ولی راه دل هم بردش بیشتر است و هم تخلفی ندارد، یا بسیار کم است. برای اینکه این دو راه از یکدیگر ممتاز و مشخص گردد و خوب روشن شود که جمع این دو راه میسر است و پیوندی هم بین این دو راه برقرار است قرآن کریم در بعضی از آیات هر یک از اینها را جداگانه مطرح نمود و در بعضی از آیات به هر دو امر در کنار یکدیگر اشاره میکند. اما راه اول که راه درس و بحث و چشم و گوش و اندیشه و مانند آن است، چون نسبت به راه دوم آسانتر و فراگیرتر و عمومیتر است، قرآن روی آن بیش از راه دوم تأکید میکند. دعوت به تدبر و تعقل و تفکر کردن، به چشم و گوش بها دادن، به علم و تعلیم و تعلم فروغ بخشیدن، همه نمونههای اهتمام قرآن به راه اول است. میفرماید: چرا در جهان آفرینش تفکر نمیکنید؟ چرا در آیات جهان تدبر نمیکنید، چرا در کل نظام تعقل نمیکنید و چرا دربارهی گذشته و آیندهی خویش دقت نمیکنید. اینگونه از آیات قرآنی تشویق به تفکر است. خداوند سبحان بعد از اینکه ابزار تفکر را که چشم و گوش و فکر باشد به ما داد و ما را با این ابزار آشنا کرد، فرمود: (جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ) (1) به شما، چشم و گوش داد تا از راه خواندن و نوشتن و به مکتب رفتن و مطالعه کردن، و همچنین فؤاد و دل داد تا با اندیشیدن و متذکر شدن به معارف دسترسی پیدا کنید. بعد از اینکه اهمیت چشم و گوش و دل را بیان کرد، تشویق کرد که این ابزار تفکر و اندیشه را چرا به کار نمیبرید که این بخش از آیات فراوان است. گاهی میگوید: چرا در خویشتن دقت نمیکنید؟ و گاهی میگوید: چرا در نظام بیرون نمیاندیشید بررسی آیاتی که به تفکر و به اندیشیدن و علم بها میدهد و تدبر در آیات را محترم میشمارد، نشان دهندهی اهتمام قرآن به راه اول است. اما راه دوم که راه دل باشد نه راه مدرسه و درس و بحث، راه عمل باشد نه راه علم، راه یافتن باشد نه گفتن و نوشتن، راه شهود باشد نه گوش دادن و نوشتن و خواندن و مانند آن، چون راه دشواری است و کمتر انسانها به این راه دسترسی پیدا میکنند و آن را طی مینمایند، قرآن این راه را برای اوحدی از بشر و خاصان از اولیای الهی و افراد ممتاز بشر بیان کرده و به سختی این امر هم هشدار داد که کاری است دشوار منتهی هم بردش زیاد است و هم تخلفش کم. در سورهی انفال به راه دوم عنایت کرد: فرمود: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَیُكَفِّرْ عَنكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (2) بهترین خطابی که خدا در قرآن نسبت به بشر دارد، همین ندای (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) است اینها را به عنوان مؤمن خطاب میکند، به عنوان معتقد به خدا ندا میدهد. ای مؤمنان جهان! ای معتقدان به مبدأ و معاد! ای افرادی که دارای اعتقاد به خدا و پیامبر و قیامت هستید و جانتان با این اعتقاد گرم و روشن است! اگر طبق این اعتقاد عمل کنید، اگر به همراه این عقیده گام بردارید. و اگر تقوی را رعایت کنید خدای متعال گذشته از آنکه لغزشهای سابق شما را میآمرزد و برطرف میکند و شما را مورد رحمت خاصش قرار میدهد، به شما نوری میدهد که در پرتو آن نور هرگونه فرقی که بین حق و باطل لازم باشد در اختیار شما قرار گیرد: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) اگر از الله بپرهیزید و خود را از نافرمانی خدا حفظ کنید و گناه را به خاطر حرمت الله ترک کنید و دستورات الهی را به پاس حرمت الله اطاعت کنید یا آنچه خلاف عقل است به پاس حرمت خدا آن را ترک کنید: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ) اگر از الله حساب ببرید و در اطاعت و ترک عصیان کوشا باشید، که برای رضای خدا معصیت نکنید و برای رضای خدا اطاعت نمایید و در کارها هدف شما جز الله چیز دیگری نباشد، خدا این برکت را به شما میدهد: (یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) خدا آن نوری را که فرق بین حق و باطل در پرتو آن نور میسر است، برای شما قرار میدهد. یعنی اگر کسی در مدرسهی تقوی شرکت کرد و از این مدرسه پارسا و وارسته بیرون آمد، در هیچ امری متحیر نمیماند که تشخیص ندهد، در هیچ کاری لنگ نمیشود که سرگردان بماند. نه در امر فکری متحیر میماند، نه در مسائل عملی سرگردان میشود و نه در امور اجتماعی مردد میگردد پس در هیچ امری نمیماند. زیرا حیرت در اثر جهل است، جاهل متحیر است. آن کس که نمیداند میماند، آن که میداند، میرود. این تحیر و سرگردانی در اثر جهل است. اگر کسی سود و زیان خود و جامعه را نداند، میماند. اگر کسی خیر و شر را نفهمد میماند اگر کسی حق و باطل را تشخیص ندهد لنگ میشود ولی اگر کسی بین حق و باطل، بین خیر و شر بین نفع و ضرر، بین سعادت و شقاوت فرق گذاشت نمیماند، تحیر و سرگردانی یا ارتجاع و برگشت در اثر جهل است که انسان نداند، خیر کدام است و شر کدام؟ اگر کسی با اینکه میداند چه امری بد است و چه امری خوب، دست به امر بد میزند برای ارضای هوس، او از یک بعد، جاهل است. زیرا آن علم او صددرصد نیست او فکر میکند این لذت کنونی خسارتهای آینده را ترمیم میکند. فکر میکند، تحمل رنج آینده برای لذت کنونی بهتر است. ولی اگر این معنی را بداند که رنج آینده توانفرساست و قابل تحمل نیست و آن رنج آینده را با لذت زودگذر بسنجد و رجحان آنرا بر این بفهمد هرگز دست به فساد دراز نمیکند. علم جزمی در اینگونه از موارد نیست بیان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این است که میفرماید: علمتان را جهل نکنید، اگر میدانید عمل کنید یعنی علمتان را به آن درجه برسانید که جزمی و راهگشا باشد بنابراین تمام تحیرها و ارتجاعها در اثر جهل است. قرآن کریم فرمود: برای اینکه بشر به تحیر یا به ارتجاع، به ماندن یا به عقب برگشتن گرفتار نشود بلکه راه تکاملی خود را ادامه بدهد باید فرقان داشته باشد. یعنی آن نوری که فارق بین حق و باطل و فارق بین زشتی و زیبائی است داشته باشد و این مشعل نور با کلید تقوی روشن میشود. فرمود: اگر تقوی داشته باشید از آن نور برخوردار خواهید شد. اگر به آنچه میدانید عمل کنید چیزهائی که نمیدانید برای شما روشن میشود. اگر به مقدار توان رفتید، توان رفتن راههای پرپیچ و خم دیگر به شما داده میشود. اگر به مقدار امکان قدم برداشتید، قدرت پیمودن عقبههای کؤود به شما داده میشود. هرگز نمیمانید. (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) (3) و خدا هرگز خلف وعده نمیکند پس راه تقوی، تخلفپذیر نیست گرچه راه اول که همان راه فکر باشد احتمال تخلف دارد زیرا ممکن است کسی درس بخواند ولی عالم نشود. و نیز ممکن است عالم بشود و نتواند علمش را حفظ کند و به جائی برسد که: (لِكَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً) (4) در دوران سالمندی به جایی برسد که بگوید: (من هرچه خواندهام همه از یاد من برفت) ولی راه تقوی ثمرهاش آنست که انسان میگوید: (الا حدیث دوست که تکرار میکنم).
چرا حدیث دوست از یاد انسان نمیرود؟ چون همیشه حاضر است. راه تقوی راهی نیست که گاهی فرقان کنارش باشد گاهی نباشد. این مثل راه مدرسه نیست که گاهی علم و اندیشه بیاورد و گاهی نیاورد این راه کتاب و کتابت و کتیبه نیست که گاهی اندیشه صحیح همراهش باشد و گاهی نباشد این راه درس و بحث نیست که گاهی اندیشه بیاورد و گاهی اندیشه نیاورد. این راه تقوی است که حتماً رهآوردی دارد و حتماً رهآوردش ماندنی است. ممکن نیست کسی با تقوی باشد و رهآوردی نداشته باشد و نیز ممکن نیست این رهآورد رخت بربندد و از بین برود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) زیرا تقوی شستشوی صفحهی جان است. تقوی، گردگیری آئینه دل است. تقوی، غبارگیری صفحهی روح است. اگر این آیینه زنگار نداشت، اگر صفحهی آیینه دل، گردگیری شد و اگر چهره جان بینقاب شد، اسرار عالم در آن میتابد و چون عالم نقشهای گوناگون آن نقاش ازلی است و صفحه دل هم آینهای است شفاف و گیرنده، هم آن معلم دائمالفیض است و هم این متعلم آماده و پذیرا، لذا فیضهایی که از راه تقوی نصیب دل میشود، قطعی و دائمی است این آیه هم قطعی بودن فیض ویژه را تضمین کرد و هم دوامش را. (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) همانطور که در سورهی 65 بازده تقوی را که تشریح میکند میگوید: (وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ) (5) یعنی کسی که تقوای الله را رعایت کند، هرگز در زندگی نمیماند. راه خروج از هر امر دشواری برای او باز است. انسان متحیر است که در مدار بسته میماند انسان متحیر است که قرآن به عنوان عذاب دردناک دربارهی آنها چنین میگوید: (فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ) (6) انسان متحیر است که در محدوده ریبش تردد میکند. انسان متیقن و باتقوی راه تکاملی خویش را ادامه میدهد و میرود ولی انسان متحیر در مدار بسته طبیعت محصور است و از هر راهی که میخواهد بیرون برود میبیند بسته است دوباره برمیگردد یک وقت انسان از راهی میگذرد ورد میشود و برنمیگردد.
یک وقت به بیراهه میرسد دوباره برمیگردد و راه دیگر را انتخاب میکند میبیند آن هم بیراهه است از آنجا هم برمیگردد. این رد مکرر را تردید میگویند. قرآن میگوید: گمراهان که از راه دل محروم ماندهاند از هر راهی که میخواهند خارج بشوند به بنبست برخورد میکنند. دوباره برمیگردند. آنها در این حفره و گودال شک و تردید محصور و مرددند: (فهم فی ریبهم یترددون) کفار و منافقین در تردید درونی خود سرگرداناند راه نفوذ به خارج از گودال شک و بیرون آمدن از آن را ندارند، ولی برای انسان با تقوی راه نجات همواره باز است. چون هم هدف را میبیند، هم لذت رفتن را میچشد. هم راه باز است و هم هدف پیداست. هم راه را میبیند و هم هدف را میشناسد لذا فرمود: (وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً) (7) خدا برای او راه خروج از هر دشواری را فراهم میکند که هرگز نمیماند و متحیر و مردد نخواهد شد. نه خسته میشود، چون راه همیشه تازه و لذیذ است و نه فرومیماند، چون راه پیداست. هدف با کشش رونده را به سمت خود میبرد و آن عامل غیبی در درون رونده کشش ایجاد میکند و آنچه که باعث پیدایش کوشش از ناحیه سالک و کشش از سمت هدف است تقوی است. فرمود: الله این فرقان و قدرت فرق بین حق و باطل را به شما میدهد. راه خروجی از هر صعب را هم به شما نشان میدهد. لذا اهل تقوی هم هدف را میبیند و هم راه را. هم مییابد هم به آسانی میرود. اگر شما افراد با ایمان بخواهید بالا بروید راه باز است: (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ) (8) اگر بخواهید سیرتان را در مسیر حق ادامه بدهید راه باز است: (یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً) اما اگر بیگانهها بخواهند بالا بروند مثل انسانی است که بخواهد در فضا پر بکشد: (كَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ) (9) لذا مقدورشان نیست این راه را ادامه بدهند ناچار سقوط میکنند. (انهم عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ) (10) از راه پرت میشوند: (وَلاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى) (11) فرمود: معصیت نکنید طغیان نکنید که انتقام خدا بر شما روا میشود و هر کس که مستحق انتقام خدا شد سقوط میکند او راه راه برای خود بسته است همانطوریکه: (فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ) (12) در اثر طولانی شدن فاصله از وحی و عمل صالح دل بسته میشود. و راه دل که بسته و سخت شد، برای بیرون رفتن راه ندارد. اگر کسی و نیل به هدف آماده و میسر است. چون اگر بخواهد حرکت کند باید در مسیر دل حرکت کند. انسان که رونده است راه او جز جان او جای دیگر نیست. این سفر، سفر آسمانی یا زمینی نیست که انسان در آسمان سفر کند یا در زمین کوچ کند؛ این سفر در شبستان جان است و انسان در راه دل حرکت میکند. هر وصف تازهای را که انسان فراهم میکند قدم تازهای است که انسان در مسیر الی الله بر میدارد، چون راه بسوی خداوند همان جان آدمی است انسان سالک این صفتهای فاضله را در مسیر جان یکی پس از دیگری فراهم میکند و از آنها میگذرد تا به آن قلهی رفیع جان برسد و گرنه این وطن، مصر و عراق و شام نیست و راه آسمان و زمین هم نیست این سیر نه سیر در زمین است و نه سیر در آسمان، بلکه در جان خویشتن انسان است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنْفُسَكُمْ) (13) انسانی که در دنیا به صورت یک فرد زندگی میکند بعد از مرگ بصورت قافلهای خواهد بود. تمام اعمال و عقاید و اخلاق و نیاتش با او محشور میشود، لذا کاروانی همراه او است و همین جان الی الله سیر میکند پس مسیرها درجات جان است.
راه انسان سالک همانا درجات روح او است. طریق، کمالات نفس است. انسان در همین مسیر حرکت میکند اگر به آنچه میداند عمل کند، هم مسیر برای او مشخص است هم هدف برای او مبین: (مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً) (14) و هرگز در نمیماند در سورهی انعام فرمود: عدهای حیرانند: (لَهُ أَصْحَابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا) (15) عدهای هم او را دعوت میکنند ولی حیران و متحیرند این انسانی که راه را نداند و راه را نبیند و هدف را نسنجد، تحیرش، تحیر مذموم است. ولی وقتی تقوی را رعایت کرد و آنچه دانست به آن عمل کرد نه خود را فریب دهد و نه دیگران را و این راه را خالصاً طی کرد، از آن به بعد، پیمودن بقیه راه و دیدن بقیه مسیر آسان میشود و همچنین راهزن را دیدن و طرد کردن و راهنما را شناختن و پیروی کردن نصیبش میشود و این راه را به آسانی طی میکند از صراط مستقیم که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است به آسانی میگذرد انسان اگر بخواهد بر خویشتن مسلط بشود و روی عدل و قسط حرکت کند باید بداند که به قدری این صراط باریک است که از مو باریکتر و به قدری تیز است که از شمشیر تیزتر است. صراطی که این چنین تمثل شده است و این چنین برای ما بیان شده تا انسان آن را بخوبی نیازماید نمیتواند بفهمد که چقدر دشوار است و چگونه از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. تا خود را در بوته امتحان الهی قرار ندهد نمییابد که آری از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. ولی وقتی خود را آزمود و تعینهای طبیعت را رها کرد: (اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ) (16)، سنگین نخواهد شد، گرایش به خاک پیدا نمیکند، رقیق و باریک و باریک بین و اهل شعور میشود. اهل شعور مطلب باریکی را همانند مو میبینند و مییابند که راه به اندازه مو باریک است، آنها که اهل شعورند با باریکبینی و موشکافی این راه باریک را میبینند، در دیدن راه متحیر نیستند. آنها که سبکبارند و دورخیز برداشتهاند، آنها که از زمین جستهاند از لبهی تیز جهنم طبیعت پر کشیدهاند، این شمشیر تیز به آنها آسیب نمیرساند، آنها با سرعت از این صراط میگذرند و هرگز در نمیمانند: (مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً) این هم مشعل پرفروغ فرقان دارد هم راه خروج از هر امر دشوار بروی او باز است هم نور دارد، هم راه. هم میبیند، هم راه باز است. هم راه وسیع است، هم نورافکن قوی است. اگر رونده جان است و نورافکن در درون جان و راه درجات خود روح است، آنگاه طی این راه آسان خواهد بود: (وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ) (17) طبق بیانی که خدای متعال در سورهی اسراء به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد که بعنوان نیایش این چنین مسئلت کن: (قُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ) (18) بگو در این راه، در تمام شئون این راه، قدمی که مینهم و گامی که برمیدارم صادقانه باشد. نه در قدم گذاشتن بمانم و نه در قدم برداشتن، هم راه را ببینم و بجا پای بگذارم. هم هدف را بیابم و به سوی او خارج شوم. چنین انسانی نه در قدم گذاشتن سرگردان است، نه در قدم برداشتن متحیر. چون نور فرقان بین حق و باطل با اوست: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً) (19) اگر در گذشته لغزشی داشتید، با این نورافکن آن لغزش را میبینید و خدا آن را جبران میکند.
اگر در آینده هراسی داشته باشید با این نورافکن به احساس امن تبدیل میشود، غبار گذشته با این نور شستشو میشود و این راه دل است. این راه دل نه تخلفپذیر است، نه اختلافپذیر. نه در پیری انسان را رها میکند، و نه در مدت عمر دگرگون میشود، نه خود را دو جور نشان میدهد، نه تخلف دارد که گاهی انسان را رها کند، نه اختلاف دارد که دو جور با انسان برخورد کند. چون نور بیش از یک چهره ندارد. صدق و قسط و عدل بیش از یک چهره ندارند. لذا، زبان اهل مدرسه این است: (من هرچه خواندهام همه از یاد من برفت) ممکن است راه مدرسه در دوران پیری جوابگوی سؤالها نباشد، ممکن است کتاب آن کاربرد را نداشته باشد که انسان پیر و سالمند را سرشار از علم نگهدارد. ولی تقوی این برد را دارد که هرگز انسان پرهیزکار را رها نمیکند و زبان اهل تقوی این است (الا حدیث دوست که تکرار میکنم) سخن دوست چون همیشه تکرار میشود از یاد انسان نمیرود و آنچه را که قرآن روی آن خیلی تکیه میکند اهمیت راه دوم است. راه اول را مقدمه میداند. درس و بحث را ابزار کار میداند. نوشتن و خواندن گفتن و گوش دادن را وسیله میداند، که انسان به راه دل بیاید، و از راه تقوی حرکت کند یعنی آنچه را که میداند به آن عمل کند و در این عمل هدفش جز رضای الله نباشد و خود را بیازماید ببیند که اگر دیگران از کار او مستحضر شوند او خوشحال میشود و نفس او لذت میبرد بداند که هدف او خالص نیست. و اگر همین کار را دیگری انجام بدهد او نگران شود که چرا من انجام ندادم و من مطرح نشدم؟ چرا دیگری انجام داد و دیگری مطرح شد؟ معلوم میشود، خدا را نمیخواهد. خود را در تمام اعمال بیازماید هرگز از خویشتن خویش غافل نباشد. چون انسان هر لحظهای که غافل باشد اهریمن وسوسه از راه غفلت حمله میکند چنانکه در مباحث قبل گذشت: (إِنَّهُ یَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ) (20) یعنی شیطان و گروه شیطنت از راهی میآیند، که شما آنها را نمیبینید. از سمتی حمله میکنند که شما غافلگیر شدهاید. اگر غفلت کنید تیر وسوسه و اغوا میخورید. « هر آن غافل زید غافل خورد تیر» اینکه میگویند نگاه به نامحرم تیری از تیرهای شیطان است همین است. انسان غافل اگر به نامحرم نگاه کرد: (ان النظرة سهم من سهام ابلیس) در همان لحظهی غفلت تیر میخورد. اینکه فرمودند نگاه به نامحرم تیر زهرآگین شیطنت است سرش این است. در آن لحظه که انسان به شهوت نگاه کرد و از عقل غافل شد، همان لحظه تیر میخورد در هر بعدی که انسان خودش را در آن بعد مطرح کرد، غافل است. چون توجه به خویشتن و انصراف از مبدأ جهان آفرینش غفلت است و اگر کسی غافل شد، در همان لحظهی غفلت تیر میخورد. بنابراین تمام راههای سمعی و بصری، تعلیم و تعلم، خواندن و نوشتن و مانند آن زمینه است برای فراهم کردن این راه که برای او حدی از بشر میسور است. این راه است که انسان مجذوب، عقبهها و گردنهها و کتلها را به آسانی طی میکند: (فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ) (21) که قرآن در این آیه تشویق میکند که چرا این گردنهها را طی نکردید؟ و سر ترغیب طی گردنههای صعبالعبور آن است که نورافکن تقوی دارید، راه روشن هم برای رفتن دارید. (تا سر رود به سر رو تا پا به پا بکوب) آنجا که با پا رفتن لازم است با یا آنجا که با سر رفتن لازم میباشد، سر سپردگی لازم است انسان وارسته هرگز نمیماند: (مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً) (22) ممکن نیست انسان پارسا در کارهای علمی یا غیر علمی بماند. ممکن نیست انسان با تقوی سرگردان باشد. زیرا وعدهی الهی تخلفناپذیر است. فرمود: تقوی معادل با داشتن نور قوی و دانستن راه خروج از هر دشواری است. در مدار بسته ماندن، راه را گم کردن، با تقوی سازگار نیست.
هم آن قدرت فرق، هم این قدرت رفتن هم آن بینش، هم این توانایی. هم آن نور، هم این حرکت. هم آن یافتن، هم این چشیدن. هم آن دیدن و هم این به آغوش کشیدن، هر دو میسر است « از علم به عین آمدن و از گوش به آغوش» انسان با دو بال حرکت میکند، بال فهم و بال قدرت. آنکه نمیفهمد نمیتواند برود. آنکه میفهمد و توان پر کشیدن ندارد، نمیتواند پرواز کند. تقوی، هم به انسان بال بینش میدهد و هم بال توان. هم آگاهی میدهد و هم قدرت میبخشد. انسان را هم عارف میکند و هم عامل، هم معرفت میدهد و هم قدرت. انسان پارسا مظهر علیم میشود و مجرای فیض قدیر. مظهر علم خدا و قدرت حق میشود (عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی) (23) اگر چنانکه مظهر علم خداوند شد، چون الله فرق بین حق و باطل را به او داد، مظهر قدرت میشود، منتهی علم محدود و قدرت محدود. به اندازهی سعهی هستیاش مظهر علم الله میشود، به مقدار قلمرو هستیش مجرای قدرت الله میشود. چون علم و قدرت به هم بستهاند حیات میآورد، و حیات آن حیثیت التیامبخش بین قدرت و علم است. موجودی که چیز میفهمد و آن را انجام میدهد، موجودی که علمش در عمل نقش دارد، موجودی که کارش را از علم میگیرد، موجودی که علمش در کارش برنامهریزی میکند، موجودی که کارش از علم مدد و مایه میگیرد، آن موجود را در اصطلاح حکمت زنده میگویند. حی، موجود علیم قدیر است. موجود علیم فعال است. انسان که باتقوی شد و از کانال فرقان بین حق و باطل به مظهریت علم حق رسید و از مسیر انجام اعمال صالحه، به مجرای قدرت حق رسید، به مقدار خود علیم و به اندازه خود قدیر شد، و در قلمرو علم او قدرت راه پیدا کرد و در قلمرو قدرت او علم نفوذ کرد، که علم و قدرت با هم عجین شدند در این هنگام او میشود حی و این انسان باتقوی، میشود زنده چون مظهر: (حی لایموت) است، این انسان به حیات مرگناپذیر و به زندگی جاودانه میرسد، و خود، آب زندگانی و عینالحیات، میشود این همان است که او هرگز در بهشت نمیمیرد: از طرف خداوند سبحان به او حیات دائمی عطا میشود: (من الحی الذی لایموت بالذات الی الحی الذی لایموت بالعرض) پیام الله که حی لایموت بالذات است به این انسان کامل که حی لایموت بالعرض است، میرسد. این تقوی میشود آب زندگانی. وگرنه آب زندگانی افسانهای بیش نیست آب زندگانی نه از باران میبارد و نه از چشمه میجوشد خدا آب زندگانی را در سورههای فرقان، انفال و فلق تبیین کرد. فرمود: راه دل چشمهی آب زندگانی است و انسان روندهی راه دل، نوشنده آب حیات است. انسان طی کنندهی این راه، قدح آب زندگانی را سر میکشد، و مینوشد و این زمینه همان (سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً) (24) خواهد بود که طبق نقل امین الاسلام طبرسی در مجمع از امام ششم (سلام الله علیه) آن شراب طهور (یطهرهم عما سوی الله). جان انسان به مقصد رسیده را از هرچه غیر خداست، پاک میکند امیدواریم که پیمودن راه دل نصیب همه بشود و خدا در پرتو تقوی به همگان فرق بین حق و باطل را عطا کند و راه نفوذ به هدف نهائی را به همه ارائه دهد و توان طی این راه را به همه مرحمت کند. غفرالله لنا و لکم./>
پینوشتها:
1. سورهی ملک، آیهی 23.
2. سورهی انفال، آیهی 29.
3. سورهی انفال، آیهی 29.
4. سورهی حج، آیهی 5.
5. سورهی طلاق، آیات 2 و 3.
6. سورهی توبه، آیهی 45.
7. سورهی طلاق، آیهی 2.
8. سورهی فاطر، آیهی 10.
9. سورهی انعام، آیهی 125.
10. سورهی مؤمنون، آیهی 74.
11. سورهی طه، آیهی 81.
12. سورهی حدید، آیهی 16.
13. سورهی مائده، آیهی 105.
14. سورهی طلاق، آیهی 2.
15. انعام، آیهی 71.
16. سورهی توبه، آیهی 38.
17. سورهی قمر، آیات 17 و 22 و 32 و 40.
18. سورهی اسراء، آیهی 80.
19. سورهی انفال، آیهی 29.
20. سورهی اعراف، آیهی 27.
21. سورهی بلد، آیهی 11.
22. سورهی طلاق، آیهی 2.
23. حدیث قدسی.
24. سورهی دهر، آیهی 21.
جوادی آملی، عبدالّه؛ (1366)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 2)، بیجا، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم