بنیان‌های مفهومی دوره بندی تاریخی

یکی از مباحثی که به نظر می‌رسد هم در معرفت شناسی تاریخی و هم روش شناسی تاریخی مؤثر و مهم است و می‌تواند دانشجو و محقق تاریخ را به سمت پژوهش بهتری هدایت کند و سبب شود هر بحثی در جای خود مطرح شود،
پنجشنبه، 23 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنیان‌های مفهومی دوره بندی تاریخی
 بنیان‌های مفهومی دوره بندی تاریخی

 






 

در گفت‌وگو با: دکتر قباد منصوربخت ( استادیار گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی )

اسماعیلی:

بسم الله الرحمن الرحیم.

یکی از مباحثی که به نظر می‌رسد هم در معرفت شناسی تاریخی و هم روش شناسی تاریخی مؤثر و مهم است و می‌تواند دانشجو و محقق تاریخ را به سمت پژوهش بهتری هدایت کند و سبب شود هر بحثی در جای خود مطرح شود، پرداختن به مفاهیم و مبانی نظری دوره‌های تاریخی است. اگر از مورخین درباره‌ی تقسیم بندی دوره‌های تاریخی بپرسیم، هریک مبنایی برای خود دارند، گاه براساس دین و تغییر دین، گاه بر اساس سیاست و تغییر از سلسله‌ها و گاه بر اساس اقتصاد و تغییر شیوه‌های تولید. همه این تقسیم بندی‌ها مصداقی است و هیچ یک مفاهیم مربوط را توضیح نمی‌دهند. آیا این مفاهیم جدید است یا قدیم؟ بحث را از توضیح این مفاهیم آغاز می‌کنیم. به نظر شما مفهوم دوره در تقسیم بندی‌های تاریخی و پیشینه‌ای آن در تاریخ نگاری ما چیست؟

منصور بخت:

بسم الله الرحمن الرحیم. یکی از مشکلات امروز ما در علوم انسانی به طور عام و در تاریخ به طور خاص، تضعیف جایگاه مبانی نظری است و این وضعیت تابعی است از دیدگاه جامعه‌ی ما به مباحث نظری در دو قرن اخیر. مباحث نظری به طور عام وظایفی دارند که متأسفانه امروزه به دلیل تضعیف جایگاهشان و نیز بی‌اعتنایی نسبت به آن‌ها، قادر به انجام این وظایف نیستند. در هیچ دوره‌ی تاریخی، از زمان ورود اسلام به ایران، هیچ گاه به اندازه‌ی دو قرن اخیر به مبانی نظری بی‌اعتنایی نشده است. حتی دایر شدن رشته‌ی فلسفی در تمامی دانشگاه‌ها و پذیرش هزاران دانشجو در این رشته و نیز چاپ دهها و صدها کتاب فلسفی در سال، به معنای توجه به مبانی نظری نیست. چرا که کنکاش نظری در جامعه وجود ندارد. به همین دلیل، امروزه تصور می‌شود همان طور که علوم تجربی و ریاضی، بدون اعتنا به مبانی نظری و فقط با توجه به قواعد علمی و فنی، قابل تعلیم به دانشجویان هستند و دانشجو پس از گذراندن دوره‌ای معین، مهارت‌های فنی و عملی مشخصی در این رشته‌ها کسب می‌کند، در علوم انسانی نیز چنین است و در این علوم نیز صرفاً با برخی مسائل تکنیکی و فنی مواجهیم و گمان می‌کنیم می‌توانیم به صرف آموزش تکنیک‌ها و روش‌ها، در علوم انسانی نیز کارشناس و محقق تربیت کنیم و از ایشان انتظار داشته باشیم، مسائل جامعه را تشخیص دهند و تبیین کنند. این تصور مهم‌ترین شکلی است که در نسبت ما با مباحث نظری رخ می‌نماید. یکی از این مباحث نظری دوره بندی در تاریخ است.
اما جایگاه دوره بندی در تاریخ کجاست؟ با اندکی تسامح می‌توان گفت دوره بندی در تاریخ همان نقش طبقه بندی را در علوم ایفا می‌کند. ما در عالم با مجموعه‌ای از موجودات روبه روییم. اگر با این موجودات در کثرت خودشان برخورد کنیم، امکان معرفت نسبت به آن‌ها را نخواهیم داشت. معرفت ما از موجودات و عالم و طبیعت زمانی فراهم می‌شود که بتوانیم این کثرات را طبقه بندی و وجوه اشتراک و افتراق موجودات را پیدا کنیم. گذشتگان ما موجودات را به جماد و نبات و حیوان و انسان تقسیم می‌کردند و این طبقه بندی با اندکی نوسان، هم چنان معتبر و جاری است. جماد به علوم فیزیکی و مکانیکی می‌پردازد، نبات و حیوان به علوم ارگانیکی توجه دارند و انسان به علوم انسانی. بدون این طبقه بندی امکان معرفت برای ما وجود ندارد. با طبقه بندی است که از ادراک حسی صِرف از موجودات، که وجه مشترک انسان و حیوان است، خارج می‌شویم و به اصل کلی می‌رسیم. یعنی زمانی که دیگر با مورد جزئی سرو کار نداریم. بنابراین طبقه بندی و تقسیم بندی موجودات، اولین گام در جریان شناخت انسانی است.

اسماعیلی:

در دانش تاریخی نیز به ناچار این اتفاق می‌افتد.

منصوربخت:

بله. در همه جا و در همه‌ی موارد این اتفاق می‌افتد. بدون طبقه بندی نمی‌توان با اجزای مورد مطالعه در یک علم نسبت دقیق برقرار کرد. تمام مواردی که در یک علم مطالعه می‌شوند، موضوعی واحد دارند؛ اما یکسان نیستند. مثلاً در علوم طبیعی، رد یک علم تغییر فیزیکی و در علم دیگر تغییر شیمیایی و در دیگری تغییرات ارگانیکی موجودات یا اشیا را بررسی می‌کنیم. اما در هر یک از علوم مزبور، چنان که می‌دانیم، فقط یک نوع از موجودات و اشیاء را مطالعه نمی‌کنیم، مطالعه‌ی انواع موجودات و یا انواع مباحث و گفتارها در یک علم به تقسیم بندی‌ها و طبقه بندی‌های درونی یک علم منجر می‌شود. بنابراین طبقه بندی اساس معرفت انسان را تشکیل می‌دهد. در تاریخ نیز همین وضعیت حکم فرماست.
انسان از آن حیث که انسان است، تاریخمند است و تاریخمندی انسان، به معنای بسیار کلی اشعار انسان به گذشته‌ی خود و نسبت او با گذشته است. این نسبت ایجاب می‌کند که انسان نسبت به گذشته و وقایع گذشته دوره بندی انجام دهد. در تاریخ طبقه بندی دو گونه است. یکی از منظر عامه‌ی مردم. برای عامه‌ی مردم همیشه حوادث بزرگ یک مبدأ بوده است و وضعیت کنونی خود را نسبت به قبل و بعد از آن حادثه می‌سنجیده‌اند. این حوادث یا حوادث طبیعی مانند زلزله، سیل، و آتشفشان بوده است و گاه حوادث سیاسی مانند حمله‌ی مغول و یا حملات سایر بیگانگان. البته این تقسیم بندی را نمی‌توان صرفاً تقسیم بندی از منظر عامه نامید، بلکه باید آن را نوعی تقسیم بندی غیر علمی دانست. چنان که در بین تحصیل کردگان هم مثلاً انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی و مانند آن مبدأ سنجش تاریخ امروز ماست. چنین دوره بندی‌هایی معمولاً به اعتبار حیات یک نسل است و برای نسل بعد که اتفاقات دیگری رخ می‌دهد، مبدأ عوض می‌شود.
اما طبقه بندی دیگر از منظر علمی است و در میان مورخان رایج است، یعنی کسانی که غیر از جنبه‌ی تاریخ‌مندی انسان، خود دانش تاریخ دغدغه و اشتغال ایشان بوده است. علی رغم اینکه بسیاری از مورخین گذشته به تاریخ توجه داشته‌اند و برای آن اهمیت قائل بوده‌اند؛ اما به دلیل تلقی اخلاقی صرفی که از تاریخ داشته‌اند، تاریخ را کم و بیش یا محل عبرت آموزی می‌دانسته‌اند و یا وسیله‌ای برای بیان تفاخرات یک سلسله یا سلطان یا شخصی خاص. پیدا شدن اصطلاح مآثر دال بر همین تلقی است. مورخین اغلب موظف می‌شده‌اند که مآثر سلطان یا سلسله‌ی زمان زندگی خود را ثبت کنند و برای آیندگان باقی بگذارند. به همین علت برای این گروه از مورخین، تاریخ از جایی آغاز می‌شد که یک سلسله یا سلطان جدید برسر کار می‌آمد. تغییر شاهان و سلسله‌ها برای این دسته از مورخین اساس دوره بندی بود. هنوز هم در دانشگاه‌های ما کمابیش همین نوع رده بندی ( مبتنی بر تغییر سلسله‌ها ) به کار می‌رود.
اشتغال این مورخین به تاریخ به خاطر نفس تاریخ و تأمل در تاریخ نبود و تلقی ایشان از تاریخ علمی نبود که در زندگی انسان نقش اساسی ایفا می‌کند، به همین علت دوره بندی ایشان به شناختی از تاریخ که بتواند به علم تبدیل شود و قواعد عام را مطرح کند، منجر نشد، چرا که دوره بندی ایشان ناظر به هدفی بود که از تاریخ نویسی در نظر داشتند.

اسماعیلی:

این را هم می‌توان اضافه کرد که این نگرش از دورن خود تاریخ استخراج و استنباط نمی‌شد.

منصوربخت:

موردی که می‌تواند استثنا باشد، جریانی است که در ذیل تاریخ ادیان و به ویژه تاریخ اسلام به وجود می‌آید. یعنی تنها موردی است که مورخین موظف یا مجبور نبودند که مثلاً تاریخ پیامبر اسلام را بنویسند. سفارش پیامبر اسلام این بود که هر چه می‌شنوید و می‌بینید برای آیندگان ثبت کنید؛ قرآن نیز بابی برای توجه به تاریخ باز کرد. در این شیوه، تاریخ تبدیل شد به نوعی نگرش به جهان و به تبع آن نوعی دریافت از امور. به این علت بسیاری از مورخین مسلمان طبقه بندی‌هایی داشته‌اند که گاه از قرآن گرفته شده بود. مثلاً تقسیم تاریخ جزیره العرب به دوران جاهلیت و دوران پس از ظهور اسلام. چرا که ظهور اسلام آن شیوه‌ی زندگی را تغییر می‌دهد و شیوه زندگی جدیدی تأسیس می‌کند. بعدها مورخین به اعتبار دیدگاه‌های کلامی یا فلسفی که دارند، تقسیم بندی‌های دیگری نیز انجام می‌دهند. مانند تاریخ خلفا، تاریخ گروه‌های اجتماعی ( طبقه بندی ابن خلدون در کتاب العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم ذوی السلطان الاکبر. ) اما این تقسیم بندی‌ها بسیار متفاوت است و نمی‌توان گفت که مورخین اسلام به یک تقسیم بندی رسیده‌اند که به یک پارادایم تبدیل شده باشد و بر اثر آن دوره بندی‌های تاریخ جهان اسلام مشخص باشد. این وضعیت تا دوران اخیر ادامه داشت.
پس از ظهور رنسانس در اروپا، توجه به گذشته و تاریخ نگاری اهمیت پیدا کرد. اصولاً ذات رنسانس توجه به گذشته بود. به همین علت تاریخ نگاری هم دگرگون شد، مطالعات زیادی در این رشته صورت گرفت و بحث طبقه بندی نیز پیش آمد. این نگاه جدید به تاریخ دیگر تاریخ نویسی سفارشی و شرح جنگ و قهرمانی‌های فلان پادشاه یا اعمال آباء کلیسا نبود. تاریخ به زندگی اجتماعی و مردم عادی توجه کرد. این دیدگاه‌های جدید طبقه بندی جدیدی را نیز در پی داشت. در دوره‌های مختلف تاریخی، پیروان ادیان مختلف، در مواجهه با پدیدار زمان، مسأله‌ی اساسی داشتند.

اسماعیلی:

به نظر می‌رسد در تاریخ نگاری اسلامی به تاریخ نیز ذیل مباحث حکمی و کلامی و فلسفی نگریسته می‌شود و مسأله‌ی تاریخ ذیل این پرسش اساسی قرار می‌گیرد که از کجا آمده‌ام و به کجا خواهم رفت و تاریخ باید فاصله‌ی از کجا تا کجا را پاسخ دهد. نگاه تاریخی اخلاقی است و عبرت آموزی.

منصوربخت:

بخشی از این نگاه اخلاقی است ولی بخش نظری و معرفتی هم دارد. و آن معرفت این است که ما در این دنیا به طور موقت هستیم و نه ماندگار. در دوران اسلامی دوره بندی‌ها به همین نتیجه‌ی اخلاقی محدود شده و از هنگامی تحولات اجتماعی مورد توجه قرار گرفتند و وارد دوره بندی شدند که کسانی مانند ابن خلدون در دل این تحولات اجتماعی قرار گرفتند و دریافتند که جریان زندگی امر ثابتی نیست. در جریان‌ها و تحولات ما با امور مختلف نسبتی پیدا می‌کنیم که به اعتبار آن نسبت، رفتارهای ما تغییر می‌کند. نسل اول بیابان گردانی که به شهرها حمله می‌کنند و تشکیل دولت می‌دهند، نسل جنگ جو، شجاع، کم خوراک و جسوری است؛ اما در نسل سوم و چهارم، به قول ابن خلدون، به آسایش و تن آسانی خو می‌کند و دیگر قدرت شمشیر زدن و دفاع و ایستادگی ندارد و با نسل اول بسیار متفاوت است و با ضربه‌ای کوچک از پا درمی‌آید. در اینجاست که ابن خلدون به تحولات اجتماعی توجه می‌کند. اما متأسفانه ابن خلدون تالی پیدا نکرد. البته قبل از ابن خلدون کسانی مانند مسعودی و ابن مسکویه این راه را آغاز کردند و بحث‌های جدی هم در این زمینه داشتند، ولی در مراحل ابتدایی بحث متوقف شدند و هیچ کدام مانند ابن خلدون نظریه پردازی نکردند.
تلقی عبرت آموزی و ناماندگاری جهان از تاریخ، بخشی از فلسفه‌ی تاریخ است که به آن فلسفه‌ی جوهری تاریخ می‌گوییم و در ادیان کهن وجود داشته است. در دین زردشت و در میان ایرانیان این اعتقاد بوده است. هنگام ورود اسلام به ایران، بسیاری از روحانیان و زردشتیان مقاومتی نشان ندادند و چنین تلقی داشتند که یک هزاره‌ی جدید از تقسیم بندی دینی زردشتی آغاز شده است ( در دین زردشتی، جهان به چهار دوره‌ی سه هزار ساله تقسیم شده است ) و یقین داشتند که شکست آنان محتوم است و هزاره‌ی آنان به سرآمده است.
تلقی هندی از تقسیم بندی جهانی نیز چنین است. در هند جهان به چهار دوره تقسیم می‌شود و از دوره‌ی: کریتایوگا ( عصر طلایی )، آغاز می‌شود و با گذر از دوران ترتایوگا و دوئاپارا یوگا، به دوره‌ی کالی یوگا ( عصر تاریکی و ظلمت ) می‌رسد. این چهار دوره در باور هندیان دائماً تکرار می‌شوند. اما باید دانست که گرچه این تلقی شرایط زمینی را توضیح می‌دهد، اما یک تلقی زمینی صرف نبوده است. این تلقی اعتقاد دارد که دوره‌ای هست که فراتر از منطق درونی تاریخ در بیرون تاریخ قرار داد و تکرار می‌شود. یعنی شرایط درون تاریخ را بر اساس آن منطق بیرونی توضیح می‌دهد. به عبارت روشن‌تر، در این نحوه‌ی تلقی از تاریخ و دوره بندی مناسب با آن، حوادث و تغییرات تاریخی ناشی از روابط و مناسبات میان عوامل مادی و معنوی سازنده‌ی جامعه و تاریخ نیستند؛ بلکه با تغییر اعمال و افعال عوامل فوق طبیعی و همچنین تغییر روابط و مناسبات میان آن‌ها، دوره‌ی جدیدی آغاز می‌شود و مطابق با اقتضائات آن؛ صورت خاصی از اعمال افراد و اعضای جامعه و همچنین روابط و مناسبات جدیدی ظهور پیدا می‌کند.

اسماعیلی:

بحث از آنجا که شما به مورخین و نه متکلمین، پرداختید، بسیار خوب پیش رفت. اما در دوره‌ی جدید، به همان اندازه که در علوم طبیعی هندسه‌ی معرفتی جدیدی شکل گرفت، در تاریخ نیز تحولاتی روی داد. در دوره‌ی جدید انسان دو ساحت را کشف کرد. یکی ساحت بیرونی که علم طبیعی به صورت جدید در آن شکل گرفت و دیگر ساحت درونی که در آن بشر خود را کشف کرد و علوم انسانی را پدید آورد. در این ساحت برای فهم دقیق از خودش به تاریخ پرداخت و دوره بندی جدیدی برای آن در نظر گرفت. البته به نظر می‌رسد در این زمان انسان اروپایی برای کشف تاریخ در تاریخ کمی دستکاری کرد. یعنی این کشف مجدد، چندان دقیق نبود. در دوره‌ی رنسانس برای شناخت خود برشی در تاریخ ایجاد کرد و از قرون وسطی عقب‌تر رفت تا مثلاً علل سقوط امپراتوری رم را دریابد. مثلاً کاری که گیبون کرد و به این نتیجه رسید که به تاریخ قدیم و حتی تاریخ غیر الهیاتی بپردازند و به گفته‌ی گیبون حتی به قبل از عصر دین بپردازد. به نظر می‌آید آنان با رویکردی اروپا محورانه دوره بندی از تاریخ ارائه کردند و با این دیدگاه بر هر یک از این ادوار نامی نهادند که البته معطوف به تحولات دنیای بعد از رنسانس بود و نقدهای بعدی نشان داد که حتی در تاریخ اروپا نیز این دوره بندی فارغ از یک سونگری نبوده است. با این حال این نگرش کماکان پارادایم غالب است.

منصوربخت:

در این مورد خلطی صورت گرفته است. مورخی مانند گیبون که می‌خواهد کشف کند چگونه در تاریخ ادوار مختلفی ظهور کرده‌اند، انسانی است که در عصر رنسانس نشسته است، بر اساس یک منطق دوره بندی تاریخی به تاریخ می‌پردازد که موجود بود و مؤسس آن گیبون نبود. این دوره بندی وضع شده بود و به پارادایم غالب تبدیل شده بود و گیبون بر اساس همین پارادایم غالب به تاریخ باستان پرداخت. در این نگاه دو نکته را باید از هم تفکیک کرد. یکی بحث تحریف تاریخ و دیگری تفسیر تاریخ. وقتی از دستکاری سخن می‌گوییم، بیشتر ناظر به تحریف است. اگر از یک دوره‌ی تاریخی صحبت کنیم که در آن مجموعه اتفاقاتی رخ داده است و در آن اتفاقات گروه‌های مختلف اجتماعی و افراد گوناگون دخیل بوده‌اند، و ما معاصر این دوره باشیم و یا معاصر نباشیم، اما به نوعی منافع مادی یا معنوی در این دوره داشته باشیم و بخواهیم نسبت به سهم عوامل مؤثر در وقوع این حادثه‌ی تاریخی موضع جدیدی اتخاذ کنیم، در تاریخ دستکاری و آن را تحریف کرده‌ایم. به عبارت دیگر، تحریف تاریخ عبارت است از انکار برخی اسناد و اطلاعات تاریخی، پررنگ‌تر کردن برخی، کم رنگ کردن برخی دیگر و یا جعل اسناد و اطلاعات.
اما تصور ما از سیر تاریخ و دیدگاه و نظریه‌ی ما در پرداختن به تاریخ، چارچوب نظری ما را تشکیل می‌دهد و دستکاری تاریخی نیست. اساساً طبقه بندی هم یک نوع تلقی نظری از تاریخ است. اروپاییان در قرون جدید ( قرون 13 و 14 میلادی )، به دلایلی نسبت به تعالیم کلیسا موضع انتقادی گرفتند. یکی از این دلایل نارسایی تعالیم کلیسا بود و یکی دیگر ارتباط یافتن اروپاییان با مسلمانان و نیز آشنایی ایشان با میراث یونان قدیم بود. آشنایی با میراث قدیم یونان و نیز نقشی که عقل در زندگی و معرفت انسان آن روزگار داشت، زمینه‌ی یک جنبش فکری را در اروپا پدید آورد. در این جنبش، اروپاییان به انتقاد از کلیسا پرداختند؛ برخی آن را نفی کردند و برخی دیگر خواهان اصلاح آن شدند. هر چند عقل جدید با عقل قدیم تفاوت‌های اساسی داشت. اما این جنبش و انتقادات سبب شد که انسان اروپایی دوباره به گذشته بپردازد. در این دیدگاه اروپا از سه زاویه مورد بررسی قرار گرفت: 1. دوره‌ی جنگ‌های خونین و رقابت‌ها ( مجموعه جنگها و کشتارهایی که در تاریخ اروپا وجود داشت ) 2. مشابهت وقایع و حوادث تاریخی ( یک دوره بندی ظاهری بر اساس وجه مشترک وقایعی که در اروپا اتفاق افتاده بود. 3. زاویه‌ی سوم توجه به منطق تغییرات اجتماعی به معنای عام بود.

اسماعیلی:

گویی با تغییر موقعیت و موضع انسان، تاریخ دوباره کشف شد.

منصور بخت:

بله هر انسانی که با نگاهی جدید به تاریخ بپردازد، گویی آن را دوباره کشف می‌کند. البته نه وجود تاریخ را بلکه سیر و چگونگی آن را. با نگاه سوم، تاریخ اروپا را از چند جهت دسته بندی کردند. مثلاً از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، ... در وجه غالب تقسیم بندی که تا امروز نیز مورد پذیرش است، تاریخ اروپا به سه دوره‌ی باستان، قرون وسطی و رنسانس تقسیم می‌شود ( برخی دوره‌ی چهارمی به نام عصر جدید نیز اضافه می‌کنند و مبدأ آن را انقلاب فرانسه می‌گیرند ).

اسماعیلی:

البته آن بخش از سخن که عرض شد تحولات تاریخی اروپا مبنای تقسیم بندی تاریخ قرار گرفت، فراموش نشود. مثلاً گفته‌اند شاخصه‌های دوران باستان اروپا، برده داری است که شیوه‌ی تولید اصلی است. از شاخصه‌های قرون وسطی فئودالیسم در بعد اقتصادی و حاکمیت دین در بعد فرهنگی و سیاسی است، و شاخصه‌ی قرون جدید غلبه‌ی مدرنیت و بورژوازی است. آیا این تقسیم بندی اروپا محور نیست و اروپاییان آن را به همه‌ی دنیا هم تعمیم می‌دهند؟

منصوربخت:

به این مبحث متعاقباً خواهیم پرداخت. ارسطو انسان را حیوان ناطق می‌داند. منظور او از ناطق همان عاقل است و از عقل به قوه‌ی ناطقه تعبیر می‌کند. این عقلانی دانستن انسان تنها محدود به یونان نبوده است. در میان جوامع ابتدایی هم قائل بودن به تفاوت میان انسان و حیوان دیده می‌شود و وجه ممیزه‌ی آن دو هم عقل است. در ادیان هم همین مسأله دیده می‌شود. به همین دلیل عام‌ترین تعریف از انسان به همین وجه ممیزه‌ی او با دیگر موجودات برمی‌گردد و قابلیت تحقیق انسانیت او و نیز توانایی او را در تأسیس نظام اجتماعی و تنظیم روابط مدنی نشان می‌دهد. آن چه اروپاییان در قرون وسطی نسبت به ان موضع انتقادی گرفته بودند، وضعیتی بود که عقل در قرون وسطی پیدا کرده بود. بازگشت اروپا به دوران قدیم، در حقیقت توجه به عقل و جایگاه عقل در گذشته بود. ایشان عقیده داشتند که غلبه‌ی عقل در یونان قدیم، آثار ارزشمند معرفتی فراوانی برای بشر به وجود آورده است. بنیاد تمدن جدید غرب را همان عقل - با وجود پیدا کردن تفاوت ماهوی با دوران باستان - تشکیل می‌دهد. به همین علت در درک علت تحولات اروپا، به این نتیجه رسیدند که نقش عقل از سایر امور مهم‌تر است و باید بر اساس آن به تقسیم بندی تاریخ بپردازند. امروزه برای درک تحولات اقتصادی ناچاریم به همان چهار دوره توجه داشته باشیم. برای درک تحولات سیاسی، باید به دموکراسی در دوران باستان، غلبه‌ی کلیسا در قرون وسطی، منشور ماگناکارتا در قرن سیزدهم میلادی و موارد دیگر اشاره کنیم. در تقسیم بندی اجتماعی ناگزیریم اروپا را به سه دوره‌ی غارنشینی، کوچ نشینی و... تقسیم کنیم. اما هیچ یک از این موارد محور تقسیم بندی نشده‌اند. اروپاییان بر مبنای عام‌ترین تعریف از انسان، یعنی همان قوه‌ی عقل وی، به طبقه بندی تاریخ خود پرداخته‌اند.
به اعتقاد ایشان، در یونان باستان، عقل در همه‌ی جنبه‌های زندگی انسان غلبه داشته است؛ با تسلط کلیسا بر جوامع غرب، در قرون وسطی، عقل از تخت سلطنت به زیر آمد و خدمتگزار ایمان و کلیسا شد و دیگر به طور مستقل، عامل کشف حقیقت نبود و معتقدند که فروغ عقل در این دروه رو به تاریکی می‌رود و دستاوردهای علمی و معرفتی انسان‌ها رو به نقصان و محدودیت می‌گذارد. به همین علت قرون وسطی را دوره‌ای می‌دانند که در آن، اروپا به تعطیلات در تاریخ می‌رود و انگار جریان تاریخ در اروپا متوقف می‌شود. رنسانس آغاز احیای عقل و توجه به طبیعت است. رنسانس به معنای نوزایی و زایش دوباره است و گویی در این دوران اروپا دوباره متولد می‌شود و عقل به تاریخ باز می‌گردد. از این به بعد علم و تکنولوژی جدید وارد زندگی انسان می‌شود. اما توجه به علم تاریخ متأخرتر است و از قرن هیجدهم آغاز می‌شود. البته تفاوتی بین نگاه تاریخی و شکل گیری علم تاریخ هست. نگاه تاریخی در قرن سیزدهم شکل می‌گیرد و علم تاریخ در قرن هیجدهم. از همان زمانی که انسان اروپایی به وقایع و مسائل یونان باستان اشاره می‌کند؛ نگاه تاریخی یافته و تاریخ مندی انسان را به صورت جدی مورد توجه قرار داده است. اما این که چگونه باید این وقایع را تبیین کرد، از قرن هیجدهم شروع می‌شود. پس به یک معنا تلقی جدید از تاریخ بر همه‌ی علوم مقدم است و آغاز توجه انسان به علوم دیگر می‌شود.

اسماعیلی:

طبقه بندی تاریخ به سه دوره‌ی باستان، میانه و رنسانس از چه زمانی شروع می‌شود؟

منصوربخت:

طبقه بندی تاریخ مربوط به آغاز قرون رنسانس است. یعنی هنگامی که از رنسانس سخن به میان می‌آید. البته اصطلاح رنسانس در اول این قرون پدید نیامده است، بسیاری از علوم و نیز تعبیرات و اصطلاحات از قرون شانزدهم به بعد به وجود آمدند. در سال 1453 و با سقوط قسطنطنیه. کسی اصطلاح رنسانس و آغاز نوزایی را ابداع نکرد.

اسماعیلی:

یعنی در حقیقت یک قرارداد برای به کارگیری این اصطلاح صورت گرفت.

منصوربخت:

نه نمی‌توان آن را قرار داد نامید. این اصطلاح یک کشف است. کشف کردند که در این دوره دوباره عقل در مسائل زندگی انسان ظاهر شده است. در تاریخ نمی‌توان یک خط کشی مشخص انجام داد و مرزی برای دوره‌های مختلف تعیین کرد. گاه درون یک دوره، نمایندگان و حامیان دوران قبلی با قوت تمام وجود دارند، ولی دیگر وجه غالب و منشأ اثر نیستند.
گمان می‌کنم از قرن شانزدهم این اصطلاحات وارد تاریخ می‌شود و گیبون به آن‌ها کاملاً اشعار داشته است. این طبقه بندی هم بیشتر مورد توجه اهل نظر واهل سیاست بوده است و مورخین اولین بار، از گیبون به بعد، به آن توجه کرده‌اند. اما این تقسیم بندی سه گانه یک تقسیم بندی فنی نیست، بلکه یک تلقی نظری از تاریخ اروپاست. یک چارچوب نظری برپایه‌ی عقلانیت شکل گرفته واین طبقه بندی، براساس آن انجام شده است. یعنی اروپاییان ذیل نظریه‌ی اصالت عقل، مطالعات دقیق تاریخی، فلسفی، سیاسی و... انجام می‌دهند.
پس از آن که اروپاییان به شرق توجه کردند، و به گفته‌ی خودشان هم چنان که جغرافیای جهان را کشف می‌کردند، مدعی شدند که تاریخ جهان را هم دارند کشف می‌کنند و به تبع، نگاهی که به تاریخ جهان داشتند، براساس تاریخ، جوامع، اقوام و مسائل مردم قاره‌ها و کشورهای مختلف نبود؛ بلکه بر پایه‌ی محوریتی بود که برای خود قائل بودند و دیگران رادر ذیل خود می‌دیدند.

اسماعیلی:

به سخن قبلی برمی‌گردیم. یعنی آیا این نوعی اروپا محوری نیست که در مطالعه‌ی جدید تاریخ جهان پدیدار می‌شود؟ در این جا مشکلی پیش می‌آید و آن این که این دانش فارغ از کارکردهای مورد نظر اروپاییان نیست. یعنی این تاریخ در خدمت قدرت جدید درمی‌آید.

منصوربخت:

قطعاً چنین است. توجه به تاریخ و مردم شناسی و دیگر علومی که از جوامع اروپایی آغاز می‌شود و به شرق تسری می‌یابد، صرفاً توجه به نفس و حقیقت دانش نیست. یعنی شرق شناسی تاریخ شرق و اقوام دیگر را تنها برای شناخت و معرفت به آن‌ها مطالعه نمی‌کند؛ بلکه از آن حیث آنان را شناسایی می‌کند که در نسبت با انسان جدید اروپایی قرار گرفته‌اند. اروپاییان در این عصر، پس از ورود به شرق، همه را در مقایسه با خود غیرمتمدن دیدند و ادعا داشتند که می‌خواهند همه‌ی جهان را آباد کنند.

اسماعیلی:

تا این جا به یک هم سخنی رسیدیم. مفاهیم و اصطلاحات در طبقه بندی تاریخ، در دوره‌ی رنسانس و تا قرون هیجدهم وضع و تولید شد؛ ولی از آن جا که ما مصرف کننده‌ی این مفاهیم هستیم، آن‌ها را بدون در نظر گرفتن چارچوب نظری‌شان به کار گرفتیم. البته علاوه بر توجه به اصالت عقل، می‌توان این تقسیم بندی را از منظر اجتماعی و یا اقتصادی هم تبیین کرد. مثلا از منظر اقتصادی می‌توان به شیوه‌های تولید برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری هم توجه کرد.

منصوربخت:

بله ولی هیچ یک از این دیدگاه‌ها به پارادایم غالب تبدیل نشدند. آنچه را می‌توان دستکاری در تقسیم بندی سه گانه دانست، این است که دوره‌ی عقلانیت یونان، که اروپاییان از آن به دوران باستان تعبیر می‌کنند، در یک دوره‌ی خاص ظهور می‌یابد. قبل از آن در یونان و به طور کلی در اروپا هم مانند شرق، اندیشه‌ی اساطیری غالب است که در این تقسیم بندی نادیده انگاشته شده است. در این تقسیم بندی دوره‌ی اسطوره‌ای یونان باستان را حذف می‌کنند و در واقع باید تاریخ اروپا را به چهار دوره تقسیم کرد.
اما از زمانی که اروپا کشتی‌های اقیانوس‌پیما می‌سازد و در گِرد جهان به اکتشاف می‌پردازد، دوره‌ی سیطره‌ی تاریخ اروپا بر کل جهان هم آغاز می‌شود و اروپا خود را محور تاریخ جهان قرار می‌دهد. امری که در تاریخ بشریت بی‌سابقه است.

اسماعیلی:

ما هم مصرف کننده‌ی ناقص همین علم تاریخ غرب هستیم و همان مفاهیم و تقسیم بندی‌ها را در تاریخ خودمان به کار گرفته‌ایم. که البته این مفاهیم توسط اروپاییان هم وارد تاریخ ما شده است و با نگرش خود تاریخ ما را تقسیم بندی می‌کنند. این مفاهیم سه گانه در واقع به تاریخ ما تحمیل شد و تاریخ ما را هم به سه دوره‌ی باستان، میانه و معاصر تقسیم کرد.

منصوربخت:

به نظر من این امر از سوی اروپاییان آگاهانه اتفاق نیفتاده است و به این علت وارد تاریخ ما شده است که به اقتضای شرایط جدید ما نظام آموزشی خود را از اروپا گرفته‌ایم. ما معلم و نوع مدرسه و همچنین مواد درسی را از اروپا وارد کردیم و در نتیجه این مفاهیم وارد تاریخ ما هم شد و بعد به تقلید از آنان پرداختیم. در تاریخ ما، البته در اصل به تقلید از اروپائیان، تقسیم بندی دو گانه داریم که در سال‌های اخیر دارد به تقسیم بندی سه گانه تبدیل می‌شود. زیرا علم تاریخ در شرق، تحت تأثیر اوریانتالیسم در غرب به وجود آمد. یعنی پس از ظهور شرق شناسی در اروپا، اروپاییان به گذشته و تاریخ ما توجه کردند. و در همین راستا به تاریخ فرهنگی، اقتصادی و ادبی و همه جنبه‌های دیگر زندگی ما پرداختند. و این اروپاییان بودند که تاریخ ما را با تقسیم دوره‌های مختلف تبیین کردند. اولین کسی که با این دیدگاه تاریخ نوشت، سرجان ملکم بود با کتاب تاریخ ایران. تاریخ ادبیات ما را اولین بار ادوارد بروان نوشت.
این تلقی جدید ما از تاریخ، یعنی این که ما 2500 سال تاریخ داریم و این نحوه‌ی قالب ریزی تاریخ را اروپاییان به ما دادند و در چارچوب همان پارادایمی که در اروپا شکل گرفته بود، وارد ایران شد. در این جا، طرز برخورد و تلقی ما اهمیت داشت، ما موضع انفعالی داشتیم و این موضع انفعالی فقط در مورد تولیدات صنعتی غرب نبود، بلکه شامل نگاه ما به غرب هم می‌شد. ما به تقلید صرف از دیدگاه و پارادایم آن‌ها پرداختیم و متعرض جنبه‌ی غیر نظری آن در تاریخ خودمان نشدیم. این تقسیم بندی منطق تحولات تاریخ ما را توضیح نمی‌دهد. در تاریخ اروپا، با سیطره‌ی مسیحیت و آغاز قرون وسطی، به تعبیر اروپاییان عقل حضور غالب خود را از دست می‌دهد. در یونان باستان عقل وجود دارد و آثار فلسفی آفریده شده است. وقتی ما به تبع از یونان باستان، ایران قبل از اسلام را ایران باستان می‌نامیم، باید این همانندی را ببینیم، ولی چنین آثاری در ایران باستان دیده نمی‌شود. ما نمی‌توانیم تاریخ ایران باستان را کاملاً با یونان باستان تطبیق دهیم. تفاوت‌ها بسیار عمده است. حتی خردی که در ایران باستان وجود دارد، و براساس آن خردنامه‌هایی هم نوشته شده است، دستاوردهایی کاملاً متفاوت با دستاوردهای عقلانیت یونان باستان دارد. سؤال دائمی در یونان باستان این است که بهترین حکومت و بهترین حاکم کدام است؟ بهترین جامعه کدام است؟ چگونه می‌توان به سعادت رسید؟ و بر این اساس به این نتیجه رسیدند که بهترین حکومت آن است که قانون در آن حاکم باشد. آیا در ایران باستان این اندیشه‌ی سیاسی وجود دارد؟
بزرگ‌ترین بحران هنگامی به چشم می‌خورد که بخواهیم قرون وسطای اروپا را با دوران اسلامی و به اصطلاح قرون میانه‌ی ایران تطبیق دهیم. قرون وسطای اروپا، به تعبیر اروپائیان، دوره‌ی تاریک اندیشی و زوال عقل است؛ اما در همان زمان در جهان اسلام و به ویژه در پنج قرن نخست آن، ظهور عقل را شاهدیم و شکوفایی همه جانبه در تمدن اسلامی دیده می‌شود. پس از سقوط هخامنشیان، حدود یک قرن سلوکیان بر ایران حکم راندند و شهرهای مستقلی را بنا نهادند و یا اداره کردند؛ و سعی کردند شیوه‌ی زندگی یونانی را رواج دهند اما در عمل موفق نشدند. چرا در آن زمان عقل یونانی وارد جامعه‌ی ما نشد و یا غلبه پیدا نکرد؟ اما مسلمانان و جهان اسلام به عقلانیت و فلسفه توجه کردند. و البته همه‌ی فیلسوفان، عرفا و متکلمان مطرح از قوم ایرانی برخاسته‌اند. در بین دیگر دانشمندان جهان اسلام تنها ابن رشد و ابن خلدون را داریم. و دیگر متکلمان و عرفای بزرگ مانند جنید بغدادی، موالی عرفای ایرانی هستند.
منظور من این است که هم زمان با قرون وسطای اروپا، برعکس آن‌جا، دوره‌ی احیا و شکوفایی عقلانیت در تمد ن ایرانی آغاز می‌شود. این که چرا حداقل در اواخر عصر ساسانی نشانی جدی از علم و عقل دیده نمی‌شود؛ ولی پس از سقوط این سلسله جریان عظیمی از حضور ایرانیان، در عرصه‌ی فعالیت‌های عقلی و فکری به وجود می‌آید. جریانی که علمدار فلسفه و علم دوران اسلامی است؛ نه تنها به جد مورد توجه قرار نگرفته است، بلکه به نظر می‌رسد با تطبیق این دوره با قرون وسطی یا میانه؛ سعی می‌شود این دوره‌ی درخشان تاریخ ایران مغفول واقع شود یا ماهیت آن قلب شود. دوران معاصر ما هم دوره‌ی واکنش عاطفی و تمایلات شخصی است و هنوز به مسائل بنیادی و عقلانی بازنگشته‌ایم.

اسماعیلی:

یک تقسیم بندی دوگانه هم ارائه می‌شود که تاریخ ایران را به دوره‌ی قبل و بعد از اسلام تقسیم می‌کند.

منصوربخت:

بله در تقسیم بندی دوگانه، تاریخ ایران به قبل از اسلام و دوران اسلامی تقسیم می‌شود. این تقسیم بندی فنی است و از لحاظ تغییر دین صورت گرفته است و هیچ چارچوب نظری ارائه نمی‌دهد و نشان نمی‌دهد که تحولات فرهنگی و تاریخی ما در این دو دوره چگونه بوده و چه تفاوت‌هایی داشته است. اشکال عمده‌ی این تقسیم بندی هم این است که تاریخ معاصر ما را تبیین نمی‌کند. درست است که ما در دوران اسلامی هستیم، ولی از هنگام مواجهه با غرب، عصر جدیدی در تاریخ ما گشوده می‌شود که با این تقسیم بندی قابل شناخت نیست و تحولات ایجاد شده در جامعه را، که در اثر برخورد با غرب صورت گرفته است، نشان نمی‌دهد و آشکار نمی‌سازد که به کجا رسیده‌ایم.
به عبارت دیگر، ما در اثر مواجهه با تمدن جدید غرب، وارد دوران جدیدی شده‌ایم و به ناچار وضعیت جدید ما ادامه‌ی بی‌قید و شرط دوره‌ی قبل نیست. اما در این وضع، چه نسبتی با دوره‌ی پیشین و چه نسبتی با دوره‌ی جدید داریم؟ تقسیم بندی دو گانه در برابر چنین حادثه‌ی عظیمی ساکت است.
به علت همین فقدان چارچوب نظری در تقسیم بندی تاریخی است که تاریخ ما حادثه محور شده است و نمی‌تواند وارد تبیین و تفسیر کل تاریخ شود. دوره بندی باید نشان دهد که بین جزء و کل حادثه‌ی تاریخی همواره چه نسبتی وجود دارد. باید به ما بگوید تلقی ما از کلیت یک دوره‌ی تاریخی چیست و یک بخش یا دوره‌ی فرعی چه نسبتی با این کلیت دارد. علاوه بر این که خود این مفاهیم هم مبهمند. ما واژه‌های سیکل (cycle) و پریود (period) را به دوره ترجمه می‌کنیم، در حالی که این‌ها با یکدیگر نسبت مشخص دارند. ما باید دوران را عام بگیریم، بعد دوره و بعد عصر به ترتیب زیرمجموعه‌ی یکدیگر شوند.
در قیاس با تقسیم بندی دوگانه، تقسیم بندی سه گانه نیز، چنان که گفته شد، اشکالات فراوان دارد. در این تقسیم بندی تاریخ ایران به سه دوره‌ی باستان، میانه و معاصر تقسیم می‌شود. اشکالات دو دوره‌ی اول همان است که در تقسیم بندی دو گانه گفته شد. مزیت آن این است که انگار دریافته است دوره‌ی معاصری هم با تفاوت هایی از دوره‌ی قبل وجود دارد. اما این دوره‌ی معاصر کجاست؟ دوره‌ی معاصر آن تقسیم بندی با هیچ یک از مشخصات دوره‌ی کنونی ما تطبیق پیدا نمی‌کند.

اسماعیلی:

برخی این دوره را دوره‌ی گذار نامیده‌اند.

منصور بخت:

این نام گذاری هم محل اشکال است. اولاً دوره‌ی گذار به کجا؟ دوم این که آیا دوره‌ی گذار به خودی خود در تاریخ صورت می‌گیرد؟ یعنی فروپاشی یک دوره‌ی تاریخی الزاماً به معنای گذار به یک دوره‌ی تاریخی دیگر است؟ یکی از ادعاهای دوره‌ی گذر این است که از دوره‌ی سنت به مدرنیته منتقل می‌شود. آیا واقعاً دارد تمدن جدیدی شکل می‌گیرد؟

اسماعیلی:

شاید بهتر باشد نام دوره‌ی مشهور به دوره‌ی معاصر را « دوره‌ی واکنش » بگذاریم. که البته به نظر می‌رسد ما هنوز در دوره‌ی واکنش هستیم.

منصوربخت:

همین طور است. ما در دوره‌ی واکنش هستیم، اما این واکنش‌ها کم کم دارند رنگ می‌بازند. به هر حال این تقسیم بندی هم نمی‌تواند منطق تاریخ معاصر ما را تبیین کند. یعنی تاریخ معاصر یا تاریخ اکنون ما صرفاً ورود برخی مظاهر اروپایی به کشور است؟ یا فقط یک لفظ است؟ یا مراحل مختلف تحقق تمدن جدید؟ یا توجه به حوادث و وقایع مربوط به زندگی نسل حاضر و در نهایت یک پیش‌تر؟
به نظر من هیچ یک از این تقسیم بندی‌های در تاریخ ایران، چون بر مبنای نظری استوار نیستند، جواب‌گو و تبیین کننده نخواهند بود. ما طبقه بندی انجام می‌دهیم که به دانش و معرفت تاریخی دست پیدا کنیم، ولی این طبقه بندی‌های تقلیدی و بدون چارچوب نظری منطبق با شرایط جامعه و تاریخ ما، بیشتر بر سردرگمی ما می‌افزایند و گره کور دیگری بر آن می‌افزایند.

اسماعیلی:

آیا می‌توان تقسیم بندی کارآمدی ارائه کرد؟

منصوربخت:

اگر بخواهیم به معرفت تاریخی مطلوب و مورد انتظار نائل شویم و در پی آن باشیم که تاریخ نیز هم چون سایر علوم به صورت عام و علوم انسانی به صورت خاص، نقش خود را در عرصه‌ی حیات اجتماعی ما ایفا کند، چاره‌ای جز این کار نداریم؛ اما برای رسیدن به یک تقسیم بندی جدید بایددر وهله‌ی اول از تلقی‌ای که اکنون در مورد تاریخ داریم فارغ شویم. مادامی که درون این نحوه‌ی تلقی از تاریخ قرار داریم، به دوره بندی جدید نخواهیم رسید. وظیفه‌ی همه‌ی رشته‌های علوم انسانی اعم از علوم سیاسی، علوم اقتصادی، علوم اجتماعی، مدیریت و غیره مشخص است؛ اما ما در رشته‌ی تاریخ هنوز تلقی درستی از تاریخ نداریم. یعنی یا به شیوه‌ی قدما بحث عبرت از تاریخ را مطرح می‌کنیم، یا بدون فهم پارادایم مدرن، تاریخ را در لفافه‌ای از تعبیرات ادبی که در ابتدای ظهور تاریخ نگاری جدید در ایران به وجود آمد، می‌پیچیم. مادامی که در پارادایم عبرت به تاریخ بنگریم، و یا در پارادایم جدید، صرفاً تعابیر ادبی از تاریخ داشته باشیم، قادر نخواهیم بود طبقه بندی جامع و درستی از تاریخ ارائه دهیم.
نخستین مرحله در طبقه بندی و دوره بندی تاریخ ایران، توجه به لوازم و مقتضیات کار است. دوره بندی امری از جنس مسائل روزمره و دم دستی نیست که به آسانی بتوان به آن پرداخت. چنان که اشاره شد، برخلاف تصور جاری و غالب، دوره بندی تاریخ امری فنی و عملی صرف به تعبیر رایج آن نیست. دوره بندی امری نظری است، که نمی‌توان آن را ساده انگاشت. از این منظر، قبل از هر چیز، باید تکلیف پرسش‌های بنیادین را نسبت به تاریخ معلوم کنیم. ما چه نیازی به تاریخ داریم؟ چرا به تاریخ توجه می‌کنیم؟ چرا تاریخ می‌خوانیم؟ از علم تاریخ انتظار داریم که چه کاری را برای ما انجام دهد؟ ملاحظه می‌فرمایید که قبل از هر چیز، نیازمند ارائه‌ی تعریفی عقلانی از تاریخ هستیم. ارائه‌ی چنین تعریفی مقدمه‌ای برای سایر مقدمات لازم برای دوره بندی را فراهم خواهد ساخت.
یعنی پس از این مقدمه، باید در جست و جوی امری محوری باشیم که بتواند آغازگر دوره بندی متناسب با شرایط جدید تاریخی جامعه‌ی ما باشد. چنین پرسشی چیزی جز پرسش از وضعیت عقل در تاریخ ما نیست. به عبارت دیگر، دوره بندی دریافت و شناختی پسینی است. اما این دریافت پسینی برحسب توجه صرف به حوادث ظاهری قادر به توضیح نحوه‌ی سیر و تداوم تاریخ ایران نخواهد بود. تأمل در وضعیت عقل، لزوماً به پرسش از امری محوری در تاریخ ایران منجر خواهد شد که جامعه‌ی ایران را در سیر کلی آن، مورد ملاحظه قرار خواهد داد. بر این اساس، می‌توان چنین طرح پرسش کرد: عقل در تاریخ ایران چه وضعیت و جایگاهی داشته است؟ عقل در تاریخ ایران در چه صورتی ظهور کرده است؟ جامعه‌ی ایران در سیر تاریخی خود، چه نسبتی با عقل داشته است؟
ناگفته پیداست که عقل بدین معنا، مفهومی مجرد یا انتزاعی نیست؛ بلکه عامل ظهور صورتی از زندگی اجتماعی و سامان گری آن است. گذر از پرسش‌های مبتنی بر محوریت ظاهر حوادث و وقایع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، به پرسش محوریت عقل، تمهید مقدمه‌ای بر گذر از آگاهی تاریخی به خودآگاهی تاریخی است. در این وضع، پرسش مذکور تالی منطقی دیگری هم دارد و آن پرسش عقلانی از نسبت و جایگاه ما در جغرافیای تاریخ امروز جهان است. جایگاه ما در جغرافیای تاریخ جهان چیست؟ به عبارت دیگر، در مواجهه و مقابله‌ی شرق و غرب چه چیزی رخ داده است؟ ما در گذشته چه جایگاهی داشته‌ایم؟ در مواجهه‌ی با غرب چه تغییری در جایگاه ما رخ داده است؟ جایگاه جدید ما چیست؟ ما به عنوان انسان ایرانی، امروز از چه هویتی برخورداریم؟ کیستیم؟ جایگاه ما در فرهنگ و تمدن جهانی کجاست؟
پاسخ به این پرسش‌ها کاری ساده و سهل الوصول نیست. و هیچ کس نمی‌تواند یک بار برای همیشه به این سؤالات پاسخ دهد. این سؤالات، سؤالات بنیادین انسان تاریخمند را تشکیل می‌دهند و در هر جامعه‌ای به اعتبار شرایطی که از آن برخوردار است، طرح می‌شوند.
بالطبع پاسخ دادن به این سؤالات و ارائه‌ی دوره بندی جدید از تاریخ ایران، کار یک نفر نیست. بنده البته نظر خودم را در این باره دارم، اما فعلاً ترجیح می‌دهم که در باب ضرورت و طرح مسأله و بی‌اعتباری تقسیم بندی‌ها و دوره بندی‌های رایج سخن بگویم و امیدوار باشم که صاحبان تفکر تاریخی با تأمل در مسأله، وارد میدان شوند و در جدالی عقلانی، مقدمات لازم را برای ارائه‌ی یک دوره بندی مناسب با روزگار جدید فراهم کنند. دوره بندی‌ای که امکان گذر از آگاهی تاریخی به خودآگاهی تاریخی را به وجود بیاورد.

اسماعیلی:

با تشکر از دکتر منصوربخت و وقتی که در اختیار ما نهادند.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 126، صص34-43.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما