جنبش نرم افزاري، نهضت توليد علم و آزادانديشي

به نام خدايي که به بشر امکان بودن و انديشيدن را عطا فرمود. اکنون زماني است که ما در عصر ارتباطات توسط امواج احاطه شده ايم و در گوشه و کنار نزديک و دور همواره يک وسيله اتصال و ارتباط رسانه اي جمعي و فردي براي دريافت و انتقال داده ها و اطلاعات وجود دارد.
چهارشنبه، 28 فروردين 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنبش نرم افزاري، نهضت توليد علم و آزادانديشي
جنبش نرم افزاري، نهضت توليد علم و آزادانديشي
جنبش نرم افزاري، نهضت توليد علم و آزادانديشي

منبع:باشگاه انديشه

مقدمه: عصر ارتباطات و اطلاعات(مديا تروريسم)

به نام خدايي که به بشر امکان بودن و انديشيدن را عطا فرمود.
اکنون زماني است که ما در عصر ارتباطات توسط امواج احاطه شده ايم و در گوشه و کنار نزديک و دور همواره يک وسيله اتصال و ارتباط رسانه اي جمعي و فردي براي دريافت و انتقال داده ها و اطلاعات وجود دارد.
در اين شلوغ بازار همه سعي دارند جمع بيشتري را با به خدمت گرفتن امکانات و قدرت بيشتر به سمت خود جذب و از ديگران دور کنند و گاهي هم به سمت ديگران سوق دهند.
حال در زمان ما اطلاعات پردازش شده با مهر و امضاء و استانداردهاي از پيش تعريف و اعمال شده و با برچسب هاي متنوع و خيره کننده جويده شده و آماده توسط يک موج خوان به نا حق و ناجوانمردانه در دهان ذهن ما گذاشته ميشود.جالب اينجاست که در سکتور صفر و شناسايي اين دادهها نوشته شده "ادراک شد ". يعني اجازه اين قسمت را هم ميخواهند با گستاخي بدست خود بگيرند.
جالب اينجاست که اين استانداردها و برچسب ها در شرايط و ظرفهاي مکاني و زماني مختلف با مبنا هاي مختلف و بعضا بسيار متفاوت و دور از هم تعريف و ارايه ميشوند و در واقع در واقع در تعاريف مبنايي خود دچار تناقض ميشوند. آنطور که رئيس يک دولت تروريست ميشود صلح طلب و کانديداي دريافت جايزه
صلح نوبل و رهبر يک گروه مردمي که قصد گرفتن حق و حقوق مردم خود را دارد خودش و به همراه خانواده اش ميشود تروريست.
چرا اينقدر دور برويم يک کشور که انتخابات در آن با راي بالاي شصت و هفتاد درصد برگزار ميشود
بزرگترين مانع بر سر راه دموکراسي در منطقه و جهان معرفي ميشود و کشوري که حتي با بوق هاي تبليغاتي خود موفق به جذب حتي نيمي و يا يک چهارم از مردم خود در انتخابات نميشود دايه دار دموکراسي در جهان.(1)
آنها هنوز مانند کودکي شان دوست دارند خيال پردازي کنند که کا بوي تنهايي در تمام دنيا هستند.
و حال که بزرگ شده اند و سيبيلهاشان از بنا گوش بيرون زده و اين خانه و لقمه ديگر آنها را سير نميکند و کفاف نميدهد بايد با توليد " نظم نوين جهاني " از نوع آمريکايي بقيه را که از ديد آنها وحشي ها هستند مانند اسب وحشي با هويج و چماق و با ديوار و سيم خاردار رام و به کرنش وا داشت و پوست سرشان را کند اين توهم و غرور آنقدر در آنها ماءکد و تاکيد شده و مهر زده شده که در آنها توليد کلوني الگوي ذهني کرده و تبديل به سو گيري " توهم امپراتوري " شده است.
براي تحقق همين توهم آنها همه ابزارهاي خود را به کار ميگيرند و انصافاٌ کار ميکنند.
در دوره اي که موسوم به عصر ارتباطات و اطلاعات شده نبردها تعريف متفاوت و نا متقارن گرفته اند و به دو دسته تقابل سخت و نبرد نرم تقسيم شده اند.
به اقتضا شرايط گاهي اول با تقابل سخت بايد پيش روي کرد و بعد با قدرت نرم ذهن ها را تسخير کرد و در بعضي شرايط هم بايد اول با جنگ نرم هويج ارايه کرد و سپس چماق بر سر او زد.
در روزگار ما رسانه هاي ثروتمند آنها نقش هويج را بازي ميکنند.
در روزگار ما داده ها و اطلاعات پردازش شده مانند هويج رنده شده و راحت الحلقوم با مهر موم و با برچسب ها و بسته بنديهاي زيبا و دل ربا و با ترکيباتي بسيار موزون که حاصل عبور از رنده ي "مدل پرو پا گاندا3" و در واقع فيلترهاي جهاني رسانه اي آن کا بويي ها ست بسيار روانتر و قانع کننده تر و بيشتر و از همه مهمتر سريعتر و راحت تر از اطلاعات خام و دست اول و درست تر دراختيار ما قرار ميگيرد و در جعبه ادراک ما سکني ميگزيند.با آدرس و قابل مراجعه و در واقع اين داده ها اينگونه طراحي شده که قابل مراجعه در زمان انتخاب باشند.
" انتخاب يا انتخابي طراحي شده مسئله اين است "
ولي در واقع اين داده ها و اطلاعات بدونه اينکه پردازش لازم و کافي و با کفايت و اصلا پردازش واقعي در مورد آنها صورت پذير در در پردازش گر تطبيق گر ذهن ما به عنوان يک الگو لانه ميکنند و الگوهاي ذهني ما را تشکيل ميدهد و ميسازند و سازمان دهي ميکنند و در واقع از ما سلاحي بر ما توليد ميکنند.
ولي آيا پردازشي که از سوي ديگران بر روي آن مطالب صورت گرفته همان پردازش و روندي است که ما علاقه داشته ايم برروي آن موارد و داده هاي اوليه انجام دهيم و يا فقط نام و LABEL روي بسته بندي آن شبيه چيزي است که ما ميخواهيم .
و آيا اصلا اينکه ما از رسانه هايي که ارباب آنها بزرگترين دشمنان ما هستند و بارها به اثبات رسانيده اند انتظار حقيقت را داشته باشيم جواب ميدهد و ما را به مقصود مان ميرساند و يا صبري است به گزاف و اسراف و اتلاف وقت. (در اين زمينه آمار دقيقي در کتاب "نظر سازي" اثر نوام چامسکي ارايه شده است)
به ياد آن چوک معروف که در اينجا هم بسيار تلخ و اقراري است بسيار بزرگ افتادم که مي گفت :
"فلان کس ژيان را جاي اتوبوس رنگ ميکند و مي فروشد " و هم ياد "RD".
بله اين قدرت و جادوي رسانه است.
باز اين سئوال را تکرار ميکنم که آيا ما مصرف کننده ي صرف غذاي جويده شده ي رسانه ها و دادهاي آنها هستيم و فقط قادر به انتخاب کردن اسم رسانه که همان برچسب جعبه است هستيم و يا بعد از دريافت داده ها و اطلاعات آنها را خود پردازش ميکنيم و جا و مکان و ارزش آن را خود تعيين ميکنيم؟
به نظر من در زماني که اطراف ما با اطلاعات و داده ها و رسانه هاي رنگارنگ احاطه شده و تبليغات در آن و براي آن بيداد ميکند ما در جامعه خود به هويت هايي که بر مبناي تحليل گري و انديشه بر داده ها زنده شده اند داريم و نه يک نسخه پيچيده شده ي فرهنگي که از تحليل فقط نقد و از نقد هم فقط انتقاد را حاصل کند و اين انديشه تحليل گري اتفاقا بايد از طريق زنده کردن هويت مردمان مان بازسازي و برون رساني و به روز رساني شود و به عرصه ظهور رسد و في الواقع حس و هويت حقيقت جويي که در فطرت همه ي انسانها است بيدار و يا زنده تر شود.
کار فرهنگي در اين عرصه تاثيري مقطعي و بسيار سطحي دارد و غالبا فرهنگ فراموش شدني است و گاهي اوقات يک فرهنگ مخالف مصلحت و گاهي اوقات هم بعضي فرهنگها فرهنگ بد هستند.
يک فرهنگ از سياستي نهادينه شده نشات ميگيرد و ممکن است آن سياستي که سعي در نهادينه شدن داشته در آن زمان به کار گرفته شده سياستي متناسب و مناسب آن زمان بوده باشد که فقط به درد آن زمان مرهم است و شايد هم آن سياست سياست بدي باشد در نتيجه آن فرهنگي که در آن زمان اين همه از آن دم زديم و ميزنيم چون از سياست غلط و يا سياست مناسب زمان خود توليد شده براي حال و يا آينده ي ما تبديل به چالش نهادينه ميشود و توليد فرهنگ بد ميکند. و ممکن است آن سياست در دوران مختلف و در مصلحت هاي مختلف تغيير کند ولي هويت همچنان نزديک تر و ماندگار است و در اکثريت بر مبناي فطرت واحد انسانها شکل ميگيرد.
اگر اسلام شيعي در ايران فقط سياست يک حکومت براي حفظ وحدت و يکپارچگي ملي در ايران بود بايد تا حال با اين همه مکتبهاي رنگارنگ دست ساز بشري صد کفن مي پوساند ولي چون اين مکتب با فطرت حقيقت جويي و عدالت خواهي بشر و نوع غني شده ي آن يعني ايرانيان سازگاري داشت و اصلا حقيقت ناب و ميزان بود در ايرانيان جاي گرفت و تشکيل هويت اسلامي ايراني را داد بدونه اينکه چيزي از ايرانيت و يا اسلاميت کاسته شود تا جايي که گفته اند ايران و اسلام با هم درخت تناوري را تشکيل ميدهند و کتابي در باره ي خدمات متقابل اسلام و ايران به نگارش در آمد و همه دانايان اين عرصه به آن اذعان دارند .

(ادوارد براون-ابن خلدون-آيت الله مطهري)

مقصود من از اين هويت سازي بر پايه ي تحليل گري اين است که افراد واقف شوند که براي زنده کردن ستون فقرات حس حقيقت جويي که اعصاب از آن ميگذرد لازم است که ملات ريزي و پي سازي محکم و قابل اطميناني بر مبناي توانايي تجزيه و تحليل گري و سبک و سنگين کردن داده ها داشته باشند و نه اينکه ادراک خود را به اميد بيستون دادهاي جويده شده و سپس کپي شده حالا درست يا غلط رها کنند و مسلما هر جا هم که لازم است از متخصصين که درآن زمينه تخصص دارد براي درک بهتر و نزديک تر به درست کمک بگيرند.
در واقع ما بايد دست به توليد هويت هاي تحليلگر و ناقد عالمانه و حکيمانه از طريق زنده کردن حس حقيقت جويي در آنها بزنيم و بعد از آن توليد استراتژي در اين زمينه بکنيم تا زمينه براي عموميت بخشي و گسترش آن فراهم شود.
من فکر ميکنم اگر جنبش نر افزاري را به مثابه يک کره بزرگ در نظر بگيريم و سال پاسخ گويي را يکي قاچ و يا کره اي در درون آن در نظر بگيريم در واقع سال پاسخ گويي مبنايي بر همين پايه ي تحليل و نقد عالمانه و حکيمانه داشته و نوعي تمرين بوده است براي ساختن هويتهاي تحليل گر و ناقد عالمانه و حکيمانه و نه اينکه دادن يک سري آمار و ارقام دهن پر کن و دهن پر نکن و درست يا غلط .(که البته آمار جاي خود را هم دارد و مهم است و خود مانند آچاري است براي کمک به تجزيه و تحليل کردن).
به نظر من ما ميتوانيم در پرتو نقد و تحليل تعاريف و معاني را گسترده تر و يا محدودتر کنيم و مهمترين و اساسي ترين وسيله اي که در انسان به عنوان ابزار تحليل و نقد پيش بيني شده و تعبيه هم شده ابزاري نيست جز " قوه ي ادراک " که يافته هاي انسان پس از نمايان شدن و حاصل شدن با آن تجزيه و تحليل ميشود . حال مسئله اينجاست که ادراک چيست و چگونه بايد اين آچار همه کاره را در خود شناخت و سمت سو داد و اصلا في الحال روشن است يا خاموش.

(شناخت بر مکانيسمي براي انديشه بر ادراک)_1

مدار رابط انسان با محيط فرآيند ادراک است و عاملي است اساسي در شناخت صحيح جهان پيرامون و فرا پيرامون ما.
واضح و بديهي است که تحليل و پردازش صحيح داده ها و اطلاعاتي که از يک موضوع تراوش و بدست مي آيد نيازمند داشتن روند ادراکي صحيح و در واقع ادراک صحيح است.
ولي پژوهش هايي که در اين زمينه صورت گرفته نشانگر و مبين آن است که معمولا بر سر راه ادراک صحيح دامها و چاله هاي متعددي وجود دارد و معمولا شرايط حاکم بر روند شناخت و تحليل داده ها و اطلاعات کمين گاهي است بر سر راه ادراک صحيح و بيشتر مشکلات در طي مسير ادراک صحيح رخ ميدهد.
با توجه به مطالب گفته شده فکر ميکنم لازم باشد که به قول معروف کلاه خود را قاضي کنيم و قضاوت کنيم که آيا فرآيند ادراک در ما مسير درست را براي رسيدن به نتيجه درست طي ميکند و يا نياز به اصلاح و گسترده شدن دامان يافته ها و دريافتهاي خود دارد.
ادراک در ديده ي عامه فرآيندي غير فعال تصور ميشود .سنسورهاي دريافتي ما و در واقع حواس ما با تاثير پذيري از متغير هاي دور و اطراف ما قادر به دريافت يک سري اطلاعات از جمله ديدن و شنيدن و به طور کل تمام گزاره هاي حسي هستند.
اغلب ما تصور ميکنيم که اگر ما نسبت پالس ها و در واقع داده هاي ورودي مان موضعي کاملا بي طرفانه داشته باشيم (منظور خنثي نيست)پردازش گر ما ميتواند همان واقعيت ها را ثبت و نگهداري کند که به وقوع پيوسته .
اما بايد بدانيم که فرآيند ادراک فعال است و هميشه فهم درست از واقعيات را ثبت نميکند بلکه فهم خود از واقعيات را ميسازد و ادراک گذشته از آگاهي از وجود يک چيز و يا يک روند مستلزم فهم و شناخت صحيح نسبت به آن مسئله نيز هست.
در واقع فرآيند ادراک نتيجه گرا ست و شخص در طي روند ادراک بر پايه اطلاعاتي که از حسگرهاي مادي و در يافت کننده هاي غير مادي اش دريافت ميکند و کرده است خود نسخه اي از تعريف بر پايه ي ادراک خود را چه ادراک نزديک به صحيح و چه دور از خصوصيات و واقعيت هاي " شيئ يا روند " مورد برسي را توليد ميکند.
ادراک ما تحت تاثير يافته هاي حسي و غير حسي گذشته مان و يا آنهايي که هم اکنون تحت تاثير عوامل محيطي بوجود آمده اند و توليد ساختارهاي فکري ما را کرده اند سبب معين شدن جايگاه ما نسبت به آن مسئله ميشود.
در حوضه اي که ما ميخواهيم درکي و يا تعريفي از خصوصيات يک روند و يا شيئ براي خود و يا ديگران ارايه کنيم و معرفي کنيم از يافته هاي توليد شده در گذشته و يا عوامل تاثير گذار در هم اکنون متاثر هستيم که در واقع اين يافته هاي گذشته و عوامل محيطي اکنون ما انتظارات ما را نسبت به يک موضوع توليد ميکند در نتيجه " درک ما نسبت به يک موضوع و يا روند معمولا از انتظارات ما نسبت به آن ناشي ميشود "
تحليلي که از نتيجه ي اين گفته بدست مي آيد تاکيد بر اين موضع ميکند که در تشخيص و شناخت يک پديده دور از انتظار نياز به اطلاعات بيشتر و واضح تر و در عين حال با درجه ابهام کمتري است تا بتوان گستره ي درک خود را از يک موضوع به دامان گسترده تري از واقعيت ها و احتمالات بسط دهيم و دست به تحليل بسيط تري بزنيم و در واقع در درون مان ايجاد مشورتي عمومي بين همه احتمالات و واقعبات و در واقع دست به مشورت بين همه ي آحاد تاثير گذار دروني مان بزنيم و توليد نظريه و نتيجه اي محتملتر را بکنيم.
با انجام يک آزمايش کوچک مانند نگاه کردن به اشکال تو در تو (اگر جديد و غير تکراري باشد بهتر است)
که در نگاه اول يک تصوير بدست مي آيد ولي از مجموعه اي از اشکال تشکيل متوجه اين واقعيت ميشويم که ساختارهاي فکري و ذهني به سرعت تشکيل ميشوند و در نگاه اول يک تصوير را تشخيص ميدهند و به سختي هم تغيير ميکنند. چرا که اگر منصفانه بينديشيم متوجه ميشويم که کمي زمان ميبرد تا ما به کل تصوير موجود اشراف پيدا کنيم و گاهي هم ممکن است توضيحات اطرافيان که متوجه واقعيت اين موضوع شده اند براي ما کار ساز نباشد و ما بر روي نظر خود پاي فشاري کنيم.
در واقع ما اطلاعات ورودي مان را نسبت به تصوير با توجه به تجربه ها مان که از راه ديدن تصاويري که در گذشته و يا حال کسب کرده ايم و به طور نا خواسته از طريق فرآيند ادراک مان تبديل به انتظارات ما شده پردازش ميکنيم.
حال اگر ما قبلا تجربه ديدن صحيح چنين تصاويري(مثلا تصاوير سه بعدي و يا تصاوير تو در تو) را داشته باشيم و يا از طريق کسي براي ما اين موضوع تبيين و تعريف شده باشد تبديل به انتظار ما ميشود و طي روند ادراک مان اين انتظار در فرآيند ادراک مان اعمال ميشود و در نتيجه ادراک نزديکتر به صحيح را ناشيمي گردد.
و اگر اين تجربه و تبيين را(که در مثال بالا نسبت به تصاوير ذکر شد) براي فرآيند ادراک به وجود نيامده باشد به طور حتم روند ادراک طي مسير دور تر از درست و يا غلط را ميکند و اگر فرصتي براي مشخص شدن واقعيت براي فرد از طريق يافته هاي جديد و يا تبيين ديگران بوجود آيد ضمن اينکه از پس از دريافت اين تجربه و يا تبيين جزء لاينفک انتظارات فرد ميشود تازه از اشتباه خود هم متعجب هم ميشود.
مثال ديگر اين که اگر ما با کسي که تازه با او آشنا شده ايم قرار ملاقاتي بگزاريم و او دير حاضر شود اين دير حاضر شدن در واقع تبديل به انتظار ما از او ميشود و در دفعات ديگر روي دير آمدن او حساب ميکنيم و انتظار داريم و حال اگر با کسي که هميشه سر وقت بر سر ملاقات حاضر ميشده و يا آشنايان او ميگويند هميشه سر وقت مي آيد قرار ملاقات داشته باشيم و او دير کند با توجه به انتظاري که از طريق تجربيات و تبيين هايي که بر ما جاري شده يک سري احتمالات مثلا در مورد مشکلاتي که امکان دارد برايش پيش آمده باشد توليد ميکنيم.( 2)
در مورد تجزيه و تحليل داده ها و اطلاعات قضيه به همين منوال است .زيرا ممکن است از آن زاويه اي که ما به رشته اطلاعات نگاه ميکنيم آن رشته را فقط يک نقطه ببينيم در حالي که در زاويه ديگر خطي است که چه بسا داراي عمق و پي چيده گي و درهم تنيدگي هم شد باشد و شايد هم يک ساختار D.N.A باشد که نه تنها در شکل و متخصات داراي تنيده گي است بلکه در درون همين تنيدگي اعمال پيچيده گي هاي مفهومي و اطلاعاتي را در خود ذخيره کرده است.
آزمايش تصاوير نمونه بسيار خوبي است براي صحه گذاشتن به اين مطلب که الگوهاي انتظار هم سريع شکل ميگيرند و هم اينکه آنچنان در عمق ذهن فرد ريشه پيدا ميکنند که حتي در صورت اطلاع از وجود اطلاعات نا هم خوان با يافته هاي گذشته فرد( که در واقع يافته هاي اوليه فرد هم در اکثر موارد چيزي جز تحت تاثير ذهنيت و در واقع سو گيري حاصل از ذهنيت اوليه نيستند و اغلب عجولانه و احساساتي هم هستند) باز هم به سختي تغيير ديدگاه ميدهند.
"در واقع به صورت ناخود آگاه افراد چيزي را درک ميکنند که به دليل ذهنيت شان نسبت به آن مسئله انتظار دارند "
انتظار ميتواند منابع بسيار متنوعي داشته باشد .مانند تجارب گذشته که در غالب آموزشهايي که در محل تحصيل و در ارتباط با ديگران بدست ميآوريم و هنجارهاي فرهنگي و حتي رايج جامعه و محيطي که در آن مشغول هستيم و نيز شرايطي که فرآيند ادراک در آن صورت مي پذيرد اعم از فشارهاي روحي و جسمي و غيره.
در واقع شرايط متفاوت انتظارات و عملکردهاي متفاوتي را به دنبال دارد و به وجود مي آورد.
به مثالي عمومي تري روي مي آورم(در موردشرايطي که فرآيند ادراک در آن رخ ميدهد):
مثلا اگر در کيف همراه مان مقدار زيادي چک مسافرتي به همراه داشته باشيم(حالا به خاطر اينکه حساسيت بالا برود به امانت هم باشد)و قرار باشد آن را به صاحبش برسانيم و براي رسيدن به محل کار صاحب آن نياز باشد از محيط بسيار شلوغي عبور کنيم احتياط بسيار زيادي را در دستور کار قرار ميدهيم حتي اگر آن مسير
مسير هميشگي ما باشد و ما در روزهاي عادي بسيار راحت و با حساسيت کمتري از آن مسير عبور ميکرديم . نوع شرايط روحي و فشارهاي عصبي در اين دو زمان بسيار متفاوت خواهد بود به طوري که امکان دارد ما در شرايط عادي حتي به عوامل تحريک کننده ي محيط اطراف خود چندان توجهي نکنيم در حالي که در شرايطي که حامل بار با ارزشي هستيم حتي به صداهاي پاي عابران پشت سرمان و يا صداي گاز دادن يک متور سوار هم حساس ميشويم. در واقع شرايط ما اعم از سوءظن ها و ... نسبت به دو مقطع زماني و مکاني بسيار متفاوت است. که البته با تکرار پيش آمدن اين موقعيت ها شرايط محيطي برايمان عادي شود ولي هم چنان احتياط حاصل از انتظار ما بر ما حکم فرماست .(که اگر چه چنين نباشد به دور از عقلانيت است).
ساختارهاي فکري را در تحليل معمولا يک نوع گره و مانع ميدانند که بايد براي اجتناب از سو گيري و فرا فکني از آن اجتناب کرد. " حساب حساب است و کا کا برادر "
طبق چنين استدلالي شخص بايد ذهن باز داشته باشد و تنها بايد تحت تاثير واقعيات موجود باشد و نه پيش پنداشته هاي خويش در حالي که دست يافتن به چنين آرماني غير ممکن و يا بسيار سخت و در واقع دست
نا يافتني است. در واقع داده هايي که براي شخص به عنوان ساختارهاي فکري جا افتاده اند اطلاعاتي هستند از ميان توده اي از اطلاعات کلي که شخص را احاطه کرده و شخص آن داده ها را به عنوان يک سري واقعيات پذيرفته و آن ساختارها را با موضوعي که در حال بحث و يا تفکر کردن در باره آنها است مرتبط ميکند و توليد نظريه ي (نظر خود)خود را در مورد آن موضوع ميکند .
" در واقع ساختارهاي فکري نه خوب هستند و نه بد بلکه اجتناب ناپذير هستند "و خيلي از جاها هم به همان نسبت که مزاحم هستند بلکه بيشتر سبب باز شدن راه و راه گشا هستند.
زيرا که هميشه سکويي براي پرتاب لازم است .
"ذهن باز ذهن خالي است " اين سخن شايد به نظر خيلي ها ناخوشايند و بسيار بد و خبيثانه باشد.
ولي مبين اين مطلب است که کسي که قصد تحليل موردي را دارد نمي تواند با اجتناب از پيش پندار ها به تحليل بي طرفانه دست پيدا کند و تصويري که مبين "قضاوت بي طرف " باشد در واقع جز غفلت و خود فريبي چيزي نيست.
براي اينکه درک درستي از اندازه ي طول داشته باشيم نبايد که با عنوان بي طرف شدن متر را به عنوان يک پيش پنداشته و معيار اندازه گيري از دست بدهيم.
راه رسيدن به بي طرفي روشن کردن و مشخص ساختن و شناختن مفروضات و استدلالات خود و تيم تا حد امکان حد اقل براي خود و تا جايي که در آن مسئله لازم است براي ديگران است به طوريکه ديگران و مخصوصا خودمان توانايي به نقد کشيدن و تحليل کردن مفروضات خودمان را داشته باشيم و در واقع بتوانيم
"در ادراک مان انديشه کنيم " تا بتوانيم آن استدلالات و تعاريفي را که در واقع تشکيل مفروضات و گاهي معيار هاي ما را ميدهند بشناسيم و تحليل و نقد شان کنيم و در واقع با اين عمل به گسترده تر کردن و عمق دادن بيشتر به برترينها و عاليترين هاي آن مفاهيم اساسي و با کاهش دادن ميزان تاثير کم عمق ترين آنها زمينه را براي ادراک صحيح تر فراهم کنيم.
و در واقع بدانيم واحد اندازه اي که ميخواهيم دريافت کنيم و پردازش کنيم و اعلام کنيم بر حسب چيست.
"متر يا سانتي متر يا کيلوگرم " زيرا که نمي شود مساحت و محيط را طوري حساب کرد که مثلا طول بر حسب "متر " باشد و عرض بر حسب "سانتي متر " و ارتفاع بر حسب "مايل " و در جا در هم ضرب کنيم زيرا جوابي که به دست خواهد آمد نا موزون و نا همگن و در واقع نادرست و به يک کلام التقاطي خواهد بود و ماندگاري نخواهد داشت و حد اکثر تبديل به يک سياست نادرست از نوع چالش نهادينه خواهد شد و تشکيل نوعي کلوني فرهنگي آن هم از نوع فرهنگ غلط ميدهد و چون در ذات تناقض و نا هماهنگي با خود دارد با مواد افزودني هم ماندگاري نخواهد داشت و آجر روي آجر ش بند نخواهد شد و طي زماني هم که برپاست جز توليد بحران نميکند.
مثلا گاهي اوقات ميشود براي محاسبه ي مساحت يک شکل که طولش بر حسب متر است و عرضش بر حسب سانتي متر با تبديل يکي از آنها به مقياس ديگري و انجام عمليات محاسبه جواب صحيح را بدست آورد ولي آيا ميشود شکلي را طوري بنا کرد که طول آن را بر مبناي متر(يا تمام مقياسهاي اندازه گيري طول)به ما داده اند و عرضش را بر مبناي کيلوگرم(يا تمام واحدهاي اندازه گيري که براي محاسبه ي طول به کار نميرود)؟
برخي موارد را ميشود با تبديل کردن مقياسي که در آن پارادايم توليد شده اند به مقياس اندازه گيري پارادايم خودمان قابل استفاده کرد و برخي ديگر اصلا در پارادايمي و واحدي که طراحي شده اند امکان تبديل شدن به واحد و چه برسد به مقياس ميزان ما و در واقع پارادايم ما را ندارد.
مثال عامي تر اينکه اگر اتومبيلي که متعلق به کشوري است که واحد سرعت براي آنجا بر حسب مايل بر ساعت است وارد کشوري شود که واحد سرعت در آنجا بر حسب کيلومتر بر ساعت است نميتواند تنها با استناد به اينکه مثلا روي تابلوي بزرگراه نوشته شده "80"عقربه سرعت سنج اتومبيل خود را به عدد "80" برساند. او بايد با توجه به اينکه واحد اندازه گيري سرعت در آن کشور بر حسب کيلو متر است و روي سرعت سنج اتومبيل او بر حسب مايل بر ساعت نوشته شده عدد روي سرعت سنج اتومبيل خود را تبديل به کيلو متر کند چرا که در غير اين صورت سرعت او تا حدود دو برابر مجاز تعيين شده ي آن کشور براي آن بزرگراه خواهد بود زيرا که با واحدي متفاوت سنجيده شده است .
بعضي موارد هستند که ميشود با يک محاسبه و تبديل آنها را وارد پارادايم خودمان بکنيم و اگر تبديل نکنيم توليد بحران ميکند ولي برخي موارد هم هست که چنين امکاني وجود ندارد. مثل اين است که بخواهيم
با يک چنگال آب بنوشيم اين که امکان ندارد و نياز ما را به عنوان وسيله حمل کننده ي آب جواب نميدهد.
پس نتيجه اين ميشود که برخي موارد را ميتوان پذيرفت و برخي ديگر با يک سري تغييرات در آنها ميتوان مورد استفاده قرار داد و برخي ديگر اصلا قابل پذيرش نيستند و بايد رد کرد.
از اينجاست که درک ميشود که همه گزاره هايي را که ارايه ميشود نميتوان يکجا رد کرد و يا پذيرفت و يا تبديل کرد و اساس تحليل گري شناختن صحيح بر اعمال يکي از موارد مذکور است بر مورد به مورد

گزاره هاي ارايه شده.

مثال بارز آن همين مکتب هاي دست ساز بشري در غرب است که چيزي جز بحران براي آنها نداشته است. و حتي دستاوردهاي بزرگ علمي شان را چون در محيطي ماهيتا متناقض توليد کرده اند دردي از دل آنها دوا نکرده و همچنان حيراننند و هر چند وقت يکبار مکتب جديد به بازار مي آورند و در واقع با تلفيق و التقاط خود بر خود بحران ميسازند. از بحران فرو پاشي پايه هاي اجتماع و در واقع خانواده گرفته تا فساد و جنايت که آنها هم ناشي از بحران هويت است زيرا که سياست نهادينه شده اي که با عنوان فرهنگ در جامعه ي خود در ادوار مختلف مانند آزمايشگاه روا کرده اند به دليل غلط بودن سياست ها و نا هماهنگ بودن در خود وبا هويت و فطرت اصيل انساني تبديل به چالش نهادينه شده و يک دمل و غده سرطاني توليد شده و سر در آورده.
در پايان تکرار و تاکيد ميکنم که ما در مواجهه با اين بمباران اطلاعاتي که سعي در تبليغ و جا انداختن اين فرهنگها و در واقع سياست هاي نهادينه شده که در درون محيط ما توليد چالش نهادينه و فرهنگ بد ميکنند و در واقع به همان تعبير کامل تر و حکيمانه در مقابل "تهاجم فرهنگي " نياز به زنده کردن هويت حقيقت جويي و توانايي تحليل گري نزديک تر به درست خودي از راه غني سازي و زنده کردن حس و فطرت حقيقت جوي داريم .




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط