شاعر: ژوليده نيشابورى
ده مژده كه از عالم بالا خبر آمد
كز جیب افق كوكب اقبال برآمد
شب بار سفر بست و همایون سحر آمد
نازل ز سماء آیه فتح و ظفر آمد
بر منتظرین مژده بده منتظر آمد
از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد
امشب ز كَرَم حق گُهرى داد به نرجس
وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
در قدر و شرف تاج سرى داد به نرجس
از صلب حسن برگ و بَرى داد به نرجس
خوش باش كه حق بال و پرى داد به نرجس
برخیز كه زیبا پسرى داد به نرجس
تا جلوه نما دلبر جانانه ما شد
آكنده دل از نعره مستانه ما شد
تا نور رخش رونق كاشانه ما شد
دیوانه مهدى دل دیوانه ما شد
او آمده از پادشهان تاج بگیرد
تاج از سر كیخسرو و لیلاج بگیرد
با تیر دل خصم خود آماج بگیرد
با عدل و عدالت ره تاراج بگیرد
قنداقه او جاى به معراج بگیرد
دست من دلخسته محتاج بگیرد
در پانزده ماه گرانمایهی شعبان
آمد به جهان جان جهان خسرو خوبان
شاهى كه خدا حجت خود خوانده به قرآن
از دامن نرجس شده چون ماه نمایان
خشنود دل فاطمه در خلد برین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
او آمده از بهر نجات بشریّت
از ورطه كبر و حسد و بخل و منیّت
یكسان بكند مشربه شاه و رعیّت
نابود كند منكر حكم احدیّت
پاینده كند پرچم سرخ علوییّت
جاوید شود دین خدا تا ابدیّت
عالم ز قیامش به خدا قائمه گیرد
با آمدنش ظلم و ستم خاتمه گیرد
از راه كَرَم آید و دست همه گیرد
وز نهضت او رحمت حق واسعه گیرد
اَكناف جهان ز آمدنش همهمه گیرد
او آمده تا داد دل فاطمه گیرد
اى یوسف زهرا پسر شاه ولایت
اى آن كه ز موى تو كند شام حكایت
بر ما نظرى كن ز ره لطف و عنایت
تو شاه شهانى و شهانند گدایت