکام پیوندهای اجتماعی است. سازمان اجتماعی از اتحاد ذهن اجتماعی (ایدئالها) و ساختار اجتماعی حاصل میشود.
سازمان اجتماعی تا حدودی با آگاهی جمعی یا افکار عمومی همسو است. گفت و گوی عمومی برای آگاهی پیدا کردن افراد از نقطه نظرات یکدیگر از اهمیت بسزایی برخوردار است. از این رو، ذهن اجتماعی مدام شکل کلیتهایی را به خود میگیرد که آگاهانه و ناآگاهانه در مدها، گرایشهای عمومی، فناوریهای جدید، سنتها، آیینها، نهادها، و غیره نمودار میشود، گسترش مییابد و ساختارهای گوناگونی از نمادهای فکری متمایز را پدید میآورد.
در نتیجه، کولی افکار عمومی را «فرایندی ارگانیک» میدانست که مهمترین مؤلفهی آن ارتباطات است. اختلاف نظرهای مطرح شده، مایهی حیات افکار عمومی و از عناصر مهم برقراری پیوند اجتماعی و دستیابی به اجماع است. اجماع صرفاً مجموعهای ساده از افراد مجزا نیست که گردهم آمدهاند، بلکه سازمان و محصولی جمعی (ساختار) است. کولی حتی تعارض را امری لازم و طبیعی در جامعه میدانست، چرا که چارچوبی را برای شکل جدید اجماع ایجاد میکند. او امکان تبادل عقاید شخصی را در جلسات بحث و تبادل نظر عمومی، برای تحقق دموکراسی حیاتی میدانست. کولی از مدافعان پرشور مزایای دموکراسی بود، زیرا آن را شیوهای برای حکومت کردن میدانست که از طریق اتحاد اخلاقی حاصل میشود، نه از طریق سرکوب اختلافها.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.