نویسنده: علی غفوری
ورود اسکندر به بینالنهرین
شکست پلاته در 479 قبل از میلاد سبب شد ایران پس از آن تنها به عنوان ناظر سیاسی در جنوب اروپا حضور داشته باشد و ارتش بزرگ خود را دیگر بار در مناطق تنگ و پرجزیره یونان به خطر نیندازد. اما یونانیان در هر حال ایران را دشمن خود میدانستند چرا که پادشاهان هخامنشی با پرداخت بودجه جنگها سبب بروز عدم تعادل در بین قدرتهای نظامی یونان (که بسیار متعدد و از هم گسیخته بودند) میشدند.در 335 قبل از میلاد فیلیپ مقدونی موفق به جمعآوری عظیمترین سپاه حرفهای یونان تا آن زمان شد (البته این گفتهی مورخان غربیست چرا که به نظر میرسد در پلاته سپاه یونان بزرگتر از این رقم بوده باشد) 30 هزار سرباز و 50 هزار سوار. اما مرگ فیلیپ در 336، حمله او را به ایران ناکام گذاشت حال آن که او در آن زمان اتحادیه بزرگی را علیه ایران ترتیب داده بود. اکنون عنان ارتش حرفهای فیلیپ به جوانی 20 ساله به نام اسکندر سپرده شده بود. اسکندر برای آن که بتواند جای «پدر» خود را بگیرد، باید دست به اقدام پرسر و صدایی میزد و این اقدام حملات و حشیانه مردم تراس (که علیه مقدونیها قیام کردند) و تصرف تب و فروش مردم به بردگی (!) و کشتن کلیهی رقبای خود در خانواده پدرش بود. یونان این بار متحد بود و ایران درگیر تغییر مداوم سلطنت.
ورود به آسیا
تاریخ نویسان دربارهی نبردهای اسکندر چندان با دقت عمل نمیکنند و به همین دلیل هجوم وی به ایران مجموعهای از داستان و تخیل در کنار واقعیات است. دولاندلن که تقریباً منصفانه به تاریخ نگریسته در کتاب تاریخ جهان خود ورود اسکندر را اینگونه تصویر میکند:در 334 قبل از میلاد، اسکندر بدون برخورد یا مقاومت از هلس پونت میگذرد در حالی که 40 هزار نیروی پارسی برای نبرد آماده نبودند. اسکندر در برابر چشم حریف از رودخانه میزی گذشت ... متوجه جنوب شد و ایون را آزاد ساخته، لیدی، کاری، میلت، و هالیکارناس را با حمله تسخیر کرد و سایر شهرها نیز از فاتح جدید استقبال کردند.
در 333 اسکندر به پیشروی در آسیای صغیر ادامه میدهد و در نهایت درایسوس (در سوریه کنونی) سپاه داریوش سوم را شکست میدهد ...
داریوش 2 سال بعد مجدداً در آربل نتوانست مانع حرکت اسکندر شود و سپاهیان از هم پاشیدند. دولاندلن حداقل این لطف را کرده که در کتاب خود از ارقام باورنکردنی برخی مورخان اروپایی استفاده نکرده چرا که یونانیان در نبردهای سه گانه گرانیک، ایسوس و آربیل تلفات خود را حدود 2000 نفر و تلفات ایرانیان را بین 200 هزار تا 450 هزار نفر (!؟) ذکر کردهاند.
مورخان غربی پس از این سه نبرد برای تتمه ارتش ایران جایگاهی قایل نمیشوند و ذکر میکنند اسکندر پس از پیروزی آربیل، بابل و شوش را متصرف شده و پرسپولیس و پاسارگاد را تسخیر میکند.
سپس همدان، ری، دامغان، بلخ و پنجاب را گرفته و به حوالی سند میرسد و از آن جا دیگر از پیشروی منصرف میشود. روایت منصفانهتر، روایت برخی مورخان ایرانی نظیر مرحوم دکتر احمد حامی و اصلان غفاریست که نگارنده مختصری از آنها را در سال گذشته در روزنامه ایران (اردیبهشت ماه 83) منتشر کرد.
آنها معتقدند، در حقیقت اسکندر نتوانسته داخل خاک اصلی ایران شود بلکه با استفاده از فرسودگی امپراتوری هخامنشی، مرگ داریوش به دست رئیس نگهبانان و اندکی خوش شانسی موفق شده بزرگترین امپراتوری باستان را از میان بردارد.
چرا نسبت به جنگهای اسکندر تردید وجود دارد؟
ناپلئون معتقد بود چون در روایات یونانیان از نبردهایشان با ایران یک طرف دعوا (یعنی ایرانیان) اطلاعاتی را ارائه ندادهاند، بنابراین روایت یونانیان قابل اتکا نیست و علاوه بر آن تاریخ گفته شده توسط مورخان یونانی بیشتر به داستانسرایی شبیه است تا تاریخ.اسکندر به دلایل زیر نمیتوانسته سپاهیان چند صد هزار نفری هخامنشی را با استفاده از نبوغ شکست دهد و یا صدها شهر بزرگ را ظرف چند سال بگیرد.
1- در دنیای قدیم سپاهیانی که علیه هم وارد نبرد میشدند اگر برتری دو یا سه بر یک را در طرف مقابل میدیدند، تن به نبرد نمیدادند چرا که شکست را قطعی میدانستند مگر آن که امکان شورش یا بیانگیزگی در سپاه مقابل بوده باشد.
2- اسکندر وسایل قلعهگیری نظیر منجنیق و برجهای متحرک نداشت در این صورت نمیتوانست قلعهها را فتح کند و اگر میداشت نیز نمیتوانست به سرعت هزاران کیلومتر راه بپیماید.
3- یونانیان سابقه آشنایی با بینالنهرین، شرق ایران، مرکز ایران، شمال ایران و ماوراالنهر را نداشتند. بنابراین نمیتوانستند جسورانه 6 هزار کیلومتر وارد عمق خاک ایران، آسیای میانه و غرب هند بشوند.
4- لجستیک برای چنین ارتشی در دنیای قدیم آن هم توسط کشور کوچکی مانند یونان ممکن بود و بدون لجستیک نیز یک سردار نمیتوانسته پیشروی کند.
5- سن و سابقه اسکندر نمیتوانسته به عنوان جوان 20 ساله اجازه دهد با قویترین ارتشهای منظم تاریخ دنیای باستان نبرد کرده و به سادگی آنها را با همان 30 هزار نفری که از همان ابتدا از یونان آورده بود، شکست دهد.
شاید این سؤال مطرح شود که اگر نسبت به داستان اسکندر شک و شبه وجود دارد چرا باید جنگهای او را جزو جنگهای تأثیرگذار تاریخ دانست؟
میتوان گفت اسکندر در نبرد با ایران در منطقه بینالنهرین، آسیا صغیر، مصر و سوریه به پیروزی رسیده (البته ممکن است اما حتمی نیست.)
او میتوانسته از سستی ارکان حکومت هخامنشی در سالهای آخر کار استفاده کرده و به همان شیوهای که 1000 سال بعد اعراب استفاده کردند سربازان بیرغبت حریف را از پای درآورده و سپاهیان ایران را متفرق کرده باشد. اما او از این کار نتوانسته برای ورود به ایران بهره ببرد. چرا که زاگرس مانند مانع بزرگی، مانع ورود او به فلات ایران میشده و عظمت خاک ایران نیز خطوط مواصلاتی او را طولانی کرده و پیروزی وی را ناممکن ساخته است. بنابراین وی از جنوب بینالنهرین (و شاید بخشی از خوزستان) آن سوتر نرفته است. اما اسکندر به هر تقدیر سرنوشت نهایی یک امپراتوری باستان را رقم زده و تیر خلاص را بر پیکر حکومت 200 ساله هخامنشی شلیک کرده است.
این نکته را باید اذعان کرد که اسکندر تنها سردار یونانی بوده که جرأت حمله به ایران را (در قلمرو آسیای ایران) به خود داده و در نهایت این که در سه نبرد گرانیک، ایسوس و آربیل (که درباره جزییات آنها نمیتوان به گفته مورخان یونان استناد کرد) قدرت نیروهای شاه ایران را بلااثر کرده (و یا این که این نیروها از نبرد او با سرباز زدهاند مثلاً به دلیل تنفر از فرماندهانشان، خیانت آنها و یا مزدور بودنشان) و خود را حتا به بابل افسانهای رسانده است.
به هر حال مرگ شاه ایران، سقوط هخامنشیان و شکست و یا نتیجه نگرفتن از سه جنگ سبب شد تا ایران 80 سال از صحنه بینالمللی حذف شود و این فرصت خوبی برای قدرت گرفتن مردم اروپای جنوبی، کارتاژها و مردم خاور نزدیک بود.
منبع مقاله :
غفوری، علی؛ (1386)، 100 جنگ بزرگ تاریخ، تهران: هیرمند، چاپ دوم