مربّی سواری به شاگردانش چنین آموزش میداد:
کرهی اسب را به مانژ بیاورید، و برای آن که مفاصل و بخولقهایش سفت شود، اول قدم ببرید، بعد یورتمه، و بعد چهار نعل کوتاه، و سپس چهارنعل کشیده، و خلاصه چهارنعل کشیدهتر و بلندتر.
ای کاش روزی برسد که چنین گویند:
کره اسب را به آورد بیاورید و برای آن که بندگاهها و خُردگاههایش استوار شود، اول به گام ببرید، بعد به پویه و سپس به نوا، آنگاه به تک و بعد به تاختِ سهدانگ و چهاردانگ.
در تاریخ جهان، کمتر کشوری میتوان یافت که در کار اسب و اسبداری سابقهای به طول سابقهی تاریخی ایران داشته باشد. گویا مردم همین سرزمین بودند که نخستینبار اسب را رام کردند و بر آن زین نهادند. نقشینهها و سنگ نوشتهها، و نیز کتاب اوستا آکنده از نام اسب است. اسبان قهرمان دوران ساسانی در آثار فارسی و عربی مذکورند. حتی نشانههایی از تقدیس اسب در دورانهای باستانی به دست آمده است. در آغازِ اسلام هم، نخست اسبهای ایرانی بینالنهرین، که عربها رُواسی خواندهاند، و سپس اسبهایی که از خراسان و ترکمنستان میآوردند سپاه اسلام را سرعت و قدرت میبخشید. تا قرنهای چهارم و پنجم هجری، دانش اسبسواری و هنر سوارکاری بیشتر از آنِ ایرانیان بود. (1)
اما از حدود قرن پنجم هجری به بعد، با آن که سنت اسبداری هم چنان پابرجا بود، نویسندگان ایرانی ناگهان، در این زمینه، لب از سخن فرو بستند و دانشهای دیرینهی خود را، در باب اسبداری و سوارکاری، گویی به گوشهای نهادند و جای را به سواران ترکنژاد، از یکسو، و به واژگان عربی، از سوی دیگر، سپردند.
صاحب نوروزنامه گویی با اندوه بسیار به این احوال مینگریست و غمگنانه مینوشت:
به روزگار پیشین، در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه بِه از عجم ندانستندی، از بهرِ آنکه مُلکِ جهان از آنِ ایشان بود؛ و هرکجا در عرب و عجم است نیکو بودی، به درگاه ایشان آوردندی؛ و امروز هیچ گروه بِه از ترکان نمیدانند، از بهر آن که شب و روز کار ایشان با اسب است و دیگر آنکه جهان ایشان دارند. (2)
تقریباً، در همان روزگار، عنصرالمعالی در قابوسنامه، بابی (باب 25) «اندر خریدن اسب» و «نامِ رنجهای اسبان» باز میکند (3) و بسیاری از اصطلاحات مربوط به اسب را میآورد. همو اشاره میکند که، در قرن چهارم هجری، مادیانهای احمد فریغون گوزگانی، در یک شب، 1000 کرهی زاغ چشم زاییدند. (4)
حدود دویست سال پس از این دوران، فخر مدبّر (قرن هفتم هجری) از اینکه این دانشها در کتاب گرد نیامده گله دارد:
این علم، که در این کتاب یاد کردهایم، همه اسرار سواری است، و اندر کتبی دیگر نیابی، و از حسد نگفتهاند؛ و کاتب و مصنّف این کتاب در این باب بسیار رنج برده است و شاگردی کرده و حسد نکرده و جملهی اسرار و آوردها و معالجتها... بیاورد. (5)
از بخشهای نسبتاً کوتاه اسبشناسی در همین سه کتاب، که متأسفانه گویا تا قرن هفتم هجری، چهارمی ندارند چند نکتهی یادکردنی به ذهن میآید:
1. چون فرسنامههای متعدد عربی را از آغاز تا قرنهای ششم و هفتم هجری بررسی میکنیم، (6) میبینیم این آثار، همان قدر که از حیث حدیث و روایت و به خصوص واژگان سرشارند. از نظر معلومات مربوط به فن اسبشناسی و تربیت اسب و هنر سوارکاری فقیرند. کارهای فنی مربوط به فن اسبشناسی و تربیت اسب و هنر سوارکاری فقیرند. کارهای فنی مربوط به اسب به زبان عربی، طی همین قرنهای ششم و هفتم هجری آغاز شد تا در قرن هشتم هجری تقریباً به اوج خود رسید. فرهنگ عربی باید چندین قرن درنگ میکرد تا سنتهای ایرانی و سپس سنتهای ترکی اندک اندک به زبان عربی راه مییافت و واژگان آن فراهم میآمد و، به دست نویسندگانی غیرعرب و غالباً ایرانینژاد و ترکنژاد (7)، فرسنامههای جدید تألیف میگردید. راست است که اکنون، از سنتهای کهن ایرانی، آثار اندکی باقی مانده است؛ اما گسترش و غنای آنها را از بازتابی که در آثار عربی داشتهاند، و نیز از چند اثری که به فارسی در دست داریم نیک در مییابیم. سخن فخر مدبّر در این باره بسیار پرمعنی است. وی در باب تربیت اسب میگوید: «این علم را 105 استاد جمع کردهاند و گزاف و بیهوده نکردهاند.» (8) اساس کارهای فنی او در تربیت اسب بیان «آورد»هایی است که با چندین تصویر شرح داده است. برخی از این آوردها، همراه با خود کلمه (به صورت ناورد)، به آثار عربی راه یافتهاند.
2. زبان فارسی، که سنتهای اسبداری خود را به زبان عربی بیان کرده بود، خود به شدت تمام از آن آثار متأثر شد؛ بدینسان که همهی فرسنامههای کهن فارسی هم نخست به ذکر احادیث و روایات و حکایات بزرگان و سواران مشهور عرب یا نام و نژاد اسبهای ایشان پرداختند و سپس واژههایی را که در آن کتابها آمده بود به گستردگی به وام گرفتند. اینک، هر چه در زمان پیش میرویم، واژههای فارسی دامن در میکشند و واژههای عربی به جایشان مینشینند. سپس، با نفوذ عوامل ترک و مغول، بازماندهی واژگان فارسی هم ترکی میگردد.
3. در این سه کتاب فارسی، به سبب کهنگی، انبوهی کلمهی فارسی میتوان یافت که غالباً نامفهوم مانده است، زیرا طی سالیان دراز، نویسندگان ما، که استعمال کلمات عربی و ترکی را نوعی تشخیص میپنداشتند، از به کاربردن آنها روبرتافته بودند. کار به جایی رسید که امروز شاید بسیاری از تعبیرات مربوط به اسبشناسی نوروزنامه و انبوهی از جملات و کلمات آداب الحرب هم چنان ناشناخته مانده است. حتی، در قابوسنامه، کلمات ناخواندهی نامفهوم همچنان بسیار است.
ما در این گفتار سرآن نداریم که همهی آن کلمات ناخواندهی گنگ را برشماریم و احیاناً به تعیّین ضبط درست و معنای آنها بپردازیم بلکه میل داریم نخست روشن سازیم که، از قرنها پیش، به واژگان اسب ستمی گران رفته و زبان فارسی در این زمینه سخت فقیر و ناتوان گردیده و اینک، با هجوم کلمات فرنگی که گاه به شکلهای نادرست تلفظ میکنیم و مینویسیم، گویی به کلی نازا شده است.
سپس میخواهیم نشان دهیم که، در آن آثار کهن و نیز در رگههای باریکی که از آن آثار به کتابهای متأخرتر خاصه فرسنامههایی چون فرسنامهی محمدبن محمد در قرن هشتم هجری و حتی فرسنامههای دوران صفوی راه یافته، هنوز انبوهی واژهی فارسی میتوان یافت که غالباً سخت گوشنواز و اصیلاند، اما باید معانی آنها را، که دانشمندان به تقریب حدس زدهاند، دقیقاً معین کرد و سپس به جای کلمات بیگانهی معمول به کار برد. این کلمات عموماً بر رنگهای گوناگون، محاسن و معایب، بیماریها، رفتارهای اسب، آیینهای سواری و تربیت آن و، گاه، ابزارهای معمول دلات دارند.
از میان این کلمات فارسی، نخست یکی را به عنوان مثال عرضه میکنیم تا نشان دهیم دانشمندان چگونه در فهم آن دچار سرگردانی شدهاند؛ سپس کلماتی را، که برای رفتارهای گوناگون اسب به کار بردهاند و امروز سخت مورد حاجت اسبشناسان است، عرضه داریم:
نشانههای اسب
هر گاه در جای جای اندام اسب دستهای مو در خلاف جهت بروید، ناچار شکلهایی دایرهگون پدید می آید که اسبداران گذشته، بر حسب محل دایرهها، آنها را به فال نیک یا بد میگرفتند. این شکلها را در عربی «دوائر» میخوانند و هر یک را نامی دادهاند که در فرسنامهها، ذیل فصلی به همین نام، شرح شدهاند.در نوروزنامه و قابوسنامه، کلمهای به صورتهای کردنا، کردنای (بدون نقطه)، کرنا، گرد پای چندین بار تکرار شده است. شادروان غلامحسین یوسفی در تعلیقات قابوسنامه (9) ذیل گردبا مینویسد: «صورت درست این کلمه چندان روشن نیست». به همین جهت، او همهی ضبطهای اصلی و فرعی را در حاشیه آورده است. در نوروزنامه، کلمه به شکل کردنا آمده (10) و مرحوم مینوی جلوی آن علامت سؤال نهاده است. اوستا در چاپ نوروزنامهی خود، آن را گردپا ضبط کرده است. (11) در کلیات آثار پارسی حکیم عمرخیام (12)، همین ضبط گردپا تکرار شده است. حصوری در چاپ نوروزنامه (13) متن را گردپا خوانده و سپس، در فهرست (14)، گردنا آورده و به «نوعی اسب» تفسیر کرده است. مرحوم نفیسی در چاپ قابوسنامهی خود (15)، یکبار گردبا و بار دیگر گردنا خوانده است. استاد مینوی حدس زده است که کلمه باید گردنا باشد و غلامحسین یوسفی هم نظر او را تأیید کرده است.
اما هنگامی که فرسنامههای فارسی و عربی را – که گفتیم گاه سخت به هم شبیهاند – با هم میسنجیم، ملاحظه میکنیم که این کلمه، بیگمان، معادل کلمهی عربی «دائره» است و لاجرم ضبط آن جز گِردنا نمیتواند بود، به خصوص که فخر مدبّر چندین نام زیبا برای اسبهایی که «گردنا» در جایهای گوناگون پیکر دارند بر شمرده است؛ مانندِ:
گوهر سره: اسبی که گردنا بر چشم و زنخ دارد... و «خداوندش همیشه با سیم و زر باشد».
آخر نشان: اسبی که گردنا زیر یا روی گردن دارد و «سودافزا بوَد».
خجسته: اسبی که گردنا بر گردن دارد و «از نه تا بیستسال در آن خاندان دولت باشد».
درواش خازه: اسبی که «از تارِک سر تا در واشگاه (محل داغ؟) فرسوده باشد از نشان». (16)
اما این کلمهی زیبا، حدود دو قرن بعد به کلی فراموش شد و این فراموشی ظاهراً از جنوب ایران آغاز گردید؛ زیرامحمدبن محمد – که در 767 هـ فرسنامهای برای ابوکالیجار، فرمانروای لار، تألیف کرده (
)سخهی ملک و ملّی. این اطلاعات از نسخهی چاپی ساقط است) و امروز همین کتاب، تا آنجا که ما اطلاع داریم، کهنترین فرسنامهی مستقل فارسی است – پیوسته به جای «گردنا» «دائره» به کار برده است. بعدها نیز، در زمان شاهعباس صفوی، رودباری، که فرسنامهی ملک مجاهد، یعنی الاقوال الکافیة، را با نام کنزالهدایة (خطی) به فارسی ترجمه میکرد، همین لفظ عربی را به کار برده، اما «گردنا» را هم، در قطعاتی که از آداب الحرب نقل کرده، آورده است. معلوم نیست که رودباری معنی آن کلمه و دهها کلمهی ناشناختهی دیگر را میفهمیده یا نادانسته نقل میکرده است.
رفتارهای اسب
رفتار اسب را، هنگامی که به نرمی راه رود، قدم (حرکتی چهار ضربی) خوانیم؛ چون اندکی بدود و در این حال پیوسته بر یک دست و یک پا تکیه کند، یورتمه / پُرتما/ یرتمه (حرکتی دو ضری) نامیم؛ اگر نسبتاً شتابنده بدود که در آن بر دو دست یا دو پا تکیه کند، چهار نعل (حرکتی چهار ضربی و گاه سه ضربی) گوییم؛ و اگر حرکت یورتمهاش نادرست باشد، یعنی به شیوهای غیرطبیعی و یا چهار ضرب بدود، به یُورقه (یُرغا، یرغه، یورغه، یرقه) تعبیر کنیم.چنانکه ملاحظه میشود، نام این حرکتهای چهارگانه یا عربی است یا ترکی، فقط لفظ چهار (در چهار نعل) فارسی است و بس. حال این سؤال پیش میآید که آیا ایرانیان، که اسب را رام کرده و زین نهادهاند و طی دو سه هزار سال میلیونها اسب پروراندهاند و در این کار استاد بودهاند، خود کلمهای برای رفتارهای گوناگون اسب، که پیوسته درکنارش میزیستند، نداشتند؟ به قطع میتوان گفت که در میان سوارکاران ایرانی، از قرن نهم و دهم هجری تا به امروز، کسی نیست که پاسخِ پرسش ما را بداند. حتی چند قرن پیش از آن نیز کلمات اصیل فارسی به گنگی میگرایید و ادیبان و شاعران که اهل اصطلاح نبودند خودسرانه آنها را به جای یک دیگر به کار میبردند و عاقبت آنها را از معانی دقیق خود تهی میساختند. کتابهای فرهنگ فارسی، یا عربی به فارسی، از لغت فرس اسدی گرفته تا منتهی الأرب، جز در موارد معدود، کمکی نمیکنند و بیشتر دستخوش گنگی و تقریباند.
ما، که از کتب لغت مأیوس شدهایم، در فرسنامهها یا بخشهای اسبشناسیِ متون به جستجو پرداختیم و، در اثنای کار، هم از کثرت واژگان فارسی در این باب در شگفت شدیم و هم از ابهام آنها. از آن میان، آن چه را به رفتار اسب مربوط است بیرون آوردهایم که عرضه میکنیم:
فخر مدبّر چندبار کلمهی گام را در جاهایی به کار برده که با «قدم» تناسب دارد؛ (17) اما این کلمه در فرسنامهی محمدبن محمد آشکارا به معنی قدم است. (18) صاحب مضمار دانش لفظ رفتار را معادل «قدم» نهاده است(19)؛ زیرا میگوید: با کرهی اسب باید نخست «مدارا و حکمت» کرد تا «هنگامی که رفتار ابیه (؟)، که قسمی است میان ترکان معروف، قائم شود و علامتش آن است که پاها را به جای دست میرساند... و چون در این رفتار چابک شود، گاهی باید دوانید». و پایینتر میگوید: «گرگ دو (یورتمه)، میانهی رفتار و دویدن است.» باز گوید: اگر راهتان دور است، یورتمه بروید، زیرا چهار نعل اسبتان را تلف میکند و «رفتار»، وقتتان را. از این عبارات آشکارا پیداست که، در مضمار دانش، رفتار به معنی قدم است و رفتار ابیه – که ندانستیم چیست – باید قدم رفتن به نوعی خاص باشد.
به جای «یورتمه» به قطع میتوانیم گفت که پویه به کار میرفته است؛ زیرا فخر مدبّر، در شیوهی رام کردن «اسبِ سختتیز»، گوید: باید او را «پویانید که تیزیِ اسب را پویه بشکند.» (20) نیز گوید: اگر اسب «درآورد (= مانژ) تمام نشود، او رابه کام (= از دهانه) باید آورد، اول به پویه، پس به نوا». و چون عادت کرد، باید «عنانِ درون» را کوتاه گرفت و «عنانِ بیرون» را دراز و فرو هشته. اما اگر بر یک پا بایستد و اصرار کند، مربی باید او را «به پویه برد تا، بر این سو، پویه راست کند... چون راست کند، او را یک تک راست بتازد». (21)
محمدبن محمد، در فرسنامهی خود، همین کلمه را به کار برده است: «چون اسب رام شد، بنیادِ پویه باید کرد» (22) و «به پویه بدواند، که کره از آن به تنگ نمیآید» (23). نیز: «در خط مستقیم، به پویه و تقریب براند». (24)
آنچه این اسبشناسان از پویه خواستهاند، تنها در یورتمه میسّر است. مثلاً محمدبن محمد، برای آن که اسب تربیت شدهای بتواند به کارهای سخت چون مسابقه بپردازد، توصیه میکند که آن اسب «به پویه ده فرسنگ برود» (25). این کار تنها در «یورتمه» ممکن است صورت گیرد؛ زیرا پیمودنِ ده فرسنگ به چهار نعل بیتردید باعث تلف شدن اسب میگردد.
بنابراین، پویه و پوییدن معنایی جز یورتمه و یورتمه دویدن نداشته است. این معنی را کتابهای لغت هم تأیید کردهاند. فرهنگها، غالباً در توضیح پویه گفتهاند: رفتاری متوسط، نه آهسته نه تند. (26) علاوه بر این، بسیاری، به ازای آن دسته از کلمات عربی که بر انواع یورتمه دلالت دارند، بیشتر همین لفظ «پویه» را نهادهاند. معروفترین کلمهی عربی، خَبَب است که در قانون ادب و دستورالاخوان و تاجالمصادر (27) چندبار به «پوییدن» تفسیر شده است. دیگر کلمات عربی، چون ایجاف، عَسل، رمل در تاجالمصادر و نیز أراجیح و دَألان در منتهیالأرب به پویه ترجمه شدهاند.
با این همه، ملاحظه میکنیم که نویسندگان، حتی در فرسنامهها و فرهنگها، گاه معانی را خلط کردهاند. در سراسر شعر و ادب فارسی (28)، پیوسته «پویه» و مشتقات و ترکیبات آن را، نه در معنای اصطلاحی و فنی، که به معنی «تند دویدن» به کار بردهاند. از میان فرسنامهنویسان، صاحب مضمار دانش کلمات را درست درنمییافته، زیرا گفته است: اسب را باید «تعلیمِ پویه کرد و آن مرتبهای است از دویدن به حد کمال و تندی زیاد». (29) سپس گوید: «نیز گرگ دو باید آموخت و آن میانهی رفتار و دویدن است». بنابراین، در نظر این نویسنده، «رفتار» همان «قدم»، «گرگدو» همان «یورتمه» و «پویه» همان «چهار نعل» است. از این شگفتتر کار زمخشری در مقدمة الادب یعنی کهنترین فرهنگ عربی به فارسی است. وی در توضیحِ خبب مینویسد: «تکتک رفتن اسب، بدوید به تک اسب، در تک آمدم. (30)
چنانکه از برخی توضیحات بالا استنباط میشود، گرگدو نیز به معنی «یورتمه» بوده است. این معنی را در فرسنامهی خوانساری هم میتوان یافت. (31) این نویسنده، که گویا مانند برخی فرسنامه نویسان دیگر در فارسی دستی نداشته، برای «یورتمه» کلمهی شگفت دیگری نیز عرضه میکند. وی میگوید: اسب را پس از قدم، «گرگ دو و تُرات کند که ترک و فارس آن را یورتمه میگوید و عرب ترات»؛ و میافزاید: «قاعدهی ترات آن است که کره را چهار نعل بدوانند». (32) به گمان ما، «ترات» نه چهار نعل است و نه کلمهای عربی، بلکه اصل آن کلمهی فرانسوی trot بوده که از زمان قاجار همراه با کلمات فرنگی دیگر، به زبان فارسی نفوذ کرده و او کلمه را چون خوب نمیشناخته، عربی پنداشته است.
یک کلمهی دیگر هم در آثار فارسی به کار رفته که دقیقاً نمیدانیم بر چه رفتاری اطلاق میشده؛ اما، از نحوهی قرار گرفتن آن در سلسله مراتب رفتارها، میتوان حدس زد که نوعی یورتمه بوده است؛ و آن قطره کردن و قطره دواندن است. (33)
برای یورقه، که گفتیم نوعی یورتمهی نادرست است، در فارسی معادلی نیافتهایم. نویسندگانِ سه چهار قرن پیش هم گویا کلمهی فارسی خاصی نمیشناختند؛ زیرا صاحب مضماردانش در توضیح آن گوید: «قسمی دیگر، که آن را عریان هَمجَله و ترکان یورقه گویند، روش استر و یابوست و در اسب عربی نادر میباشد». (34)
برای چهار نعل، چندین کلمه و اصطلاح در فارسی به کار میرفته است، اما هیچکس به معنای دقیق آنها اشاره نمیکند. فرهنگها و کتابهای ادب و شعر هم نه تنها راهی نمیگشایند که، به عکس، معانی را در هم میآمیزند و پژوهشگر را سرگردان میسازند.
فرهنگها در مقابل تقریب عربی، که چهار نعل کوتاه است، غالباً چنین نوشتهاند: «در اسب هر دو دست و پای را به یک بار برداشتن و بنهادن در تک». (35) بنابراین توضیح و نمونههای متعدد دیگری که یافتهایم، مراد از تک، «چهار نعل» است. اما چهار نعل درجات بسیار دارد و فرسنامههای عربی تا پنج گونه چهار نعل برشمردهاند. (36) بیگمان، ایرانیان نیز اصطلاحاتی برای این رفتارها داشتهاند که برخی را هنوز در کتابها میتوان یافت، اما معانی دقیق این کلمات دیگر از یادها رفته است. معانی پیشنهادی ما برای کلمات زیر، همه براساس گمان است نه شواهد قطعی:
نوا، که فخر مدبّر آن را به کار برده، احتمالاً چهار نعل کوتاه است. وی چنین مینویسد: «اسبِ کره را باید از هر سو گرداند تا عنان بر دست سبک دارد و اندر نوا خوش فرود آید». (37) «اگر اسبی اندر آودرگاه (= مانژ) سر فروهلد، به پویه و نوا باید کشید و زنخ باید نمود تا اندر نوا راست شود» (38). «اگر اسب درآورد تمام نشود، او را به کام باید آورد، اول به پویه، پس به نوا». (39)
بنابراین، «نوا» پس از «پویه» (= یورتمه) قرار دارد. از سوی دیگر، توصیفی که برخی قاموسها از این کلمه به دست دادهاند با چهار نعل بیشتر تناسب دارد. در برهان قاطع، ذیل نوا چنین آمده است: «شتالنگ برجستن و فرو جستنِ شاطران است». استینگهاوس نیز معادلی انگلیسی آورده که به معنیِ جستوخیز و جهش است.
تک: از ریشهی اوستاییِ tak و پهلویِ tag، به معنی دویدن و تند راه رفتن است. اما چون سخن از اسب میرود، مراد پیوسته و چهارنعل رفتن و تاخت دویدن اوست. با این همه، هیچ یک از کتابهای ادب و لغت که ما دیدهایم نوع یا درجهی این رفتار را معین نکردهاند. تک در زبان اسبداران معنی دیگری نیز داشته است، و آن «یک میدان تاخت»، یا «یک سر تاخت» است.
تاخت و تاختن، این هر دو کلمه، در صدها نمونهای که از آنها در فرسنامهها دیدهایم، پیوسته به معنی چهارنعلِ کشیدهی سریع آمده است که در مواقع خاص، مثلاً در مسابقهها، از اسب طلب میکنند. فخر مدبّر، آنجا که «آورد»ها را شرح میدهد، البته به تفاوت میان «تک» و «تاخت» عنایت داشته، زیرا میگوید: «اول، تکِ راست بر این گونه (شکل)، دیگر تاختنِ تیر، بر این گونه (شک)». (40)
علاوه بر این چند اصطلاح، متخصصانِ اسبشناس، چون فخر مدبّر، برای درجات مختلف چهارنعل اصطلاحات گوناگون دیگری هم داشتهاند؛ اما، متأسفانه، امروز دیگر چیزی از آنها در نمییابیم. مثلاً او، در اندرزهایی که به سوارکاران میدهد، میگوید:
«سوار باید آهسته باشد و با زهره و پیچند... مهربان بر ستور، فاضل و بخرد... تاختن، ختلی و بلخی باشد». (41) سپس در بیانِ «آوردها»، به این گونه سواریها اشاره میکند: تاختنِ تیر، تاختنِ چوگان، تاختنِ نیزه، تاختنِ پهلو. پیداست که مراد او از این اصطلاحات تاختنِ مناسب برای تیراندازی و چوگانبازی و نیزهافکنی و به پهلو راندن اسب است؛ اما او شرح نداده که این تاختنها چگونه بوده است. علاوه بر این، به دو تاختن دیگر هم اشاره میکند که نه خواندن لفظ آنها برایمان معلوم شد و نه معنای آنها؛ «تاختن کشری: گشب کنده گونه آن تاختن را گویند؛ تاختن ترب کنده». (42)
محمدبن محمد، که در قرن هشتم هجری در لار میزیسته، اصطلاحات دیگری داشته است: ساکن ساکن دواندن به چهار دانگ و پنج دانگ». (43)
نگارنده امیدوار است که صدها سوارکاری که هم اکنون در صد و چهل و پنجاه باشگاه سواریِ تهران و شهرستانها به کار اسب میپردازند، بتوانند، به یاری سازمانهای رسمی چون فرهنگستان زبان و ادب فارسی، واژههای اصیل ایرانی را به جای انبوه کلمات فرنگی و ترکی و عربی – که گاه به راستی نازیبا هستند – به کار برند. ما با ذکر این چند نمونه خواستیم نشان دهیم که این کار میسّر است. انشاءا... .
پینوشتها:
1. دربارهی اسب در ایران باستان و به خصوص در عصر هخامنشی و ساسانی، نک: مقالهی بسیار مفصل و مفید پورداوود، «اسب در ایران باستان» فرهنگ ایران باستان، تهران، 1356 ش. که عیناً در لغتنامهی دهخدا تکرار شده است؛ نیز Iranica ذیل «اسب».
2. نوروزنامه، منسوب به خیام، چاپ اوستا، تهران، بیتا، ص 66.
3. عنصرالمعالی قابوس بن وشمگیر، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1352 ش، ص 123 به بعد.
4. همان، ص 127.
5. فخر مدبّر، محمد، آداب الحرب و الشجاعه، به کوشش احمد سهیلی، تهران، 1346 ش، ص 200 – 201.
6. نک: آذرنوش، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 8، ذیل «اسب»؛ رضوان مساح، «فرسنامههای فارسی»، آیینهی پژوهش، ش 40 (مهر – آبان 1375 ش).
7. نک: تعلیقات مرسیه بر ترجمهی فرسنامهی ابن هذیل :
BEN HodEil, La Parure des cavaliers; tran. MERCIER, Paris, 1924, pp. 384-395;
8. آداب الحرب، ص 200 – 201.
9. قابوسنامه، ص 318.
10. نوروزنامه، به کوشش مجتبی مینوی، تهران، 1312 ش.
11. همان، چاپ اوستا، ص 97.
12. کلیات آثار پارسی حکیم عمرخیام، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1338 ش، ص 364.
13. نوروزنامه، به کوشش علی حصوری، تهران، 1357 ش، ص 65.
14. همان، ص 91.
15. قابوسنامه، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1342 ش، ص 89.
16. آداب الحرب، ص 123 – 124.
17. همان، مثلاً ص 215.
18. محمدبن محمد، فرسنامه، نسخهی خطی کتابخانهی مرکزی، گ 61، ر – پ. نیز متن چاپی آن، به کوشش گردفرامرزی، تهران، 1366 ش، ص 38، 39، 42، 52.
19. همان، گ 23 ر.
20. آداب الحرب، ص 199.
21. همان، ص 215.
22. محمدبن محمد، فرسنامه، گ 52 ر؛
23. همانجا؛
24. همان، گ 61 پ و جاهای دیگر، و نیز متن چاپی، ص 34، 44، 45، 47، 52؛
25. همان، گ 66 پ.
26. مثلاً برهان قاطع؛ منتهی الأرب؛ قس: لغتنامهی دهخدا.
27. برای فرهنگها به چاپ و صفحه اشاره نکردهایم، زیرا در همه، نوعی ترتیب الفبایی مراعات شده است.
28. شواهد شعری متعددی در لغتنامهی دهخدا آمده است .
29. نظامالدین احمد، مضمار دانش، نسخهی خطی کتابخانهی مجلس شورا، گ 23 ر.
30. زمخشری پیش از هر چیز، مفسری عربینویس و عالم دینی بوده است.
31. خوانساری، اسدالله، فرسنامه، چاپ سنگی، تهران، 1279، هـ.ق، ص 21.
32. همانجا.
33. محمدبن محمد، فرسنامه، گ 48 پ و جاهای دیگر.
34. مضمار دانش، گ 23 ر.
35. تاجالمصادر؛ قانون ادب؛ دستور الاخوان و جز آن.
36. نصر، محمدابراهیم، الخیل و الفروسیة فی الاسلام، ریاض، 1406 هـ.ق/ 1986 م، ص 151 – 152، و کلاً به 19 گونه رفتار اشاره میکند.
37. آداب الحرب، ص 205.
38. همان، ص 208.
39. همان، ص 215.
40. همان، ص 206.
41. همانجا.
42. انواع تاخت در آداب الحرب، ص 206 – 208.
43. محمدبن محمد، فرسنامه، گ 61 پ، چاپی، ص 54.
منبع : نامهی فرهنگستان، پائیز 1357، شمارهی 7، ص 115 تا 125