نویسنده: دکتررضا غلامی
رئیس مرکز تحقیقات علوم انسانی اسلامی صدرا
رئیس مرکز تحقیقات علوم انسانی اسلامی صدرا
کیمیان عرفان قلب اباعبدالله است
عرفان نظری؛ ترجمه فهم شهودیِ وجود
عرفان اسلامی، قله مرتفعی است که بدون بیداری، خودآگاهی، وانهادن تعلقات پوچ دنیوی، فقر مطلق، قدم گذاشتن در مسیر اباعبدالله الحسین و سرانجام شهادت، کسی را قدرت پرکشیدن به سمت آن نیست و بیتردید ما به خوابرفتگان و غرقشدگان در عالم ملک و جاماندگان از کاروانِ امام حسین کجا و پرکشیدن به سوی قله عرفان ناب اسلامی کجا ؟ چنانچه درباره عرفان ناب نمیتوان به راحتی سخن گفت، درباره مجاهدان جهاد اکبر، عارفان بالله، دلسوختگان ساحت بیانتهای عشق و شاهدان توحید ناب، همچون مرحوم علامه طباطبایی نیز نمیتوان سخن گفت. با این وجود، به پاس تلاش مجله وزین « عصر اندیشه » در تهیه پروندهای در ارتباط با عرفان اسلامی و همچنین پروندهای درباره مرحوم علامه، نکاتی را با رویکرد نظری و اجتماعی مطرح میکنم و پیشاپیش به دلیل این جسارت پوزش میطلبم.1
عرفان اسلامی در عرصه نظر و نه در حوزه عمل، مولد فلسفه اسلامی است. به بیان دیگر، موضوع فلسفه، فهم عقلی وجود است و موضوع عرفان نظری، ترجمه « فهم شهودی وجود » است. هردو، یعنی فلسفه و البته عرفان عملی، تقریباً یک دغدغه دارند؛ هرچند بین روش ین دو، یعنی روش فلسفی و روش عرفانی، از جهات گوناگون خصوصاً از حیث کارآمدی، فاصلهای از زمین تا آسمان است. در این منظر، قرار نیست عرفان نظری کاری جز ترجمه شهودات عرفانی برعهده داشته باشد؛ چرا که عرفان، جارچوب برنمیتابد تا عرفان نظری بتواند مدعی چارچوبگذاری برای آن شود. به بیان واضحتر، عرفان نظری همواره این مشکل را داشته و خواهد داشت که قادر به چارچوببندی هزاران ضلع پیدا و ناپیدای عرفان اسلامی که بر اساس قابلیتهای موجود در قلب عارف، عنایت خاصه الهی و نظارهکردن در یکی از اسمای حسنای الهی به گونهای بروز و ظهور مییابد، نخواهد بود. عرفان نظری، تنها شبحی است از عرفان که شاید در عالم نابینایان همین نیز غنیمت باشد. پس باید توجه داشت، هرچند عرفان اشرف علوم است، ( نه به معنای مصطلح علمی و دانشگاهی بلکه به معنای اشرف مسیرهای معرفتی برای رسیدن به حقیقت )، اما به قامت عرفان اسلامی نه تنها قبای فلسفه، بلکه قبای هیچ علمی نمیرود و اصولاً عرفان از علمیشدن به معنای مصطلح و افتادن بر سر زبان اهالی ظلمتکدههای علمی بینیاز است. عرفان آموختنی و نشاندادنی نیست؛ رفتنی، دیدنی و نوشیدنی نیست. برخی معتقدند عرفان ترجمه را نیز برنمیتابد تا عرفان نظری بخواهد مدعی ترجمه عقلی آن بشود که در این صورت عرفان نظری عنصری است بیخاصیت که بود و نبودش علیالسویه است.با این وصف، نازگیر باید در مقابل فلسفه، عرفان عملی قرار گیرد، نه عرفان نظری. در مقایسه فلسفه و عرفان عملی ( اگر قابل قیاس باشند ) و نسبتسنجی میان این دو، هر عارفی میتواند اهل فلسفه باشد، اما هر اهل فلسفهای لزوماً عارف نیست، زیرا عارفشدن به اقتضائاتی نیازمند است که در فیلسوفشدن به آن احتیاج نیست. در نقطه مقابل، جهاد اکبر ( نه جهاد اوسط ) که اصلیترین ثمره آن، کناررفتن تمامی تعلقات دنیوی است، موجب میگردد تا جوهر فلسفه نیز در رودخانه فطرت ظاهر گردد؛ چه بسیار عارفانی که فلسفه نخواندهاند و در سراسر عمرشان با فلسفه بیگانه بودهاند، اما در تفکر فلسفی و موشکافی حقایق عالم به زبان عقل، گوی سبقت را از فیلسوفان طراز اول ربودهاند.
2
قرآن و سنت میزان حقیقی عرفان اسلامی است؛ نمود عینی و تجسمی است از کتاب ذات الهی در عالم ملکی که به وسیله وحی بر قلب انسان نازل شده است. قرآن ریسمانی است آویخته از آسمان که تنها چنگزدن به آن است که زمینه نجات انسان را فراهم میکند. کلام و سیره معصوم نیز پس از قرآن از چنین منزلت رفیعی برخوردار است، ضمن آنکه به دلیل نقش بیبدیلش در تأویل و تفسیر قرآن، بدون آن، چنگزدن به ریسمان الهی یعنی قرآن ممکن نیست. هیچ مسیری برای رسیدن به عرفان اسلامی و هیچ معیاری برای تمییز راه صواب از راه ناصواب در عرفان عملی، جز رجوع به قرآن و سنت متصور نیست. هرچند روشن است میان نگاه عمیق و البته مجتهدانه عارف به لایههای باطنی قرآن و حدیث و کار سایرین در تکیه به ظواهر کلام خدا و حضرات معصومین، از آسمان تا زمین فاصله است. مثلاً عارف از آیه شریفه « هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ » به معنایی میرسد که شاید قله معرفت یک عارف به حساب آید؛ این در حالی است که دیگران را یارای درک اولیه این آیه هم نیست و توقف بر آن، جز آفت عقیده نتیجهای برای آنان ندارد. همین مطلب در درک حدیث قرب نوافل نیز صادق است. بنابراین، هرگونه فاصله عرفان از قرآن و سنت، برخلاف جوهر عرفان اسلامی است. البته وقتی عارف به درجات عالی شهادت رسید، قلب او با قرآن و سنت یکی میشود و در صعود خود، به چیزی از حقیقت قرآن و حقیقت سنت دست مییابد که مانند آن در هیچ کتاب تفسیر و تعلیمی پیدا نمیشود.3 دورترین نقطه از وجود
عرفان تنها در زمین حاصلخیزی که بذر تقوا در آن پاشیده شده است شکوفا میشود. در ظلمت گناه، هیچ خبری از عرفان نیست. نور باید جای ظلمت را بگیرد تا باب عرفان به روی انسان تشنه بازگردد و وقتی ظلمت و آمدن نور در وجود انسان، با ملکه تقوا که ثمره آن ترک مداوم معاصی است محقق میشود. عرفان اسلامی بازی و شوخی نیست، فراتر از جدیت، صحنه مبارزه سرسختانه و نفسگیر با نفس است. کار هر فرومایه، ضعیفالنفس و فرورفته در باتلاق لذایذ پوچ دنیوی، در وادی رفیع عرفان نیست.عرفانوارهها در دوران ما، یک بازی شیطانیاند که مولود ظلمتند نه نور و طبیعی است که انسان را از مسیر حقیقی دور میکنند. عرفانهای کاذب گرچه ممکن است خاستگاه یک دلآشفتگی و نیاز وجودی باشند، اما 180 درجه برخلاف مسیر عرفان ناب حرکت میکنند. به بیان دیگر، عرفان ناب اسلامی آدمی را به خدا یعنی سرچشمه وجود میرساند و عرفانهای کاذب انسان را به شیطان یعنی دورترین نقطه از وجود میرسانند و روشن است هرقدر انسان به شیطان نزدیک شود دلمردهتر و مضطربتر و در آتش جهنم وجودی خود شعلهورتر میشود. بنابراین، هرچه قدمگذارنده در وادی عرفانهای کاذب سعی میکند ظواهر خود را تغییر دهد و ادای عرفان مآبی را دربیاورد و حتی با کمک شیاطین جنی، خرق عادتهایی نیز بکند. اما او را هیچ بهرهای از آن طمأنینه و سکینهای که عرفان اسلامی به سالک طریق نور عطا خواهد کرد.
فراوان شنیدهایم که میگویند برای جلویگری از رواج عرفانهای وارداتی، عرفان اسلامی را به جویندگان عرفان ارائه کنید! در پاسخ میگوییم، وقتی عالم کسی عالم عرفان ناب اسلامی و عالم نور نبود و حتی عالمش با عالم عرفان اسلامی در تضاد بود، چگونه میتوان او را به سمت عرفان اسلامی جذب کرد ؟ کسی که در میان زبالهای متعفن در پی یافتن گوهر گرانبهاست. هیچگاه به گوهر نخواهد رسید، زیرا اساساً زبالهدانی محلی برای گوهر نیست. بنابر آنچه بیان شد، نه تنها میان عرفان ناب اسلامی و شریعت مقدس تعارضی نیست، بلکه قدم اول برای نزدیکشدن به وادی عرفان و سیر و سلوک الیالله، تعهد محض و بیچون و چرا به شریعت است.
4
راه چشیدن جلوهای از جلوات عرفان ناب اسلامی و آدابدانی در این عرصه را باید تنها از طریق مراجعه به قرآن صاعد یعنی مناجات ائمه اطهار که تازه نمونهای معمولی در قواره فهم ما دنیانشینان محسوب میشود، جست و جو کرد. اوج جلوهگری عرفان ناب اسلامی در قلب یک انسان کامل در دعای امام حسین در روز عرفه و مناجات خمس عشره حضرت زینالعابدین مشهود است که ارواح پاک را به رقص درمیآورد. البته برقراری ارتباط با این مناجاتها و چشیدن طعم لذاید آنها نیز بدون صفای قلب و پاککردن دل از چرکها و کثافات نفسانی ممکن نیست؛ هر قدر صفای دل بییشتر، لذت آن بیشتر.5 جانبازی و عشقبازی در عرفان ناب
عرفان ناب اسلامی با عزلتگزینی و غارنشینی پیوندی ذاتی ندارد. عرفان اسلامی یک منش اجتماعی است. میتوان گفت، این جهاد است که باعث میشود راه 100 ساله یک شبه طی شود. گرچه گوشهنشینی و انزوا خالی از فایده نیست، اما در عرفان ناب اسلامی سرعت و عمقی که به واسطه مجاهدت اجتماعی از جمله جهاد در جبهه نبرد با کفر نصیب عارف میشود، هیچگله در گوشهنشینی و غفلت از مسئولیتهای اجتماعی نصیب او نخواهد شد. نمونه این سرعت و عمق بینظیر را باید از یک طرف در امام خمینی مشاهده کرد که کمتر عارفی در جهش عمقی در جهش عمقی به سوی الله به پای او میرسد و او همیشه در غیاب معصوم از روساءالعارفین خواهد بود و در طرف دیگر، باید در سربازان مدرسه عشق او یعنی رزمندگان اسلام جست و جو کرد که ره 100 ساله را یک شبه طی کردند و بسیاری از پیران میخانه عشق را جاگذاشته و از سرعت عروج خود در حیرت فروبردند.6
سلوک در مسیر عرفان ناب اسلامی با خودنمایی و سروصدا قابل جمع نیست. انسان هر قدر از پلکان عرفان اسلامی بیشتر بالا رود و از خود شیطانیاش بیشتر رها شود، دیگر خودیت و نفسانیتی در اوج وجود ندارد تا مشغول قیل و قال و طلب منزلت و کرامت و سپس عرضهکردن ویترین خود به خلقالله باشد. عارف از شناختهشدن و از مدعیگری فرار میکند و خودنمایی و حرافی را در تضاد با جوهر سلوک عرفانی تلقی میکند. عارفان والامقامی نیز که جامعه را هر از چندی از کرامات خود بهرهمند میکنند، در واقع، نه هیچگاه مسیر عرفان را برای کسب کرامت طی کردهاند و نه کوچکترین ادعایی در این زمینه دارند و تنها ارتباط انسانهای مستعد با چشمههای جوشان معناست که کرامت را میزاید. به بیان دیگر، براساس حدیث قرب نوافل، وقتی عارف حقیقی به درجه مورد نظر این حدیث شریف رسید، عملاً کرامت برای او دیگر امری عارضی نیست و به اذن الله او خود به منبع کرامت و فیض متصل خواهد شد. در چنین شرایطی، پیوند قلبی انسانهای مستعد و تشنه با عارف حقیقی و ولی خدا، میتواند به کرامتآفرینی و خرق عادت نیز منتهی شود که نمونههای آن در کتب معتبر کم نیست.7
در سلوک عرفانی، طی طریق الیالله، بیمدد اباعبدالله میسر نیست و کمتر کسی است که نداند بیعنایت امام حسین که موجودیت خود را در راه خدا و برای حفظ اسلام داد، قدم از قدم نمیتوان برداشت؛ به قول مرحوم آیتالله سیدعلی آقای قاضی: « سالک هجران کشیده و به عذاب فراق مبتلا شده، آرزویی جز دستیابی به کیمیای وصل حضرت جانان جل جلاله نداشته و ندارد و برای تحقق چنین آرزویی باید بر دل حضرت اباعبدالله الحسین راه پیدا کند. باید به قلب حسینی ورود کند که ممکنالوجود بیشریک و مظهر اسم جلالهالله است که حضرت امام باقر فرمود. معنای الله عبارت است از معبودی که خلق از یافتن ماهیت او و احاطهنمودن به کیفیتش، حیران و سرگردان شدهاند و امام حسین، مظهر چنین اسمی است که جانبازی و عشقبازیاش در راه معشوق سرمدی، تمام سلسله عقول قدوسی و اصناف ملائکه و هر عرشی و فروشی و هر جماد و نبات و حیوان و انسانی را متحیر و مات و مبهوت نموده است. »پس کشتی نجات، امام حسین است. البته قرارگرفتن در مسیر امام حسین در شمشیرزدن در رکاب او در « یوم عاشورا و کل ارض کربلا » معنا مییابد، وگرونه شعربافی و ژست محب امام حسین را به خود گرفتن و اصطلاحات عرفانی را با تکلف به وقایع عاشورا بازکردن، به جز دورشدن از کشتی نجات حسین ثمرهای ندارد.
منبع مقاله :
نشریه عصر اندیشه، شماره 9، آبان 1394