هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي( قسمت اول)
نويسنده:دکتر محمد حکيم آذر
چکيده
صائب در برخورد با داستان خضر(ع) و در ساختن تلميح، گاه موافق سنت ادبى عمل مىکند و گاه به خلاف عرف و عادت شاعران گذشته، با خضر(ع) و عناصر داستانى او مخالفخوانى مىکند. اگر شاعرانى چون خاقاني، سعدى و حافظ با انتقادى مليح به ماجراى خضر - عليهالسلام - نگريستهاند، صائب در وسعت بخشيدن به اين نگرش، تلاشى جدى کرده است. او گاه با شماتت خطاب به حضرت خضر(ع)، خود را بىنياز از عمر جاودان و آب حيات، صاحب ويژگىهايى مىداند که حتى خضر به آنها دست نيافته است. بديهى است که صائب براى اثبات نظريات و افکار خويش و نيز براى ترجيح روش سلوک خود حاضر است از خضر(ع) سبق ببرد و او را با وجود همه اعتبارى که در عالم ادب و عرفان دارد، بيرون از دايره علايق و پسندهاى خود بپندارد، اين نحوه نگرش، نوعى هنجارشکنى و گريز از سنت ادبى به شمار مىرود.
در اين مقاله، موضوعاتى دستهبندى شده که در آنها صائب تبريزى نگرش انتقادآميز خود را متوجه ماجراى حضرت خضر(ع) کرده است.
مقدمه
صائب، شاعرى بسيار پرکار بوده است و از همين رو، ادبيات سست و مضامين سخيف هم به شعر او راه پيدا کرده و بهانه به دست منتقدان و مخالفان داده است. دکتر ذبيحالله صفا معتقد است “از زمانى که نوبت سخن به بنيانگذاران شيوه جديد در نيمه دوم از سده دوازدهم رسيد، به جاى آنکه مبالغهکاران يا ناتوانان از ميان نوآوران عهد اخير صفوى را نشانه ملامت کنند، به تواناترين آنها يعنى صائب تاختند و همه تقصيرها را برعهده او نهادند و بعضى از بيتهاى او را که قابل عيبگيرى است، بهانه تخطئه وى ساختند و حال آنکه به واقع صائب در غزل تواناست و با آنکه بسيار گفته، کمتر سخن قابل ايراد دارد.”(صفا 1373:1279)
داستانها و اساطير در شعر فارسي، با وجود تحولات اجتماعي، سياسي، دينى و مذهبي، رنگ و جلوه خود را حفظ کردهاند. در مسير تاريخ ايران، گاه اساطير حماسى و گاه اساطير دينى رشد کردهاند. اقبال همگانى به شعر و ادب، از ويژگىهاى محيط اجتماعى عهد صفوى است. شعر از دربار به کوچه و خيابان راه پيداکرد و مردم عادى نيز قريحه خود را در عالم ادب آزمودند. توجه به سنتهاى ادبى و صنايع بديعي، از شروط سخنورى در گذشته بود. شاعران، از درسخواندهترين تا کمسوادترينشان، حداقل اطلاعات ادبى را در شعر و زبان خويش به نمايش مىگذاشتند. يکى از رويکردهاى سنتي، توجه به تلميح بود.
قدما در کتابهاى بلاغت، مسئله بهرهمند شدن شاعر را از اساطير در باب ويژهاى با عنوان تلميح آوردهاند و در تعريف آن مىگويند: تلميح اين است که شاعر در خلال شعر خويش، به داستان يا شعرى يا مثلى اشارت کند و به گونه رمز و نشانهاى آن را بياورد. (شفيعى کدکني1366 :243) جلوهگاه اساطيرملى و اساطير دينى در شعر، همين صنعت تلميح بوده است.
شعر دوره صفوي، سرشار از تلميحات مربوط به اساطير اسلامى و سامى است و در اين ميانه، داستانهاى کسانى که به نوعى در کتابهاى تفاسير يا آيات قرآن کريم از آنها يادى رفته است، بيشتر به چشم مىخورد. صائب در تلميحپردازي، توجه ويژهاى به اساطير دينى و شخصيتهاى قرآنى داشته است. در غزل او، نام کسانى چون حضرت خضر، حضرت موسي، حضرت يوسف - عليهالسلام - و گروهى ديگر از پيامبران و شخصيتهاى معروف قرآنى ديده مىشود. صائب با داستانهاى اين شخصيتها مضامين متعددى ساخته و در اين مضمونسازى به دو شيوه عمده توجه کرده است:
الف - توجه به تلميحات همانند متقدمان و پيروى از سنت ادبى در تلميحپردازي، توجه ويژهاى به اساطير دينى و شخصيتهاى قرآنى داشته است. در غزل او، نام کسانى چون حضرت خضر، حضرت موسي، حضرت يوسف - عليهالسلام - و گروهى ديگر از پيامبران و شخصيتهاى معروف قرآنى ديده مىشود. صائب با داستانهاى اين شخصيتها مضامين متعددى ساخته و در اين مضمونسازى به دو شيوه عمده توجه کرده است:
الف - توجه به تلميحات همانند متقدمان و پيروى از سنت ادبى در تلميحپردازي(موافقخواني)، ب - هنجارشکنى در تلميحپردازى (مخالفخواني.)
دربخش “الف”، صائب همانند شاعران و نويسندگان متقدم، عناصر داستانى مختلفى را به کار گرفته است. او در تلميحپردازي، سنت ادبى را در نظر داشته و در چهارچوب داستانها و اساطير دخالت نکرده است. اين نوع موافقخوانى و حرکت در مسير عرف ادبي، نه فقط خاص صائب که خاص همه شاعران بوده است. اينکه با نام يوسف - عليهالسلام - داستان دورى يعقوب(ع) از فرزند و ماجراى برادران حقناشناس و عشق زليخا و بوى پيراهن و ... به زبان شعر روايت شود، امرى کاملا طبيعى و مطابق با هنجارهاى ادبى است.
در بخش “ب” صائب، داستان، موضوع يا مضمون را از زاويه غيرمتعارف مىنگرد و به خلاف آمد عادت در مورد آن داورى مىکند براى مثال، در سنت ادبى ما حضرت عيسي(ع) نماد زندگىبخشى و درمان بيماران است. اما در شعر صائب، ابياتى وجود دارد که در آنها با اين ويژگى عيسي(ع) با طعن و کنايه برخورد شده است.
به درد من نتوان برد ره که دست مسيح
هزار مرتبه نبض مرا گرفت و گذشت
(ديوان صائب 10/1826)
اين موضوع در ارتباط با شخصيتهاى قرآنى نظير خضر، سليمان، يعقوب، يوسف، عيسى و يونس - عليهم السلام - يا شخصيتهاى اساطيرى و افسانهاى مثل اسکندر، رستم و جمشيد، بسيار پررنگ است.
هرگاه کسى به آفاق و انفس نگاه تازهاى داشته باشد، به ناچار براى انتقال صور نوين ذهنى خود - ما فىالضمير خاص خود - بايد از زبان جديدى استفاده کند و اصطلاحات و نحو و ترکيب نوينى به کار برد، به ناچار اسم و اصطلاح وضع خواهد کرد يا به لغات بار معنايى تازهاى مىدهد. (شميسا 15 :1375)
صائب تبريزى به خاطر داشتن همين نگاه تازه، در رويارويى با شخصيتهاى داستانى دريچهاى نو گشوده و با نظرى متفاوت به داستان زندگى و تاريخ حيات آنها نگريسته است. اين نگرش، با رنگ انتقادى خاص خود، حقايق موسوم و متداول داستانهاى معروف قرآنى و اساطيرى را تاملپذيرتر از گذشته کرده است. گاه صائب خط قرمزى را که در شرع و عرف براى اين شخصيتها تعريف شده است، مىشکند و پا را حتى از دايره انتقاد فراتر مىنهد و کار را به شماتت و سرزنش مىکشاند:
پيش من خوشتر بود از منت آب حيات
تشنه لب خود را به درياى سراب انداختن
(ديوان صائب 8/6015)
نگاه موافق و متداول ادبى به شخصيتهايى که نامشان رفت، در شعر صائب به کرات ديده مىشود صائب حق آرايه تلميح را همانند گذشتگان به نيکى به جاى آورده؛ ولى تعداد ابياتى که در آنها از زاويه مخالف به اشخاص معروف نگريسته، آن قدر زياد است که مىتوان آن را يک ويژگى سبکى به حساب آورد. در تاريخ شعر فارسي، شاعران زيادى بودهاند که نگاهى انتقادآميز به شخصيتهاى معروف داشتهاند؛ اما چون بسامد اين موضوع در شعرشان فراوان نبوده است، نمىتوان مخالفخوانى را ويژگى سبکى آنان دانست. براى مثال، به ابيات زير توجه کنيد:
گر بر اين چاه زنخدان تو ره بردى خضر
بىنياز آمدى از چشمه حيوان ديدن
(سعدى 1383:547 )
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعهکش حوض کوثرم
(حافظ 1367:329)
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنيى دون مکن درويش
(همان: 290)
پس مخالف خوانى را مىتوان شکستن هنجارهاى پيشين در تلميحپردازى يا انحراف از نرم (هنجار) ادبى (سنت ادبي) دانست. به اين شيوه در صنايع معنوى و ساير علوم ادبى توجه نشده است. تنها در کتب بلاغت قديم، از صنعتى به نام«تغاير» نام بردهاند؛ که در تعريف آن گفتهاند:
آن است که متکلم بر وجه لطيفى مدح کند آنچه را نزد عموم نکوهيده است يا قبح کند آنچه را نزد ديگران ستوده است. بعضى اين صنعت را دو قسم کردهاند: “تحسين مالايستقبح” و “تقبيح مالايستحسن.” (شمسالعلماى گرکانى 1377 :154)
در مخالفخوانىهاى صائب، آنچه بيش از همه ديده مىشود، نگاه منتقدانه صائب به برخى شخصيتهاى معروف نظير حضرت خضر - عليهالسلام - است. تقريبا يک سوم کل ابياتى که واژه خضر يا عناصر داستان او مثل آب حيات، آب حيوان، چشمه حيوان، ظلمات، اسکندر و عمر جاويد و ... در آنها وجود دارد، در بردارنده مخالفخوانى است. اين امر درخصوص شخصيتهاى ديگر نظير موسي، عيسى و سليمان - عليهمالسلام - ملايمتر و با تعداد ابيات مخالف کمتر است.
در اين تحقيق، هنجارشکنى (انحراف از نرم) در تلميحات مربوط به خضر - عليهالسلام - بررسى شده است که خود به عنوان نمونهاى از شيوه صائب در مخالفخوانى به شمار مىرود.
صائب و خضر(ع)
“فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما”
در تفاسير مختلف منظور از “عبد” را خضر(ع) دانستهاند. خضر، “نام يکى از پيغمبران يا اولياست...، اين نام در قرآن کريم نيامده است و تنها چيزى که هست، وصف او به عبوديت و حصول علم لدنى است مطابق اکثريت روايات اسلامي، نام او را خضر و کنيتش ابوالعباس است و بعضى نام او را اليسع گفتهاند و درباره شهرت وى به خضر مىگويند که او به هر جا مىگذرد و يا هرجا نماز مىگذارد، زمين در زير پا يا در اطراف او سبز و خرم مىشود و بعضى گفتهاند که نامش ايليا و مادرش رومى و پدرش از پارس بوده است.” (شميسا247 :1371)
خضر(ع) در ادب عرفاني، دليل، راهنما، پير و مرشد صوفيان است و در ادبيات عاميانه هم جايگاه خاصى دارد، به طورى که زيارتگاهها، قدمگاهها، چشمهها و کوههاى زيادى به نام او در سرزمين ما وجود دارد داستانهايى که در خصوص خضر(ع) وجود د ارد، از دو سرچشمه قرآن کريم و فرهنگ عامه به ادبيات فارسى راه پيدا کرده است؛ اما به طور کلى از زمانى که شعر و ادب رنگ علمى و مذهبى به خود گرفت (حدودا از اواخر قرن پنجم هجري) و از همان زمان که به موازات جريانهاى علمى و اعتقادي، گرايشهاى صوفيانه هم به شعر راه يافت، چهره خضر(ع) در شعر فارسى پررنگتر جلوه کرد.
شعيت فاطميان يافتهاند آب حيات
خضر دوران شده استند که هرگز نمرند
(ناصر خسرو 1368:68 )
در قدح ريزآب خضر از جام جم
باز نتوان گشت از اين در بىفتوح
(عطار 1374 :115)
بودم در اينکه خضر درآمد ز راه و گفت
عيد است و نور هان شده ملک سکندرش
(خاقانى 1373 :224)
اولين نمونههاى هنجارشکنى در باب خضر(ع) با ملايمت و محافظهکارى از حدود قرن ششم به چشم مىخورد:
گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنه جام جهان آراى افزاى توست
(عطار 1374:31)
سعدى و حافظ اين محافظهکارى را با کنايات آميختند و خضر(ع) را مورد نقد مليح خود قرار دادند اما هيچگاه کار را به ترک ادب شرعى نکشانيدند.
لبهاى تو خضر اگر بديدي
گفتى لب چشمه حيات است
(سعدى 1383:368)
فرق است از آب خضر که ظلمات جاى اوست
تا آب ما که منبعش اللهاکبر است
(حافظ 1367 :29)
آب حيوان اگر اين است که دارد لب دوست
روشن است اينکه خضر بهره سرابى دارد
(همان: 124)
واضح است که در نمونههاى ذکر شده، مقصود شاعران، تفضيل امورى خاص بر داستان خضر(ع) است. به طورى که اهميت آن امور را برسانند، نه اينکه قدر و قيمت اسطوره دينى خضر را کم کنند. آنها سعى دارند از طريق قياس، اهميت موضوعى را که در سر دارند اثبات کنند.
عدول از هنجار در شعر صائب درخصوص خضر(ع) را مىتوان به موضوعهاى زير تقسيم کرد:
1- تفضيل بر خضر(ع) يا عناصر داستانى او، 2-نپذيرفتن منت آب حيات، 3- بىحاصل بودن عمر جاويدان، 4- تنها خورى خضر(ع)، 5- ناتوانى خضر(ع)، 6- شرمندگى خضر(ع)، 7- پرهيز از آب حيات، 8- گرانجانى خضر(ع)، 9- حيرت از خضر(ع)، 10- خودخواهى خضر(ع)، 11- ننگ آب حيات، 12- ملامت خضر (اى خضر(ع)... )، 13- عمر جاودان ارزانى خضر(ع)، 14- سير شدن خضر(ع) از حيات، 15- پايان پذيرفتن عمر ابد، 16- ياران خضر(ع)، 17- گمراه کنندگى خضر(ع)، 18- پشيمانى خضر(ع)، 19- امساک خضر(ع) و 20- افسانه بودن ماجراى خضر(ع.)
براى جلوگيرى از به درازا کشيدن کلام، به چند مورد از موضوعات ذکر شده مىپردازيم:
1- تفضيل بر خضر(ع) يا عناصر داستان او:
سبزه خوابيده ما مىزند پهلو به چرخ
سرو کوتاهى است عمر خضر از بستان ما
(ديوان صائب: 8/290)
به کام خضر آب زندگى را تلخ مىسازم
به رغبت بس که مىبوسم لب پيمانه خود را
(همان: 6/362)
نعمت آن است که چشمى نبود در پى آن
چشمه خضر تو را ، ديده گريان ما را
(همان: 6/486)
تا قطرهاى ز آب سبک روح تيغ هست
آب بقا مخور که گرانجان کند تو را
(همان: 3/688)
گرچه صائب آب حيوان مىدهد عمر ابد
حفظ آبروى خود آب بقاى ديگر است
(همان: 16/994)
چون سکندر خضر اينجا خاک مىبوسد ز دور
چشمه آن لب چو آب زندگى لب خورده نيست
(همان: 6/1312)
خضر را مىکند از چشمه حيوان دلسرد
از دم تيغ شهادت دم آبى که مراست
(همان: 10/1427)
توضيح: ابياتى که از صائب نقل مىشود، از ديوان شش جلدى او به کوشش استاد محمد قهرمان انتخاب شده است. شماره سمت چپ، شماره غزل و شماره سمت راست، شماره بيت است.