شاعر: پارسا
باز آمدی ای جان من جانها فدای جان تو
جان من و صد همچو من قربان تو قربان تو
من کز سر آزادگی از چرخ سر پیچیدهام
دارم کنون در بندگی سر بر خط فرمان تو
کار من و سامان من آشفته همچون موی تو
سست است همچون بخت من عهد تو پیمان تو
مگذار از پا افتم ای دوست و دستم را بگیر
روی من و درگاه تو دست من و دامان تو
گفتی که جانان که ام جنان من جانان من
گفتی که حیران که ام حیران تو حیران تو
امشب اگر مرغ سحر خواند درود میخوانمش
چون بارها بر بست لب او در شب هجران تو
با بوسهای از آن دو لب اکرام را اتمام کن
هر چند باشد پارسا شرمنده احسان تو