نسبت امیدتراژیک، امیدیوتوپیک و امیدرمانتیک

همراهی دیالکتیکی امید و تراژدی

امید به اقتضای انواع تفکر صورت‌های متفاوتی پیدا می‌کند. برای نمونه در یکجا امید با نیروی خیال درآمیخته و طرح‌های اتوپیایی را خلق می‌کند و در جای دیگر به مدد ایمان و الهیات، آرمانی آن جهانی را ترسیم می‌نماید. در جایی
چهارشنبه، 28 بهمن 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همراهی دیالکتیکی امید و تراژدی
 همراهی دیالکتیکی امید و تراژدی

 

گفت‌و‌گو با دکتر میثم سفیدخوش




 

 نسبت امیدتراژیک، امیدیوتوپیک و امیدرمانتیک

امید به اقتضای انواع تفکر صورت‌های متفاوتی پیدا می‌کند(1). برای نمونه در یکجا امید با نیروی خیال درآمیخته و طرح‌های اتوپیایی را خلق می‌کند و در جای دیگر به مدد ایمان و الهیات، آرمانی آن جهانی را ترسیم می‌نماید. در جایی نیز از فرهنگ مدد گرفته و جامعه‌ای زنده مناسب انسان آفرینشگر را در این جهان ارائه می‌دهد. اما ممکن است صورتی از امید به نحوی در همه‌ی صورت‌های دیگر حضور داشته باشد مانند امیدتراژیک و این بدان دلیل است که تراژدی نسبتی بنیادین با امید برقرار می‌کند. دکتر سفیدخوش در گفت‌وگوی زیر به تبیین این نسبت در ارتباط با صورت‌های دیگر پرداخته است.

لطفاً ابتدا تلقی اولیه‌ی خود را از مفهوم امید و تداعی معنای این واژه بیان بفرمایید.

به گمانم امید یک نیروی عاطفی است که از پس تصاویر غایی برای آدمی پدید می‌آید. نخست اینکه نیرو است یعنی باعث حرکت می‌شود. دوم اینکه عاطفی است یا بگوییم نوعی احساس است زیرا وابسته به فرایندهای استدلالی (خرد نظری) یا هنجاری (خرد عملی) نیست، هر چند ناظر به هر دو است. سوم اینکه از پس نیروی خیال ما در تصویرسازی غایات و اهداف ناموجود پدید می‌آید. هر سه مؤلفه‌ای را که گفتم هم در امیدهای فردی و هم در امیدهای اجتماعی مشاهده می‌کنیم.

اگر بخواهیم چنین معنایی از امید را در تاریخ اندیشه ردیابی کنیم، پیگیری خود را از کجا می‌توانیم آغاز کنیم؟

بستگی دارد که در چه سطحی پیگیری می‌کنید. اگر بر امید جمعی تمرکز کنیم، در یک سطح می‌توانیم امید را با تمدن و تأسیس تمدن پیوند زنیم و امیدواری را به عنوان یکی از رویکردهای پایه در تأسیس هر تمدنی بازشناسی و ردیابی کنیم. این یک ماجراست و تحلیل آن هم بسیار دشوار است. ولی سطح دیگر آنجایی رقم می‌خورد که امید به یک مفهوم و انگاره‌ی روشن و خودآگاه نظری تبدیل می‌شود و اندیشمندان یا حتی مردم عادی بر روی آن درنگ می‌کنند. در این سطح ما با مفهوم مستقل امید سر وکار داریم.
برای نمونه در یونان باستان مفهوم امید ذیل اسطورهای اپیمتئوسن، مفهوم نسبتاً شناخته شده‌ای است. یونانیان در فضای این اسطوره هم زمان به مفهوم امید و مصیبت می‌اندیشیدند. پاندورا همسر اپیمتئوس درِ صندوقچه‌ای را گشوده که نباید کسی در آن را می‌گشود. با گشوده شدن این در همه‌ی مصیبت‌ها و بلاها از صندوقچه بیرون آمدند و در زمین پراکنده شدند. اپیمتئوس در همین اثنی سر می‌رسد و بی‌درنگ در صندوق را می‌بندد، ولی دیگر دیر شده و همه‌ی بلاها بیرون آمده‌اند. با این همه یک چیز باقی می‌اند و آن هم امید است. اپیمتئوس عاقبت‌اندیش است، ولی پاندورا که اسمش به لحاظ لغوی به معنای «همه‌ی هدایا» است چنین نیست. امید همراه مصیبت‌ها و هم هنگام در برابر آنها و درمان آن‌ها است. امید در میدان مصیبت پر و بال می‌زند.

بنابر یک نگاه، تراژدی مربوط به واقعیت و شرایط واقعی این جهانی و پذیرش تقدیر حاکم بر زندگی در این جهان است، اما امید مربوط به امور آرمانی و فراروی از واقعیت این جهانی است. از این حیث آیا امید با تراژدی تعارض ندارد و اگر چنین نیست، امید تراژیک به چه معناست؟

امید از دو سو با تراژدی ارتباط دارد. امید از یک سو یکی از نیروهای تحقق تراژدی است، یعنی شما اگر امیدواری نداشته باشید، تراژدی اتفاق نمی‌افتد. تراژدی زمانی رخ می‌دهد که شما امیدوارید اما امیدتان به نتیجه‌ای نمی‌رسد، یعنی اگر نیروی امید در کار نباشد، تراژدی رقم نمی‌خورد. تراژدی پایان سوزناک رخدادی است که برای انسانِ بزرگ و آرمان‌های بزرگش اتفاق می‌افتد، یعنی چنین کسی ابتدا یک امیدی برای کار بزرگ و تأثیر بزرگ دارد و سپس بر اساس آن اقدام می‌کند و این اقدام به کنش به سرانجام تلخ منجر می‌شود و تراژدی رقم می‌خورد. از سوی دیگر تحقق تراژدی همیشه بستر شکل‌گیری امید بوده است. اینجا تفاوت امید و آرزو معنادار می‌شود. آرزو در هر شرایطی رقم می‌خورد. یک کودک هم می‌تواند در سادگی و آرامش کودکانه‌اش آرزوهای گوناگون داشته باشد. ما هر روز و هر شب با انواع آرزوهایمان سر می‌کنیم.
هر چیزی را که نداریم آرزو می‌کنیم روزی داشته باشیم. ولی امید در شرایط بغرنج روحی معنادار است. این شرایط سخت که چه بسا انتزاعی و ذهنی باشد ما را به فرا روی از آرزوها کشانده و کنشی جدی را در پی می‌آورد. امید مانند تراژدی بزرگ است و پیش و پس از تراژدی شکل می‌گیرد. لذا تراژدی و امید با هم هستند.

ولی اگر پایان ناخوشایند تراژدی را در نظر بگیریم بیش‌تر متوجه تعارض امید و تراژدی می‌شویم.

شما درست می‌فرمایید که پایان تراژدی ناخوشایند است، یا پایانش چیزی نیست که می‌خواهیم. ولی در نظر داشته باشید که اصلاً تراژدی جایی اتفاق می‌افتد که شما یک امید و طرح بزرگ دارید، اما طرح و کنش شما به نتیجه نمی‌رسد. برای اینکه نظرم را بیش تر توضیح دهم از شما می‌خواهم به این پرسش فکر کنید که تفاوت ذهنیت تراژیک با ذهنیت پوچ‌گرایانه و بدبینانه در چیست؟ به نظر من پاسخ این است که در ذهنیت پوچ‌گرایانه یا بدبینانه می‌گویید: «کاری نکن، فایده‌ای ندارد آخر شکست می‌خوری، بی‌خیال شو»! این ذهنیت پوچ و بدبین است که می‌گوید: هرکاری بخواهی بکنی سرانجامش بدبختی است، ولی ذهنیت تراژیک از پسِ کنش بزرگ رقم می‌خورد و این کنش بزرگ از امیدواری آب می‌خورد. کرئون امیدوار است به اینکه قانون انسانی خودش را در برابر قانون الهی اعمال کند. آنتیگونه امیدوار است به اینکه در برابر قانون و فرمان سنگین پادشاه بایستد و کار خودش را بکند. البته تراژدی برای هر دو اتفاق می‌افتد یعنی تیر امیدِ هر دوی آنها به سنگ می‌خورد. ولی تراژدی و امید با هم هستند. اگر امید بزرگ نباشد، هیچ تراژدی‌ای اتفاق نمی‌افتد، همه چیز پوچ و یک دست است، خوب و بدش یک طور است.
اپیمتئوس در اسطوره‌ی یونانی کجا ظهور پیدا می‌کند؟ پاندورا را اپیمتئوس به خواست خود به زمین آورد و با او زناشویی کرد و عملاً زمینه را برای مواجهه‌ی او با صندوقچه فراهم کرد. این اولین وجه تراژیک ماجرا است. سپس وقتی پاندورا درِ صندوق را گشود، اپیمتئوس بی‌درنگ در کار شد تا جلوی ماجرا را بگیرد، ولی دیر رسید و همه‌ی بدبختی‌ها بیرون آمدند. ظاهراً اگر اپیمتئوس دقیقه‌ای زودتر می‌رسید، بلاها آشکار نمی‌شدند، ولی سرنوشت تراژیک با همین یک دقیقه بازی کرده است. اکنون تراژدی رقم خورده و در واقع امیدِ اپیمتئوس به سنگ می‌خورد، ولی در همین موقعیتِ تراژیک تنها چیزی که برای ما می‌ماند امید است. امید درمان رنج و بدبختی و سرنوشت بد می‌شود. همه‌ی بدبختی‌ها یک طرف، امید یک طرف. امید می‌شود تنها شرط زندگی در موقعیت سرنوشت بد.

اما به نظر می‌رسد از یک سو آرمان انسان بزرگ در وضع تراژیک، آرمانی این جهانی و مربوط به واقعیتهای این جهان است و از اساسی وضع آرمانی و مطلوبی فراتر از این جهان متصور نمی‌شود و از سوی دیگر تقدیرانسان بزرگ از پیش مشخص شده است؛ اما امید به خصوص در نگاه ادیان ابراهیمی، اصالتاً آرمانی آن جهانی دارد. از این حیث آیا تمایزی میان امید تراژیک و امید الهیاتی وجود ندارد؟

من قائل به چنین تلازمی میان وضع تراژیک و داشتنِ آرمان این جهانی نیستم. تراژدی یک ساختار صوری دارد و این جهانی بودنِ آرمان انسان بزرگ در این ساختار نقشی مهمی ندارد. اتفاقاً به نظرم می‌رسد که انسان مؤمن به ادیان بیش از دیگران خود را در موقعیت تراژدی می‌بیند. هیچ تراژدی‌ای بزرگ‌تر و سخت‌تر از ماجرای هبوط انسان قابل تصور نیست و این نظریه‌ی ادیان است. من به عنوان یک دیندار هبوط آدم را هبوط یک نفرِ دیگر نمی‌بینم. هبوط او هبوط من هم هست. پس حادثه‌ی تراژیک برای من هم رقم خورده است. اکنون در همین شرایط تراژیک است که امید برای من معنادار می‌شود.
در ادیان ابراهیمی که خدا یگانه، مقتدر، قهار و لبالمرصاد و ممتحِن است، امید مفهوم بسیار برجسته‌ای پیدا می‌کند. در الهیات ابراهیمی انسانِ فروافتاده در چاه جهان، امید بازگشت دارد. همین موقعیت موجب می‌شود که امید الهیاتی نیز در پیوند با تراژدی باشد. یک نکته در این رابطه بگویم که من از هر دری وارد می‌شوم، بیشتر متوجه می‌شوم که ‌اندیشه‌های سوفوکل نقش تعیین کننده‌ای در تعابیر خرد محور فلسفی و الهیاتی دارند و مانند یک حلقه‌ی واسط میان اسطوره و فلسفه عمل می‌کنند. در همین بحث کنونی ما عجیب است که هنر تراژیک سوفوکل به لحاظ الهیاتی در تناسب جدی با الهیات توحیدی به سر می‌برد. در حال حاضر نمی‌خواهم این را توضیح دهم، ولی سخنِ کوتاه من این است که مفهوم ابراهیمی امید همچنان ساختار تراژیک دارد. همان طور که امید در هنر تراژیک سوفوکل آشکار می‌شود.
مفهوم امید در الهیات مسیحی تبدیل به یک مفهوم برجسته می‌شود. مفهوم امید را بارها در نامه‌های پولُس مشاهده می‌کنیم. خود پولُس بیشتر این نامه‌ها را در زندان می‌نویسد، ولی همیشه می‌گوید: امید، امید. یعنی پولُس در شرایط واقعاً تلخ، الهیات امید را برای مسیحی‌ها طراحی می‌کند. موضوع این امید هم وضع عمومی مسیحیان است که در شرایط سخت به سر می‌برند و هم مربوط به موقعیت انسان به طورکلی است که در شرایط دوری از خدا به سر می‌برد. به هر روی این امید، امید بزرگ، دور دست و تلخی است که از پس حادثه‌ی بزرگ انسان شدنِ خدا (تجسد) و تنگنای این جهان برای پذیرش خدا و مرگ و به صلیب کشیدن او رقم می‌خورد: در این شرایطِ تراژیک امید معنا می‌یابد. مهمترین متعلق امیدِ الهیاتی نجات یا رستگاری است. بی‌تردید نجات در اینجا هم معنای سیاسی دارد و هم معنای آخرالزمانی. نجاتِ سیاسی، پیدا کردن قدرت و استیلا است که به طور طبیعی مؤمنان را از فرودستی نجات می‌دهد و نجات آخرالزمانی هم با آمدن دوباره‌ی منجی ممکن می‌شود. در کنار این دو تعبیر عمومی از امید در ادیان ابراهیمی، در مسیحیت مفهوم امید به میدان اخلاق هم کشیده می‌شود و از آن به عنوان یکی از فضایل انسانی سخن به میان می‌آید.

ولی دست کم به نظر ادیان ابراهیمی پایان نهایی ماجرا خیر است. ما همه نزد خدا باز می‌گردیم یا به تعبیر مسیحی روزی ملکوت آسمان رقم می‌خورد؟

دقیقاً همینجا است که مفهوم امید با مفهوم یوتوپیا پیوند می‌خورد. ببینید هنگامی که حادثه تراژیک رقم می‌خورد دو واکنش قابل تصور است. از یک سو تصور پایان کامل جریان زندگی و از سوی دیگر امید به جریان دوباره‌ی آن. وضع نخست وضع پوچی است. وضع دوم به دو صورت قابل تصور است. نخست اینکه به صورت جاودانه چرخه‌ای از فراز و فرود را تصور کنیم و دوم اینکه پایانی مطلقاً خوش و نهایی برای فراز و فرودهای آتی در نظرگیریم. این آخری همان تصور یوتوپیک است و ادیان ابراهیمی بخشی از حامیان این رویکرد به شمار می‌آیند. حتی به نظر می‌رسد یوتوپیانویسان غیردیندار مانند مارکس یا برخی اندیشمندان مدرن دیگر مانند مور همه از این حیث متأثر از ادیان هستند تا چه رسد به فیلسوفی چون فارابی یا اگوستین.

به نظر می‌رسد تراژدی در وضعی ظهور می‌کنند که دیگر امیدی به خدا و خیر متعالی در بیرون از انسان وجود ندارد، لذا نیچه برای رسیدن به آزادی لزوم بازگشت به وضع تراژیک را مطرح می‌کند، چون شرط آزادی آن است که در ناامیدی از خیر بیرونی زندگی کرده و رنج آن را بپذیریم و در عوض در این حالت امیدهای بزرگی ذیل ناامیدی از ایده‌ی خیر پرورانده می‌شود. آیا تراژدی و به ویژه کمدی اشاره به ناامیدی از خدایی ندارد که در نهایت تقدیر را عوض کند؟

معنای تراژدی لزوماً براین دلالت ندارد که خدا یا نجات دهنده‌ای در کار نیست. دست اگر به زندگی باستانی نگاه کنید معنای تراژدی این است که خدای سرنوشت قدرتمندتر از خدایان دیگر شده یعنی بازیگری خدایان محدود شده، و آنها در دایره‌ی فرمان خدای سرنوشت بازی می‌کنند. خدایی بالای خدای سرنوشت نیست. در شرایط حماسه اینطور نیست؛ در شرایط حماسه همان لحظه‌ی آخری که منلاس شمشیرش را می‌برد تا به سینه‌ی پاریس بزند و سرنوشت تلخ را برای انسان بزرگ و قهرمان زیبایی مثل پاریس رقم زند، خدایی این وسط می‌آید و پاریس را بلند می‌کند و می‌برد و اجازه نمی‌دهد پاریس کشته شود. یعنی رقابت خدایان کارگر است. این در حالی است که در شرایط تراژیک و هنر تراژیک یونانی آگاهی بشری به این رشد رسیده که زین پس خدایان نمی‌توانند بیرون از میدان خدای سرنوشت بازی بکنند.
البته در دوره‌ی جدید نیچه می‌گوید: خدایی یا ارزشی یا معنا و هدفی نیست که به او دل بندیم و امیدوار باشیم. ولی می‌دانید همیشه تعبیر ما از امیدواری این است که امید را از یک جایی قطع کن و به یک جای دیگر ببند. نیچه هم در همان فضا می‌گوید: امیدت را از خدای بیرون از علم و اخلاق و مانند آن قطع کن، و به نیروهای ابرمردی خودت اتکا کن. البته نیروی ابرمردی امید ساده‌لوحانه نیست. امروز سر کلاس تعبیری از گوته می‌خواندم، اتفاقاً بحث
به نیچه هم کشیده شد مبنی بر اینکه این دو هم هنگام شکوه و شکست را با هم می‌خواهند. نیچه هیچ وقت نمی‌گوید: من با اتکا به اراده‌ی معطوف به قدرت می‌توانم جهان را به دست بیاورم؛ بلکه می‌گوید من جهان را به دست می‌آورم و همه چیز را هم از دست خواهم داد. اما این بار می‌دانم بی‌خود به علم خوش‌بین نیستم.

آیا امید در نظر اندیشمندان مدرن هم سرشت تراژیک دارد؟ آیا تمایزی میان امید و آرمان یوتوپیک با امید و آرمان تراژیک وجود دارد؟

تقریر همه‌ی اندیشمندانِ به اصطلاح مدرن از امید، تراژیک نیست، ولی به نظر من موقعیت تحققش چرا. تقریر دکارت وکانت ولایب‌نیتس از مدرنیته بسیار امیدوارانه است، بدون آنکه چشم به راه هیچ تراژدی مهمی برای آن باشند. آن‌ها موقعیت مدرنیته را همچون قطاری تصور می‌کنند که بر روری ریل‌های مناسبی به پیش می‌رود. البته کانت نکته‌ی مهمی را گوشزد می‌کند و آن این است که نه شرایط طبیعی ما و جهان و نه شرایط هنجاری و ارزشی آن‌ها هیچ یک متعلق امید نیستند و نباید باشند. امید یک احساس است که در پهنه‌ی علوم طبیعی و قانون اخلاقی نباید وارد شود. البته امید همواره یک احساس بوده است و کانت در اینجا سخن نویی نمی‌گوید، ولی این بصیرت مهمی از سوی او است که این احساس را همه جا نمی‌توانیم دخالت دهیم. اما اگر از تقریر مدرن‌ها از امید بگذریم و از بیرون به وضع انسان و جهان او در موقعیت مدرن بیاندیشیم، باز هم به نظر من امید و تراژدی با هم بوده‌اند. دیالکتیک امید و ترژدی اینجا هم کار کرده است و رومانتیکرهای آلمانی، اگزیستانسیالیست‌ها و پست‌مدرن‌ها سرشت تراژیک وضع مدرن را به خوبی تصویر کرده‌اند.

آیا نقد رومانتیکرها به روشن‌اندیشان و یوتوپیانویسان، به کلی امید را کنار نمی‌گذارند و مروج نوعی ناامیدی تراژیک و بن‌بست در حرکت مدرنیته نیست؟

به نظرم بر عکس این است. به خاطر اینکه اصلاً کنش‌گری آزادانه و خلاق در اثر یک امید سطح بالا اتفاق می‌افتد. اصلاً نقد رمانتیکرها به روشن‌اندیشان این است که چرا نیروهای ما را دست کم می‌گیرید، چرا امید ما را در قالب نیازها محدود می‌کنید. من ناامیدی خاصی در رمانتیسیسم نمی‌بینم. نقد امیدهای روشن‌اندیشانه به معنای ناامیدی نیست.و اگر به خاطر داشته باشید در آغاز صحبت‌ها گفتم که امید یک نیروه است و منجر به حرکت می‌شود. کم‌تر جریانی در طول تاریخ به اندازه‌ی نهضت رومانتیک در آلمان ازحرکت و عمل دفاع کرده‌اند. حتی فراموش نکنید که اصولاً مفهوم انقلاب یک مفهوم جدید است که رومانتیکرها وارد ادبیات فرهنگی کرده‌اند. رومانتیکرها به طور جدی بر اهمیت مفهوم عمل تأکید ورزیده‌اند. فیشته ذات خداوند را هم فعالیت و کار معرفی می‌کرد. شیلر هر اثری که منتشر می‌کرد. شوری در جامعه بر می‌انگیخت و مردم را به کنش وامی‌داشت. گوته در بخش نخست فاوست می‌گوید: از تعبیر «در آغاز کلمه بود.» تعبیر نویی دارد و آن این است که در آغاز عمل بود. عمل سرآغاز است و سرانجام. شاید به این ترتیب عمل خودِ امید باشد. این تعبیر، صرفاً برجسته‌سازی عمل نیست، بلکه تعیین دامنه‌ی امید است. مارکس همین رویکرد را تحقق بخشیده است.
به گمانم جداسازی عمل از آگاهی یکی از مهم‌ترین زمینه‌های پیدایش موقعیت ناامیدی است، زیر سرشت امید گره خورده با آگاهی است و این رویکرد این سرشت را نادیده می‌گیرد. دست آخر اگر از یک راسیونالیست بپرسیم که به چه چیزی امید دارد می‌گوید: چیزی که مطابق محاسبات عقلی‌اش باشد و دستاورد چیرگی عقل بر اراده باشد. ولی اگر از یک رومانتیگر بپرسید: می‌گوید آنجا که اراده، عقل را در نوردد و بتواند به آفرینشی اقدام کند.

مگر تفکر رمانتیک یک تفکر متناقض‌نما نیست و منطق آن منطق تناقض نیست؟ بنابراین چرا باید امید به خیر و بهتر شدن وضعیت داشته باشند؟ مگر هر بهتر شدنی به ناچار ذیل یک منطقی برای تحقق آن قرار نمی‌گیرد و به نحوی نافی آزادی انسان نیست؟ در غیر این صورت امید رمانتیک در مقایسه با امید یوتوپیک معطوف به چیست؟

رومانتیکرها منتقد ساده‌سازی در تعریف و فرایند بهتر شدن به روایت روشن‌اندیشان هستند. آن‌ها می‌گویند: این بهترشدنی که روشن‌اندیشان گفته‌اند اتفاق نیفتاده و نمی‌افتد. بهتر شدن روشن‌اندیشانه عبارت از این است که رفاه و نظم بیش‌تری داشته باشیم. همه‌چیز بیش‌تر سر جای خودش قرار بگیرد، انتظاراتمان را بیش‌تر برآورده کنیم. در حوزه‌ی مادی این امید به پیشرفت، مستلزم سودگرایی و رفاه‌گرایی است، و در حوزه‌ی معنوی هم انتظار این را دارد که آدم‌ها منظم و قانون‌گرا و عقل‌گرا بشوند.
آرمان‌های روشن‌اندیشی مشخص است. همه‌ی رمانتیکرها می‌گویند: چنین چیزی نشده و به همین سادگی هم نمی‌شود و انتقادشان این است که چرا می‌خواهند بهتر شدن انسان را به قیمت سرکوب نیروهای احساسی و محدود کردن نیروهای آفریننده‌اش پیش ببرند؟ حرفشان این است، لذا با مطلق بهتر شدن مخالف نیستند. آنها بهتر شدن را خطی و عقلی نمی‌دانند.
درباره‌ی بخش دو پرسش شما می‌توانم بگویم که اگر منظور شما از امید رمانتیک امیدی است که رمانتیکرها مطرح کرده‌اند، در این صورت باید گفت یکی از اوصاف امید رمانتیک، یوتوپیک بودن آن است. اگر هم رمانتیک را در این تعبیر وصف عام به کار ببرید، خب باید از آغاز آن را تعریف کنید چون مفهوم یک دستی به نام امید رمانتیک تعریف نشده است. در حالت اول به خوبی می‌توان نشان داد که اغلب رومانتیکرها با نگاهی تلخ به وضع آدم و عالم در زمانه‌ی خود امید باشکوهی برای درافکندن طرحی نواز خود نشان داده‌اند.

اما رومانتیک‌ها اتوپیای مدرن را مفصلاً نقد کرده‌اند و گویی به نظرآنها امید اجتماعی ما نباید به سمت یک جامعه‌ی اتوپیایی باشد!

آنها با اتوپیای شیشه‌ای و شفاف مدرن مخالفند ولی اتفاقاً در حوزهای سیاسی اجتماعی، اتوپیا سازی را کنار نگذاشته‌اند. برعکس، آن‌ها اتوپیا‌سازی را رادیکالیزه کردند. فیشته و شلینگ نمونه‌ی اعلایی از این دست هستند. البته آنها مدینه‌ی فاضله‌هایی که افلاطون و فارابی و مور طراحی می‌کردند را باز تولید نمی‌کنند. اصلاً آنها یک نقاشی کامل با تعیین نقش‌ها و موقعیت‌ها نمی‌کشند. آنها از جامعه‌ی ارگانیکِ زنده‌ای سخن می‌گویند که مناسب انسان خلاق و آفرینش‌گر است. ویژگی رویکرد آنها این است که امیدشان معطوف به یک اتوپیای آن جهانی نیست. فکر کنم اینجا نظریه‌ی اسطورهای نو شلینگ نمونه‌ی بسیار گویایی به دست می‌دهد. من نظریه‌ی او را در جایی به کوتاهی توضیح داده‌ام و در فضای مجازی قابل دسترس است. به هرحال هگل با او مخالفت می‌کند. هگل فکر نمی‌کند که برای برسازی تمدن جدید اصلاً نیازی به این طرح‌های اوتوپیایی داشته باشیم و فکر نمی‌کند که اگر قرار باشد تمدن جدیدی بسازیم، اصلاً هنر یا خیال به عنوان یک نیروی اوتوپیاساز بتواند کمک چندانی به ما بکند. هگل به‌اندازه‌ی شلینگ امیدی به نیروی امید آورنده یا امیدساز یعنی خیال ندارد.

پی‌نوشت‌:

1- عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی تهران

منبع مقاله :
ماهنامه سوره اندیشه 84 و 85



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط