نویسنده: محمدرضا افضلی
آمدش پیغام از دولت که روت *** و ز منع این ظفر غمگین مشو
کاندرین خواری به نقدت فتحهاست *** نک فلان قلعه فلان بقعه توراست
بنگر آخر چون که واگر دید تفت *** بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت
قلعهها هم گرد آن دو بقعهها *** شد مسلّم وز غنایم نفعها
ور نباشد آن تو بنگر کین فریق *** پرغم و رنجاند و مفتون و عشیق
زهر خواری را چو شکر میخورند *** خار غمها را چو اشتر میچرند
بهر عین غم نه از بهر فرج *** این تسافل پیش ایشان چون درج
آن چنان شادند اندر قعر چاه *** که همی ترسند از تخت و کلاه
هر کجا دلبر بود خود همنشین *** فوق گردون است نه زیر زمین
حاصل این اشکست ایشانای کیا *** مینماند هیچ با اشکست ما
از بارگاه الهی وحی در رسید که ای پیامبر، برو و از این شکست غمگین مباش، زیرا در خواری و اندوه فعلی، پیروزیهایی نهفته است؟ «از دولت» به معنای از عنایت پروردگار و خواری نقد به معنای شکست موقت است. به ظاهر پیامبر در حدیبیه در سال ششم هجری از کفار شکست خورد، اما در جنگهای بعد زمینهی فتح مکه فراهم آمد و سورهی «فتح» مطابق تفاسیر پس از شکست حدیبیه نازل شده است. مولانا میگوید: اگر هم این پیروزیهای بعد نبود، یا تو فکر کنی که نبوده است، باز به این توجه کن که مؤمنان با همهی غمها و رنجها عاشق حقاند و در راه او خواری و شکست را هم با شادی میپذیرند. «تسافل» به معنای شکست و خواری و «درج» به معنای بالا رفتن و ترقی است. منظور این است که مؤمنان در هر شرایطی، از عنایتی که پروردگار به آنها دارد، احساس برتری میکنند.
از بتان و از خدا درخواستیم *** که بکن ما را اگر ناراستیم
آن که حق و راست است از ما و او *** نصرتش ده نصرت او را بجو
این دعا بسیار کردیم و صلات *** پیش لات و پیش عزی و منات
که اگر حق است او پیداش کن *** ور نباشد حق زبون ماش کن
چون که وادیدیم او منصور بود *** ما همه ظلمت بدیم او نور بود
این جواب ماست کان چه خواستید *** گشت پیدا که شما ناراستید
باز این اندیشه را از فکر خویش *** کور میکردند و دفع از ذکر خویش
کین تفکرمان هم از ادبار رست *** که صواب او شود در دل درست
خود چه شدگر غالب آمد چند بار *** هر کسی را غالب آرد روزگار
ما هم از ایام بختآور شدیم *** بارها بر وی مظفر آمدیم
سخنان کافران در این ابیات و جواب آنها نیز از قرآن میآید. روایت شده است که ابوجهل پیش از شروع جنگ فریاد میزد: «اللهم انصر احبّ الفئتین»؛ خدایا از میان ما و اوئ هر کدام بر حقیم و راه هدایت را میپیماییم نصرت و پیروزی عطا کن و پیروزی او را طلب کن. ما در برابر سه بت به نام لات و منات و عُزّی این دعا را خواندیم و به سجده رفتیم که اگر محمد بر حق است، حقانیت و غلبه او را آشکار کن و اگر بر حق نیست خوار و زبونش فرما. سرانجام دیدیم که او پیروز شد و ما سراسر در تاریکی فرو رفتیم و او سراسر نور بود. مشرکان سعی میکردند این حقیقت که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بر حق است را از فکر و مغز خود محو کنند. اینها برای اغفال خود یم گفتند: این فکر که خیال کنیم که محمد بر حق است از بدبختی و بدشانسی ما حاصل شده است. این غلبه، دلیل بر حقانیت او نیست.
باز گفتندی که گرچه او شکست *** چون شکست ما نبود آن زشت و پست
زآن که بخت نیک او را در شکست *** داد صد شادی پنهان زیر دست
کو با شکسته نمیمانست هیچ *** که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ
چون نشان مؤمنان مغلوبی است *** لیک در اشک مؤمن خوبی است
گر تو مشک و عنبری را بشکنی *** عالمی از فوح ریحان پر کنی
ور شکستی ناگهان سرگین خر *** خانهها پر گند گردد تا به سر
پیش خود میگفتند: محمد پیش از این از ما شکست خورد، اما شکست او مانند شکست ما زشت و رسوا کننده نبود، زیرا نیک بختی در حالت شکست نیز به او صد نوع شادی و سرور نهانی عطا کرد. پیامبر و یارانش حالت یک مغلوب و شکستخورده را نداشتند، زیرا نه اندوهی داشتند و نه اضطرابی. آری نشان مؤمن راستین، گرفتار شدن به بند بلا و سختی است، اما در ابتلا و مقهور شدن مؤمن، مصالح و فوایدی نهفته است. مولانا میگوید: گرفتاری و ابتلای مؤمن مانند شکستن مشک و عنبر دلآویز است که فضا را معطر میکند و بالعکس، گرفتاری انسانهای حقیر و خودخواه مانند به هم زدن پشکل الاغ است که بوی گند فضا را پر میکند و بوی تعفن آن انسان را خفه میکند.
ای که تو بر خلق چیره گشتهای *** در نبرد و غالبی آغشتهای
آن به قاصد منهزم کردستشان *** تا تو را در حلقه میآرد کشان
هین عنان در کش پی این منهزم *** در مران تا تو نگردی منخزم
چون کشانیدت بدین شیوه به دام *** حمله بینی بعد از آن اندر زحام
عقل ازین غالب شدن کی گشت شاد *** چون درین غالب شدن دید او فساد
تیز چشم آمد خرد بینای پیش *** که خدایش سرمه کرد از کحال خویش
گفت پیغامبر که هستند از فنون *** اهل جنت در خصومتها زبون
از کمال حزم و سوء الظن خویش *** نه ز نقص و بددلی و ضعف کیش
در فره دادن شنیده در کمون *** حکمت لولا رجضال مؤمنون
دست کوتاهی ز کفار لعین *** فرض شد بهر خلاص مؤمنین
قصهی عهد حدیبیه بخوان *** کف ایدیکم تمامت زآن بدان
وقت واگشت حدیبیه بذل *** دولت انا فتحنا زد دهل
مولانا میگوید: ستمگران و طاغیان در عین قهر و غلبه، مقهور و مغلوباند.ای کسی که بر مردم غالب شدهای، بدان که در ستیز با آنان، دستت را به جرم و جنایت آلوده کردهای. حق تعالی از روی قصد، آنان را مقهور کرده تا تو را کشان کشان به حلقهی اسارت درآورد. ای ستمکار، افسار ستم را بکش و این شکستخوردگان و مقهوران را تعقیب مکن تا مبادا خود، مقهور و هلاک شوی. اهل عقل و خرد از این قبیل پیروزیهای ظاهری هرگز شادمان نمیشوند، زیرا خردمندان در این نوع پیروزیها فساد و تباهی مشاهده میکنند. انسان عاقل، دوربین و بصیر است، چرا که خداوند از هدایت و عنایت خویش بر چشم باطن او سرمه کشیده است و این بینایی، به چشم خرد میدهد. مؤمنان حقیقی کینهتوزی نمیکنند و این «فن» را نیاموختهاند. دلیل این که کینهتوزی نمیکنند دور اندیشی آنهاست، نه ضعف و ترس و بیایمانی. مولانا میگوید: مؤمنان در همان شکست خود میدیدند که برای حفظ جان مؤمنان مکه، پیروزی آنها به بعد موکول میشود. در آیهی 24 سوره «فتح». حکمت شکست حدیبیه مطرح شده است: ( وَهُوَ الَّذِی كَفَّ أَیدِیهُمْ عَنْكُمْ وَأَیدِیكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ...)؛ و او کسی است که نگذاشت دست شما به یک دیگر برسد تا مؤمنان کشته نشوند.
نیز اندر غالبی هم خوش را *** دید او مغلوب دام کبریا
من نمیکردم غزا از بهر آن *** تا ظفر یابم فرو گیرم جهان
کین جهان حیفه است و مردار و رخیص *** بر چنین مردار چون باشم حریص
سگ نیم تا پرچم مرده کنم *** عیسی ام آیم که تا زندهش کنم
زان همی کردم صفوف جنگ چاک *** تا رهانم مر شما را از هلاک
زان نمیبرّم گلوهای بشر *** تا مرا باشد کر و فر و حشر
زان همی برّم گلویی چند تا *** زان گلوها عالمی یابد رها
که شما پروانهوار از جهل خویش *** پیش آتش میکنید این حمله کیش
من همی رانم شما را همچو مست *** از درافتادن در آتش با دو دست
آن که خود را فتحها پنداشتید *** تخم منحوسی خود میکاشتید
یک دگر را جد جد میخواندید *** سوی اژدها فرس میراندید
قهر میکردید و اندر عین قهر *** خود شما مقهور قهر شیر دهر
مولانا میگوید: پیامبر حتی در غلبهی بر دشمن هم قدرت حق را بر خود غالب میدید. او از زبان پیامبر میگوید: جهان من به دلیل کسب پیروزی و تصرف جهان نبوده و نیست، زیرا این دنیا مانند مردار و لاشهی حیوانات است و در حقیقت، چیزی بیارزش است. پس چگونه بر این مردار حریص و آزمند باشم؟ اشاره است به حدیث امام علی(علیه السلام) که: «ویتکالبون علی جیفه مُربحة»؛ و دنیاخواهان بر سر مرداری با هم به ستیز بر میخیزند و یا در حدیث معروف دیگر آمده است: «الدُّنیا جَیفَةُ و طلابها کلاب»؛ دنیا مرداری است و خواهان آن سگاناند. من عیسایی هستیم که میآیم تا مرده را زنده کنم. من به کسی تعدی نمیکنم، بلکه همه را حیات معنوی میبخشم. من صفوف جنگآوران شما را شکستم تا شما را از هلاک روحی و تباهی معنوی نجات بخشم. من بدین جهت تبهکاران را هلاک میکنم تا جان مردم جهان از تعدی آنان در امان ماند، چرا که حقستیزان خود را به آتش کفر و عصیان و هلاکت روحی میاندازند. من با گرمی و شیفتگی، شما را از ورود به آتش میرانم. شما عناد و حق ستیزی را نوعی ظفر و پیروزی حساب میکردید، در حالی که در واقع، شما مقهور شیر روزگار بودید.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
کاندرین خواری به نقدت فتحهاست *** نک فلان قلعه فلان بقعه توراست
بنگر آخر چون که واگر دید تفت *** بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت
قلعهها هم گرد آن دو بقعهها *** شد مسلّم وز غنایم نفعها
ور نباشد آن تو بنگر کین فریق *** پرغم و رنجاند و مفتون و عشیق
زهر خواری را چو شکر میخورند *** خار غمها را چو اشتر میچرند
بهر عین غم نه از بهر فرج *** این تسافل پیش ایشان چون درج
آن چنان شادند اندر قعر چاه *** که همی ترسند از تخت و کلاه
هر کجا دلبر بود خود همنشین *** فوق گردون است نه زیر زمین
حاصل این اشکست ایشانای کیا *** مینماند هیچ با اشکست ما
از بارگاه الهی وحی در رسید که ای پیامبر، برو و از این شکست غمگین مباش، زیرا در خواری و اندوه فعلی، پیروزیهایی نهفته است؟ «از دولت» به معنای از عنایت پروردگار و خواری نقد به معنای شکست موقت است. به ظاهر پیامبر در حدیبیه در سال ششم هجری از کفار شکست خورد، اما در جنگهای بعد زمینهی فتح مکه فراهم آمد و سورهی «فتح» مطابق تفاسیر پس از شکست حدیبیه نازل شده است. مولانا میگوید: اگر هم این پیروزیهای بعد نبود، یا تو فکر کنی که نبوده است، باز به این توجه کن که مؤمنان با همهی غمها و رنجها عاشق حقاند و در راه او خواری و شکست را هم با شادی میپذیرند. «تسافل» به معنای شکست و خواری و «درج» به معنای بالا رفتن و ترقی است. منظور این است که مؤمنان در هر شرایطی، از عنایتی که پروردگار به آنها دارد، احساس برتری میکنند.
از بتان و از خدا درخواستیم *** که بکن ما را اگر ناراستیم
آن که حق و راست است از ما و او *** نصرتش ده نصرت او را بجو
این دعا بسیار کردیم و صلات *** پیش لات و پیش عزی و منات
که اگر حق است او پیداش کن *** ور نباشد حق زبون ماش کن
چون که وادیدیم او منصور بود *** ما همه ظلمت بدیم او نور بود
این جواب ماست کان چه خواستید *** گشت پیدا که شما ناراستید
باز این اندیشه را از فکر خویش *** کور میکردند و دفع از ذکر خویش
کین تفکرمان هم از ادبار رست *** که صواب او شود در دل درست
خود چه شدگر غالب آمد چند بار *** هر کسی را غالب آرد روزگار
ما هم از ایام بختآور شدیم *** بارها بر وی مظفر آمدیم
سخنان کافران در این ابیات و جواب آنها نیز از قرآن میآید. روایت شده است که ابوجهل پیش از شروع جنگ فریاد میزد: «اللهم انصر احبّ الفئتین»؛ خدایا از میان ما و اوئ هر کدام بر حقیم و راه هدایت را میپیماییم نصرت و پیروزی عطا کن و پیروزی او را طلب کن. ما در برابر سه بت به نام لات و منات و عُزّی این دعا را خواندیم و به سجده رفتیم که اگر محمد بر حق است، حقانیت و غلبه او را آشکار کن و اگر بر حق نیست خوار و زبونش فرما. سرانجام دیدیم که او پیروز شد و ما سراسر در تاریکی فرو رفتیم و او سراسر نور بود. مشرکان سعی میکردند این حقیقت که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بر حق است را از فکر و مغز خود محو کنند. اینها برای اغفال خود یم گفتند: این فکر که خیال کنیم که محمد بر حق است از بدبختی و بدشانسی ما حاصل شده است. این غلبه، دلیل بر حقانیت او نیست.
باز گفتندی که گرچه او شکست *** چون شکست ما نبود آن زشت و پست
زآن که بخت نیک او را در شکست *** داد صد شادی پنهان زیر دست
کو با شکسته نمیمانست هیچ *** که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ
چون نشان مؤمنان مغلوبی است *** لیک در اشک مؤمن خوبی است
گر تو مشک و عنبری را بشکنی *** عالمی از فوح ریحان پر کنی
ور شکستی ناگهان سرگین خر *** خانهها پر گند گردد تا به سر
پیش خود میگفتند: محمد پیش از این از ما شکست خورد، اما شکست او مانند شکست ما زشت و رسوا کننده نبود، زیرا نیک بختی در حالت شکست نیز به او صد نوع شادی و سرور نهانی عطا کرد. پیامبر و یارانش حالت یک مغلوب و شکستخورده را نداشتند، زیرا نه اندوهی داشتند و نه اضطرابی. آری نشان مؤمن راستین، گرفتار شدن به بند بلا و سختی است، اما در ابتلا و مقهور شدن مؤمن، مصالح و فوایدی نهفته است. مولانا میگوید: گرفتاری و ابتلای مؤمن مانند شکستن مشک و عنبر دلآویز است که فضا را معطر میکند و بالعکس، گرفتاری انسانهای حقیر و خودخواه مانند به هم زدن پشکل الاغ است که بوی گند فضا را پر میکند و بوی تعفن آن انسان را خفه میکند.
ای که تو بر خلق چیره گشتهای *** در نبرد و غالبی آغشتهای
آن به قاصد منهزم کردستشان *** تا تو را در حلقه میآرد کشان
هین عنان در کش پی این منهزم *** در مران تا تو نگردی منخزم
چون کشانیدت بدین شیوه به دام *** حمله بینی بعد از آن اندر زحام
عقل ازین غالب شدن کی گشت شاد *** چون درین غالب شدن دید او فساد
تیز چشم آمد خرد بینای پیش *** که خدایش سرمه کرد از کحال خویش
گفت پیغامبر که هستند از فنون *** اهل جنت در خصومتها زبون
از کمال حزم و سوء الظن خویش *** نه ز نقص و بددلی و ضعف کیش
در فره دادن شنیده در کمون *** حکمت لولا رجضال مؤمنون
دست کوتاهی ز کفار لعین *** فرض شد بهر خلاص مؤمنین
قصهی عهد حدیبیه بخوان *** کف ایدیکم تمامت زآن بدان
وقت واگشت حدیبیه بذل *** دولت انا فتحنا زد دهل
مولانا میگوید: ستمگران و طاغیان در عین قهر و غلبه، مقهور و مغلوباند.ای کسی که بر مردم غالب شدهای، بدان که در ستیز با آنان، دستت را به جرم و جنایت آلوده کردهای. حق تعالی از روی قصد، آنان را مقهور کرده تا تو را کشان کشان به حلقهی اسارت درآورد. ای ستمکار، افسار ستم را بکش و این شکستخوردگان و مقهوران را تعقیب مکن تا مبادا خود، مقهور و هلاک شوی. اهل عقل و خرد از این قبیل پیروزیهای ظاهری هرگز شادمان نمیشوند، زیرا خردمندان در این نوع پیروزیها فساد و تباهی مشاهده میکنند. انسان عاقل، دوربین و بصیر است، چرا که خداوند از هدایت و عنایت خویش بر چشم باطن او سرمه کشیده است و این بینایی، به چشم خرد میدهد. مؤمنان حقیقی کینهتوزی نمیکنند و این «فن» را نیاموختهاند. دلیل این که کینهتوزی نمیکنند دور اندیشی آنهاست، نه ضعف و ترس و بیایمانی. مولانا میگوید: مؤمنان در همان شکست خود میدیدند که برای حفظ جان مؤمنان مکه، پیروزی آنها به بعد موکول میشود. در آیهی 24 سوره «فتح». حکمت شکست حدیبیه مطرح شده است: ( وَهُوَ الَّذِی كَفَّ أَیدِیهُمْ عَنْكُمْ وَأَیدِیكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ...)؛ و او کسی است که نگذاشت دست شما به یک دیگر برسد تا مؤمنان کشته نشوند.
نیز اندر غالبی هم خوش را *** دید او مغلوب دام کبریا
من نمیکردم غزا از بهر آن *** تا ظفر یابم فرو گیرم جهان
کین جهان حیفه است و مردار و رخیص *** بر چنین مردار چون باشم حریص
سگ نیم تا پرچم مرده کنم *** عیسی ام آیم که تا زندهش کنم
زان همی کردم صفوف جنگ چاک *** تا رهانم مر شما را از هلاک
زان نمیبرّم گلوهای بشر *** تا مرا باشد کر و فر و حشر
زان همی برّم گلویی چند تا *** زان گلوها عالمی یابد رها
که شما پروانهوار از جهل خویش *** پیش آتش میکنید این حمله کیش
من همی رانم شما را همچو مست *** از درافتادن در آتش با دو دست
آن که خود را فتحها پنداشتید *** تخم منحوسی خود میکاشتید
یک دگر را جد جد میخواندید *** سوی اژدها فرس میراندید
قهر میکردید و اندر عین قهر *** خود شما مقهور قهر شیر دهر
مولانا میگوید: پیامبر حتی در غلبهی بر دشمن هم قدرت حق را بر خود غالب میدید. او از زبان پیامبر میگوید: جهان من به دلیل کسب پیروزی و تصرف جهان نبوده و نیست، زیرا این دنیا مانند مردار و لاشهی حیوانات است و در حقیقت، چیزی بیارزش است. پس چگونه بر این مردار حریص و آزمند باشم؟ اشاره است به حدیث امام علی(علیه السلام) که: «ویتکالبون علی جیفه مُربحة»؛ و دنیاخواهان بر سر مرداری با هم به ستیز بر میخیزند و یا در حدیث معروف دیگر آمده است: «الدُّنیا جَیفَةُ و طلابها کلاب»؛ دنیا مرداری است و خواهان آن سگاناند. من عیسایی هستیم که میآیم تا مرده را زنده کنم. من به کسی تعدی نمیکنم، بلکه همه را حیات معنوی میبخشم. من صفوف جنگآوران شما را شکستم تا شما را از هلاک روحی و تباهی معنوی نجات بخشم. من بدین جهت تبهکاران را هلاک میکنم تا جان مردم جهان از تعدی آنان در امان ماند، چرا که حقستیزان خود را به آتش کفر و عصیان و هلاکت روحی میاندازند. من با گرمی و شیفتگی، شما را از ورود به آتش میرانم. شما عناد و حق ستیزی را نوعی ظفر و پیروزی حساب میکردید، در حالی که در واقع، شما مقهور شیر روزگار بودید.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول