کبوتر و لاک پشت

روزی کبوتر و لاک پشت در کنار جویباری زیبا به هم برخوردند. آن دو برای نوشیدن آب و فرو نشانیدن تشنگی خود به آن‌جا رفته بودند. کبوتر که بسیار کنجکاو و عیبجو و خودپسند بود به چشم تمسخر بر لاک پشت که موجودی آرام
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
کبوتر و لاک پشت
 کبوتر و لاک پشت

 

نویسنده: رنه والی صمد
مترجم: اردشیر نیک‌پور





 

روزی کبوتر و لاک پشت در کنار جویباری زیبا به هم برخوردند. آن دو برای نوشیدن آب و فرو نشانیدن تشنگی خود به آن‌جا رفته بودند. کبوتر که بسیار کنجکاو و عیبجو و خودپسند بود به چشم تمسخر بر لاک پشت که موجودی آرام و فروتن و سخت کوش بود نگریست و سپس برای گشودن باب گفت و گو پرسش‌های بیهوده از او کرد.
کبوتر.- خانم لاک پشت! در این‌جا چه می‌کنید؟
لاک پشت. – می‌بینید که برای نوشیدن آب و فرو نشاندن تشنگی به این‌جا آمده ام.
کبوتر. – از این‌جا دور شو، چون این‌جا را من برای خود برگزیده‌ام!
لاک پشت.- برای ما هر دو جای کافی هست.
کبوتر.- ممکن است این طور که تو می‌گویی باشد لیکن تو لیاقت و شایستگی آن را نداری که با من در یک زمان آب بنوشی!
لاک پشت.- چرا آقای کبوتر؟ من به هیچ روی مزاحم شما نیستم!
کبوتر.- نه، صحیح است، اما تو با این سر و کله پیر و صورت پرچین و چروک و لاک بزرگ و پاهای کج و کوله‌ات بسیار زشتی و من رغبت نمی‌کنم با تو در یک چشمه آب بخورم!
لاک پشت .- ممکن است چنین باشد. من زیبایی و ظرافت تو را ندارم، لیکن تشنه‌ام و می‌خواهم در این چشمه خود را سیراب کنم!
کبوتر.- نه من دلم نمی‌خواهد تو از آب این چشمه بنوشی زیرا نه تنها زشتی بلکه کاری هم از دستت برنمی‌آید!
لاک پشت. – آقای خودپسند! اشتباه می‌کنی، کارهای بسیاری از دست من ساخته است که تو باور نمی‌کنی!
کبوتر.- چه کاری از دستت ساخته است؟ نشان بده!
لاک پشت. – چه کاری می‌خواهی بکنم؟ بگو تا بکنم!
کبوتر.- آیا می‌توانی با من در سرعت مسابقه بدهی؟
لاک پشت.- هیچ مانعی ندارد!
کبوتر. – بی‌گمان نمی‌دانی چه می‌گویی... اما هر چه است شرط را پذیرفتی! زشت بیچاره خواهی دید که حتی یک دم هم نمی‌توانی با من راه بیایی!
لاک پشت. – زیبای بیچاره! خواهیم دید! من یقین دارم که از تو جلو خواهم زد. هشت روز دیگر به این‌جا بیا تا مسابقه را آغاز کنیم! من اکنون می‌روم و می‌خوابم تا نیرو بگیرم! وعده‌ی ما هشت روز دیگر!
کبوتر.- خوب قبول کردم!
پس از این گفت و گو آن دو از یکدیگر بسردی جدا شدند لیکن قول دادند که به موقع در میعادگاه حاضر شوند.
در این هشت روز خانم لاک پشت به جای خوابیدن و آسودن دست به کوشش و فعالیت دامنه داری زد. رفت و یاران خود را که در آن نزدیکی‌ها زندگی می‌کردند دید، با آنان به شور نشست و نقشه کشید. لاک پشتان به او قول دادند که کاری را که از آنان خواسته بود انجام دهند.
پس از یک هفته دو رقیب در ساعت معین کنار چشمه‌ی گوارا یکدیگر را دیدند.
لاک پشت. – خوب آیا هنوز هم سر قولت ایستاده‌ای؟
کبوتر.- البته پرمدعای بیچاره!
لاک پشت.- آیا نمی‌ترسی که از من عقب‌تر بمانی؟
کبوتر.- شوخی می‌کنی؟ من با این چستی و چالاکی از تو «خانه‌ی متحرک» بیچاره عقب بمانم؟
لاک پشت.- ناسزاها و دشنام‌های تو به لاک من می‌خورند و لیز می‌خورند... خوب پر حرفی کافی است! حرکت کنیم. مقصد دریاچه‌ی برانو (1) واقع در شمال این‌جا خواهد بود.
کبوتر شتابان به پرواز آمد و لاک پشت را گذاشت که لنگ لنگان در زمین راه بپیماید و به زودی اوج گرفت و لاک پشت از دیده‌اش ناپدید شد. پس از آن‌که مدتی پرواز کرد خسته شد، پایین‌تر آمد و اندکی از سرعت خود کاست، در این موقع چشمش در پایین به لاک پشت افتاد که آهسته و آرام و بی‌آن که شتابی بنماید پیش می‌رفت. سخت به حیرت افتاد، لیکن با خود گفت: «معلوم می‌شود که او کوشیده و جان کنده است... اما بزودی از سرعتش کاسته می‌شود و می‌ایستد. باز هم اوج بگیرم و بر سرعت خود بیفزایم.»
کبوتر اوج گرفت و لختی با سرعت بسیار پرید. سپس با خود گفت: «اندکی پایین‌تر بروم و ببینم باز هم رقیب زیبایم (!) در پی من می‌آید؟»
چون پایین‌تر آمد و توانست چیزهایی را که بر زمین بودند ببیند، باور نکرد که آنچه می‌بیند به بیداری است، خانم لاک پشت همچنان در پی او می‌آمد. کبوتر ریشخندکنان فریاد زد: «آهای خانم خوشگله! بیشتر بکوش و به خود فشار بده و لاک زشتت را برگرد و خاک راه بر دوش بکش!... بار سوم که پایین بیایم تو را نخواهم دید.»
لیکن لاک پشت حتی جوابی هم به او نداد و همچنان آرام و بی‌شتاب به راه خود رفت.
کبوتر چندین بار اوج گرفت و بر سرعت خود افزود و پایین‌تر آمد و بر زمین نگریست لیکن هر بار با ناراحتی بسیار دید که نه، نه، لاک پشت از او جلو زده است.
پرنده که در نتیجه‌ی کوشش و تقلای بسیار سخت خسته و فرسوده شده بود توان حرکت را از دست داد لیکن چون مقصد بسیار نزدیک بود باز هم به خود فشار آورد و به پرواز خود ادامه داد. این بار یقین داشت که زودتر از رقیب به مقصد خواهد رسید.
کبوتر از دور دریاچه‌ی کوچک را دید و دانست که با چندبار بال زدن می‌تواند به آن‌جا برسد. این کار را هم کرد و چون به آن‌جا رسید چنان خسته بود که به جای فرود آمدن خود را به روی دسته‌ای از گیاهان که در پایان راهشان رسته بودند انداخت!
حیرتا! او روی خانم لاک پشت که پیش از او به آن‌جا رسیده و چنین می‌نمود که مدتی است به انتظار او نشسته است، افتاد.
کبوتر از شدت خستگی بی‌تاب و توان افتاد و تا چند دقیقه نتوانست از جای خود بجنبد. چون اندکی نفسش سر جایش آمد، با شرمساری بسیار گفت: «خانم لاک پشت. من از شما پوزش می‌خواهم! شما را ریشخند کردم، زیرا نمی‌توانستم باور کنم که با این پاهای کوتاه و کج و کوله می‌توانید چنین تند راه بروید!»
کبوتر دیگر در آن‌جا نایستاد تا جواب لاک پشت را بشنود و از شرم و ناراحتی دوید و خود را از چشم او پنهان کرد.
پس از این رخداد کبوتران دیدگانی سرخ پیدا کردند و هرگاه چشمشان بر لاک پشتی بیفتد، راهشان را کج می‌کنند تا چشمشان بر چشم آنان نیفتد.
کبوتر هرگز نفهمید که لاک پشت چه حیله و تدبیری به کار برد تا بر او پیشی گرفت. اما اگرچه این تدبیر هم خلاف اصول ورزشی است و هم نامشروع آن را به شما نقل می‌کنم:
لاک پشت به یاری دوستان خود نقشه‌ای کشید و آن را انجام داد:
در آن هفت روز لاک پشتان هر یک به نوبت به طرف شمال رفتند و در فاصله‌ای معین ایستادند تا کبوتر که از آسمان بر زمین می‌نگریست در هر نقطه‌ای لاک پشتی را ببیند و چنین تصور کند که خانم لاک پشت است که از او جلوتر زده است.
البته این تدبیر تدبیری نامشروع بود لیکن سزا بود که به آقای کبوتر چنین درسی داده شود!

پی‌نوشت‌ها:

1. Brano.

منبع مقاله:
والی صمد، رنه؛ (1382)، داستان‌های ماداگاسکاری، ‌ترجمه‌ی اردشیر نیک پور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط