مترجم: سید حسین حسینی
به نظر راغب، خشم عبارت است از: «به جوش آمدن حزن در قلب به قصد انتقام.» تعریف او جمع بین تأثیر نفس و جسم با هم است؛ چون هیجانی که به جسم میرسد و آن را به تحرک به قصد انتقام وامیدارد، تنها از سر ارادهای است که از حکمت و عقل سلب شده باشد و خشم هم از این دو خالی نیست، لذا آثار زشتی بر نفس بعد از انتقام میگذارد و بخشی از جسم هم به رنج و عذاب میافتد. به نظر شریف جرجانی: «تغییری است که هنگام به جوش آمدن خون در قلب به وجود میآید تا به واسطهی آن تشفی قلب صورت گیرد.» این تغییر طبعاً به بدی و زشتی گرایش دارد. و چه بسا این تعریف از تعریف قبلی دقیقتر و درستتر باشد؛ چون تغییر جسم را تابع تغییر نفس میداند. هر دو در تعریفشان به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تکیه کردهاند که فرمود: «از خشم بپرهیزید که آتش پارهای است در قلب آدمی؛ مگر برآمدن رگ گردن و سرخی چشمان شخص خشمگین را نمیبینید... .» این آتش پاره، همان سرخ شدن و به جوش آمدن با هم که موجب هیجان در انسان میشوند و حکمت، متانت و عقل و خروش را از او باز میستانند. در حدیث دیگری میفرمایند: «خشم از جانب شیطان است و شیطان هم از آتش.»
خوب است تذکر داده شود که خشم در بسیاری از جاها ستودنی است؛ مثل قیام در برابر ظلم و بی حرمتی به قانون الهی و مباح شمردن حرام و دیگر بدیها: این عمل هر چند خشم میباشد، ولی به معنای دیگری است که غیرت، حمیت و کرامت نام دارد. بسیاری از آیات به این معنا اشاره دارند. مثل: أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ (1)؛ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیهِمْ (2)؛ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ (3). به چنین خشمی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم اشاره فرمودهاند: «سعد غیور است؛ و من از او غیورتر، و خداوند از من.» همچنین فرمود: «بهترینهای امّتِ من خشمگینان آنها هستند.» یعنی کسانی که در راه دین خدا خشم میگیرند. هر کسی که به آزار، خواری و ذلت نفس بپردازد، آنگاه غیرتی نشود و عزت و کرامت نفس در او برای دفع آن امر ناپسند و ضرر رسان و جایگزین کردن خیر به حرکت درنیاید، بهتر است که سخن علی (علیه السلام) به او گفته شود که فرمود: «تنها الاغ از کرامت ابا دارد.» و به قول شافعی: «کسی که وی را به خشم، ولی خشمگین نشود، همان الاغ است.» این نوع خشم آثاری سوء بر اخلاق و نفس انسان به جای نمیگذارد، اما آزار و صدمه به جسمش میشود و چه بسا وی را هلاک کند، ولی در دنیا همچون انسان نیک سیرت و پاسدار ارزشها و اخلاق، و در آخرت به خاطر پاداش نیک و نعمت پایدار، خوش عاقبت میگردد.
به خشمی باز میگردیم که آفت بزرگ در نابودی جامعهی بشری است و آدمی آن را در نمییابد و در پی جستجوی عواملی است که وی را به آن سو میکشاند. هر چند آن عوامل زیاد است، ولی به آسانی میتوان آنها را- بنا به قول غزالی- در دو علت اصلی محدود کرد: 1- داخلی، که منظور ساختمان طبیعیِ نخستین و غریزهی وی میباشد؛ چون انسانها دارای طبایع متفاوتی در آفرینشند که بر گروهی میل به آرامش غلبه دارد و بر گروهی جنب و جوش، عقل هم نمیتواند در حقیقت، به شناخت اسرار این تفاوت در اصل و منشأ آن پی برد؛ جز آن که بگوید، حکمت خداوند چنین اقتضا کرده است؛ و غیر ممکن است که عقل حکمت هر چیز را دریابد. پس خشم یک انفعال طبیعی است که موجب شعلهور شدن حرارت در این طبیعت میگردد تا انسان حس کند آتشی در بدن او شعلهور شده است. در عبارت غزالی چنین آمده است: «آن گاه که آتش خشم شعله ور شود و به خروش آید، خون در قلبش به جوش میآید و در رگهایش منتشر میشود و به قسمتهای بالای بدن اوج میگیرد، چنان که آتش شعله میکشد و مثل آب در دیگ میجوشد.»
2- عامل بیرونی، که به موانعی که طبیعت آدمی با آن به مقابله میپردازد، برمیگردد که ناچار باید در برابر آنها از خود واکنش نشان دهد؛ چون تسلیم شدن در برابر آن مانع زندگی میگردد. برخی از این موانع موجب ستایش و تقدیس میگردد؛ مثل دفاع از اخلاق و ارزشها؛ و برخی موجب مذمت و نفرت و هلاک، مثل طمع و قدرت طلبی. به عامل بیرونی همچنین میتوان آثار محیط؛ یعنی تربیت و معاشرت را هم افزود. غزالی آن را چنین شرح میدهد: یعنی معاشرت با گروهی که از تشفی خشم و پیروی از آن شاد میشوند و آن را شجاعت و مردانگی مینامند. یکی از آنان میگوید: من بر مکر و حیله صبر نمیکنم و از کسی فرمان نمیبرم؛ معنای این سخن آن است که من عقل و خرد ندارم؛ و آنگاه از آن به خاطر جهلش به جای فخر یاد کند؛ کسی که این سخنان را میشنود، در درونش حس خشم و علاقه به تشابه به آنها رسوخ میکند و خشم در او تقویت میشود.
آن گاه که آتش خشم شدید و شعلهور شود، صاحبش را کور میکند و او را از هر نصیحتی ناشنوا؛ و هنگامی که به او نصیحت میشود، نمیشنود، بلکه خشمش زیاد میگردد؛ و اگر بخواهد از نور عقلش کمک بگیرد و به خود باز گردد، نمیتواند، چون نور عقل خاموش گشت و به واسطهی دود خشم محو گردیده است... . و چه بسا به سرچشمهی حواس هم تجاوز کند و چشمش تاریک گردد و جایی را نبیند و تمام دنیا بر او تیره و تار گردد و مغز او بسان غاری گردد که در آن آتش زبانه میکشد و فضای آن را تیره میکند و جایگاهش را گرم و سوزان و دود همه جای آن را فرا میگیرد. گویی در آن چراغی سوسو میزند و در حال خاموش شدن است و ثبات قدم در آن نیست و صدایی شنیده و چیزی دیده نمیشود، و از بیرون یا درون بر خاموش کردن آن قادر نیست؛ بلکه بهتر است که صبر کند تا همه چیز قابل احتراق بسوزد.سپس، غزالی با شور و حرارت به ذکر آثار زشتی که از خشم بر جسم و نفس زاییده میشود میپردازد، که ما را وامی دارد تا بخشی از آن را بیاوریم- هرچند که در آغاز به آن اشاره ای داشتیم- میگوید: «از آثار این خشم: در ظاهر، تغییر رنگ و لرزش در گونه ها، و صدور افعالی خارج از نظم و ترتیب و اضطراب در حرکت و کلام، و ظاهر شدن کف در دهان، و سرخی چشمها و دگرگونی چهره و حالت، ظاهر میشود. اگر شخص خشمگین زشتی چهرهاش را در حال خشم ببیند، خشمش به خاطر شرم از زشتی چهره و دگرگونی حالتش آرام میگیرد. البته زشتی باطنش از ظاهر بیشتر است؛ چون ظاهر نشانهی باطن است؛ چون نخست درون زشت میگردد و سپس آن زشتی به ظاهر سرایت میکند؛ پس تغییر ظاهر ثمرهی تغییر باطن است. امّا تأثیر آن بر زبان، بیان فحش و ناسزاست که عاقل از آن شرم دارد و خود شخص گوینده بعد از فروکش کردن خشم از آن شرم دارد؛ چون با به هم خوردن نظم و پریشانی لفظ همراه است. اما تأثیر آن بر قلب با شخصی که از وی خشمگین شده کینه و حسد و پنهان کردن بدی و سرزنش به بدیها و غمگین شدن از شادی او و عزم بر افشای راز و دریدن پردهها و استهزاء و دیگر امور زشت است.
قرآن کریم، مؤمنان تقوا پیشه- آنهایی که به سلطان خشم اجازهی ورود به حریمشان را نمیدهند- را ستوده است و برای آنها در بالاترین درجات، بهشت را به پهنای آسمانها و زمین مهیا نموده و فرمود: وَالْكَاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (4)، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم شجاعت را در غلبه بر نفس هنگام خشم میداند نه در نبرد با مردان قوی و غلبه بر آنها، ایشان فرمودند: «قوی آن نیست که در نبرد قوی باشد؛ قوی آن است که بر نفس خویش هنگام خشم حاکم باشد.» هر چقدر که انسان قوی باشد، هرگز به سطح قدرت حیوانات وحشی نمیرسد، امّا به عقل و خردمندی و متانت، دنیا را آباد و به ملکوت خداوند پا میگذارد. امام صادق (علیه السلام) به ایجاز ولی با حفظ معنا در ایجاز میفرماید: «خشم کلید هر شر و بدی است.» و از وهب بن منبه نقل میکنند که گفتگوی بین راهب و شیطان را برای آنها بیان میکرد؛ که راهب به شیطان میگفت: «کدام اخلاق بنی آدم برای تو در غلبه بر آنها بهتر است؟ گفت: خشم، چون انسان وقتی خشمگین میشود او را مثل توپی که کودک آن را میغلتاند میغلتانم.» خیثمه گفت: «شیطان میگوید: چگونه فرزند آدم بر من غلبه مییابد وقتی راضی باشد که من در قلبش باشم؛ و آن گاه که خشمگین شود پرواز میکنم تا در سرش روم.»
آنچه که شایستهی توجه زیاد است وجود آیات زیادی است که خداوند را گاهی به خشم و گاهی کافران را به خشم خود تهدید میکند. مثل: وَ باءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ (5)؛ غَضِبَ اللهُ عَلَیهِم (6)؛ وَ مَن یَحلِل عَلَیهِ غَضَبی (7)؛ و غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم (8). غضب در این آیات و نظایر آن را نمیتوان به نزول عذاب دردناک در اثر گناه و ترک هدایت و اطاعت خداوند بر اساس اصل علت و معلول- یعنی گناه موجب عذاب میشود- تفسیر نمود. راغب به تفسیر غضب خداوند پرداخته و به خوبی بیان داشته که: «اگر خداوند به آن توصیف شود، مراد از آن انتقام است.» و از صفات خداوند، عَزیزٌ ذُوانتقامٍ (9) میباشد. به عبارت دقیقتر و نافذتر، نظر علامه طباطبایی است که میگوید: «غضب از صفات فعلی خداوند است، مصداق آن ارادهی خداوند در رساندن ناگواری به بنده با آماده ساختن اسباب آن به خاطر گناهی که انجام داده است، میباشد.» بنا به روایت صدوق در کتاب توحید، چه خوب گفت امام صادق (علیه السلام) وقتی که عمرو بن عبید از ایشان دربارهی آیهی: وَ مَنْ یحْلِلْ عَلَیهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى (10)، پرسید. فرمود: «ای عمرو! آن عذاب است؛ کسانی گمان کردهاند که خداوند از چیزی به چیزی منتقل میشود و صفت بشری به او دادهاند، ولی چیزی خداوند را برنمیانگیزاند و دچار تغییر نمیسازد.»
پینوشتها:
1- فتح (48)، آیهی 29: بر کافران، سختگیر و با همدیگر مهربانند.
2- توبه (9)، آیهی 73: با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.
3- نور (24)، آیهی 2: در کار دین خدا، نسبت به آن دو دلسوزی نکنید.
4- آل عمران (3)، آیهی 134: و خشم خود را فرو میبرند و از مردم درمیگذرند، و خداوند نکوکاران را دوست دارد.
5- بقره (2)، آیهی 61: و به خشم خدا گرفتار آمدند.
6- فتح (48)، آیهی 6: و خدا بر ایشان خشم نموده.
7- طه (20)، آیهی 81: و هر کس خشم من بر او فرود آید، قطعاً در ورطه هلاکت افتاده است.
8- فاتحه (1)، آیهی 7: نه کسانی که در خور خشمند.
9- آل عمران (3)، آیهی 4: و خداوند شکست ناپذیر و صاحب انتقام است.
10- طه (20)، آیهی 81: و هر کس خشم من بر او فرود آید، قطعاً در [ورطهی] هلاک افتاده است.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم