شاعر : فاطمه راکعی
قرار گیتی چشم انتظار میآید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب
ز انتهای شب آن شهسوار میآید
ز تنگنای خیالم گذشته است و کنون
به پهندشت دلم آشکار میآید
طلسم کین به سرانگشت مهر میشکند
بشیر دوستی پایدار میآید
سخای اوست که از چشمه زار میجوشد
شمیم اوست که از لاله زار میآید
به جلوهای که از او دیده آفتاب، چنین
به جیب برده سر و شرمساری میآید
جهان برای تماشا به پای میخیزد
به پایبوسی او روزگار میآید
دریغ! کز غم خوبان گرفته است دلش
چو لاله ملتهب و داغدار میآید