شاعر: مشفق كاشاني
بهار آمد، بهار من نيامد
گل آمد، گلعذار من نيامد
برآوردند سر از شاخ، گلها
گلي بر شاخسار من نيامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نيامد
جهان را انتظار آمد به پايان
به پايان، انتظار من نيامد
همه ياران كنار از غم گرفتند
چرا شادي كنار من نيامد؟
چه پيش آمد در اين صحرا كه عمري
گذشت و تك سوار من نيامد؟
سر از خواب گران برداشت عالم
سبك رفتار يار من نيامد
به كار دوست طي شد روزگارم
دريغ از من به كار من نيامد