برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
مفاهیم و آثار
پارسونز در پی آن بود که یک نظریهی کامل در مورد جامعه پدید آورد؛ یک نظریه که تمام رفتارهای اجتماعی را در تمام مکانها و در کل تاریخ با مدلی واحد، یعنی کارکردگرایی ساختاری، یا به اختصار کارکردگرایی، تبیین کند. نظریهی وی طبیعتاً به شدت انتزاعی و در عین حال، بسیار مفصل است. اگر چه امروزه در جامعهشناسی نظریهپردازی انتزاعی از رواج افتاده است مطالعهی تحلیلهای پارسونز از نظامهای اجتماعی و کنش اجتماعی همچنان برای دانشجویان نظریههای جامعهشناسی واجب است.کارکردگرایی
کارکردگرایی، که زمانی برجستهترین نظریهی جامعه شناختی بود، جامعه را دارای اجزایی میداند که در ارتباط متقابل با یکدیگر هستند و در کارکرد کل جامعه سهیماند. برای نمونه، دانشگاه یک سیستم اجتماعی است که اجزای بسیاری دارد. در دانشگاه، کارکنان و ساختمانها هر یک وظایف گوناگونی دارند. اساتید در ساختمانهای آموزشی به تدریس و راهنمایی دانشجویان در ساعات اداری غیر درسی مشغولاند؛ مربیان ورزشی در تأسیسات ورزشی دانشگاه به تعلیم و تمرین دادن به ورزشکاران میپردازند؛ مربیان ورزشی در تأسیسات ورزشی دانشگاه به تعلیم و تمرین دادن به ورزشکاران میپردازند؛ مدیران در دفاتر خود به امور اداری میپردازند؛ اتاقکها و گاراژهایی وجود دارند تا کارگران تأسیساتی تجهیزات خود را در آنها انبار کنند و غیره. در تمام سیستم افراد گوناگون بسیاری با کارکردهای مشخص در کارکرد کلی این سیستم سهیماند. کارکردگرایی را باید از نظریههای کلان جامعه شناختی دانست، چرا که به الگوهای اجتماعی گسترده و سیستمهای اجتماعی میپردازد. این نظریه بر دو فرض بنیادی استوار است:1. وابستگی متقابل اجزا:
نهادهای اجتماعی جامعه (نظیر دین، سیاست، ارتش، اقتصاد، آموزش و پرورش، ورزش و تفریح و غیره با یکدیگر ارتباط دارند و تغییر در هر یک از آنها ناگزیر منجر به تغییر در سایر اجزاء میشود. کارکرد صحیح سیستم مستلزم تعادل یا ثبات آن است. سیستم در صورتی که از تعادل برخوردار باشد، میتواند بی وقفه کار کند.2. اجماع عمومی بر سر ارزشها:
کارکرد صحیح سیستم مستلزم آن است که همهی اعضای جامعه در مورد درستیها و نادرستیها، ارزشهای بنیادی و موضوعات اخلاقی به توافقی عام دست یابند. اگر افراد اعتماد خود را به جامعه (سیستم) از دست دهند، در پی تغییر آن برخواهند آمد. وقوع تغییرات سریع در سیستم از جمله موضوعاتی است که رویکرد کارکردگرایانه قادر نیست به آن بپردازد.اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم که رویکرد کارکردگرایانه تغییرات اجتماعی را نادیده میگیرد. در این رویکرد، تغییرات اجتماعی معلول متغیرهایی نظیر رشد جمعیت (ناشی از مهاجرت و افزایش میزان زاد و ولد) و پیشرفت تکنولوژی (نظیر کامپیوتر و با توجه به تأثیراتش بر تمام نهادهای اجتماعی) دانسته میشوند. کارکردگرایان آن قدر از تغییرات اجتماعی آگاهاند که غالباً از این بابت حیرت زده میشوند که جامعه اساساً با این همه تغییراتی که در آن رخ میدهد، چطور پابرجا میماند. نظریهی کارکردگرایانهی پارسونز بر محور مدلی از جامعه، مبتنی بر تعادل حیاتی، قرار دارد، به این معنا که، نهادهای جامعه میکوشند تعادل خودشان را دوباره به دست آورند (Kornblum, 1991). هیچ تضمینی برای موفقیت وجود ندارد، چنان چه سیستم اجتماعی جامعه برای مواجه شدن با تغییرات شدید، به درستی ساخته و پرداخته نشده باشد. در نتیجه، سیستم اجتماعی به گونهای طراحی میشود که تعارضها را به حداقل برساند. حکومت، از طریق اقتدار مشروع و با وضع و اِعمال قوانین، در پی حفظ ثبات در سیستم بزرگتر برمیآید.
در طول حیات پارسونز، رویکرد کارکردی - ساختاری وی، که بازتابندهی شرایط حاکم بر زمانهاش بود، تکوین یافت. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، پیشرفت چشمگیری در زندگی بسیاری از امریکاییان به وجود آمد. دههی 1950 دههی آرامش اجتماعی نسبی و ترقی ناگهانی اقتصادی در امریکا بود. در آن دوران، «جامعهشناسی کارکردی - ساختاری منعکس کنندهی این پیشرفتهای واقعی بود. تأکید این نظریه بر ثبات اجتماعی و همانندی نهادهایی چون اقتصاد، خانواده، سیستم سیاسی و سیستم ارزشی در جامعه بود» (Garner, 2000: 312). در کل، فرض اساسی کارکردگرایی، یعنی ثبات یا تعادل، فرض درستی به نظر میرسد؛ چرا که گذشته از هر چیز، برای آن که جامعهای برای مدتی طولانی دوام یابد، باید نوعی از نظم اجتماعی و وابستگی متقابل نهادهای اجتماعی در آن وجود داشته باشد. به هر رو، دههی 1950 که در آن نهادهای اجتماعی در ثبات و تعادل به سر میبردند، دوران خوبی بود تا نظریهی کارکردی - ساختاری پارسونز بتواند غلبهی کامل بر تفکر اجتماعی داشته باشد.
به عقیدهی پارسونز، در نظریهی جامعه شناختی باید شمار معدودی از مفاهیم مهم را به کار برد تا بتوان جنبههای جهان عینی و بیرونی را «به اندازهی کافی درک کرد»، به این ترتیب این مفاهیم با پدیدههای واقعی مطابقت میکنند. بنا به توضیحات ترنر در مورد رویکرد نظری پارسونز، «نظریه باید پیش از هر چیز مشتمل بر تکوین مفاهیمی باشد که عناصر تحلیلی عام را از واقعیت تجربی، با همهی گوناگونیها و اغتشاشهایش، انتزاع کند. به این ترتیب، مفاهیم پدیدهها را از درون روابط پیچیدهای که واقعیت اجتماعی را تشکیل میدهند، بیرون میکشند» (Turner, 1978: 40). بنابراین، چارچوب نظری پارسونز مبتنی است بر پژوهش تجربی دربارهی مفاهیمی که ایدهها و کنشهای افراد تحت بررسی حاصل میشوند. پارسونز در مقالهی «نقش ایدهها در کنش اجتماعی» (1954)، نظریهی کنش خود را نوعی نظریهی تحلیلی توصیف کرد و ارائهی هر تحلیلی از ایدهها را الزاماً مبتنی بر پایهای تجربی و علمی دانست. او از مفاهیم تحلیلی خود، که آنها را نخست در کتاب درخشان ساختار کنش اجتماعی ارائه کرد، در تمام آثارش بهره برده است.
نظریهی کنش اجتماعی
پارسونز در دیباچهی ساختار کنش اجتماعی، پایبندی خود را به پژوهش تجربی به مثابه نیروی راهنما در نظریهاش، آشکارا بیان کرده است. «این مجموعهی نظری یعنی نظریهی کنش اجتماعی، صرفاً مشتی از مفاهیم نیست که روابط منطقی بین آنها برقرار شده باشد، بلکه یک تئوری علوم تجربی است که مفاهیم آن به چیزهایی ورای خود اشاره دارند... نظریهی راستین علمی از «گمانه زنیهای» بیهوده و طول و تفصیل دادن استلزامات منطقی مفروضات حاصل نمیشود، بلکه از مشاهده، استدلال، اثبات تحقیقی، حرکت از واقعیتها و بازگشت تدریجی به واقعیتها به دست میآید» (p.v). پارسونز با اذعان به ذهنی بودن ماهیت فعالیت بشر کوشید تمایز میان دو مفهوم کنش و رفتار را روشن سازد. از نظر پارسونز، رفتار ظاهراً دلالت بر واکنشی مکانیکی به محرک دارد، حال آن که کنش دلالت بر فرایندی فعالانه و خلاقانه دارد(Ritzer, 2000). پارسونز به تأکید بیان کرده است که برای آن که یک نظریه بتواند یک نظریهی کنش باشد، جنبهی ذهنی فعالیت انسان باید در آن در نظر گرفته شود (1937).پارسونز نظریهی کنش اجتماعی خود را با طرح مفهوم «واحد کنش»، که به تعبیری وی مفهومی بیولوژیکی - جامعه شناختی است، آغاز کرده و آن را واحد اساسی مطالعات خود قرار داده است. «همان طور که ذرات به مثابه واحدهای مطالعهی سیستمهای مکانیکی، به معنای کلاسیک آن، با ملاکهایی چون خواص، جرم، سرعت، موقعیت فضایی و جهت حرکت خود تعریف میشوند، واحدهای سیستمهای کنش نیز از ویژگیهای بنیادی خاص خود برخوردارند که بدون در نظر گرفتن آنها درک موجودیت آن واحد ناممکن خواهد بود» (Parsons, 1949: 43).
پارسونز، در تشریح منظور خود از مفهوم «کنش»، ملاکهایی را برای آن ذکر کرده است که به شرح زیرند:
1. کنش مستلزم وجود یک عامل یعنی یک «کنشگر» است.
2. کنش بنابر تعریف مستلزم داشتن «هدف» است، وضعیت آتی امور که جهت گیری فرایند کنش به سمت آن است.
3. کنش باید در «وضعیتی» آغاز شود که سیر امور در آن از یک یا چند جنبهی مهم، از وضعیت امور در مقصد کنش، یعنی هدف متفاوت باشد.
4. بسته به گزینههایی که موقعیت فراهم میکند، راههای بدیلی به سوی هدف وجود خواهد داشت. در مواردی که گزینشهای جانشین وجود نداشته باشد (یک زندانی گزینههای چندانی برای کنش ندارد)، «جهت گیری هنجاری» برای کنش وجود خواهد داشت (Parsons, 1949: 44).
پارسونز کنش را فرایندی در زمان میدانست و مفهوم «هدف» را در کنش، حاکی از وضعیتی در آینده میدانست که اکنون وجود ندارد (Parsons, 1937). کنشها متشکلاند از ساختارها و فرایندهایی که موجودات انسانی به کمک آنها نیات معنادار را شکل میدهند و به گونهای کمابیش موفقیت آمیز، آنها را در وضعیتهای واقعی، عملی میکنند (Parsons, 1966).
کنش اجتماعی از جانب یک کنشگر، که ممکن است یک فرد یا یک جمع باشد، سرمی زند (Wallace and Wolf, 1991). نظریهی کنش اجتماعی پارسونز شامل چهار مرحله است. از نظر پارسونز در نخستین مرحله، کنشگران برای اقدام به کنش، به ویژه برای دستیابی به هدفی دلخواه، برانگیخته میشوند (مثلاً برای اخذ مدرک تحصیلی). منظور پارسونز از دستیابی به «هدف» زمان پایان کنش کنشگر است که در آن نتیجهی دلخواه به دست میآید. در مرحلهی دوم، کنشگران باید راههای رسیدن به هدف دلخواهشان را پیدا کنند (نظیر امکانات تحصیلی که والدین فراهم میآورند، وامهای تحصیلی و کامپیوتر شخصی). در سومین مرحله، کنشگران باید از پس شرایطی که مانع از دستیابی آنان به هدف میشوند برآیند (از جمله موانعی که میتوانند دانشجویان را از اخذ مدرک تحصیلی بازدارند، عبارتند از عدم برخورداری از هوش کافی، فرصت اندک برای مطالعه، مشکلات شخصی و غیره). در مرحلهی چهارم، کنشگران باید در سیستم اجتماعی فعالیت کنند (اجرای قوانین اداری، شرکت در آزمونها، و گذراندن همهی واحدهای تخصصی درسی). اساساً، فعالیت در سیستم اجتماعی در بسیاری موارد واقعاً چالش انگیز است.
سیستم اجتماعی
پارسونز در سیستم اجتماعی (1951) کوشید با یکی کردن نقش ساختار و فرایند سیستم اجتماعی در مورد کنشگران، نظریهی کنش اجتماعی خود را با صراحت بیشتری بیان کند. «تحلیل سیستمهای اجتماعی مشتمل بر تکوین سیستمی از مفاهیم است که، اولاً، خصیصههای عمومی جامعه را در تمام سطوح گوناگون آن ثبت کند و ثانیاً حاکی از شیوههای هم آمیختگی بین سیستمهای شخصیت، سیستمهای اجتماعی و الگوهای فرهنگی باشد» (Turner, 1978: 48).از نظر پارسونز، سیستم عبارت است از «نوعی واحد پیچیده که محدودههایش مشخص شده و اجزای آن با یکدیگر در ارتباطاند و در آن اتفاقاتی میافتد» (Adams and Sydie, 2001: 350).
سیستمها متشکل از اجزا یا سیستمهای فرعی هستند. سیستم اجتماعی نظم بین اجزاء / عناصر است که در عین تغییر برخی عناصر آن، طی زمان تداوم مییابد. مثلاً، سیستم اجتماعی یک دانشگاه، با این که دانشجویان و اساتید و کارمندان آن تغییر میکنند، همچنان تداوم مییابد. این واقعیت حاکی از ماهیت سازمانی سیستمهای اجتماعی است. سازمانها، همچون سیستمهای اجتماعی، به گونهای طراحی میشوند که کارکردشان را، در عین تغییر افراد، حفظ کنند. بنابراین، افراد قابل تعویضاند، در حالی که سیستمهای اجتماعی قادر به حفظ خود هستند.
تمام سیستمهای اجتماعی از طراحی یکسانی برخوردار نیستند؛ اساساً برخی از آنها پیچیدهتر از برخی دیگرند. با وجود این، مفروضات عامی را در مورد همهی آنها میتوان ارائه کرد:
1. بر تمام سیستمها نظمی حاکم است و اجزای آنها وابستگی متقابل دارند.
2. سیستمها، و تمام سیستمهای فرعی آنها، برای دستیابی به تعادل میکوشند (فعالیت عادی، نظم نگهداری از خود).
3. سیستمها در کل ایستا هستند، و / یا در مسیری سنجیده به آرامی حرکت میکنند.
4. اختلال در «حرکت معمولی» یک سیستم فرعی ممکن است منجر به اغتشاش در کل سیستم شود.
5. سیستمها مرز و محدودههایی دارند که ممکن است محدودههای فیزیکی واقعی یا زمانی و مسافتی باشند.
توجه پارسونز، در سالهای پایانی حیاتش، به رشتهی زیست شناسی اجتماعی جلب شد و به تحلیل تفاوتهای سیستمهای زیست شناختی و سیستمهای اجتماعی پرداخت. او چهار تفاوت را بین آنها مشخص کرد که به طور خلاصه به شرح زیرند:
1. تفاوت در رشد:
افراد به لحاظ زیست شناختی تا حد معینی رشد میکنند و سپس رشد متوقف میشود. سیستمهای اجتماعی ممکن است مدتها ایستا باقی بمانند و سپس رشد کنند و چه بسا رشدشان برای مدتی طولانی ادامه یابد.2 . تفاوت مکانی:
سیستمهای زیست شناختی محدودههایی آشکار دارند (مثلاً، اعضای درونی بدن یک فرد، در درون بدن محدودههایی دارند)، در حالی که محدودههای سیستمهای اجتماعی این چنین ثابت و محدود نیستند (مثلاً، حوزهی نفوذ ایالات متحده فراتر از مرزهای سرزمین اصلی آن کشور است).3. تفاوت زمانی:
سیستمهای زیست شناختی حیاتی محدود و کوتاه دارند و محکوم به فنا هستند، در حالی که سیستمهای اجتماعی (نظیر دولت ملی و ادیان سازمان یافته) ممکن است قرنها بقا داشته باشند.4. تفاوت در اجزاء/ سیستمهای فرعی:
سیستمهای زیست شناختی اغلب تخصصی هستند و بقای آنها مستلزم کارکرد صحیح کل آنهاست. بروز اشکالی اساسی در یک بخش ممکن است به انهدام واحد منجر شود (مثلاً، سکته قلبی ممکن است به مرگ واحد زیست شناختی منجر شود). در سیستمهای اجتماعی اجزاء به سادگی قابل تعویض هستند و بقای سیستم ادامه مییابد (مثلاً، ستارههای ورزشی کنار زده میشوند اما لیگهای ورزشی ادامه مییابند).پارسونز، با این توصیفهای عام از سیستمهای اجتماعی، کنش گران اجتماعی را نیز در آنها وارد کرد. از نظر او، یک سیستم اجتماعی شیوهای از سازمان دهی مؤلفههای کنش است، به نحوی متناسب با فرایندهای مستمر یا منظم تغییر در الگوهای تعاملی جمع کثیری از کنشگران فردی (Parsons, 1951). پارسونز، بر مبنای نقشی که برای کنشگران قائل شد، سه واحد متمایز در سیستم اجتماعی مشخص کرد (Parsons, 1951). نخستین واحد و چنانکه قبلاً هم گفته بود، اساسیترین آنها «کنش» است. او کنش را، از آن جا که بخشی از فرایند کنش متقابل بین یک کنشگر با سایر کنشگران است، یک واحد در سیستم اجتماعی میدانست.
پارسونز در خصوص دومین واحد سیستم اجتماعی معتقد بود که برای تحلیلهای کلان نگرانه سیستمهای اجتماعی، بهره گیری از واحدی که در مرتبهی بالاتری از «کنش» قرار دارد، میتوان مفید باشد. او این واحد را «نقش منزلتی» خواند (منزلت عبارت است از موقعیت ساختاری در سیستم اجتماعی، در حالی که نقش عملی است که در چنین موقعیتی از کنشگر سر میزند). از آن جا که سیستم اجتماعی سیستمی از فرایندهای کنش متقابل کنشگران با یکدیگر است، این ساختار روابط مابین کنشگران (که درگیر در فرایند کنش متقابل با یکدیگرند) است که اساساً ساختار سیستم اجتماعی را شکل میدهد. سیستم اجتماعی شبکهای از این کنشهای متقابل است. هر فرد کنشگر در مجموعهای از کنشهای متقابل با یک یا چند کنشگر دیگر در سیستم اجتماعی درگیر است. بنابراین، مشارکت یک کنشگر در روابط متعامل الگودار مهمترین واحد است و مهمترین نقش را در سیستم اجتماعی ایفا میکند. این مشارکت متأثر از «موقعیت» فرد در ارتباطاتش است، که آن را «منزلت» میخوانند (مثلاً یک سرباز در ارتش از منزلتی پایینتر از یک تیمسار برخوردار است). پارسونز (1951) خاطرنشان میسازد که منزلتها و نقشها، یا مجموعههای نقشی - منزلتی، را در مجموع نباید خصیصههای کنشگران، بلکه واحدهای سیستم اجتماعی دانست؛ اگرچه برخورداری کنشگران از منزلتی مشخص ممکن است غالباً خصیصهی کنشگران به شمار آید.
سومین واحد سیستم اجتماعی خود فرد کنشگر است. گذشته از هر چیز، این کنشگر است که در سیستم اجتماعی از منزلتی برخوردار میشود یا نقشی را ایفا میکند، از این رو همواره باید واحدی مهم به شمار آید. خود کنشگران متشکل از مجموعهای از منزلتها و نقشها هستند.
بنابر توضیحات پارسونز در مقدمهی سیستم اجتماعی، در ساختار منبع کنش، یک طرح مفهومی باید به تعریف سیستم نقشهای نهادینه شده و فرایندهای انگیزشی، که بر حول آنها سازمان یافتهاند، توجه کند. پارسونز با این ذهنیت الزامات کارکردی هر یک از مقولات کنش (شخصیتی، اجتماعی، فرهنگی و رفتاری) را در سطوح سیستمهای کنش مطرح کرد.
سطوح سیستمها
پارسونز استدلال کرده است که سیستمهای اجتماعی نباید به نحوی ساخته شوند که مانع از کنش کنشگران شوند. این سیستمها باید برای یکپارچه کردن و تهییج تفاوتهای فرهنگی کنشگران در نوعی خاص از یک سیستم منظم، راهی بیابند. هماهنگ ساختن کنشگران گوناگون به ثبات سیستم میانجامد. کنشگران با روش همکاری با یکدیگر در سیستمی منسجم با اهدافی مشترک متحد میشوند. وجود هر سازمانی بستگی به این مشارکت داوطلبانهی کنش برای عملکرد مطلوب سیستم اجتماعی دارد. پارسونز در نظریهی عام کنش و در تحلیلهایی که در مورد ساختار جامعه انجام داده است، چهار سطح سیستمی اجتماعی، فرهنگی، شخصیتی و رفتاری را مشخص کرده است:1. سیستمهای اجتماعی:
نقطهی اساسی آغازین هنگام بحث دربارهی سطوح سیستمها عبارت است از مفهوم سیستم اجتماعی کنش، یعنی کنش متقابل افراد کنشگر. از این رو، فرایند کنش متقابل کنشگران نوعی سیستم اجتماعی محسوب میشود. پارسونز در مورد سیستم اجتماعی بیش از سه سیستم دیگر قلم فرسایی کرده است. یک سیستم اجتماعی، متشکل است از تعداد کثیری از افراد که با یکدیگر کنش متقابل دارند؛ در خلال این کنشهای متقابل است که نقشها و قوانین تعیین میشوند. افرادی که نقششان را به درستی ایفا میکنند و از قوانین حاکم بر سیستم پیروی میکنند، معمولاً از آن بهره مند میشوند. قوانین، هنجارها و انتظارات به حفظ سیستم کمک میکند و چارچوبی برای هدایت کنشهای اجتماعی فراهم میآورد. یکی از ویژگیهای اساسی کنشهای اجتماعی این است که آنها «واکنشی» استعجالی به «محرک» های موقعیتی خاص نیستند، بلکه کنشگران بسته به اهداف گوناگون هر وضعیت به تدریج سیستمی از «انتظارات» ایجاد میکنند. به عبارت دیگر، کنشگران میآموزند برای آن که به بهترین نحو نقش خود را در سیستم اجتماعی تضمین کنند، با نیازهای سیستم انطباق یابند.2. سیستمهای شخصیتی:
کنشگران همواره در انطباق کامل با نیازهای اجتماعی عمل نمیکنند. شخصیت افراد (که عبارت است از سیستمی سازمان یافته از جهت گیریها و انگیزهها) اغلب وجهی را نمایان میسازد که صرفاً متناسب با تمایلات ضروری و احتمالات کامیابی یا ناکامی افراد شکل میگیرند، مشروط به گزینههای گوناگون کنشهای موجود (توجه کنید که این تحلیل متأثر از نظریهی مبادله است). پارسونز حتی اظهار داشته است که کنشگران در پی دستیابی به «حداکثر کامیابی» اند؛ این همان تعبیر اسکینر از انسان به مثابه حیوان خوش گذران است (Parsons, 1951).3. سیستمهای فرهنگی:
کنشهایی که خود افراد هدایت کنندهی آنها نیستند، عموماً واکنشهایی در قبال سیستمهای فرهنگیاند. اعمالی که از انسانها سرمی زند، معمولاً «معنادار» هستند. تشخیص «نمادها» و انجام رفتارهای نمادین ناشی از تأثیرات فرهنگی است که برای کنش گران ارزش و معنا دارند (نظیر ناسیونالیسم، باورهای دینی و وفاداری به تیمهای ورزشی). کنشگران جنبهای هنجاری برای کنشهای اجتماعی در نظر میگیرند؛ تا آن جا که در موضع گیریهای شناختی خود، به راحتی آنها را اموری مسلم فرض میکنند. افراد براساس انتظارات فرهنگی تدابیری برای تعیین اولویتها میاندیشند. برای نمونه، زمانی که یک کشتی در حال غرق شدن است، بنا به چشمداشتهای فرهنگی امریکاییها، ابتدا باید «زنان و کودکان» سوار قایق نجات شوند؛ این چشمداشت نشان دهندهی نوعی تعصب در مورد بقا به ضرر مردان بالغ و منعکس کنندهی ارزش فرهنگی زنان و کودکان است. در نتیجهی فرایند جامعهپذیری، سیستمی فرهنگی به وجود میآید که در آن کنشگران اصول اخلاقی و تفاوت سره از ناسره و خیر از شر را فرامیگیرند و به این ترتیب، نحوهی عمل «صحیح» در سیستم اجتماعی را میآموزند. اعمال کلیشهای متداول و نهادینه میشوند و به اولویت بخشیهای اجتماعی میانجامند.4. سیستمهای رفتاری:
در آثار پارسونز مطالب چندانی دربارهی سیستمهای رفتاری به چشم نمیخورد، آثار او منعکس کنندهی جنبهی فیزیکی انسان است. موضوع از این قرار است که انسان در بدو تولد در واقع ارگانیسمی رفتاری است و فقط پس از تکوین فردیت، هویت شخصی کسب میکند. این اثر زمینهی آثار بعدی پارسونز در مورد زیست شناسی اجتماعی را آماده ساخت. او در سیستم جامعهشناسی مدرن (1971) مشخصاً در مورد سیستم مرکزی اعصاب انسان و نیروی محرکهی اعمال به بحث پرداخته است.پارسونز دربارهی اهمیت ادغام هر چهار سیستم فوق در فرایند جامعهپذیری صحبت کرده است. برای کمک به حفظ سیستم اجتماعی لازم است کنشگران اولویتهای فرهنگی / ارزشها / نیازها را ملکهی ذهن خود کنند. فرایند تمدن غرایز و تمایلات بیولوژیکی را کنترل میکنند (فراخود با نهاد افراد رودررو میشود)، و به این ترتیب، امور بیولوژیکی اولویت خود را از دست میدهند (برای مثال، افراد میآموزند که در ملأ عام آروغ نزنند، اگر چه ممکن است با زدن آروغ حالشان بهتر شود، و نظارت را رعایت کنند). پارسونز معتقد بود که فرایند جامعهپذیری به نهاد (غرایز بیولوژیکی و غرایز مربوط به خوش گذرانی) اجازه میدهد به طور شایسته به فراخود (به مثابه بازتاب جامعه) تبدیل شود. از نظر او، تقریباً همهی افراد در این فرایند رشد مییابند. افراد میآموزند که نیازهای خود را به کمک وسایل مورد تأیید جامعه رفع کنند.
متغیرهای الگویی
پارسونز با ابداع و تدوین متغیرهای الگویی که چشمداشتها و ساختار روابط را طبقه بندی میکنند، کوشید نظریهی انتزاعی خود را در مورد کنش روشنتر سازد. متغیرهای الگویی امکان مقایسهی روابط را فراهم میآورد. پارسونز در حین تکوین متغیرهای الگویی سه ایده در ذهن داشت: آنها باید به قدر کافی عام باشند که امکان مقایسهی روابط را در فرهنگهای متفاوت فراهم آورند؛ باید با چارچوبهای مرجع کنش ارتباط داشته باشند و باید در همهی سیستمهای اجتماعی قابل طرح باشند. این پنج متغیر الگویی «در دستههای دوگانه بیان شدهاند. سیستم مورد تحلیل بسته به طبقه بندی اجمالی تصمیمهای کنشگران، جهت گیریهای ارزشی فرهنگ یا درخواستهای هنجاری از نقشهای منزلتی را میسر میسازد» (Turner, 1978: 48). این پنج متغیر الگویی عبارتند از:1. واکنش عاطفی - بی طرفی عاطفی:
این جا مسئله این است که آیا کنشگر میتواند توقع داشته باشد که عنصر احساسی در موقعیت ارتباط / کنش متقابل کنشگران وجود داشته باشد یا خیر. زوجی که به تازگی ازدواج کردهاند باید توقع داشته باشند که دلبستگی فراوان در رابطهی آنها وجود داشته باشد. رابطهی مشتری و فروشنده، برای خرید و فروش، رابطهای بی طرفانه است، چرا که این یک وضعیت فروش واقعی است.2. ابهام - روشنی:
این مورد به گسترهی خواستههایی اشاره میکند که ممکن است در روابط مورد انتظار باشد. اگر روابط صمیمانهای بین کنشگران وجود داشته باشد، پتانسیل گسترهی وسیعی از خواستهها و چشمداشتها وجود دارد (ابهام)؛ دوستان صمیمی چشمداشتهای بسیاری از یکدیگر دارند. کمترین خواسته شامل وفاداری و اعتماد است. روابط بیشتر دانشجویان و اساتیدشان عموماً محدود به کلاس درس و ساعات اداری است (روشنی).3. عام نگری - خاص نگری:
این مقولهی دوقطبی جالب است، چرا که غالباً موضوعات اخلاقی نقش قابل توجهی در آن دارد. آنچه در این مورد، در وهلهی نخست، مورد توجه قرار میگیرد این است که آیا کنشگر با دیگری بر مبنای هنجارهای عام رفتار میکند یا این که رابطهی خاص فرد با دیگری موجب کنش خاصی میشود؟ به عبارتی دیگر، آیا با همگان برخوردی عادلانه صورت میگیرد یا کسانی هستند که از موقعیتی خاص برخوردارند؟ کسی که در سازمان کنترل ترافیک کار میکند باید برخوردی یکسان با همگان داشته باشد. اما اگر او به نحوی پروندهی مربوط به تخلفات رانندگی دوستش را از بین ببرد، به شیوهی خاصی عمل کرده است. اگر افراد باید واجد شرایط حداقلی برای تصدی شغلی باشند (عام نگری)، نباید بر مبنای معیارهایی دیگر، بین آنها استثنا قائل شد (خاص نگری).4. اکتساب - انتساب:
این مورد به کیفیت عملکرد مربوط است. آیا کنشگران بر مبنای آن چه که هستند با دیگران به کنش متقابل میپردازند (یعنی ویژگیهای اکتسابیشان نظیر اخذ مدرک تحصیلی و بازپرداخت «بدهیها») یا بر پایهی خصوصیات مادرزادی که کنترلی بر آنها ندارند (یعنی خصوصیات انتسابی نظیر نژاد، جنس و سن)؟ قضاوت در خصوص چگونگی عملکرد افراد، صرفاً بر مبنای خصوصیات انتسابی آنان، اعتباری ندارد.5. جمع - خودمحوری:
این مورد به انگیزهی کنشگر مربوط میشود. آیا رفتار متوجه شخصی خاص است یا متوجه جمع؟ کنشهای مبتنی بر منافع شخصی غالباً تعهدات را در قبال گروه یا دیگران خاص نادیده میگیرد.این پنج متغیر دوگانهی الگویی به طور عام، دوراهیهای کنش را نشان میدهند. جورج هومنز ادعا کرد که پنج قضیهی بنیادی روان شناختی وی مبین همهی رفتارهای اجتماعی است. انتقادی که هم به پارسونز وارد است و هم به هومنز این است که آیا به واقع این پنج مقولهی رفتاری همهی اقسام کنش را میتوانند تبیین کنند؟
الزامات کارکردی برای همهی سیستمهای کنش (AGIL)
چهار الزام کارکردی تالکوت پارسونز برای تمام سیستمهای کنش، یکی دیگر از کمکهای مهم او به پیشرفت جامعهشناسی است که وظیفهی تشریح بهتر متغیرهای الگویی او را به عهده دارند. پارسونز در سال 1953، با همکاری رابرت بیلز و ادوارد شیلز، به انتشار درآمدی بر نظریهی کنش پرداخت. در این کتاب بود که اندیشهی الزامات کارکردی سربرآورد و بر نظریهی عام کنش غالب شد. او سه سال بعد با همکاری نیل اسملسر، اقتصاد و جامعه را به منظور ارائهی بهتر رئوس کلی این الزامات به انتشار رساند (Turner, 1978). آزمایشهای و بیلز، در خصوص رهبری در گروههای کوچک، منبع اطلاعاتی بود که در تکوین طرح طبقه بندی مورد استفاده قرار گرفت. والاس و ولف نشان دادهاند که افراد مورد استفادهی پارسونز و بیلز در این مطالعات تقریباً همگی مردان سفیدپوست و پروتستان از طبقات متوسط مرفه یا مرفه اجتماعی بودهاند و بنابراین آن دادهها فاقد اعتبار عمومیت بخشی هستند (Wallace and Wolf, 1956).پارسونز الزامات کارکردی را بر پایهی این فرضیه خود مطرح کرد که در فرایند هر سیستم اجتماعی، حفظ تعادل یا تداوم وجود سیستمهای اجتماعی مستلزم آن است که چهار الزام یا «مسئلهی» کارکردی مستقل، آن طور که باید و شاید رعایت شوند (Parsons, 1956). خلاصه این که، بقای سیستمها و سیستمهای فرعی، مستلزم عمل کردن به این وظایف است. این الزامهای کارکردی را امروزه پس از سالیان متمادی به سادگی AGIL (آجیل) مینامند، بر اساس حروف اول اسامی چهار الزام کارکردی.
1. تطبیق: (adaptation)
سیستمهای اجتماعی باید منابع کافی را از محیط (نظیر مواد خام و تکنولوژی) تأمین و آنها را در سیستم توزیع کنند. بنابراین، سیستمهای اجتماعی باید نشان دهند که میتوانند خود را با تغییراتی که در سیستم / و یا در محیط رخ میدهد، تطبیق دهند. چه بسا تأمین منابع مطلوبی که برای دستیابی به اهداف سیستم اجتماعی ضروری پنداشته میشوند، مستلزم دستکاری در محیط باشد (مثلاً، با ساختن سد سیل را کنترل کرد). مسئولیت اجرای این الزام کارکردی بر عهدهی نهاد اقتصادی جامعه است.2. دستیابی به اهداف: (goal attainment)
سیستمهای اجتماعی باید نخست اهدافشان را آشکارا مشخص کنند. این نیاز ممکن است بدیهی به نظر برسد، اما باید توجه کنیم که سیستمهای اجتماعی متفاوت اهداف متفاوتی دارند. در تجارت مهمترین هدف به احتمال زیاد به حداکثر رساندن سود است؛ با این حال، هدف اصلی یک سازمان تجاری غیر انتفاعی گردآوری منابع برای توزیع آنها بین کسانی است که لایق یا مستحق هستند. در سیستمهای اجتماعی برای دستیابی به اهداف تعیین شده، با تعیین و حفظ اولویتها، به بسیج منابع و انرژیها پرداخته میشود. مسئولیت اصلی اجرای این الزام کارکردی بر عهدهی سیستم سیاسی (حکومت) است.3. یکپارچگی: (integration)
این کارکرد متضمن قوانین حاکم بر کنشگران / سیستمهای فرعی اجتماعی و هماهنگ کردن آنها با یکدیگر در خصوص عملکرد صحیح سیستم است. سیستمها باید به هماهنگ کردن، اصلاح کردن، و کنترل کردن روابط گروههای فرعی گوناگون بپردازند. این امر از طریق سیستم قانونی یا دادگاههای رایج، محقق میشود. سیستمهای اجتماعی برای دستیابی به اهداف غالباً باید مبارزه کنند تا تعادل و ثبات را حفظ کنند. بنابراین، به حداقل رساندن کجرویهای اجتماعی از اهمیتی بسیار برخوردار است.4. نهفتگی: (latency)
نهفتگی مشتمل بر دو مسئلهی مرتبط است: کنترل تنشها (تنشها و فشارهای درونی کنشگران) و حفظ الگوها (نشان دادن رفتار «مناسب»). سیستمهای اجتماعی باید برای آنکه انگیزهی کافی را در کنشگران، برای ایفای نقششان (الگوی حفظ)، ایجاد کنند، راههایی بیابند و همچنین باید ساز و کارها و سوپاپهای اطمینانی برای کنشگران فراهم آورند که آنان بتوانند ناکامیها و سایر فشارهای روحی انباشته شدهشان را آزاد سازند. نهادهای اجتماعی نظیر خانواده، دین، آموزش و پرورش و ورزش این کارکرد را اجرا میکنند.پارسونز و اسملسر در اقتصاد و جامعه (1957) الزامات کارکردی خود را در موارد گوناگونی به کار گرفتهاند که یکی از آنها طرح «سیستمهای فرعی متمایز جامعه» است (Parsons, 1957: 53). ایشان (همانطور که در فوق توضیح داده شد) کارشان را با سیستم اجتماعی کلان جامعه شروع کردهاند و مسئلهی انطباق را در اقتصاد، مسئلهی دستیابی به اهداف را در سیاست، مسئلهی یکپارچگی را در سیستمی فرعی که سیستم قانونی را در برمی گیرد و مسئلهی نهفتگی را در سیستمهای فرعی چون دین و آموزش و پرورش نشان دادهاند. با این حال، در یک طرح دیگر یعنی «تمایز کارکردی اقتصاد به مثابه یک سیستم»، پارسونز و اسملسر الزامات کارکردی را در یکی از سیستمهای فرعی جامعه یعنی اقتصاد، نشان دادهاند (Parsons, 1957: 44). در این مورد، مسئلهی انطباق به بخش سرمایه ساز و سرمایه گذار واگذار شده است؛ مسئلهی دستیابی به اهداف بر عهدهی سیستم فرعی تولید نهاده شده است که توزیع و فروش را دربرمی گیرد؛ مسئلهی یکپارچگی را سیستم سازمان دهی حل میکند؛ و نهفتگی را تعهدات اقتصادی عهده دار است. آن چه که از این موضوع آموخته میشود این است که الزامات کارکردی را هم میتوان در سیستمهای جامع (جامعه) به کار گرفت و هم در سیستمهای فرعی (سازمانها و گروهها).
ساختار سیستمهای اجتماعی
پارسونز چندین فصل از سیستم اجتماعی (1951) را به توصیف نوع شناسیهای گوناگون ساختار سیستمهای اجتماعی اختصاص داده است. او در بخشهای قبل شرح داده است که چگونه سیستمهای فرعی به یکدیگر وصل میشوند و سیستمهای اجتماعی پیچیدهتری را میسازند. سیستم اجتماعی، که خود متشکل از مؤلفههای مهم ساختاری است، سیستمی متمایز است. این سیستم بر مبنای نقشها و فرایند توزیع متمایز میشود. او تمایز درونی سیستمهای اجتماعی را تحت شش عنوان طبقه بندی کرده است: (Parsons, 1951).نهادهای ارتباطی
1. مقوله بندی واحدهای کنشگران، به مثابه اهداف2. طبقه بندی نقش - مدار
نهادهای نظارتی
3. اقتصاد روابط ابزار مدار4. «اقتصاد» روابط ابراز مدار
نهادهای فرهنگی
5. سیستم جهت گیری فرهنگی (الگوسازی)نهادهای ارتباطی و نظارتی
6. ساختار یکپارچه کننده (یکپارچگی روابط اجتماعی)پارسونز در مجموعهای از متغیرهای الگویی را در مورد نوع شناسی ساختارها به کار برده و آن را «انواع اصلی ساختار اجتماعی» نامیده است. این چهار مقوله عبارتند از:
1. الگوی عام نگر - اکتساب:
الگوهای ارزشی و سیستمی پاداشی برای کسانی که نقش خود را به خوبی ایفا میکنند.2. الگوی عام نگر - انتساب:
تأکید بر ارزشهای مقولهای و دستاوردهای مبتنی بر ارزشهای ابزاری.3. الگوی مشارکت - اکتساب:
ارزشهای اکتسابی را با خاص نگری ترکیب میکند.4. الگوی خاص نگر -انتساب:
آن چه باقی میماند ترکیب خاص نگری و اکتساب به مثابه خصیصهی یک الگوی غالب اجتماعی با جهت گیری ارزشی است. نبود دستاورد با جهت گیری ابزاری و ساختارهای ملازم با آن.پارسونز در بخش قبل به «گردهم آوردنهای تجربی عناصر ساختاری در سیستمهای اجتماعی» نیز فکر کرد. این چهار سیستم به اختصار به شرح زیرند:
1. سیستمهای خویشاوندی:
خویشاوندی از این نظر که امکان ترکیب عناصر عام ساختاری سیستمهای اجتماعی در آنها وجود دارد، دارای درجهی بالایی از میزان عدم اشتراک است. این واقعیت که خویشاوندی در همه جامعهی شناخته شده وجود دارد، نشان میدهد که به لحاظ منطقی امکان جای گشتهای دیگری در عناصر ساختاری سیستم اجتماعی وجود دارد. خویشاوندی بر پایهی وابستگیهای بیولوژیکی استوار است.2. ساختارها و قشربندیهای اکتساب ابزاری:
این نوع از گردهم آوردنها تغییرپذیری بسیاری دارند و از این رو، از گسترهی بسیار محدودی از جای گشتها و ترکیبهای منطقی برخوردارند.3. قلمروداری، اجبار و یکپارچگی سیستم قدرت:
قابلیت وجودی جامعه مستلزم نوعی از به رسمیت شناخته شدن سیاسی، مجموعهای از قوانین و مقررات برای کنترل و بقا و در اغلب موارد ارتشی قدرتمند است (در حال حاضر اسرائیل از جمله کشورهایی است که وجودش اساساً ناشی از برخورداری از قدرت نظامی و به رسمیت شناخته شدن آن از جانب بیشتر کشورهای جهان است. قلمرو اسرائیل پس از جنگ جهانی دوم مشخص شد و بسیاری هنوز موجودیت آن را به رسمیت نمیشناسند.)4. دین و یکپارچگی ارزشی:
دین یکی از نقاط اصلی شروع است که جامعه روی آن ساخته شده است و با گردهم آوردن افراد «هم عقیده» موجب تقویت باورها و ارزشهای اصلی میشود. خطر مجازات برای خلاف کاری به علاوهی احساس گناه که در صورت تخطی از هنجارها به وجود میآید، یکی از ابزارهای قدرت سیاسی برای یکپارچه کردن افراد جامعه است.ارزش کاری که پارسونز برای تدوین نظریهی کنش اجتماعی و تحلیل سیستمهای ساختاری انجام داد، به راستی قابل توجه است. او همچنین افکار جامعه شناختی جذابی برای بررسی سازمانها ارائه کرده است.
رویکردی جامعه شناختی به نظریهی سازمانها
پارسونز در ساختار و فرایند در جوامع مدرن (1960)، دیدگاهی جامعه شناختی در مورد سازمانها ارائه کرد. شواهد آشکاری از تفکر وبری، به ویژه در بهره گیری او از مفاهیم بوروکراسی و اقتدار، موجود است. از نظر پارسونز، «سازمان» عبارت است از «نوع گستردهای از گروه که بالاخص جایگاه مهمی در جوامع صنعتی مدرن دارد و اصطلاح بوروکراسی غالباً در خصوص این نوع از گروه به کار میرود» (Parsons, 1960: 16). پارسونز وزارتخانهها، ادارههای دولتی، بنگاههای تجاری، دانشگاهها و بیمارستانها را از جمله نمونههای سادهی سازمانها دانسته است. بررسی یک سازمان بخشی از مطالعهی وسیعتر در خصوص ساختارها و سیستمهای اجتماعی است. خانوادهها و سیستمهای خویشاوندی را میتوان شبه سازمان دانست، اما گروههای کاری غیر رسمی، جرگهی دوستان و غیره را نمیتوان به لحاظ تکنیکی در شمار سازمانها به حساب آورد.مشخصهای که سازمانها را از سایر انواع سیستمهای اجتماعی متمایز میکند این است که در سازمانها، «جهت گیری برای نیل به هدفی مشخص در اولویت امور است» (Parsons, 1960: 17).
«این معیار الزاماتی را هم برای روابط بیرونی و هم برای ساختار درونی سیستمی که در این جا آن را سازمان خواندهایم به همراه دارد» (Parsons, 1960: 17). از آن جا که ساختار سازمانی سیستم اجتماعی عهده دار دستیابی به هدف است، هر اقدامی که از این بخش از سیستم سربزند سایر عناصر سیستم را تحت تأثیر قرار میدهد. «سازمان سیستمی است که در صورت دستیابی به هدفش محصولی مشخص تولید میکند که سیستمی دیگر به نحوی از آن استفاده میکند؛ یعنی، برون دادهی سازمانها درون دادهی برخی سیستمهای دیگر خواهد بود» (Parsons, 1960: 17).
برای مثال، یک شرکت تجاری ممکن است محصولی را تولید کند تا به شرکتی دیگر بفروشد. شرکت دوم به نوبهی خود ممکن است آن را برای فروش به بازار عرضه کند یا در مرحلهای دیگر از فرایند تولید ازآن استفاده کند.
سازمانها، دقیقاً همچون سیستمهای اجتماعی بزرگتر، از نوعی ساختار قابل تعریف برخوردارند. سازمانها را میتوان در چارچوب بخشهای کارکردی آنها و نقش آنها درون سیستم ارزیابی کرد یا برای بررسی ارزشهای سیستم از دیدگاهی «فرهنگی - نهادی»، آنها را سنجید. ارزشها به نوبهی خود اغلب به طور مستقیم به کارکردهای عناصر سازمانی بازخورانده میشوند. به تعبیر پارسونز، «نقطهی مرجع اصلی در تحلیل ساختار هر سیستم اجتماعی الگوی ارزشی آن است که جهت گیری اساسی سیستم را در مقایسه با وضعیتی که در آن عمل میکند مشخص و از این طریق اعمال افرادی را که در آن مشارکت دارند، هدایت میکند» (Parsons, 1960: 20). ارزشهای سازمانها باید همواره بازتابندهی ارزشهای سیستم اجتماعی بزرگتر باشند، چرا که سازمان همواره بنا به تعریف سیستمی فرعی از یک سیستم اجتماعی است.
چنانکه سازمانها در جست و جو برای دستیابی به هدف، چه بسا با موانع بیرونی و درونی مواجه باشند. هر دوی این موانع در زمان بسیج منابع آشکار میشوند. «مسئلهی بسیج منابع قابل تغییر مربوط میشود به یکی از جنبههای اساسی روابط بیرونی سازمان با وضعیتی که در آن عمل میکند. سازمانها پس از اعمال کنترل بر منابع مورد نیازشان باید مجموعهای از ساز وکارها را برای تأثیرگذاری بر فرایند اصلی اجرای اهداف در وضعیتی متغیر به خدمت بگیرند» (Parsons, 1960: 28). سازمانها باید برای تولید محصولات خود، منابع لازم را تأمین کنند (روابط بیرونی)، به علاوه چه بسا در تلاش برای فروش محصولاتشان با مسئلهی «بازاریابی» نیز رو به رو شوند (روابط بیرونی). سازمانها باید حتی پس از تأمین منابع مورد نیازشان برای تحقق اهداف خود ساز و کارهای مناسب را برای قرار دادن این منابع در اختیار افراد شایسته داشته باشند (ساختار درونی). سایر مسائل قابل توجه در خصوص ساختار درونی سازمانها عبارتند از: تصمیم گیری در مورد خط مشی، تصمیم گیری در مورد نحوهی تخصیص منابع، و تصمیم گیری در مورد هماهنگ سازی امور.
موضوع دیگری که پارسونز در تحلیلهای جامعه شناختیاش در خصوص سازمانها به آن پرداخته بود، مسئلهی قدرت است. سیستمهای اجتماعی و سازمانها غالباً بسیار پیچیده هستند و بنابراین، کارایی آنها اغلب بستگی به افرادی دارد که میتوانند کارها را انجام دهند. «چنانچه سیستم ارزشی نهادینه شدهای جامعه و سیستمهای فرعی آن را تحت کنترل همه جانبهی خود داشته باشد، مهمترین مسئلهی سازمانها بسیج قدرت برای دستیابی به اهداف سازمانها خواهد بود. اگر چه سیستم ارزشی اهداف سازمان را مشروع میکند، اما فقط از طریق قدرت است که دستاوردهای آن نتیجه بخش میشوند» (Parsons,1960: 41). پس در این معنا، قدرت عبارت است از توانایی بسیج منابع در جهت دستیابی به اهداف سیستم.
به منظور نتیجهگیری از این بخش فرعی از آثار پارسونز در مورد سازمانها، شایسته است و نباید خواننده را متعجب سازد، که پارسونز یک سیستم طبقه بندی از انواع سازمانها عرضه کرده است که بررسی اجمالی آن در زیر میآید:
1. سازمانهای اداری جهت گیری تولید اقتصادی:
این طبقه مربوط است به تجارت و تولید. تولید صرفاً به محصولات مادی (نظیر تولیدات صنعتی) محدود نمیشود و سایر حوزههای تولیدی را نیز دربرمیگیرد (نظیر آنچه که در جامعهی معاصر به طور مشترک «صنعت خدمات» نامیده میشود - تدریس، ثبت اطلاعات در کامپیوتر و غیره).2. سازمانهای دارای جهت گیریهای سیاسی:
سازمانهای حکومتی و سازمانهایی که به توزیع قدرت در جامعه میپردازند، عمدتاً در این طبقه جای میگیرند. پارسونز صنعت بانکداری را از جملهی این سازمانها میدانست، به دلیل قدرت خرید خود از طریق تأمین «اعتبار».3. سازمانهای یکپارچه کننده:
این سازمانها در وهلهی نخست به کاهش تعارض بین سیستمهای فرعی کمک میکنند. حرفهی حقوق و دادگاهها در این طبقه جا میگیرند. احزاب سیاسی، که مسئولیت بسیج افراد برای حمایت از نامزدهای انتخاباتی را به عهده دارند و افرادی که عضو «گروههای ذی نفع» سیاسی هستند، به این طبقه تعلق دارند.4. سازمان حفظ الگو:
این سازمانها مسئولیت آگاهی رسانی به افراد را در خصوص عقاید و ارزشهای اخلاقی اساسی سیستم اجتماعی به عهده دارند. نمونههای بارز این نوع سازمانها عبارتند از: دین و آموزش و پرورش. پارسونز گروههای خویشاوندی و مجموعهی جالبی از آثار هنری را نیز در این طبقه جا داده است.پارسونز، طبق معمول، طرح طبقه بندی سازمانی خود را برای درک بهتر سیستم اجتماعی بزرگتر امری لازم دانسته و افزوده است که این طبقات را نیز میتوان به سیستمهای فرعی پایینتری تقسیم بندی کرد.
تغییر اجتماعی و نظریهی تکاملی
سازمانها و سیستمهای اجتماعی در پی بهنجار کردن رفتارها هستند. کارکردگرایان ساختاری تذکر دادهاند که اختلال در یکی از عناصر سیستم اجتماعی منجر به اختلالاتی در کل سیستم خواهد شد. برخی، به اشتباه، معتقدند که کارکردگرایانی چون پارسونز تغییرات اجتماعی را نادیده گرفتهاند و نتوانستهاند نحوهی بروز تغییرات اجتماعی را نشان دهند. پارسونز معتقد بود که جامعه در فرایند جامعهپذیری و تا حدی با اعمال زور، در پی حفظ تعادل است و از کنشگران انتظار میرود نقش خود را به درستی ایفا کنند. بروز مسائل یا موقعیتهای جدید (نظیر پیشرفتهای تکنولوژیک)، اجباراً، پیامدهای چشمگیری در سیستم اجتماعی به دنبال دارد. زمانی که پارسونز سیستم اجتماعی (1951) خود را مینوشت، پردازش یک نظریه در مورد فرایندهای تغییرات سیستمهای اجتماعی را ناممکن میدانست، اما به این نکته اشاره کرد که تحلیل سیستمهای اجتماعی باید در چارچوب تئوری کنش اجتماعی صورت گیرد. او در انتهای فعالیت علمیاش، زمان بسیاری را صرف موضوع تغییرات اجتماعی کرد. او در جوامع (1966) خطوط کلی تفاوتهای میان جوامع را در طرحی تکاملی ارائه کرد. پارسونز در تبیین تکاملیاش از تغییرات اجتماعی، به نحوی بارز از مؤلفههای زیست شناختی بهره گرفت.نخست به این نکته بپردازیم که تغییرات اجتماعی چگونه رخ میدهند. سیستم اجتماعی در پی دستیابی به تعادل، به مثابه وضعیت ایدئال خود، است. سیستم اجتماعی ترجیح میدهد تا حد ممکن با سرعتی سنجیده حرکت کند و عموماً تغییرات اندک در یک بخش را با ایجاد تطابق در سایر بخشها در خود مستحیل میکند. تغییر در سیستم اجتماعی ناشی از عوامل بسیاری است؛ از جمله: مازاد اطلاعات یا انرژی مبادله شده میان سیستمهای کنش، مازاد انگیزه و کمبود انرژی یا اطلاعات (Turner, 1978). این تهدیدها، یا تنشها، سیستم اجتماعی را به سمت اصلاحات درونی و بیرونی سوق میدهد. تنش با تعادل فرق دارد و گرایشی است به بی تعادلی؛ اما به خودی خود به تغییرات بنیادی در سیستم منجر نمیشود. تغییر یکی از پیامدهای احتمالی تنش است. پیامد احتمالی دیگر ممکن است ترمیم روابط موجود باشد. از نظر پارسونز، اگر این ترمیم موفقیت آمیز باشد، تغییر بنیادینی در سیستم رخ نمیدهد. فرایند ترمیم میتواند از طریق گزینههایی چون کنترل اجتماعی و مطمئن شدن از وجود سوپاپهای اطمینان برای افرادی که تنشها را حس میکنند، صورت گیرد.
گروههای ذی نفع یکی دیگر از پدیدههایی است که میتواند به تغییرات اجتماعی بینجامد. این امر از ماهیت فرایندهای تعادل در کارکردی حفاظتی - مرزی ناشی میشود، تا آن جا که الگوهای نهادینه شدهی کنش و روابط را تحت تأثیر خود قرار میدهد. از نظر پارسونز، تغییرات اجتماعی هرگز صرفاً «تغییر الگوها» نیست بلکه تغییر الگوها از طریق درهم شکستن مقاومتهاست (Parsons, 1951). استثنای بارزی نیز در این خصوص وجود دارد. فرایندهای مشخصی در تغییرات تجربی وجود دارند که خود نهادینه شدهاند (نظیر تحقیقات و پیشرفتهای علمی). پارسونز به این نتیجه رسید که وجود مجموعهای از رخدادها برای تغییر اجتماعی ضروری است (Parsons, 1951). تاریخ نشان داده است که جوامع بشری مدام نهادهای اجتماعی جدید به وجود میآورند. پارسونز معتقد بود میتواند فرایندها و اعمالی را که به تغییرات اجتماعی میانجامند در چارچوب تکاملیاش تشخیص دهد و توصیف کند.
پارسونز در طرح نظریهی تکاملی خود به شدت تحت تأثیر آگوست کنت (قانون مراحل سه گانه)، امیل دورکم (جوامع مکانیکی و ارگانیک) و هربرت اسپنسر (تکامل فرهنگی) بود. اسپنسر گسترش حجم سیستم را موجب افزایش پیچیدگی آن میدانست، این امر از عوامل احساس نیاز به تقسیم کار، یا تمایز قلمداد میشود. ایدهی تمایز ایدهای بسیار مهم در فرایند تکاملی پارسونز است. نظریهی تکاملی او هم فرایندها را دربرمیگیرد و هم ساختارها را. در مدل پارسونز مراحل تکامل به شرح زیر هستند:
1. تمایز:
سیستم از چندین سیستم فرعی ساخته شده است و هر تغییر در یکی از این سیستمهای فرعی میتواند به طور بالقوه بر بسیاری از بخشهای دیگر تأثیر گذارد. از آن جا که تمایز در سیستم مدام در حال گسترش است، بخشهای جدیدی در آن تکوین مییابند که نقشهایی را که تا آن زمان بخشهای دیگر به عهده داشتند، ایفا میکنند (مثلاً، در یک شرکت تجاری با شکل گیری بخشهای بازاریابی و منابع انسانی بخشی از کارکردهای هیئت اجرایی به آنها واگذار میشود). سیستمها باید بتوانند با تغییرات بیرونی (نظیر تغییر در وضعیت بازار یا اعمال محدودیتهای قانونی جدید) و تغییرات ساختاری درونی (نظیر افزایش بهره وری، افزایش دستمزدها و غیره) کنار آیند. خلاصه این که، سیستمها باید از خود کیفیت بهبود یابندهی سازگارانه نشان دهند و با تغییرات محیط تغییر کنند.2. یکپارچگی:
مرحلهی دوم شامل فرایند انضمام است. سیستم باید راهی بیابد تا با وجود تمام تغییرات ساختاری (تمایز)، عمل کند. بسیج و همکاری موضوعات پراهمیتی میشوند. به تعبیر ریتزر، «جامعهی در حال تکامل باید از سیستمی انتسابی به سوی سیستمی اکتسابی حرکت کند. اداره کردن سیستمهای فرعی پراکندهتر نیاز به مجموعهای از قابلیتها و مهارتهای گستردهتر دارد. قابلیتهای عام افراد باید از شر قیود انتسابی رها شود تا افراد در خدمت جامعه قرار گیرند» (Ritzer, 2000: 452). پیچیدگی فزایندهی سیستم اجتماعی وجود تعداد بیشتری از افراد را که انگیزهی کمک کردن به سیستم را دارند، ضروری میسازد.3. تعمیم ارزشها:
بقای جامعه مستلزم تعدیل کردن سیستم ارزشی عامی است که تمام اعضا و ساختارهای جدید سیستم را دربرگیرد. چنین سیستم ارزشی برای آن که نیازهای همگانی را برآورده سازد، بیش از پیش عام و انتزاعی میشود. حرکت به سوی هنجارهای تعمیم یافته غالباً موجب جریحه دار شدن احساسات گروههای کوچکتر خاص (گروههای ذی نفع) میشود و این به نوبهی خود میتواند منجر به مقاومت هنجارهای جدید، بروز تنش و بروز تغییرات اجتماعی بیشتری شود که سیستم اجتماعی باید به گونهای متمایز و به دنبال آن یکپارچه کند.پارسونز با بررسی تاریخ چندین جامعهی ابتدایی (از جمله بومیان استرالیا) و انجام مطالعاتی بین فرهنگی (در جوامعی چون چین، هند، امپراتوری اسلامی و روم) کوشید. مدارکی برای اثبات وجود مؤلفههای ارگانیک در تمام رفتارهای اجتماعی - فرهنگی انسانی ارائه کند. پارسونز طی مطالعاتش دریافت که تکامل جوامع با عبور از سه مرحلهی ابتدایی، میانی و مدرن صورت میگیرد. او تمام این مطالعات، به اضافهی مواردی دیگر، را انجام داد تا نظریهی تکاملی خود را بهتر توضیح دهد.
نژاد، طبقه و جنسیت
پارسونز، در آثارش، به بررسی تأثیر متغیرهای جمعیتی گوناگون بر کنش اجتماعی پرداخته است. اهمیت بررسی این موضوعات در این است که نشان میدهد پارسونز در سیستم اجتماعی به کنش گران بی اعتنا نبود و در عین حال توانست همواره نقش کنشگران را در چارچوب سیستم اجتماعی قرار دهد.1. نژاد:
پارسونز از همان دورهی دانشجویی که به انقلاب روسیه علاقه داشت، علاقهی شخصی و علمی خود را به روابط نژادی آشکار ساخت. در مقالهای که در سال 1942 دربارهی فاشیسم و نازیسم منتشر کرد، خصومتهای نژادی را عامل بروز تنش در سیستم اجتماعی دانست (Adams and Sydie, 2001). در خلال دههی 1960، مسائل نژادی در کانون توجه بیشتر امریکاییان قرار گرفت. این امر به ویژه در مورد جامعهشناسان صدق پیدا میکرد. پارسونز در سال 1965، با همکاری کنت ب. کلارک سیاه پوستان امریکا را منتشر کرد و در مقدمهی آن، با عنوان «چرا آزادی امروز، و نه دیروز؟» توضیح داد که چرا مسئلهی نژادی ناگهان با چنان شدتی در دههی 1960 مطرح شد. «قرار گرفتن این موضوع در کانون توجه در حال حاضر، دست کم تا حدی معلول آن است که ملت نگرانیهای مربوط به جنگ جهانی دوم و عواقب آن، از جمله بحرانهای ناشی از جنگ کره و مک کارتیئیسم و پایان آرامش خواهی سیاسی دولت آیزنهاور را کنار گذاشته است» (Parsons, 1965: xxiii). احکام دیوان عالی امریکا تحریمها و تظاهرات گسترده، زمینه را برای تشدید رویاروییهای نژادی فراهم کرده بود. پارسونز بنابر مدل تکاملی خود، بقای سیستم را مستلزم سطح جدیدی از نهادینه شدن ارزشهای برابری میدانست. بسیج و هماهنگ سازی ارزشهای برابری در شرایطی که هنوز بسیاری از افراد از نابرابری نژادی رنج میبرند هنوز حل نشده است. پارسونز در مقالهای که در سال 1968 به انتشار رساند، وجود تنشهای نژادی را در امریکا نشئت گرفته از رابطهی اروپاییان و افریقاییان و نهادینه شدن برده داری دانست. اروپاییان در عصر تجارت برده، سیستم اجتماعی برتری داشتند که به کمک تکنولوژیهای پیشرفته (نظیر کشتیهای اقیانوس پیما و دستگاهها و مهارتهای دریانوردی) و نهادهای بازاریابی هدایت میشد که به آنها قدرت بسیار بیشتری در مقایسه با افریقاییان میداد (Kornblum, 1991.) امپریالیستهای اروپایی به توجیه ساختار اجتماعی برده داری میپرداختند، چرا که بردگان کارکرد ارزشمندی در ساختن دنیای جدید داشتند.2. طبقه:
پارسونز نابرابری طبقاتی را ناشی از ناکامی سیستم اجتماعی برای یکپارچه کردن صحیح تمام اعضای جامعه در سیستم میدانست. قشربندی ناگزیر و به ویژه، ناشی از کمبود واقعی منابع در هر جامعهای دانسته میشود. نابرابری طبقاتی از منابع تنش در جامعه است. از دیدگاه کارکردگرایانه، نابرابری نه تنها گریز ناپذیر که تا حدی مطلوب نیز به شمار میرود؛ چرا که افرادی را که به دریافت پاداش امیدوارند، تشویق میکند که درون سیستم به طور جدی کار کنند. پاداش (معمولاً) به کسانی که به مقررات پایبند باشند و نقشهایشان را به خوبی ایفا کنند، داده میشود. پارسونز از تئوری نخبگان قدرت به خوبی مطلع بود، اما به اعتبار آن تردید داشت. فرض اساسی نظریهی نخبگان قدرت این است که افرادی معدود با قدرتی بسیار، منابع اولیهی جامعه را تحت کنترل خود دارند و برای حفظ موقعیت مساعد خود در پشت پرده و مخفیانه، اقداماتی صورت میدهند. از نظر پارسونز (1960)، چون اقدامات سرآمدان قدرت مخفیانه صورت میگیرد، امکان مشاهده و مطالعهی آنها وجود ندارد و بنابراین، نظریهی فوق نه قابل اثبات است و نه قابل انکار.3. جنسیت:
پارسونز منشأ تفاوتهای موجود در نقشهای جنسیتی را در خانواده میدانست. از نظر او، همواره در طول تاریخ فرزندداشتن، برای بقای نوع انسان، برای زنان ضروری بوده است. از این رو، بزرگ کردن فرزندان امری کارکردی برای زنان بوده است، همان طور که مردان نان آور بودهاند. پارسونز به درستی پیشگویی کرد که با افزایش شمار زنانی که به جست و جوی کار در خارج از خانه میپردازند، ساختار خانواده دگرگون میشود (Adams and Sydie, 2001). امروزه در هر کلاس جامعهشناسی معاصر دربارهی خانواده، تأیید میشود که گونههای متعددی خانواده وجود دارد. در واقع، درصد بسیار کمی از ساختار خانوادهها را در جامعهی امریکا خانوادههای «سنتی» تشکیل میدهند (که متشکلاند از پدری نان آور، مادری خانه دار و فرزندانی تحت تکفل که همگی در کنار هم زندگی میکنند). پارسونز خانواده را عامل اصلی جامعهپذیری جنسیتی میدانست. در جوامعی که به شدت متمایز شدهاند، خانواده باید برای آن که کارکردی موفقیت آمیز در سیستم اجتماعی بزرگتر داشته باشد (با جامعه یکپارچه شود)، در پی یافتن راهی برآید. کارکرد اصلی خانواده امروزه عبارت است از کمک به تکوین شخصیت انسان، چرا که شخصیت «در بدو تولد» در انسان وجود ندارد، بلکه در او «ساخته میشود»؛ بنابراین همهی افراد، اعم از زن و مرد، پس از آن که به طور صحیح اجتماعی شدند و تعلیم یافتند میتوانند بیاموزند که با سیستم اجتماعی سازگار شوند و موجودیت خود را در آن حفظ کنند.منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.