نویسنده: آیتالله محمد تقی مصباح یزدی
معرفت و شناخت یک شیء گاه از راه مفاهیم ذاتی است و گاه از راه مفاهیم عرَضی و گاه به وسیلهی ترکیب این دو. ذاتی به دو قسم اعمّ و مساوی تقسیم میشود که به اوّلی «جنس» و به دوّمی «فصل» میگویند. عرضی نیز به دو قسم خاصّ و عامّ تقسیم میشود.
برخی گفتهاند اگر معرِّف، مرکّب از جنس و فصل قریب یک ماهیت باشد مثل «حیوان ناطق» در مورد انسان، به آن «حدّ تام» میگویند، و اگر مرکب از جنس بعید و فصل قریب باشد و یا در آن فقط فصل ذکر شود، به آن «حد ناقص» میگویند مثل اینکه در مورد انسان بگوییم «جسم ناطق» و یا «ناطق».
پارهای منطقدانان- که ابنسینا (رحمةالله علیه) آنها را «سطحینگر» میشمارد- تعریف انسان به «جسم ناطق» را حدّ تام دانستهاند و گفتهاند ملاک تامیّت حدّ، فقط این است که ممیّز در آن ذاتی باشد و نه عرَضی، خواه تمام ذاتیات (اجناس و فصول بعید) در آن ذکر شده باشد، یا نشده باشد.
ابنسینا (رحمةالله علیه) این نظر را ردّ میکند و میفرماید که منطقیانِ اهل تحصیل و تدقیق، حدّ تام را تعریفی میدانند که در آن همهی ذاتیات معرِّف، مأخوذ باشد مثل اینکه در تعریف انسان بگوییم: «جوهرٌ ذو أبعاد ثلاثةٍ نامٍ حسّاسٌ متحرک بالإرادةِ ناطقٌ» و یا به صورت فشرده میگوییم: «حیوان ناطق». اگر در تعریف، پای عرضیات به میان آید بدان «رسم» میگویند و فرق «حدّ» و «رسم» نیز در همین است که در اوّلی سخن از عرضیات نیست اما در دوّمی، پای عرضی در کار است. برخی گفتهاند «رسم تام» آن است که در آن جنس و عرضی خاص ذکر شوند مثل اینکه در مورد انسان بگوییم: «جسمٌ ضاحک» که مرکّب از ذاتی و عرضی است. امّا برخی دیگر میگویند «رسم تام» آن است که جنس در آن حتماً جنس قریب باشد مثل اینکه در تعریف انسان بگوییم: «حیوانٌ ضاحک». دستهی اوّل متقابلاً رسم ناقص را تعریفی میدانند که در آن فقط عرض خاص ذکر میشود، امّا دستهی دوم میگویند اگر جنس در تعریف آمده باشد، امّا بعید باشد مثل «جسمٌ ضاحک» برای انسان، باز هم «رسم ناقص» خواهد بود.
نکتهی قابل توجه این است که هر چهار قسم معرِّف- به نحوی که ما از منطقیان نقل کردیم- در این جهت اشتراک دارند که همهی آنها معرَّف را از غیرش تمییز میدهند و به عبارت دیگر، همهی این معرِّفات چهارگانه با معرَّف تساوی مصداقی دارند، گرچه بجز حدّ تام سه قسم دیگر تساوی مفهومی ندارند، امّا ابنسینا (رحمةالله علیه) در عبارات فوق میخواهد بگوید که معرِّف میتواند معرِّف باشد امّا در عین حال، معرَّف را از همه اغیار هم تمییز ندهد.
مثلاً اگر در مورد انسان بگوییم: «جسمٌ» یا «حیوانٌ» این دو نیز نوعی تعریف انسان به حساب میآیند، یعنی معرِّف میتواند مانع اغیار نباشد امّا همچنان بدان معرِّف گفته شود.
امّا ابنسینا (رحمةالله علیه) در منطق اشارات در تعریف «حدّ» میگوید: «الحدّ قول دالٌّ علی مهیّة الشیء و لا شکَّ فی أنّه یکون مشتملاً علی مقوِّماته أجمع، و یکون لا محالة مرکّباً من جنسه و فصله». از این تعریف به دست میآید که حدّ به طور مطلق بایستی ممیّز محدود باشد، چه تامّ باشد و چه ناقص، کما اینکه مرحوم خواجه (رحمةالله علیه) نیز در شرح عبارت فوق همینگونه توضیح داده و مثال آورده است. ابنسینا (رحمةالله علیه) در منطق اشارات در مورد رسم نیز به طور مطلق میگوید: «و أمّا إذا عُرّف الشیء بقول مؤلَّف من أعراضه و خواصّه الّتی تختصّ جملتها بالإجتماع فقد عُرّف ذلک الشیء برسمه» از این بیان نیز به خوبی پیداست که رسم- چه تامّ و چه ناقص- باید با مرسوم، تساوی مصداقی داشته باشد البته این دو مطلب در باب حدّ و رسم که در اشارات آمده، با آنچه در کتاب شفا آمده است تفاوت دارد.
البته ناگفته نگذاریم که مرحوم خواجه (رحمةالله علیه) در رسم ناقص تساوی مصداقی با مرسوم را شرط نمیداند، همانند آنچه که ابنسینا (رحمةالله علیه) در برهان شفا دربارهی حد ناقص و رسم ناقص گفته است.(1)
اعتراض فخر رازی
«حدّ» وقتی بدون قید به کار میرود، مراد از آن «حدّ تام» است، از این رو ابنسینا در منطق اشارات کلمهی «حدّ» را بدون قید ذکر میکند و سپس میگوید که «حدّ» مشتمل بر جمیع ذاتیات است. امام فخر رازی اعتراض نموده، میگوید: گاهی معرِّف مشتمل بر جمیع ذاتیات نیست و از عرضیات هم در آن ذکری به میان نیامده تا ملحق به رسم شود، در عین حال ممیِّزِ معرَّف از جمیع اغیار هست، پس بایستی نه حدّ باشد و نه رسم؟!مرحوم خواجه پاسخ داده است که مراد ابنسینا از کلمهی «حدّ»- آنگاه که بدون قید ذکر میکند- «حدّ تام» است.
پینوشت:
1- نگاه کنید به: الاشارات والتنبیهات، ابنسینا، دفتر نشر الکتاب، طبع دوم، 1403 هـ. ق. بی م، ج1، ص 102-95.
منبع مقاله :مصباح یزدی، محمدتقی، (1384)، شرح برهان شفا (جلد اول و دوم)، تهران: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمهالله)، چاپ اول