قضا و قدر و مشیت الهی در مثنوی

مسئله قضا و قدر الهی از پُر دامنه‌ترین مباحث فرقه‌ها و نحله‌های گوناگون فکری و اعتقادی است. «قضا» در لغت به معنای حکم و قطع و فیصله دادن است. قاضی را از این جهت قاضی می‌گویند که میان متخاصمان، حکم می‌کند و به کار
يکشنبه، 27 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
قضا و قدر و مشیت الهی در مثنوی
 قضا و قدر و مشیت الهی در مثنوی

 

مؤلف: محمدرضا افضلی




 

چون قضا آید شود دانش به خواب *** مه سیه گردد بگیرد آفتاب
از قضا این تعبیه کی نادر است *** از قضا دان کو قضا را منکر است
زاغ‌کو حکم قضا را منکر است *** گر هزاران عقل دارد، کافر است
در توتا کافی بود از کافران *** جای گند و شهوتی چون کاف ران
من ببینم دام را اندر هوا *** گر نپوشد چشم عقلم را قضا

مسئله قضا و قدر الهی از پُر دامنه‌ترین مباحث فرقه‌ها و نحله‌های گوناگون فکری و اعتقادی است. «قضا» در لغت به معنای حکم و قطع و فیصله دادن است. قاضی را از این جهت قاضی می‌گویند که میان متخاصمان، حکم می‌کند و به کار آنها فیصله می‌دهد. «قدر» نیز لفظاً به معنای اندازه و تعیین است؛ یعنی نظام هستی و آفرینش بر مبنای قوانین و سنت‌های تغییر ناپذیر استوار و مشیت و اراده الهی، مافوق اختیار بشر می‌باشد؛ چنان که در قرآن آمده است: (وَإِذَا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ)؛ هرگاه خدای متعالی اراده امری به کند همین که به او بگوید: باش، ایجاد می‌شود. مولانا به قضا و قدر الهی معتقد است، ولی در عین حال کوشش و سعی بشری را نیز لازم می‌داند. بنابراین انسان با وجود حاکمیت قضا و قدر الهی، نباید دست از تلاش و کوشش بردارد:

بل قضا حق است و جهد بنده حق *** هین مباش اعور چو ابلیس خلق

و یا این‌که:

گر قضا پوشد سیه همچو شبت *** هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گاهی چنین است که هنگام قضای الهی، ادراکات و علم و آگاهی انسان آن چنان که بایسته است فعالیت نمی‌کند؛ مثل این است که به خواب رفته باشد و اندیشه تابناک و تابندگی خود را از دست بدهد.
استاد فروزان‌فر کلام مولانا را مستفاد از این حدیث می‌داند: «ان الله اذا اراده انفاذ امر سلب کل ذی لبّ لبه». «تعبیه» یعنی لشکر آرایی و آماده‌سازی.

چشم آدم چون به نور پاک دید *** جان و سرّ نام‌ها گشتش پدید
چون ملک انوار حق از وی بیافت *** در سجود افتاد و در خدمت شتافت
مدح این آدم که نامش می‌برم *** قاصرم گر تا قیامت بشمرم
این همه دانست و چون آمد قضا *** دانش یک نهی شد بر وی خطا
کای عجب نهی از پی تحریم بود *** یا به تأویلی بد و توهیم بود
در دلش تأویل چون ترجیح یافت *** طبع در حیرت سوی گندم شتافت
چون قضا آید نبینی غیر پوست *** دشمنان را باز نشناسی ز دوست
باغبان را خار چون در پای رفت *** دزد فرصت یافت کالا برد تفت

فرشتگان، انوار الهی را در آدم یافتند و به او سجده کردند. چنین انسانی که پیامبران و اولیای نمونه او هستند، اگر تا قیامت در مدح او سخن بگوییم باز آن چه باید نگفته‌ایم. استاد فروزانفر می‌گوید: نهی ممکن است به معنای تحریم باشد که در آن صورت ارتکاب آن گناه است، یا نهی تنزیهی باشد به این معنا که ترک آن بهتر است و مفسران قرآن در مورد «ولاتقربا» در این آیه اختلاف نظر دارند؛ شیعه که انبیا را معصوم می‌دانند این نهی را تنزیهی شمرده‌اند.
سخن مولانا این است که آدم توجه نداشت که نهی پروردگار به معنای تحریم است و موضوع را موافق هوای خود تأویل کرد و نفس، او را به خوردن گندم کشانید؛ مانند باغبانی که خاری در پایش برود و سرگرم بیرون آوردن آن شود و دزد، میوه‌های او را ببرد. نظیر آن‌چه در مرزبان‌نامه آمده است: در عالم شهادت از نقش الواح غیب حکایت کردی و با ملأ اعلی به علای خویش تفاضل نمودی. دانه‌ی گندم دیده بود و دام افکنی چون ابلیس شناخته. پای‌بست خُدعت و غرور نفس چرا آمد؟

چون ز حیرت رست و باز آمد به راه *** دید برده دزد رخت از کارگاه
ربنا انا ظلمنا گفت و آه *** یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه
چون چنین شد، ابتهال آغاز کن *** ناله و تسبیح و روزه ساز کن
ناله می‌کن کای تو علام الغیوب *** زیر سنگ مکر بد ما را مکوب
گر سگی کردیم‌ای شیرآفرین *** شیر را مگمار بر ما زین کمین

وقتی آدم متوجه اشتباه خود شد دید که وضع مطلوب را از دست داده و فریب شیطان را خورده است. آدم و حوّا گفتند: ما به خود ستم کردیم: (قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا) (1). این ستم بر خود، گناهی است که بنده مرتکب می‌شود؛ چه عقوبتی در پی آن باشد و چه نباشد. مولانا ظلم به خود را چنین تفسیر کرده است: آدم سبب گمراهی و تاریکی زندگی خود شد.

پس قضا ابری بود خورشید پوش *** شیر و اژدرها شود زو همچو موش
من اگر دامی نبینم گاه حکم *** من نه تنها جاهلم در راه حکم
ای خنک آن کو نکوکاری گرفت *** زور را بگذاشت او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه هم چون شبت *** هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار قصد جان کند *** هم قضا جانت دهد درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند *** بر فراز چرخ خرگاهت زند
از کرم دان این‌که می‌ترساندت *** تا به ملک ایمنی بنشاندت

مولانا، نافرمانی آدم را نیز به قضای الهی مربوط می‌داند. البته باید توجه داشت که در اندیشه و تفکر مولانا اعتقاد به قضای الهی، از انسان سلب مسئولیت نمی‌کند. در برابر قضای پروردگار،‌ نیرومندترین بندگان (شیر و اژدها) مانند موش ناتوانند و هر لحظه ممکن است دامی در سر راه آنها باشد و بلغزند و خطا کنند. پس باید خودبینی و ادعای زورمندی را رها کرد و به درگاه حق زاری نمود. البته نباید با دید منفی به مسئله قضای الهی نگریست، چون قضای الهی جنبه‌های مثبت فراوان نیز دارد. مولانا می‌گوید: قضای پروردگار همان‌طور که تو را به دام می‌اندازد، دستت را هم می‌گیرد و از دام رها می‌کند. فقط تو را می‌ترساند تا به زور خود، مغرور نشوی و به پروردگار تکیه کنی و به ایمنی برسی.

چون قضا آید فرو پوشد بصر *** تا نداند عقل ما پا را ز سر
چو قضا بگذشت خود را می‌خورد *** پرده بدریده گریبان می‌درد
موسی و فرعون معنا را رهی *** ظاهر آن ره دارد و این بی‌رهی

قضای الهی می‌تواند بصیرت و آگاهی مرد را چنان از کار بیندازد که عقل گیج شود و نداند چه کند. در چنین حالی است که عقلِ حسی یا عقلِ مادی «پرده بدریده گریبان می‌درد» و آشکارا اظهار بی‌قراری می‌کند.
موسی و فرعون هر دو فرمان‌بردار مشیت حق‌اند و فقط در ظاهر و مطابق میزان‌های ما یکی در راه است و دیگری گمراه. «معنا» حقیقت مطلق و ذات پروردگار است. «رهی»، یعنی بنده و فرمان‌بردار و سالک. «بی رهی»، یعنی گمراهی. سخن در این است که همه‌ی کائنات جلوه‌های گوناگون قدرت حق‌اند و در هر یک از آنها یکی از صفات و اسمای الهی تجلی می‌کند.
مولانا فرعون و موسی را برای مثال می‌آورد و پس از این خواهد آمد که فرعون اسیر مشیت خدا بود و حکم قضا درباره‌ی او این بود که هنگام روز ادعای خدایی کند و شب هنگام به خدا پناه برد تا ناموس او نشکند و شهرت و قدرت او درهم نریزد، یا ناموس هستی نشکند و آن‌چه مشیت حق است به اجرا در آید.
این کلام مولانا که هم موسی و هم فرعون، هر دو مؤمن به حق بودند، با مفاد آیات قرآنی و متون دینی سازگار نیست. مگر این‌که بر مشرب صوفیان، ایمان را به دو قسم تقسیم نماییم: یکی ایمان ایجادی که همان حقیقت تکوینیه باشد و دیگری ایمان ایجابی یا حقیقت تشریعیه. به عبارت دیگر، ایمان تکوینی و ایمان تشریعی. منظور از ایمان ایجادی همان انقیاد و متابعت از اصول خلقت و قوانین حاکم بر امور تکوینی است که بر همه‌ی موجودات از جمله انسان، حکم می‌راند؛ چنان که در قرآن کریم آمده است: (قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى‏ كُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى‏)؛ پروردگار من آن کسی است که همه‌ی موجودات را بیافرید و آن‌گاه به راه هدایت آورد.
بنابراین در متابعت از این هدایت تکوینی میان کافر و مؤمن فرقی نیست. پس به این لحاظ میان موسی و فرعون تفاوتی نیست، زیرا هر دو منقاد فرمان تکوینی و ایجادی حضرت حقّند. اما منظور از ایمان ایجابی، همان شرعی است که به صورت ایمان به خدا و پیامبر و شریعت آشکار می‌گردد. پس مؤمن بودن موسی و فرعون از نوع ایمان ایجادی است، نه ایمان ایجابی و شرعی.
البته می‌توان کلام مولانا را به نحو دیگری هم تفسیر کرد و آن این‌که در روز الست و آغاز آفرینش، همه موجودات از جمله موسی و فرعون به وحدانیت حق شهادت دادند: (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى). بنابراین هر دو مؤمن‌اند اما وقتی به عالم خلق و عالم رنگارنگ آمدند، موسی با اختیار و انتخاب از اسارتِ رنگ پرید، ولی فرعون با اراده و انتخاب خود اسیر شهوات و خودبینی و تکبر شد و کوس «انا ربکم الاعلی» زد.

روز موسی پیش حق نالان شده *** نیم شب فرعون هم گریان شده
کاین چه غلّ است‌ای خدا بر گردنم *** ور نه غل باشد که گوید من منم
زآن‌که موسی را منوّر کرده‌ای *** مر مرا زآن هم مکدّر کرده‌ای
بهتر از ماهی نبود استاره‌ام *** چون خسوف آمد چه باشد چاره‌ام
نوبتم گر ربّ و سلطان می‌زنند *** مه گرفت و خلق پنگان می‌زنند
می‌زنند آن طاس و غوغا می‌کنند *** ماه را زآن زخمه رسوا می‌کنند
من که فرعونم ز خلق‌ای وای من *** زخم طاس آن ربّی الاعلای من

فرعون در پیشگاه حق از خود دفاع می‌کند و گمراهی و کفر خویش را به مشیت الهی ربط می‌دهد و می‌گوید: این‌که من می‌گویم «منم»، نفس و خودپرستی و خودبینی است و غل و زنجیری است که حکم قضا را برگردن من افکنده است. چهره‌ی موسی به سبب حکم قضا منوّر است و چهره من از آن کدر و تیره است، وگرنه روح من مانند ماه تابان است اما قضای حق آن را تیره کرده و خسوف، او را پوشانده است،‌ تقصیر من چیست؟ فرعون می‌گوید: اگر چه در نوبت زدن بارگاه شاهی، مرا خدای زمین و سلطان می‌نامند اما این آوازه‌ها در حقیقت طاس زدن برای رفع خسوف از روح من است که مانند ماه گرفته است. روح من از همین ستایش‌ها (ربکم الاعلی‌ها) رسوا می‌شود.
«پنگان زدن»، مردم مشرق زمین می‌پنداشتند که به هنگام خسوف، اژدهایی ماه را در کام خود می‌کشد برای ترساندن و گریزاندن اژدها طاس یا طشت مسی را به صدا در می‌آوردند. پنگان به معنای طاس است.

خواجه تاشانیم اما تیشه‌ات *** می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
باز، شاخی را موصّل می‌کنی *** شاخ دیگر را معطل می‌کنی
شاخ را بر تیشه دستی هست نی *** هیچ شاخ از دست تیشه جست نی
حق آن قدرت که آن تیشه تو راست *** از کرم کن این کژی‌ها را تو راست
باز با خود گفته فرعون‌ای عجب *** من نه در یا ربنا‌ام جمله شب
در نهان خاکی و موزون می‌شوم *** چون به موسی می‌رسم چون می‌شوم
رنگ زرّ قلب ده تو می‌شود *** پیش آتش چون سیه‌رو می‌شود
نی که قلب و قالبم در حکم اوست *** لحظه‌ای مغزم کند یک لحظه پوست
سبز گردم چون که گوید کشت باش *** زرد گردم چون که گوید زشت باش
لحظه‌ای ما هم کند یک دم سیاه *** خود چه باشد غیر این کار اله
پیش چوگان‌های حکم کن فکان *** می‌دویم اندر مکان و لامکان

فرعون می‌گوید: من و موسی هر دو در خدمت پروردگاریم اما تیشه‌ی تو‌ای پروردگار در بیشه‌ی خلقت شاخه‌ای را می‌شکافد، شاخه‌ای را پیوند می‌زند (موصل می‌کند) و شاخه‌ی دیگری را عاطل و بی‌حاصل می‌گذارد؛ موسی را به حق واصل می‌کند و فرعون را از درگاه می‌راند. تیشه، قضای الهی و مشیت حق است و شاخه‌ها ما هستیم که اگر پروردگار اراده کند کج یا راست می‌شویم. فرعون به درون خود بر می‌گردد و از دگرگونی درون خود تعجب می‌کند. من تمام شب یا ربنا (‌ای پروردگار ما) می‌گویم. پنهان از مردم، خاکی و افتاده. اما در برابر موسی تکبّر و خودبینی مرا فرا می‌گیرد. فرعون خود را به زرّ قلب تشبیه می‌کند و موسی را به آتش یا به کوزه‌ی زرگری. زرگر زر ناخالص را در نظر اول می‌شناسد اما در کوره چنان تیره می‌شود که همه می‌فهمند ناخالص است. فرعون می‌گوید: نه، این دگرگونی درونی از خود من نیست. قلب و قالب من تابع مشیت حق است. یک لحظه مرا به عالم معنا (مغز) و لحظه‌ای دیگر به دل‌بستگی‌های مادی (پوست) بر می‌گرداند. هرگاه به من می‌گوید: کشت باش، من سبز و خرّم می‌شوم و چون می‌گوید: زشت باش، من پژمرده و زرد می‌شوم. آن حاکمِ مقتدر جهان هستی، مرا لحظه‌ای ماه و لحظه‌ای سیاه می‌گرداند.
بنابراین مظاهر قدرت حق، ما را به هر جایی که مشیت او تعلق گیرد، می‌کشاند؛ گاه در عالم صورت و ماده و زمانی در عالم معنویت و معرفت و شناخت اسرار حق.

پی‌نوشت‌ها:

1. اعراف، آیه‌ی 23.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط