ازدواج را آسان بگيريد
حتما دختر و پسرهاي جوان و خانوادهها بخوانند)
- دكتر اصغر كيهان نيا، مشاور و روان شناس خانواده دلايل ازدواج جوانان را فرار از تنهايي، ميل به داشتن فرزند، مونس و يار، و گاهي به علت حرف مردم مي داند. وي معتقد است كه ازدواج بايد از روي شناخت و بر پايه عاطفه و تشكيل نسل باشد، ازدواجي كه به دليل حرف مردم (دلايل اجتماعي) صورت بگيرد تحميلي است و يك ازدواج موفق به شمار نخواهد آمد.
- دكتر كيهان نيا مي گويد: اعتقاد بر اين است كه دختر و پسر زماني مي توانند ازدواج كنند كه از نظر فرهنگي و فيزيكي و اجتماعي و اقتصادي به بلوغ رسيده باشند.
دكتر برجعلي نيز درباره مشكلاتي كه ممكن است فرد در تأخير ازدواج به آن دچار شود، مي گويد: در اين هنگام وقتي فرد خود را در عرصه زندگي يكه و تنها مي بيند دچار افسردگي، اضطراب، بيماري هاي روان تني، ياس، نااميدي و دلمردگي و در نهايت افت نقطه اميد به زندگي مي شود.
(البته نظر خود بنده اين است که بعضي از خانوادهها بخاطر لجبازيهاي بيموردشان نه تنها به فرزندان خود کمک نميکنند بلکه سنگ هم جلوي پايشان مياندازند، از همينجا ميخواهم فرياد بزنم که روانشناسان بيايند و به اين پدر و مادرها بگويند چرا با آينده فرزندانتان بازي ميکنيد، مگر آنها چند سال اين شور و هيجان جواني را دارند، مگر فقط شما بوديد که در جواني نياز به ارتباطهاي جنسي و عاطفي داشتيد؟ چرا گاهي پدر و مادرها اينقدر خودخواه ميشوند؟ با خودم ميانديشم آيا قرآن احترام به اينطور پدر و مادرها را واجب دانسته؟ يا پدر مادرهاي خوب را؟ پدر و مادر فقط کسي است که انسان را به دنيا ميآورد و در کودکي پرورش ميدهد؟ نيازهاي دوره جواني چه ميشود؟ آيا چند سال بعد که اين پدر و مادر از پا افتادند و فرزندشان هم شور و هيجان خود را براي تشکيل زندگي از دست داد، چه کسي اين جوان تنها و افسرده را به زندگي بازميگرداند؟ و هزاران چرا و اماي ديگر که توي آن مغزهاي گچي نخواهد رفت؛ بعنوان مثال من دختري را ميشناختم که عاشق پسرعموي خود بود، و او هم متقابلاً عاشق آن دختر بود؛ اما پدر دختر ميگفت بايد از روي جنازه من رد بشي تا با اين فرد ازدواج کني. بعد از مدتي دختر بدون اجازه پدر و مادرش به خانه پسر رفت و با هم عقد کردند. پدر و مادر دختر براي هميشه باهاش قطع رابطه کردند. اينجا سؤالي که هميشه در ذهن من ايجاد ميشود و دلم ميخواهد که آن پدر و مادر بيايند جواب بدهند اين است که تا کجا ميخواهيد براي فرزندانتان اجبار کنيد؟ اجبار در همه چيز... حتي در ازدواج؟ مگه شما ميخواهيد زندگي کنيد؟ ميخواهم از آنها بپرسم اگر بخوبي و خوشي از دخترتان پشتيباني ميکرديد که با فرد مورد علاقش ازدواج کنه، حتي اگر در سطح پاييني هم بود. بهتر بود يا اينکه تمام حمايتهاي خود را از او قطع کنيد فقط بخاطر اينکه ميخواست همسر آيندهاش را خودش انتخاب کند. خدا نگذرد از اينطور پدر و مادرها ...)
http://www.khanevadeh.i
- 3 تا 5 سال تأخير در سن ازدواج
- دكتر اصغر كيهان نيا، مشاور و روان شناس خانواده دلايل ازدواج جوانان را فرار از تنهايي، ميل به داشتن فرزند، مونس و يار، و گاهي به علت حرف مردم مي داند. وي معتقد است كه ازدواج بايد از روي شناخت و بر پايه عاطفه و تشكيل نسل باشد، ازدواجي كه به دليل حرف مردم (دلايل اجتماعي) صورت بگيرد تحميلي است و يك ازدواج موفق به شمار نخواهد آمد.
- جوان ها توقع زيادي دارند
- دكتر كيهان نيا مي گويد: اعتقاد بر اين است كه دختر و پسر زماني مي توانند ازدواج كنند كه از نظر فرهنگي و فيزيكي و اجتماعي و اقتصادي به بلوغ رسيده باشند.
- مسئوليت پذير باشيد
دكتر برجعلي نيز درباره مشكلاتي كه ممكن است فرد در تأخير ازدواج به آن دچار شود، مي گويد: در اين هنگام وقتي فرد خود را در عرصه زندگي يكه و تنها مي بيند دچار افسردگي، اضطراب، بيماري هاي روان تني، ياس، نااميدي و دلمردگي و در نهايت افت نقطه اميد به زندگي مي شود.
مراقب انتخابتان باشيد
ازدواج هاي آسان را بپذيريد
(البته نظر خود بنده اين است که بعضي از خانوادهها بخاطر لجبازيهاي بيموردشان نه تنها به فرزندان خود کمک نميکنند بلکه سنگ هم جلوي پايشان مياندازند، از همينجا ميخواهم فرياد بزنم که روانشناسان بيايند و به اين پدر و مادرها بگويند چرا با آينده فرزندانتان بازي ميکنيد، مگر آنها چند سال اين شور و هيجان جواني را دارند، مگر فقط شما بوديد که در جواني نياز به ارتباطهاي جنسي و عاطفي داشتيد؟ چرا گاهي پدر و مادرها اينقدر خودخواه ميشوند؟ با خودم ميانديشم آيا قرآن احترام به اينطور پدر و مادرها را واجب دانسته؟ يا پدر مادرهاي خوب را؟ پدر و مادر فقط کسي است که انسان را به دنيا ميآورد و در کودکي پرورش ميدهد؟ نيازهاي دوره جواني چه ميشود؟ آيا چند سال بعد که اين پدر و مادر از پا افتادند و فرزندشان هم شور و هيجان خود را براي تشکيل زندگي از دست داد، چه کسي اين جوان تنها و افسرده را به زندگي بازميگرداند؟ و هزاران چرا و اماي ديگر که توي آن مغزهاي گچي نخواهد رفت؛ بعنوان مثال من دختري را ميشناختم که عاشق پسرعموي خود بود، و او هم متقابلاً عاشق آن دختر بود؛ اما پدر دختر ميگفت بايد از روي جنازه من رد بشي تا با اين فرد ازدواج کني. بعد از مدتي دختر بدون اجازه پدر و مادرش به خانه پسر رفت و با هم عقد کردند. پدر و مادر دختر براي هميشه باهاش قطع رابطه کردند. اينجا سؤالي که هميشه در ذهن من ايجاد ميشود و دلم ميخواهد که آن پدر و مادر بيايند جواب بدهند اين است که تا کجا ميخواهيد براي فرزندانتان اجبار کنيد؟ اجبار در همه چيز... حتي در ازدواج؟ مگه شما ميخواهيد زندگي کنيد؟ ميخواهم از آنها بپرسم اگر بخوبي و خوشي از دخترتان پشتيباني ميکرديد که با فرد مورد علاقش ازدواج کنه، حتي اگر در سطح پاييني هم بود. بهتر بود يا اينکه تمام حمايتهاي خود را از او قطع کنيد فقط بخاطر اينکه ميخواست همسر آيندهاش را خودش انتخاب کند. خدا نگذرد از اينطور پدر و مادرها ...)
http://www.khanevadeh.i