شاعر: محمّد خسرو نژاد
اى آن كه بود منزل و مأواى تو چشمم
بازآ! كه نباشد به جز از جاى تو چشمم
در راه تو، با ديده حسرت نگرانم
دارد همه دم شوق تماشاى تو چشمم
گر قابل ديدار جمال تو نباشد
اى كاش كه افتد به كف پاى تو چشمم
تا چند دهى وعده ديدار به فردا
شد تار، در انديشه فرداى تو چشمم
تا كور شود ديده بدخواه تو، بگذار
يك لحظه فتد بر قد رعناى تو چشمم
تا عكس تو، در آينه ديدهام افتد
بازست هماره به تمنّاى تو چشمم
بازآى و قدم نه به سر ديده، كه شايد
روشن شود از پرتو سيماى تو چشمم
چون ديده نرگس كه شد از روى تو روشن
دارد هوس نرگس شهلاى تو چشمم