آشنايي با موقوفه‏ي نادر قلي خان افشار (نادر شاه)

نويسنده‏ي مقاله سعي نموده از کلمات فارسي سره استفاده کند حتي به جاي واژه‏ي «موقوفه» واژه‏ي «نهادک» را به کار برده است. ما سبک و سياق نويسنده‏ي محترم را حفظ کرديم و جز واژه‏ي موقوفه در ساير واژه‏ها تغييري نداديم. با ياري جستن از توان‏مندي يزدان پاک، پروردگار جهان هستي و بخشنده‏ي خرد و دين و دانش. سال 1145 هجري بود و ايران دستخوش بسيار پيش آمدهاي ناخوش و
جمعه، 17 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آشنايي با موقوفه‏ي نادر قلي خان افشار (نادر شاه)
آشنايي با موقوفه‏ي نادر قلي خان افشار (نادر شاه)
آشنايي با موقوفه‏ي نادر قلي خان افشار (نادر شاه)

نويسنده: محمد تقي سالک بيرجندي «پويا»

پيش سخن

نويسنده‏ي مقاله سعي نموده از کلمات فارسي سره استفاده کند حتي به جاي واژه‏ي «موقوفه» واژه‏ي «نهادک» را به کار برده است. ما سبک و سياق نويسنده‏ي محترم را حفظ کرديم و جز واژه‏ي موقوفه در ساير واژه‏ها تغييري نداديم.
با ياري جستن از توان‏مندي يزدان پاک، پروردگار جهان هستي و بخشنده‏ي خرد و دين و دانش. سال 1145 هجري بود و ايران دستخوش بسيار پيش آمدهاي ناخوش و چرخه‏ي تندگرد زمان به خواست خدا و بازي سرنوشت در کف شيرمرد اتک، نادرقلي افشار، در گردش و اينک سردار تواناي ايران سرافرازانه، پس از پيروزي‏هاي درخشان و کشورستاني از خون‏ريزان افغان به سوي گستره‏ي توس و مشهدالرضا (ع) که پايگاه فرمانروايي او بود پيش مي‏آمد. توان‏مند و سرافراز، پيروز و باشکوه، دلي در تپش و سري پرشور، دروني پر آرزو و جاني شيفته، شتاب‏زده و پرانديشه، بر اسب سخت گام خوش اندام و هوشيار خويش نشسته و دوردست چشم انداز خاوري آسمان را مي‏نگريست؛ ناگهان چشم تيزبين وي به گلدسته‏ي سرافراز آرامگاه بلند آستان پيشواي هشتم افتاد. با دلي پر اميد درود فرستاد و به ياد پيمان خويش با خداوند مهربان افتاد. (1) چه، در اين کوچ جنگي آن گاه که در برابر دشمنان دژآهنگ اين مرز و بوم جاي گرفت و دور نماي دهشتناک سپاه بسيار و زور بيش آنان را ديد و چند برابر سپاه خويش يافت، از خداي پاک فروتنانه ياري جست و از روان پاک علي بن موسي الرضا (ع) کمک خواست و به دل سپرد که اگر در آن نبرد پيروز گردد، گلدسته و ايوان شمالي بارگاه وي
را به زر گيرد و در برابر آن، گلدسته‏ي ديگري، هم به هنجار نخستين، برآورد و زرين کند (2)
نادرقلي افشار که به تازگي از سوي شاه تهماسب دوم صفوي - که خود، او را به تخت برآورده بود - به نام‏واره‏ي تهماسب - قلي‏خان سرافراز گشته بود! چون به تختگاه خويش فرود آمد، نياسوده، با پاي پياده، براي ديداري بايسته به بارگاه پيشواي هشتم روي آورد و با پاک‏دلي، گورابه‏ي (مساوي ضريح) وي را در برگرفت و به زبان به درود و بزرگ شماري امام و راز و نياز با خداي پاک گشود و سخن‏ها گفت و پيشاني بر خاک فروتني و سر بر آستان آسمان پايه‏ي پيشواي هشتم نهاد و بي‏گمان در درون جان، از سوي خداي بزرگوار و امام بلندپايه، پاسخ‏ها شنيد و دل‏گرمي‏ها يافت و چون از بارگاه برآمد، در همان دم، فرمان آغاز اين ساخت و سازها و زرآرايي آن‏ها را به دست در کاران چيره‏دست نيک‏انديش آستانه داد تا سازندگان زبردست و هنرمندان نگارگر را بيابند و به شايستگي در انجام اين کارهاي بايسته برآيند که فرمان همين است و زر و مايه‏ي کار آن فراهم و زمان همراه است و بخت يار و ياري خداوند بزرگ پشتيبان!
و هم بدين هنجار، چون در باختر ايران، سرزمين‏هايي را از عثمانيان به نيروي شمشير پس گرفت و پيروزمندانه ازکربلا به سوي نجف رفت در آنجا به بارگاه پيشواي نخستين و بزرگ شيعه، امام علي (ع) بر گونه‏اي بسيار فروتنانه درآمد و با سپاسگزاري به درگاه خداي ياريگر، پيشاني نياز و کشامندي بر آستان وي سود و با آن ابرمرد بي‏همانند رازها گفت و به خواهشگري وي از درگاه يزدان توانا، براي پيروزي دشمن و سرافرازي اين آب خاک ياري جست و خواسته‏هاي شايسته‏ي دو جهاني آرزو کرد و خويش را سگ درگاه علي (ع) ناميد و دستورهاي درخور براي بازسازي‏هاي بايسته‏ي ايوان و گنبد و گلدسته‏هاي بارگاه آن بزرگوار، به کارشناسان و هنرمندان ايراني داد و پرداخت هزينه‏ي آن را به هنگام پذيرفت و در فراهم آوردن آسايش کارکنان و گرد آمدگان و ديدارکنندگان آن پايگاه فرازمند دين و دانش و شکوه کوشيد (3)
بايد افزود که همين باورهاي ديني و شيعي بود که وي را پاي‏بست به بزرگداشت آيين‏ها و درون‏مايه‏هاي فرهنگي مردم اين مرز و بوم - که زادگاه وي نيز در گوشه‏اي دورمانده از شمال خاوري اين سرزمين جا داشت - نموده بود و او هنوز در آن سال‏ها، خويش را جدا از مردم و باورهاي آنان نمي‏دانست و آن‏چه را داشت و سرافرازي‏هايي که پس از پيروزي‏ها به دست مي‏آورد، همه را رهاوردي گران‏سنگ براي مردم رنج‏ديده‏ي اين سرزمين آشفته مي‏شمرد که آن را بازده آشکار ياريگري ايزد پاک و نگرش ويژه‏ي پيشوايان راستين دين به خويشتن مي‏پنداشت و دستگيري و راهنمايي مينويک انسان را براي پيشبرد خواسته‏هاي مردمي خويش، ياري‏گريي خدايي مي‏ديد و آن را بايسته‏ي کار خود مي‏يافت؛ از اين رو مانند همه‏ي مردم آيين‏مند و دين‏باور، از روي پاکدلي و نياز خواهي به انجام دادن کارهايي ارزنده که بازده اين جهاني آن به مردم برگردد و پايان خوش آن جهاني به شادي روان گذشتگان وي و آرامش روان خودش برگردد، دست مي‏زد.
چنين بود که در سال ياد شده، چون به مشهد توس درآمد و ساخت و سازهاي آرامگاه پيشواي هشتم را آغاز کرد، در انديشه‏ي پديد آوردن موقوفه‏ي (مساوي نهادکي) افتاد که در گونه‏ي خود، درخور نگرش است و وقف‏نامه‏ي (مساوي نهادک‏نامه) دراز دامن آن شايسته‏ي بررسي و پژوهش. و اين کمترين در اين نوشته‏ي اندک مايه، برآنم که نگاهي گذرا به اين دو داشته باشم، اگر چه در اين زمينه بسيار سخن گفته و نوشته‏ها پديد آورده‏اند. با همه‏ي اينها، نگارنده بر آن است، هم چنان که نگاهي به نوشته‏هاي پيشينيان دارد، از آن چه خود مي‏انديشد و از نوشته نامه‏هايي کهن در مي‏يابد، نوشته‏اي کوتاه و.راستين برآورد و هم از نخست مي‏پندارد که خداي فراز پايه، وي را در اين کار فزون مايه ياري خواهد کرد. چنين باد!
نگاهي کارشناسانه به موقوفه‏ي نادرقلي خان افشار «نادرشاه»

دهشک (dehesk)

روستاي اندک‏مايه‏اي که اينک پس افتاد موقوفه‏ي گران‏سنگ و فراگير نادرقلي افشار است، همانند تراوه‏اي است که از استخري پر آب، زهيده و در راه جوي خشکيده‏ي زمان، به راهنموني اوقاف خراسان رضوي، پيش مي‏رود تا تشنه کامي را سيراب کند و اين هم به=
گونه‏اي است که چشم‏هاي آزمند، آن را آرزومندانه مي‏نگرد تا از اين باريکه نيز، آشامه‏اي فراچنگ آورد!
موقوفه‏ي (مساوي نهادک) پرشمار و بارآوري که در آغاز محرم 1145 ه به خواست خدا و دستور نادرقلي افشار (مساوي تهماسب قلي خان) در مشهد توس پديد آمد، وقف‏نامه‏ي (مساوي نهادک‏نامه‏ي) آن به دست نويسنده‏اي توانا (شايد ميرزا مهدي خان استرآبادي) به گويايي و زيبايي نگاشته شد و چنان که گفته آيد در اين نوشته‏ي شاهانه، براي پايداري هر يک از بخش‏هاي موقوفه چاره‏انديشي و پيش‏بيني‏هايي شده است که درخور نگرش است، اگر چه بازي روزگار چيزي ديگر بود و بنده با آن برنتابد!
پيداست که درون مايه‏ي نگاشته، برآيند انديشه‏ي باريک‏بين و برتري جوي آن سردار پيروزمند بوده است و بازده بينش آيين‏مندانه‏ي پيوسته‏ي وي به پيشوايان دوازده‏گانه‏ي شيعه مي‏باشد و به اين وابستگي و دين‏باوري در جاي جاي وقف‏نامه، بازنمايي شده است؛ نمونه را بنگريد:
«... دربار عرش مدار سلطان کشور ارتضا و مهر سپهر اجتبي، نور حديقه‏ي ياسين و طاها و نور حدقه‏ي عم و هل اتي، ثاني سبع المثاني مصحف پيغمبري و ثامن آيات فرمان و هدايت و رهبري، کنگره‏ي هشتمين عرش خلافت و رشاد... حافظ احکام قرآن مجيد و حامل ارکان عرش توحيد، گوهر صدف ارض خراسان و ماده‏ي افتخار زمين بر آسمان، نور ديده‏ي نبي و ولي، قبله‏ي ارباب يقين...». و نيز در چکامه‏اي که در پيشاني ايوان شمالي آرامگاه پيشواي هشتم به زيبايي نگاشته شده و به انگيزه‏ي زر اندود کردن گلدسته‏ها و ايوان از سوي نادر، سروده شده است، به دين‏باوري وي بدين گونه، سخن رفته:
«... کرد تجديد بنا آن‏جا، سکندر طالعي - کز غلامان در سلطان علي، موسي رضاست
کلب درگاه اميرالمؤمنين «نادر غلي» - آن که در هر کار، اميدش به توفيق خداست
والي ملک خراسان آن که از اخلاص و صدق، - نيت صافش به حق از روز اول آشناست...»
1145 ه
و هم بدين باورهاي خوش ديني است که پس از پيروزي وي در هرات چون سنگاب يکپارچه‏ي مرمريني را در باغ دولت خانه مي‏بيند، آن را درخور پيش‏کش کردن به بارگاه پيشواي هشتم مي‏يابد؛ بدين خودانديشي، دستور جابه‏جايي آن را به مشهد، به توپ‏چي‏ها مي‏دهد که پس از برآوردن آن و برش و تراش و کنده‏کاري و کناره‏نويسي، به گونه‏اي که خواهيم گفت، در جاي خود، که هم اکنون نيز بر پاي است، نهادند. پيداست که در اين کار، چه مايه هزينه شده و آورندگان چه رنج‏ها ديده‏اند!
در راستاي اين دين‏باوري است که مهر او بدين تک سروده، آراسته مي‏شود:
لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار - نادر عصرم ز لطف حق، غلام هشت و چار
در پشتوان ديدگاه شيعه بودن نادرقلي خان و پاسداري از اين آيين، مي‏توان از نوشته‏ي وقف‏نامه‏ي وي ياري جست که در بخشي از آن آمده است:
«... بندگان فلک شأن، قضا فرمان، عظمت و جلالت توأمان، فاتح ابواب فتح و ظفر و مروج مذهب حق اثني عشر... طرازنده‏ي مسند دين‏پروري و برازنده‏ي جيقه و سکه‏ي سروري... غلام با اخلاص آل علي و بنده‏ي خاص نبي و ولي، حامي بلاد شيعيان...»
اين آيين‏مندي و دين‏پروري، به هر ماه پاکدلي وي در روي نياز به آستان پيشوايان بزرگوار ديني آوردن و در بازسازي و زراندود کردن بارگاه‏هاي ايشان، در سال‏هاي نخست پادشاهي، هنوز در مايه‏هاي دروني وي، نمودي آشکار داشته است؛ چنان که پس از تاجگذاري در دشت مغان، به کربلا و نجف روي مي‏آورد.
محمد کاظم مروي در «عالم آراي نادري» آورده است: «... چون داراي دوران از زيارت شهيد کربلا و باقي شهدا
سرافرازي حاصل ساخت. از آن نواحي عنان عزيمت به صوب خطه‏ي نجف انعطاف داد. در ورود به آن آستان معدلت بنيان، روي نياز به آستان قدسي مکان و عتبه‏ي قبله‏ي مرتبه‏ي شاه مردان و شير يزدان، علي بن ابي‏طالب (ع)، سوده و به قدم اخلاص مراسم طواف آن روضه‏ي ملايک مطاف ارباب مرادات است، جبهه‏ي اخلاص بر زمين اختصاص سوده، مطلبي که در ضمير ضياپذير داشت از واهب بي‏منت و بخشاينده‏ي بي‏ضنت مسألت نمود... (4).
و در «دره‏ي نادره» که به نگارش استادانه و پيچيده‏ي ميرزا مهدي خان، منشي نادرشاه، پديد آمده است، در زير سرآغاز «تذهيب قبه‏ي عليه‏ي خورشيد ظهور» چنين آمده است: «... در اين ولا از عين ولا و حسن تولا، طبع همايون، ذاهب به تذهيب گنبد عرش ساي روضه‏ي عليه‏ي شاه نجف عليه آلاف التحية و التحف... ساقي کوثر که هر که نشئه‏ي سلاسل [آب شيرين جوش سرد] حب سلاسلش [خاندان، اولاد] دريابد، شراب کوثر را کوثر [مساوي غبار بسيار] سراب انگارد... گرديد (5).
نادرشاه که در سال‏هاي پيش از 1148 هجري، تنها سپه‏سالار تواناي ايران بود و اندکي نيز پايگاه جانشيني پادشاه را داشت، بي‏گمان سوادي شاهي را در سر پرورده بود و به دنبال زمان شايسته مي‏بود تا جابه‏جايي پادشاهي را هر چه زودتر در نزد بزرگان اين مرز و بوم انجام دهد و در آذين کار چاره‏انديشي‏ها و زمينه‏چيني‏ها مي‏کرد، به گونه‏اي که در نشست دشت مغان هيچ بازدارنده‏اي در کار وي نباشد. چون ساختار مذهبي مردم سرزمين‏هاي زير فرمان او، بيرون از ايران امروز، گستره‏ي چندي را در شمال و خاور و باختر و شمال باختري، در بر مي‏گرفت و مي‏بايست به گونه‏اي يگانگي پديد آورد، ناچار شد، با خودانديشي، روشي ميانين بيابد و برخي از نوآوري‏ها را فرانمايد و پيکره‏ي درهم شکسته‏ي دين‏باوري توده را بازسازي کند و براي نزديکي آيين‏هاي بزرگ پنج‏گانه‏ي اسلام و کم کردن و افزودن پاره‏اي از مايه‏هاي بنيادين ديني بکوشد، تا باشد که اينان از پاره‏اي خواسته‏هاي ويژه‏ي آيين خويش دست بردارند و از برتري‏جويي کوتاه آيند. اين آرمان‏خواهي در راستاي سنجش، به گونه‏اي آشکار، در فراز و فرودي ناهماهنگ بود که شيعيان در فرودست اين برساخته‏ها جاي گرفته بودند و سنيان در فرادست! و اين پسند ايرانيان شيعه نمي‏بود و اگر چه آن را در مي‏يافتند و مي‏ديدند و در اندوه آن بودند، ولي کسي را ياراي سرپيچي از دستور و خواسته‏ي وي در انجمن بزرگ دشت مغان نبود. (6).
نوشته‏اند که يادآوري تني از پيشوايان ديني بر اين که نادر نمي‏بايست به باورداشت‏هاي شيعيان ايران، ديگر انديشي داشته باشد، نه تنها جان خود را از دست مي‏دهد که چون نادر بر پايگاه پادشاهي دست مي‏يابد و به قزوين مي‏رسد، خشمگينانه بر آن مي‏شود که توان‏مندي‏هاي مادي پيشوايان ديني، يعني درآمد موقوفه‏ها را از آنان بازستاند و براي سپاهيان خويش ويژه کند و يادآور مي‏شود که امروز، کشور به سپاهي بيشتر نياز دارد تا به آخوند (7).
بي‏گمان لشکرکشي‏هاي پيوسته‏ي نادر در درازاي بيست سال هزينه‏هاي بسيار سنگيني داشته است که به ناچار، مي‏بايست درآمد کم مردم فرودست و بازيافت دارايي‏هاي
همگاني و گاه ديني، آن را فراهم مي‏آورد. در شاهزادگان نادري، بوده‏اند که چون اين همه بسنده نبود به زيور و آذين‏هاي آرامگاه‏هاي پيشوايان، دست درازي مي‏کردند و آنها را از جاي درآورده و به پول وا مي‏گرداندند و هزينه‏ي زندگي شاد خوارانه‏ي خود يا سپاه مي‏کردند (8).
شگفت، اين است که نادرشاه که به واژون نوه‏هاي خويش، که تنگدست و خوش‏گذران بودند، بسيار توان‏مند و گنجور بود و ثروت بي‏شماري از تهي کردن گنجينه‏هاي انباشته‏ي شاهان هند فراچنگ آورده بود. اين ثروت با ارزيابي همان زمان، ميليون‏ها تومان (يا دينار) بها داشته است و اين همه، افزون بر دو گوهر کم مانند جهان: کوه نور و درياي نور و تخت‏هاي گرانبهاي الماس نشان هند و شماري کتاب‏هاي دست نوشته‏ي بي‏مانند است که در شمار دارايي‏هاي وي درآمده بود (9)
با اين همه، باز هم به گرفتن باج و سرانه و سپاه آرايي و به بهانه‏هاي ديگر، از مردم ايران به ويژه خراسان، پاي افشار بود! و شمارگران کارگزاري را براي دريافت باج و خراج به سخت‏گيري‏هاي ناهنجار وامي‏داشت. اگر چه کارگزاران نيز از خشم او در پناه نبودند و نه تنها آزار و شکنجه مي‏شدند که گاه دستور کشتن آنان را مي‏داد و دارايي‏هاي آنان در شمار داشته‏هاي پادشاهي، درمي‏آمد.
نادرشاه در 1159 ه، يک سال پيش از کشته شدن، همه‏ي داشته‏هاي گرانبها و پر شمار خود را به گنج خانه کلات روانه مي‏کند! تا از دستبرد و غارت، در پناه ستيغ‏هاي آسمان‏آساي کوه‏هاي سربلند، نگه داشته شود! و ما مي‏دانيم که آن همه نگهداشت‏هاي سخت‏گيرانه و پاسداري‏هاي آگاهانه، نتوانست پيش خواست خداوند، سودي داشته باشد. چنان که سال ديگر، 1160 هجري نادرشاه نه تنها سر خود را از دست داد، که فرزندان وي که در کلات بودند و به بيداد و دستور برادرزاده‏ي ناسپاس و خون‏ريز وي از پا درآمدند، همه‏ي داشته‏هاي گران‏سنگ و بي‏شمار پر بهاي وي چپاول شد و هر گوهري به دست گهري افتاد و هر دانه‏اي در کف بي‏مايه‏اي جاي گرفت و درياي نور پس از چندي بدان جا برگشت که از نخست آمده بود!
همين پادشاه سخت‏کوش زراندوز جان ستان، به هنگامي که هنوز سردار سرافراز ايران و آزاد کننده‏ي پهنه‏ي کشور از تاخت و تاز بيگانگان افغان بود، از هر کوچ جنگي که به خراسان بر مي‏گشت، پيش‏کشي درخور به آستان پاک پيشواي هشتم رهاورد مي‏کرد يا بازسازي بخشي از آرامگاه امام را با زراندود کردن ايوان و گلدسته‏اي يا برآوردن آن، بر خويشتن مي‏نهاد.
وي در سال 1143 ه چون پيروزمندانه از هرات به مشهد برگشت، آن گاه که بزرگان، فرماندهان و کارگزاران مشهد و برخي از شهرهاي خراسان را به مهرباني و نواخت، فراخواند، بدهي‏ها و پرداختني‏هاي آنان را به حکومت، سه ساله بخشيد و از آنان بدان چه بر سرشان در کشتار سنگ‏دلانه‏ي افغانان آمد، در آن هنگام که برادرش فرمانرواي مشهد بود دلجويي کرد و دستور داد آيين‏هاي هزينه‏بر پيشباز از وي را، برگزار نکنند (10)
پس از نماياندن اين نمودارهاي ديني و رفتار نادرقلي افشار، پي‏گير اين نگرش مي‏شويم که چه انگيزه‏اي وي را بر پديد آوردن نهادکي فراگير وامي‏دارد؟ اگر چه از نخست، بخش‏هايي از آن به کار گرفته نشده، ولي در نوشته‏ي پيراسته و استادانه‏ي نهادک‏نامه، همه سو نگري‏هايي بايسته در کار و شمار آورده است که توانايي نگارشي نويسنده و فراگيري انديشه‏ي واقف (مساوي ورايستادگر) را در کارکرد آينده‏ي موقوفه‏اش نشان مي‏دهد.
در اين بخش از نوشته به نگرشي در وقف‏نامه‏ي وي مي‏پردازيم و ديدگاه‏هاي او را تاجايي که اين نوشته کشش داشته باشد، بررسي مي‏کنيم.
نخست: از آن جا که اصل وقف‏نامه‏ي نادر در شمار اسناد آستان قدس رضوي است و ما در مرکز اسناد اوقاف خراسان رضوي، تنها يک روگرفت (مساوي تصوير) و دو کپي سواد نخست و سواد دوم آن را داريم که اين يکي در پايان، کاستي دارد!
روگرفتي که از اصل نهادک داريم، اگر چه ويژگي‏هاي چندي را چون گونه‏ي خط و نگارش و جدول‏بندي و مهرها، چنان که بوده است، نشان مي‏دهد ولي اين همه، در پايه و مايه‏ي نخستين نيست و درازا و پهنا و گونه‏ي کاغذ (يا پارچه‏ي) آن، چنان که
هست نيست. اين روگرفت، در درازاي 240 و پهناي 45 سانتي‏متر آماده شد، نوشته‏ها در کادري باريک‏تر جاي گرفته و درازاي هر کشه (مساوي خط) 28 سانتي‏متر و داراي 110 کشه است که با زيبانگاري‏هايي بر گونه‏ي مثلث و نسخ و نستعليق نگاشته شده است.
چنان که از نمايه‏هاي همراه پديد است، زيبايي خط و درآمد سخن و آرايه‏هاي ادبي - نگارشي آن چشمگير و استادانه است. گونه‏اي از استادانه‏نويسي‏هاي رنج‏آور و ساختگي است که نويسندگان توانا و چيره‏دست مي‏توانسته‏اند آن را به کار برند و پيرايه‏هاي ادبي در آن به کارگيرند.
چنان که برخي گمان مي‏کنند شايد نثر اين وقف‏نامه از ميرزا مهدي خان استرآبادي، دبير نادرشاه باشد (11) ولي نگارش خط آن، گمان مي‏رود از نويسنده‏ي ديگري باشد چون در آن کاستي‏ها و نادرست نويسي‏هايي ديده مي‏شود (12)! در ويژگي‏هاي آشکار اين نهادک‏نامه، مي‏بينيم که نام کسان در بيرون از نوشته‏ها آمده است. پس از «هو الواقف علي السرائر و بسم الله الرحمن الرحيم» که در راست - گوشه‏اي در بالاي نوشته آمده، در سوي راست، پس از بسمه تعالي (مساوي باسمه) از پيشواي هشتم به گونه‏ي «سلطان خراسان ابوالحسن علي» ياد شده است و در زير آن «آستانه‏ي مقدسه‏ي رضيه‏ي رضويه، علي مشرفها الف سلام و تحيه» آمده و سپس از واقف چنين نام برده شده: «نادرقلي خان، والي ممالک خراسان، فرمانرواي عرصه‏ي ايران مازال في دولته، منصور اللوافي عظمته بالغا الي الغاية القصوي.» آن گاه، نام فرزندش که پس از وي سرپرستي اين نهادک را در دست خواهد داشت، بدين گونه ياد شده: «رضا قلي خان مد الله تعالي في عمره و بهائه و زين الارض بطول بقائه» و پس از اين از برادر نادر، چنين نام برده: «ظهير المعز و العظمة و الاقبال، علي جاه ابراهيم قلي خان» (13)
نوشته‏ي درون کادر که مايه و پايه‏ي خاستگاه کار است، با پيش سخني (مساوي خطبه) بايسته وشايسته‏ي سپاس خداوند و درود بر پيامبر گرامي، با نگارش نسخ به زيبايي آغاز شده است. آن گاه براي در آمدن به درونمايه‏ي زمينه‏ي کار به گونه‏اي آشکار، نويسنده‏ي توانا، سخن را چنان برجستگي مي‏دهد (مساوي براعت استهلال) که هر خواننده‏ي آگاهي در مي‏يابد که پس از آن رخدادي بزرگ و درخور نگرش پيش خواهد آمد. بدين گونه براي آشنا شدن
خوانندگان با کارکرد نيکوکارانه‏ي سرداري بزرگ که دست به پديد آوردن نهادکي فزون مايه زده است - اگر چه بخشي از آن خويشتن خواهي بوده است - و نيز آگاهي شنوندگان با پايگاه اين کشور گشاي ايران دوست و جايگاه اين موقوفه، تا زمينه‏ي پذيرش و دريافت نوشتار فراهم آيد، دست به فرانمايي‏هاي آشکاري زده است.
بدين گونه است که هر خواننده‏ي فرهيخته که اين نهادک‏نامه را پيش روي داشته باشد و نگرشي پژوهش گرانه بر آن بيفکند، اين بخش نوشته‏ي آن، او را به خود مي‏کشاند و آرزومندانه روي مي‏آورد تا از شيوايي سخن و استواري نوشته و همانندآوري‏هاي استادانه، از قرآن و حديث - که هر يک در جاي خود به شايستگي و درخور به کار رفته - بهره‏ياب شود و از گوهرهاي ارزنده‏اي که در ديواره‏ي اين سفالينه‏ي آبگينه گون، به کار گرفته شده و در بستره‏ي خوش‏نماي اين پيش سخن استادانه، نمودي شگرف دارد، هر چه بيشتر، مايه‏ور شود.
اين بخش از نهادک نامه، با نگارش خوش نستعليق نوشته شده که به روان خواني سند کمک مي‏کند. با اين که در آن سده روش به کار گرفته‏ي دبيران در نگارش وقف‏نامه‏ها، آشتي‏نامه‏ها، کاغذهاي خريد و فروش، پيروزي‏نامه‏ها و فرمان‏هاي درباري و نگاره‏هاي هنرمندانه‏ي شکسته نستعليق، گاه بي‏نقطه و نيز با شکسته‏ي ترسل و ثلث و نسخ درآميخته بوده است. مي‏گويند نگارش ترسل که نوشتن و خواندن آن دشوار است، از نوآوري‏هاي ميرزا مهدي خان منشي استرآبادي، از پيرامونيان نادر، بوده است.
با اين همه، نويسندگان هنرمند، نيک مي‏دانسته‏اند که چون نوشته‏ي وقف‏نامه سده‏هاي چندي بر جاي مي‏ماند و متولي‏هاي بسياري براي دانستن چگونگي انجام سفارش‏هاي واقف و دستورهاي داده شده در آن، به آن نياز دارند، مي‏بايد چنان باشد که برخي از خبرگان بتوانند آن را بخوانند و اگر با خط ثلث يا شکسته‏ي بي‏نقطه مي‏نوشتند، پيچيدگي نوشته، انگيزه‏ي فراموش شدن آن و به کار نبستن خواسته‏هاي واقف مي‏شد! اگر چه، سياق‏نويسي در آن زمان چنان در شمارگري کاربرد داشته که نويسندگان نهادک‏نامه‏ها، به اين انديشه نبوده‏اند که روزگاري خواهد آمد که براي خواندن آن در همه‏ي مشهد کسي يافته نخواهد شد! چنين است که نزديک به 25 سطر از شمارهاي دست‏مزد، که با سياق نوشته شده، ناخوانا مانده است! درخور يادآوري است که نويسنده‏ي زبردست و کاردان، در اين نوشتار وقفي، در درآمد سخن، با پيش چشم داشتن خوي و رفتار نادر دشمن ستيز جنگ‏آور، و سنجيدن هنجار و روش سپاهي‏گري و فرازپايگي سرداري وي و در ديدگاه داشتن ستيزه‏جويي وي در پهنه‏هاي نبرد و بي‏باکي و دليري وي در کارزارهاي سخت درون آشوب دشمن‏کوب، از واژگاني گويا در اين بخش بهره جسته که با ويژگي‏هاي ياد شده‏ي واقف پيوستگي نزديک داشته باشد؛ نمونه را بنگريد:
«... و بعد چون واقفان اقليم آگاهي و عارفان دين پناهي که سپه داران جنود پيش‏بيني و فرمانروايان لشکر عاقبت گزيني‏اند، به نيروي اقبال دين قويم و به قراولي «هل ادلکم علي تجارة تنجيکم من عذاب اليم» در قلب سپاه دانش و بينش، لواي «ان الله اشتري من المؤمنين اموالهم و انفسهم بان لهم الجنة» برافراشته و بنيان حرص را به ضرب تيغ «فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدين» درهم شکسته‏اند و از اين فتح نامدار مالک مدينه‏ي «هم في الغرفات آمنون» و فرمان‏روان کشور «يطوف عليهم ولدان مخلدون» گرديده‏اند...»
چنان که سخن‏شناسان تيزبين در مي‏يابند، نويسنده‏ي اين نهادک‏نامه، نه تنها از آرايه‏ي چشم‏گير «براعت استهلال» بهره برده که از ديگر آرايه‏هاي نگارشي چون: سجع، مراعات نظير و تنسيق صفات (14) فراموش نکرده و هر يک را چون دانه‏هاي گوهري ارزنده در رويه‏ي جام بلورين سخن خويش نشانده است و باگريزگاهي شايسته به برشمردن ويژگي‏هاي، دروني و بروني پديد آورنده‏ي اين نهادک، نادرقلي خان افشار، پرداخته است. بخوانيد: «... لهذا به ميامن تأييدات الهي و مساعدت توفيقات نامتناهي، بندگان فلک‏شان، قضا فرمان، عظمت و اجلال توأمان، فاتح ابواب فتح و ظفر و مروج مذهب حق
اثني عشر، سحاب شاداب بهار عدل و انصاف و برق جانسوز خرمن جور و اعتساف [ستمکاري] خان صاحب قران قضا و تقدير و دشمن گداز، دوست نواز عديم النظير، کوه پرشکوه رفعت و شأن و درياي گوهر عطاي سلطنت نشان طرازنده‏ي سمند دين‏پروري و برازنده‏ي جيقه و سکه و سروري... خورشيد تاج، زرين کلاه... بهرام صولت، انجم سپاه، فريدون حشمت، خورشيد طلعت، گردون بارگاه، غلام بااخلاص آل علي و بنده‏ي خاص نبي و ولي...»
پس از اين به يادآوري انگيزه‏ي پديدآوردن اين نهادک پرداخته شده و اين که انديشه‏ي به سر آمدن زمان زندگي و فرا رسيدن کوچ بي‏برگشت و رهسپار شدن در اين راه، بدون رهتوشه، شايسته‏ي بندگان خداوند نيست؛ بويژه آنان که توان‏مندند و مي‏توانند براي خويش و ديگران کارايي داشته باشند. چنان که گفته شد موقوفه‏ي نادرقلي خان افشار از شمار نهادک‏هايي است که بخشي از آن بهره‏ي ديگران است و بخشي ويژه‏ي خود وي! بدين نگرش‏هاست که نويسنده‏ي نهادک‏نامه در اين راستا آورده است:
«... حامي بلاد شيعه و شيعيان، کريمه‏ي حقايق ترجمه‏ي «و ما تقدموا لانفسکم من خير تجدوه عند الله هو خيرا و اعظم اجرا» را نصب العين همت والا و پيش نهاد خاطر خطير مهرنما فرموده و بعد از آن که به مقتضاي حديث مشهور: «موتوا قبل ان تموتوا» انديشه‏ي سفر عقبي و فکر انتقال به دار بقا را منظور نظر حق شناس داشته...»
از اين پس، نويسنده به برشمردن بخش‏هاي چند گانه‏ي اين نهادک گسترده پرداخته، در آغاز از روستاي (مساوي مزرعه) دهشک [deheshk] نام مي‏برد و پيوستگي آن را از چهار سو بر مي‏شمارد که همين دورانديشي، انگيزه‏ي پايداري آن بر وقف شده است. و گرنه چون ديگر بخش‏هاي اين موقوفه در گذر زمان و زير و بم روزگار با دست اندازي بي‏باکان تباهکار از ميان مي‏رفت و به دارايي‏هاي خودي درمي‏آمد و بر زمين آن نا آگاهانه نماز مي‏گذاردند و از درآمدش به ديار خانه‏ي خدا مي‏شتافتند! يادکرد چارسوي دهشک، در نهادک‏نامه، چنين است: «.. مزرعه‏ي دهشک بلوک طوس من بلوکات مشهد مقدس معلي من حيث الکل، از يک حد به حريم رودخانه‏ي کشف رود و يک سمت به نهر مزرعه‏ي خطايان و از يک ضلع به اراضي مزرعه‏ي چنبر غربال و از يک جانب، بعضي به مزرعه‏ي آبگينه و بعضي به اراضي مزرعه‏ي سهلک و معه اراضي و صحاري آبي‏زار و ديمچه‏زار و شرب و مشارب و دهکده محوطات و حصار و ممر و مدخل...»
بخش دوم اين نهادک، شماري گسترده از دکان‏هايي است که در چند ميدان شهر مشهد بوده است و با نگرش به نهادک‏نامه، و برشمردن آنان که هر يک ويژه فروش کالايي و آماده کردن خوارکي و جايگاه پيشه و هنر بوده نزديک به 220 دکان مي‏شده است. اين شمار چشمگير دکان، چون در وقف‏نامه، تنها به نمودن جاي آن بسنده شده و پيوستگي چهار سوي آن را نشان نداده‏اند به انگيزه‏هاي چندي، مانند رخدادهاي کشور آشوب پس از نادر و غارتگري‏ها و خون‏ريزي‏هاي بي‏باکانه‏ي علي‏شاه، برادرزاده‏ي وي و کوشش وي، در از ميان بردن شکوه آرامگاه نادرشاه و برگرداندن موقوفات به جاي نخست خود و کشتن فرزندان عم خويش (15) مي‏تواند يکي از پيامدهاي آن، گم شدن اين دکان‏هااز يا از ميان بردنش به دست اندازي ديگران باشد! بويژه که بسياري از مردم، از پايه به کارکردهاي نادر به ديده‏ي دشمني و ناستودگي مي‏نگريستند و نتوانسته بودند او را بر جايگاه صفويان بپذيرند اگر چه کارهايي کارستان کرده بود و کشور را از گمنامي و چيرگي افغانان رهايي داده بود. اگر چه ساخت و سازهاي او در بارگاه پيشواي هشتم و هزينه کردهاي وي براي زراندود نمودن ايوان و گلدسته‏هاي آن افزون‏تر از آن چيزي بود که صفويان در بارگاه رضوي انجام داده بودند. با اين همه مردم تنگ چشم، همه چيز را ناديده مي‏گرفتند و با وي سر دشمني داشتند، چنان که پس از کشته شدن نادرشاه و پسران وي، هر جا که دست‏شان رسيد در زشت شماري کارهاي وي و دست درازي به بخش‏هايي از موقوفه‏ي وي، کوتاهي نکردند!
يادآور مي‏شود که به اين شمار دکان، در هيچ وقف‏نامه‏اي ديده‏نشده است تا جايي که دکان‏هاي 62 گانه‏ي گوهرشادآغا،
وقف شده بر مسجد بلند آوازه‏اش خود در برابر شمار دکان‏ها وقفي نادر، اندک به چشم مي‏آيد! پيداست که هر خواننده‏ي دانشور که در اين گونه نهادک‏نامه‏هاي پر بار و دراز آهنگ مانند وقف‏نامه‏هاي ميرحسن خاني و عمادالملکي تبس و گوهرشاد و نادرقلي مشهد و شوکت‏الملکي بيرجند و چند نمونه‏ي ديگر مي‏نگرد، نخستين پرسشي که در درون او نمود مي‏گيرد، اين است که اين همه آب و زمين و روستا و آسياب و دکان و سرا و خوان و خانه، از کجا گرد آمده‏اند که چون يادکرد نام آنها بر کاغذ يا پارچه‏ي نهادک‏نامه، نگاشته مي‏شدند، در ازاي آن به 5 گز يا بيشتر مي‏رسيد ؟! (که وقف‏نامه‏ي عمادالملکي تبس چنين است). در اين ميان، اين پرسش از سردار کشورگشاي ايران نادرقلي خان، نيز پيش چشم است: او که از دارايي‏هاي پدر زنش - بابا علي بيک - نمي‏گذرد و بر جان او نيز نمي‏بخشد و ثروت به دست آمده از او را هزينه‏ي آماده کردن اسب و سپاهي مي‏کند! و لشکرکشي‏هاي خود را آغاز مي‏نمايد (16) چگونه چنين موقوفه‏اي را پديد مي‏آورد ؟ از سويي، اين موقوفه در زماني پديد آمده که هنوز به شاهي نرسيده بود و گنجينه‏هاي دهلي در دستش نبود و در سال 1145 براي وي، داشتن چند روستا و اين شمار دکان و توانايي ساختن آرامگاهي بدان آراستگي و بازسازي بخشي از بارگاه پيشواي هشتم زرآمود کردن ايوان و گلدسته‏ها و هزينه‏کردهاي ديگر وي پرسش برانگيز است ؟ پاسخ اين پرسش را همه مي‏دانند و بي‏گمان بازگو کردن آن به سود نادرقلي افشار و ديگر واقفاني از اين دست نخواهد بود و پي‏گيري چنين انديشه‏اي در اين نوشته نه پسنديده مي‏نمايد و نه جاي آن است.
يادکردني است که بيشتر اين مغازه‏ها که در نهادک‏نامه آمده داراي تقاوي (مساوي کمک هزينه‏ي پيشه) بوده است (17) که آن نيز در شمار دينارهايي است که پيوسته به نهادک است و با آن همراه، تا آن گاه که بپايد ولي سوک‏مندانه اين دکان‏ها چندان نپاييده‏اند و گمان مي‏رود از 1145 هجري تا 1160، سال درگذشت واقف بيشتر نپاييده است!
در بخش‏هاي ديگر نهادک از دو خانه و آسياب و چندين آلاز زمين و مزرعه‏ي بي‏نام و نشان نام برده مي‏شود که چون جاي اين همه را به درستي نشان نداده و چهار سوي آنها را برنشمرده‏اند، همانند مغازه‏ها، دست خوش يغماگران شده است! نه تنها اين بد انديشان بخش‏هايي از اين موقوفه را از ميان بردند که نزديکان نادر نيز در اين زمينه کوتاهي نکردند! علي شاه که خود را پس از عمش پادشاه ناميد و آن کشتار سنگ‏دلانه از خانواده‏ي نادرشاه انجام داد و آرامگاه وي را نيز غارت نمود و پرده‏ها را درهم دريد و سوخت! و شکوه و آراستگي آنجا را درهم آشوفت! به گونه‏اي که آن ساختمان برافراشته با دو گلدسته‏ي فراز پايه که از بالاي آن بانگ نماز بلند مي‏شد و سقاخانه‏ي شاداب آن که تشنگان تابستاني را با يخ آب خود سيراب مي‏نمود و آن فرش‏هاي ارزشمند و پرده‏هاي گرانبها و باغي سرسبز در کناره‏ي مشهد سده‏ي دوازده هجري که گردشگاه مردم بود و تند آب جويبار شاهي از فروسوي آن مي‏گذشت، با دژکامي‏هاي علي شاه از همه چيز تهي شد و نيمه ويران بر جاي ماند و چون قاجارها فرارسيدند آن را ويران‏تر کردند ولي در پايان خاندان قاجار آرامگاهي اندک مايه ساخته شد و در آغاز پادشاهي پهلوي نخست با دستور قوام‏السلطنه (احمد) بازسازي گرديد (18) و در پادشاهي پهلوي دوم به سرپرستي انجمن آثار ملي به شکوه امروزي برآمد.
درخور يادآوري است که هم چنان که پيرايه‏هاي آرامگاه نادرشاه به تاراج رفت، گورابه (مساوي ضريح) پولادين وي نيز از جاي کنده شد و در سال 1161 به بخشندگي «شاهرخ ميرزا» نوه‏ي نادر با اندک دگرگوني در آن و زيور بستن و نگاشتن نوشته‏اي بر آن، دوباره به وقف درآمد اگر چه اين کار نه روا بوده و نه شايسته، ولي پيشامدها چنان در شکست نادر و فرزندزادگان وي بوده است، که شاهرخ و فرزند وي «قهار قلي ميرزا» خودشان را پيش از آن که افشاري بدانند، صفوي مي‏شمردند و در نهادک‏نامه‏هايشان از تبار پدري خويش نام نمي‏بردند و تنها، يادکرد پيوستگي خويش را به صفويان از سوي مادر بسنده مي‏دانسته‏اند (19)! و اين شايد به انگيزه‏ي بيمي بوده است که از آقا محمدخان قاجار که دشمن سرسخت افشاريان بوده،
داشته‏اند!
در بازگشت به بررسي نهادک‏نامه‏ي نادر، مي‏افزاييم که وي به کشامندي نهاد آيين خواه خويش در آغاز سرداري و فرمانروايي، چنان که پيش از اين نيز گفته شد، از هر کوچ جنگي که با پيروزي و سرافرازي به مشهد برمي‏گشت، رهآوردي يا انديشه‏ي تازه‏اي براي بازسازي بخشي از بارگاه پيشواي هشتم را همراه مي‏آورد که از آن شمار آوردن سنگاب گرانسنگي است از هرات که از آن سخن مي‏گوييم. نادر بخشي از درآمد موقوفه‏اش را براي گردش اين سنگاب و چگونگي بهره‏دهي آن به مردم ديدارکننده ويژه کرده است: اين سنگاب پس از آن که از هرات به مشهد رسيد، سنگ‏تراشان زبردست، روي آن کنده‏کاري‏هايي کردند و نگارگري‏هايي بر تنه‏هاي آن انجام شد و گرد آن نوشته‏اي نگاشتند و آن را ميان برکه‏ي بزرگ آبي که در ميان صحن عباسي (مساوي انقلاب) بود جاسازي کردند و برابر سفارش نادر، پيوسته دو مرد با دو استر از حوض بابا قدرت که از آب طرق (مساوي تروق) پر مي‏شد، براي اين سنگاب، آب بياورند و به هنگام گرما برابر نياز، هر روز يخ خريداري کنند و در آن بريزند تا تشنه کامان ديدار کننده‏ي به پاي‏بوس آمده‏ي پيشواي هشتم از آن بنوشند و از درآمد نهادک، کارمزد اين دو تن را بپردازند و به جاي استرها، پس از فرسوده شدن يا مردن، دو استر تازه راه تندرو بدهند و هم به دستور وي، بر فراز آن کلاه فرنگي‏اي ساخته شد و گنبدک آن را زراندود کردند که چون استاد اين کار، زرگري به نام اسماعيل طلا فروش بود به «سقاخانه‏ي اسماعيل طلايي» نام بردار شد و کمتر کسي از اين کار ارزنده‏ي نادر و هزينه کرد وي آگاه است و از او نام مي‏برد ؟ اگر چه پاداش خدايي آن بهره‏ي اوست. (20)
نادر در سال‏هاي پادشاهي خود به گاه آن که در چهارباغ شاهرخي (تيموري) ساخت و سازهايي انجام داد و ساختماني آراسته به نام «هشت بهشت» در درون آن برپا کرد، براي آب‏رساني به آب‏دان‏هاي ساختمان و آب انبار دو آشکوبه‏ي آن و افزودن بر زيبايي آب‏دان‏هاي ساختمان هشت بهشت و آب انبارها، پيوسته پر آب تازه باشند و افزوده‏ي آن در جويباري به صحن عباسي برده شود و از درون برکه‏ي بزرگ و آب فشان‏هاي آن سر در
درآورد و چون برکه پر شد، آب افزون بر نياز از لبه‏ي آب‏دان در جاويه و از آنجا در جويبار تند و پرآب شاهي «چشمه‏ي گلسپ» راه يابد و به کشتزارهاي آستانه در محمدآباد پايين خيابان روي آورد، هزينه کرد نادرشاه در اين آب رساني، چهارده هزار تومان آن زمان شده است. (21)
نادرقلي خان افشار، بخش بيشتر درآمد نهادک خويش را بر هزينه‏ي آرامگاه خود ويژه کرده است که مي‏توان گمان کرد، انگيزه‏ي بنيادين اين وقف، نگهداشت ساختمان آرامگاه واقف و باغ و سنگاب آن انجام دادن سفارش‏هاي ديگر، که برخي نيک‏انديشانه، است بوده است. جهان گشايي افشار در آن روزهاي کشورستاني و آرمان‏خواهي اگر چه سوداي فرا رفتن از پلکان جهانداري در درون او کششي آرزومندانه پديد آورده بود، ولي از اين رويداد تلخ که در هر جنگ کشته شدن او دور نيست، ناآگاه نبود و بدين انديشه‏ي اندوهبار، پيش از آن که براي زندگي خويش کاخي برآورد، براي مرگ خويش کوخي فرانمود و آنچه را که شايد پس از درگذشت او برآورند خود، به هنگام، پديد آورد. از اين رو سازه‏اي نو بنياد و استوار در آذيني حرم گونه و گلدسته‏هايي آرامگاه مانند و سنگابي در بارانه و هزينه کردي شاهانه و باغي سرسبز و بهارانه در نزديک بارگاه پيشواي هشتم که در آن هزينه‏ها و بازسازي‏هاي بسيار کرده بود، برآراست، ولي دريغ چنان که او خواست نشد!
نادر براي هزينه‏ي آرامگاه خود از 250 تومان درآمد موقوفه‏اش، پنجاه و يک تومان تبريزي ويژه کرده است: «جهت رونق و انتظام مقبره‏ي رفيعه‏ي مزبوره به موجب تفصيل ذيل در وجه خدمه‏ي قبه‏ي آن مقبره‏ي عليا و باغبانان فضاي آن عمارت خلد صفا و مؤذنين و حفاظ که به گفتن اذان و خواندن مناجات در مواقيت صلوات و به تلاوت کلام معجز نظم در گلدسته و قبه‏ي رفيعه‏ي جنت سمات اشتغال نمايند، رسانند خدمه، دو نفر باغبان، دو نفر مؤذن، دو نفر حافظ، يک نفر.»
ازآن جا که در زمان پديد آمدن اين نهادک، نادر درگير جنگ‏ها بوده و آرزوي پيروزي، همه‏ي انديشه‏ي وي را فراگرفته بوده است، از اين رو در نهادک نامه، آمده که نيمي از ثواب قرآن خواندن «جهت ازدياد توفيقات و فتوحات نواب فلک جناب واقف و نيم ديگر جهت آمرزش نزديکان وي که پس از آن، آن جا به خاک سپرده شوند.»
در اين جا يادآوري مي‏شود که اين بخش از نهادک، که نادر بر خويش وقف کرده به ويژه در زندگي، از ديدگاه آسيب شناسي وقف، کاري ناروا و نابايسته بوده! دانشمندان ديني در اين باره گفته‏اي نزديک به هم دارند، ولي پس از مرگ، گروهي آن را روا مي‏دانند و گروهي ناروا مي‏شمرند (22)! به گونه‏اي که در ياد کرد بخش ديگر اين نهادک‏نامه مي‏بينيد نويسنده‏ي آن با باريک‏بيني، برابر آن چه نادر مي‏خواسته است تا در آينده سرپرستان و کارگزاران موقوفه‏ي وي به انجام رسانند، چنين افزوده است:
«... و جهت روشنايي و تعطير، هر صبح و شام آن فيض مقام، چهار عدد شمع موم که در وزن ده استار [مساوي سير] باشد و مقدار ده استار پيه گداخته که در پيه سوزي که تا صباح روشن بماند، صرف شود و مبلغ يک صد دينار جهت قيمت کشته [مساوي ترکيبي از عنبر و مشک] و فتيله‏ي عنبر که صبح و شام بسوزد، هر روز داده شود و مبلغ يک صد و پنجاه دينار در وجه سقاي سقاخانه درب مقبره‏ي رفيعه مقرر باشد که آن را از حوض آب انبار مرحمت و غفران پناه ميرزا محمد محسن رضوي مشروب نموده در آنجا به امر سقايي مشغول بوده و کام جان متعطشان را سيراب نمايد و در پنج ماه گرمي هوا، هر يوم مقدار ده من يخ به او بدهند که در آن جا به مصرف برساند و هر شبه مقدار ده استار روغن چراغ جهت روشنايي شانزده قنديل دو گلدسته و چراغ سقاخانه و درب مقبره‏ي رفيعه و کرباس [مساوي هشتي] آن بناي خلداساس دهند و هر ساله مبلغ ده تومان و چهار هزار دينار تبريزي به صيغه‏ي مواجب در وجه چراغچي رسانند و هر شب از ليالي جمعات مساوي يک هزار و پانصد دينار تبريزي که ساليانه‏ي آن هفت تومان و دو هزار دينار موصوف بوده باشد، نان ابتياع و در فضاي آن عمارت دلگشا فيمابين مستحقين و مستحقات قسمت نمايند و در هر پنج سال، فروش [مساوي فرش‏ها] مقبره‏ي رفيعه را عن قالي و نمد تجديد و دو عدد پرده‏ي زربفت
نفيس جديد گرفته و پرده‏هاي کهنه را مبيع و قيمت آن را فيمابين ارباب استحقاق تقسيم نمايند و هر سال در نوروز فيروز، فروش دو راهرو و دو ايوان و چهار خانه‏ي متصله به آن قبه‏ي ضيا اندوز از قاسمي دال بر (23) دوزند و در آخر هر سال يک زوج پرده‏ي مخمل نو حاشيه‏دار در دو درب آن بناي رفيع مقدار آويزند و قيمت فروش و پرده‏هاي کهنه را به دستور به مردم مندرس الاحوال رسانند...»
يکي ديگر از هزينه‏کردهاي درآمد اين موقوفه، برآوردن نيازهاي روشني و سوخت و قرآن خواني آرامگاه درگذشتگان خانواده‏ي نادر است که از آن شمار، بابا علي بيک، پدر زن وي، و پدر و مادر خودش است. که در پشت پنجره‏ي فولاد از سوي درون بارگاه رضوي - جاي داشته و نادر به خوبي در انديشه‏ي گردش اين آرامگاه بوده و خواسته است که در آن باز باشد و پاداش قرآن خواني‏ها، به روان درگذشتگان برسد. در اين باره در نهادک نامه چنين آمده است: «... و هر يوم مبلغ 900 دينار تبريزي به موجب تفصيل جهت مرسوم شش نفر حافظ و يک نفر فراش و قيمت روشنايي و بخور مقبره‏ي شريفه‏ي مرحمت و غفران پناه بابا علي بيک و جمع مفصل مذکور که در آن مضجع شريف مدفون‏اند... براي 6 نفر حافظ هر روزي 600 دينار تبريزي، براي يک نفر فراش، روزي 50 دينار تبريزي، براي روشنايي و بخور هر روزي 250 دينار تبريزي.»
اين آرامگاه نيز دير نپاييد و مانند بسياري از ساخت وسازهاي درون و بيرون بارگاه پيشواي هشتم به زودي از ميان برداشته شد و به ناچار هزينه کرد آن نيز پس از نادرشاه دستخوش شاهزادگان افشاري شد که به زودي نيازمند شدند و از فروش زر و زيور گنجينه‏هاي رضوي نيز دست نکشيدند. (24)

توليت موقوفه‏ي نادرشاه افشار

در اين بخش از نوشته، نگرشي داريم بر چگونگي کار توليت موقوفه‏ي نادر قلي خان افشار. بي‏گمان يکي از پايه‏هاي بنيادين هر نهادکي، پس از پديد آوردن آن، پايدار کردن رقبات آن و انجام دادن خواسته‏هاي واقف است در درازاي زمان؛ که هر نيکوکاري که وقفي پديد مي‏آورد، چه اندک و چه بسيار، به پايداري آن و جاودانگي نام خويش و به دست آوردن آمرزش از پروردگار است که چشم دارد بهره برندگان از نهادک، آن را براي او از درگاه خداوند بخواهند و اين کار، آن گاه درگذر روزگار مي‏پايد که واقف، کار سرپرستي نهادک خويش را به سرپرستي کاردان و درستکار و خدا ترس واگذار کند و او را به داشتن ويژگي چندي پابست مي‏کردند، و او را به سوگند و گاه نفرين‏هاي سخت هشدار مي‏داده‏اند تا مبادا از راه راست مردي و پاکي و دينداري پا واپس کشند؛ اگر چه سوک‏مندانه، بيشتر اينان درگذشت زمان‏ها، به بي‏راهه کشيده شده، راه راست را رها کرده‏اند!
بدين انديشه است که بيشتر واقفان تا زنده بوده و هستند، کار توليت موقوفه را به خويش واگذار مي‏کرده‏اند و پس از خود به پسر بزرگ‏تر و داناتر و دلسوز خود. ولي نادرقلي خان افشار در شمار واقفاني است که خويش، نه سوداي سرپرستي موقوفه‏اش را داشته و نه درنگ و زمان آن که به انجام دادن سفارش‏هاي خود در نهادک‏نامه بپردازد! از اين رو هم از نخست، اين کار را به پسر بزرگ خويش رضا قلي ميرزا وامي‏گذارد که در فرزندان پسر او پشت به پشت پايدار باشد و اگر از ميان رفتند در پسران برادرش ابراهيم خان. به نوشته‏ي نهادک نامه بنگريد:
«... توليت موقوفات و رقبات و حوض و مرمر مزبور و مقبره‏ي رفيعه‏ي فردوس سمات و کلما يتعلق بها را مفوض فرمودند به گوهر صدف بخت و کامکاري و در آبدار درياي رفعت شهرياري، نونهال گلزار عزت و اقبال و سرو نورسته‏ي جويبار عظمت و جلال، اميرزاده
والا شأن عالي تبار... فلک مقدار، عالي جاه، فضايل دستگاه، ولد اکبر ارشد ارجمند خود (رضا قلي خان مدالله عمره و بهائه و زين الارض به طول بقائه و اولاد امجاد ذکور آن معلي جاه که حاصل و مداخل اوقاف و رقبات مسفوره [مساوي نوشته شده] را جمع آوري نموده و به مصارف مقرره‏ي فوق رسانند و يک عشر از مدخل کل موقوفات مفصله مختص متولي و نصف عشر ناظر و مبلغ شش تومان تبريزي مرسوم مستوفي اوقاف مزبوره مقرره است...»
و پايان اين نهادک نامه مانند ديگر اين گونه نوشته‏ها، با رها کردن واقف، رقبه‏هاي موقوفه را از شمار دارايي‏هاي خود (يد مالکانه) و به وقف واگذاشتن آن و بر گردن گرفتن سرپرست، انجام دادن کارهاي آن و پس از آن آرزوي پايداري نهادک و دور ماندن از نابودي و دست درازي فرمانروايان و کارگزاران ديوان و برکنار بودن از به دارايي مردم درآمدن و بخشيده شدن و به گرو واگذاردن آن و فروختن و به کابين زنان درآوردن هشدار داده شده و پذيرفتاري آن، به ياري خداوند و اگر جز اين باشد، نفرين خدا و پيامبر و خاندان و تبار وي، بايسته‏ي ازميان برنده‏ي موقوفه باشد. (25) و پايان اين نهادک نامه بدين گونه است:
«وقفا صحيحا شرعيا مخلدا مليا بتا بتلا [دل بريده و بخشيده] لا يباع و لا يوهب و لا يورث الي ان يرث الله الارض و من عليها و هو خير الوارثين و لا يحل لاحد اين يغيرها او يتصرف فيها بغير وجيها و الا فعليه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين و کان ذالک في غره شهر محرم الحرام من شهور سنه خمس و اربعين و مائه بعد الالف 1145 ه و آن گاه نمودار مهر نادر: «لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار - نادر عصرم ز لطف حق غلام هشت و چار»
و از اين پس، ديگر هيچ نشاني از نام و مهر گواهي ديده نمي‏شود و اين مي‏تواند به انگيزه‏ي اين باشد که پس از مهر خويش نيازي به مهر ديگران نمي‏ديده و آن را کم شماري خويش مي‏شمرده است!
ولي در بخشي از يک روگرفت از رونوشتي که از رونوشت نخست وقف‏نامه‏ي نادر در سال 1340 ه فراهم آمده، و در مرکز اسناد وقفي اداره‏ي کل اوقاف
خراسان رضوي بر جاي است، نام و مهر گواهاني ديده مي‏شود: رونوشت دوم را يکي از بزرگان زمان به نام مرتضي قلي [؟] گواهي و مهر کرده، بدين نوشته:
«بسم الله تعالي: هذه الورقة الشريفة مطابقة للورقة الموقوفة من اصلها الشريف... بتصديق من العلماء و الاعلام و حجج الاسلام نور الله مضاجعهم... في شهور سنة 1340 و انا العبد العاصي الحاجب العتبة العلية المتعالية مرتضي قلي امضا»
و جاي مهر با نوشته‏ي مرتضي قلي بن علي قلي.
بي‏گمان اين رونوشت داراي مهرهاي ديگري بوده که بريده شده است.
و اما نام گواهان چندي از سواد نخست بر جاي است که در زير مي‏آيد. يادآور مي شود که اين رونوشت در سال 1277 ق پس از 132 سال که از نگارش وقف‏نامه‏ي بنيادين گذشته بوده، نوشته شده است و بزرگاني چون حاج ميرزا هدايت الله مجتهد و حاجي شيخ محمد رحيم و آقا ميرزا احمد مجتهد، در گوشه‏ي چپ بالاي اين سواد ارزشمند، تسجيل نموده‏اند. نويسنده‏ي آن بدون اين که نام خود را آشکارا بياورد با خط ثلث زيبايي، چگونگي انجام دادن کار را چنين نگاشته است:
«لما امر باستنساخ هذا السواد من اصله المعتبر الاصيل و مقابلة مع السيد الجليل النبيل و المولي مفخر الشرفاء و السادات... و مجمع الفضائل و السعادات... المتولي للروضة المقدسة الرضوية، ضد الملک الدولة العلية القاهرة، سمي جده خامس اصحاب الکساء دام مجده واجلاله... فاستنسخ و استدعي منا المقابلة و المطابقة مع اصله فقابلناه فوجدناه مطابقا في الالفاظ و العبارات و الهوامش و السجلات و کانا کفرسي الرهان... و نحن اقل خدم الشريعة المطهرة و کان تحريرا في شهر جمادي الاخري 1277» (26)
و نيز در بالاي آن با خط نسخ زيبايي با مايه‏اي از ثلث، چنين مي‏خوانيم:
«بسم الله تعالي، قوبل مع اصله فتطابقا، حرره الاحقر. محل مهر مرحوم مغفور خلد آشيان آقاي حاج ميرزا هدايت الله مجتهد اعلي الله مقامه».
و در گوشه‏ي راست نوشته شده:
«هو الله تعالي شأنه العالي، حقير محمد صادق رضوي ناظر سرکار فيض آثار اين نسخه‏ي سواد را با اصل آن مقابله نموده‏ام، حرره العبد الاقل محل مهر مرحوم آقاي ميرزاي ناظر طاب ثراه.»
و پس ازگواهي همه‏ي اين بزرگان، متولي باشي آستانه، پس از 4 سال، نسخه‏ي اين سواد گرانمايه را بدين گونه پشتيباني کرده است:
«هو، ملاحظه شد 1281، محل مهر مرحوم خلد آشيان حاجي سيف‏الدوله متولي باشي آستان عرش بنيان حضرت رضوي عليه‏السلام».
ياد کردني است که اين سواد، که بي‏گمان مانند اصل آن در مرکز اسناد وقفي آستان قدس بر جاي است، مي‏تواند از نوشته‏ي بنيادين نخستين خود ارزشمندتر باشد؛ از آن که پيداست بزرگان شناخته شده‏ي فرهيخته‏اي آن را ديده و برابري آن را گواهي داده‏اند، ولي پيدا نيست که در سده‏ي سيزدهم آيا همه‏ي بخش‏هاي موقوفه بر جاي بوده يا اين که مانند سده‏ي چهاردهم تنها روستاي دهشک در دست شاهزادگان نادري دست به دست مي‏شده است ؟

برخي متوليان موقوفه

شايسته مي‏بيند که در اين جا به يادکرد نام برخي از متوليان اين موقوفه، که همه از شاهزادگان نادري بوده‏اند و برابر نوشته‏ي‏
وقف‏نامه کار سرپرستي را پشت به پشت در تبار پسران تا به 20 سال پيش نگه داشته‏اند و از اين پس خود آن را رها کرده و کار سرپرستي نهادک را به اوقاف مشهد واگذار کرده‏اند، بپردازم. (27)
چنان که ياد شد نادر قلي خان افشار در سال 1145 هجري، که موقوفه‏ي خويش را پديد آورد، سرپرستي را به پسر بزرگش که به هنگام پادشاهي نادر، براي جانشيني پدر نامزد شد - و سرنوشت وي را همه مي‏دانند! - واگذار شد و او بي‏گمان تا بوده، چه در زمان ولي عهدي و چه هنگام نابينايي و خانه‏نشيني به گونه‏اي اگر چه کمرنگ و دلسردانه به موقوفه‏ي پدر رسيدگي مي‏کرده است و چون به دستور خويشاوند خونخوار خود، علي شاه به همراه برادران ديگر خود کشته شد، پسر وي شاهرخ، که به خواست خدا و دلسوزي دشمن جان در برد، برابر يادکرد نهادک‏نامه، سرپرستي موقوفه‏ي پدربزرگش را بر دست داشته است.
شاهرخ ميرزا که تا سال 1218 زنده بود، اگر چه به سختي درگير کار پادشاهي اندک مايه‏ي خويش بوده و به ناچار بازيچه‏ي فرماندهان بزرگي جوي گرداگرد خود بوده است، که يکي او را کور و خانه‏نشين مي‏کند و ديگري وي را به شاهي برمي‏دارد، نه شاه ايران و خراسان که شاه مشهد و از اين هم کم‏تر، با اين همه در برخي از نوشته‏ها، سندها، تاريخ‏ها، به نامواره‏ي «شاهرخ بهادرخان» ناميده شده و چون از سوي مادر، صفوي‏زاده بوده در آن ستيزه‏جويي‏هاي پيرامونيان خويش، بهتر آن دانسته که از يادکرد نادري و افشاري بودن بگذرد و برابر پذيرش مردم زمان و پسند وابستگان بارگاه پيشواي هشتم، خود را به خاندان مادر سرافراز داند. (28)
اگر چه از کارکرد وي در سرپرستي موقوفه‏ي پدر بزرگش نشاني در دست نيست، ولي چنان که نوشته‏اند گورابه‏ي پولادي آرامگاه نادر را پيدا نيست به چه انگيزه از جاي درآورد و با افزودن نگين‏هايي چند و نوشتن يادکردي بر گرد گورابه، آن را به بارگاه پيشواي هشتم براي جاسازي بر روي خوابگاه پاک امام، پيش‏کش نمود (29)
در اين باره محمد حسين قدوسي در «نادرنامه» آورده است: «... علي قلي خان در زمان پادشاهي خود آرامگاه نادرشاه را خراب نمود و ضريح مزبور مدت‏ها بلااستفاده بود تا شاهرخ پس از استقرار به مسند سلطنت، در سال 1161 آن را وقف نموده و بر روي قبر مطهر حضرت رضا (ع) انتقال داده است. (30).
روشن است که نخست بر روي آن کارهايي هنري انجام شده و آن را به شايستگي آراسته کرده و به بايستگي پيراسته‏اند تا پيشگاه امام را در خور باشد:
«... و در هر گوي آن چهار دانه ياقوت و يک دانه زمرد نصب شده و دانه‏ها در ورق طلاي ضخيمي قرار گرفته، مثل نگين‏دان انگشتر و آن را در روي فولاد ضريح نصب کرده‏اند، در بالاي سر درب ضريح کتيبه‏اي است در دو سطر به خط نستعليق، چهار دانگ طلاکوب شده، بدين عبارت: «نيازمند رحمت ايزد مستعان و تراب اقدام زوار اين آستان ملايک پاسبان شاهرخ الحسيني الموسوي بهادرخان. به وقف و نصب اين ضريح و قبه‏هاي مرصع چهارگوش ضريح مقدس مبارک موفق گرديد. سنه‏ي 1161» (31)
اين شاهرخ ميرزا به جز اين که سرپرستي موقوفه‏ي پدربزرگش را بر گردن داشته است، خود نيز در سال 1189 هجري وقف‏نامه‏اي پديد آورده است که در آن بدين نامواره‏ها ناميده شده:
«... السلطان بن السلطان، الخاقان بن الخاقان، السلطان شاهرخ شاه الموسوي الحسيني ادام الله ظلال اجلال دولته و سلطنته».
و در نهادک‏نامه‏اش همگي مانده ريگ خود را در کلات، بر مردم باشنده‏ي آنجا وقف کرده است و پاداش آن را به روان «فاطمة الدوراني نواب عليه طاب ثراه، والده‏ي بندگان ثريا مکان... هبه و بخشش نمايند. ذي قعده 1189».
به دنبال شناسايي و برشماري سرپرستان اين نهادک، بدين پندار روي مي‏آوريم که پس از سال 1218 که شاهرخ به انگيزه‏ي زرجويي آغامحمدخان قاجار شکنجه ديد و درگذشت، شايد يکي از سه پسر او، قهار قلي ميرزا، کار سرپرستي موقوفه‏ي نياي بزرگ خود را بر دست گرفته باشد؛ از آنکه دو پسر ديگر شاهرخ، نصرالله ميرزا و نادرميرزا، پيوسته در کار لشکرآرايي و انديشه‏ي فرمانروايي و زرجويي بودند و بدين روش نمي‏توانستند سرپرست نهادک ياد شده باشند! ولي قهار قلي ميرزا که در انديشه‏ي زر و جاه نبوده مي‏توانسته به خداياري و درونگرايي روي آورد، چنان که، خود نيز در سال 1240 ه موقوفه‏اي در برپايي سوگواري حسين بن علي (ع) پديد آورده است که در نهادک‏نامه‏ي آن، او نيز مانند پدرش خويش را از تبار صفويان مي‏نمايد و از افشار بودنش نامي به ميان نمي‏آورد! در اين وقف‏نامه پس از پيش سخني استادانه در بخش يادکرد نام واقف چنين آمده است:
«... لهذا زبده‏ي سلاله جلالت و بسالت و قدوه‏ي نتيجه‏ي شوکت و سلطنت، افتخار عظماء الفخام، سرور کبراء الکرام، نواب مستطاب عالي مقام، اعني چراغ خانواده‏ي صفوي - انار الله برهانهم - قهار قلي ميرزا، ضاعف الله حسناته، ابن‏شاهرخ شاه - اعلي الله مقامه - به عنايت هدايت توفيق يزداني و سعادت قيادت قائد تأييد رباني از روي صفاي نيت و خلوص طويت - قربتا الي الله تعالي - وقف صحيح شرعي مخلد و حبس صريح ملي مؤبد فرمود...»
اين وقف‏نامه را گواهاني چند، از آن شمار پسر و نوه‏ي واقف، مهر و پشتيباني کرده‏اند. اين دو تن محمد مهدي ميرزا و حاج محمد علي ميرزا پسر و نوه‏ي قهار قلي ميرزا بوده‏اند که به پندارم مي‏توانند يکي پس از ديگري سرپرست موقوفه‏هاي پدر و پدربزرگان خود باشند. اگر قهار علي ميرزا در 1250 هجري درگذشته باشد، دست کم، فرزند او تا 1280 و نوه‏ي وي تا 1310 يا بيشتر زنده بوده‏اند.
اينک پسنديده است براي پيگيري متوليان شناخته شده‏ي موقوفه‏ي نادر قلي خان افشار از نوشته‏هاي بخش اسناد وقفي اداره‏ي کل اوقاف خراسان رضوي کمک بگيريم.
در پوشه‏هاي اسناد گردآورده شده، شماري از کهن نوشته‏هايي ارزنده، با پي‏گيري بسيار جسته‏ام که نمايان‏گر افت و خيزهايي در جابه‏جايي سرپرستان اين نهادک و کم و افزون گشت درآمد آن و چگونگي هزينه کرد آن و بسياري از آگاهي‏هاي تاريخي ديگر است. و اين کمترين اگر چه همه‏ي آنها را، با خواستاري، بررسي و دسته‏بندي کردم، ولي سوک‏مندانه در اين نامه‏ها، که همه از دست و زبان شاهزادگان افشاري پديد آمده‏اند، سندي که به سده‏ي سيزده پيوسته باشد، پيدا نشد و همه‏ي آنها در سده‏ي چهاردهم - از 1313 تا 1350 هجري نوشته شده‏اند، بنگريد:
1. برابر سند شماره‏ي 4487، که در شمار اين نوشته‏هاست، در سال 1313، شاهزاده محمد هاشم ميرزا افشار متولي موقوفه‏ي نادرشاه بوده است و در اين زمان، نواب حاجي قلي ميرزا فرزند نواب حيدر قلي ميرزا وکيل بوده است. اين نوشته گوياي اين مطلب است که نادر قلي ميرزا محوطه‏ي باغ نادري را 90 ساله به «حاجي ميرزا عبدالله، متولي بالاستقلال مسجد جامع کبير ارض اقدس» به اجاره داده است و بزرگاني شناخته شده چون محمد باقر الرضوي «مجتهد» و حاجي ميرزا حبيب مجتهد و آقا شيخ اسماعيل مجتهد آن را گواهي کرده‏اند.
2. پس از سند ياد شده، تا سال 1322 هجري نوشته‏اي بر جاي نيست. از اين سال، سند شماره‏ي 4489 بر جاي است که در صفر 1322 نوشته شده و در بردارنده‏ي مصالحه نامه‏اي است ميان شاهزاده حاجي نادر قلي ميرزا و شاهزاده محمد حسن ميرزا درباره‏ي اجاره‏ي همگي باغ «مقبره‏ي جد اعلاي» خود نادرشاه که اين کار به اذن و اجازه‏ي جناب مستطاب شريعت‏مدار آقاي
حاجي ميرزا طاهر مجتهد، انجام شده است. يادکرد نام مجتهد زمان در اين سند و به ميان نيامدن نامي از متولي، شايد گوياي اين باشد که شاهزاده محمد هاشم ميرزا سرپرست اين نهادک ديگر در اين جهان نبوده است و تا برگزيده شدن سرپرست شايسته‏ي ديگري از ميان شاهزادگان نادري - که پيداست کم نبوده‏اند و با هم در به دست گرفتن توليت، برابرکوبي داشته‏اند! و پيداست که چون فرزندان پسر رشته‏ي پيوسته‏ي نادرشاه که مي‏توانسته‏اند پشت در پشت سرپرست نهادک وي شوند يا از ميان رفته بوده‏اند يا به انگيزه‏ي در هم آميختگي و گذشت 162 سال از زمان نادر تا آن هنگام، نزديک‏ترين وشايسته‏ترين آنان شناخته نمي‏بود - از اين رو تا پديد آمدن آن که شايستگي دارد، سرپرستي و نگرش در کارکرد نهادک به حاکم شرع واگذار مي‏شده است.
3. سند شماره‏ي 4487 مصالحه‏نامه‏اي است که در رمضان سال 1323 هجري، ميان نواب حاجي نادر قلي ميرزا و شاهزاده سلطان محمد ميرزا فرزند نواب محمد ولي ميرزا، متولي موقوفات نادرشاه، که همگي «حق و حقوق و بهره ونصيبي» که از گذر حق‏التوليه، داشته به درازاي سي سال به گونه‏اي که در اين نوشته آمده، به حاجي نادرقلي ميرزا به مصالحه واگذار کرده است. رونوشت اين نوشته، از سوي رياست اوقاف خراسان و سيستان با دستينه و مهر «دفتر اوقاف خراسان» گواهي شده است.
4. سند شماره‏ي 4491 گوياي اين است که که در شوال 1323 هجري «نواب والا شاهزاده حاجي نادر قلي ميرزا، متولي موقوفات نادرشاهي» بوده است. اين نوشته، رسيدي است که در برابر اجاره بهاي يک قطعه از زمين‏هاي وقفي باغ آرامگاه نادرشاه از سوي حاج عبدالله متولي مسجد گوهرشاد به سرپرست اين نهادک پرداخت شده است.
درخور يادآوري است که سلطان محمدميرزا که در رمضان سال ياد شده سرپرست اين نهادک بوده است، در ماه شوال همين سال، در سند بالا از حاجي نادر قلي ميرزا با نامواره‏ي «متولي» ياد شده است. با اين که در نوشته‏هاي سال‏هاي پس از اين تاريخ، اين سلطان محمد ميرزا باز هم سرپرست موقوفه‏ي نياي بزرگ خود بوده است ؟!
5. سند شماره‏ي 4490 که در شوال 1327 هجري بر گونه‏ي مصالحه نوشته شده است؛ مصالح، حاج نادر قلي ميرزا و مصالح له شاهزاده محمدحسن خان است. اين نوشته از سوي بزرگان زمان گواهي شده است و رونوشت آن که در دست است با خطي خوش و مهري روشن از سوي ميرزا حسن برسي مجتهد، پشتيباني شده است. اين مصالحه نامه نيز درباره‏ي يک قطعه از زمين‏هاي آرامگاه نادر شاه است.
6. سند شماره‏ي 4486 گوياي اين است که شاهزاده سلطان محمد ميرزا، متولي موقوفه‏ي نادرشاه، در رمضان 1328 هجري از مصالحه نامه‏ي رمضان 1323 ياد مي‏کند که ميان وي و حاجي نادر قلي ميرزا انجام شده است و برخورداري‏ها و بهره‏هاي خويش را از اين نهادک به وي واگذار مي‏کند و آن را با يادکرد دوباره، پشتيباني مي‏کند. اين سند را دفتر اوقاف خراسان با تمبرهايي در نمودار «معارف» به ارزش دو قران و پنج شاهي مهر زده است. با نگرش به اين نوشته، پديد مي‏آيد که در نوشته‏ي شماره‏ي 4491 کاربرد نامواره‏ي «متولي» براي نادر قلي ميرزا نادرست است؛ چه سلطان محمد ميرزا، در آن سال سرپرست اين موقوفه بوده اسثت.
برابر سندهايي که در دست است اين سرپرستي تا سال 1348 به درازا کشيده، اگر چه در اين ميانه، نادر قلي ميرزا، پيوسته وي را در تنگنا داشته است و مطابق آن چه بر گونه‏ي کارپردازي از متولي پذيرفته و پيمان‏نامه‏ها، گوياي آن است و گواهي بزرگان زمان بر آن نگاشته است، رفتار نمي‏کرده و از انجام دادن بر گردن گرفته‏هاي بايسته، آشکارا سرپيچي مي‏کرده است. به خوبي پيداست که سرپرستي نهادک نادرشاه را شايسته‏ي خود مي‏دانسته است. چنين است که در سند شماره‏ي 248 جمادي‏الثاني 1330 شيخ محمد حسن برسي مجتهد مي‏نويسد:
«مخفي نماند که چون بين نواب حاج نادر قلي ميرزا و نواب سلطان محمد ميرزا گفت‏وگو بود در باب موقوفه‏ي نادرشاهي و به ديوان خانه‏ي اعظم رجوع نموده و طرفين الزام داده که به محضر احقر حاضر شده، طي گفت‏وگو شود...»
بر اين گونه که سند شماره‏ي 3824 جمادي‏الاولي 1330 نشان مي‏دهد، فراخواندن دو تن ياد شده از سوي حاکم شرع، به دنبال دادخواستي بوده که سلطان محمدميرزا، متولي موقوفه‏ي نادرشاه، به دارالشرع داده است. در اين نوشته، وي به ناچار براي بازستاندن بهره‏هاي سرپرستانه‏ي خويش «آقا ميرزا مصطفي نظام العلماء» را به کارگزاري خويش برمي‏گزيند تا نام برده «... در خصوص ترافع شرعي و عرفي نمودن با حاج نادر قلي ميرزا و مطالبه‏ي مال الالتزام مشاراليه بغايت منافع سهمي موقوفه‏ي مزرعه‏ي دهشک و هم‏چنين مطالبه‏ي حقوق شرعيه‏ي شخصيه‏ي موکل مزبور از حاج نادر قلي ميرزا و همچنين در خصوص جواب دادن از دعاوي موهومه‏ي مشاراليه به قانون شرع مقدس...» گام پيش گذارد. اين سند کوتاه را دو تن از مجتهدان زمان مهر و امضا کرده‏اند: يکي با مهر «حسن» که همان شيخ محمدحسن برسي است و ديگري با مهر: «العبد محمد بن ابراهيم بن محمد الرضوي» که گمان مي‏رود از پيوستگان بارگاه رضوي بوده است.
به دنبال اين دادخواست در ماه شوال 1330 ه، آن چنان که از سند 251 بر مي‏آيد، بار ديگر «شاهزاده حاج نادر قلي ميرزا» بر گردن مي‏گيرد که به پيمان‏هاي پيشين رفتار کند و نداده‏هاي گذشته و دادني‏هاي آينده را به سرپرست اين نهادک بپردازد. از اين سال تا پايان پيمان‏نامه سالي 20 تومان افزون‏تر بپردازد و اگر به گفته‏اش رفتار ننمايد، پانصد تومان پرداختني باشد. اين نوشته را 12 تن از بزرگان مشهد گواهي کرده‏اند. سواد اين پيمان‏نامه با نشان شير و خورشيد و مهر رياست اوقاف خراسان و سيستان در دست است.
يادآوري مي‏کند که پاره‏اي ديگر از اين نوشته‏ها در زمينه‏ي ناسازگاري‏هاي دو تن از شاهزاده‏هاي نادري است براي سرپرستي موقوفه‏ي نياي بزرگ خود که چند سال پس از اين نيز پيوستگي دارد و گوياي درگيري سلطان محمدميرزا، سرپرست اين نهادک با نادرقلي ميرزا، کارگزار وي است. سند شماره‏ي 237 که در 13 ذي‏قعده‏ي 1333 هجري نوشته شده گوياي ناتواني سرپرست موقوفه در کارهاي آن است؛ به گونه‏اي که کارگزاران موقوفه به وي نگرشي نداشته، پاسخ وي را در جستن بهره‏ي خويش نمي‏دادند و او از حاکم شرع آن زمان مشهد «ميرزا ابراهيم مجتهد» ياري خواسته است و اين بزرگ، در اين زمينه نامه‏اي نوشته و سفارش وي را به در دست دارندگان روستاي دهشک مي‏نمايد! بنگريد:
«هو الله تعالي، مباشرين موقوفه‏ي مزرعه‏ي دهشک را اعلام مي‏شود: نواب سلطان ميرزاي نادرشاهي، متولي موقوفه‏ي مزبوره
مي‏آيد به مزرعه‏ي مزبوره، ان شاءالله تعالي رعايت حدود و حقوق نواب مشاراليه و نواب حاجي نادر قلي ميرزا واقع شده است، يک صحرا از جمله ده صحراي مزرعه‏ي دهشک بايد تصرف نواب مشاراليه داده شود که زراعت نمايد و منافع و عايدي آن را از بابت حقوق خود استيفا نمايد، لهذا کسي با مشاراليه مزاحمت نخواهد داشت، بلکه همه با مشاراليه مساعدت و همراهي خواهند نمود، زياده نگاشته نمي‏شود.»
آن چه از سند شماره‏ي 236، نوشته شده در صفر 1331 هجري، بر مي‏آيد اين است که به دنبال دادخواهي‏هاي پيوسته‏ي سلطان محمدميرزا از نادر قلي ميرزا در نپرداختن بهره‏ي سرپرستانه‏ي وي، کارگزار اين نهادک مي‏پذيرد که براي پرداخت آن‏چه بر گردن وي است، يک صحرا از ده صحراي مزرعه‏ي دهشک «به نواب سلطان محمدميرزاي متولي موقوفات نادرشاهي، متعلق بوده باشد که از حال تحرير الي بيست و سه سال کامل‏الشهور، منافع و مداخل آن را از بابت نقد و جنس اين جانب حاج نادرقلي ميرزا محسوب و به هيچ وجه در مدت مزبوره، هيچ يک از ديگري ديناري نخواهد...». با اين همه، پيداست که تا ذي‏قعده‏ي 1333 ه مباشران موقوفه‏ي دهشک، يک دهم زمين را به سلطان محمد ميرزا واگذار نکرده بوده‏اند و پس از آن نيز اميدي بر اين واگذاري نبوده است؛ چون برابر سند شماره‏ي 245 نوشته شده در ذي‏قعده‏ي 1335 هجري، سلطان محمدميرزا ناچار مي‏شود آقا شيخ حسن مجتهد کاشاني را براي ديده‏وري (نظارت) نهادک نياي بزرگ خويش برگزيند تا «... در مدت مرقومه، ده سال، به نظارت ايشان منافع و عايدات موقوفات به مصارف موقوف عليهم برسد و صيغه‏ي شرعيه مراتب مرقومه واقع گرديد...».
در پي‏گيري تاريخي کار سرپرستي اين نهادک به سند شماره‏ي 261، نوشته شده در جدي 1337 ه ق، مي‏رسيم که در آن از سوي ايالت خراسان و سيستان با شماره‏ي 11039 و به مهر و امضاي قوام السلطنه به علي اکبر بيک جلودار دستور داده شد که «چون سه زوج و فرد از قريه‏ي شهر طوس که جزء موقوفه‏ي نادري و توليت آن با سلطان محمدميرزا است و بر حسب تعيين مشاراليه [متولي] موقوفه‏ي مزبوره بايد به تصرف غلام محمد ميرزا نايب متولي داده شود، علي هذا به موجب اين حکم سه زوج و فرد موقوفه را به تصرف مشاراليه بدهيد که به نظم و نسق آنجا مشغول شود.» ربيع الاولي 37 جاي مهر، قوام السلطنه.
پس از اين، نامه‏هايي بر گونه‏ي رسيد حق‏التوليه سقاخانه‏ي نادري در دست است که در سال‏هاي 1337 تا 1341 نوشته شده است و به مهر سلطان محمد ميرزاست. از اين رسيدها پيداست که «قوام السلطنه» والي خراسان، به گونه‏اي پي‏گير در کار سرپرستي موقوفه‏ي نادرشاه و هزينه کرد و رسيدگي به ساخت و ساز ساختمان آرامگاه وي، نگرشي نزديک و کاربردي داشته است و آن چه بهره‏ي سرپرست آن مي‏شده نيز بدون فرمان او از سوي شجاع التوليه (؟) پرداخت نمي‏شده است.
در شمار اين نوشته‏ها سندي است به شماره‏ي 263 اين سند فرماني است از سوي ايالت جليله‏ي خراسان «احمد قوام السلطنه»، نوشته شده در صفر 1338 هجري، براي ويران کردن ساخت و سازهاي نابايست و ناشايستي که در باغ آرامگاه انجام شده است، و نيز براي بازسازي آن به شاهزاده «حاجي مرتضي ميرزا، مباشر و متصدي بناي مقبره» اجازه‏ي پي‏گيري کار داده است. بنگريد به روگرفت اين فرمان که خود از سوادنامه‏ي 9618 - ايالت به وسيله‏ي دفتر اوقاف خراسان در سال 1302 خورشيدي فراهم آمده و مهر شده است.
از ربيع‏الاول 1340 هجري سند شماره‏ي 240 را داريم که سلطان محمدميرزا افشار متولي موقوفه‏هاي نادرشاه که پس از سال‏ها درگيري با شاه‏زادگان نادري در کار سرپرستي و نگرش و ديده‏وري بر هزينه‏کرد درآمد آن، مي‏پذيرد که به انگيزه‏ي سالخوردگي و افتادگي «از رسيدگي به امورات موقوفه بازمانده و از عهده‏ي تکاليف معينه نمي‏توانم برآيم...»، بنابراين با خواست خود و خشنودي درون «... شاهزاده درويش علي ميرزا منصور نظام افشار را نايب شرعي خود قرار مي‏دهم که در تمام امور موقوفه، جزء و کلا رسيدگي کرده... و حق‏التوليه به اين جانب قصور کردند... نيابت از ايشان خلع خواهد شد،=
و در ضمن، شرط شرعي شد که شاهزاده‏ي مذکور هر پانزده روز، يک مرتبه به نظارت سرکاران، شاهزاده محمدعلي ميرزا و شاهزاده اسماعيل ميرزا و شاهزاده محمدحسين ميرزا و شاهزاده اميرمحمد ميرزا، که اصلح اولاد باشند و خود متولي، تمام دخل و خرج خود را تعيين نموده صحة و صواب ديد ايشان را شرط اعظم بدانند...» اين سند با مهر سرپرست آن، سلطان محمد بن محمد ولي، و چند مهر ديگر گواهي شده است.
ولي چنان که پيش از اين گفتيم برخي از شاهزادگان نادري، پيوسته با اين متولي ديرسال موقوفه سر ناسازگاري داشته‏اند، به گونه‏اي که يکي از آن شمار، محمدعلي ميرزا شاهرخ شاهي، از علماي اصفهان گواهي‏اي بر بايستگي و شايستگي خويش در کار سرپرستي موقوفه‏ي نادر شاهي فراهم مي‏آورد و سند شماره‏ي 332 که در شوال 1342 هجري برابر با جوزاي 1303 خورشيدي گوياي گواهي چند تن از آنان است. آن چه از اين گواهي‏نامه درخور يادکرد است، گواهي يحيي النوري ابن عبدالکريم است که بخشي از تاريخ را آورده و يادکرد آن پسنديده مي‏نمايد: «بسم الله الرحمن الرحيم، اين احقر بر طريق جزم مي‏دانم و اطلاع کامل دارم که جناب شاهزاده که نواب محمدعلي ميرزا مي‏باشيد فرزند بلاواسطه‏ي مرحوم جعفر قلي ميرزا و آن مرحوم فرزند بلاواسطه‏ي مرحوم طهماسب ميرزا که مرحوم فتح علي شاه چشم‏هاي او را بيرون آورده بودند و آن مرحوم فرزند نادر سلطان فرزند ارشد شاهرخ شاه بود و شاهرخ شاه فرزند بلاواسطه‏ي رضاقلي ميرزا و رضا قلي ميرزا فرزند بلاواسطه‏ي نادر شاه بود و خود، او را کور کرده بود و شما امروز از سايرين اکبر و اقرب به مرحوم نادرشاه افشار مي‏باشيد و در اين مطلب هيچ شکي و شبهه‏اي از براي احقر نيست. حرره هذاه عندنا الاحقر يحيي‏النوري حفي عنه في 15 شهر شوال المکرم 1342».
اين محمدعلي ميرزاي نادري (شاهرخ شاهي) گواهي‏نامه را به همراه نامه‏اي - که در دست است - در شوال 1342 هجري براي «رياست معارف و اوقاف خراسان و سيستان عرضه مي‏دارد» در اين نامه که سراپا درود و سپاس و آرزومندي و ستايش و فرخ باد گفتن است! شاهزاده اسماعيل ميرزا را نايب التوليه مي‏شمارد و يادآور مي‏شود که «اميدوارم اول خدمتي که از حضرت عالي به عتبه‏ي مقدسه‏ي حضرت رضا عليه‏السلام شود، انتزاع اين موقوفه باشد از يد غاصبين و حيف و ميل کنندگان و تسليم دادن به جناب شاهزاده معزي اليه...» (سند شماره‏ي 244).
شگفت آن است که در اين سال‏ها، هنوز سلطان محمد ميرزا، سرپرست اين موقوفه بوده و پس از اين نيز تا سال 1348 و شايد چند سالي پس از اين بر جاي بوده و سند شماره‏ي 260 که به تاريخ جمادي‏الاخره 1348 هجري نوشته، گوياي اين است که نامبرده به انگيزه‏ي «کبر سن و ضعف قواي بدنيه» نمي‏تواند به وظيفه‏ي توليتي خود در رتق و فتق امور موقوفه رفتار داشته باشد و قوه ندارد که بتواند موقوفه را اداره کند و از تصرف اشخاص که به غير حق و وجه شرعي تصرف کرده‏اند انتزاع نمايد، در تاريخ زير حاضر گرديد نواب سلطان ميرزا مرقوم و بالطوع و الرغبه نواب مستطاب والا شاهزاده محمد حسين ميرزا امير الشعراء (نادري) را نايب خود قرار داد در امور توليتي خودش...». اين نوشته به مهر بزرگان زمان گواهي شده است و رونوشت آن که در دست است به تاريخ 9 دي ماه 1308 به دستينه‏ي فرخي و مهر دفتر اوقاف خراسان است.
در شوال همين سال از حاکم شرع آن زمان مشهد شايد شيخ محمد حسن مجتهد برسي - به نشانه‏ي جاي مهر که
«محمدحسن» است - براي نواب خان بابا خان اميرالشعراء، که شايد همان محمدحسين ميرزاي ياد شده در بالا باشد، برابر تبارنامه‏اي که براي وي بر شمرده شده او را شايسته‏ي جايگزيني سلطان محمد ميرزا متولي موقوفه مي‏داند. به بخشي
از اين نامه بنگريد:
«... در اين اوان سلسله نسب اولاد واقف و اقربيت يکي از آنها با ملاحظه‏ي اکبريت غير معلوم ولي نواب فخامت نصاب آقاي خان بابا خان اميرالشعرا که الحق محي مراسم و شؤون سلاطين عجم خصوص سلسله‏ي جليله‏ي افشاريه و يادگاري از فردوسي طوسي به شمار مي‏رود ابا و اما [اقرب] به واقف و برادر واقف به طوري که شايع است مي‏باشد. از طرف اب، ابوالقاسم خان بن خان بابا خان بن حسين قلي خان ابن نظر علي قلي خان عادل شاه ابن ابراهيم خان، برادر شاه تاجدار مغفور نادرشاه. از طرف مادر بنت محمدباقر ميرزا ابن هدايت الله ميرزا ابن نادر سلطان ابن شاهرخ شاه ابن رضا قلي ميرزا ابن نادرشاه افشار انار الله برهانهم... [بدين شمار، نامبرده] رشدا و کمالا از ساير معروفين و مشهورين منتسبين خاندان ابدبنيان مي‏باشد، توليت موقوفات به سيره‏ي سابقه و مضامين سواد مرقوم مختص به معزي اليه است...». اين رونوشت را در تاريخ 21 اسفند 1308 فرخي رئيس اوقاف ايالتي خراسان دستينه‏ي نهاده است و مهر دفتر اوقاف خراسان نيز زير آن ديده مي‏شود.
باز هم در شوال سال 1348 هجري، بازنويس سندي است به شماره‏ي 259 که گوياي اين است که خان بابا خان ياد شده خودش را به «آيت الله اعظم آقاي حاج شيخ مرتضي مجتهد آشتياني» بدين گونه مي‏شناساند: «... در اين اوقات سلطان محمد ميرزا، که عم اين بنده مي‏باشد، متولي موقوفه‏ي مزبوره است و مشاراليه وکالت و نيابت توليت خود را به اين بنده واگذار نموده که موادش در سواد نوشته‏ي اداره‏ي اوقاف خراسان که در جواب ايالت کبري - دامت شوکته - نوشته‏اند مي‏باشد که از لحاظ مبارک گذشت. متمني است چنان چه از نوشتجات ملحوظ و به علاوه آنچه از داخل و خارج معلوم و مبرهن است که اين بنده به حسب رشد و کمال نسبت به ساير اولاد، ارشد و اکمل مي‏باشم و استحقاق اين موقوفه‏ي اجدادي خود را دارم. دست خط فرماييد که جمعي از اولاد فقير اين سلسله دعاگو خواهند بود».
در کناره‏ي اين درخواست، مجتهد ياد شده افزوده است: «بسم الله الرحمن الرحيم، مراتب کماليه‏ي جناب عالي، حاجت به تصديق حقير را ندارد و از اولاد مرحوم نادرشاه هم مسموع نشده کسي باشد که لياقت اين مقام را داشته باشد. با لحاظ وکالت و واگذاردن عم اکرمتان، سلطان محمدميرزا، توليت را، حسب المرقوم الجوابيه و برحسب سلسله‏ي بطون مقدم داشته باشد و لذا علي وجه الاتم مقتضي است که توليت موقوفه‏ي مزبوره حقا ارجاع به جناب عالي شود و حق بمن له الحق عايد گردد و الله العالم. حرره الاحقر الشأني في ليلة 18 شوال المکرم 48 مرتضي بن محمد حسن»
درخور يادآوري است که اين همه تکاپو براي کار سرپرستي اين موقوفه و در برابر هم ايستادن و شايسته‏تر دانستن خويش از ديگران، در ماه‏ها و سال‏هايي که از سويي سلطان محمد ميرزا، متولي موقوفه، پير و ناکارآمد شده بود و شاهزاده‏اي تازه برآمده، به نام اسماعيل ميرزا افشار از سوي نواب محمدعلي ميرزا شاهرخ شاهي، که به گونه‏اي برابر گواهي علماي اصفهان، خود را متولي مي‏دانسته، به نيابت توليت و وکيل شرعي وي درجمادي‏الثاني 1342 برگزيده شد و از همين اسماعيل ميرزا است که در سند شماره‏ي 252 به همراه نامه‏ي شماره‏ي 1499 - 21 / 9 / 1304 اداره‏ي معارف و اوقاف بدين گونه ياد شده: «... چون امر موقوفات نادرشاه افشار به واسطه‏ي مداخلات نامشروع بعضي اشخاص مختل... شده و تقريبا در شرف اضمحلال درآمده بود و نيز چند سال بود که شاهزاده اسماعيل ميرزا افشار بنا بر توليت و نظارت مستقله‏ي شرعيه که داشتند متظلم و متشکي بودند و بالاخره پس از مدتي تعقيب رسمي در تاريخ 4 سنبله‏ي 1304، اداره‏ي اوقاف در تحت نمره‏ي 694 اظهارات ايشان را تصديق نمود و کرارا از طرف وزارت جليله‏ي اوقاف امر به احقاق حق ايشان شده بود. دولت و توده‏ي ملت نيز علاقه‏ي مخصوص به ترميم مقبره‏ي مرحوم نادرشاه و اصلاحات موقوفه‏ي مذکوره داشتند، لهذا من باب حفظ و صيانت موقوفات مذکوره و کوتاه کردن ايادي غاصبانه و مطامع آنها پس از يک سلسله مذاکرات طولاني و چندين روز تبادل آرا و
افکار مصرح و منافع موقوفه‏ي مذکوره در اين ديده شد که قرارداد ذيل بين نواب والا شاهزاده اسماعيل ميرزا نايب‏التوليه و نظارت موقوفات نادري و اداره‏ي محترم معارف و اوقاف خراسان توسط جناب مستطاب آقاي ملک‏زاده رئيس محترم معارف و اوقاف خراسان منعقد و مجري شد...». اين پيمان‏نامه در 9 شماره نوشته شده و در يادآوري‏هاي آن هر يک در نگهداشت اين موقوفه هر يک از دو سو بايستگي‏هايي بر گردن گرفته است.
نيز در آبان همين سال، برابر جمادي الاولي 1344 هجري، از سوي اداره‏ي اوقاف خراسان با شجاع‏التوليه، متصدي موقوفات نادر، در آن سال‏ها، هم‏خواني شمار درآمد موقوفه در سند شماره‏ي 253 نگاشته شده که چون گوياي پاره‏اي از دانستني‏هاي بايسته براي خواننده و پژوهنده است، روگرفت همه‏ي اين سند را در پايان اين نوشتار آورده‏ايم.
به دنبال اين نوشته‏ها رونوشت خوش نگاشته‏اي است، در دو برگ، از سوي اداره‏ي ماليه‏ي خراسان به اداره‏ي معارف و اوقاف خراسان در حفظ و نگهداري رقبه‏هاي موقوفه‏ي نادري و سفارش و واگذار کردن به فزون‏بهرگي (مساوي مزايده) به آن و در اين ميان ويژه کردن درآمد چند ساله‏ي آن به بازسازي آرامگاه نادرشاه، وآن چه کم آيد از عوارض نواقل بلديه، کارسازي گردد و براي نگهداري ساختمان سالي پنجاه تومان به کار گرفته شود و پس از بازسازي آرامگاه از درآمد موقوفه‏ي دهشک، مدرسه‏اي به نام نادرشاه ساخته شود و نيز:
«.. راجع به موقوفه‏ي شهر طوس که به موجب حکم عدليه از تصرف متولي موقوفات نادري خارج شده مقتضي است مطالعات عميقي داير به وضعيت حقوقي موقوفه و راه قانوني که براي استرداد آن موجود مي‏باشد به عمل آورده نتيجه را راپرت دهيد...».
در زير اين رونوشت جاي مهر و امضاي وزارت ماليه نوشته شده و پيداست که نامه تاريخي نداشته و سواد آن در تاريخ 25 / 7 / 1305 به اداره‏ي معارف و اوقاف خراسان فرستاده شده با امضاي خليل ثقفي و مهر (وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه 1339).
در اين جا بايسته مي‏نمايد يادآوري کنم که شايد بدين گونه بوده است که پاره‏اي از رقبات اين موقوفه و مانند اين «موقوفه پريزاد خانم، موقوفه‏ي گوهرشاد خاتون و...» گاهي با فرمان کارگزاران، بخشي از موقوفه جدا مي‏شده و به کسي که مي‏خواستند به گونه‏اي او را گرامي دارند، واگذار مي‏کردند و گاه آن را همچون تيول و سيورغال به فرمانده يا سرداري مي‏بخشيده‏اند، و گرنه مردم کوچه و بازار نمي‏توانسته‏اند يا نمي‏خواسته‏اند که بخشهاي بزرگي از اين موقوفه را که شامل روستا و خانه و آسياب و آلازها زمين کشاورزي بوده يا 220 دکان را يکجا از موقوفه بيرون آورند چنان که يک مغازه از آن شمار بر جاي نماند ؟! چنين پيشامدي براي زمين‏هاي گرد آرامگاه نادر نيز مي‏توانست پيش آيد. اگر قوام‏السلطنه ايالت خراسان، در دهه‏ي چهارم سده‏ي چهارده قمري به اين کار سترگ نگرش نمي‏داشت و دستور بازستاني زمين‏هاي گرد آرامگاه و ويران کردن ساختمان‏هاي ناهمگون که ضمن آن دست‏درازي به موقوفه بوده و بازسازي آرامگاه و درست کردن باغي گرد آن نمي‏داد، بيم آن مي‏رفت که جاي آرامگاه او نيز به دارايي‏هاي خودي در مي‏آمد. اينک سندهاي 243 و 244
نوشته شده در ارديبهشت 1304 هجري که ميان وزارت معارف و اوقاف و وزارت جليله‏ي داخله بر پايه‏ي گزارش اداره‏ي معارف و اوقاف خراسان، گفته و شنيده شده، بر جاي است و در اين زمينه سخن‏ها و دستورهاي داده شده گوياي آن است.
واپسين برگي که از نوشته‏هاي ديرسال اين موقوفه به دست است، گزارش گونه‏اي است از کارکرد کارگزاران و سرپرستان آن و واگذار شدن آن به نهادهاي کشوري که در آبان ماه 1321 ه (به گمانم) از سوي اداره‏ي اوقاف مشهد آماده شده است. برابر اين گزارش در تاريخ 21 ذي‏قعده‏ي 1333 ه براي بازسازي آرامگاه نادر شاه افشار، «.. قانوني تحت شش ماده از تصويب مجلس مي‏گذرد و مطابق آن اختياراتي به اداره‏ي اوقاف و دارايي و ايالت خراسان داده مي‏شود و به استناد قانون مذکور در سنوات 1296 الي آخر 1299 خورشيدي، ايالت وقت خراسان (قوام‏السلطنه) اقدام به عمل نموده ابنيه و عمارات واقع در اراضي مقبره و اطراف آن را به مساحت تقريبي پانزده هزار متر مربع از تصرف اشخاص خارج و مسطح ساخته و از محل درآمد نواقل و دارايي شهر مشهد، بناي باغ و مقبره را ساختمان و از همان موقع هم به استناد قانون مذکور، موقوفات مختصري هم که از اوقاف نادري باقي بوده است، اداره‏ي دارايي به منظور استهلاک هزينه، تصرف نموده است».
پس از انجام ساختمان، باغ و مقبره، حدود سال 1300 خورشيدي، به تصرف اداره‏ي اوقاف بوده و ساليانه اداره‏ي دارايي مبلغ شش هزار ريال براي حق‏الشرب و حقوق باغبان مي‏پرداخته است...» بي‏گمان از درآمد موقوفه دهشک که در دست اداره‏ي ماليه بوده است.
در پايان اين بخش پژوهش مي‏افزايم: چنان که پيش از اين آمد، پي‏گيري کار اين موقوفه و هزينه‏کرد درآمد آن، (موقوف عليهم)، نگهداشت و بازسازي آرامگاه واقف آن، و آبرساني به سنگاب نادري در پهنه سراي رضوي، به تهران و مجلس و وزارت خانه‏هاي عوايد و ماليه و داخله از سويي و در ديگر سو، وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه که پيوسته نخست و راستين آن بوده است، مي‏انجامد؛ چون اينان همه پي‏گيري کار آن را در زنده نگهداشتن نام نادرشاه و بازسازي آرامگاه وي و پيراستن گرد آن از دست درازي بيهوده کاران و چنگ انداختن برخي شاهزادگان نادري و اين که گرد آن برابر دستور ايالت خراسان (قوام‏السلطنه) باغي ساخته شود بايسته مي‏دانسته‏اند، اداره‏ي معارف و اوقاف خراسان نيز در کوتاه کردن دست مرتضي قلي ميرزا نادري که قهوه‏خانه‏اي در گوشه‏اي از باغ درست کرده بود و درآمد آن را براي هزينه‏ي نگهداشت آرامگاه روا مي‏دانسته، گزارشي به وزارت معارف و اوقاف نوشته و آن وزارتخانه چگونگي را به وزارت داخله و وزارت ماليه نوشته و به گونه‏اي رسيدگي به اين کار را خواستار شده است. اين نامه داراي نمره‏ي 2423 و تاريخ 7 ارديبهشت 1304 است که رونوشت دو سند شماره‏هاي 243 و 244 همراه آن است با امضاي تعلق‏ساز اعظم (؟) و مهر وزارتخانه در زير آن.
در بخشي از نامه‏ي وزارت معارف، ارديبهشت 1304 به وزارت داخله آمده است: «بنابراين متمني است به ايالت جليله‏ي خراسان در اين باب شرح لازم مرقوم فرماييد که با اداره‏ي اوقاف مشهد در اين خصوص، کمال مساعدت و تقويت فرموده و به اظهارات شاهزاده حاج ميرزا مرتضي نسبت به اين قضيه ترتيب اثر ندهند و از داير بودن قهوه‏خانه‏ي وسط باغ ممانعت فرموده و شاهزاده‏ي مشاراليه را به محاکم صالحه احاله دهند تا اداره‏ي اوقاف مشهد موافق قانون در مقام
جوابگويي برآيد.» محل امضا و مهر وزارتخانه.
و در نامه‏اي که به وزارت ماليه نوشته شده، آمده است: «.. از قرار راپرت اداره‏ي معارف و اوقاف مشهد، بناي شاهزاده حاج مرتضي ميرزا در قسمتي از باغ است که باغ مقبره را ناقص کرده و مطابق قانون مصوب مجلس شوراي ملي بايد اين قسمت هم خريداري و جزء باغ شود بنابراين از آن وزارت جليله تقاضا دارد که براي اجراي کامل قانون مقرر فرماييد اداره‏ي ماليه‏ي خراسان بناي شاهزاده‏ي مشاراليه را به قيمت عادله خريداري و جزء باغ مقبره نمايند و نيز نظر به ماده‏ي سوم قانون مقرر فرمايند، ماهي پنجاه تومان از عايدات دو عشر نواقل شهر مشهد براي اتمام تعميرات مقبره و نگاهداري باغ مقبره به اداره‏ي اوقاف و معارف خراسان کارسازي دارند تا به مصارف لازمه براي اتمام تعميرات مقبره و نگهداري باغ با نظارت اداره‏ي ماليه خراسان برسانند...»
گويا، از اين زمان، سرپرستي اين نهادک به اداره‏ي اوقاف خراسان واگذار مي‏شود و در شمار «موقوفات متصرفي» جاي مي‏گيرد؛ به گونه‏اي که پرونده‏ي مادر آن در بايگاني دفتر نمايندگي اوقاف احمدآباد نشان مي‏دهد تا سال 1373 خورشيدي، کسي از بازماندگان خاندان نادرشاه، پي‏گير به دست آوردن کار سرپرستي اين موقوفه نبوده است. تا اين که آقاي محمد سرباز فرزند نادرميرزا با پي‏گيري بسيار «حکم توليت» اين موقوفه را از اداره‏ي تحقيق اوقاف خراسان برابر نامه‏ي شماره‏ي 29 / 64 - 12 / 8 / 1373به نام خود به دست مي‏آورد و آقاي رضاقلي سرباز را از سوي خود به کارگزاري آن بر مي‏گزيند، ولي از پيشامدهاي روزگار وي چند سال پس از اين تاريخ در نزديکي هشک (راه توس) در حادثه‏ي برخورد خودرو از ميان مي‏رود! از آن پس فرزندان وي يا ديگري از افشاريان به دنبال گرفتن توليت نيستند و اين موقوفه با سري پرکشش، نيمه جان، بي‏آب و کم درآمد، با سرپرستي دفتر نمايندگي اوقاف احمدآباد بر گونه‏ي متصرفي (عام وخاص) کارگزاري مي‏شود.
روستاي دهشک، که اينک بر جاي مانده‏ي اين موقوفه بزرگ است، در پنج کيلومتري توس در سوي باختري راه مشهد - توس به گستردگي 20 زوج بر جاي است. اين روستاي وقفي به هنگام سرپرستي درويش علي ميرزا شاهرخ نادري و محمدحسين ميرزا نادري در سال 1313 خورشيدي به ثبت داده شده است با پلاک 55 ناحيه‏ي 10 بلوک ميان ولايت مشهد، در بردارنده‏ي زمين‏هاي آبي‏زار و ديمه‏زار و همه‏ي پيوسته‏ها و وابسته‏هاي آن. اين روستا در گذشته از رودخانه‏ي کشف آبياري مي‏شده است و اکنون به هنگام بي‏آبي از آب چاه‏هاي ديگران کشت و کار مي‏شود و موقوفه، چاه ويژه‏ي خود ندارد، از همه‏ي 20 زوج آن، 14 زوج و يک سوم زوج و ثلث زوج به مساحت 827000 مترمربع در شمار موقوفات آستانه است و دو زوج و يک سوم زوج نيز از دو تن ديگر، به گونه‏ي ملکي است. (32)
برابر گزارشي که کارشناسان اداره‏ي کل اوقاف خراسان در 22 / 7 / 1364 پس از بازديد دهشک و بررسي چگونگي آن فراهم آورده‏اند، چنين آمده است:».. 30 سهم قبلي به 20 سهم تقسيم که دوسوم 25 سهم آن [از مدار 30 سهم] متعلق به موقوفه مي‏باشد و سهم موقوفه حدود 330 هکتار زمين که توسط اصلاحات ارضي در سال 1344 به صورت اجاره‏ي 99 ساله و در سال 1354 به طور کلي به 72 نفر واگذار شده است. اين روستا قنات نداشته و از طريق کانال از رودخانه‏ي کشف، آب برداشت مي‏کرده است که به علت خشکسالي از سه سال قبل امکان بهره‏برداري از اين آب نبوده و توسط کشاورزان دو حلقه چاه عميق، در سال 1350 و 1357 (بدون پروانه) حفر و بهره‏برداري مي‏شود و بيست حلقه چاه نيمه عميق و کمر چاهي توسط تعدادي از کشاورزان در روي سهم زمين خودشان حفر که چند حلقه‏ي آن به علت ريزش و نقص فني غيرقابل بهره‏برداري بوده و از بقيه بهره‏برداري مي‏شود. حدود يک هکتار توسط يک نفر از کشاورزان جهت تأسيس گاوداري در حال ساختمان، فروخته شده و حدود دو هکتار از اراضي به صورت مسکوني درآمده که يا کشاورزان براي خود ساخته‏اند و يا
زمين آن را به فرد ديگر فروخته که بعدا به صورت مسکوني تبديل شده است و در حدود 40 هکتار از اراضي باغ احداث گرديده. در نتيجه باقي مانده اراضي در سهم موقوفه، حدود 288 هکتار مي‏باشد. اعياني که توسط کشاورزان پس از واگذاري به وسيله‏ي اصلاحات ارضي احداث شده، شامل باغ، خانه، بناي مسکوني، گاوداري در حال تأسيس 20 حلقه چاه نيمه عميق و دو حلقه چاه عميق بدون پروانه مي‏باشد».
يادآوري مي‏شود که آن چه در اين گزارش آمده، پيش از پي‏گيري‏هاي بايسته‏ي اداره‏ي کل اوقاف و دفتر نمايندگي اوقاف توس و احمدآباد بوده و بي‏گمان اکنون اين موقوفه به گونه‏ي ياد شده در گزارش، رها شده نخواهد بود و به کارکرد آن در افزودن درآمد و سر و سامان دادن به زمين‏هاي کشاورزي و خانه‏سازي و باغداري رسيدگي کرده‏اند، اگر چه با نداشتن آب و به هم پاشيدگي‏هاي گذشته‏ي آن، درآمدي بسنده نخواهد داشت.
پي‏گيري اداره‏ي کل اوقاف خراسان و اداره‏ي اوقاف مشهد براي سامان دادن به زمين‏هاي کشاورزي اين موقوفه ازنامه‏اي که در تاريخ 8 / 11 / 1366 به شماره‏ي 22110 / 1 به مسؤول امور قضايي و ثبتي اداره نوشته شده، که پس از ابطال اسناد موقوفات (برابر اصلاحات ارضي شاه) براي تنظيم سند با متصرفين موقوفه، به دهشک عزيمت مي‏کنند، شما نيز از سوي اين اداره، قرارداد لازم با متصرفين و زارعين صاحب نسق تنظيم کنيد».
در پايان اين نوشته‏ي دراز دامن پسنديده است به ياد بياوريم که نادرشاه افشار با همه‏ي ستيزه‏جويي و کشش‏هاي جنگجويي و گذراندن همه‏ي زندگي خويش در ميدان‏هاي نبرد و داشتن درون‏مايه‏ي جنگ آوري، گاهي رگه‏هاي فرهنگ‏دوستي و دانش‏پروري در وي پديد مي‏آمده است، چنان که جز راهآوردهاي ارزنده‏ي چندي که در برگشت از هر کوچ جنگي به آستان پاک پيشواي هشتم پيش‏کش مي‏کرده، با تقديم هزاران کتاب به کتابخانه‏ي حضرت رضا (ع) در شمار يکي از کلان‏ترين واقفان کتب خطي و قرآن به آستانه‏ي رضوي است.
برابر آن چه نوشته‏هاي تاريخي درست به دست مي‏دهند، نادرشاه چون با پيروزي در جنگ کرنال هندوستان بر محمدشاه گورکاني پيروز شد، پس از پيشامدهاي چند تاج پادشاهي هند را در برابر کرورهاي زر و سيم و گوهرهاي کم مانند فزونمايه به او واگذار کرد، محمدشاه به گونه‏ي سپاس و براي خوش‏آمد گويي از نادر و بزرگان سپاه وي خواست که از کتابخانه‏ي پادشاهي بازديد کنند، در اين ديدار، پادشاه ايران اگر چه کم دانش بود ولي بينش آگاهانه‏ي وي او را به کتاب‏هاي ارزنده‏ي دست نوشت، رهنمون بود و آنها را مي‏ستود و مي‏پسنديد. شاه هند به پاسخ يادآور شد که: «هر شمار که بپسنديد و دوست داريد، دستور دهيد براي شما جدا کنند.» و نادر چنين کرد و خود و همراهان وي بدين جدا کردن پرداختند! مي‏گويند شماري برابر 60 هزار کتاب ارزشمند از همه‏ي دانش‏ها برگزيدند و در جعبه‏هاي چوبي استوار به اردوگاه ايرانيان بردند که پس از اندک مايه زياني که در درازاي راه ديد، به ايران و مشهد رسيد و شمار بيشتر آن به کتابخانه‏ي آستانه داده شد.
اين يادکرد شگفت آور که يکي از رخدادهاي سودآور فرهنگي پيروزي نادرشاه در هند بود، اگر چه بي‏گمان درست ا ست، ولي مي‏تواند در شمار کتاب‏ها، دگرگوني‏اي پديد آمده باشد؛ چه، برگزيدن و جدا کردن اين شمار کتاب از کتابخانه‏اي، به اين سادگي نيست که شاه و نزديکان وي چنين کاري انجام دهند ؟ و از سويي، با در ديد داشتن اين که کتاب‏هاي کتابخانه‏هاي آن زمان همه دست‏نوشته بوده، شمار کتاب‏هاي آن، آن مايه افزون نبوده است که بتوان از آن 60 هزار جدا کرد ؟ از سويي بسته‏بندي و آوردن آن به ايران، کاري نه چندان ساده و شدني است! از اين رو مي‏توان در شمار اين کتاب‏ها اندکي بدگماني نشان داد!
دکتر ميمندي نژاد در کتاب زندگي پر ماجراي نادرشاه درباره‏ي اين رويداد سخن گفته است و در زيرنويس همين برگ آورده
است: «... آن چه تاکنون نوشته است با اتکا به مدارک تاريخي مي‏باشد و راجع به اهداي کتب خطي به کتابخانه‏ي آستان قدس رضوي، در کتاب زندگاني نادرشاه، پسر شمشير که به اتکاي 24 کتاب تاريخ مربوط به زندگاني نادرشاه نوشته شده در صفحه‏ي 169 چنين توضيح داده شده است: «نادرشاه 60000 جلد از کتاب‏هاي خطي گرانبها، که برخي از آنها را خودش از کتابخانه‏ي پادشاهي هند جدا کرده بود به ايران آورد. اين کتاب‏ها به آستانه‏ي رضوي مشهد و کتابخانه‏ي پادشاهي تهران سپرده شد». و نيز گروهي از هنرمندان و استادان پاره‏اي از پيشه‏ها و نويسندگان در شمار چند هزار تن با خود به ايران آورد (33)
و انجام راه آن که
چو مرگ بر در ايوان رسد نه انديشد
ز تاق کسروي و تخت و تاج فريدون
«ابن حسام»
چنين است که نادرشاه افشار پس از زندگي‏اي پر فراز و نشيب در سال 1160 هجري به دست سرداران و نگهبانانش - بايسته يا نابايسته - در فتح آباد قوچان از پا درآمد و
به يک گردش چرخ نيلوفري
نه نادر به جا ماند و نه نادري‏
سر شب سر قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر، تاج داشت!
و پازن فرانسوي، پزشک ويژه‏ي نادرشاه، در يادداشت‏هاي خويش در اين زمينه آورده است: «... اکنون توان‏گرترين پادشاه جهان، بلاي ناگهاني دولت عثماني، فاتح هندوستان، خداوند ايران، فرمانرواي آسيا، تهماسب قلي‏خان، نادرشاه در شصت و پنج سالگي پس از 13 سال پادشاهي بمرد. وي در نزد همسايگان، محترم بود و دشمنانش، سخت از او بيم داشتند. تنها نقصي که داشت همين بود که محبوب رعاياي خود نبود! (34)

پي نوشت :

1- بنگريد به: مروي، محمدکاظم، عالم آراي نادري، ج 1، صص 201 و 202 و 203 و نيز صفحه‏هاي 163 تا 167 و 300.
2- بنگريد به: ميرزا مهدي خان منشي، دره‏ي نادره، صص 538 تا 5543. براي آگاهي بيشتر در شماره‏هاي 1 و 2 بنگريد به: سيدي، مهدي، تاريخ شهر مشهد، صص 225 و 226. .
3- در عالم آراي نادري مي‏خوانيم: «.. القصه، داراي دوران و آن خسرو ممالک‏ستان از فيضان روحانيت شاه ولايت پناه، اجابت يقين گشته، سر از سجده‏ي واهب المواهب برداشته، خدمه و مجاوران آن آستان عرش نشان را به اصناف عطيات بهره‏ور ساخته، همگي همت والانهتمت بر تزيين آن آستان ملايک پاسبان و ترفيه احوال خدمه و مجاوران گماشت...» ج 3، صفحه‏هاي 930 و 931.
در کتاب «شرح حال رجال ايران» نگارش مهدي بامداد آمده است: «... و چون قبلا دستور داده بود که گنبد حضرت علي (ع) را به وجه احسن آن تذهيب نمايند و در اين سال که نادرشاه در نجف اقامت داشت، تذهيبات گنبد که هزينه‏ي آن ده الف نادري (هر الف نادري برابر با پنج هزار تومان بوده است) شده به کلي صورت اتمام پذيرفته بود، نادرشاه عاملين را مورد تقدير و عنايت خود قرار داد.» (ص 228). .
4- عالم آراي نادري، ج 3، صص 931 - 930.
5- دره‏ي نادره، صص 543 - 538.
6- «نادر براي زهر چشم گرفتن از جماعات مختلف در دشت مغان و نيز روشن شدن تصميماتش براي روحانيون، ميرزا ابوالحسن ملاباشي را شهيد مي‏کند...» (مجموعه فرامين پادشاهان ايران، ص 211)
پس از بي‏التفاتي نادر به روحانيون «به مرور بي‏محبتي آن‏ها نيز نمايان گشت و نامهرباني‏ها را از هر دو سر شد و باعث بي‏قوتي هر دو طرف گرديد... ميرزا ابوالحسن ملاباشي، در حفيه گفته بود که: هر کس صد سلسله‏ي صفوي نمايد، نتايج آن در عرصه‏ي عالم نخواهد ماند! از اين جهت نادر در غضب شد و امر کرد يوم ديگر طناب به حلقش انداخته در حضور اقدس خفه نمودند». (عالم آراي نادري، ج 2، ص 31).
7- «... بنابراين اگر در عصر افشاري ميدان زيادي به روحانيون داده نمي‏شود، از يک جهت به دليل اين است که نادر در اين توهم بوده است که آن جماعت را با وي ميانه‏ي خوشي نيست و تکيه بر آنها، که ملتفت و معتقد به نظامات حکومتي پيش از وي بودند، بي‏فايده تلقي مي‏کرد و از طرف ديگر خود را در آن مقام مي‏ديد که به اختلافات طولاني هر دو رکن پايان بخشد و سياست تازه‏اي مبني بر سازش بين هر دو مذهب ايجاد کند. به عبارت ديگر، صواب در آن مي‏ديد که ريشه‏ي اختلافات چندين صد ساله را بخشکاند...» (رضا شعباني، تاريخ اجتماعي ايران در عصر افشاريه، ص 266)
«... اين همه اصول سياستي است که نادر در خلال چند سال سلطنت، مجري داشته و به طور قاطع کوشيده است که دست علما را از درآمد اوقاف کوتاه کند. حق است که متوقع باشيم جامعه‏ي اهل علم نيز با اين گونه تدابير هماهنگي پيدا نکند و به قدري که مي‏تواند در برابر مردي خودرأي بايستد! چون نادر اعلام داشته بود که اگر کسي ملا مي‏خواهد مصارف او را خود بپردازد» (همان، ص 269)
«نادر در ورودش به قزوين، کليه‏ي اوقاف را براي مخارج سپاهش تصرف کرد و گفت: به نيروي جنگي بيشتر از ملاها احتياج دارد.» (شرح حال رجال ايران، ج 4، زير ص 87، به نقل از تاريخ ادبيات ادوارد براون).
8- تاريخ شهر مشهد، صص 285 و 286 .
9- ثروت نادري را در آن زمان بعضي «پانزده کرور» تومان طلا برآورد کرده‏اند. (مجمل التواريخ، ص 53). .
10- تاريخ شهر مشهد، صص 234 -231. در اين زمينه «در جهان‏گشاي نادري» نوشته‏ي ميرزا مهدي خان منشي، چنين آمده است: «به سبب ماتمي که به مردم مشهد وارد آمده بود، نادر اجازه نداد که هنگام ورود او به چراغاني و موشک‏پراني و سور و سرور بپردازند و آن را از آيين غيرت دور دانسته در روز ورود اهل شهر را از نواختن نقاره‏ي شاديانه و آيين‏بندي و چراغاني ممنوع ساخته به همان توپ‏هاي رعد آواز، دبدبه‏ي جهانگيري و طنطنه‏ي ورود در مسامع دوست و دشمن رسانيدند». (نقل از: تاريخ شهر مشهد، ص 232). .
11- شيباني، عبدالرضا، سيماي وقف در خراسان، مشهد 1380، ص 18.
12- نوايي، عبدالحسين (گردآوري)، اسناد و نامه‏هاي سياسي ايران، ص 431.
13- در گذشته، به انگيزه‏ي بزرگ‏داري و گاه بزرگ‏نمايي کسي که به گونه‏اي داراي نام و نشان و برتريي بوده است، نويسندگان فرمان‏هاي کارگزارانه، نهادک‏نامه‏ها و... آوردن نام آن بزرگان را در درونه‏ي نوشته، گونه‏اي سبکي و کم شدن ارزش وي مي‏دانسته‏اند. اين پرهيز از نوشتن نام، چنان با دورانديشي انجام مي‏شد که در نهادک‏نامه‏هاي بانوان کار به جايي مي‏رسيد که از آوردن نام واقفه، چه در درونه‏ي نوشته و چه در کنار آن پرهيز کرده و تنها به برخي از ويژگي‏هاي وي بسنده مي‏کرده‏اند! و هم پيوسته بدين آيين رازگونه بوده است که در فرهنگ مردم به نوشتار و گفتار نيز راه جسته واژگاني چون: بندگان، خاک پاي، حضرت، جناب منزل، اهل خانه، خانواده و ده‏ها واژه‏ي کنايي ديگر همه بدين پندار ساخته شده‏اند که به هر گونه که باشد نام بزرگي يا بانويي بر زبان نيايد!. .
14- بويژه از تنسيق صفات (برشمردن ويژگي‏هاي کسي را پي‏درپي) نويسنده‏ي اين نهادک‏نامه به خوبي بهره گرفته است؛ بنگريد: «... بهرام صولت، انجم سپاه، فريدون حشمت، خورشيد طلعت» يا «.. گوهر صدف بخت و کامکاري و در آبدار درياي رفعت و شهرياري، نونهال گلزار عزت و اقبال و سرو نو رسته‏ي جويبار عظمت وجلال».
15- بي‏جا نيست که گفته‏اند: «الملک عقيم» و بيشتر خاندان افشار چنين بوده‏اند! به گونه‏اي که نادرشاه، خود، نخست پسر و ولي‏عهد خويش، رضا قلي ميرزا براي گمان بيهوده‏اي که شايد وي در انديشه‏ي پادشاهي و کشتن اوست، وي را از دو چشم نابينا کرد که خود باد افرهي بدتر از کشتن بوده است. و پس از کشته شدن نادر، که مي‏گويند دست برادرزاده‏ي وي علي قلي ميرزا، در کار بوده است، هم او به کشتاري دهشتناک و بدفرجام و ناجوانمردانه دست زد و همه‏ي خاندان عمش را جوان و کودک که بيش از چهارده تن بودند با سنگدلي از دم تيغ گذرانيد تا جايي که به رضاقلي ميرزاي نابينا نيز بخشش نياورد و تنها شاهرخ ميرزا پسر وي را که نوجواني دوازده ساله بود زنده نگه داشت تا اگر، مردم وي را به پادشاهي نپذيرفتند، شاهرخ را به شاهي برگزيند و به نام او، خود، فرمانروايي و چيرگي داشته باشد، که چنين بود ولي برادرش، ابراهيم خان به کينه‏کشي عمو و فرزندانش او را گرفته و به شاهرخ سپرد که در دم، او را به سزاي کردارش رساندند!.
16- «نادر پس از مرگ باباعلي بيک، تمام اموال پدر زن خود را تصاحب نمود، سرمايه‏اي که به دست آورد آن را به مصرف سپاهي‏گري و لوازم آن از قبيل خريداري اسب و تفنگ و شمشير و سلاح‏هاي ديگر به کار برد و به واسطه‏ي اين وسايل در کارهاي او پيشرفت‏هاي زيادي حاصل گرديد». (شرح حال رجال ايران، ج 4، ص 194.
17- تقاوي (مساوي تغاوي) واژه‏اي ترکي مغولي است که در گذشته به جاي «مساعده» تازي و «دستمايه‏ي» پارسي به کار مي‏رفته است و براي آنان که تازه‏کار بوده‏اند اين کمک نقدي يا جنسي، بسيار کارگشا بوده است. اين دستمايه، گاهي بخششي بوده است و پس گرفته نمي‏شده است و زماني نيز آن را به هنگامي که کمک شده، توان دارايي او نيکو مي‏شده، دستمايه‏ي نخستين را با سپاس به ياري دهنده برمي‏گردانده است. ولي در وقف‏نامه‏ي نادرقلي خان افشار بر گونه‏ي ديگري است، بدين گونه که برخي از دکان‏هاي وي داراي شماري دينار تقاوي بوده است که اولين پول هم بخشي از موقوفه به حساب مي‏آمده است و چون يک تن مغازه را با تقاوي آن وامي‏گذاشته است، ديگري باز همان پول را دستمايه‏ي کار خود مي‏کرده است. قاآني گفته است:
«زر داد و تخم و گاو و تغاوي به هر زمين -و آورد پيشه‏ورز و دهاقين زهر کنار».
18- بنگريد به روگرفت سند شماره‏ي 263 پيوست، صفر 1338، از سوي ايالت جليله‏ي خراسان (احمد قوام) دستور براي موقوفه و باغ آرامگاه نادرشاه و پاکسازي و بازسازي آن.
19- شاهرخ فرزند رضا قلي ميرزا، خواهرزاده‏ي شاه تهماسب صفوي نيز، در وقف‏نامه‏اش چنين شناسانده مي‏شود: «السلطان شاهرخ شاه الموسوي الحسيني ادام الله ظلال جلال دولته و سلطنته...»
هم بر اين روش، فرزند شاهرخ، قهار علي ميرزا در نهادک خويش از افشار بودن خود سخني نمي‏آورد: «سلاله‏ي جلالت و بسالت و قدوه‏ي نتيجه‏ي شوکت و سلطنت، افتخار عظماء الفخام، نواب مستطاب عالي مقام، اعني، چراغ خانواده‏ي صفوي، انار الله برهانهم، قهار قلي ميرزا...»
«برداشت از وقف‏نامه‏ي قهار قلي ميرزا» (کلاسه‏ي 4 - ق).
20- از سال‏هاي 1338 و 1341 هجري قمري نوشته‏هايي رسيد گونه، بر جاي است که گوياي سرپرستي سقاخانه‏ي نادري (مساوي اسماعيل طلايي) از سوي متولي موقوفه‏ي نادرشاه است و اين که بدان گونه که در وقف‏نامه آمده است در تابستان براي سرد شدن آب سقاخانه يخ فراهم مي‏کرده‏اند. در اين يادداشت آمده است: «خدمت ذي شرافت مستطاب اجل آقاي شجاع التوليه دام اجلاله العالي، مبلغ هفتاد تومان وجه نقد ازبابت قيمت يخ سقاخانه‏ي مبارکه حسب الامر مطاع مبارک حضرت مستطاب اشرف اعظم ايالت جليله‏ي کبراي خراسان و سيستان دامت عظمته به رسم، علي الحساب مرحمت فرماييد درموقع حساب هذا السنة پچي‏ئيل موقوفه‏ي مزرعه‏ي دهشک با حضرت عالي محسوب خواهد شد 15 سرطان 1338.
اقل بندگان سلطان محمد نادري، مهر: (سلطان محمد بن محمد ولي) يادآور مي‏شود که در گذشته اين سقاخانه به نام واقف آن ناميده مي‏شده است چنان که در سند شماره‏ي 233، جمادي الاول سنه‏ي 1337، آمده است «مبلغ بيست تومان... به مؤونت جناب سلالة السادات العظام آقاي شجاع التوليه واصل و عايد اين جانب سلطان محمد ميرزا متولي سقاخانه‏ي مرحوم نادرشاه گرديد...» مهر: (سلطان محمد بن محمد ولي). .
21- «به فرمان نادر در پيش چهار باغ آب انباري ساختند که يکي در زير بود و يکي در بالا، اول را براي خيرات ساخته بودند که عموم مردم آب آن را به مصرف برسانند و آن که در بالا بود چهار ده دهنه داشت که در هر دهنه به چند صنعت آب مي‏ريخت و در ميان هشت بهشت از حوض‏هايي که در آن عمارات عالي ساخته بودند، فواره مي‏جست و سرريز آب آن از زيرزمين به وسيله‏ي شتر گلو و معبرها از زير خيابان مي‏گذشت و در ميان صحن مقدس از زير حوض چون فواره بيرون مي‏آمد که مملو از آب مي‏شد. آب از دور حوض فرو مي‏ريخت و به همان نهر مذکور به سمت محلات خيابان مي‏رفت، در آن زمان استادان مخارج اين آبرساني را برآورد کردند: نادر چهارده هزار تومان به مصرف اين کار رسانده بود.
(عالم آراي نادري، ج 1، ص 203). .
22- آقاي عبدالرضا امير شيباني در کتاب «سيماي وقف در خراسان» آورده است: «... وقف بر نفس از موارد بطلان وقف است، به ويژه در زمان حيات که به عقيده‏ي اجماع فقها، وقف بر نفس باطل است، حتي برخي در زمان وفات نيز آن را وقف بر نفس دانسته، باطل مي‏دانند...» (ص 22). و در صفحه‏ي 67 همين کتاب آمده است: «...واقف براي گريز از وقف بر نفس است که نمي‏تواند خود از منافع موقوفه استفاده نمايد مگر در موقوفاتي که وقف بر عناوين عامه است، مشروط بر آن که واقف خود مصداق موقوف عليه پيدا کند. چاره‏ي اين کار آن است که آن که مي‏خواهد وقفي انجام دهد آن را نخست به کسي صلح کند و قرار بگذارد که مصالح له، مصالح را در شمار موقوف عليهم قرار بدهد و درصدي، چنان که هزينه‏ي زندگي وي فراهم آيد، ويژه کند.».
23- گونه‏اي برش به مانند «دال» در پرده و فرش که به کارگاه قاسمي نامي پيوسته بوده است و امروز به آن هلالي مي‏گويند. (بنگريد به لغت نامه‏ي دهخدا).
زير واژه‏ي «دال بر».
24- نمونه را بنگريد: نصرالله ميرزا [نوه‏ي نادر] در نتيجه‏ي وسوسه‏ي سودجويان پيرامون خود، با اين استدلال که بخشي از زر و سيم حرم از آن جد خود تو است، «بعضي از قناديل طلا و نقره و ظروف و شمعدان زرين را که به جواهر ثمين ترصيع داده شده بود حسب الصلاح متولي و ناظر متولي و ناظر روضه‏ي شريفه برداشته، مسکوک گردانيده به مصرف رسانيد.» (تاريخ شهر مشهد، ص 277).
برادر ديگر، نادر ميرزا نيز چنين کرد و کار غارت حرم رضوي را از برادر گذراند! ببينيد: «او از جمله، آغاز به غارت تتمه‏ي زر و سيم جواهر و نفايس حرم رضوي و برداشت خشت‏هاي طلاي گنبد کرد که با مخالفت و ايستادگي ميرزا مهدي مجتهد مشهد و متولي حرم روبه‏رو گرديد، اما در مرصع به جواهري که در پايين پاي حضرت نصب بود و ميله يا طوق مکللي را که بر فراز گنبد قرار داشت توسط نادرميرزا به غارت رفت! وي حتي قالي نفيسي را که با سيم ناب زردوزي شده بود و حدود هفت هزار تومان قيمت داشت و استادان صنعت پيشه به فنون غريبه ترتيب داده و نقش سوره‏ي مبارکه‏ي ياسين در حواشي آن منقوش بود و سالي يک دفعه در ساحت حرم گسترده مي‏شد، برداشت و به طمع سيم و زر آن، در آتش افکند که از آن همه بيش از هفت‏صد تومان عايد وي نگشت...»!! (ص 278). .
25- از اين روش نوشتاري و پيمان گونه‏ي يک سويه، بيشتر واقفان بهره مي‏گرفته‏اند، تا جايي که شاهان توانايي چون شاه عباس و نادرشاه افشار، در نهادک‏نامه‏هايشان از اين ابزار سود جسته‏اند! به فرازي از وقف‏نامه‏ي شاه عباس که در سال 1023 براي وقف کردن چشمه‏ي گلسپ مشهد توس نگاشته شده، بنگريد: «... و اگر کسي خلاف شروط مذکوره کرده احداث ممر نموده آب برد، حکم آن داشته باشد که در خون امام معصوم مظلوم شهيد شرکت کرده باشد و پادشاه وقت و علماي عصر و صدور و متوليان اگر خلاف شروط مذکوره تجويز نمايند، در روز قيامت نزد خدا و رسول و حضرت امام ثامن ضامنش شرمنده بوده از عهده‏ي جواب بيرون آيند و تجويز بردن آب به حياض و برکه‏ها و حمامات جهت آن نفرموده که مبادا جمعي که خود را در سبک علماي منسلک داشته از حليه‏ي صلاح عاري باشند به واسطه‏ي حکام دنيوي متشبث به فتاوي ضروره شده حيله‏ي شرعي نمايند که زياده از آن فتوي دهند و عوام به فتاوي ايشان جرأت نموده هر کس اندک اندک آب برده آب در آستانه‏ي کمي کرده خلل به شرط وقف مذکور واقع شود.»
«برگرفته از وقف‏نامه‏ي بازخواني شده‏ي شاه عباس کلاسه (181 / الف) مرکز اسناد وقفي استان خراسان رضوي».
26- رونوشت برداري (سواد) روشي کهن بوده است که واقفان آگاه و دلسوز به اين کار سفارش مي‏کرده‏اند تا اگر نوشته‏ي نخست خواسته يا ناخواسته از ميان رفت، رونوشت بر جاي بماند؛ چون دست يافته‏هاي امروزين، هنوز پديد نيامده بود و نگهداشت نوشته‏ها، در هر گونه‏اي دشوار بوده است و راهي جز فراهم کردن دست‏نوشته نبوده است! چنان که در وقف‏نامه‏ي گوهرشاد خاتون، به همين انديشه، بدين کار سفارش داشته و از پيشامد روزگار نيز چنان شده است که واقفه مي‏انديشد که مبادا، سفارش‏هاي او با از ميان رفتن وقف‏نامه فراموش شود! و ما امروز سواد چهارم آن را در دست داريم. هم بدين انديشه، براي پايداري نهادک نادرشاه، به آماده کردن رونوشت پذيرفته شده، دست زده‏اند. اين رونوشت‏ها، آن گاه داراي ارزش مي‏شده است که بزرگان زمان سواد و اصل را (يا گاهي سواد تازه را با سواد گواهي شده‏ي پيشين) با هم برابر دانسته و آن دو را يکسان بيابند و گواهي و مهر کنند. در نهادک‏نامه‏ي گوهرشاد خانم بر مزکت بزرگ و زيباي گوهرشاد مشهد آمده است: «... و در هر چند سال سوادي تازه سازند، از حاصل مستغلات، به قيود و شروط مسطور عمل نموده، خلاف ننمايند...» و هم بدين انگيزه بوده که در برخي از وقف‏نامه‏ها آمده که سرپرستان موقوفه، وقف‏نامه را بر آگاهان و بزرگان بخوانند تا همگان از سفارش‏هاي واقف آگاه گردند. «سيماي وقف در خراسان، ص 3». .
27- چنان که در درونه‏ي اين نوشته آمده، چندي سرپرستي اين نهادک پس از شاهزادگان نادري در دست اداره‏ي ماليه (دارايي) بوده و زماني نيز با نگرش ايالت (استانداري)، کارگزاري آن به يکي از کارگزاران آستانه (شجاع التوليه) واگذار بوده و پس از اين دو به دستور دولت زيرمجموعه‏ي اداره‏ي اوقاف ايالتي درآمده است. .
28- بنگريد به يادداشت شماره‏ي 20 در پي‏نوشت همين نوشته. .
29- با اين همه، برابر نوشته‏ي «مجمل التواريخ» (ص 110) با برداشت از نامه‏هاي پازن طبيب نادرشاه (ص 5) آمده است که: «... سيد محمد متولي در پنجم صفر 1163 رسما بر تخت سلطنت جلوس کرده در همان اولين روز به اتفاق امراي حامي خويش به زيارت حرم رضوي شتافت و ضريح گرانبهاي مقبره‏ي نادرشاه را به حرم منتقل نمود...». پيدا نيست چرا شاهرخ که پيش از اين در سال 1161 ه آن را با افزودن دانه‏هاي ارزنده‏ي گوهر آراسته و پيرامونش را پيراسته و به نام خود پيش‏کش پيشواي هشتم کرده، تا 1163 به بارگاه رضوي برده نشده بوده که دو سال پس از آن به دستور سيد محمد متولي و به نام او اين کار انجام گرفته است ؟!
«تاريخ شهر مشهد، ص 262». .
30- قدوسي، محمدحسين، نادرنامه، ص 661.
31- همان، ص 667. .
32- برگرفته از پرونده‏ي مادر اين موقوفه با کلاسه‏ي (24- د) دفتر اوقاف احمدآباد. .
33- ميمندي نژاد، زندگي پرماجراي نادرشاه، صص 779 - 778. .
34- شرح حال رجال ايران، ص 340. .



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط