داستانی از داستان‌های مرزبان نامه

دزد و ساس

... روزی یک دزد می خواست که به خانه یک فرد ثروتمند دستبرد بزند و تمام اموال او را بدزدد. او در فکرش نقشه ها می کشید و حیله ها بکار می‌برد و با نیرنگها و حقّه ها می خواست تا به مراد دل خویش برسد.
يکشنبه، 29 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دزد و ساس
 دزد و ساس

 

نویسنده: اسپهبد مرزبان بن رستم بن شهریار
بازنویسی: مهرداد آهو



 

داستانی از داستان‌های مرزبان نامه

... روزی یک دزد می خواست که به خانه یک فرد ثروتمند دستبرد بزند و تمام اموال او را بدزدد. او در فکرش نقشه ها می کشید و حیله ها بکار می‌برد و با نیرنگها و حقّه ها می خواست تا به مراد دل خویش برسد.
این دزد تنها و بی کس بود و از ذوق و شوق عملی که می خواست انجام دهد، در پوست خود نمی‌گنجید، زیرا فکر می‌کرد که به همین زودیها به اموال شخص ثروتمند دست می یابد و بدون دردسر و دغدغه خاطر، می تواند بقیه عمر خویش را با آن ثروت به راحتی بگذراند. همانگونه که گفته شد، این دزد تنها بود و کسی را نداشت تا راز دلش را با او در میان بگذارد و همدمی نداشت که هر چه در قلبش می‌گذرد، به او بگوید.
پس وقتی اوضاع را این طور دید، به فکر این افتاد که برای گفتن رازش به یک کس دیگر، دنبال او بگردد که ناگهان ساسی را روی پیراهنش دید. پس پیش خود گفت: خوب است تا رازم را به این ساس بگویم.
زیرا که او نه زبانی برای گفتن راز من دارد و نه می خواهد که بگوید. چون او از خون من تغذیه می کند و من این ساس را با خون خود می پرورم.
پس راز خود را با ساس در میان گذاشت و به او هر چه را که می خواست انجام دهد را گفت و همان شب قصد خانه آن مرد ثروتمند را کرد.

آن مرد برای دزدی، شبانگاه بطرف خانه مرد ثروتمند به راه افتاد و بعد از مدتی به آنجا رسید و طبق نقشه هایی که کشیده بود در ساعت مقرّر از دیوار خانه اش، بالا رفته و به طرف اتاق خواب او رفت.

در اتاق خواب هیچ مستخدمی نبود و مرد ثروتمند، تنها در اتاق خوابیده بود، پس دزد آهسته آهسته خودش را به زیر تخت رساند و همانجا ماند تا از آنجا مراقب باشد و از خواب سنگین مرد ثروتمند نیز مطمئن شود.
اما همین که به زیر تخت رفت، ساس از داخل پیراهن دزد بیرون آمد و وارد پیراهن مرد ثروتمند شد و شروع به آزار و اذیت او کرد تا او را از خواب بیدار کرد.
مرد ثروتمند بلند شد و چراغ را روشن کرد و بدنبال آن چیزی که سبب آزارش شده بود می گشت. که ناگهان متوجه شد ساسی از پیراهنش بیرون آمد و به زیر تخت رفت.
چون به دنبال ساس به زیر تخت نگاه کرد. مردی را زیر تخت دید و فهمید که دزد است. پس با کمک مستخدمان خود او را گرفتند و بستند و به دادگاه بردند و او را به زندان انداختند.
این ماجرا سبب شد تا هیچ کس دیگر راز دلش را با کس دیگری در میان نگذارد و سرّ خود را در دل خود نگهدارد.
منبع مقاله :
مهرداد، آهو؛ (1389)، 62 داستان از (کلیله و دمنه- سیاستنامه- مرزبان نامه- مثنوی معنوی- تحفةالمجالس- سندبادنامه- قابوسنامه- جوامع الحکایات- منطق الطیر)، تهران: انتشارات سما، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما