برگردان: محمد حسین پناهی
فرهنگ (1)، در حوزه جامعه شناسی و مردم شناسی، معمولاً به کلیه الگوهای نهادی (2) در یک جامعه مانند باورها، ارزشها، هنجارها، نمادها (3) و تولیدات مادی (4) گفته میشود. چنین به نظر میآید که اگر فرهنگ یک جامعه را به شخصیت یک فرد تشبیه کنیم، مقایسه مفیدی خواهد بود. به طور کلی، وقتی ما متوجه میشویم که آمریکاییها با انگلیسیها فرق دارند، و هر دوی آنها از بوشمنهای آفریقایی چندین سال نوری تفاوت دارند، اختلافات دیده شده مربوط به عناصر فرهنگ هستند.
یک تعریف رسمیتر از فرهنگ - تعریفی که معمولاً مورد احترام دانشمندان اجتماعی است - به وسیله کروبر و کلوکان (5)، دو نفر از مردم شناسان برجسته، مطرح گردیده است:
"فرهنگ شامل الگوهای آشکار و پنهان رفتارهایی است که به وسیله نمادها فراگیری و منتقل میشوند و دستاوردهای مشخص گروههای انسانی، مانند تجسم آنها در تولیدات، را در بر میگیرد. هسته اساسی فرهنگ متشکل از تفکرات سنتی (یعنی تفکرات ناشی از تاریخ و منتخب به وسیله تاریخ) خاصه ارزشهای وابسته بدانهاست.
نظامهای فرهنگی ممکن است از یک طرف به عنوان محصولات عمل محسوب شوند، و از طرف دیگر شکل دهنده به عناصر عمل بیشتر. (6)"
باری، فرهنگ میتواند آن الگوهای زندگی تلقی شود که اعضای یک جامعه با هم در آنها اشتراک دارند (همینطور با اجدادشان در همان جامعه مشترکند). این امر آنها را از جوامع دیگر متمایز میکند. شما میتوانید فرهنگ را به عنوان تأمین کننده یک «شیوه زندگی» بدانید. مهم است که بدانیم فرهنگ شامل نهادها هم هست، که ما در فصل 5 به تفصیل بررسی کردیم.
من قبلاً اجزای مهم تشکیل دهندهی نهادها (و در نتیجه فرهنگ) را معرفی کرده ام: باورها، ارزشها، هنجارها و جزاها. اکنون مناسب است که یکی دو دقیقه صرف روشن کردن این موضوع بکنیم که چقدر زندگی روزانهی ما به وسیله الگوهای نهادی تحت فشار قرار دارد. برای مثال، هنجارها را در نظر بگیرید.
بعضی از هنجارها رسماً به عنوان قوانین استقرار یافتهاند. میتوان از قوانین بسیار متنوع ممنوعیت قتل، دزدی، تجاوز به عنف، دزدی مسلحانه، ضرب و شتم، مثله کردن، خیانت و آشغال ریختن شروع کرد. محدودیت سرعت، سن رأی دادن، مالیات و مقررات صدور گواهینامه و کنترل اجاره بها مثالهای دیگری از هنجارها هستند که به طور رسمی تثبیت شدهاند. قوانینی هم در مورد رفتارهای جنسی، تثبیت قیمت به وسیله شرکتها، ادعاهای تبلیغاتی، هتک حرمت، سلامتی تولیدات و خشونت با حیوانات وجود دارند. اگر شما تعداد واقعی قوانین شهری، شهرستانی، ایالتی و ملی را که با رفتارهای شما امر و نهی میکنند میتوانستید بدانید، شاید بیشتر روزها افسرده میشدید. کافی است بگوییم که غیرممکن است که یک روز را بگذرانید بدون اینکه دانسته یا ندانسته بعضی از قوانین را شکسته باشید.
با وجود این، قوانینی که بر رفتار شما حاکمند (یعنی هنجارهای رسمی)، در برابر تعداد هنجارهای قانون نشدهی جامعه شما ناچیزند. مثلاً، یک امر عادی مانند غذا خوردن را در نظر بگیرید. در جامعهی ما، هنجارهایی وجود دارند دربارهی اینکه چه چیزی برای خوردن مناسب است (مثل گوشت گاو) و چه چیزی مناسب نیست (مثل گوشت گربه). هنجارهای دیگر مشخص میکنند که چه چیزی باید پخته شود (مثل کنگر) و چه چیزی باید خام خورده شود (مانند کاهو). بعضی از غذاها باید جوشانده شوند، بعضی باید خمیرشان پخته شود و بعضی سرخ کرده شوند. هنجارهایی وجود دارند که مشخص میکنند چه چیزهایی در اوقات مختلف روز نباید خورده شوند، و در یک وعده غذا به چه ترتیبی غذاها باید خورده شوند. ما قبول میکنیم که بعضی از غذاها با هم خورده شوند (مانند کره زمینی با مربا) و چیزهایی هم با هم خورده نشوند (مثل کره بادام زمینی و پودر سیب زمینی) برخی از غذاها باید با چنگال خورده شوند و برخی با قاشق و برخی را میتوان با انگشتان برداشت، اما نباید مخلوطشان کرد.
فکر میکنم متوجه شدهاید که فقط اشارهای سطحی به هنجارهای مربوط به خوردن کردم. اگر بنا باشد که روی این موضوع تعمق بیشتری داشته باشیم، ممکن است از آن همه مقرراتی که باید در این حوزه از زندگی پیروی کنیم، احساس افسردگی کنیم، یا شاید هم تعجب کنیم از آن همه چیزی که میدانیم. در هر صورت، واقعیت این است که صدها، بلکه هزاران هنجار به ما دیکته میکنند و از ما انتظار دارند که در جامعه خودمان چه و چگونه باید بخوریم.
ما میتوانستیم همین عمل را در مورد پوشیدن، صحبت کردن، خرید کردن، رانندگی، حیوانات خانگی، بچه داری، ملاقات، سبک مو، کار، موسیقی، ادبیات، هنر، عبادت، سرگرمیها، آرایش داخل خانه، انواع ورزشها، برد و باخت، اردوی نیروی دریایی، کلاس خوراک پزی و یا مشت زنی، به عنوان برخی از حوزههای زندگی، انجام دهیم. فرقی نمیکند که شما دارید چه میکنید، مردم اطراف شما انتظاراتی دارند در مورد اینکه چگونه باید آن کار را انجام دهید.
این دریای هنجارها که من و شما در آنها مشترکیم، به همراه جزاها، ارزشها و باورها، فرهنگ را میسازند. بعضی از قسمتهای فرهنگ به خوبی در درون نهادهای مهم، سازمان یافته و منسجم شدهاند (مانند خانواده، حکومت و آموزش) و بقیه (مانند ایستادن در مقابل سرودِ هالالویای مسیح) به نظر نمیرسد که به خیلی چیزهای دیگر مربوط باشند.
البته پرپیداست که جوامع گوناگون فرهنگهای متفاوت دارند. این واقعیت را میتوان در هر یک و در همهی اجزای مختلف فرهنگ ملاحظه نمود. اجازه بدهید که به طور خلاصه جامعه سنتی ژاپنی را با جامعه جدید آمریکا مقایسه کنیم. مثلاً، در رابطه با هنجارهای غذا خوردن ببینید چقدر این دو جامعه با یکدیگر متفاوتند. چرا که در ژاپن با چوب غذا میخورند ولی در آمریکا از قاشق و چنگال استفاده میکنند. همچنانکه در ژاپن ماهی شاخدار خام را دوست دارند و آمریکاییان از آن بیزارند.
مثال دیگر، تفاوت ارزشهای ژاپنی و آمریکایی است. ژاپنیها به یک بازیکن تیم با سلسله مراتب آشکار منزلتهای اجتماعی، ارزش بیشتری قائل هستند، برعکس، آمریکاییها به فردگرایی بیشتر علاقه مندند.
در باب اختلاف در باورها هم همین وضعیت مشاهده میشود؛ چنانکه 2500 سال است که ژاپنیها به تقدس امپراطور اعتقاد دارند، در حالی که آمریکاییها گرایش به این باور دارند که رئیس جمهوری (هر کس که باشد) همه ضعفهای انسانی را که انسانی داراست در خود دارد. با وجود اینکه ما دربارهی واشنگتن و لینکلن (7) نسبتاً مؤدبانه برخورد میکنیم، کمتر کسی پیدا میشود که کلینتون، بوش و ریگان، را رئیس جمهورهای پاک و مقدسی تلقی کند.سالها پیش جامعه شناسان به کرات صحبت از شخصیت ملی (8) و شخصیت مثالی (9) میکردند. با توجه به اینکه من از ارزش فردگرایی در جامعه آمریکایی صحبت کردم، به سادگی میتوان نتیجه گرفت که یک آمریکایی «نوعی» (10) فردگراست.
همین طور، ما میتوانیم یک ژاپنی «نوعی» را به عنوان فردی «مؤدب» بشناسیم و یک ایتالیایی «نوعی» را به عنوان فردی «احساسی» و آلمانی «نوعی» را به عنوان فردی «سرسخت» درنظر آوریم. در سالهای اخیر، جامعه شناسان توجه کمتری به این نوع مفاهیم نشان دادهاند. زیرا این مفاهیم عقاید نادرسی دربارهی همهی اعضای یک جامعهی مشخص ایجاد میکنند که گویی همه شبیه به یکدیگرند.
هرچند که گفتگو از فرهنگ یک جامعه قابل قبول است، اما در واقع هر جامعه جدید و پیچیده فرهنگهای متعددی دارد. برای مثال، جامعه آمریکایی معاصر دارای فرهنگهایی است که وابسته به گروههای اقلیت گوناگون آمریکایی، مانند یانکیها، چیکانوها، ژاپنیها، یهودیها، کوباییها، چینیها و پرتغالیهاست. برای مشخص کردن فرهنگهای گروههایی (11) که یک جامعه را میسازند، جامعه شناسان مفهوم خرده فرهنگها (12) را به کار میبرند. باید اضافه کرد که خرده فرهنگها هم همگون (13) نیستند، بلکه هر کام از تنوع خاصی برخوردارند.
خطر قالب گیری (14) همهی اعضای یک جامعه، یا یک خرده فرهنگ خاص، منجر به این نظر معمول میشود که برخی از الگوهای فرهنگی بهتر از سایر الگوها است. جامعه شناسان واژه قوم مداری (15) را برای نشان دادن این نظر که فرهنگ شما از فرهنگهای دیگر برتر است، بکار میبرند. وقتی خوردن ماهی شاخدار خام را در بالا ذکر کردم، ممکن است شما آن را کمی نفرت انگیز تلقی کنید. اگر این طور نشد، شاید در مورد خوردن گوشت سگ یا حشرات زنده و کرمها در خود قدری احساس تنفر کنید. فرهنگهایی وجود دارند که چنین الگوهایی را میپذیرند و ممکن است برای شما مشکل باشد که آنها را صرفاً متفاوت از فرهنگ خود ببینید.
همه حکومتها مردم سالار نیستند و گاه برای آمریکاییها مشکل است که نظامهای پادشاهی، دینی (16) و دیکتاتوریهای تمامیت گرا (17) را صرفاً نظامهایی متفاوت از نظام خودشان تلقی کنند. به همین ترتیب، میدانیم که سرمایه داری فقط یک نوع نظام اقتصادی در دنیاست؛ با وجود این، اکثر آمریکائیان به سختی خواهند پذیرفت که نظامهای جمع گرایی (18) و اشتراکی (19) هم نظامهای قابل قبولی هستند.
مذهب را در نظر بگیرید. اگر شما اعتقادات مذهبی محکمی برای خودتان دارید، شاید به سختی بتوانید اعتبار برابری به سایر ادیان بدهید. اگر دارای علائق مذهبی هم نباشید از این مشکل مصونیت ندارید. احتمالاً، برایتان مشکل خواهد بود که برای مذهب موجود حقانیتی قایل شوید. همه این مثالها شرایطی برای قوم مداری ایجاد میکنند.
قوم مداری دو مشکل مهم دارد: یکی شخصی و دیگری اجتماعی. در سطح شخصی، قوم مداری شبیه وسیله چشم بندی است، که راه شما را به تجربههای جدید میبندد - که بعضی از آنها را ممکن است شما بپسندید. به این معنی، قوم مداری راه تجربه زندگی را برای شما بسیار تنگ میکند.
در سطح اجتماعی، قوم مداری مبنایی برای تنفر و خشونت بین گروهها میگردد. وقتی مردم به شدت باور میکنند که نظر آنها درباره امور تنها معیار حقیقت است، و دیگران منحرف، فاسد، یا شرور هستند، آنها درباره کشتن دیگران برای نظری که آن را حقیقت میداند کمتر احساس گناه و پشیمانی خواهند کرد. بارها دیده شده است که جنگهای مذهبی خونینترین جنگها بودهاند.
در مقابل قوم مداری، جامعه شناسی نسبیت فرهنگی (20) را مطرح میکند: بدین معنی که اختلافات فرهنگی فقط اختلاف هستند و این اختلاف به معنی بهتر یا بدتر بودن یک فرهنگ و ترجیح آن بر دیگری نیست. اما، جایگاه نسبیت فرهنگی در جامعه شناسی به سادگی میتواند بد فهمیده شود، و من میخواهم این موضوع برای شما روشن شود.
جامعه شناسان لزوماً بر این باور نیستند که جمع گرایی به اندازهی سرمایه داری خوب است، یا برعکس. ما معتقد نیستیم که دیکتاتوری به همان اندازه دموکراسی خوب است. البته جامعه شناسان خاصی ممکن است ترجیحات شخصی خود را داشته باشند، ولی مطمئناً الگوهای مورد توافق هم وجود دارد. با این همه، ما میدانیم که دیدگاههایی که قایل به برتری یک الگو بر دیگری هستند ما را از فهمیدن چگونگی عملکرد انواع مختلف الگوها باز میدارند. مثلاً اگر قرار باشد شما کارتان را با این تلقی شروع کنید که جمع گرایی شرّی است که به وسیله شیطان به جهان آورده شده، آن وقت پی بردن به چگونگی انتقال کالاها و خدمات در نظامهای اقتصادی جمع گرا، و چگونگی رابطه متقابل آنها با ساختارهای آموزشی، برای شما مشکل خواهد بود. به همین سان، اگر با این تصور بررسی را شروع کنید که باورهای مذهبی بومیان استرالیایی صرفاً خرافات احمقانهای بیش نیستند، در فهمیدن اینکه چگونه پرسش طبیعت به آنها هویت و همبستگی (21) میبخشد، مشکل خواهید داشت.
اما اگر شما بخواهید با این رهیافت به مطالعهی فرهنگ بپردازید که اختلافات فرهنگی تنها اختلاف هستند، نه حقیقتها و باطلها، شما در موقعیت بهتری خواهید بود که چگونگی عملکرد جوامع را کشف کنید. تعجب آور نخواهد بود که شما حتی بتوانید هنجارها، ارزشها و باورهایی را که به نظر میرسد بهتر از بقیه کار میکنند مشخص نمائید. یا شاید پی ببرید که بعضی از اختلافات فرهنگی در عملکرد فرهنگها اثر زیادی ندارند. به هر روی، اگر شما با این عقیده شروع کنید که بعضی از الگوها ماهیتاً برتر از بقیه هستند نمیتوانید این مطلب را تشخیص دهید.
نسبیت فرهنگی در جامعه شناسی داشتن نوعی وسعت نظر (22) است. با وجود این، منظور من از «وسعت نظر» در اینجا به عنوان عنصری از روش تحقیق (23) در جامعه شناسی است، و نیز به عنوان یکی از وسایل روش علمی (24) است، نه اینکه فقط یک ویژگی شخصیتی جالب و خوب باشد. در مورد اخیر من مطمئن نیستم که جامعه شناسان بیش از سایر مردم وسعت نظر داشته باشند، اما ما موظف هستیم این ویژگی را در مطالعات علمی خود مراعات کنیم.
ما خیلی وقتها واژه کثرت گرایی (25) را برای توصیف آن جوامع به کار میبریم که تحمل و تساهل زیادی در مورد فرهنگهای متفاوت نشان میدهند. ایالات متحده گاهی وقت «ظرف ذوب کننده» (26) نامیده شده است، که به معنی مخلوط و ملغمه کردن فرهنگها برای ایجاد نوعی ترکیب و پیوند است. در عین این که قدری واقعیت در این تصور وجود دارد، توصیف درستتری از ایالات متحده کثرت گرا بودن آن است. اگر به دور و بر خود نگاه کنید عناصر زیادی از فرهنگ جوامع مختلف اروپایی، آمریکای لایتنی و آفریقایی و آسیایی، همچنین فرهنگهای بومیان آمریکایی، را در ایالات متحده خواهید یافت. اینها همه نشانگر ریشههای مختلف جمعی است که خود را آمریکایی نامید. همین طور شما کسانی را خواهید یافت که هنوز با خرده فرهنگهایی زندگی میکنند که شیوه زندگی جوامعه اولیه خود را حتی الامکان حفظ کردهاند.
پینوشتها:
1. Culture
2. Institutional
3. Symbols
4. Physical artifacts
5. A. L. Kroeber and Clyde Kluckhon
6. A.L. Krober and Clyed Kluckhohn, Culture: A Critical Review of Concepts and Definitions, Papers of the Peabody Museum of American Archaeology and Ethnology, Vol. 47, No. 1, 1952, p. 181.
7. جرج واشنگتن و آبراهام لینکلن دو نفر از برجستهترین رؤسای جمهور ایالات متحده آمریکا میباشند. واشنگتن از برجستهترین رهبر انقلاب آمریکا و از بنیانگذاران نظام جمهوری ایالات متحده آمریکا و اولین و دومین رئیس جمهور آن کشور از سال 1789 تا 1797 بود و لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور ایالات متحده از سال 1861 تا 1865 بوده و الغا کننده بردگی در آمریکا و فاتح جنگ داخلی آمریکاست. مترجم
8. National character
9. Modal personality
10. Typical
11. Subgroups
12. Subcultures
13. Homogeneous
14. Stereotyping
15. Ethnocentrism
16. Theocracy
17. Totalitarian dictatorships
18. Socialism
19. Communism
20. Cultural relativism
21. Solidarity
22. Open - mindedness
23. Methodology
24. Scientific method
25. Pluralism
26. Melting pot
ببی، ارل، (1386) درآمدی بر جامعهشناسی، علمیانتقادی، مترجم محمد حسین پناهی، تهران: دانشگاه علامه طباطبائی، چاپ اول