تضاد (1)

با نام خدا جلسه‌ی دیگری از مباحث ایدئولوژیک، در زمینه مقایسه جهان بینی الهی و جهان بینی مادی را آغاز می‌کنیم. همان گونه که مستحضر هستید، طی مباحث گذشته با عنوان دیالکتیک دو مرحله از اصول دیالکتیک به اجمال بررسی شد.
جمعه، 6 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تضاد (1)
 تضاد (1)

 






 

مجری:

با نام خدا جلسه‌ی دیگری از مباحث ایدئولوژیک، در زمینه مقایسه جهان بینی الهی و جهان بینی مادی را آغاز می‌کنیم. همان گونه که مستحضر هستید، طی مباحث گذشته با عنوان دیالکتیک دو مرحله از اصول دیالکتیک به اجمال بررسی شد. به این صورت که در زمینه اصل تکامل و اصل تأثیر و تأثر متقابل از طرف نماینده حزب توده، آقای احسان طبری و نماینده سازمان چریکهای فدایی خلق، اکثریت، آقای فرخ نگهدار نظریه مارکسیسم عنوان شد و به دنبال آن با بحث و بررسی از طرف برادرمان آقای مصباح - نماینده حوزه علمیه قم و آقای عبدالکریم سروش - منفرد - نقد و ارزیابی دو اصل فوق به پایان رسید و در آخرین لحظات بحث گذشته موضوع این جلسه اصل تضاد به عنوان یکی از مهمترین اصول و به بیانی جوهره دیالکتیک، تعیین شد. قبل از این که بحث را در این زمینه آغاز کنیم لازم است چند نکته را تذکّر بدهیم.
نخستین نکته این است که بحث یک بحث ایدئولوژیک می‌باشد. لذا در تمام مراحل نیاز به دقت دارد. قطعاً بحث ایدئولوژیک با شعار و نسبت دادن عناوین مختلف به طرف مقابل و یا نسبتهای زیبا به خود، سنخیّت ندارد. بحث ایدئولوژیک می‌بایست متّکی بر استدلال‌های عمیقِ عقلانی و فلسفی باشد و قطعاً در چنین بحث‌هایی شعار جایی ندارد. لذا از همه شرکت کنندگان عزیز استدعا می‌شود به منظور نیل به نتیجه‌ای صریح و واضح صرفاً بحث ایدئولوژیک را پی بگیرند و از پرداختن به مباحث دیگر اعم از مباحث سیاسی و اجتماعی و امثال آن خودداری کنند. طبیعی است که برای مباحث سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بحثهای دیگر مجال دیگری در نظر گرفته شده است.
دومین نکته‌ای که لازم به تذکّر می‌باشد این است که هر کسی نظر خودش را در مورد مسأله‌ای که درباره آن بحث می‌کنیم، بیان خواهد کرد. امّا این که متفکرین و فلاسفه در زمینه مسأله مورد بحث چه عقایدی داشتند و یا به عنوان نمونه مسأله تضاد در سیر تفکر بشری چه تطوّری را پشت سر گذاشته و چه مراحلی را طی کرده است، مورد بحث ما نیست. بلکه صرفاً آنچه اعتقاد خود شرکت کنندگان است، مورد نظر همه ما خواهد بود. بنابراین اگر از کسی نقل قول می‌شود صرفاً به معنای عقیده و معتقَد بیان کننده آن نقل قول است و به نظراتی که مورد قبول ما نیست اما در تاریخ فلسفه بیان شده است، توجهی نخواهیم داشت.
سومین نکته‌ای که جای تذکّر دارد این است که آنچه در این جا مطرح می‌شود باید مستدل باشد. به عبارت دیگر، بیان دلایل اعتقاد فرد به آن نظریه‌ای که عنوان می‌کند، لازم است. اینک با توجه به این چند تذکّر کوتاه من استدعا می‌کنم که آقای مصباح ابتدا موضوع بحث را به صورت سؤال طرح بکنند تا بعد آقایان طبری و نگهدار از دیدگاه مارکسیسم نظریه تضاد را توضیح بدهند و بحثمان را دنبال کنیم. آقای مصباح بفرمائید.

آقای مصباح:

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین لا سیما الحجة بن الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه و اجعلنا من اعوانه و انصاره و منَّ علینا بعنایته.
همان طور که فرمودید در جلسه قبل توافق شد که در این جسه راجع به اصل تضاد یعنی همان اصلی که به قول دیالکتیسین‌ها جوهره دیالکتیک و پایه‌ی اساسی دیالکتیک به شمار می‌رود، بحث بشود. شاید بتوان گفت که اگر اصل تضاد را از میان اصول دیالکتیک بردارند، دیگر چیزی به نام دیالکتیک باقی نمی‌ماند. خود این اصل ارتباط خاصی با اصول دیگر دارد که باید بعداً مورد سؤال و بحث قرار بگیرد و نظر آقایان درباره این روابط بیان گردد که چیست؟ البته آقایان دیالکتیسن‌ها و مخصوصاً مارکسیست‌ها درباره‌ی مفهوم تضاد و تناقض بیانات مختلفی دارند. لذا برای این که نظر آقایان شرکت کننده در بحث روشن شود و احتیاج به نقّادی کلمات دیگران نباشد، می‌توانیم از آنان خواهش کنیم که تضاد و تناقض را از دیدگاه خودشان تعریف کنند و به سؤال‌هایی که درباره این تعریف مطرح می‌باشد نیز توجه بفرمایند و دقیقاً توضیح بدهند. مثلاً به بیانی تفصیلی باید روشن شود منظور از « ضد » که کلمه « تضاد » از آن مشتق شده است، چیست؟ به چه حالت و چیزی « ضد » می‌گوییم؟ و آیا این اصل تضاد که جوهر دیالکتیک است با تناقض یکی است یا دو اصل مستقل هستند و تضاد غیر از تناقض می‌باشد و معنایی اعم از تضاد و تناقض مصطلح مقصود است؟ و آیا تضاد و تناقض در دیالکتیک همان چیزی است که بنا بر برخی شرایط در منطق فرمان و منطق صوری ارسطویی و یا منطق قدیم، نفی می‌شود؟ یعنی آیا منطق صوری، آن دو [ تضاد و تناقض ] را نفی ولی منطق دیالکتیک آن دو را اثبات کرده است؟ و یا گاهی گفته می‌شود که فهم متعارف، تضاد و تناقض را نفی می‌کند ولی عقل دیالکتیک آن را قبول دارد!؟ به هر حال رابطه تضاد و تناقض دیالکتیکی را با تضاد و تناقض در منطق قدیم بگونه‌ای روشن بیان بفرمایند که آیا همان چیزی که منطق قدیم نفی می‌کند، همان را منطق دیالکتیک اثبات می‌کند یا چیز دیگری است؟ و بالاخره قلمرو تضاد و تناقض دیالکتیکی کجاست؟ آیا در طبیعت است یا در فکر یا در جامعه است و یا در همه جا و یک قانون کلی جهان شمول است؟ آیا تنها بعضی از مارکسیست‌ها آن را قبول دارند و به آن معتقدند یا همگی؟ از طرفی قلمرو آن باید دقیقاً روشن بشود تا دیگر در ضمن بحث احتیاج به ارجاع به این موضوع نباشد. البته سؤال‌های زیاد دیگری در این زمینه هست که برای این که خیلی برف انبار نشود، فعلاً آن سؤال‌ها را مطرح نمی‌کنیم. خواهش می‌کنیم به این سه سؤال جواب بدهند تا زمینه برای بحث فراهم و محور [ سخن ] روشن بشود.

مجری:

آقای طبری بفرمائید.

آقای طبری:

پس از عرض درودهای صمیمانه به همه یاران و دوستان نظام جمهوری اسلام و رهبر محترم آن، به علت کوتاه بودن زمانی که در هر برنامه در اختیار همه ما است - یعنی تقریباً 30 دقیقه برای هر نفر که طی آن باید عملاً به سؤالات و مسائل مطروحه‌ی از طرف مقابل جواب داده شود - لذا مطالب خود را از روی یادداشت به عرض می‌رسانم تا هر چه فشرده‌تر آنچه گفتنی است گفته بشود و مسأله‌ای فراموش نگردد و فوت شده باقی نماند. در ابتدا ناچار هستم عرض کنم که مجری محترم در سخن پایانی خودشان در فصل گذشته گفتند که جمهوری اسلامی ایران حتی کسانی را که با آنها تضاد بنیادین دارد، به بحث آزاد دعوت کرده است. لذا می‌خواستم تصریح کنم که حزب توده ایران با جمهوری اسلامی ایران تضادّ بنیادین ندارد. کسانی با این جمهوری تضادّ بنیادین دارند که درصدد هستند آن را سرنگون کنند و یا تمایل دارند آن را از داخل مسخ نمایند. ولی حزب توده ایران به جمهوری اسلامی و به قانون اساسی رأی مثبت داده است و در گفتار و کردار از این جمهوری با حفظ برخی نظریات انتقادی خودش در پاره‌ای مسائل، صمیمانه حمایت کرده است و این حمایت، برخلاف دعوی عده‌ای، به قصد چاپلوسی یا از روی فرصت طلبی نیست. بلکه نتیجه تحلیل منطقی حزب، از مختصات سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی است. حزب ما در این حمایت تا حد ایثارِ خون جوانان خود پیش رفته است. پیغمبر اسلام می‌فرماید « اذا حیُّوکم بتحیةٍ فحیّوا باحسن منها » اگر به شما درودی گفتند، سعی کنید بهتر از آن، به آنها پاسخ بگویید. پیداست که برای همه مسلمانان، رفتار و کردار پیغمبر اسلام که اسوه حسنه است، باید سرمشق قرار بگیرد. ما بارها و بارها گفتیم و در نوشته‌های خود نوشته‌ایم که حزب توده ایران یک حزب مذهبی نیست ولی یک حزب ضد مذهب هم نیست. و درست نیست که ما حزب را در مسند کفر بنشانیم. حزب توده ایران یک حزب سیاسی است که خواستار استقرار عدالت اجتماعی و نفی بهره کشی و استقرار آزادی و استقلال می‌باشد. البته قابل انکار نیست که ماتریالیسم فلسفی جزو مارکسیسم لنینیسم است و مارکسیسم لنینیسم جهان بینی حزب توده ایران است ولی قبول ماتریالیسم فلسفی از طرف حزب ما، شرط عضویت در حزب نیست. شرط عضویت در حزب قبول برنامه حزب است.

مجری:

آقای احسان طبری با عرض معذرت از این که صحبت شما را قطع می‌کنم. همان طور که در ابتدای بحث از همه حضار در بحث آزاد استدعا کردیم، قرار بر این بود که به جای ترویج و تبلیغ حزب، عقیده‌ای که به آن معتقد هستید بیان کنید و صرفاً تذکّر این که از دیدگاه شما حزب توده یا مارکسیسم هر یک از این دو در تضادّ بنیادین با جمهوری اسلامی نیست، لازم‌الذکر بود، که در جای مناسب آن را طرح فرمودید و توهّم ناشی از مباحث قبل را مرتفع نمودید. امّا این که از دیدگاه ما مسلمانها، تضادّ بنیادین چیست و اگر ما مارکسیسم را در تضاد بنیادین با اسلام و نظام اسلامی می‌دانیم به چه دلیل است قطعاً بحثی است که به یک فرصت دیگر در همین مقوله نیازمند است و لذا همان گونه که قرار شد اظهار لطف بفرمایید و بحث تضاد و همان سؤالاتی را که عنوان شد، توضیح بدهید. بخاطر این که وقت محدود است.

آقای طبری:

اگر فقط چند ثانیه صبر می‌کردید من به بحث تضاد می‌رسیدم. چون حرفم در این باره تمام شده بود. اگر شما [ مجری برنامه ] در ضمن بحث آزاد آن سخن را مطرح نکرده بودید، من خودم را محتاج نمی‌دیدم که چنین مطالبی را عرض کنم. به هر جهت مطالب بطور عمده گفته شده و من به استقبال سخن ایشان می‌روم برای این که هیچ خلیلی در اسلوب بحث پیدا نشود. همان گونه که تا کنون کوشش کردیم ضوابط را مراعات کنیم تا بحث در فضای دوستانه‌تر و تفاهم آمیزتر جریان داشته باشد، به اصل مسأله می‌پردازیم. امّا این که فرمودید راجع به این مطلب می‌شود یک بحث جداگانه‌ای انجام داد. من به نوبه خودم از آن استقبال می‌کنم.

مجری:

قطعاً در زمینه مباحث سیاسی و اجتماعی یکی از مباحث می‌تواند تحت همین عنوان قرار بگیرد. طبیعی است که با بینشی که ما در نظام اسلامی‌مان بر مبنای متون اسلامی و رهنمودهای مقام رهبری داریم، تحلیل ما در قبال مارکسیسم مشخص است و قابل بحث خواهد بود. اگر با آن موضعی که امام تعیین فرموده‌اند، نظر مخالفی وجود داشته باشد جای بحث و بررسی در این زمینه هست و قطعاً استقبال خواهیم کرد. پس استدعا می‌کنم بحث تضاد را بیان بفرمایید.

آقای طبری:

حال من این بحث را ادامه نمی‌دهم والّا درباره کلمات اخیر آقای مجری راجع به برخی مقامات پر اعتبار اسلامی، استدلال می‌کردم. ولی الآن صرف نظر می‌کنم تا زمانی که شما بفرمایید. پس بر می‌گردیم به سؤالاتی که از طرف آقای مصباح در این جا درباره مسأله تضاد مطرح شد.
امّا چون درباره‌ی اصول دیالکتیک در مباحث گذشته برخی نتیجه‌گیریها از طرف آقای سروش انجام گرفت که مورد قبول اینجانب نیست، لذا به این ترتیب به اختصار یادآوری می‌کنم که اصول دیالکتیک به نظر ما نتیجه مجموعه علوم و معارف انسانی است و خود این معارف بر تجربه و تعقل مبتنی است نه صرفاً بر تجربه. این اصول تنها کلی‌ترین و عام‌ترین گرایش‌های مسلط بر هستی را نشان می‌دهند. و به صورت قوانین اکید و یکنواخت بروز نمی‌کنند، بلکه با رشد معرفت انسانی استفاده و فرمول بندی این اصول هم تغییر می‌کند و باید هم تغییر بکند و دقیق‌تر بشود. این اصول نه فقط دارای کلیّت است، بلکه دارای کاربرد آگاهانه و یا غیرآگاهانه در علم و هم در عمل انسان و هم در علوم و هم در پراتیک انسانی است. به این ترتیب اصول دیالکتیک - که ما از آن یاد می‌کنیم - طبیعتاً نتیجه‌گیری از سطح کنونی معرفت انسانی است و دارای کلیّت و شمول و کاربرد می‌باشد.
اکنون به اصل تضاد بر می‌گردیم. در این جا آقای مصباح سؤال فرمودند که رابطه اصل تضاد دیالکتیکی، با تضاد در منطق کلاسیک و در حکمت کلاسیک چیست؟ در پاسخ باید گفت که اصل تضاد دیالکتیکی احکام مربوط به تضاد منطقی و تقابل فلسفی را که در حکمت و منطق کلاسیک آمده است، رد نمی‌کند. چگونگی تبیین این اصل در مارکسیسم، خود یک روند نُضجی و تحوّلی را طی کرده است و آنچه که در آثار برخی از مارکسیست‌ها مانند، « مائوتسه دونگ » در این باره وجود دارد، بنا به درک این جانب دارای نقایصی است. البته من درک شخصی خودم را در این جا بیان می‌کنم. چون قرار شد که هر کس درک و اعتقاد خویش را بگوید. بنا به عقیده این جانب در تضاد دیالکتیکی باید دو نوع تقابل را از همدیگر جدا کرد؛ یکی تقابل تناقضی است که بین کیفیّت نو و بغرنج‌تر و کیفیّت کهنه و بسیط‌تر در داخل یک روند تحوّلی واحد وجود دارد. امّا باید دید که چرا و چگونه چنین تضادی پدیدار می‌شود؟ به عنوان مثال، یک کیفیت معین یا به اصطلاح یک سیستم به هم پیوسته را که دارای ساختمان یا ساختار و عملکرد معینی است، مانند یک موجود زنده - هر موجود زنده‌ای - یا یک جامعه و تمدن - هر جامعه و تمدنی - را در نظر بگیریم. جریان بدین شکل است که در پی تأثیر عوامل درونیِ خود این سیستم و کیفیت آن و اجزای این سیستم و هم چنین تأثیر عوامل برونی و عوامل درونی آن سیستم بر روی آن کیفیت مورد نظر، تغییراتی در ساختمان و در عملکرد اجزای سیستم مورد نظر پدیدار می‌شود. لذا یگانگی و هماهنگی درونیِ کیفی آن سیستم به تدریج به هم می‌خورد و در آن دوگانگی، فرق، تمایز، تباین، تخالف و غیره پدیدار می‌شود، و از آن کیفیت نوینی به وجود می‌آید. چرا می‌گوئیم کیفیت تازه‌تر و بالاتری زاییده می‌شود؟ زیرا تأثیر عوامل درونی و برونی، که آن را توضیح دادیم، موانع و تزاحماتی را در مسیر عملکرد سیستم سابق به وجود می‌آورد. لذا از آن اجرای وظایف نوینی را می‌طلبد و سیستم را به سوی اجرای این وظایف سوق می‌دهد. یعنی در داخل سیستمِ انرژی، تحول و تغییر پدید می‌آید و به بیان فلسفی تدریجاً قوه به فعل بدل می‌شود. انرژی تحول به صورت کیفیت یا سیستم نوینی شکل می‌گیرد. این انرژی تحول و تغییر موجب می‌شود که نطفه کیفیّت نوین در بطن کیفیّت کهنه منعقد شود و سرانجام این کیفیت نوین پا به عرصه‌ی وجود می‌گذارد. تقابل بین کیفیت نوین بغرنج‌تر و یا کامل‌تر با کیفیت کهن، نوعی تقابل تناقضی است. نوعی تقابل عدم و ملکه است. یعنی کیفیت نوین تنها زمانی هویت خود را تثبیت می‌کند که کیفیّت کهن را از عرصه وجود براند یا بر آن مسلط شود و آن را به جزئی از خود مبدّل کند. این روند گاهی طولانی، و زمانی سریع و گاه تدریجی و گاهی دفعی است. در مسیر این حرکت [ مراحل ] بسیاری را طیّ می‌کند تا این که سرانجام به هدف برسد.
ولی نوع دیگری از تضاد وجود دارد که در کیفیّت واحدی به صورت انقطاب روی می‌دهد. این جا دیگر صحبت از دو سیستم و یا دو کیفیت مختلف و متناقض نیست. بلکه دو حالت و دو نوع عملکرد در داخل یک کیفیّت واحد قرار دارد که این دو عملکرد با همدیگر تقابل دارند ولی تقابل آنها تناقضی نیست و باصطلاح قدمای ما تقابل آنها تقابل تَضایُفی است. یعنی وجود دو جهت مختلف، در کیفیت واحد و همزیستی آنها در داخل کیفیّت واحد ممکن است. ولی در عین حال عملکرد آنها با یکدیگر فرق دارد و یکدیگر را تکمیل می‌کنند. به این جهت، وحدت ضدّین از این نقطه نظر انجام می‌گیرد. مثال‌های این نوع تقابل در عرصه‌های مختلف علوم زیاد است. به عنوان نمونه در نظام مکانیک، حرکت و سکون در ریاضیات، کمیّت مثبت و کمیّت منفی و در فیزیک، الکتریسته دارای بار مثبت و الکتریسته با بار منفی و در شیمی، تجزیه و ترکیب مولکول‌ها و در موجودات زنده، روند جذب و دفع و در عرصه اعصاب، تحریک و ترمز و در سیاست، دمکراسی و استبداد و در اقتصاد، تولید و مصرف و در عرصه جنگ، تاکتیک‌های مبارزه‌ای و تعرّض و عقب نشینی و غیره را می‌توان نام برد. تضادّ اوّلی یعنی تضادّ تناقضی را تضاد ناسازگار یا ناهمساز یا « آنتاگونیستی » می‌نامیم و تضادّ دوّمی یعنی انقطاب دو متقابل را، تضاد سازگار می‌گوئیم.
اما از لحاظ نتیجه عملی و کاربرد، اصل تضادّ بویژه در عرصه‌ی اجتماع، دارای اهمیّت زیادی است. مارکسیسم بر آن است که در جامعه، انسان‌های مترقی و انسان‌های پیشرو باید از کیفیت مترقی در قبال کیفیّت کهنه ارتجاعی و محافظه کارانه، دفاع کنند. زیرا تاریخ ساخته انسان‌ها [ است و آنها ] با عمل خود می‌توانند روندهای تکاملی را در مسیر عادی و خود به خودی آن سریع یا کُند کنند و چنین نیست که سیر تاریخ، سیری مقدّرِ محتوم غیر قابل تغییر باشد و انسان‌ها فقط اَبزار تاریخ باشند چنین چیزی نیست.

مجری:

با عرض معذرت، پانزده دقیقه از آغاز صحبت شما می‌گذرد. اگر اجازه بدهید دنباله توضیح سؤال را به وقت دیگری موکول کنیم.

آقای طبری:

اگر اجازه بدهید همه صحبت خودم را انجام بدهم. چقدر وقت در اختیار من هست؟

مجری:

قرار بوده ده دقیقه صحبت کنید و تا کنون پانزده دقیقه وقت دادم به این امید که تمام بشود ولی ... با وجود این اگر می‌خواهید از وقت دور بعدی استفاده کنید، بلامانع است.

آقای طبری:

شما فکر بکنید که آیا این نوع مسائل را می‌شود به این شکل بحث کرد؟

مجری:

به هر حال ...

آقای طبری:

من حاضرم که اگر بگویید سخن را قطع کن، قطع کنم ولی ...

مجری:

استدعا می‌کنم. این فراز را تمام بفرمایید و فراز جدیدی را شروع بفرمایید و اجازه بدهید آقای فرخ نگهدار هم که به مارکسیسم معتقد هستند، از اصل تضاد به مفهوم دیالکتیکی آن دفاع کنند و بخش دیگر این پاسخ را از آقای نگهدار بشنویم.

آقای سروش:

ببخشید. تعریف تضاد تقریباً تمام شد. اینطور نیست؟ منظورم این است که می‌خواهید قسمت‌هایی بر تعریف تضاد بیافزایید یا این که می‌خواهید مباحث دیگری را مطرح سازید؟

آقای طبری:

می‌خواستم بحثی را که شروع کردم تکمیل نمایم.

آقای سروش:

می‌خواستم این را عرض کنم که اگر موافق باشید در بحث تضاد قدم به قدم و قطعه قطعه بحث را دنبال کنیم تا هر بحثی درجای خودش روشن بشود و در [ غیر ] آن صورت شاید ما کمتر بهره‌مند بشویم و مجالی برای بحث باقی نمی‌ماند و بعد که نوبت گفتگو می‌رسد دیگر فرصت کافی در اختیار نباشد. اگر موافق باشید با شیوه گفتگو سخن را ادامه دهیم.

مجری:

پس با اجازه، از آقای نگهدار می‌خواهیم که توصیف خودشان را از تضاد به همراه پاسخ به سؤالات مطروحه در مورد آن، مطرح بفرمایند.

آقای نگهدار:

با درد و سلام به مردم زحمتکش میهنم و با امید پیروزی برای رزمندگان جبهه‌های جنگ و مبارزه خلق قهرمانمان در راه استقلال و آزادی. قبل از شروع بحث من هم تذکّراتی را در نظر داشتم که بیان می‌کنم:
همان طور که آقای طبری توضیح دادند، سازمان ما در تضاد بنیادین با نظام جمهوری اسلامی ایران نیست. از این نظر من هم لازم می‌دانم که توضیح بدهم که سازمان ما یک سازمان انقلابی است و با نظام‌هایی در تضاد بنیادین است که ضد خلق هستند و علیه مردم حربه قهرآمیز به کار می‌گیرند و سرکوب می‌کنند و رژیمی دیکتاتوری و وابسته به امپریالیزم هستند و ما این تحلیل را از جمهوری اسلامی نداریم. این تذکّر را لازم می‌دانستم که به آن اشاره کردم.
نکته دوم درباره روش اداره جلسه و بحث آزاد در زمینه مسائل ایدئولوژیک است. همان گونه که گذشت قرار ما بر آن شد که ابتدا از دیالکتیک دفاع کنیم و سؤالاتی که در این زمینه وجود دارد مطرح بشود و از جانب من و جناب آقای طبری توضیحات لازم بیان گردد و بعد در هر مرحله از بحث جمع‌بندی ارائه شود. همان طور که می‌دانید، بحث اوّل به جمع بندی نرسید ولی این کار در ابتدای بحث دوم ارائه شد. ولی بحث [ در جلسه قبل ] پایانی به آقای سروش رسید و ایشان هم وظیفه جمع بندی را بر عهده گرفتند ولیک به نظر من طبیعی این بود که اگر قرار است دیالکتیک جمع بندی شود، این وظیفه را بر عهده معتقدین به آن قرار بدهیم، که احیاناً برداشت‌هایی جدا از برداشت‌های کسانی که معتقد به دیالکتیک هستند، به عنوان نتیجه بحث پیرامون دیالکتیک تلقی نشود.

مجری:

عذر می‌خواهم. مجدداً درخواست می‌کنم بحث را در موضوع خودش دنبال کنیم. در بحث گذشته هم آقای سروش در فرصتی که به خودشان اختصاص داشت، نظرات خودشان و برداشتشان را از بحث مطرح کردند. متقابلاً شما هم وقت لازم را در اختیار داشتید و می‌توانستید سخنان خود را ایراد بفرمایید.
از همه عزیزان حاضر در بحث آزاد استدعا می‌کنم به خاطر این که وقت کوتاه است فرصت را با مسائل متفرقه نگذرانند تا موقع پاسخ دادن به سؤالات عذر کمبود وقت را مطرح نکنند. استدعا می‌کنم از وقتتان برای پاسخ گفتن به سؤال فلسفی مطرح شده استفاده کنید.

آقای نگهدار:

اگر من خارج از موضوعِ بحث و دستوری که قبل از این توافق کردیم صحبت کردم شما می‌توانید تذکّر بدهید که صحبت شما خارج از موضوع بحث است. ولی وقتی که ما را دعوت می‌کنید که صحبت بکنیم و موضوع بحث هم می‌خواهد دیالکتیک باشد و دیالکتیک توضیح داده و معرفی شود، این درست نیست که آخرین صحبت و آن هم با پنج دقیقه اضافه در اختیار آقای سروش که معتقد به دیالکتیک نیستند قرار بگیرد و ایشان جمع‌بندی بکنند!

مجری:

آقای نگهدار این که درست است یا نیست، عذر می‌خواهم، به هر حال اکنون به جای بحث راجع به تضاد که همه توافق کرده بودید، به [ بررسی ] شیوه‌های ادامه مناظره وقت سپری می‌شود. همان گونه که قرار شده بود هر شخصی باید ده دقیقه‌ای که به او اختصاص داده می‌شود در حوزه بحثی که تعیین شده بحث بکند. جلسه گذشته هم چیزی جز این نبود. مدارک و اسناد موجود است و می‌توانید به آنها مراجعه نمایید. مدت زمانی که در اختیار مهمانان مارکسیست قرار گرفت بیشتر از فرصتی بود که به افراد مخالف مارکسیسم دادیم. حتی آقایان مصباح و سروش در دور آخر مقدار زیادی وقت ذخیره داشتند که من از آنها استدعا کردم تا در اختیار شما طرفداران مارکسیست گذاردند تا اگر حرفی باقی مانده مطرح بفرمایید. لذا مسأله شیوه اداره یک بحث فرعی است همان گونه که بیان شد و به آن عمل شد هر کسی حق دارد در زمان تعیین شده خودش بحثِ خود را مطرح بکند و چنین نباشد که به جای پاسخ گفتن به سؤال فلسفیِ تضاد چیست و سؤالات دیگری که در این زمینه مطرح شده، بحث‌های دیگری مطرح شود و بعد در آخر وقت و پایان عذر کمبود وقت را مطرح نماید.

آقای نگهدار:

اگر فرصت در اختیار ما بگذارید ما تا آن جایی که فرصت در اختیارمان باشد، از تمام مسائل مطروحه در مبحث دیالکتیک دفاع خواهیم کرد و یکایک مسائل را خواهیم شکافت. امّا وقتی که در بحثِ تأثیر متقابل، مسأله به این صورت مطرح می‌شود که بعضی از چیزها روی بعضی از چیزها - به گفته آقای سروش - در بعضی موارد و بعضی تأثیرات را می‌گذارند و از روی نفی جادوگری به این استنتاج می‌رسیم، در این جا شما باید به ما فرصت بدهید که به عنوان مدافعین دیالکتیک بیان کنیم که این سخن، نظر ما نیست و دیالکتیک یک چنین نتیجه گیری را عنوان نمی‌کند، و اساساً بحث ما هم حول این مسأله نیست. شما باید اجازه چنین دفاعی را به ما بدهید.

آقای سروش:

یک دفاع کوچک بکنم.

مجری:

خواهش می‌کنم. وقت ایشان تمام شده است و ده دقیقه‌شان را صحبت کرده‌اند.

آقای سروش:

یکی دو تا تذکر عرض بکنم؛ آقای نگهدار، شما گفتید پنج دقیقه وقت اضافی به من داده شد. این سخن درستی است؟ مجری هم این تذکّر را دادند که سند ضبط شده آن موجود است.

آقای نگهدار:

بله. موجود است.

آقای سروش:

بله هست. بنده بر همان مبنا عرض می‌کنم.

مجری:

من دقیقاً از وقت آقایان در دور آخر کم کردم و در اختیار شما گذاردم تا صحبت بفرمایید.

آقای نگهدار:

بله من خودم هم ...

مجری:

وقت را در اختیار آقایانی که وقت کم آوردند و بیشتر صحبت کرده بودند قرار دادم ولی ...

آقای سروش:

نکته دوم این که استدلال شما قابل قبول نیست. شما می‌فرمایید که من جمع بندی کردم. خوب در آینده مجدداً به این نکته منتهی خواهیم شد که آیا من جمع بندی کرده‌ام یا نه؟ حالا به فرض این که من جمع بندی کردم، آیا می‌فرمایید که جمع بندی مباحث مربوط به دیالکتیک بر عهده شما است؟ به نظر من این سخن حرفِ درستی نیست. ما باید بحث‌هایی را که در این جا مطرح می‌شود جمع بندی کنیم، والّا اگر بنا بود که جمع بندی بر عهده‌ی خود معتقدین به دیالکتیک باشد که احتیاج به مباحثه و گفتگو و مناظره نبود. [ چون ] شما همان مطالب اوّل را که مورد نقد قرار گرفته بود، بدون این که به نقد آن اشاره کنید می‌گفتید. یعنی دوباره همان نظر اول را به عنوان این که دیالکتیک این است بیان می‌نمودید. ما که آن را نمی‌خواهیم. ما نظر دیالکتیک را این‌جا می‌شنویم، بعد بر مبنایش مباحثه و گفتگو می‌کنیم و چه بسا در انتها واقعاً به یک نتیجه دیگری برسیم. خواه مورد پسند شما باشد یا نباشد. صحیح نیست که شما صرفاً به پسند خود فکر کنید. ما این‌جا به پسند و ناپسند کسی کار نداریم به قوّت استدلال کار داریم. توجه می‌فرمایید!؟

آقای نگهدار:

بله کاملاً.

آقای سروش:

بنابراین صحبت در این نیست که ما موافق نیستیم. اگر در این جا جمع بندی ارائه شده است بر مبنای استدلال است. یعنی این دلیل ارائه می‌شود، آن دلیل هم گفته می‌شود و نتیجه این دو دلیل خود بخود مشخص است. در حالی که پاسخ درخوری هم شنیده نشده است. صحبت در این نیست که دوباره اصول دیالکتیک را توضیح بدهیم و نام آن را جمع بندی بگذاریم. پس سخن آخر نتیجه استدلال‌های متقابل است. و امّا این که فرمودند من جمع‌بندی کردم، واقعاً این طور نبود. من در حقیقت نظر خودم را گفتم. همان طور که شما نظر خودتان را می‌گویید و هنوز گذشته‌ها و یادداشت‌های نوبت گذشته من این‌جا هست. مثلاً در موضوع جادوگری من سخن را گفتم و پاسخ آقای نگهدار هم این بود که به نظر من کافی نیست. بنابراین بحث در همین جا باقی است. اگر وقت بدهید دوباره ممکن است بحث کنم. من نخواستم [ محصول ] بحث را به این معنا که همه‌ی افرادی که این‌جا نشسته‌اند و این حرف را قبول دارند، مطرح کنم. بلکه من گفتم از این استدلال‌های متقابلی که مطرح می‌شود، این نتیجه بدست می‌آید و در برابر این سخن، پاسخ در خوری هم شنیده نشده است. در فرصتی که برای من بود نظر خودم را گفتم. به هر حال این دفاعی است که من آن را لازم می‌دانستم آن را بیان کنم. اگر موافق باشید گفتگو را آغاز کنیم و کمی وارد موضوع بشویم.

مجری:

چون وقت آقای نگهدار تمام شده بود، شما هم سه دقیقه و نیم از وقت خودتان را برای پاسخ گفتن به آن مسأله اختصاص دادید. استدعا می‌کنم باقی مانده وقت خودتان را صحبت نمائید.

آقای سروش:

ولی این گونه بحث را دنبال نمودن نتیجه‌ای ندارد. خوب است آقای نگهدار از وقت بعدی خودشان استفاده نموده و صحبت خود را در رابطه با موضوع ادامه بدهند.

مجری:

اشکالی ندارد. پس حضار عزیز لطف کرده و فقط در مورد مسأله تضاد بحث کنند. چون در جلسه گذشته آن دو بحث مورد گفتگو قرار گرفته و همه حضار با توافق کامل مسـأله تضاد را موضوع این جلسه قرار دادند. استدعا می‌کنم صرفاً در مورد مسأله تضاد صحبت بفرمایید.

آقای نگهدار:

...

مجری:

نه خیر. آقای نگهدار، قرار شده یک مقدار دیگر از وقت را در اختیار شما قرار دهیم و از دور دوم شما کم کنیم. ... آقای سروش شما هم سه دقیقه از وقت خودتان را استفاده کردید. گر چه آقای نگهدار ده دقیقه صحبت کردند و وقتشان تمام شده است، امّا چون در مورد مسأله تضاد که موضوع بحث ما بود توضیحی ندادند من استدعا می‌کنم چند دقیقه‌ای از وقت دور بعدشان را در همین‌جا استفاده بکنند و به سؤالات مطرح شده در مورد تضاد پاسخ بگویند و بعد شما به عنوان آخرین فرد از این دور بحث را دنبال بفرمایید.

آقای نگهدار:

با حفظ این موضع که در مورد مباحث قبلی یعنی در مورد تأثیر متقابل و تکامل بحث‌ها را تمام نشده تلقی می‌کنیم، وارد بحث تضاد می‌شویم. امیدوارم که در بحث‌های آتی مفصل‌تر بتوانیم مسائل گذشته را بشکافیم و به نتیجه واحد برسیم.
سؤالی تحت این عنوان مطرح شد که رابطه تضادّ دیالکتیکی با تناقضی که در منطق صوری مطرح می‌شود چیست؟ آیا تفاوتی بین این دو وجود دارد یا نه؟ در پاسخ به این سؤال این گونه می‌شود سخن گفت که در منطق قدیم اشیا و پدیده‌ها عموماً جدا از حرکت و تحوّلی که ذاتی آنها است، در نظر گرفته می‌شدند و بدون این که توجه کنند جوهری برای آنها است، مورد بررسی قرار می‌گرفتند. بررسی منطق صوری از جهان خارج در شرایط سکونِ پدیده‌ها صورت می‌گرفت. در چنین شرایطی و با چنین پیش فرضی بود که گفته می‌شد الف مساوی با الف است. یعنی A برابر است با A و یا هر شیء برابر با خودش است و جز خودش نیست؛ یعنی با B مخالف است. A در عین حال که نمی‌تواند مخالف با B نباشد و در عین حال B باشد. تفاوت اساسی منطق دیالکتیک با منطق صوری در همین نکته نهفته است. یعنی منطق دیالکتیک اشیا و پدیده‌ها را با تمام پیچیدگی‌هایش و با تمام بُغرنج‌هایی که در طی حرکت و تغییر دچار آن می‌شوند، مورد بررسی قرار می‌دهد. این اساسی‌ترین اختلافی است که در بررسی منطق صوری با منطق دیالکتیک به چشم می‌خورد. وقتی که ما شیئی را در حالت تغییر دائمی و بی‌وقفه بررسی می‌کنیم با آنگاه که قضیه‌ای در منطق صوری مطرح می‌شود که A برابر با A است و مُطابق این قضیه خاصیّت کلی هستی خارج از ذهن را دارد که هیچ شیئی در طول زمان نمی‌تواند خودش باشد، تفاوت دارد. یعنی یک گربه در عین حال که گربه است، در حال تغییر و تحول نیز می‌باشد. به یقین سخن معروف دموکریت که شنا کردن یک انسان را در رودخانه بیان می‌کرد [ بیاد دارید. ] وی می‌گفت یک انسان دو بار نمی‌تواند در یک رودخانه شنا کند. چون آب تغییر کرده و آن انسان هم تغییر کرده است. وقتی که ما هر شیئی را در عین حال که خودش است تشخیص می‌دهیم، یعنی همان شیء اول می‌شناسیم، در همان زمان در حال تغییر و تحول نیز می‌بینیم. این قضیه، تضادّی را که انعکاس همان تغییر در خارج است، در ذهن ما نیز منعکس می‌کند. بر این منوال است که یک شیء در عین حالی که می‌تواند خودش باشد در عین حال می‌تواند جز خودش و جز همانی که هست نیز باشد. یعنی اشیا و پدیده‌ها را در حال تحوّل و تغییر بررسی می‌کنیم. پس تناقض مورد بحث در منطق صوری که در حال سکون مطرح است کاملاً قابل قبول ما می‌باشد و در خصلت‌هایی از اشیا و پدیده‌ها که دارای اثبات هستند، قابل تبیین و قابل تأکید است و مورد قبول منطق دیالکتیک هم می‌باشد و از آن استفاده نیز می‌کند. اما اساس بررسی اشیا و پدیده‌ها در طی حرکت آنها و در طی تشخیص پیچیدگی‌ها و تحولاتی است که در آنها پدید می‌آید. در این‌جا آقای طبری دو نوع تضاد دیگر را مطرح کردند که در جریان تحول پدیده‌ها می‌توانیم روی آن تأکید بکنیم و آنها را بشناسیم. یکی تحت عنوان تضاد انقطاب و دیگری تضاد جانشینی. یعنی جانشین شدن کیفیّت نو به جای کیفیّت کهنه. البته همان گونه که خودشان مطرح کردند، این شکل از طرح مسأله تضاد، طرح بدیعی است که از طرف ایشان مطرح می‌شود و کاملاً قابل بررسی و مداقّه و دقّت است و حتماً می‌تواند - همان گونه که تذکر دادند - به پیشرفت دانش ما در جریان توضیح و تبیین و برداشت‌های مختلفی که از قوانین دیالکتیک می‌شود، کمک بکند.

مجری:

عذر می‌خواهم. آیا شما همچنان می‌خواهید از وقت دوم خود استفاده کنید؟ چون پنج دقیقه از وقت دوم را هم استفاده کردید.

آقای نگهدار:

سؤالات دیگری در مورد قلمرو تضادّ مطرح بود که می‌توانستم توضیح بدهم.

مجری:

اگر اجازه بدهید در دور دوم این پاسخ را مطرح بفرمایید. آقای سروش، خواهش می‌کنم شما شروع بفرمایید.

آقای سروش:

اگر ممکن است هم اکنون آقای مصباح صحبتشان را در ارتباط با سؤالی که مطرح کردند ادامه بدهند، آن وقت من سؤالات خود را مطرح می‌کنم.

مجری:

آقای مصباح خواهش می‌کنم شروع بفرمایید.

آقای مصباح:

بسم الله الرحمن الرحیم. متأسفانه در حالی که سؤال مطرح شده بود، وقت جلسه به مسائل دیگر گذشت. امّا سؤال این بود که مفهوم ضد و تضادّ از نظر آقایان چست؟ فرق تضادّ و تناقض چیست؟ آن تضاد و تناقضی که آقایان آن را از اصول دیالکتیک می‌دانند آیا همان تضاد و تناقضی است که منطق کلاسیک یا منطق صوری آن را رد می‌کند یا خیر؟ آقای طبری مطالبی را یادداشت فرموده بودند و تند تند هم خواندند و بنده هم سعی کردم تا خلاصه آن را یادداشت کنم. البته مقداری یادداشت کردم ولی با وجود این که اهل اصطلاح هستیم، درست از فرمایشات ایشان سر در نیاوردیم. حال دیگران چه میزان بهره بردند!! به هر حال از مجموع فرمایشات ایشان تعریفی برای ضد و تضاد به دست نیاوردیم و نیز تعریفی هم برای تناقض به دست نیامد و بالاخره معلوم نشد که تضاد و تناقضی که آقایان می‌فرمایند با تضاد و تناقض فلسفی منافات دارد یا ندارد؟ تعبیرشان این بود که تضاد دیالکتیک، تضاد منطقی و فلسفی را رد نمی‌کند. امّا این که معنایش چیست، معلوم نشد! تضاد منطقی، یعنی همان تضادّی که در منطق مردود است و چنین بیان می‌شود که اجتماع ضدین محال است، حال آیا تضاد دیالکتیک آن را رد نمی‌کند و یا منظور ایشان چیز دیگری بود؟ بعد در ادامه فرمودند که تضاد دو قسم است. یک قسم از قبیل تناقض و عدم و ملکه و قسم دیگر از قبیل تقابل تضایف است. آن گونه که بنده یادداشت کردم - فکر نمی‌کنم اشتباه یادداشت کرده باشم - به گفته‌ی ایشان نوع دیگری از تضاد بصورت انقطاب روی می‌دهد که به اصطلاح فلسفه ما، تقابل آن تقابل تضایفی است و همزیستی آنها ممکن است و در نتیجه، وحدت ضدین انجام می‌گیرد. نمی‌دانم منظور ایشان از این اصطلاحاتی که به کار می‌گرفتند، همان مفاهیمی است که در فلسفه ما مصطلح است و به همان معنا بکار گرفته می‌شود و یا ایشان اصطلاح و معنای خاصی دارند؟ ما در فلسفه تقابل را چهار قسم می‌دانیم؛ تقابل تناقض و تقابل عدم و ملکه و تقابل تضاد و تقابل تضایف. و اینها هیچ کدام ربطی به هم ندارند. تقابل تناقض جایی است و تقابل تضاد در جای دیگر است که در آن دیگر تقابل تناقض مورد ندارد. عدم و ملکه محل و مورد خاص خود را دارد و بالاخره تضایف در جای دیگر است. اینها هیچ ربطی به هم ندارند. ایشان می‌فرمایند طبق منطق و فلسفه خودمان، این تقابل [ یعنی تقابل تضادّ ] تضایفی است. ما در منطق و یا در فلسفه خودمان تضادّی که رابطه آن تضایف باشد، نداریم. به یقین ایشان خودشان اصطلاح خاصی را قرار داده‌اند. خوب البته هر کسی حق دارد هر اصطلاحی که می‌خواهد جعل کند!! ولی چون فرمودند، همان چیزی است که در فلسفه ما تقابل تضایفی گفته می‌شود، باید عرض کنم که در فلسفه چنین چیزی نداریم. وهمین طور فرمودند تقابل بین کیفیّت کهن و نو، نوعی تقابل تناقض و عدم و ملکه است. تا آن جایی که بنده اطلاع دارم، تقابل بین کهنه و نو که در دو زمان متفاوت واقع می‌شوند هیچکدام از تقابل تناقض و تقابل عدم و ملکه نیست. یعنی نو، پدیده‌ای است که بعد از کهنه به وجود می‌آید. لذا چون زمان آنها متفاوت است، بین این دو تا نه تقابل تناقض است و نه تقابل عدم و ملکه. کهنه و نو دو امر وجودی هستند در حالی که تقابل تناقض بین سلب و ایجاب و وجود و عدم است. عدم و ملکه هم همین طور. چطور ممکن است بگوییم که یک پدیده کهنه و پدیده نو تقابلشان از سنخ تقابل تناقض و تقابل عدم و ملکه است!!؟ و گویا ایشان تناقض و عدم و ملکه را از یک باب حساب کرده‌اند. در حالی که اینها مفاهیم جداگانه هستند و ربطی به هم ندارند و چهار نوع تقابل مستقل از یکدیگر هستند. به هر حال از این مجموع حرف‌ها چیز حسابی دستگیرم نشد. البته شاید فهم بنده قاصر است و ممکن است نمی‌توانم درست درک کنم یا سرعت انتقال من کم است. ایشان بیانات خود را تند و سریع ایراد فرمودند. این است که خواهش می‌کنم مجدداً جواب صریح مرحمت کنند که ضد یعنی چه؟ در یک جمله تضادّ را تعریف کنند و بیان بفرمایند. آیا تضادّ و تناقض منطقی با تضادّ و تناقض دیالکتیکی یک چیز هستند یا دو چیز؟ و در هر صورت معنایش چیست؟ و باز صریحاً بفرمایند که آیا آن تضاد و تناقضی که در منطق و فلسفه ما مردود و محال است همان را منطق دیالکتیک جایز می‌داند و یا چیز دیگری است؟ اگر همان است، پس چطور قبلاً فرمودند کمه ما منطق صوری را معتبر می‌دانیم و اصول منطق ارسطویی را به قوت خودش باقی می‌دانیم؟ چگونه از یک طرف اصل جوهری دیالکتیک را تضاد می‌شمارید و آن را یک قانون ضروری برای عالم می‌دانید و از طرفی دیگر اصول منطق صوری را هم می‌پذیرید، در حالی که تضادّ و تناقض در منطق صوری محال است؟ خواهش می‌کنم که در دو الی سه جمله توضیح صریح بفرمایید که من حداقل یک چیز بنام آقای طبری یادداشت کنم که نظر ایشان در باب تضاد و تناقض این است.

مجری:

اکنون آقای طبری پاسخ بفرمایند.

آقای طبری:

چقدر وقت دارم؟

مجری:

شما دور قبل پانزده دقیقه صحبت کردید. بطور طبیعی از این دو پنج دقیقه وقت دارید مگر این که از وقت دور بعدتان به این دور اضافه کنیم.

آقای طبری:

مجموعاً چقدر وقت و فرصت خواهد بود؟

مجری:

مجموعاً هر فرد حدود سی و پنج دقیقه صحبت خواهد کرد.

آقای طبری:

من کوشش می‌کنم که به سؤالات آقای مصباح جواب روشن داده شود. چون در بحث قبلی ظاهراً کاربرد این کلمه و یا آن کلمه برایشان ابهام ایجاد کرده است. سؤال اوّل: آیا ما اصل منطقی تضادّ را که در منطق صوری مطرح می‌شود، ردّ می‌کنیم یا قبول داریم؟

آقای مصباح:

معذرت می‌خواهم، سؤال اوّل تعریف ضد و تضاد و تناقض است.

آقای طبری:

من ترجیح می‌دهم جواب آن را به بعد موکول کنم برای این که این مطلب را کنار بگذاریم الآن این سؤال را جواب می‌دهم.
ما این را [ اصل تضادّ را ] ردّ نمی‌کنیم. تناقض و تضاد منطقی وجود دارد و تضادّ منطقی از نقطه نظر فکری غلط است. یعنی یک حکمی اگر متضاد باشد ما آن حکم متضاد را قبول نمی‌کنیم و می‌گوییم در آن حکم تضاد هست و تضاد منطقی مورد قبول ماست. همان گونه که عرض کردم منطق صوری و احکام آن در مجموع مورد قبول ماست. امّا بحث بر سر تضاد دیالکتیکی بود و من کوشش کردم تضادّ دیالکتیکی را با برخی از اصطلاحات مصطلح در حکمت خودمان و در حکمت کلاسیک قدیم منطبق سازم. آقای مصباح می‌فرمایند که این انطباق در همه جا بصورت دقیق انجام نگرفته است. لذا من مطلب را دوباره تکرار می‌کنم تا این که بدون بکار بردن اصطلاحات معین، اصل قضیه و جوهر مسأله فهمیده شود و در بند الفاظ گیر نکنیم. عرض کردم که دو نوع، فقط دو نوع تضاد در دیالکتیک مورد قبول است. یکی تضاد سازگار و یا همساز و غیر آنتاگونیستی و دیگری تضاد آنتاگونستی، ناسازگار و ناهمساز. من عرض کردم که تضاد همان تناقض است. تناقض را می‌شود کنار گذاشت و بجای آن همان کلمه تضادّ « آنتاگونیستی » را به کار برد و در فارسی به تضاد ناسازگار ترجمه کرد. بعد توضیح دادم که تضادّ ناسازگار تضادّ ما بین کیفیت نو که در داخل یک سیستم معین از کیفیت کهنه پدید می‌آید، می‌باشد و از تأثیر اجزای درونی خود این کیفیت و این سیستم و عوامل خارجی [ بر یکدیگر ]، سیستم‌های دیگری بر روی این سیستم معین ایجاد می‌شود و در مقابل وظایف جدیدی را مطرح می‌کند که آن وظایف را قبلاً اجرا نمی‌کرد. یعنی ساختمان و عملکرد [ آن سیستم ] آن را در مقابل یک تضاد تزاحمی قرار می‌دهد که برای این که بتواند به بقای خودش ادامه بدهد، مجبور است وظایف نوینی را بر عهده بگیرد. در نتیجه از این جاست که در داخل آن سیستم که سابقاً یگانگی و هماهنگی بود و یک کیفیّت واحدی را تشکیل می‌داد، به تدریج فرق و تباین و تمایز پیدا می‌شود. یعنی در عملکرد آن و در ساختمان آن تغییراتی به تدریج آغاز می‌گردد و رخ می‌دهد که به پیدایش کیفیت نوین منتهی می‌گردد و کیفیت نو زاییده می‌شود. این جا است که ضد پیدا می‌شود. تعریف ضد، هنگامی است که کیفیت نوینی که از ساختار و عملکرد جدید و بُغرنج‌تر و کامل‌تری حکایت می‌کند، از کیفیت کهن زاییده شود. از این جا ضدّیت به وجود می‌آید که قبل از این ما آن را تمایز و تباین و تخالف و اختلاف و فرق می‌خواندیم؛ که مقدمه تدارک ضد در داخل طبیعت و در داخل اجتماع است. بعد وقتی که این تضاد پیدا شد، یک روند معینی را طی می‌کند. یعنی روند نضج را طی می‌کند تا این که کیفیّت جدید که هم از لحاظ ساختمانی و هم از لحاظ وظایفی که اجرا می‌کند کامل‌تر است، جای کیفیت سابق را به نحوی از آنجا بگیرد. این عمل جانشینی کیفیت جدید از کهنه، یا سریع انجام می‌گیرد و یا تدریجی انجام می‌پذیرد؛ یا مسالمت آمیز انجام می‌گیرد یا به شکل قهرآمیز به وقوع می‌پیوندد. چون این عمل در جامعه اتفاق می‌افتد، یا به کلی کیفیت سابق را از میدان به در می‌کند یا کیفیت سابق را به جزئی از خودش مبدّل می‌سازد. یعنی اشکال مختلف برای حلّ در طبیعت و در تاریخ وجود دارد. تنها یک شکل حل وجود ندارد. مثلاً یکی از اشتباهات « مائوتسه دونگ » این بوده که تضاد را بر حسب کیفیت حلّش تقسیم می‌کرد. او می‌گفت که اگر یکی دیگری را به اصطلاح از میدان به در بکند و سرکوب نماید و به شکل قهرآمیز حل بکند، این [ تضاد ] آنتاگونیستی است و اگر سرکوب نکند و قهرآمیز نباشد [ تضادّ ] غیر آنتاگونیستی است. این تقسیم تضاد بر اساس کیفیّت حلّش مورد پذیرش خیلی از مارکسیست‌ها نیست. از جمله مورد پذ یرش من نیست. من معتقدم که نباید آن را فقط به کیفیت حل مربوط دانست بلکه بر فرض پیدایش کیفیت نو و کامل‌تر از کیفیت سافل‌تر، آن را تضاد آنتاگونیستی یا تناقضی می‌نامیم. البته ما بر سر اسم بحث نداریم. چون آنتی‌گونیست به فارسی تضاد ناسازگار گفته می‌شود ...
یک نوع تقابل تضاد دو قطبی وجود دارد که در داخل کیفیت واحد رخ می‌دهد و با همدیگر همزیستی دارند و دارای تضاد سازگار می‌باشد و دو نوع عملکرد در داخل آن قطب انجام می‌گیرد. مثال‌های مختلف در عرصه‌های گوناگون بیان کردیم. مثلاً فرض کنید در جهان شناسی، ما بین آشفتگی ( هباء ) و نظام مشاهده می‌کنیم که به تدریج یک ماده‌ی بدون نظم و آشفته، نظم و آراستگی معنی را می‌پذیرد. جریان این طور نیست که در ‌یک کیفیت واحد همه چیز منظّمِ مطلق باشد یا این که غیرِ منظّمِ مطلق باشد. ما این دو تا پدیده را در کنار همدیگر می‌بینیم که یکدیگر را تکمیل می‌کنند و در یکدیگر تأثیر می‌گذارند و با همدیگر هم بودگی و همزیستی دارند. من این را تضایفی نامیدم. اگر کلمات را از نظر حکمت قدیم به درستی به کار نبرم، نشانه‌ی نقص علم من است. از نزاع در سخن صرف نظر کنیم و به اصل مطلب بپردازیم که در این جا لب مطلب این است که انقطاب وجود دارد و در عرصه‌های گوناگون علم دیده می‌شوند. عرض کردم که در ریاضیات کمیت مثبت و کمیت منفی، در فیزیک بار مثبت الکتریکی و بار منفی، در شیمی تحلیل و ترکیب و ... اگر وقت من تمام شد بفرمائید.

مجری:

خواهش می‌کنم.

آقای طبری:

پس می‌توانم ادامه بدهم؟

مجری:

از مجموعه وقتتان در دوره‌های بعدی کسر خواهد شد. بنابراین اگر ...

آقای طبری:

امیدوارم که این توضیح، مفهوم دو نوع تضاد را بدست داده باشد.

آقای مصباح:

پس به نظر جنابعالی حاصل تعریف این شد که ضد کیفیت نوینی است که حکایت از ساختار جدیدتری می‌کند؟!

آقای طبری:

نخیر.

آقای مصباح:

پس بفرمایید چیست؟

آقای طبری:

عرض کردم که در یک کیفیت با سیستم معین - هر سیستمی اعم از سیستم طبیعی و اجتماعی و ... در نتیجه تأثیر اجزای داخلی آن سیستم بر روی یکدیگر و تأثیر سیستم‌های خارجی، به تدریج در آن سیستم از لحاظ عملکرد تزاحم پیدا می‌شود و آن سیستم را وادار به قبول و اجرای وظایف جدید می‌کند. از این جا تاریخ تضاد شروع می‌شود. یعنی با پیدا شدن تمایز و فرق در برخی از اجزا یا در برخی از عملکردها، تضاد آغاز می‌شود. فرق و تمایزی که اوّل غیر قابل درک و غیر قابل لمس است و نقشی را بر عهده ندارد، تضاد می‌نامیم. تضاد و ضد از موقعی پیدا می‌شود که این فرق و تباین، تکامل خودش را تا آن جا طی می‌کند که در درون سیستم گذشته، نطفه یک سیستم جدید را ظاهر می‌سازد و نطفه یک کیفیّت نوینی پیدا می‌شود. آن وقت این کیفیّت نوین با کیفیت گذشته ضد می‌باشد. به این ترتیب کمی بغرنج‌تر و پیچیده‌تر از آن است که آقای مصباح فرمودند.

آقای مصباح:

همان طور که بارها عرض کردم طبق این تعریف هر کسی حق دارد برای هر مفهومی یک اصطلاح جعل بکند. و این اصطلاحی که شما جعل کرده‌اید مجموعه‌ای از مفاهیم و شرایط مختلف در آن اخذ شده است. یعنی سیستم واحدی که در داخل آن سیستم، عوامل مختلف دست به کار می‌باشند. ما دقت داریم و می‌خواهیم بدانیم در یک تعریف چه مفاهیمی اخذ شده است و مفهوم تضاد را کدام یک از مفاهیم بدست می‌دهد و کجا را و کدام لفظ را می‌فرمایید که باید یک روند در داخل یک سیستم باشد؟ پس تضاد همیشه در یک سیستم رخ می‌دهد؟ و اگر سیستم نباشد تضادّی نیست؟

آقای طبری:

چون سؤال می‌فرمایید [ باید ] عرض کنم که ما جهان را بطور کلی یک سیستم می‌دانیم که از سیستم‌های فرعی تشکیل می‌شود و این سیستم‌های فرعی به اشکال مختلف هستند.

آقای مصباح:

سؤال این بود که اگر جایی سیستم نباشد تضاد هم نیست؟

آقای طبری:

طبیعی است که تضاد در داخل سیستم پیدا می‌شود. یعنی به هم خوردن انتظام درون یک سیستم است.

آقای مصباح:

پس حتماً باید تضاد در سیستم پیدا شود؟!

آقای طبری:

سیستم به معنای دستگاه منتظم و منظومه است. این را یک سیستم می‌گویند.

آقای مصباح:

داخل یک سیستم باید عوامل مختلفی مشغول کار باشند تا نطفه یک پدیده‌ی جدید به وجود بیاید. پیدایش این نطفه جدید تضاد است یا آن وقتی که به پدیده جدید تبدیل می‌شود؟

آقای طبری:

من عرض کردم. باید ببخشید که بحث به صورت مباحثه دو نفری ادامه پیدا کرده است. اتفاقاً این نوع بحث‌ها فقط در این صورت می‌تواند مفید واقع شود.

مجری:

بله.

آقای طبری:

شما کاملاً حق دارید که زمان‌بندی را رعایت کنید چون از نظر تلویزیونی مراعات آن لازم است. عرض کردم که وقتی در داخل یک منظومه معین، فرق و تباین باشد، این زمان هنوز به معنای تضاد نیست. مثلاً فرض کنید در جمهوری اسلامی اختلافاتی وجود دارد، این اختلافات هنوز به صورت تضاد آنتاگونیستی در نیامده است، پس برای این که تضادّ آنتاگونیستی بشود بایستی یک تکامل معینی را طی کند، که این تکامل ممکن است رخ بدهد و ممکن است رخ ندهد و مسأله خود بخود حلّ شود. پس هر فرق و تمایز و تباینی تضادّ نیست. تضاد هنگامی است که کیفیت نوینی با عملکردی نوین و با ساختاری نوین به تدریج نطفه‌بندی شود.

آقای مصباح:

پس باید نطفه یک پدیده جدیدی در داخل این سیستم بسته شود، والّا هنوز هم می‌فرمایید ضد بوجود نیامده است. آن وقتی که آن پدیده نو بوجود آمد، این پدیده نو ضدّ آن پدیده کهنه است. پس بالاخره تضاد را ناسازگاری بین پدیده نو و کهنه می‌دانید؟ درست است؟

آقای طبری:

بله صحیح است.

آقای مصباح:

پس نتیجه بحث روشن شد و تعریفی برای تضاد به دست آمد که تضاد عبارت است از رابطه‌ای که ...

آقای طبری:

البته تضاد ناسازگاری.

آقای مصباح:

بله تضاد ناسازگار، رابطه‌ای است که بین پدیده نو و کهنه بوجود می‌آید.

آقای طبری:

بین پدیده نو و متکامل‌تر و پدیده کهنه و سافل‌تر و در داخل یک روند تکاملی واحد نه هرجا و هر چیز.

آقای مصباح:

بله، بسیار خوب. این تضاد را شما کلی و عمومی می‌دانید و یا توصیفی است برای بعضی از پدیده‌های طبیعت؟

آقای طبری:

جناب آقای مصباح، ما جنبش و تغییر را یک نوع خود جُنبی می‌دانیم. یک نوع « اتودینامیسم » می‌دانیم.

آقای مصباح:

این به بحث حرکت مربوط می‌شود!

آقای طبری:

نه، می‌خواهم بگویم که کارمایه درونی آن جنبش، همین تضاد ناسازگاری است که در داخل سیستم‌ها پیدا می‌شود.

آقای مصباح:

خوب شما این قانون را درباره‌ی هر سیستمی تعمیم می‌دهید؟

آقای طبری:

به نظر ما قانون عام است. قانون عام یعنی به اصطلاح یک گرایش مسلط و عام است. عرض کردم قانون اکید که یکنواخت در همه جا به یک شکل بروز بکند نیست. ولی گرایشِ مسلطِ عامِ در هستی است.

ادامه دارد...
منبع مقاله:
زینتی، علی؛ (1385)، مشکات: گفتمان روشنگر درباره اندیشه‌های بنیادین، قم: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمة الله علیه)، چاپ اول.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط