نویسنده: نادا چورچیا پرودانوویچ
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور
اسطورهای از یوگوسلاوی
روزی كشیشی دید كه سه كندوی زنبورشان گم شده است. او وعده كرد كه هركس جای آنها را به وی بگوید مژدگانی خوبی دریافت خواهد كرد؛ لیكن از این وعده سودی نبرد. چنین مینمود كه كسی چیزی دربارهی آنها نمیداند. سرانجام او از همهی روستاییان خواست كه روز یكشنبه در كلیسای دهكده گرد آیند. چون همه در جای خود نشستند كشیش روی به آنان كرد و گفت:-برادران عزیز، میدانم كه یكی از شما كندوهای مرا دزدیده است. اكنون از شما میپرسم كه كدام یك حاضرید سوگند یاد كنید كه این كار را نكردهاید؟
روستاییان همه گفتند كه حاضرند سوگند بخورند كه كندوهای كشیش را ندزدیده اند. كشیش دریافت كه از این راه هم نمیتواند به مقصود برسد و باید برای پیدا كردن دزد تدبیر دیگری بیندیشد.
-بسیار خوب، برادران. نمیخواهم قسم بخورید؛ اما ناچارم بگویم كه من مردی را كه كندوهایم را دزدیده است در میان شما میبینم؛ ولی نمیخواهم او را نشان بدهم و در میان مردم شرمسار و سرافكندهاش كنم. پس از رفتن شما از كلیسا با او صحبت میكنم. از هم اكنون قول میدهم كه هرگاه كندوهای مرا پس بدهد و یا سه كندوی نظیر آنها را به من بدهد نمیگذارم كسی از كار زشت او آگاه گردد.
دهخدا با خشم بسیار فریاد زد: «پدر، به ما بگویید آن شخص كیست؟ اگر شما نمیخواهید او را تنبیه كنید، خود ما تنبیهش میكنیم.»
-خوب، برادران عزیز. حال كه این همه اصرار میورزید میگویم او كیست. مردی كه زنبور عسلی در كلاه خود دارد دزد كندوهای من است!
روستاییان به یكدیگر نگریستند؛ اما یكی از میان آنان كوشید كه پنهانی كلاهش را بردارد و آن را نگاه كند.
كشیش بانگ بر وی زد كه: «ای مرد، كندوهای مرا بده وگرنه به لعن و نفرین ابدی دچارت میكنم.»
دزد نتوانست كار زشت خود را انكار كند.
منبع مقاله :
چورچیا پرودانوویچ، نادا، (1382)، داستانهای یوگوسلاوی، ترجمه كامیار و مهیار نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم