در گفتوگو با: دکتر کریم مجتهدی ( استاد فلسفه دانشگاه تهران ) و دکتر مهدی علیپور ( عضو هیأت علمی دانشگاه بین المللی امام خمینی (رحمة الله علیه)، قزوین )
اسماعیلی:
بسم الله الرحمن الرحیم؛
هست کلید در گنج حکیم / فاتحه فکرت و فتح سخن؛ نام خدای است بر او ختم کن
با سلام به اساتید معظم و حضار محترم. بحث امروز در مورد تاریخ نگاری غرب و خصوصاً در قرون نوزده و بیست است. یعنی تقریباً از زمانی که رویکرد آکادمیک و دانشگاهی به تاریخ آغاز شد. ابتدا به مدخل و مقدمه این بحث میپردازیم. در روزگار جدید و در عصر تجدد و بعد از رنسانس در حوزه فکری و نظری انسان دو اتفاق میافتد، که دو دانش را تولید میکند. یکی کشف خود انسان و یکی کشف محیط پیرامون انسان. از کشف محیط پیرامون علوم طبیعی (science) زاده میشود و از کشف انسان، تاریخ و تا مدتها علوم حوزه انسانی، با عنوان علوم تاریخی شناخته میشدند. به نظر میرسد انسان جدید که دیگر خانه وجودش تعلقی به عالم معنا ندارد، به نوعی تبارشناسی متجددانه دست میزند و تبار خود را در تاریخ جستوجو میکند. همچنان که از آن زمان به بعد نیز هرگاه بحث هویت مطرح میشود، مدخل و مقدمه بحث تاریخ است. در ابتدای بحث امروز از اساتید عزیز خواهش میکنم دیدگاه خود را درباره تاریخ به عنوان تبارنامه انسان جدید و بعد از رنسانس بیان کنند. پس از آن به تاریخ نگاری آکادمیک و نحلههای مختلف غربی خواهیم پرداخت. از دکتر مجتهدی دعوت میکنیم بحث را آغاز بفرمایند.
مجتهدی:
بسم الله الرحمن الرحیم.
من ابتدا کلیاتی عرض میکنم. تخصص من فلسفه هگل است. فلسفه هگل و رابطه آن با منطق بخش عمدهای از تاریخ فلسفه غرب است. اما امروز بحث را نه از هگل که از خیلی قدیمتر شروع میکنم. از یونان باستان تا عصر جدید که فلسفه تاریخ مطرح شده است. فلسفه یونان باستان با تاریخ کاری ندارد. چرا که فلاسفه یونانی بر این باورند که آن چیزی که مشمول مرور زمان میشود، ثبات ندارد و ماندگار نیست، ارزش شناخت علمی نیز ندارد. آنچه را میشناسیم و به آن یقین حاصل میکنیم، باید ورای زمان باشد. باید حقیقتی باشد که با زمان و اضمحلال زمانی و صیرورت ارتباطی نداشته باشد. مانند مُثُل افلاطونی که ازلی و ابدی و همیشه ثابتند. اینها حقایق محسوب میشوند. این مسائل هستند که به شناخت انسان قوام میبخشند. تنها فیلسوفی که صیرورت را اصل قرار میدهد، هراکلیتوس است ( قبل از سقراط ). به عقیده او زمان حقیقت را به مرور نمایان میکند. حقیقت در دل زمان شکل میگیرد. البته هراکلیتوس به معنایی علم انسانی را معتبر نمیداند و انکار میکند. وی از لحاظ تاریخی هم در شمار سوفسطائیانی است که حقیقت را نفی کردهاند و انسان را صرفاً مقیاس حقیقت دانستهاند و معتقدند که حقیقت برای هر انسانی متفاوت است. پس مهمترین مسأله اثبات نظر است که باعث بالا آمدن شخص میشود و علم یقینی و معتبر که مردم شائق آن هستند، سخنوری است. حقیقت با کسی است که بهتر سخن بگوید و این یعنی نفی حقیقت. همین جریان منجر به محکومیت سقراط شد؛ چرا که حقیقت را کلی میدانست. عدالت همیشه عدالت است و امانت همیشه امانت و در مقابل نفی حقایق میایستد. ارسطو گرچه قائل به زمان هست، ولی قائل به ذوات هم هست و معتقد است در تبدیل شدن مسائل بالقوه به فعل، ذات است که تحقق پیدا میکند و ذات را تغییرناپذیر میداند. یعنی میخواهد مانع اضمحلال امور شود و معنای زمان را مهار کند. این سنت ارسطویی، که طبیعی مسلک است و به عالم طبیعت توجه دارد و سیر مدور فصول را در نظر میگیرد، مثل رواقیون، با تاریخ و زمان که طی آن مسائل و مواد تغییر میکند کاری ندارد. یعنی فلسفه یونان با تاریخ کاری ندارد. در مقابل سنت یونانی، سنت انبیاء قرار دارد. مانند انبیاء ابراهیمی که در عهد عتقیق و انجیل و کتابهای دیگر آمده است. انبیاء در دل تاریخ رسالتی دارند و مشیتی را تحقق میبخشند. حقایق الهی وجود دارد و انبیاء پیامآور آنند و جان خود را نیز بر سر آن از دست میدهند. اما تفاوتهای این دو سنت. در سنت انبیاء، برخلاف سنت یونانی مبدأ و معاد وجود دارد. یعنی ضوابط حاکم بر جریان حوادث تاریخی که ما در آن هستیم، خارج از خود آن است و مبدأ و معادی دارد. سرنوشت تاریخی ما از مبدائی آغاز میشود و نهایتی دارد. به نظر من تفکر تاریخی، تفکری دینی است و ریشه در دین دارد. ولی سنت تفکر یونانی، تفکری طبیعی است. ارسطو معتقد است که انسان فضائل را از طبیعت کسب میکند و آنها را در زندگی اجتماعی خود بروز میدهد. فضیلت از دیدگاه ارسطو اعتدال است. اعتدال و سلامت نفس در مقابل سلامت جامعه. ایثار و شهادت و از خودگذشتگی هیچ کدام در سنت اخلاقی یونانی مطرح نمیشود و معنا ندارد. آنچه معنا دارد تعادل جسمی و طبیعی است.
این سنت نبوی که سیر دینی انسان را شرح میدهد، به مسیحیت میرسد. در مسیحیت تجسد انسان الهی در دل طبیعت است. مسیح زاده میشود و روح الله است. سیر و مصایب مسیح الگویی برای انسانی است که میخواهد به خدا وفادار بماند. این طرز فکر از انبیاء عهد عتیق وارد تفکر غربی میشود. سنت رستگاری انسان در دل تاریخ به وسیله مسیح بیان میشود. این تفکر تا قرون وسطی هم ادامه دارد. به عنوان مثال اگوستینوس در کتاب « شهر خدا » میخواهد چنین بگوید که سرگذشت انسان، مشیتی است که خداوند برای او در نظر گرفته است و به او پاداش خواهد داد و او را رستگار خواهد کرد، اگر صالح باشد. برعکس اگر طبق احکام الهی رفتار نکند، مجازات خواهد شد. این طرز تلقی اگوستینوس تا قرن شانزدهم و تجدید حیات فرهنگی ادامه مییابد. در این قرن جریان جدیدی پدید میآید. پی بردن به اهمیت علوم طبیعی و این که با اندازه گیری میتوان صحت و سقم برخی چیزها را نشان داد. ارسطو از حرکت صحبت میکند ولی گالیله حرکت را اندازه میگیرد. اولین کسی با کتابهای خود اعلامیه عصر جدید را صادر میکند، فرانسیس بیکن است. بیکن در کتاب ارغنون جدید و کتاب طبیعیات خود، این موارد را بیان میکند. برخی نظریات دانشمندان و فیزیکدانان قرن بعد، که به علوم جدید و طبیعی جهت دادند، در کتاب نوارغنون بیکن دیده میشود. بیکن در نوارغنون از جاذبه صحبت میکند و ما آن را به نیوتن نسبت میدهیم. شخص دیگری که دنباله رو بیکن، ولی تأثیرگذارتر از اوست، دکارت فرانسوی است. دکارت اهمیت ریاضیات را نشان میدهد. بیکن به علوم تجربی و روشهای اندازه گیری بیشتر اهمیت میدهد و فعالیت انتزاعی و فکری صِرف را نمیپذیرد. عبارت بسیار معروفی هم دارد: « عقل باید سر تعظیم فرود بیاورد در برابر طبیعت و از طبیعت درس بیاموزد. » یعنی عقل نباید خود را به طبیعت تحمیل کند. دکارت بدون انکار این نکته، ریاضیات را بر شناخت طبیعت سوار میکند و ذات عالم طبیعی را امتداد و حرکت میداند. امتداد هندسه است و حرکت مکانیک. شناخت معقول عالم طبیعت، شناخت هندسی و مکانیکی عالم طبیعت است. در این زمان علم جدید به عنوان تنها ضابطه معتبر عصر جدید پدیدار میشود. تمامی این نظریات به فیزیک نیوتن در اواخر قرن هفدهم منجر میشود. عنوان کتاب نیوتن چنین است: « اصول ریاضی فلسفه طبیعت و نظام آن » این کتاب اعلامیه علوم جدید به شمار میرود. در قرن هجدهم به صورت افراطی به افکار نیوتن و روانشناسی جان لاک صحه گذاشته میشود. هم در فرانسه و هم در آلمان. انسان خود را از طریق روانشناسی جان لاک و عالم طبیعت را از طریق فیزیک نیوتن میشناخت. این دو مورد اصول علم در قرن هجدهم هستند. و اما اگر اصول علم مشخص شده و نظریات نیوتن است و اگر قوانین نفسانیات انسان با نظریات جان لاک مشخص شده است، پس چه باقی میماند؟ بسط علوم کار مهم این دوره است. کسی کار علمی میکند که علوم را بسط میدهد و دایره المعارف پدید میآورد. همه در این زمان دایره المعارف نویسند و چون اصول علم مشخص شده است، دیگر در جست و جوی آن نیستند. در این میان، بسیاری مسائل مبهم میماند. با این دیدگاه تاریخ دیگر علم نیست. چرا که قابل تبیین با این اصول علمی نیست. هر واقعه تاریخی یک بار رخ میدهد و قابل اندازه گیری و تجربه نیست. آب در صفر درجه منجمد میشود و اگر بپرسید چرا؟ دوباره آب را در صفر درجه قرار میدهیم و به همان نتیجه انجماد میرسیم. ولی رخداد تاریخی را نمیتوان تکرار کرد، تنها میتوان روایت کرد و شاید این روایت درست نباشد. افراد مختلف، یک رخداد را به انواع مختلف روایت میکنند. اینجاست که ابهاماتی در علوم انسانی پدید میآید. ولتر یکی از اولین کسانی است که در قرن هجدهم درباره فلسفه تاریخ سخن گفت. البته منتسکیو قبل از اوست، ولی ولتر اولین بار این اصطلاح را به کار برد. در این زمان این تفکر پدید میآید که اگر چه پدیدارها یک بار در تاریخ رخ میدهند، اما در تاریخ سیر و جهتی عقلی وجود دارد. گرچه ظاهراً هر فردی کارهایی انجام میدهد ولی قانونی بر این حرکت تاریخی حکمفرماست. کنار یکدیگر گذاشتن پدیدارها و رخدادها تاریخ نیست. چه چیزی رخدادها را به یکدیگر وصل میکند؟ آیا قانونی وجود دارد یا نه؟ یکی از اولین کسانی که این مسأله را مطرح کرد، ولی متأسفانه در ایران و اروپا کم شناخته شده است، جامباتیستا ویکو است. وی در نیمه اول قرن هجدهم و بعد از منتسکیو میزیست. او نشان داد که گر چه تاریخ را نمیتوان مانند فیزیک و شیمی تجربه کرد، اما عواملی وجود دارد که به تاریخ جهت میدهد و نکاتی وجود دارد که میتوان به وسیله آن تاریخ یک قوم یا فرد را به صورت علمی تبیین کرد. ویکو با نقد ضوابط علمی بیکن و دکارت، بیان میکند که همه چیز را نمیتوان با ریاضیات درک کرد. ویکو میگوید عظمت انحطاط یافته یونان و رم باستان در زبان محلی ایتالیا باقی مانده است. زبان شناسی روح یک قوم را بیان میکند. اگر کلمات موجود در زبان ایتالیایی و قوانین حاکم بر این زبان را تحلیل کنیم، به روح آن قوم پی خواهیم برد. اضمحلال یک قوم با اضمحلال زبان آن قوم بروز میکند. این موارد قابل مطالعه است. ولی فرهنگ عامه یک قوم ( folkloe) مبین روحیات یک قوم است که با ریاضیات نمیتوان آن را سنجید. به عقیده ویکو تنها تاریخ میتواند این کار را انجام دهد. ویکو با این نظریه علم جدیدی پایه گذاری میکند که آن را حربهای برای مورخان میداند. ویکو، منتسکیو و ولتر با به کار بردن لفظ فلسفه تاریخ میخواهد بگویند که در تاریخ نوعی ضرورت وجود دارد. ما و امرای یک قوم ظاهراً تصور میکنیم که خودمان انتخاب میکنیم، ولی تاریخ حرکت و ضابطهای دارد که دست افراد نیست. افراد در واقع آلت دست تاریخ هستند و در جریانات تاریخی مصرف میشوند و پس از مصرف کنار گذاشته میشوند. یعنی تاریخ یک ضرورت درونی دارد. تقریباً همان چیزی که ابن خلدون در مقدمه خود میگوید و اقوام را به یک رودخانه سیلابی تشبیه میکند که با قدرت فراوان و عصبیت شروع میشود و بعد سیلاب به یک دشت میرسد و پراکنده میشود و رو به انحطاط میرود تا به کلی نابود شود. اگر این دیدگاه را که از قرن هجدهم شروع شد، با آنچه که در سنت انبیاء گفته شد، مقایسه کنیم؛ تفاوتهایی در آن میبینیم. درسنت انبیاء همان طور که گفتیم قانون تاریخ در مبدأ و معاد است و از خلقت شروع شده و تکلیف آن در معاد روشن میشود، ولی در این دیدگاه قرن هجدهمی، در میان مبدأ و معاد، یک قانون درونی وجود دارد که همان قانون تاریخ است و میتوان در حد انسانی آن را درک کرد. پس از ویکو، هردر و بعدها هگل، نظریات جدیدتری داشتند. اما عامل این ضرورت درونی تاریخ چیست؟ مثلاً برودت موجب انجماد آب میشود و عامل ضرورت درونی تاریخ چیست؟ پاسخهای متفاوتی به این سؤال داده شده است. مثلاً مارکس این عامل را اقتصاد و ضروریات مادی میداند ولی هگل یک نوع ضرورت عقلی در این مسأله میداند، و تصور میکند که اراده انسان در جهت دستیابی به آزادی و آگاهی،این ضرورت درونی را ایجاد میکند.
اسماعیلی:
با تشکر از استاد عزیز، دکتر مجتهدی. از آقای دکتر علیپور تقاضا میکنیم که مدخل بحث را از موضع مورخانه بیان کنند.علیپور:
بسم الله الرحمن الرحیم. آنچه از دیدگاه فلسفه تاریخ ضروری بود، استاد معظم دکتر مجتهدی بیان کردند. من از دیدگاه فلسفه علم تاریخ وارد بحث میشوم. بحث من حول چند محور است.در فلسفه علم تاریخ، ابتدا این بحث آغاز میشود که واژه تاریخ لفظ مشترک است. فیلسوفان میگویند سایر علوم نام موضوع و نام علمشان با یکدیگر متفاوت است. یعنی بدن انسان و شناخت آن از دیدگاه سلامتی موضوع یک علم است، اما علمی که این موضوع را بررسی میکند، طبابت و پزشکی است. ولی تاریخ مشترک لفظی است. یعنی وقتی میپرسند تاریخ چیست؟ نمیدانیم منظور سؤال کننده چیست؟ یعنی باید موضوع آن را بگوییم و پاسخ دهیم رویدادهای گذشته؟ یا به تعریف آن بپردازیم و بگوییم شناخت حوادث و رویدادهای گذشته، و روندی که این حوادث داشته است؟ به همین جهت، من در اینجا به موضوع علم تاریخ میگویم حادثه تاریخی و به شناخت این موضوع به طور کلی میگویم دانش تاریخ و بعد به شاخههای آن میپردازم. دانش تاریخ هم شامل تاریخ نقلی است که در گذشته رواج داشته و هم تاریخ تحلیلی که از قرن نوزدهم پدید آمده و در قرن بیستم توسعه یافته است. دانش تاریخ شامل فلسفه نظری تاریخ نیز هست. فلسفه علم تاریخ نیز شاخهای از معارف دانش تاریخ به شمار میرود.
وقتی پرسش میشود که تاریخ چیست؟ دو پاسخ میتوان داد. یک پاسخ تعیین کننده موضوع علم تاریخ است و دیگری تعیین کننده موضوع فلسفه تاریخ. فیلسوفان تاریخ به این سؤال چنین پاسخ دادهاند: حرکت جامعه انسان از آغاز تا کنون و تا پایان. و معتقدند اگر این سیر به درستی شناخته شود و قوانین این حرکت کشف شود، آینده تاریخ قابل پیش بینی است.
برای موضوع تاریخ از دیدگاه مورخان سه تعریف وجود دارد: 1- تعریف بسیار عامی که تاریخ را فقط « گذشته » و حوادث و وقایع گذشته میداند. منظور از گذشته در این تعریف، حتی حوادث قبل از پیدایش انسان نیز هست. به همین علت برخی مورخان گذشته، ادوار کیهان شناسی و زمین شناسی را نیز در تاریخ خود آوردهاند و از پیدایش آب و کوهها و دریاها و انسان و... میگفتهاند. یعنی هر پدیده زمانمند. امرسون همین دیدگاه را دارد و وقتی میپرسند تاریخ چیست؟ پاسخ میدهد چه چیز تاریخ نیست؟ 2. تعریف خاص مورخان قرن نوزدهم. که پروفسور والش در کتاب « مقدمهای بر فلسفه تاریخ » آن را بیان کرده و میگوید تاریخ از زمانی آغاز میشود که نوع کنونی انسان بر زمین ظاهر شد. یعنی حدی بر تعریف قبلی وارد کردهاند. و میتوان تاریخ را چنین تعریف کرد که وقایعی که در گذشته انسان اتفاق افتاده است. دیدگاه همه مورخان قرن نوزدهم چنین است. ویژگیهای این تاریخ چند مورد است: اول این که در تاریخ محدودیت قائل نیست و همه حوادث گذشته انسان را تاریخ میداند و بر اساس چنین تفکری درباره تاریخ، برای نگارش تاریخ باید همه اسناد تاریخی را در جهت تبیین آن جمع آوری کرد. و این ویژگی دوم تاریخ نگاری قرن نوزدهم است. یعنی هیچ چیزی در هیچ زمینه و حوزهای نباید نادیده انگاشته شود. به همین دلیل است که این مورخان به اسناد و جمع آوری آنها بسیار اهمیت میدهند و همان است که ای. اچ. کار از آن به عنوان تابوت مقدس یاد میکند. و مینویسد: وسواس قرن نوزدهم نسبت به واقعیات با وسواس مدارک و اسناد تکمیل و توجیه میگشت. اسناد تابوت عهد معبد واقعیات بود. مورخان وزین با تعظیم و تکریم به آنها نزدیک میشدند و با لحنی پر از هیبت و حرمت از آنها سخن میداشتند: اگر اسناد و مآخذ یافت شود صحیح است. بخشهایی از تاریخ نگاری قرن نوزدهم غرب در تاریخ نگاری ایران تأثیر گذاشته است. بیان تاریخ باید حتماً با اسناد کامل همراه باشد و سند هر چه بیشتر به زمان وقوع نزدیک باشد. در چنین تفکری معرفت تاریخی جمع آوری هر چه بیشتر رویدادها و اسناد خواهد بود. 3. تعریف خاص الخاص قرن بیستم که تاریخ تحلیلی را به وجود آورده است. در این تعریف، تاریخ همه حوادث و وقایع گذشته انسان نیست، مورخان این دوره مانند ای. اچ. کار، برخی از حوادث و وقایع گذشته انسان تاریخ و موضوع علم تاریخ است. یعنی موضوع تاریخ حادثه تاریخی است. اما کدام حادثه، حادثه تاریخی محسوب میشود؟ معیار تشخیص حادثه تاریخی از همه وقایعی که در گذشته رخ داده است، چیست؟ دکتر حضرتی در بحث فلسفه تاریخ در شماره 109 نشریه کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، تعریفی ارائه دادند که این بود: موضوع علم تاریخ حوادث مهمه گذشته انسان است. سه کاراکتر این تعریف، انسان، زمان گذشته و مهمه است. که بیانی دیگر از تعریف کار است. اما معیار حادثه تاریخ و یا حادثه مهمه چیست؟ تعریف سوم تعریفی راه گشاست. و دانش تاریخ را برای انتقال از معرفتی غیر علمی و غیر مفید به علمی مفید آماده میکند. چون اگر تاریخ این قدر گسترده باشد، تبیین آن غیر ممکن است. و باید همه اسناد فردی و غیر فردی جمع آوری شود و نمیتوان برای آن حدی قائل شد. تفاوت تاریخ نگاری قرن نوزدهم با قرن بیستم همین گزینش و پیدا کردن معیار حادثه تاریخی است.
اسماعیلی:
بحث چنان گسترده است که هنوز نتوانستهایم از مدخل آن خارج شویم. دکتر مجتهدی در صحبت قبلی خود به ضرورتهای درونی تاریخ اشاره کردند. آن چه در روزگار جدیدتر رخ داده است دو جریان ضد تاریخی است. یکی مارکسیسم زدگی در اوایل و میانه قرن بیستم و دیگری در دو دهه آخر قرن بیستم که با بیان حقانیت بخشی به همه روایات تاریخی، تاریخ را شامل همه چیز میداند. البته این کار سبب شد گروههایی مثل زنان و قومیتها که تاکنون در حاشیه بودند، وارد تاریخ شوند. اما بلبشوی بیمعیاری در شناخت واقعیتهای تاریخی، آسیبهایی به دانش تاریخ وارد میکند. اگر در مورد این دو جنبش که من تعبیر ضدتاریخ از آن دارم، صحبت کنیم، بحث قابل استفادهتر خواهد بود. آقای دکتر مجتهدی بفرمایید.مجتهدی:
من با یک مثال شروع میکنم. حدود پنجاه سال پیش، زمانی که در فرانسه مشغول تحصیل بودم، مورخی به نام پیرگاسکو در فرانسه شهرت فراوان یافت. وی عضو آکادمی فرانسه نیز بود. وی دوباره تاریخ انقلاب کبیر فرانسه را در دو جلد نگاشت. تاریخ انقلاب کبیر فرانسه، در همان قرن نوزدهم، توسط افراد زیادی مانند میشله، نوشته شد و کتابهایی مستند و معتبر شناخته میشود. پیرگاسکو نه با استفاده از اسنادی که به طور رسمی در دسترس بود، بلکه با استفاده از نامههای شخصی افرادی که در دوره انقلاب کبیر نوشته شده بودند، و حدود 200-300 عدد بودند، این کتاب را نوشت. در عرض ده سال از آغاز انقلاب تا به قدرت رسیدن ناپلئون، نامههای افراد بسیار عادی را جمع آوری کرد. مانند نامه یک دانشجو به مادرش یا یک روستایی به دوستش و مانند آن. جو انقلاب را با این نامهها نشان داد، ترسی که بر محلهها حاکم بود، عدم امنیت، روحیه مردم در آن دوران و روح حاکم بر زندگی روزمره مردم در زمان انقلاب.اگر ما همه چیز گذشته را سند بدانیم که هست، یا تعدادی از آنها را سند بدانیم، مورخ ناگزیر از انتخاب است. در انتخاب خود ضوابطی را در نظر میگیرد که مورد قبول همگان هم نخواهد بود و موضع سیاسی و فکری شخص مورخ روشن خواهد شد. بنابراین مورخ همیشه ناچار از موضع گیری است و تاریخ همیشه از نو نوشته میشود. حتی با همان اسناد، تحلیلهای متفاوت میتوان ارائه داد. تاریخی که امروز در اروپا از یونان باستان نوشته میشود با تاریخ قرن قبل تفاوت دارد، گر چه اسناد یکی است. تاریخ پیشرفت میکند و دوباره نویسی دائمی میشود.
اسماعیلی:
جناب دکتر مجتهدی، با عقیده شما موافقیم که ما در هر دوره تاریخ آن دوره را مینویسیم، ولی معیار و ملاک حقیقت تاریخی چیست؟ آیا چیزی به نام حقیقت و فاکت تاریخی وجود دارد؟مجتهدی:
در اینجا فاکت و حقیقت تاریخی مطرح نیست. بلکه دید و تحلیل مورخ است که اهمیت دارد.اسماعیلی:
شما فرمودید در انتخاب فاکت تاریخی هم همین دیدگاه است که دخیل است.مجتهدی:
تا حدی. ایدئولوژیهایی وجود دارد که گاه واضح است و گاه پنهان.اسماعیلی:
در این صورت آشفتگی در دانش تاریخ و تحلیلهای تاریخی پیش نمیآید؟مجتهدی:
نه چنین نیست. نباید از تفسیر و تعبیر تاریخ ترسید.علیپور:
آقای دکتر اگر این روش را که شما میفرمایید و روش تاریخ نگاری قرن بیستم هم هست، بپذیریم، باز باید به اسناد مراجعه کنیم. پیترگایل کتابهای مربوط ناپلئون را جمع آوری و تحقیق کرده است. و میگوید در کتاب ناپلئون له و علیه، من هر بحثی را که در طول صد و پنجاه سال درباره ناپلئون شده بود، بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که در هر نسل، آنچه مورخان راجع به او نظر دادهاند، اعم از مخالف یا موافق، تابع اوضاع سیاسی زمان خودشان بوده است. البته همه این نظرات نیز مستند است و تحلیلی. یعنی ما همیشه به سند و فاکت نیازمندیم. یکی از ارکان انفکاک ناپذیر تاریخ سند است. آن هم سند معتبر. یعنی مورخ باید هم سند ارائه کند و هم مستند بودن آن را ثابت کند. تاریخ بدون سند، خیال بافی است. در این شکی نیست. اما بحث بر سر این است که آیا همه اسناد اسناد تاریخی است یا اینکه فقط بعضی از اسناد گذشته اسناد تاریخی هستند. ای. اچ. کار در بیان معیار حادثه تاریخی مثالی از یک استاد تاریخ دانشگاه کمبریج میزند. وی در بررسی دفتر خاطرات شخصی افراد گمنام به حادثهای برمیخورد. در سال 1850 میلادی، یک فروشنده نان زنجبیلی در شهر استالی بریج ویکز انگلستان به دست گروهی به قتل میرسد، این حادثه در یک دفتر خاطرات فردی گمنام درج شده بود. این استاد تاریخ دانشگاه کمبریج از آن خاطره استفاده میکند و در بیان تاریخ قرن نوزدهم انگلستان میآورد. پرفسور کار سؤال میکند آیا این حادثه تاریخی است؟ زمان و مکان و افراد دخیل در این حادثه معلوم هستند و مستند نیز هست. ولی آیا حادثه تاریخی محسوب میشود؟ خود پاسخ میدهد که نه. این حادثه نیاز به تأویلهایی دارد. اگر مورخین دیگر تحلیل و تأویل این حادثه را بپذیرند، ما این حادثه کوچک را حادثه تاریخی میدانیم. کار میگوید اعتبار حادثه به اعتبار تعبیر و تأویل مورخ بستگی دارد. یعنی حادثه تاریخی را به ذهنیت مورخ وابسته میکند که من آن را اشتباه میدانم.اسماعیلی:
چه هنگام حادثهای تاریخی میشود؟ حادثه اگر منسوب به یک رجل سیاسی باشد، تاریخی است یا یک آدم معمولی؟ یا اگر یک آدم معمولی در ترور یک رجل سیاسی ناظر و یا دخیل بوده است، فردی تاریخی است؛ ممکن است رهگذری که در هنگام آن حادثه از کنار پیادهرو رد میشده وارد تاریخ نمیشود؟علیپور:
داخل کردن زمان در تعریف تاریخ به نظر من صحیح نیست. در علم تاریخ زمان را مقو نمیدانیم. من حوادث را اضافه میکنم. حوادث انسانی حوادث تاریخیاند. ولی برخی از آنها معیارهایی که برخی مورخ غربی مانند کروچه بیان کردهاند و کسانی مانند کار آن را پروردهاند، تأویل و تفسیر است. تأویل و تفسیر برای مورخ اجتناب ناپذیر است. کار میگوید کتاب تاریخ محصول فکر مورخ است. همچنین میگوید اندیشه مورخ محصول جامعه اوست. بنابراین نتیجه منطقی این دو گفته این است که هر تاریخی تاریخ معاصر است.در حوزه تاریخ پنج نوع معرفت شناخته شده داریم. 1. تاریخ دست اول که در گذشته رواج داشته است 2. تاریخ تحلیلی که تحت تأثیر فرهنگ معاصر نوشته میشود 3. تاریخ علمیکه هنوز اثبات نشده است. و تاریخ را مانند علوم طبیعی میداند و طرفداران آن به وحدت میان علوم تجربی و انسانی قائلند 4. تاریخ فلسفی و یا فلسفه نظری تاریخ 5. نوع دیگری از معرفت تاریخی یعنی فلسفه علم تاریخ که کمتر درباره آن بحث شده است، اگر ادعا کنیم هر تاریخی تاریخ معاصر است، یعنی هر تاریخی تاریخ تحلیلی است و این اشتباه است. تاریخ تحلیلی یک نوع معرفت تاریخی است. پروفسور کار که به تاریخ تحلیلی قائل است، هنگامیکه از علیت در تاریخ میگوید، مثالی میزند: رابینسون برای خریدن سیگار به خیابان میرود، رانندهای مست با او تصادف میکند و نمیتواند ترمز کند؛ رابینسون کشته میشود. دلیل این حادثه چیست؟ آیا دلیل را باید مست بودن راننده دانست یا خراب بودن ترمز و یا سیگاری بودن رابینسون؟ کار میگوید در میان علیتها باید به علیت معقول توجه کرد. ما میان علل عقلی و اتفاقی تفاوت میگذاریم، علل عقلی از آنجا که در کشورهای دیگر، دورانهای دیگر و شرایط دیگر صادق است، ما را به کلیات ثمربخشی رهنمون شده و میتوانیم از آنها درس بیاموزیم. علل اتفاقی را نمیتوان تعمیم داد و چون آنها به معنی کامل کلمه یکتایند، درسی نمیآموزند و به نتیجهای نمیانجامند. در فلسفه به علیت معقول، علیت کلی میگویند. در فلسفه دو نوع علیت کلی و جزئی داریم. پروفسور کار در بحث تصادف در تاریخ با پرداختن مورخ به علیتهای جزئی مخالف است. تعدد تفسیرهایی که مورخان ارائه میدهند، به دلیل وجود تعدد علیتهاست. اگر به علیت جزئی توجه شود، علیت تعدد پیدا میکند و اگر به علیت کلی و معقول توجه شود، تعدد تفسیر به وجود نمیآید در آموزندگی تاریخ، باید ابتدا تکلیف علیتهای کلی را مشخص کنیم. مورخ اگر به علیتهای جزئی تأکید کند تفسیر او را نمیپذیریم. اما اگر به علیتهای معقول بپردازد پذیرفتنی است.
اسماعیلی:
جناب دکتر مجتهدی سخن پایانی خود را بفرمایید.مجتهدی:
یک نکته مسلم است و آن این که هر مورخی بنا بر اطلاعات جهان معاصر خود، اعم از دانش سیاسی، اقتصادی، فنی و غیره، به گذشته برمیگردد. و این امر تنها به امروز بستگی ندارد. دو مورخ بزرگ باستانی، هرودوت و توسیدید، نیز تاریخ معاصر خود را نوشتهاند. هرودوت تاریخ جنگ با ایرانیان را مینویسد که تقریباً معاصر خود اوست و گزارشگر زمانه است. توسیدید هم دوران خود، جنگهای پلوپونز را نوشته است. تاریخ نویسی همیشه از معاصر یا با دیدگاه معاصر شروع میشود. بحثی نیست که اصل تاریخ نگاری سند است. ولی سند گزینش میشود و در تفسیر آن نیز موضع مورخ دخیل است. به همین علت است که تاریخ آموزنده و زنده است.اما مطلب کوتاهی هم در مورد بندتوکروچه بگویم که چند بار اسم او در این نشست آورده شد. وی کتابی درباره هنر و تاریخ دارد. این شخص هگلی است. از کروچه نمیتوان بدون واقف بودن به جهتهای هگلی سخن گفت. وی نگاه پیشینی دارد و بنابر اعتقادات خود در تاریخ جست و جو میکند و در تاریخ به دنبال مثال برای عقاید خود میگردد.
اسماعیلی:
جناب دکتر علیپور سخن پایانی خود را بفرمایید.علیپور: نتیجه سخنان بنده این خواهد بود که: در تاریخ دو رکن وجود دارد یکی موضوع تاریخ و دیگری علم تاریخ.
آنچه تا کنون مورخان و محققان تاریخ بدان پرداختهاند بحث درباره علم تاریخ بوده و نتیجهای هم در برنداشته است به دلیل اینکه همه آنان به تاریخ تحلیلی و استناد به علیتهای جزئی روی آوردهاند و نمونه آن کتاب پروفسور گایل، ناپلئون له و علیه میباشد.آنچه مورد نیاز تحقیقات تاریخی است، پرداختن به ویژگیهای موضوع تاریخ است همان که گفته شد: تاریخ حوادث مهمه گذشته انسان است. این پاسخ آغاز خوبی است، اما چون دو مؤلفه غلط دارد، یعنی مهم بودن و گذشته، باید اصلاح شود. در حال حاضر میگوییم: تاریخ آن دسته از حوادث انسانی است که علیت آنها تکرار پذیر و علیت معقول است. این قبیل حوادث واقعیات تاریخی هستند چه در زمان گذشته اتفاق افتاده باشد یا در زمان حال و یا این که در زمان آینده به وقوع بپیوندد.
اسماعیلی:
از حوصله شما تشکر میکنیم. گرچه مباحث مرتبط با مقوله مورد نظر در این جلسه قطعاً فرصتی مستوفی و فراتر از فرصت ضیق حاضر میطلبد؛ لیکن در حد همین جلسه نیز مشخص شد در تاریخ نگاری ماقبل تجدد، ضوابط حاکم بر جریان حوادث تاریخی که ما در آن هستیم، خارج از خود آن است و مبدء و معادی دارد، اما در روزگار جدید، تاریخ نگاری خود بنیاد میشود. همچنین در ادامه بحث مشخص شد که در روزگار بعد از قرن نوزدهم، نقش اسناد در تاریخ برجستهتر میشود. در همین اثنا، ملاک و معیار تاریخی شدن یک حادثه مورد بحث قرار گرفت و یکی از ترجیع بندهای مباحث تاریخی که تاریخ را تاریخ معاصر میداند مورد واکاوی قرار گرفت. درود و بدرود.منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 117 – 116، صص 30-37.