شاعر: محمدعلى فحتى تبريزى
اى نهان ساخته از ديده ما صورت خويش
بدر از پرده غيب آى و نُما طلعت خويش
طاق شد، طاقت ياران بگشا پرده ز رخ
اى نهان ساخته از ديده ما صورت خويش
نه همين چشم به راه تو مسلمانانند
عالمى را نگران كردهاى از غيبت خويش
آمد از غيبت تو، جان به لب منتظران
همه دادند ز كف حوصله و طاقت خويش
بى رُخت بسته به روى همه، درهاى اميد
بگشا بر رخ احباب در از رحمت خويش
گرچه غرقيم به درياى گناهان، ليكن
شرمساريم و خجالت زده از غفلت خويش
روى دل سوى تو داريم به صد عجز و نياز
جز تو ابزار نداريم به كس حاجت خويش
جز تو ما را نبود ملجأيى اى حجّت حق
باد سوگند تو را بر شرف و عصمت خويش
«دست ما گير كه بيچارگى از حد بگذشت»
بگشا مشكل ما را به يَدِ همّت خويش
روزگارى ست كه از جهل و نفاق و نخوت
هر كس از رنج كسان مىطلبد راحت خويش!
تا كه بر كار خلايق سر و سامان بخشى
گير با دست خدايى علَم نهضت خويش
تويى آن گوهر يكدانه درياى شرف
كه خداوند جهان خواند تو را حجّت خويش
ساخت حق، آينه غيب نما روى تو را
نگرد خواست در آن آينه تا طلعت خويش
روز ميلاد همايون تو، عيدى ست كه حق
در چنين روز عيان ساخت مهين آيت خويش
يافت ز آن روى شرف، نيمه شعبان كامروز
شامل حال جهان كرد خدا، رحمت خويش
قرب حق يافت به تحقيق، كسى كو به صفا
با تو پيوست و گسست از دگران الفت خويش