واژه‌ی عقل در قرآن

واژه‌ی عقل در قرآن کریم با ساختار فعل ماضی، مثل: یسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ؛ و مضارع: إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ؛ َلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ؛ وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِی
يکشنبه، 15 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی عقل در قرآن
 واژه‌ی عقل در قرآن

 

نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
واژه‌ی عقل در قرآن کریم با ساختار فعل ماضی، مثل: یسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ (1)؛ و مضارع: إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ (2)؛ َلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ (3)؛ وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ (4)؛ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (5)؛ و آیات فراوان دیگر آمده است. تحت عنوان واژه‌ی قلب در آیاتى مثل: إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ (6)؛ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا (7)؛ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا (8)؛ أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (9) آمده است. و تحت و عنوان واژه‌ی أعین (چشمها) مثل: وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا (10)، و در واژه آذان (گوشها): وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا (11)؛ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یسْمَعُونَ بِهَا (12)؛ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا (13). پیداست که مراد از چشمها و گوشها همین عضوها نیستند، بلکه مراد تدبیر و فهم و درک است که از ویژگیها و صفات عقل است. در موارد زیادی در قرآن به عقل- چه تحت عنوان مفاهیم و دلالتها و چه از خلال مثالها، عبرتها و موعظه‌ها و یا رسالتها، پدیده‌های معقول و محسوس- اشاره شده است که تتبع و گردآوری آنها در اینجا ممکن نیست.
چه بسیار کتابها و نوشته‌هایی که به بحث ماهیت عقل، جهت تلاش درک و کشف علت و ذات آن سیاه گشته است، و همگی به این باور و بیان رسیده‌اند: که شناخت عقل از جنس دانش مکاشفه است و نه علمی که تحت اشارات و الفاظ باشد. چرا اکنون ما تلاش می‌کنیم تا برای آن تعریفی ارائه دهیم؛ چرا نمی‌توانیم عمیق‌تر و دقیق‌تر از آنچه که اهل بصیرت و مکاشفه گفته‌اند، درباره‌ی آن بگوییم؟ علی (علیه السلام) درباره‌ی ویژگی عقل فرموده است: «جوهری است درک کننده و محیط بر اشیاء، عارف به شیء قبل از به وجود آمدنش، که علت و نهایت مطالب است.» مراد از این تعریف، عقل اول است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث مشهورش- که محدثان بسیاری از جمله طبرانی آن را روایت کرده‌اند- فرمود: «اولین چیزی که خداوند آفرید، عقل است. که منظور، عقلی است که خداوند در آدمی نهاد و به واسطه‌ی آن به موجودی انسانی بدل گشت.
کلینی در کافی و صدوق در معانی الأخبار روایت می‌کنند که، یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) پرسید: عقل چیست؟ فرمود: «آن است که به واسطه‌ی آن خداوند پرستش می‌شود و بهشت کسب... .» پس خداوند به وسیله‌ی عقل پرستش می‌شود و به وسیله‌ی عقل شناخته می‌شود و وسیله‌ی کسب و وارد شدن در بهشت است و انسان عاقل قادر بر تحمّل سختیها و صبر بر ناملایمات در زندگی دنیاست و به واسطه‌ی عقل به یقین می‌رسد که دنیا فانی است و عبور، و آخرت باقی و جاویدان و محل بقا و ماندگار است، ولذا باقی جاوید را بر فانی گذرا ترجیح می‌دهد. کلینی از امام رضا (علیه السلام) روایت می‌کند که فرمود: عقل هدیه‌ی خداوند است و ادب دشوار؛ هر کس به تکلف ادب نگاشته باشد بر انجام آن توانا می‌گردد، و هر کس به تکلف خود را عاقل نشان دهد، تنها جهل را می‌افزاید.»
آنچه که در بیان این دو امام (علیهما السلام) باقی شایسته‌ی توجه است این که، هر دو به دو نوع عقل در انسان اشاره کرده‌اند: 1- عقل نظری که موهبتی است از خداوند به بنی آدم، که به واسطه‌ی آن استحقاق خلافت بر زمین را که همان امانتی است که پذیرفته‌اند، پیدا می‌کنند. 2- عقل عملی که آدمی در زندگی‌اش آن را کسب می‌کند و از راه تجربه آن را فرامی‌گیرد. به واسطه‌ی عقل نخست تشخیص می‌دهد و به واسطه دومی رفتار می‌کند و به خوبی و بدی می‌پردازد. بسیاری از افراد مطمئن در حدیث و اندیشه، مثل غزالی در احیاء و راغب در مفردات، آورده‌اند که علی (علیه السلام) این دو تقسیم را با صراحت فرموده است: «عقل را دو گونه یافتم: مطبوع و مسموع. و اگر مطبوع نباشد، مسموع سودمند نمی‌افتد... .» به اولی، یعنی عقل مطبوع، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم اشاره کرده و فرمودند: «خداوند آفریده‌ای گرامی‌تر از عقل نیافرید.» که همان فکر و قوه‌ی عاقله می‌باشد. به عقل دوم، یعنی مسموع، هم اشاره فرمودند: «هیچ کس چیزی بهتر از عقلی که او را به هدایت فراخواند و یا از زشتی باز دارد، کسب نکرده است.» که همان عمل است. عصاره‌ی این میوه‌های رسیده و لذیذ را، راغب در این عبارت گویای خود آورده است: «عقل به آن قوه‌ی آماده‌ی پذیرش علم گفته می‌شود، و به عملی که از آن قوه بهره‌مند می‌شود نیز عقل گفته می‌شود.» این عین عبارت امام كاظم (علیه السلام) است که فرمود: «عقل با علم است.» و به این آیه استشهاد كرده‌اند: وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (14).

ابن سبعین در بُدالعارف از قول ابن سینا در البرهان تفکیک بین عقل و علم را چنین آورده است: «این عقل همان تصویرها و تصدیقات حاصل در نفس به واسطه‌ی فطرت است، و علم آن است که به واسطه‌ی اکتساب حاصل می‌شود.» این تفکیکی که ابن سبعین به نظرش رسیده است، تأیید سخن امام کاظم (علیه السلام) است که بیان کردیم. و در کتاب النفس ابن سینا درباره‌ی عقل نظری آمده است: «قوه‌ای است برای نفس که ماهیات امور کلی را از آ« جهت که کلی‌اند، می‌پذیرد.» و عقل عملی یعنی: «قوه‌ای است برای نفس که منشأ تحریک قوه‌ی شوق به انتخاب اموری جزئی، به خاطر هدفی مشکوک یا معلوم می‌باشد.» اقوال بسیاری وجود دارد که این دو نوع عقل را به نامهای دیگری آورده‌اند که همگی به همان سخن امام علی (علیه السلام) باز می‌گردد. از جمله این که گفته‌اند: عقل هیولایی، نیرویی است برای نفس که از پذیرش ماهیات اشیاء بهره می‌گیرد، و از مواد مجرد است. چنان که برای کودکان چنین است و به هیولا نسبت دادند، چون نفس در این مرتبه شبیه هیولای اول است که ذاتاً از همه‌ی صورتها خالی است. و عقل بالملکة، که استکمال این قوه است تا قوه به فعل تبدیل شود. یا چنان که جرجانی می‌گوید: «علم ضروریات و استعداد نفس برای کسب نظریات به واسطه‌ی آن می‌باشد. از جمله، عقلِ بالفعل، که نظریات نزد قوه‌ی عاقله به تکرار انتساب ذخیره می‌کردند، به طوری که ملکه‌ی حضور ذهن هرگاه که بخواهد برای آن بدون تحمل دشواری، کسب جدید حاصل می‌شود، اما عملاً قابل مشاهده نیست. از جمله، عقل مستفاد، که ماهیتی است مجرد از ماده، و در نفس از طریق حصول از خارج نقش می‌بندد. در عبارت جرجانی یعنی این که، نظریاتی که آنها را درک کرد، به طوری از آن غایب نگردد نزد او حاضر شود.

جرجانی تعریفهایی زیبا و گویا را آورده است که ارائه‌ی آنها موجب گسترش مفهوم عقل برای اهل فهم و خرد می‌گردد. از جمله آورده است: عقل، جوهری است مجرد که به وسیله‌ی ابزارها، امور غایب؛ و به وسیله‌ی مشاهده، امور محسوس را درک می‌کند. همچنین آورده است، جوهری است ذاتاً مجرد از ماده ولی در عمل مقارن با آن، و همان نفس ناطقه است که هر یک از ما با «من» به آن اشاره می‌کنیم. گفته شده است: «عقل جوهری است روحانی که خداوند آن را وابسته به بدن انسان آفریده است.» گفته شده است: «عقل نوری است در قلب که حق را از باطل می‌شناسد.» و یا گفته شده است: «عقل و نفس و ذهن یکی هستند، و عقل نامیده شد؛ چون درک می‌کند، نفس نامیده شد؛ چون تصرف می‌نماید و ذهن نامیده شد؛ چون استعداد درک دارد.
ابن عربی در فتوحات مکیه معتقد است: عقلی همان روحی است که هنگام آفرینش در انسان دمیده شد، و هنگام شرح مسائل حکیم ترمذی درباره‌ی آیه‌ی: فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (15)، می‌گوید: «این همان عقل اکبر است. لذا درباره‌ی آن گفته می‌شود: عقل غریزی، معنای آن این است که این نشئه طبیعی با استعدادش که عبارت است از آفرینش آن و تعدیل آن برای پذیرش این امر، آن را اقتضا می‌کند.» پس برای پرنده ممکن نیست که آماده‌ی پذیرش عقل بشری باشد و حیوانات چهارپا، خزندگان و دیگر موجودات هم آن را نمی‌پذیرند. پس برای هر یک روحی است مناسب با آن که علت وجودی آن است و یا بهره‌ای از عقل اکبر و نقش آن در آن، همچون نقش روح در انسان است.
از سخنان جاوید و شگفت در این باب، سخن باباطاهر است که گفت: «عقل ابزار تشخیص است.» یعنی تشخیص عارف از معروف. و به قول حکیم گنابادی: «مراد از عقل در این جا همان عقل نکته سنج است که در امور معاش نکته سنجی می‌کند، به گونه‌ای که به معاد او که همان حکم در علم و عمل است، منجر میشود. و به مبادی و لوازم و عواقب امور نظر دارد و مراد، عقل مجرد از کثرات که معدن مشاهدات است، نمی‌باشد که مرتبه‌ی آن از مرتبه‌ی قلب بالاتر است: سالک، به واسطه‌ی این عقل، خیر و شر، حق و باطل و خوبی و بدی را تشخیص می‌دهد. باباطاهر می‌گوید: «عقل چراغ عبودیت است، که به واسطه‌ی آن، حق از باطل، طاعت از معصیت و علم از جهل شناخته می‌شود... .» گنابادی در شرح آن می‌گوید: «چون عبودیت راهی است به سوی ربوبیت؛ و عقل، چراغ سالک در راه عبودیت است و به واسطه‌ی آن راه، آفتاب و موانع آن را می‌بیند... و چون عقلی که در امور نکته سنجی می‌کند و مبادی، غایات و لوازم آن را می‌شناسد، می‌فهمد که نماز او در دار جهل با غرضهای نفسانی بوده است یا در دار علم و غایات علم؛ و درمی‌یابد که نماز کسی که در دار جهل اتفاق افتد با زنا و سرقت مساوی است.»
در هر موضعی از قرآن که خداوند به مذمت کافران پرداخته است، به خاطر نداشتن عقل است؛ مثل: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یعْقِلُونَ (16)، که‌ اشاره به عقل عملی یا عقل مسموع مکتسب است. و هر جا که رفع تکلیف از بنده به خاطر نداشتن، آمده ‌اشاره به عقل مطبوع یا عقل نظری است که قوه‌ای است روحانی و مجرد و دارای استعداد شناخت ماهیات امور معقول و قدرت احاطه بر امور مادی و غیرمادی. این، همان نور باطن است که انسان به واسطه‌ی آن تاریکیهای زندگی و ظلمت جهل را برطرف می‌سازد. همان است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن توجه داشته است: «از فراست مؤمن بپرهیزید که وی به نور خداوند می‌نگرد.» و همان است که امام صادق (علیه السلام) در حدیث «عقل، راهنمای مؤمن است.» و به آن اشاره کرده‌اند؛ که همان حجت بر بندگان است و در حدیث امام صادق (علیه السلام) آمده است: «حجت خداوند بر بندگان، پیامبر است؛ و حجت بین بندگان و خدا، عقل.» در کلام امام کاظم (علیه السلام) در خطابی طولانی به هشام بن حکم چنین آمده است: «ای هشام! خدا بر مردم دو حجت دارد: حجتی ظاهری و حجتی باطنی. ظاهری همان پیامبران و رسولان و امامانند؛ و باطنی، همان عقل است.»
علامه مجلسی در بحارالانوار در بیان سخن امامان (علیهما السلام) و حکیمان و فیلسوفان در ماهیت و ارزش عقل و کیفیت وجود آن مفصل سخن گفته است: از جمله سخنان ظریف ایشان شرح حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «اولین چیزی که خداوند آفرید، عقل بوده است.» که احتمال دارد مراد اولین صفت وابسته به روح که مقدار شده است، باشد؛ یا اولین غریزه‌ای که در نفس نهاده شده، و یا اولی بودن آن به اعتبار اولی بودن آنچه که به نفس مربوط است، باشد... و یا به اعتبار این باشد که نفس قبل از جسم - بنا به آنچه که در اخبار زیادی آمده- آفریده شده است. و از بعضی محققان آورده است که: «نسبت عقل دهم که عقل فعال می‌نامند، مثل نسبت نفس به بدن است؛ همان طور که نفس، صورت بدن و بدن ماده آن است، عقل هم صورت نفس و نفس ماده‌ی آن است. و عقل بر آن می‌تابد و علومش از عقل اقتباسی می‌شود؛ و این ارتباط به حدی کامل می‌گردد که علوم را در آن مطالعه کند و به آن می‌رسد.»
در همین کتاب، روایت می‌کند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «قوام آدمی به عقلش می‌باشد؛ و کسی که عقل ندارد، دین ندارد.» علی (علیه السلام) هم فرموده‌اند: عقل پیشوای اندیشه است و اندیشه، پیشوای قلب و قلب پیشوای حواس و حواس پیشوای اعضا.» از ابن عباس روایت می‌کند که می‌گفت: «اساس دین بر عقل بنا شده است؛ و واجبات بر عقل واجب شده‌اند؛ و پروردگار به عقل شناخته می‌شود و به واسطه‌ی عقل به او توسل جسته می‌شود؛ و عاقل به پروردگارش از همه‌ی تلاشگران بدون عقل نزدیکتر است. و ذره‌ای از نیکی عاقل از جهاد جاهل در هزار سال بهتر و برتر است.» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «هر گاه خداوند بخواهد نعمتی را از بنده‌ای زایل سازد، اولین چیزی که از وی برمی‌گیرد، عقل اوست.»

پی‌نوشت‌ها:

1- بقره (2)، آیه‌ی 75: با آن که گروهی از آنان سخنان خدا را می شنیدند، پس آن را بعد از فهمیدنش تحریف می‌کردند.
2- رعد (13)، آیه‌ی4: بی گمان در این امر نیز برای مردمی که تعقل می کنند دلایل روشنی است.
3- یوسف (12)، آیه‌ی 109: و قطعاً سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کرده‌اند بهتر است. آیا نمی‌اندیشید؟
4- ملک (67)، آیه‌ی 10: و گویند: اگر شنیده و پذیرفته بودیم یا تعقل کرده بودیم، در میان دوزخیان نبودیم.
5- عنکبوت (29)، آیه‌ی 43: و این مثلها را برای مردم می‌زنیم، ولی جز دانشوران آنها را درنیابند.
6- ق (50)، آیه‌ی 37: قطعاً در این عقوبتها، برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است.
7- حج (22)، آیه‌ی 46: تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند.
8- اعراف (7)، آیه‌ی 179: چرا که دلهایی دارند که با آن، حقایق را دریافت نمی‌کنند.
9- محمّد (47)، آیه‌ی 24: آیا به آیات قرآن نمی‌اندیشند؟ یا مگر بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است؟
10- اعراف (7)، آیه‌ی 179: و چشمانی دارند که با آنها نمی‌بینند.
11- اعراف (7)، آیه‌ی 179: و گوشهایی دارند که با آنها نمی‌شنوند.
12- حج (22)، آیه‌ی 46: تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند، یا گوشهایی که با آن بشنوند.
13- انعام (6)، آیه‌ی 25: ولی ما بر دلهایشان پرده‌ها افکنده‌ایم تا آن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی قرار داده‌ایم.
14- عنکبوت (29)، آیه‌ی 43: و این مثلها را برای مردم می‌زنیم ولی جز دانشوران آنها را درنیابند.
15- ص (38)، آیه‌ی 72: پس چون آن را کاملاً درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم.
16- بقره (2)، آیه‌ی 171: آری! کرند، لالند، کورند، و درنمی‌یابند.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط