برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی
مبانی زیستی و اجتماعی رفتار انسان
هر انسان، یک ارگانیسم (اندامواره) است. یعنی انسان حیات دارد. حتی زیست شناس هم نمیتواند معنی حیات داشتن را کاملاً توضیح دهد. اما حیات هرچه باشد، موجودات دیگر بجز انسان نیز حیات دارند. سگها، اسبها، نهنگها، کرمها، کلاغها و پشهها، همهی اینها هم ارگانیسمهای زندهاند. چه چیزی ارگانیسم انسانی را از سایر ارگانیسمهای مذکور متمایز میکند؟«انسان حاصل دو نیروی اساسی است: زیستی و اجتماعی.» تأثیر زیستی از راه توارث منتقل میگردد؛ از راه فرآیند تولید مثل انسان. «توارث عبارت است از انتقال ژنتیکی صفتی خاص از والدین به فرزندان.» مثلاً رنگ چشمها صفتی ارثی است.
تأثیرات اجتماعی از راه محیط عمل میکنند. «محیط را میتوان همهی شرایط و اوضاع خارجی تعریف کرد که در زمان معین ارگانیسمی را احاطه کرده است.» وقتی در کلاس درس هستید، محیط شما شامل هوایی که تنفس میکنید، خود کلاس و اثاث آن، همشاگردیهایتان، آموزگار و نیز مطالب آموزشی است.
از نظر زیستی ما از آن جهت انسان هستیم که به سبب صفات ارثی منتقل شده طی فرآیند تولیدمثل و تفاوت زیادی با ارگانیسمهای غیرانسانی داریم. انسانها به صورت ایستاده راه میروند و میایستند، در حالی که بیشتر حیوانات چنین نیستند. انسانها دارای مهارت دستی هستند که بر اثر اینکه انگشت شست ما «در مقابل» سایر انگشتان قرار میگیرد تقویت میگردد؛ این خصوصیت در سایر حیوانات وجود ندارد. انسانها سیستم صوتی خاصی دارند.
این تفاوتها در همه موارد میان انسان و حیوانات وجود ندارد. با وجود این، خرسی گاهی ایستاده راه میرود؛ میمونهای انسان نما از نظر مهارت دستها تقریباً با انسان برابری میکنند؛ طوطی نیز میتواند سخن گفتن انسان را تقلید کند.
آنچه ما را از لحاظ زیستی انسان میکند این است که ابزاری فیزیکی و روانی داریم که تفاوت بسیاری با ابزارهای موجودات غیرانسانی دارند. و این ابزار امکان رفتار انسانی را برای ما فراهم میکند. خرسی که راه میرود نمیتواند شطرنج بازی کند؛ میمون انسان نما میتواند پوست موز را بگیرد، اما نمیتواند ساعت تعمیر کند؛ طوطی ممکن است جیغ بزند که «آی کیو تو چنده، مردک!» اما نمیتواند معنای ای. کیو (بهرهی هوشی) را درک کند.
بدیهی است که رفتار انسانی فقط منحصر به رفتار نوزادی تازه متولد شده نیست؛ هرچند نوزاد از لحاظ زیستی انسان است، زیرا با توانایی رفتار کردن به صورتی که انسانها رفتار میکنند متولد میشود. نوزاد با استفاده از این توانایی ارثی در محیط اجتماعی خود یاد میگیرد که مانند انسانها رفتار کند.
از نظر زیستی خود شما انسان متولد شدید؛ اما از بسیاری جهات، مجبور بودید رفتار انسانی را یاد بگیرید. ناچار بودید از مردم و اشیاء آگاه شوید و نسبت به وجود خودآگاهی کسب کنید. در قبال والدین، همبازیها و دیگران، ترس، محبت و سایر احساسات را یاد گرفتید. حس شوخ طبعی کسب کردید، توانستید خوب و بد و زشت و زیبا را از هم تشخیص دهید. کم کم برخی مفاهیم بسیار انتزاعی مانند درستکاری، راستگویی، انصاف، شجاعت، خطر و امنیت را درک کردید و نسبت به آنها واکنش نشان دادید. دربارهی زندگی، مرگ، تقدّس، جنگ، صلح و نژادهای بشر، افکاری در شما به وجود آمد. حالا شما نه تنها میتوانید نفس بکشید، به جایی خیره شوید و لبخند بزنید، بلکه میتوانید تخم مرغ سرخ کنید، به لطیفهای بخندید، کتابی بخوانید، به خاطر اصول خود بجنگید، امرار معاش کنید و دوست بدارید. شما انسانی هستید که پیوسته سرگرم رفتار انسانی است.
مبنای زیستی رفتار انسان
در میان انسانها چه صفات مشترکی وجود دارد که منحصر به خود آنهاست؟ چه چیزی رفتار انسانی را از رفتار غیرانسانی متمایز میکند؟آیا یادگیری از روی تجربه فقط خاص انسان است؟ نه. بچههای انسان یاد میگیرند به زغال داغ دست نزنند - اما بچهی خرگوش، میمون و فیل هم چنین هستند. خوک یاد گرفت که یک ظرف آب پاش را کج کند تا بتواند حمام کند. موشی گرسنه در جعبهای حاوی یک اهرم گذاشته میشود که وقتی فشار داده میشود، دانههای غذا را رها میکند. موش ابتدا بی هدف و بی قرار میدود، بعد به طور اتفاقی میله را فشار میدهد و دانهی غذا ظاهر میشود. موش دانه را میخورد. بعد از آن این کار را تکرار میکند و دانهای دیگر به دست میآورد. اندکی بعد موش آنچنان شرطی میشود که دائماً میله را فشار میدهد. موش از روی تجربهی پیشین آموخته است که در چنین شرایطی چگونه غذا به دست آورد.
آیا فقط انسانها توانایی اقدام به فعالیتهای مبتنی بر همکاری دارند؟ باز هم نه. انسانها به صورت گروهی به شکار میروند، اما گرگها و شیرها هم برای کسب غذا همکاری میکنند؛ انسانها به فعالیتهای تجاری اقدام میکنند، اما مورچهها و زنبورها بسیار سازمان یافتهاند تا بتوانند منبع غذایی مورد نیاز خود را فراهم نمایند.
آیا انسانها تنها موجودات زندهای هستند که میتوانند ابزار بسازند؛ ابداً. شامپانزههایی که در شرایط آزمایشگاهی مشاهده شدهاند توانستهاند قطعهای بامبو را به قطعهای دیگر وصل کنند تا با این میلهی بلند بتوانند غذایی را که دور از دسترس آنهاست به دست بیاورند. آیا فقط انسانها قادرند با انسانهای دیگر ارتباط برقرار کنند و به ارتباط آنان پاسخ دهند؟ موجودات دیگر هم میتوانند. بسیاری از این موجودات از علایم برای هشدار در مورد نزدیک شدن خطر استفاده میکنند. غزال شاخ چنگالی دارای دستهای موی سفید رنگ و بلند در قسمت کفل است که وقتی حیوان به خطر میافتد گسترش یافته، به صورت صفحهای به شکل گل داوودی در میآید. این صفحه بسرعت باز و بسته میشود و نور آفتاب را به خود گرفته، فلاشهای هشداردهندهای مانند فلاشهای دستگاه آفتاب نگار (هلیوگراف) ساطع میکند. گلهای از غزالها که در فاصلهای دور سرگرم چرا هستند، با دریافت این علامت پا به فرار میگذارند. تحقیقاتی که اخیراً با دلفینها و نهنگها به عمل آمده نشان میدهد که از سیستمهای ارتباطی بسیار پیشرفتهای برخوردارند که احتمالاً در میان گونههای حیوانات غیر از انسان پیچیدهترین سیستم است. شامپانزهها از دستگاه صوتی سخن گفتن بهره مند نیستند، اما طوری تربیت شدهاند که بر یک سیستم پیچیده زبان اشاره مسلط شدهاند.
برخلاف چند صفت مذکور، تفاوت واقعی میان رفتار انسان و حیوانات دیگر را میتوان در توانایی ارتباطی انسان یافت. انسان در مقایسه با سایر جانداران بسیار بیشتر میتواند با همنوعان خود ارتباط برقرار کرده و به ارتباط آنان نیز پاسخ دهد. ما قادریم از یک سیستم زبانی پیچیده استفاده کنیم و با هم سخن بگوییم.
«مبنای زیستی رفتار انسان و معیاری که آن را از رفتار سایر حیوانات متمایز میکند، توانایی بالقوهی یادگیری ارتباط برقرار کردن با استفاده از زبان است.» شامپانزه میتواند با آزمایش و خطا ابزاری بسازد تا به چیزی دور از دسترس دست پیدا کند، اما هر شامپانزهای با زحمت همان فرآیندی را برای یادگیری این کار دنبال میکند که اجدادش دنبال میکردند. شامپانزه نمیتواند کتابی درباره ساختن دیرکی برای دستیابی و پایین آوردن موز از روی درخت بنویسد و هیچ شامپانزهای هم ظاهراً نمیتواند به شامپانزهای دیگر طریقهی ساختن چنین ابزاری را بگوید. اما تحقیقات اخیر درباره این حیوانات، همان طور که گزارش آن در کادر زیر درج گردیده، حاکی از آن است که توانایی بسیار بیشتری برای درک و استفاده از زبان نسبت به آنچه قبلاً تصور میشد دارند.
توانایی استفاده از نوعی زبان، شرطی اساسی برای یادگیری سایر اَشکال رفتار انسانی است. فردی که زبانی را یاد نگرفته نمیتواند یاد بگیرد، نمیتواند ساعتی را تعمیر کند، رانندگی کند یا مسألهای ریاضی را حل نماید.
شامپانزه: سخن گفتن انسان با میمونها
قضیه در سال 1966 با تحقیقات خانم و آقای گاردنر در خصوص شامپانزهای به نام واشو آغاز شد. این زوج نخستی شناس در دانشگاه نوادا کار میکردند. آنان شروع به یاد دادن زبان اشاره به این میمون کردند و کمتر از یک سال پس از آغاز کار تربیت، واشو توانست از جملههای ساده استفاده کند. حتی پیش از آن نیز استعدادش برای زبان آموزی مشخص بود: نشانهی گل را با غنچهای خاص یاد گرفت و آن را به همهی گلها و چیزهای دارای بوی تند، مانند کیسهی توتون، تعمیم داد. سپس نشانهی بو را آموخت و آن را از گل متمایز ساخت. او حتی کلماتی ابداع کرد: «جعبهی سرد» علامت مورد استفادهی آموزندگان او به جای یخچال بود؛ واشو مُصرانه آن را «غذا - نوشابه» میخواند. وقتی جمله سازی آغاز شد، واشو ده نشانه را یاد گرفته بود. او آنها را به طور اتفاقی با هم ترکیب نمیکرد که ترکیبات بی معنی تکراری تولید کند؛ گروههای دو کلمهای و سه کلمهای وی معمولاً با معنی بود. بعداً اهمیت دستور را فرا گرفت و توانست تفاوت میان جملههای «واشو راجر را قلقلک میدهد» و راجر واشو را قلقلک میدهد» را تشخیص دهد.
سارا شامپانزهی بعدی بود که توانست «صحبت کند.» تربیت کنندهی او، دیوید پریماک، استاد روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا، از نمادهای پلاستیک به جای کلمات استفاده کرد. سارا نه تنها توانست به سؤالاتی که پریماک از وی میپرسید جوابدهد، بلکه نمادها را میربود، از خود سؤالاتی میپرسید و سپس به آنها جواب میداد! بعد از دو سال و نیم با کلمهها جمله میساخت و جملات سؤالی، جمع بندی، حروف ربط، معرفها، شرطیها و کاربرد iS و are را درک میکرد.
لانا، شامپانزهای که تحت تربیت تیمی از دانشمندان دانشگاه جُرجیا بود، کاربرد یک ماشین تحریر مخصوص دارای پنجاه کلید را که هر کدام نمایندهی کلمهای به زبان یرکی بود آموخت. زبان یِرکی اقتباس از نام نخستیشناس معروف آر. ام.یرکیز است. ماشینتحریر مذکور در واقع نوعی ترمینال کامپیوتری بود که به پروژکتورهایی نیز وصل شده بود. تربیت کنندگان لانا معتقد بودند که او میتواند علایمی را که روی پرده با پروژکتور نمایش داده شود یاد بگیرد لانا به تنهایی آن مهارت را آموخت و آنان را بهت زده کرد. او کلیدها را فشار میداد و علایم روی پرده را وارسی و جملههای نادرست را اصلاح و جملههای درست را تکمیل میکرد. وقتی تربیت کنندگان او جملهای ناتمام را تایپ کردند، او توانست آن را درست تکمیل کند یا قسمتهای نادرست را با دقت نود درصد اصلاح نماید.
آزمایشهای بیشتری در دست انجام است. قرار است بزودی واشو به برونو و بوئی معرفی شود. اینها دو شامپانزهی جوانتر هستند که زبان آنها به 36 علامت محدود خواهد بود. این دو تحت آموزش علامت دادن به یکدیگر هستند و محققان مایلند ببینند که وقتی واشو از واژگان وسیعتر خود استفاده میکند، این دو چه واکنشی نشان میدهند. اگر واشو به هم بازیهای خود زبان بیشتری بیاموزد، ثابت میشود که شامپانزهها نه تنها میتوانند با انسان «صحبت کنند» بلکه میتوانند از زبان برای ارتباط با یکدیگر نیز استفاده نمایند.
مبنای محیطی رفتار انسان
برای تمایز میان رفتار انسان و رفتار سایر انسانها مبنای بنیادی دیگری نیز وجود دارد. در حالی که همه حیوانات دارای الگوهایی رفتاری هستند که تا حدّی توارث آنها را معین میکند، فقط انسانها الگوهای رفتاری اجتماعی کسب میکنند که فرهنگ آنها را تثبیت مینماید. هر سال بهار، غازهای وحشی در دستههایی به شکل V که توانایی غریزی آنها برای پرواز و گردهم آمدن آن را امکان پذیر ساخته به سوی شمال به پرواز در میآیند. اما وقتی یک اسکادران از هواپیماهای نیروی هوایی به شکل مشابه پرواز میکند، الگوی رفتاری خلبانان دارای مبنایی زیستی و فرهنگی است. غاز و انسان از نظر زیستی میتوانند به صورت گروهی حرکت کنند؛ اما شیوهی حرکت انسان، نوع افرادی که با آنان گروه تشکیل میدهد و «مقّررات» چنین معاشرتی را عامل فرهنگی معین میکند.الگوی رفتاری غازها - یا سایر ارگانیسمهای غیربشری - بر چیزی استوار است که میتوان آن را نیروهای «زیستی - اجتماعی» خواند. «کینزلی دیویس» جامعه شناس مینویسد:
«در دنیای غیر بشری هر نظام اجتماعی نیازهای خود را عمدتاً از راه مکانیسمهایی برآورده میکند که عامل تعیین آنها توارث است. واکنشهای اجتماعی هر فرد از گرایش ارثی او به واکنش ثابت در مقابل محرکهایی که سایر اعضای گروه فراهم میآورند ناشی میشود... چون دائمی شدن نظام اجتماعی از راه انتقال ژنها صورت میگیرد، هر تغییری در نظام اجتماعی باید عمدتاً از تغییر در پلاسمای تخمک سرچشمه بگیرد.»
در میان انسانها، از سوی دیگر، تغییر پلاسماهای تخمک شرط تغییر رفتار یا تغییر نظام اجتماعی نیست. الگوهای رفتار انسان بر عوامل تأثیرگذار زیستی، اجتماعی و فرهنگی استوار است. بنابراین با اینکه رفتار حیوانات دستخوش نیروهای زیستی است، رفتار انسان حاصل چیزی است که میتوان آن را نیروهای «زیستی - اجتماعی - فرهنگی» نامید؛ هر چند اصطلاحی غریب است. عامل فرهنگ هم به عوامل دیگر افزوده شده است. «دیویس» میگوید: «فرهنگ در نظام زیستی - اجتماعی از قبل جذب شده و اساساً آن را تغییر داده است.» وجود فرهنگ تلویحاً بیانگر وجود محیطی اجتماعی است که در آن فردی که دارای توان بالقوهی ارثی رفتار کردن است، برانگیخته میشود تا به صورتی انسانی رفتار کند.
آیا شما با «توان ارثی رهبری»، به دنیا میآیید؟ آیا محمدعلی کلی «ذاتاً» ورزشکار است؟ آیا آلبرت انیشتن ریاضیدان متولد شد؟ آیا چینیها «ذاتاً» بی اراده و بی احساس هستند؟
آیا ایتالیاییها «ذاتاً» با احساس و تندخو هستند؟ آیا زنان «ذاتاً» مطیعتر و لطیفتر از مردان هستند؟
با اینکه کلمههای «به دنیا آمدن» و «ذاتاً» که به این صورت در گفتار رایج به کار میرود، تلویحاً حاکی از آن است که صفات مذکور از لحاظ زیستی موروثی هستند، جواب همهی آن سؤالات منفی است. شواهد حاکی از آن است که شیوههای رهبری، توانایی ورزشی، تفکر ریاضی و صفات ملی و جنسیتی اکتسابی هستند. کودک چینی اگر در محیط اجتماعی ایتالیا تربیت شود، یاد میگیرد که آن طور رفتار کند که انتظار میرود کودک ایتالیایی رفتار نماید؛ کودک ایتالیایی هم اگر در محیط اجتماعی چین تربیت شود، مانند کودکان چینی رفتار خواهد کرد. توارت فرهنگی و نه توارث زیستی عامل تعیین کنندهی تفاوت رفتار مردم ایتالیا و چین است. در مورد اینکه زنان به طور ذاتی مطیعتر و لطیفتر از مردان هستند؛ شواهد موجود حاکی از آن است که زنان فقط در فرهنگهایی که در آنها یاد میگیرند مطیعتر از مردان باشند چنین گرایشی دارند.
«توارث زیستی، یادگیری رفتار اجتماعی را امکان پذیر میکند؛ توارث فرهنگی، یا فرهنگ، معین میکند که چه رفتاری آموخته خواهد شد.» همهی انسانها، در محدودهی تواناییهای فردی خود، میآموزند که رفتارشان تحت نظارت و هدایت روابطشان با سایرین است. در این معنا، رفتار انسان به صورت اجتماعی منتقل میگردد.» انتقال زیستی محدود به رابطهی والدین - کودک است. انتقال اجتماعی بدین صورت محدود نیست؛ این انتقال در جریان تعامل ما با بسیاری از مردم که بیشترشان اعضای خانواده بلافصل هم نیستند صورت میگیرد.
طبیعت یا تربیت؟
بنابر آنچه گفته شد در تعیین الگوهای رفتار انسان، توارث مؤثرتر است یا محیط؟ در گذشته برخی از متفکران اصرار داشتند که علّت رفتار انسانها موروثی است و طبیعتشان چنین است. چنین استدلال میشد که مادر به قیمت جان خود از کودکش در مقابل خطر محافظت میکند، زیرا چنین رفتاری مطابق با طبیعت مادرانهی وی است. متفکرانی دیگر نیز به همان اندازه تأکید میکردند که رفتار انسان عمدتاً حاصل نیروهای خارجی است. مردم را محیط آنان «تربیت میکند.» آنان از محیط میآموزند که چگونه رفتار کنند. براساس این استدلال، مادر حتی به قیمت فدا کردن جان خود از کودکش محافظت میکند، زیرا در محیط زندگی خود آموخته است که باید چنین کند.مسأله طبیعت - تربیت با آغاز قرن بیستم موضوع مباحثات پرشور دانشگاهی شد.
هر طرف فقط و فقط نظر خود را درست میدانست. با گذشت زمان این موضع گیریها بسیار تغییر کرده است. امروزه با اینکه این بحث هنوز در مناظرات دانشگاهی نقش بازی میکند، معمولاً موضوع آن طبیعت در مقابل تربیت نیست. دانشمندان اصرار ندارند که از توارث «یا» محیط باید یکی را انتخاب کرد. بلکه عموماً اذعان میشود که مبانی رفتار انسان را باید هم در توارث و هم در محیط جستجو کرد. این دو عامل با هم رابطهی متقابل دارند و متقابلاً انحصاری نیستند. در بحث رفتار انسان، طبیعت و تربیت را باید دوجانبه از یک پدیدهی واحد تلقی کرد. در آغاز این قرن، چارلز اچ. کولی (Charles H.Cooley) در این مورد چنین اظهار داشت:
«وقتی زندگی هر یک از ما شروع میشود، دو عنصر تاریخی، یعنی توارث و محیط، به صورت مجموعهای واحد ادغام میشوند و دیگر به صورت نیروهای جداگانه وجود نخواهد داشت... توارث و محیط... در واقع مفاهیم انتزاعی هستند؛ واقعیت نوعی فرآیند ارگانیک کلی است.»
وقتی چریکهای رزمنده به سوی دشمن غافلگیر شده شلیک میکنند و بعد سینه خیز به سوی علفزار عقب نشینی میکنند، هم طبیعت و هم تربیت در کار هستند. چریکها توانایی دیدن، خزیدن، دویدن و پریدن - یعنی «طبیعت» زیستی خود را - به ارث بردهاند. آنان برای نبرد با دشمن و حفظ جان خود به طور همزمان تا حد امکان به تقویت این قابلیتها علاقه مند شدند؛ این «تربیت» اجتماعی بود.
عادت به مطالعه، استفاده از اسباب سفر، سلیقهی موسیقی، طرز سخن گفتن، توانایی ریاضی، آشنایی با حقایق و توانایی جرح و تعدیل امور مادی و انتزاعی، در واقع کارکردهای محیط است نه توارت. تفاوت میزان تبحر در میان گروههای مختلف اجتماعی، مانند تفاوتهای میان اعضای یک گروه اجتماعی واحد، را نمیتوان ثابت کرد که ارثی باشد و به احتمال زیاد حاصل تأثیرات محیط هستند.
چون نه توارث و نه محیط را نمیتوان هنگام بررسی رفتار انسان نادیده گرفت، بی معناست اگر بپرسیم کدام یک در تعیین رفتار مهمتر هستند، چنین سؤالی جواب ندارد.
بیان منظور
رفتار انسان از این لحاظ منحصر بفرد است که فقط انسانها از لحاظ زیستی قادرند با همنوعان خود با استفاده از نظام زبانی که شامل سخن گفتن است ارتباط برقرار کنند. و همان طور که باز هم خاطرنشان شد، هر رفتار اجتماعی در تعامل با سایر مردم آموخته میشود. یکی از راههای آموختن رفتار، «ارتباط نمادین» است.«نماد هرگونه اظهار شفاهی یا غیرشفاهی است که هدف از آن نشان دادن چیزی است و از آن برای انتقال منظور از فرستنده به گیرنده استفاده میشود.» نمادهای شفاهی از راه نوشتن یا گفتن بیان میشوند - نمادهای غیرشفاهی با حرکات، تصاویر بصری و صداهایی که انسان تولید نمیکند. اما منظوری را به دیگران میرساند بیان میشوند. نمادهایی که در برقراری ارتباط به کار گرفته میشود، به طور کلی «زبان» خوانده میشود.
نمادهای شفاهی
همان طور که گفته شد، نمادهای شفاهی با گفتن یا نوشتن بیان میشوند. هر چیزی که در اینجا درباره سخن گفتن میگوییم به همان اندازه دربارهی نوشتار هم صدق میکند. به قول «ریچارد. تی.لاپیر» و «پال.آر فرانس وُرت» نوشتار، «گفتار منجمد» است.«گفتار، کنش شفاهی برای انتقال معناست.» فکر کنید با استفاده از گفتار چه میشود کرد. به فرزندانمان یاد میدهیم در شرایطی خاص چه رفتاری داشته باشند، چگونه جمع و تفریق کنند، بخوانند و بنویسند، مسأله حل کنند، آواز بخوانند، و در مقابل پرچم کشور، ادای احترام کنند. از کلمات برای نگارش قوانین، اعلام نقض قانون و اعلام جریمهی نقض قانون استفاده میشود. از کلمات همچنین برای اظهار این عقیده که جنگ در حال وقوع است، اعلام شده، یا به پایان رسیده، استفاده میشود. کاتبان انجیل شور مذهبی را عمدتاً با استفاده از کلمات برانگیختند. کودکان با سخنان خود از تریبون مدرسه والدین خود را سرافراز - یا گاهی خجالت زده - میکنند.
گفتار انسان اساساً جنبهی اجتماعی دارد و در جامعه آموخته میشود. هیچ ترکیبی از صوتها «به طور طبیعی» برای همهی مردم دنیا یا معنایی ندارد و یا معنایی یکسان ندارد. شما ممکن است نسبت به کلمهی «Stink» واکنشی منفی نشان بدهید، اما این کلمه نمیتواند همین واکنش را در کسی که با گفتار عامیانهی آمریکایی آشنا نیست ایجاد کند. در انگلستان کلمهی «bloody» وقتی در جملهای خاص به عنوان فحش به کار میرود، طرف شوکه میشود. با اینکه گفتار در جامعهای خاص آموخته میشود، ممکن است کلمات یا عباراتی خاص از جامعهای دیگر اقتباس شده باشد. به این شبه جمله توجه کنید: «oh, bosh! Some nitwit has put alcohl in the ketchup!» به گفته لئو روستن (Leo Rosten) این جمله در بردارندهی عناصری از زبانهای ترکی، هلندی، عربی، فرانسوی، مالیایی، چینی و ژاپنی پی جین است.
گفتار دائماً در فرآیند تغییر قرار دارد. اگر ندانید عبارت «I’ll bea monkey’s uncle» چه معنایی دارد. احتمالاً پدر بزرگتان معنی عبارات جدیدتری چون «bread» به جای پول و «grass» به جای ماری جوانا را نمیداند. تا چندی پیش کلمهی «trip» صرفاً به معنی رفتن به اروپا یا اوانستون در ایالت ایلینوی بود. امروزه این کلمه هنوز همین معنی را دارد؛ اما به معنی تجربه کردن آثار دارویی روانگردان مانند LSD نیز هست.
صرف نظر از اینکه فرهنگ لغت برای کلمهای چه معنایی ذکر میکند یا اینکه با چه دقتی واژگان آموخته خود را به کار میبریم، بروز مقداری سوء تفاهم خواه ناخواه اجتناب ناپذیر است. در جامعه تا حدی ارتباط گمراه کنندهی غیرعمدی صورت میگیرد. کلماتی چون «وطن دوستی»، «کمونیسم»، «نیکوکاری»، «جامعه شناسی»، «دین» و «عدالت» معانی فراوانی دربردارند. مردم برمه در این خصوص درس تلخی آموختند. وقتی ژاپنیها در جریان جنگ جهانی دوم برمه را اشغال کردند، بومیان از آنان استقبال کردند، اما بعد از آنان متنفر شدند. یکی از دلایل این تغییر احساس تفاوت تفسیر برخی اصطلاحات بود. برمهایها در زبان خود هیچ کلمهای معادل «سلام» یا «خداحافظ» ندارند. قاعدتاً فقط وقتی کسی مریض است میگویند «چطور هستید؟» وقتی یک برمهای، برمهای دیگر را در خیابان ملاقات میکند معمولاً میگوید: «غذا خوردهای؟» یا ممکن است بپرسد: «کجا میروی؟» یا «از کجا میآیی؟» این سؤالات که صرفاً سلامهایی محبت آمیز هستند، با صدای بلند به مهاجمان ژاپنی به جای سلام و احوالپرسی گفته میشد. ژاپنیها این عبارتها را طلب اطلاعات نظامی تلقی میکردند و به صورت بومیان سیلی میزدند یا جواب منفی دیگری میدادند، حال آنکه روستاییان فقط به صورت معمول قصد سلام کردن داشتند.
نمادهای غیرشفاهی
نمادهای غیرشفاهی یا غیر گفتاری، همان طور که گفته شد، شامل حرکات، تصاویر بصری و اصواتی است که صدای انسان آنها را تولید نمیکند، اما منظوری را به دیگران میرساند. حرکات شامل رفتارهایی چون چشمک زدن، شکلک درآوردن، لبخند زدن، لگد زدن و سر تکان دادن است. هر چند حرکات در رساندن منظور به اندازهی گفتار مؤثر و دقیق نیستند، اما در هر حال از آنها برای برقراری ارتباط استفاده میکنیم. این کار به این دلیل امکان پذیر است که بسیاری از آنها نمادهایی مشترک در فرهنگی خاص هستند.در مورد گفتار و نوشتار، حرکات معنای جهان شمول ندارند. هیچ راه واحد «طبیعی» برای بیان شادی یا غم وجود ندارد. حرکت مربوط به خوشامدگویی بسیار متنوع است. فرد پولینزیایی با زدن دست فرد دیگر به صورت خود به وی سلام میکند. در میان مردم برمه، فرد با بو کردن گونهی فرد دیگر به وی سلام میکند. اگر شما در یکی از قبایل اسکیمو تربیت شده بودید، به عنوان سلام دست خود را میلیسیدید و دست خود را به صورت خود و بعد به صورت طرف مقابل میکشیدید. برخی از «صوتهایی که با صدای انسان تولید نمیشود» با هدف برقراری ارتباط توسط انسانها به کار گرفته میشود. طبلی که قبایل میزنند مثالی باستانی و بوق اتومبیل مثالی امروزی در این خصوص است. وقتی صدای رعد را میشنوید، این صدا را نه انسان آغاز میکند و نه تولید میکند، هیچ انسانی قصد ندارد با این صدا ارتباطی برقرار نماید، هر چند رعد برای شما معنا دارد. اما وقتی یک تلگراف چی کلیدی را میزند که صدایی را به آن سوی قاره منتقل کند، کارش انتقال منظور به انسانی دیگر است. «ارتباط» فرآیندی دوجانبه و رعد فاقد این عنصر دو جانبه است، شما نمیتوانید پیامی به نیروهای طبیعی تولید کنندهی رعد ابلاغ کنید، اما تلگراف چی وقتی پیامی از همکار دیگر دریافت میکند، میتواند پاسخ دهد.
بنابراین موارد مذکور رفتارهایی نمادین هستند که به وسیلهی آنها با هم ارتباط برقرار میکنیم. اینها در شکل گیری رفتار انسان چه نقشی بازی میکنند؟
رابطهی زبان با رفتار انسان
نقشهای وسیع زبان را در شکل گیری رفتار انسان میتوان به شرح زیر بیان کرد: 1- «زبان تفکر را امکان پذیر میکند.»؛ اگر نتوانیم فکر کنیم، نمیتوانیم فرهنگ جامعه خود را درک یا جذب نماییم. شاید مشکل بتوانید این عقیده را بپذیرید که زبان انسان را به تفکر قادر میسازد. در این صورت، سعی کنید به چیزی فکر کنید بی آنکه از کلمات استفاده کنید. به یک اسب فکر کنید.شاید کودکان در حال رقص را در نظر مجسم کنید یا دو نفر که به یکدیگر عشق میورزند یا سربازی که از جنگ به وطن باز میگردد. ممکن است به خود بگویید: «مظهر خوشبختی است» یا «واقعاً خوشبخته.» اما نمیتوانید این تصور را بدون درک و کاربرد کلمه «خوشبختی» یا «خوشبخت» به مفهوم خوشبختی تبدیل کنید.
بدون استفاده از کلمات نمیتوانید فکر کنید. فقط با کلمات میتوانید به فکر کردن فکر کنید. جویس. او. هرتزلر (Joyce O. Hertzler) جامعه شناس آمریکایی بر دانش ما در خصوص کارکرد اجتماعی زبان افزوده، میگوید: مغز با کلمات فکر میکند.
2- «زبان وسیلهی ثبت تجربیات انسان است» و لذا انتقال عقاید مربوط به انسان را تسهیل میکند. زبان مبنای خاطرهی فرد و گروه است. دانشمند نحوهی انجام آزمایشی را که انجام داده و نتایج حاصل از آن را به صورت کتبی شرح میدهد. آزمایشگر دیگری گزارشی در خصوص موضوع همان آزمایش اضافه میکند و پروژه را اندکی گسترش میدهد. دانشمندانی دیگر هم تجربیات خود را در خصوص موضوع مورد بررسی اضافه میکنند. با گذشت زمان هم دانشمندان و هم سایر اشخاص ذی نفع «خاطرهی جمعی» را که محققان ثبت کردهاند در اختیار خواهند داشت.
3- «زبان ابزار حافظهی انسان و وسیلهی اصلی گردآوری، اشتراک و انتقال فرهنگ از نسلی به نسل دیگر است.» هیچ کدام از حیوانات بجز انسان نمیتواند آموختههای خود را برای انتقال به سایر حیوانات نسل بعد گردآوری کند. «هرتزل» میگوید: «یادگیری آنها از نسلی به نسل بعد ثابت و راکد باقی میماند. اما انسان با استفاده از کارکرد ثبت کنندگی زبان میتواند همزمان هم در گذشته هم در زمان حال و هم در آینده زندگی کند. انسانها از دانش استفاده میکنند و به فعالیتهای مربوط به هزاران سال پیش پاسخ میدهند.»
بنابراین، زبان سهیم شدن در تجربه را در طول زمان و مکان امکان پذیر میکند، طوری که فرد میتواند گیرندهی فرهنگ باشد. وقتی میگوییم فرهنگ جامعه از راه ارتباط نمادین (سمبلیک) منتقل میشود، منظور روشن کردن این نکته است که: زبان وسیلهی اولیهی جامعه پذیر کردن فرد است.
4- «نمادهای زبانی منعکس کنندهی نگرشهاست.» این نمادها چون منتقل کنندهی این نگرشها هستند ما را قادر میسازند تا رفتار خود را با افکار، اشیاء، و سایر انسانها منطبق کنیم. مادری میگوید: «بَس کن، جیمی!» و جیمی از کار خود که میداند مورد مخالفت است دست برمیدارد.
5 - «زبان وسیلهای است که با آن نظارت اجتماعی را اعمال میکنیم.» نگاهی تند، حرفی تهدیدآمیز، حتی سکوتی بجا و بموقع، وسیلهای میشود که با آن مردم میتوانند رفتار دیگران را کنترل نمایند یا بر آن تأثیر گذارند. کلمات و حرکات، انگیزنده و بازدارندهی عمل هستند.
یادگیری رفتار اجتماعی
پرورش شخصیت، فرآیند جامعه پذیری، درونی کردن فرهنگ، همهی این اصطلاحات به یادگیری رفتار اجتماعی اشاره میکنند. منظور ما از واژهی «یادگیری» چیست؟ در مورد انسانها «یادگیری زمانی انجام میشود که فرد در جستجوی ارضای یک نیاز، با تعدیل رفتار خود راهی برای ارضای آن پیدا میکند. هر تجربهای که رفتار بعدی شخص را تغییر دهد، تجربهی یادگیری است.» یادگیری از راه یکی از چهار فعالیت صورت میگیرد: «پاسخ به ارتباط، سرمشق گرفتن از نمونههای انسانی، استفاده از آزمایش و خطا و فکر کردن.»فرض کنید میخواهید کار کردن با ضبط صوت قابل حمل را یاد بگیرید. احتمالاً مطمئنترین راه یادگیری آن، خواندن کتابچه راهنمای آن است. وقتی این کتابچه را میخوانید و دستورالعملهای آن را انجام میدهید، دارید به ارتباط پاسخ میدهید که در این مورد ارتباط کتبی است. طرز کار ضبط صوت را میتوانید با نگاه کردن به دیگران هنگام کار با ضبط صوت نیز یاد بگیرید که در این صورت با تقلید کردن یاد میگیرید - یعنی با سرمشق گرفتن از نمونهی انسانی. در صورتی که هیچ یک از این دو امکان موجود نباشد، میتوانید از آزمایش و خطا استفاده کنید. ممکن است سعی کنید میکروفن را به یکی از سوراخهای دستگاه وصل کنید. اگر میکروفن به این سوراخ نخورد، میتوانید سوراخ دیگری را امتحان کنید و احتمالاً بالاخره موفق میشوید. با استفاده از همین فرآیند هدف - یا - خطا میتوانید سرعت دستگاه را تنظیم کنید و سایر عملیات لازم برای ضبط کردن را اجرا نمایید.
چهارمین راه یادگیری یعنی فکر کردن در سه راه دیگر هم دخالت دارد، اما اگر هیچ کاری نکنید و فقط به مشکلات کار فکر نمایید بدون اینکه کمک دیگری به شما شود و حتی دستگاه را لمس نکنید احتمالا کار با ضبط صوت را یاد نخواهید گرفت. با چنین مکانیسم پیچیدهای احتمال ندارد که فقط با این روش موفق شوید. اما بدون پاسخ دادن به ارتباط، بدون تقلید کردن و بدون آزمایش و خطا میتوانید با فکر کردن چندین مرحلهی کار را پشت سر بگذارید. مثلاً چون فیش میکروفن قرمز است و فقط یکی از سوراخهای روی ضبط خط قرمز دور خود دارد ممکن است حدس بزنید که میکروفن حتماً باید به همین سوراخ وصل شود. اگر درست حدس زده باشید فرآیند فکر کردن شما اساساً جایگزین فکری آزمایش و خطا شده است.
«فرآیند یادگیری بلافاصله بعد از تولّد آغاز میشود و بخشی از فرهنگ خانوادهی نوزاد و محیط زندگی او است که با آن ارتباط مستقیم دارد.» نوزاد هنگام تولد درمانده است و فقط با برخورداری از مراقبت کسانی که قبلاً اجتماعی شدهاند و نیازهای او و راه برآوردن آنها را میدانند میتواند زنده بماند. خانوادهی نوزاد، و از همه مهمتر مادر او (در جامعهی ما) عامل اولیه جامعه پذیر کردن نوزاد در طول دورهی نوزادی است. نوزاد چیزهای بیشماری باید یاد بگیرد و باید از الگوهای متعدد و مورد انتظار رفتار اجتماعی پیروی کند.
نوزاد با محرکهایی روبرو میشود، به آنها پاسخ میدهد و یاد می گیرد. در ابتدا نوزاد ظاهراً از وجود ارتباط میان محرک و پاسخ بی اطلاع است. اگر دستش به لامپ روشن برق بخورد، گرمای آن وی را به گریه میاندازد. در این موقع البته کودک نمیداند که عامل گریهی وی لامپ داغ بوده است. بعدها او از نظم موجود در این توالی - لامپ روشن، دست زدن، درد - مطلع میشود و از آن به بعد به محرک لامپ روشن با دست زدن به آن پاسخ نمیدهد.
رفته رفته سایر موارد نظم در توالی هرچه بیشتر بر او آشکار میشود. وقتی گرسنه است و گریه میکند، مادر غذا میآورد. حالا گریه برای او هدفی در بردارد و وسیلهای میشود برای تحریک پاسخ دیگران که آن را از راه آزمایش و خطا یاد گرفته است. چون در اغلب موارد مادر است که نیازهای کودک را برآورده میکند. صرف حضور وی باعث خوشحالی او میشود. از طریق زنجیرهای از تداعیها کودک نیاز جدیدی احساس میکند - حضور مادر در کنار او، روان شناسان این فرآیند را که در جریان آن نیازهای قدیمی به راههای جدیدی هدایت و با نیازهای جدید مرتبط میشوند، «تداعی» مینامند. هر فرد در سراسر زندگی خود فرآیند جابجایی این نوع تداعیها را طی میکند.
نیاز کودک به حضور مادر، به نیاز به رضایت وی تبدیل میشود. کودک حالت چهرهاش را تغییر میدهد، این تغییر حالت چهره برای خودش بی معنی است اما مادر فریاد میزند که: «نگاه کن ! بچه داره به من لبخند میزنه.» مادر آهسته با کف دست به بچه میزند و او را نوازش میکند و مایهی لذت بردن کودک میشود. اتفاقاً کودک مانند دفعه قبل حالت چهرهاش را تغییر میدهد و مادر هم دوباره به گرمی پاسخ میدهد. سرانجام با ادامه یافتن این وضعیت کودک نظامی را درک میکند: تغییر حالت چهره به صورتی خاص، پاسخی خوشایند از طرف مادر ایجاد میکند. حالا کودک از «لبخند» برای تحریک پاسخ رضایت آمیز وی استفاده میکند.
کودک اولین کلمات خود را نیز با تداعی یاد میگیرد. صداهای غان و غون اولیهی کودک برایش هیچ معنایی ندارد. اما دیر یا زود ترکیبی خاص از صوتها را ادا میکند که ممکن است شما آنها را به صورت «اوووَه» ... بشنوید... اما مادر یا پدر آن را به صورت «ما - ما» میشنوند. والدین او اظهار رضایت کرده، بچه را نوازش میکنند. بتدریج بچه یاد میگیرد که بگوید: «اووَه» یا «ما - ما» تا پاسخ مطلوب را دریافت کند. ابتدا «ما - ما» هیچ معنی خاصی ندارد؛ بعدها شاید به معنی هر کس یا همه کس باشد؛ سرانجام نماد یک شخص خاص میگردد.
بچه بتدریج یاد میگیرد که از نمادهای دیگر برای دریافت پاسخ مطلوب استفاده کند. سرانجام او میفهمد که از این صداها میتوان به دو صورت استفاده کرد: صداها پاسخهایی «از» دیگران کسب میکند، و با این صداها میتوان «به» دیگران پاسخ داد. «این اساس رفتار تفکر است.» توانایی فزایندهی بچه در استفاده از نمادها، کل فرآیند یادگیری را تسریع میسازد. برای مثال، کودک میتواند از راه تجربهی آزمایش و خطا یاد بگیرد که دست خود را به سوی شعله آتش نبرد. اما اگر کودک بتواند نمادها را درک کند و به آنها پاسخ دهد، به طور کلی میتواند تجربه آزمایش و خطا هم انجام ندهد. مادر میتواند به او هشدار بدهد که آتش گرم است و میسوزاند و کودک میتواند از این راه واقعیت را یاد بگیرد.
پسر بچه در آینده درمییابد که بزرگسالان پاسخهای خاصی به رفتار میدهند. بعضی از اعمال پاداش و بعضی دیگر تنبیه به همراه دارند. برای مثال، وقتی کودک برای غذا جیغ میزند، اوقات مادر تلخ میشود. پسربچه وقتی نیاز به تأیید مادر را کسب کرده بتدریج باید راههایی پیدا کند که رفتارش هم غذا و هم تأیید به همراه داشته باشد. سرانجام «آداب غذا خوردن» را به همان نحو یاد میگیرد.
کودک همچنین آگاه میشود، نیاز به تأیید والدین را میتوان با تقلید از رفتار دیگران برآورده کرد. با جارو کردن اتاق با جاروی اسباب بازی «مثل ماما» و چیدن چمن با چمن زن اسباب بازی «مثل بابا» میتوان توجه مطلوب والدین را به دست آورد.
ضمن اینکه کودک در حال رشد معاشرت با افرادی غیر از اعضای خانواده را آغاز میکند - عمدتاً با کودکان همسال یا بزرگتر از خود - فرآیند جامعه پذیری ادامه پیدا میکند. در این موقع کودک برای برآوردن نیازهای خود از الگوی آنان پیروی میکند. او ممکن است سعی کند توپ را مانند همبازی خود پرتاب کند یا ممکن است از رفتار کودک بزرگتر از خود که تحسین شده است تقلید نماید. در این مرحله کودک میفهمد که تقلب کردن در بازی یا بی دلیل کودک دیگری را زدن منصفانه نیست. بررسیها دست کم در آمریکا - نشان میدهد که جوانان آداب و رفتارهای جنسی را بیشتر از همسالان خود یاد میگیرند تا از والدین.
مدرسه هم محیط دیگری برای یادگیری فراهم میکند. در مدرسه معلمان هم به کودک هجی کردن، خواندن و ریاضیات یاد میدهند و هم اینکه بدون نقض حقوق سایر کودکان از کتابخانه، ناهارخوری و زمین بازی استفاده کنند. افکاری در خصوص درستکاری، وطن دوستی، ادب و «موفق شدن» در زندگی بزرگسالی هم در مدرسه به کودک آموخته میشود.
بزرگسالان دیگر هم به فرآیند جامعه پذیر شدن کمک میکنند - احتمالاً روحانیان، یا کسی که به کودک شنا کردن میآموزد، یا همسایهای که به کودک میگوید کمتر سروصدا کند. رسانههای جمعی نیز در فرآیند جامعه پذیری نقش خود را ایفا میکنند.
فرد از طریق تجربههای یادگیری متعدد و متوالی هدایت میشود، اصلاح میگردد و به او جهت داده میشود. هر تجربه چیزی به انبار (به عبارت دقیقتر به «شخصیت») اضافه میکند و به کودک کمک میکند تا آماده شود، نقش یکی از اعضای بزرگسال و مسؤول جامعه را اجرا کند.
ما در چه مرحلهای از رشد هر شخصی میتوانیم او را جامعه پذیرشده بدانیم. از جهتی، فرد زمانی جامعه پذیر شده که افراد دیگر جامعه بتوانند به نحوی معقول رفتار او را پیش بینی و آن را مقبول محسوب کنند. اما از جهتی دیگر، فرآیند یادگیری رفتار اجتماعی در تمام طول زندگی ادامه مییابد. همهی اشخاص به طور مداوم راههای جدید رفتار کردن را میآموزند. مادر سالهای اول زندگی خود آن شیوههای کلی رفتار اجتماعی را که ما را از حیوانات متمایز میکند یاد میگیریم. بعدها شیوههای خاص رفتار اجتماعی را کسب میکنیم که ما را قادر میسازد تا مانند دانشجو، کارمند، پدر یا مادر، شهروند یا پدربزرگ و مادربزرگ رفتار کنیم. همچنین وقتی شخص، معتاد، الکلی یا دزد میشود، جامعه پذیری صورت میگیرد. از یک لحاظ هرگز نمیتوانیم بگوییم که جامعه پذیری فردی خاص تکمیل شده و دستخوش تغییرات دیگری نخواهد شد.
برخی از جامعه شناسان پیشنهاد میکنند که اصطلاح «جامعه پذیری مجدد» به جامعه پذیری بزرگسالانی اطلاق شود، که مستلزم «جایگزین کردن معانی و ارزشهای قدیمی با مفاهیم و ارزشهای جدید است و نه عرضه کردن ابتدایی معانی و ارزشها که در مورد کودکان صادق است.» برای مثال این گونه جامعه پذیری مجدد زمانی که فردی «متعارف»، شیوهی غیرمتعارفی برای زندگی کردن اختیار میکند رخ میدهد.
تفاوتهای فردی در یادگیری
اگر فرآیندهای کلی جامعه پذیری وقتی همه انسانها شروع به یادگیری رفتار میکنند، یکسان باشد، چگونه ممکن است افرادی که در محیطهای اجتماعی ظاهراً مشابه تربیت شدهاند، تفاوت چشمگیری با همدیگر داشته باشند؟ یکی از علل تفاوتهای رفتار فردی این است که هیچ دو نفری - شاید به استثنای دوقلوهای همسان - از لحاظ زیستی یکسان نیستند. برخی از اشخاص بیشتر به درد حساسند، بعضیها بهتر یاد میگیرند و مانند اینها.دلیل دیگر تفاوت مذکور این است که هرگز محیط اجتماعی برای دو فرد یکسان نیست. حتی در یک خانواده هم چنین چیزی صادق است. سام اسمیت زمانی متولد شد که پدرش 23 ساله بود، برادر سام، هَری، زمانی به دنیا آمد که پدرش 33 سال داشت. وقتی سام ده ساله بود پدرش درآمد کافی داشت و میتوانست وسایل راحتی خانواده را تا حدی فراهم کند. از سوی دیگر، آقای اسمیت هنوز از لحاظ جسمی سر حال بود و میتوانست با سام ورزشهای سنگین انجام دهد و از خیلی چیزهایی که سام از آنها لذت میبرد او هم لذت ببرد. از اینها گذشته، مسؤولیتهای شغل وی آن قدر نبود که نتواند شب بموقع به خانه بیاید تا فرزند خود را ببیند و با او بازی کند.
وقتی هری ده ساله بود پدرش 43 سال داشت و مدیری با درآمد خوب بود. خانواده خانهی راحتی داشت و آقای اسمیت میتوانست بسیاری از وسایل آسایش را که نمیتوانست برای سام در زمان ده سالگی او تهیه کند برای هری فراهم نماید. اما آقای اسمیت دیگر از لحاظ جسمی مانند جوانی سرحال نبود و زود خسته میشد. در چهل و سه سالگی در ورزشهای سنگین شرکت نمیکرد و از چیزهایی که هری ده ساله لذت میبرد نمیتوانست لذت ببرد. از اینها گذشته، افزایش مسؤولیتهای اداری وی باعث میشد نتواند خیلی از شبها بموقع به خانه بیاید و وقتی هم که در خانه بود عصبی و زودرنج بود.
پدری که سام به او علاقه داشت همان پدری نبود که هری با او تعامل داشت. هر فرزند در سنی معین با رفتاری متفاوت روبرو شد. کاملاً صرف نظر از تغییر سطح زندگی خانواده، تغییراتی هم در محیط اجتماعی رخ داد، به طوری که این محیط برای هر دو فرزند خانواده یکسان نبود.
بنابراین تأثیر کلی یادگیری هرگز در مورد دو نفر یکسان نیست. بیشتر ما همان الگوهای کلی رفتار را که دیگران در جامعه یاد میگیرند، یاد میگیریم، امّا همه با ترتیب و ترکیبهای متفاوت؛ و به آنچه یاد میگیریم به صورتهای متفاوتی پاسخ میدهیم.
موانع یادگیری
فرآیند یادگیری، هر چند پدیدهای همگانی است، بدون استثنا و به میزانی یکسان شامل همهی افراد نمیشود. علل احتمالی این واقعیت به شرح زیر است:1) «بعضی از افراد بدون استعداد لازم برای یادگیری رفتار اجتماعی متولد میشوند.» آنان قادر نیستند توانایی رفتار انسانی را در خود ایجاد کنند - مثلاً نمیتوانند خودشان لباس بپوشند یا غذا بخورند یا کار اندامهایی از بدن خود را کنترل نمایند - حال محیط اجتماعی هرطور که باشد. چنین افرادی گاهی «کانا» (بی شعور) نامیده میشوند.
2) «بعضی از افراد، هر چند دارای استعداد ذاتی یادگیری رفتار اجتماعی هستند، از سایر افراد جدا میشوند و فرصتهایی که برای یادگرفتن رفتارهای اجتماعی مقبول جامعهی خود دارند محدود میشود.» نمونهی عالی این وضعیت در گزارش کینزلی دیویس (Kingsley Davis) دربارهی چنین فردی، که «منزوی اجتماعی» نام دارد توصیف شده است.
«آنا» (Anna) از طریق نامشروع به دنیا آمد. مادرش به جای آنکه با خشم پدر آنا، که با او زندگی میکرد، روبرو شود او را وقتی پنج و نیم ماهه بود در اتاقکی در طبقه دوم خانه در مزرعهی خانوادگی پنهان کرد. آنا فقط آن قدر مورد مراقبت بود که زنده بماند و غذای او بیشتر شیر بود و از تربیتی که معمولاً کودک در حال رشد برخوردار میشود محروم شد و مراقبت مهرآمیزی هم از او به عمل نیامد. لباس و رختخواب او هم کثیف بود.
آن زمانی پیدا و از مزرعه برده شد که تقریباً شش ساله شده بود. بسیار لاغر بود، نه راه میرفت و نه حرف میزد، بی احساس و نسبت به افراد اطراف خود بی اعتنا بود. در گزارش دیویس آمده است: «او کاری که حاکی از هوشمندی باشد انجام نمیداد.»
اما آنا بعد از نجات از آن مزرعه به رفتار مهرآمیزی که به او نشان داده میشد پاسخ داد و بعد از دو سال توانست راه برود، دستورات ساده را درک کند، خودش غذا بخورد و نظافتش را هم نسبتاً رعایت کند، او آدمها را به یاد میآورد و نسبت به حضور آنان از خود آگاهی نشان میداد. اما هنوز صحبت نمیکرد و از خیلی جهات با توجه به سنش عادی نبود.
او را به مرکزی برای کودکان عقب مانده منتقل کردند و در آنجا اندکی پیشرفت کرد. اما رئیس مرکز گزارش داد که آنا بی هدف به این طرف و آن طرف میرود، گاهی حرکات موزونی انجام میدهد، صداهای حلقی و شبیه مک زدن از خود درمیآورد و طوری به دستانش نگاه میکند که گویی بار اوّل است آنها را میبیند. جلب توجّه او به مدّت بیش از چند ثانیه ناممکن است و هنوز اصلاً صحبت نمیکند.
تقریباً دو سال بعد از این گزارش آن میتوانست توپی را به زمین بزند و آن را بگیرد و میتوانست لباس خود را به استثنای دکمه بستن بپوشد عادت دستشویی رفتن در او کاملاً شکل گرفته بود و میتوانست با کودکان دیگر بازی کند.
سرانجام کم کم شروع به حرف زدن کرد. افراد مراقب را با نام صدا میکرد و قادر بود با استفاده از چند جمله کامل نیازهای خود را بیان کند. در گزارشی که مدرسه داده بود، نوشته شده بود که او کودن است.
آنا که فقط ده سال و نیم عمر کرد قبل از آنکه بمیرد به کودکی انسانیتر تبدیل شده بود، رابرت ام. مک آیور (Robert M. Meciver) وچارلز اچ. پیج (Charles H.Page) خاطر نشان میکنند که مورد آنا «بار دیگر نشان میدهد که خوی انسانی فقط در صورتی در انسان شکل میگیرد که او انسان اجتماعی باشد، و با بسیاری از آدمهای دیگر زندگی مشترکی داشته باشد.»
چند تعمیم دربارهی جامعه پذیری
فرد یاد میگیرد که فرهنگ خود را درونی کند، یعنی جامعه پذیری فرایند یادگیری است. در اینجا چند اظهارنظر دیگر دربارهی جامعه پذیری بی مناسبت نیست:1- «جامعهپذیری هم به طور رسمی و هم به طور غیررسمی منتقل میشود.» انتقال رسمی از طریق آموزش مستقیم، مانند آموزش مدارس، کلیساها و سایر مؤسساتی که به نحوی به کار آموزش و پرورش اشتغال دارند، صورت میگیرد. اما منبع اولیه و بسیار پرنفوذ آموزش رسمی خانواده است. کودکان در تأثیرپذیرترین سالهای زندگی خود ارزشهای فرهنگی جامعهی خود را یاد میگیرند و بیشتر آموزش با استفاده از روش مستقیم صورت میگیرد کودکان مبانی زبان خود، آداب دیرینهی جامعه و برخی مهارتهای مورد نیاز خود را یاد میگیرند. بیشتر کودکان (هر چند نه همهی آنان) وقتی خیلی کم سن هستند، اغلب ارزشهای فرهنگی را بی چون و چرا میپذیرند.
فرهنگ به طور غیررسمی با همان عوامل منتقل میشود، اما روش انتقال به همان اندازه مستقیم نیست. فرد الگوهای تفکر و رفتار کسانی را که با آنها معاشرت میکند مشاهده مینماید. کودک بدون تدریس خصوصی رسمی و اغلب بدون آگاه بودن از یادگیری، یاد میگیرد. اگر والدین با قاشق یا روش خاصی گرمک بخورند، کودک همان کار را تقلید میکند. اگر مؤدبانه با هم حرف بزنند، کودک هم با مردم مؤدبانه صحبت میکند، البته سایر تداعیها ممکن است اثری معکوس در وی برجا گذارد.
وقتی آن قدر بزرگ شد که بتواند در خارج از خانه بازی کند، راههای رفتار کردن را که به طور غیررسمی و مکرراً بدون قصد عمدی منتقل میشود کسب میکند. اگر همبازیهای وی این فکر را در عمل نشان دهند که پسرها از درخت بالا میروند ولی عروسک بازی نمیکنند، ممکن است هیچ آموزش رسمی برای راهنمایی یک پسربچه به بروز رفتاری مشابه لازم نشود.
«فرد در بزرگسالی هم هنوز به طور غیررسمی یاد میگیرد.» شخص منوط به تداعیهای فردی، بدون آموزش رسمی درمییابد که نباید «شراب» بخورد یا کفرگویی کند، او میفهمد که با توجه به موارد و شرایط خاص موجود باید از اعضای جنس مخالف ترسید، آنان را محترم شمرد، در آغوش گرفت، نوازش کرد، گول زد، از آنان اطاعت کرد یا بر آنان مسلط شد. فرد براساس حکمی غیررسمی یاد میگیرد چه بخورد، از چه هدفی پشتیبانی کند، چه شغلی را دنبال نماید، با چه جور شخصی ازدواج کند، چگونه همسری خوب باشد، از فرزندان چه انتظاری داشته باشد، چه مقدار از درآمدش را در بانک پس انداز نماید، آیا بعد از مرگ دفن شود، جسدش سوزانده شود، یا به یک مرکز پزشکی تحویل داده شود.
2- «عوامل جامعه پذیری هرچه هماهنگتر باشند، جامعه پذیری فرد مطمئنتر و سریعتر صورت میگیرد.» بررسیهای انجام شده نشان میدهد که وقتی میان افکار، نمونهها و مهارتهای منتقل شده در خانه و منتقل شده توسط همسالان کودک تضاد وجود داشته باشد؛ یا میان آنهایی که منبعث از خانه هستند و آنهایی که در مدرسه منتقل میشود چنین تضادی موجود باشد، جامعه پذیری فرد اغلب آهستهتر و نامطمئنتر انجام میگردد. پدر و مادر ممکن است به کودک بیاموزند که تحصیلات رسمی فایدهای در بر ندارد، اما معلمان به کودک بیاموزند که چنین تحصیلاتی برای آنها اهمیت اساسی دارد. کودک کدام نظر را باید بپذیرد؟ از سوی دیگر وقتی همه عوامل جامعه پذیری هماهنگ باشند، مسلماً اغتشاش و تضاد کمتری در ذهن کودک ایجاد میشود.
3- «جامعه پذیر شدن اغلب تراکمی و فزاینده است.» فرد هر تجربه یادگیری را به تجربهی دیگری ربط میدهد. یک کودک دو ساله اسباب بازی کودک دیگری را برداشته و با خود میبرد؛ مادر یا پدر آگاه از اینکه کودک هنوز مفاهیم اخلاقی همچون درستکاری و دزدی را درک نمیکند اسباب بازی را میگیرد و به صاحب آن باز میگرداند. این کار هر قدر هم به آرامی صورت گرفته باشد، برای کودک تجربهای دردناک است؛ حال همین کودک وقتی بزرگتر میشود از راه رخدادهای مکرر یاد میگیرد که برداشتن اسباب بازی کودکی دیگر منجر به تجربهای ناخوشایند میشود. سرانجام فقط اخم کردن یا تکان دادن سر از سوی فردی بزرگسال ممکن است کودک را از برداشتن اسباب بازی کودک دیگر باز دارد، هر چند کودک هنوز برداشتن اسباب بازی را دزدی نمیداند، اثر تراکمی جامعه پذیری آشکار است.
بتدریج که کودک به سنی میرسد که مفهوم مالکیت خصوصی را درک میکند از نزدیک شدن به اسباب بازی دیگران خودداری میکند و برای اجتناب از تنبیه یا کسب دیگران از خود خویشتن داری نشان میدهد.
سرانجام کودک دیگر به اندازهی گذشته نیاز به نظارت خارجی ندارد. در مورد مالکیت خصوصی، جامعه پذیری بیشتری انجام شده و نظارت اجتماعی عمل میکند.
4- «جامعه پذیری دائمی است.» همان طور که جامعه پذیری با بزرگ شدن کودک متوقف نمیشود، درونی شدن فرهنگ در نسلهای پی در پی دائمی است. جامعه از طریق درونی کردن فرهنگ، بقای خود را تضمین میکند و افراد آن فرهنگ خود را به نسل بعدی منتقل مینمایند. و بدین ترتیب کودک فرهنگ اجداد خود را همیشگی میکند.
5- «هیچ فردی کلی فرهنگ جامعه را درونی نمیکند.» مثلاً در جامعهی آمریکا امکان ندارد فرد همه راههای آفرینش آثار هنری، کاربرد وسایل مکانیکی، تفسیر زبان انگلیسی، پاسخ دادن به خطر خشونت جسمی، فروختن با سود، پی بردن به تقلب، درست کردن مشروبات و غیره را عملاً و تا ابد درونی کند.
6- «هر چند نتیجه مورد انتظار از جامعه پذیری همراهی با نیازمندیهای فرهنگ است؛ در همهی جوامع قدری انحراف از آنچه رفتار درست و تفکر صحیح محسوب میشود جایز شمرده میشود.» شما ممکن است بخواهید در جامعهای که اکثریت افراد آن مذهبیاند، کافر باشید، یا در شهری که کاملاً محافظه کار است، از لحاظ سیاسی تندرو باشید و البته هرچند ممکن است از این طریق قدری از حیثیت خود را از دست بدهید، احتمالاً هنوز به عنوان یک کارمند و حتی به عنوان یک دوست، مقبول بسیاری از مردم خواهید بود.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول