شرح مناظره‌ی موسی و فرعون در مثنوی

فرعون عقل کمال طلب ندارد و از ماورای این جهان چیزی ‌نمی‌فهمد، اما عقل موسی عالم غیب و جهان دیگر را می‌بیند. «من عقلم» بدین معناست که انبیا جلوه کامل عقل معرفت یاب‌اند. «امانم از ضلال»، یعنی تو را از گمراهی نجات می‌دهم.
پنجشنبه، 18 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شرح مناظره‌ی موسی و فرعون در مثنوی
 شرح مناظره‌ی موسی و فرعون در مثنوی

 

نویسنده: محمدرضا افضلی




 
وهم مر فرعون عالم سوز را *** عقل مر موسی به جان افروز را
رفت موسی بر طریق نیستی *** گفت فرعونش بگو تو کیستی
گفت من عقلم رسول ذوالجلال *** حجة‌اللّهم امانم از ضلال
گفت نی خامش رها کن‌های هو *** نسبت و نام قدیمت را بگو
گفت که نسبت مرا از خاکدانش *** نام اصلم کمترین بندگانش
بنده‌زاده آن خداوند وحید *** زاده از پشت جواری و عبید
نسبت اصلم ز خاک و آب و گل *** آب و گل را داد یزدان جان و دل
مرجع این جسم خاکی هم به خاک *** مرجع تو هم به خاک ‌ای سهمناک
اصل ما و اصل جمله سرکشان *** هست از خاکی و آن را صد نشان
که مدد از خاک می‌گیرد تنت *** از غذایی خاک پیچد گردنت
چون رود جان می‌شود او باز خاک *** اندر آن گور مخوف سهمناک
هم تو و هم ما و هم اشباه تو *** خاک گردند و نماند جاه تو
گفت غیر این نسب نامیت هست *** مر تو را آن نام خود اولی‌تر است
بنده‌ی فرعون و بنده‌ی بندگانش *** که ازو پرورد اول جسم و جان
بنده‌ی یاغی طاغی ظلوم *** زین وطن بگریخته از فعل شوم
خونی و غداری و حق‌ناشناس *** هم برین اوصاف خود می‌کن قیاس
در غریبی خوار و درویش و خلق *** که ندانستی سپاس ما و حق

فرعون عقل کمال طلب ندارد و از ماورای این جهان چیزی ‌نمی‌فهمد، اما عقل موسی عالم غیب و جهان دیگر را می‌بیند. «من عقلم» بدین معناست که انبیا جلوه کامل عقل معرفت یاب‌اند. «امانم از ضلال»، یعنی تو را از گمراهی نجات می‌دهم. «خاکدانش» به معنای این است که عمران، پدر موسی، هم بنده‌ی خدای یگانه بوده و فرعون را خدا ‌نمی‌دانسته است. موسی مادران و اجداد خود را نیز بنده‌ی خدا می‌داند. «جان و دل» باطنِ حق بین است که عوالم الهی را در می‌یابد. فرعون به موسی گفت: تو غیر از این نسبی که بیان کردی، نام و نسب دیگری داری که مسلماً آن نام و نسب برای تو زیبنده‌تر است. تو خود بنده‌ی فرعون و بنده‌ی بندگان او هستی، زیرا ابتدا جسم و جان آنان به وسیله فرعون پرورش یافت. مضمون این بیت به آیه‌ی 18 سوره «شعراء» اشاره دارد: ( قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِینَ). بنده‌ی نافرمان و طغیان‌گر ستم پیشه‌ای هستی که به سبب ارتکاب عملی زشت و ناخجسته از این سرزمین گریخته است. تو بنده‌ی قاتل و بی‌وفا و نمک‌نشناسی هستی. پس با این صفات زشتی که برای تو بر شمردم، خود را بشناس. تو در عالم غربت و بی‌کسی، حقیر و بینوا و ژنده‌پوش شدی، زیرا حق نعمت ما را به جا نیاوردی و سپاس ما نگفتی.

گفت حاشا که بود با آن ملیک *** در خداوندی کسی دیگر شریک
واحد اندر ملک او را یار نی *** بندگانش را جز او سالار نی
نیست خلقش را دگر کس مالکی *** شرکتش دعوی کند جز هالکی
نقش او کرد است و نقاش من اوست *** غیر اگر دعوی کند او ظلم‌جوست
تو نتانی ابروی من ساختن *** چون توانی جان من بشناختن
بلکه آن غدار و آن طاغی تویی *** که کنی با حق دعوی دویی
گر بگشتم من عوانی را به سهو *** نه برای نفس کشتم نه به لهو
من زدم مشتی و ناگاه اوفتاد *** آن که جانش خود نبد جانی بداد
من سگی کشتم تو مرسل‌زادگان *** صد هزاران طفل بی‌جرم و زیان
کشته‌ای و خونشان در گردنت *** تا چه آید بر تو زین خون خوردنت
کشته‌ای ذریت یعقوب را *** بر امید قتل من مطلوب را
کوری تو حق مرا خود برگزید *** سرنگون شد آن چه نفست می‌پزید

موسی گفت: هرگز امکان ندارد که کسی در خداوندی با مالک حقیق جهان هستی شریک و انباز شود. آن خداوند یگانه، واحد بالذات است و در فرمانروایی خود، شریک ندارد و بندگانش جز او سرور و مولایی ندارند. آفریدگان او جز حضرت حق، صاحب و مالک دیگری ندارند. آیا کسی جز هلاک شونده، ادعای شریک شدن با او را دارد؟ نقاش جهان هستی اوست و نقش وجود مرا نیز او رسم کرده است. حال اگر کسی پدید آوردن مرا ادعا کند مسلماً ستمگر است. مضمون این بین به آیه‌ی 6 سوره‌ی «آل عمران» اشاره دارد. تو حتی ‌نمی‌توانی ابروی مرا بیافرینی، چگونه می‌توانی روح لطیف مرا بشناسی؟ بلکه باید گفت که مکار و حیله‌گر و طغیان‌گر تو هستی که در برابر حضرت حق ادعای شریک بودن و انبازی داری. اگر من به اشتباه مأمور ستمگری را کشتم باید بدانی که این قتل نه برای ارضای هوای نفسانی‌ام بوده و نه از روی لهو و لعب. مضون این بیت به ایه‌ی 14 سوره «قصص» اشاره دارد. من به او یک مشت زدم و او ناگهان بر زمین افتاد و آن قبطی که جانی نداشت بر اثر آن مشت جان داد. «جانش خود نَبُد»، یعنی آن قبطی که به حق ایمان نداشت، مانند سایر حق ستیزان فاقد روح ربانی و نفخه‌ی الهی بود، چنان که در قرآن کریم کافران را میت می‌خواند. درست است که من یک آدم سگ سیرت را کشته‌ام، اما تو فرزندان انبیا و رسولان را کشته‌ای. علاوه بر این صدها هزار کودک بی‌گناه و بی‌آزار را قتل عام کرده‌ای. حالا بگو من قاتلم یا تو؟ تو این جمع را کشته‌ای و خونشان به گردن توست و حالا باید بمانیم و ببینیم از این همه جنایاتی که مرتکب شده‌ای چه بلایی بر سرت می‌آید.

گفت اینها را بهل بی‌هیچ شک *** این بود حق من و نان و نمک
که مرا پیش حشر خواری کنی *** روز روشن بر دلم تاری کنی
گفت خواری قیامت صعب‌تر *** گر نداری پاس من در خیر و شر
زخم کیکی را‌ نمی‌تانی کشید *** زخم ماری را تو چون خواهی چشید
ظاهراً کار تو ویران می‌کنم *** لیک خاری را گلستان می‌کنم

فرعون به موسی گفت: این حرف‌ها را کنار بگذار. آیا واقعاً حق نان و نمکی که بر گردن تو دارم این است؟ که مرا در نزد مردم خوار کنی و روز روشن را بر دل من تیره و تار کنی؟ موسی گفت:‌ ای فرعون، اگر در خیر و شر از معیارهای الهی من پیروی نکنی بدان که ذلت و حقارت قیامت بسی سخت‌تر است. تویی که طاقت نیش حشره کک را نداری، پس چگونه می‌توانی نیش مار را تحمل کنی؟‌ای فرعون، من به ظاهر تو را خراب می‌کنم، اما بر حسب باطن، خاری را به گلزار تبدیل می‌کنم.

آن یکی آمد زمین را می‌شکافت *** ابلهی فریاد کرد و بر نتافت
کین زمین را از چه ویران می‌کنی *** می‌شکافی و پریشان می‌کنی
گفت‌ای ابله برو و بر من مران *** تو عمارت از خرابی باز دان
کی شود گلزار و گندم‌زار این *** تا نگردد زشت و ویران این زمین
کی شود بستان و کشت و برگ و بر *** تا نگردد نظم او زیر و زبر
تا بنشکافی به نشتر ریش جغز *** کی شود نیکو و کی گردید نغز
تا نشوید خلط‌هایت از دوا *** کی رود شورش کجا آید شفا
پاره پاره کرده درزی جامه را *** کس زند آن درزی علامه را
که چرا این اطلس بگزیده را *** بر دریدی چه کنم بدریده را
هر بنای کهنه کآبادان کنند *** نه که اول کهنه را ویران کنند
هم چنین نجار و حداد و قصاب *** هستشان پیش از عمارت‌ها خراب
آن هلیله و آن بلیله کوفتن *** زان تلف گردند معموری تن
تا نکوبی گندم اندر آسیاب *** کی شود آراسته زآن خوان ما

بی‌گمان ابتدای هر ساختنی، ویرانی است. تا بنای قبیل زیر و رو نشود ‌نمی‌توان بنایی نو ساخت. همین طور تا چارچوب شخصیت فعلی انسان ویران نشود و کاخ انانیت او فرو نریزد شخصیت تازه او شکل ‌نمی‌گیرد. مولانا برای تبیین این مطلب که هر آبادانی متوقف بر ویرانی است، حکایت تمثیل گونه‌ای را نقل می‌کند که در مقالات شمس نیز آمده است: شخصی مشغول کندن زمین بود. یک آدم احمق همین که دید او دارد زمین را زیر و رو می‌گند، گفت: آهای، چرا زمین را خراب می‌کنی؟ آن شخص گفت: ‌ای احمق، برو دنبال کارت و بی‌خودی به من اعتراض نکن. تو باید آبادانی را از ویرانی بازشناسی. «ریش چغز»، یعنی زخم سربسته که جراحتش بیرون نمی‌ آید. «شورش» به معنای آشفتگی دستگاه گوارش و «درزی علامه» به معنای خیاط ماهر است. «هلیله و بلیله» دو گیاه از رده دو لپه‌ای‌ها هستند که هر دو مصرف دارویی داشته و در طب سنتی برای درمان شورش و اسهال به کار می‌رفته است. «معموری تن»: به معنای درمان است.

آن تقاضا کرد آن نان و نمک *** که ز شستت وارهانم ‌ای سمک
گر پذیری پند موسی وارهی *** از چنین شست بد نامنتهی
بس که خود را کرده‌ای بنده‌ی هوا *** کرمکی را کرده‌ای تو اژدها
اژدها را اژدها آورده‌ام *** تا به اصلاح آورم من دم به دم
تا دم آن از دم این بشکند *** مار من آن اژدها را بر کند
گر رضا دادی رهیدی از دو مار *** ورنه از جانت برآرد آن دمار

موسی با توجه به جواب فرعون، به او پاسخ می‌دهد: اگر من تو را زا این زندگی مادی و نفسانی منع می‌کنم، این خود ادای «نان و نمک: است، زیرا تو مثل ماهی به قلاب ماهی‌گیری افتاده‌ای و من تو را از آن می‌رهانم. «شست» به معنای قلاب است و در این جا به معنای دنیا و پیروی از هوای نفس و قدرت‌طلبی فرعون که بی‌حد و نهایت است. «کرمک» نفس فرعونی است که اژدهایی شده و او را در کام کشیده است. موسی به عصای خود اشاره می‌کند و معجزه او مارهای ساحران فرعون را بلعید.(1) «دم را به دم اصلاح کنم»، یعنی با نفس پاک خود نفس ناپاک تو را اصلاح کنم، یا با ارشاد خود، تو را یاری کنم که بر نفست غالب شوی. «دو مار»، یعنی نفس خودت و عصای من که به وسیله‌ی معجزه اژدها می‌شود.

گفت الحق سخت استا جادویی *** که در افکندی به مکر این جا دویی
خلق یک دل را تو کردی دو گروه *** جادویی رخنه کند در سنگ و کوه
گفت هستم غرق پیغام خدا *** جادویی که دید با نام خدا
غفلت و کفر است مایه جادویی *** مشعله دین است جان موسوی
من به جادویان چه مانم ‌ای وقیح *** کز دمم پررشک می‌گردد مسیح
من به جادویان چه مانم ‌ای جنب *** که ز جانم نور می‌گیرد کتب
چون تو با پر هوا بر می‌پری *** لاجرم بر من گمان آن می‌بری
هر که را افعال دام و دد بود *** بر کریمانش گمان بد بود
چون تو جزو عالمی هر چون بوی *** کل را بر وصف خود بینی سوی
گر تو برگردی و برگردد سرت *** خانه را گردنده بیند منظرت
ور تو در کشتی روی بر یم روان *** ساحل یم را همی بینی دوان
گر تو باشی تنگ دل از ملحمه *** تنگ بینی جمله دنیا را همه

اما فرعون زیر بار نرفت و گفت:‌ ای موسی؛ به درستی که جادوگر چیره‌دستی هستی، زیرا با مکر و حیله خود در میان ما تفرقه افکندی. تو مردم متحد و یک پارچه را به دو گروه موافق و مخالف مبدل ساختی، زیرا جادوگری حتی در سنگ و کوه نیز اثر می‌گذارد. موسی گفت: من در پیام الهی غرق شده‌ام. چه کسی تا به حال دیده که من با نام خدا جادوگری کنم؟ یعنی جادو با امور الهی قابل جمع نیست. مایه اصلی جادوگری، غفلت از خدا و کفر است، در حالی که جان موسوی مشعل الهی دین است. من چه شباهتی به جادوگران دارم، در حالی که از نفس گرم و معجزه نمای من حتی حضرت مسیح نیز به حال من غبطه می‌خورد؟ معارف بشری بازتاب روح انبیا و علم الهی آنهاست.؟ «با پر هوا پریدن»، یعین زندگی را در هوای نفس و نیازهای مادی خود محدود دیدن و «گمان آن بری»، یعنی گمان می‌بری که من جادوگرم. تو جهان را از دریچه هویت و شخصیت خود می‌بینی و از آن جا که شخصیت و هویت تو دچار گمراهی و کژبینی است، جهان را نیز وارونه و کژ می‌بینی. اگر تو به دور خود بچرخی، سرت به دَوَران می‌افتد و آن گاه خیال می‌کنی که خانه دور سرت می‌چرخد، در حالی که خانه سر جای خود ایستاده است. «ملحمه» به معنیا حادثه و گرفتاری است.

ور تو خوش باشی به کام دوستان *** این جهان بنمایدت چون گلستان
ای بسا کس رفته تا شام و عراق *** او ندیده هیچ جز کفر و نفاق
وی بسا کس رفته تا هند و هری *** او ندیده جر مگر بیع و شری
وی بسا کس رفته ترکستان و چین *** او ندیده هیچ جز مکر و کمین
چون نداری مدرکی جز رنگ و بو *** جمله‌ی اقلیم‌ها را گو بجو
گاو در بغداد آید ناگهان *** بگذرد او زین سران تا آن سران
از همه عیش و خوشی‌ها و مزه *** او نبیند جز که قشر خربزه
که بود افتاده بر ره یا حشیش *** لایق سیران گاوی یا خریش
خشک بر میخ طبیعت چون قدید *** بسته‌ی اسباب جانش لا یزید

مولانا در این بیات برای بیان این که چگونه روحیات و اشتغالات ذهن، در رابطه‌ی ما با جهان خارج مؤثر است، مثال‌هایی می‌آورد: منافق، در شام و عراق مؤمنان و مردان حق و ارزش‌های فرهنگی را ‌نمی‌بیند و انسان دنیاگرا در هند و هرات فقط جنبه‌های تجاری و مادی سفر را می‌نگرد. و چنین کسانی اگر به چین و ترکستان هم بروند، فقط جنبه‌های منفی را می‌بینند و هنر و زیبایی‌های آن دیار در نظرشان‌ نمی‌آید. چرا؟ چون به عمق مسائل ‌نمی‌پردازند و فقط ظواهری را می‌بینند که به صورت اتفاقی از نظرشان می‌گذرد. در سه بیت بعد مولانا حالت همین دنیاگرایان را به گاو تشبیه می‌کند که از همه اشیائی دور و بر، فقط پوست خربزیه و حشیش (علف) را می‌بیند و این لایق سیر و رفت و آمدی است که با گاو و خر مناسب است. این گاو، این خر، یا آن انسان دنیایی و مادی، مانند تکه گوشت خشک کرده نمک زده (قدید) که آن را به سیخ یا چوبی کشیده باشند، به حیات طبیعی و مادی خود چسبیده و اسیر اسباب و عوامل ظاهری و مادی است و چیزی بر این نمی‌افزاید (لایزید) و پیشرفتی به مراتب بالاتر ندارد.

تو که فرعونی همه مکری و زرق *** مر مرا از خود ‌نمی‌دانی تو فرق
منگر از خود در من‌ ای کژباز تو *** تا یکی تو را نبینی تو دو تو
بنگر اندر من ز من یک ساعتی *** تا ورای کون بینی ساحتی
وارهی از تنگی و از ننگ و نام *** عشق اندر عشق بینی والسلام

تو که فرعونی، سراپای وجودت حیله و تزویر است. از این رو،‌ نمی‌توانی هویت مرا از هویت خود بازشناسی و تفاوت مرا با خود درک کنی. ‌ای که همه چیز را کج و وارونه می‌بینی، از دید خود به من نگاه مکن تا یک چیز را دو چیز نبینی. لحظه‌ای از چشم من به من نگاه کن تا در ماورای این جهان، عرصه‌ی لایتناهی حقیقت را تماشا کنی. در آن صورت از محدوده‌ی تنگ دنیای مادی و نام و ننگ و ظواهر رها خواهی شد و سراسر عشق حقیقی خواهی دید.

این فرستادن مرا پیش تو میر *** هست برهانی که بد مرسل خبیر
کین چنین دارو چنین ناسور را *** هست در خور از پی میسور را
واقعاتی دیده بودی پیش ازین *** که خدا خواهد مرا کردن گزین
من عصا و نور بگرفته به دست *** شاخ گستاخ تو را خواهم شکست
واقعات سهمگین از بهر این *** گونه گونه می‌نمودت رب دین
در خور سرّ بد و طغیان تو *** تا بدانی کوست در خوردان تو
تا بدانی کو حکیم است و خبیر *** مصلح امرراض درمان‌ناپذیر
تو به تأویلات می‌گشتی از آن *** کور و گر کین هست از خواب گران
وآن طبیب و آن منجم در لمع *** دید تعبیرش بپوشید از طمع
گفت دور از دولت و از شاهی‌ات *** که درآید غصه در آگاهی‌ات
از غذای مختلف یا از طعام *** طبع شوریده همی بیند منام
زآن که دی او که نصیحت جو نه‌ای *** تند و خون خواری و مسکین خو نه‌ای

در این ابیات موسی سخن می‌گوید. «مرسل» پروردگار است «چنین دارو» ارشاد و هدایت پیامبر است، «چنین ناسور» زخم درمان‌ناپذیر باطن فرعون است و «از پی میسور را»، یعنی برای آن که درمان و هدایت میسور و ممکن گردد. برای هدایت افرادی مانند فرعون، دارویی هم چون موسی می‌تواند مؤثر باشد که البته در این مورد مؤثر واقع نشد. «از بهر این»، یعنی به این دلیل یا برای این حقیقتی که در شُرُف ظهور بود. «در خور دان» به معنای درخورد و درخور مناسب است. «این واقعات سهمگین» به معنای خواب‌های هولناک است که با باطن بد و سرکشی‌های تو در برابر پروردگار مناسب است. «تأویلات» نظرهای منجمان و خواب‌گزاران بارگاه فرعون است. موسی می‌گوید: آنها می‌دانستند که این خواب، وقوع می‌یابد و خواب پریشان نیست، اما خوی فرعونی تو آنان را به چاپلوسی وا می‌داشت، چرا که تو‌ نمی‌توانی چیزی مخالف میل خود بشنوی.

پادشاهان خون کنند از مصلحت *** لیک رحمتشان فزون است از عنت
شاه را باید که باشد خوی رب *** رحمت او سبق دارد بر غضب
نه غضب غالب بود مانند دیو *** بی‌ضرورت خون کند از بهر ریو
نه حلیمی مخنث‌وار نیز *** که شود زن روسپی زآن و کنیز
دیو خانه کرده بودی سینه را *** قبله‌ای سازیده بودی کینه را
شاخ تیزت بس جگرها را که خست *** نک عصایم شاخ شوخت را شکست

موسی از پادشاهانی سخن می‌گوید که خوی فرعونی ندارند و اگر کسی را بکشند، به دلیل مصلحت و احقاق حق است. «عنت» به معنیا آزار و هلاک است. پادشاه باید اخلاق الهی را در خود تحقق بخشد، چرا که صفت رحمت حق تعالی بر خشمش پیشی دارد. شاه نباید مانند شیطان، خشمش بر مهربانی‌اش غلبه داشته باشد و از روی مکر و حیله، خون‌ها را بریزد. پادشاه در عین حال نباید حلم و بردباری اشخاص بی‌غیرت را داشته باشد، چرا که بر اثر این بردباری، حتی زن و کنیزش نیز دچار فحشا می‌شوند. تو‌ای فرعون، سینه‌ات را خانه شیطان کردی و کینه و انتقام را قبله‌ی خود ساختی. شاخ تیز تو بسیاری از جگرها را مجروح کرد و اینک عصای من شاخ گستاخ تو را شکست.

حمله بردند اسپه جسمانیان *** جانب قلعه و دژ روحانیان
تا فرو گیرند بر دربند غیب *** تا کسی ناید از آن سو پاک جیب
غازیان حمله‌ی غزا چون کم برند *** کافران بر عکس حمله آورند
غازیان غیب چون از حلم خویش *** حمله ناوردند بر تو زشت کیش
حمله بردی سوی دربندان غیب *** تا نیایند این طرف مردان غیب
چنگ در ثلب و رحم‌ها در زدی *** تا که شارع را بگیری از بدی
چون بگیری شه رهی که ذوالجلال *** بر گشاد است از برای انتسال

سپاهیان جسمانی و دنیا‌طلبان به حریم روحانیان هجوم آوردند تا قلعه‌ی جهان غیب را محاصره کنند و گذرگاه آن را ببندند تا از آن جانب هیچ پارسا و پاک دلی به این سو نیاید. حالا که می‌بینی که مجاهدان جهان غیب به سبب بردباری و صبر خود به تویی که زشت‌خو و بدکیش هستی، حمله‌ نمی‌آورند. تو‌ ای فرعون بدکیش، به قلعه‌های غیب حمله کردی تا مردان عالم غیب به این جهان نیایند.‌ای فرعون، تو برای آن که مردی از اولیای الهی به این دنیا نیاید، حتی به پشت پدران و رحم مادران نیز درآویختی تا با اعمال تباه خود راه نفوذ آنان را به این دنیا سد کنی. تو چگونه می‌خواهی راه پهناوری را که خداوند بزرگ برای توالد و تناسل انسان‌ها گشوده است، ببندی؟!

سد شدی در بندها را ‌ای لجوج *** کوری تو کرد سرهنگی خروج
نک منم سرهنگ هنگت بشکنم *** نک به نامش نام و ننگت بشکنم
تو هلا در بندها را سخت بند *** چندگاهی بر سبال خود بخند
سبلتت را برکند یک یک قدر *** تا بدانی کالقدر یعمی الحذر
سبلت تو تیزتر یا آن عاد *** که همی لرزید از دمشان بلاد
تو ستیزه روتری یا آن ثمود *** که نیامد مثل ایشان در وجود
صد ازینها گر بگویم تو کری *** بشنوی و ناشنوده آوری

ای فرعون حق ستیز، تو به خیال خود گذرگاه‌های عالم غیبی را بستی تا مردی از مردان الهی پا به عرصه دنیا نگذارد؛ اما به کوری چشمت، امیری از امیران لشکر الهی ظهور کرد. اینک آن امیر منم و من قدرت و سپاه تو را درهم خواهم شکست. اینک با نام پاک حضرت ذوالجلال، نام و ناموس تو را نابود خواهم کرد. به هوش باش و برو راه‌ها را محکم ببند؛ یعنی بکوش تا از ظهور اولیای الهی در این جهان جلوگیری کنی و چند صباحی به شکوه و جلال ظاهریت مغرور شوی. اما مقدرات الهی، سبیل تو را یکی یکی خواهد کند تا بدانی که تقدیر، چشم تدبیر را کور خواهد کرد.‌ ای فرعون، سبیل تو تیزتر و پربادتر است یا سبیل قوم عاد؟ یعنی حشمت و قدرت ظاهری تو بیشتر است یا حشمت و قدرت قوم عاد که از نفسشان شهرها به خود می‌لرزید؛ چنان که حق تعالی در آیات 5 تا 7 سوره «فجر» می‌فرماید: (أَلَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ* إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ* الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ)؛ آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ و با آن شهر «ارم» با عظمت؛ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده بود. [چه کرد؟] تو حق سیتزتر و لجوج‌تری یا قوم ثمود که نظیرشان پا به عرصه‌ی جهان هستی ننهاده است؟ ‌ای عصیان‌گر، اگر از این نمونه‌ها صدتای دیگر هم برایت بگویم تو ناشنوایی؛ یعنی می‌شنوی، اما خود را به نشنیدن می‌زنی.

توبه کردم از سخن که انگیختم *** بی‌سخن من دارویت آمیختم
که نهم بر ریش خامت تا پزد *** یا بسوزد ریش و ریشه‌ت تا ابد
تا بدانی که خبیر است ‌ای عدو *** می‌دهد هر چیز را در خورد او
کی کژی کردی و کی کردی تو شر *** که ندیدی لایقش در پی اثر
کی فرستاید دمی بر آسمان *** نیکی‌ای کز پی نیامد مثل آن

موسی به فرعون می‌گوید: من از سخنی که از درونم به ظهور آوردم و به تو گفتم توبه کردم. پس از این، بدون آن که حرفی بزنم برای تو دارویی می‌سازم و بر زخم خام و علاج نشدنی تو می‌گذارم تا آن را بپزد و معالجه کند و یا زخم و ریش تو را برای همیشه بسوزاند تا ای دشمن حق، این نکته را بدانی و درک کنی که حضرت حق، خبیر و آگاه است و فضل خود را به هر چیز، به اندازه‌ی استعداد و قابلیتش عطا می‌کند؛ چنان که حکما گفته‌اند: العطیات بقدر القابلیات.
ای فرعون، تا به حال کی به راه کج رفته‌ای و کی شرارت انگیخته‌ای که عقاب و سزای آن را ندیده‌ای؟ تا به حال کی کار نیک انجام داده‌ای که برایت پاداشی درخور آن در پی نداشته است؟

ز آهن تیره به قدرت می‌نمود *** واقعاتی که در آخر خواست بود
تا کنی کمتر تو آن ظلم و بدی *** آن همی دید و بتر می‌شدی
نقش‌های زشت خوابت می‌نمود *** می‌رمیدی زآن و آن نقش تو بود
همچون آن زنگی که در آیینه دید *** روی خود را زشت و بر آیینه رید
که چه زشتی لایق اینی و بس *** زشتیم آن تواست ‌ای کور خس
این حدث بر روی زشتت می‌کنی *** نیست بر من زآن که هستم روشنی
گاه می‌دیدی لباست سوخته *** گه دهان و چشم تو بردوخته
گاه حیوان قاصد خونت شده *** گه سر خود را به دندان دده
گه نگون اندر میان آبریز *** گه غریق سیل خون‌آمیز تیز
گه ندات آمد ازین چرخ نقی *** که شقی‌ای و شفی‌ای و شقی
گه ندات آمد صریحاً از جبال *** که برو هستی ز اصحاب الشمال
گه ندا می‌آمدت از هر جماد *** تا ابد فرعون در دوزخ فتاد
زین بترها که نمی‌گویم ز شرم *** تا نگردد طبع معکوس تو گرم
اندکی گفتم به تو ‌ای ناپذیر *** ز اندکی دانی که هستم من خبیر
خویشتن را کور می‌کردی و مات *** تا نیندیشی ز خواب و واقعات
چند بگریزی نک آمد پیش تو *** کوری ادراک مکراندیش تو

«آهن تیره» درون فرعون است که پروردگار می‌خواست به وسیله قدرت در آن روشنی پدید آورد و آن چه را در آینده واقع می‌شود به او بنماید. «خوابت می‌نمود»، یعنی به نظر تو فقط یک رؤیا بود و از آن چه می‌دیدی آزرده می‌شدی، اما آن حقیقت وجود خودت بود. در سه بیت بعد، مضمون زنگی و آینه یا هندو و آینه که در مثنوی مکرر می‌آید، همواره تمثیل برای بنده‌ای است که عیب خود را‌ نمی‌داند. موسی به فرعون یادآوری می‌کند که در خواب چه حقایقی را می‌دیده و باور ‌نمی‌کرده است: در خواب سر خود را در میان دندان‌های درندگان می‌دیدی. «سیل خون‌آمیز» ظاهراً به روایتی اشاره می‌کند که آب نیل در هنگام عبور فرعونیان «خون شده» و آنها را فرو گرفت. «نقی» به معنای پاک و «شقی» به معنای گمراه و بدبخت است. «اصحاب الشمال» وصفی است که در آیه‌ی 41 سوره «واقعه» برای گنه‌کاران و دوزخیان به کار رفته، در مقابل اصحاب‌الیمین که بندگان مقبول پروردگارند.
ای نصیحت‌ناپذیر، من تنها اندکی به تو گفتم تا از این مقدار اندک دریابی که من از خواب‌های پوشیده تو آگاهم.‌ ای فرعون، برای آن که پیرامون رؤیاها و خواب‌هایت اندیشه نکنی خود را به کوری و گیجی و نادانی می‌زدی. تا کی می‌خواهی فرار کنی؟ اینک به کوری ادراک تو که پیوسته حیله‌سازی می‌کرد، حقایق بعینه بر تو معلوم گشت.

هین ز من بپذیر یک چیز و بیار *** پس ز من بستان عوض آن را چهار
گفت ‌ای موسی کدام است آن یکی *** شرح کن با من از آن یک اندکی
گفت آن یک که بگویی آشکار *** که خدایی نیست غیر کردگار
خالق افلاک و انجم بر علا *** مردم و دیو و پری و مرغ را
خالق دریا و دشت و کوه و تیه *** ملکت او بی حد و او بی‌شبیه
گفت‌ ای موسی کدام است آن چهار *** که عوض بدهی مرا بر گو بیار
تا بود کز لطف آن وعده حَسَن *** سست گردد چارمیخ کفر من
بو که زآن خوش وعده‌ها مغتنم *** برگشاید قفل کفر صد منم
بوکه از تأثیر جوی انگبین *** شهد گردد در تنم این زهر کین
یا ز عکس جوی آن پاکیزه شیر *** پرورش یابد دمی عقل اسیر
یا بود کز عکس آن جوهای خمر *** مست گردم بو برم از ذوق امر

حضرت موسی به فرعون گفت: بیا یک حر از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو می‌دهم. فرعون گفت:‌ ای موسی، آن حرف را برای من بیان کن. موسی گفت: آن حرف این است که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست. فرعون گفت: اینک آن چهار پاداش را توصیح ده. موسی آن چهار پاداش را برشمرد که عبارت بودند از: تندرستی، عمر طولانی، سلطنت در دنیا و آخرت و جوانی دائمی. فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه رد میان گذاشت و او نیز فرعون را در قبول شرط تشویق کرد. اما فرعون گفت که قبل از قبول این شرط لازم است با وزیرم هامان نیز مشورت کنم. با این که آسیه، فرعون را از مشورت با هامان سیاه‌دل برحذر داشت، اما فرعون این موضوع را با هامان در میان نهاد و او فرعون را از پذیرفتن چنین کاری منصرف کرد. «جوی انگبین» اشاره به مضمون آیه‌ی 15 سوره «محمد» است که در آن به وجود چهار جوی در بهشت اشاره می‌شود: جوی انگبین، جوی شیر، جوی شراب و جوی آب زلال و مولانا این چهار جوی را تعبیری از فضایل مؤمنان می‌داند. «عقل اسیر» عقلی است که اسیر نفس و منافع دنیایی است یا عقل مردم مغرور و خودبین. «ذوق امر»، یعنی ادراک لطفی که در امر پروردگار و مشیت او هست. شاید من هم چون تو‌ای موسی درک کنم که خواست حق را پذیرفتن لطفی دارد و شاید آن ادراک مرا هم مانند تو مست کند.

یا بود کز لطف آن جوهای آب *** تازگی یابد تن شوره‌ی خراب
شوره‌ام را سبزه‌ای پیدا شود *** خارزارم جنت مأوا شود
بو که از عکس بهشت و چار جو *** جان شود از یاری حق یارجو
آن چنان که از عکس دوزخ گشته‌ام *** آتش و در قهر حق آغشته‌ام
گه ز عکس مار دوزخ همچو مار *** گشته‌ام بر اهل جنت زهربار
گه زعکس جوشش آب حمیم *** آب ظلمم کرده خلقان را رمیم
من ز عکس زمهریرم زمهری *** یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر
دوزخ درویش و مظلومم کنون *** وای آن که یابمش ناگه زبون

«تن شوره خراب»، یعنی وجود مادی فرعون که در آن گیاه معرفت و ایمان‌ نمی‌روید. «سبزه» معرفت و ایمان است و «جنّه المأوی شود»، یعنی آباد و محل تجلی حقیقت گردد. این مضامین برگرفته از آیه‌ی 41 سوره «النازعات» است که در آن عاقبت مؤمنان بیان می‌شود: (فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوَى). «عکس» به معنای بازتاب و تأثیر باطنی است که به این عقیده اشاره دارد که دوزخ جلوه‌ی قهر الهی است و این قهر در وجود منکران و کافران نیز باز می‌تابد و اگر بخواهند توبه کنند، ‌نمی‌توانند. «حمیم» آب گرمی است که دوزخیان باید از آن بنوشند. «رمیم» به معنای پوشیده است. در همه‌ی این ابیات فرعون جلوه‌های قهر حق را در خود شرح می‌دهد. «زمهریر» مطابق روایات، سرایی است که کافران در آن به انتظار کیفر می‌مانند و به نسبت درجه‌ی کفر و گناه، برای آنها سردتر یا ملایم‌تر می‌شود. فرعون می‌گوید: من اگر سردم، از اثر زمهریر است و اگر گرمم از اثر آتش دوزخ است. «دوزخ درویشم»، یعنی برای بیچاره‌ها مثل دوزخ آزادهنده‌ام.

گفت موسی که اولین آن چهار *** صحتی باشد تنت را پایدار
این علل‌هایی که در طب گفته‌اند *** دور باشد از تنت ‌ای ارجمند
ثانیاً باشد تو را عمر دراز *** گه اجل دارد ز عمرت احتراز
وین نباشد بعد عمر مستوری *** که به ناکام از جهان بیرون روی
بلکه خواهان اجل چون طفل شیر *** نه ز رنجی که تو را دارد اسیر
مرگ جو باشی ولی نز عجز رنج *** بلکه بینی در خراب خانه گنج

موسی می‌گوید: این طور نخواهد بود که پس از یک عمر گسترده و آسوده، ناکام از جهان بیرون بروی، بلکه پس از آن عمر دراز، خود مرگ را به عنوان سیر به سوی مطلوبی عالی‌تر می‌پذیری و می‌خواهی، نه این که از رنج‌ها و بیماری‌ها بمیری. ویرانی خانه‌ی تن در نظر تو هموار کردن راه روح به سوی حق است. «حجاب گنج» هر چیزی است که نگذارد گنج حقایق به نظر سالک بیاید. «این دانه» زندگی این جهانی است که مانند دانه‌ای در دام، مرغ را می‌فریبد.

بس کن ‌ای موسی بگو وعده سوم *** که دل من ز اضطرابش گشت گم
گفت موسی آن سوم ملک دو تو *** دو جهانی خالص از خصم و عدو
بیشتر زآن ملک که اکنون داشتی *** کان بد اندر جنگ و این در آشتی
آن که در جنگت چنان ملکی دهد *** بنگر اندر صلح خوانت چون نهد
آن کرم که اندر جفا آنهات داد *** در وفا بنگر چه باشد افتقاد
گفت‌ ای موسی چهارم چیست زود *** بازگو صبرم شد و حرصم فزود
گفت چارم آن که مانی تو جوان *** موی هم چون قیر و رخ چون ارغوان
رنگ و بو در پیش ما بس کاسد است *** لیک تو پستی سخن کردیم پست
افتخار از رنگ و بو و از مکان *** هست شادی و فریب کودکان

فرعون به موسی می‌گوید: ‌ای موسی، وعده‌ی سوم را بگو که از تشویش و نگرانی آن، قلبم نابود شد. موسی گفت: وعده سوم این است که سلطنت مضاف دنیا و آخرت نصیب تو شود؛ سلطنتی که عاری از دشمن و بدخواه است؛ سلطنتی وسیع‌تر از سلطنت کنونی تو و بدون خون‌ریزی و در کمال آرامش و بی آن که با حق‌ستیزی داشته باشی.‌ ای فرعون، آن خدایی که چنین سلطنتی را در جنگ با انبیا و اولیا به تو عطا کرده است، ببین در صلح چه سفره‌ای برایت می‌گسترد. آن خدای کریمی که با آن همه ستمگری‌هایت، چنان نعمت‌های شایانی به تو عطا کرد، ببین وقتی که تو به طاعت و عبادت او وفا کنی، چه دل‌جویی‌‌هایی از تو به عمل آورد.
فرعون گفت:‌ ای موسی، وعده‌ی چهارم چیست؟ زود باش بگو که کاسه‌ی صبرم لبریز شده و حرص و طمعم بدان فزونی گرفته است. موسی گفت: وعده چهارم این که تو جوان می‌مانی. موهایت مانند قیر سیاه و چهره‌ات مانند ارغوان سرخ می‌ماند. رنگ و بو در نظر ما بسیار بی‌رونق است، اما تو ‌ای فرعون، چون سطح شهور و ادراکت پایین است، ناچار ما نیز سطح کلام خود را تنزل دادیم تا مقصودمان را به تو بفهمانیم. مضمون این بیت یادآور این حدیث نبوی است: «انّا معاشر الانبیا نکلم الناس علی قدر عقولهم».

چون که با کودک سر و کارم فتاد *** هم زبان کودکان باید گشاد
که برو کتاب تا مرغت خرم *** یا مویز و جوز و فستق آورم
جز شباب تن ‌نمی‌دانی به کیر *** این جوانی را بگیر ‌ای خر شعیر
هیچ آژنگی نیفتد بر رخت *** تازه ماند آن شباب فرخت
نه نژند پیریت آید برو *** نه قد چون سرو تو گردد دوتو
نه شود زور جوانی از تو کم *** نه به دندان‌ها خلل‌ها یا اَلم
نه کمی در شهوت و طمث و بعال *** که زنان را آید از ضعفت ملال
آن چنان بگشایدت فر شباب *** که گشود آن مژده‌ی عکاشه باب

موسی به فرعون می‌گوید: تو مثل کودکان هستی، باید با وعده‌ی دنیایی تو را به راه بیاورم؛ مانند کودکی که پدر به او می‌گوید: به مکتب برو تا برایت یک مرغ قشنگ بخرم، یا کشمش و گردو و پسته بیاورم. موسی چهارمین وعده را مجدداً تعقیب می‌کند. اگر جوان ماندن تن را می‌خواهی، به تو می‌دهیم، همان‌طور که به خر جو می‌دهند. چنان جوان بمانی که هیچ چین بر رخساره‌ات‌ نمی‌افتد و آن جوانی فرخنده‌ات ‌تر و تازه می‌ماند. «نژند» به معنای پژمردگی است. «طمث و بعال» به معنای هم‌خوابگی و جماع است. شکوه و جلال جوانی به روی تو گشوده گردد، همان‌گونه که بشارت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درِ بهشت را به سوی عکاشة بن محصن صحابی شهید باز کرد.

هم چنین موسی کرامت می‌شمرد *** که نگردد صاف اقبال تو درد
گفت احسنت و نکو گفت ولیک *** تا کنم من مشورت با یار نیک
باز گفت او این سخن با آسیه *** گفت جان افشان برین ‌ای دل سیه
بس عنایت‌هاست متن این مقال *** زود دریاب ‌ای شه نیکو خصال
وقت کشت آمد زهی پرسود کشت *** این بگفت و گریه کرد و گرم گشت
برجهید از جا و گفتا بخ لک *** آفتابی تاجر گشتت ‌ای کلک
عیب کل را خود بپوشاند کلاه *** خاصه چون باشد کله خورشید و ماه
هم در آن مجلس که بشنیدی تو این *** چون نگفتی آری و صد آفرین
این سخن در گوش خورشید ار شدی *** سرنگون بر بوی این زیر آمدی
هیچ می‌دانی چه وعده است و چه داد *** می‌کند ابلیس را حق افتقاد
چون بدین لطف آن کریمت باز خواند ***‌ای عجب چون زهره‌ات بر جای ماند
زهره‌ات ندرید تا زآن زهره‌ات *** بودی اندر هر دو عالم بهره‌ات
زهره‌ای کز بهره‌ی حق بردرد *** چون شهیدان از دو عالم برخورد

موسی هم چنین از فضیلت‌های ایمان به خدا سخن می‌گفت و ضمن برشمردن این فضیلت‌ها به فرعون گفت: «اینها را برای تو گفتم تا شراب زلال سعادت تو دُردآلود و ناصاف نشود؛ یعنی بدانی که در ایمان مزایای بسیاری نهفته و با گرویدن به حق، به سعادت حقیقی می‌رسی. فرعون گفت: آفرین، خوب گفتی، اما به من مهلت بده تا با یار خوب و صمیم‌ام آسیه مشورت کنم. وقتی که فرعون سخنان موسی را با آسیه در میان گذاشت، آسیه گفت:‌ ای سیاه دل، جانت را بر سر این قضیه فدا کن. در کلام موسی، الطاف بسیاری نهفته است، پس ‌ای پادشاه نیک خُلق، زود به حقیقت کلام او واقف شو. آسیه گفت: وقت زراعت آمد، آفرین به این کشت پرفایده! این حرف را زد و گریست و به هیجان آمد. آسیه از جایش پرید و گفت:‌ ای کچل حقیر، خوشا به حالت که آفتاب، تاج تو شده است.
نیکلسن مصراع دوم را این چنین شرح داده است: آن تاج پرشکوه ایمان که موسی به تو هدیه می‌دارد، گناهان بی‌شمار تو را خواهد پوشید. عیب کچل را کلاه می‌پوشاند، به خصوص که آن کلاه خورشید و ماه باشد. آسیه ادامه داد: چرا وقتی که سخنان بر حق و متین موسی را در آن مجلس شنیدی صد مرتبه بر او آفرین نگفتی؟ سخنانی که موسی به تو گفت اگر به گوش خورشید گفته می‌شد، بر اثر استماع آن سرنگون می‌شد. آیا خبرداری که این وعده و چه عطایی است؟ گویی که حضرت حق از ابلیس دل‌جویی می‌کند. «افتقاد» به معنای گم شده را باز یافتن و دل‌جویی است. منظور آسیه این است که اگر از حشمت توجه پروردگار زهره‌ات پاره می‌شد، خود آن هم در این جهان و آن جهان برای تو سودمند می‌بود و تو را به سعادت می‌رساند.

گفت با هامان بگویم این ستیر *** شاه را لازم بود رأی وزیر
گفت با هامان مگو این راز را *** کور کمپیری چه داند باز را
نخوت شاهی گرفتش جای پند *** تا دل خود را ز بند پند کند
که کنم با رأی هامان مشورت *** کوست پشت ملک و قطب مقدرت
مصطفی را رایزن صدیق رب *** رایزن بوجهل را شد بولهب
عرق جنسیت چنانش جذب کرد *** کان نصیحت‌ها به پیشش گشت سرد
جنس سوی جنس صد پره پرد *** بر خیالش بندها را بردرد

فرعون در جواب آسیه گفت: ‌ای بانوی پاکدامن، با هامان نیز مشورت می‌کنم، زیرا شاه به رأی و مشورت وزیر نیازمند است. آسیه گفت: این راز را با هامان در میان مگذار، زیرا پیرزن فرتوت و نابینا چه می‌داند که ارزش و اعتبار باز شکاری چیست؟ تشبیه هامان به پیرزن، فقط از نظر ناآگاهی است. فرعون حاضر نشد که پند آسیه را بپذیرد و به موسی ایمان آورد. فرعون گفت: با هامان مشورت می‌کنم، چرا که او پشتیبان سلطنت من و محور قدرت من است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با راست‌گوی الهی مشورت می‌کرد و ابوجهل با ابوالهب. منظور این است که مشاور هر کسی باید مناسبتی با خود او داشته باشد. انگیزه هم جنسی و هم سخنی فرعون با هامان چنان او را مجذوب خود کرد که تمام نصیحت‌های موسی و آسیه در نظرش بی‌رونق و حقیر آمد.

آن ستیزه رو به سختی عاقبت *** گفت با هامان برای مشورت
وعده‌های آن کلیم‌الله را *** گفت و محرم ساخت آن گمراه را
گفت با هامان چون تنهایش بدید *** جست هامان و گریبان را درید
بانگ‌ها زد گریه‌ها کرد آن لعین *** کوفت دستار و کله را بر زمین
که چگونه گفت اندر روی شاه *** این چنین گستاخ آن حرف تباه
جمله عالم را مسخر کرده بود *** کار را با بخت چون زر کرده تو
از مشارق وز مغارب بی‌لجاج *** سوی تو آرند سلطانان خراج
پادشاهان لب همی مالند شاد *** بر ستانه خاک تو. این کیقباد
اسپ یاغی چون ببیند اسپ ما *** رو بگرداند گریزد بی عصا

از این رو، فرعون ستیزه‌گر سخنان موسی را برای هامان نقل کرد تا با او مشورت کند. تمام وعده‌‌هایی را که موسای کلیم‌الله به او داده بود به هامان منتقل کرد و آن گمراه را در این اسرار الهی مَحرم ساخت. همین که هامان آن سخنان را شنید از جا پرید و بقه‌ی خود را پاره کرد. عربده‌ها کشید و گریه‌ها کرد و از شدت ناراحتی، کلاه و دستارش را بر زمین کوبید و گفت: موسی چگونه جرئت کرد که آن حرف‌های بی‌اساس را گستاخانه در مقابل شاه بگوید. تو ‌ای فرعون، همه‌ی جهان را تسخیر کرده‌ای و تمام کارها را به برکت دولت و سعادت خود مانند طلا ارزشمند ساخته‌ای. سلاطین از شرق و غرب عالم بی‌هیچ مخالفت و ستیزی به سوی تو مالیات می‌آورند.‌ ای پادشاه بزرگ، همه‌ی شاهان با شادی تمام بوسه بر خاک درگاه تو می‌زنند. اسپ دشمن وقتی اسپ ما را ببیند، بدون آن که چوب و چماغی در کار باشد، بر می‌گردد و می‌گریزد.

تاکنون معبود و مسجود جهان *** بوده‌ای گردی کمینه بندگان
در هزار آتش شدن زین خوش‌تر است *** که خداوندی شود بنده‌پرست
نه بکش اول مرا ‌ای شاه چین *** تا نبیند چشم من بر شاه این
خسروا اول مرا گردن بزن *** تا نبیند این مذلت چشم من
خود نبود است و مبادا این چنین *** که زمین گردون شود گردون زمین
بندگان‌مان خواجه تاش ما شوند *** بی‌دلان‌مان دل خراش ما شوند
چشم روشن دشمنان و دوست کور *** گشت ما را پس گلستان قعر گور

آیا تویی که مورد پرستش و عبادت مردم بودی، اکنون کمترینِ بندگان شده‌ای؟ اگر آدمی هزار مرتبه درون آتش برود و بسوزد، بهتر است از این که پادشاهی، بنده‌ی خود را بپرستد. نه، این امر برای من سخت دشوار است. ای شاه والامقام، قبل از هر چیز مرا بکش تا چشمم شاهد چنین خواری و ذلتی نباشد. تاکنون چنین امری اتفاق نیفتاده و هرگز مباد که چنین امری رخ دهد که زمین، آسمان و آسمان زمین گردد. بندگان ما نظیر ما آقا و سرور شوند و آنان که هیبت و قدرت ما می‌ترسند، مایه آزار ما شوند. کسانی که تحت حکومت ما خائف و ترسان بودند، اینک زبانشان بر ما دراز می‌شود، زیرا خودر ا هم شأن و مرتبه‌ی ما قلمداد می‌کنند. چشم دشمنانمان روشن می‌گردد و چشم دوستانمان کور. در نتیجه، قعر گور برای ما گلستان می‌شود.

حاصل آن هامان بدان گفتار بد *** این چنین راهی بر آن فرعون زد
لقمه‌ی دولت رسیده تا دهان *** او گلوی او بریده ناگهان
خرمن فرعون را داد او به باد *** هیچ شه را این چنین صاحب مباد
گفت موسی لطف بنمودیم وجود *** خود خداوندیت را روزی نبود
آن خداوندی که نبود راستین *** مر ورا نه دست دان نه آستین
آن خداوندی که دزدیده بود *** بی دل و بی جان و بی دیده بود
آن خداوندی که دادندت عوام *** باز بستانند از تو همچو وام
ده خداوندی عاریت به حق *** تا خداوندیت بخشد متفق

خلاصه‌ی کلام این که هامان با این سخنان ناشایست، راه ایمان و هدایت را به روی فرعون بست و به راهزنی طریق حق پرداخت. لقمه‌ی بخت و اقبال حقیقی تا نزدیک دهان فرعون رسیده که ناگهان هامان گلوی او را بُرید و اجازه نداد لقمه از گلوی او پایین رود. هامان خرمن سعادت فرعون را به باد فنا داد. الهی هیچ شاهی، وزیر و مصاحبی مانند هامان نداشته باشد! موسی گفت: ما در حق تو لطف کردیم، اما آن لطف و احسان نصیب مقام پادشاهی و سلطنت تو نشد. حکومت و سلطنتی که حقیقی نباشد، برای آن قدرت و اصالت قائل مشو. سلطنت تو بی‌ارزش‌تر از آن بود که از لطف وجود پروردگار بهره‌مند شود. حکومتی که از راه غصب و دزدی به دست آمده باشد، دل و روح و جسم ندارد و جسدی بی‌روح است. سلطنتی که عوام برای منافع خود به تو داده‌اند، هر وقت که منافع آنها ایجاب کند، از تو می‌گیرند. این قدرت ناپایدار و عاریه را در راه حق رها کن تا او به تو سلطنتی بدهد که مورد اتفاق و قبول همه باشد.

گر تو را عقل است کردم لطف‌ها *** ور خری آورده‌ام خر را عصا
آن چنان زین آخرت بیرون کنم *** کز عصا گوش و سرت پرخون کنم
اندرین آخر خران و مردمان *** می‌نیابند از جفای تو امان
نک عصا آورده‌ام بهر ادب *** هر خری را کو نباشد مستحب
اژدهایی می‌شود در قهر تو *** که اژدهایی گشته‌ای در فعل و خو
اژدهای کوهی‌ای تو بی‌امان *** لیک بنگر اژدهای آسمان
این عصا از دوزخ آمد چاشنی *** که هلا بگریز اندر روشنی
ورنه در مانی تو در دندان من *** مخلصت نبود ز در بندان من
این عصایی بود این دم اژدهاست *** تا نگویی دوزخ یزدان کجاست

موسی به فرعون گفت: اگر عقل و شعور داری من لطف‌های بسیاری در حق تو کرده ام، وگرنه این عصای من برای تأدیب توست که اصلاح‌ نمی‌شوی. از آخور دنیا با خواری و ذلت بیرونت می‌کنم و با این عصا بر سر و گوشت خواهم کوبید. در آخور دنیا مردم از دست ستم تو ایمن نیستند. اینک برای تأدیب هر انسانی خر صفتی که ادب را رعایت‌ نمی‌کند و رفتار ناپسندی مرتکب می‌شود که انسان‌ها دوست ندارند، عصا آورده‌ام. این عصا برای مقهور کردن تو به اژدهایی مبدّل می‌شود، زیرا تو از حیث عمل و خُلقیات، اژدهایی بزرگ شده‌ای. اما به اژدهای آسمانی و الهی نگاه کن. این عصا نمونه‌ای از دوزخ است و به تو می‌گوید: به هوش باش و از تاریکی کفر و نفسانیات به روشنی ایمان و تقوا بگیریز. در لابه لای دندان‌های من گیر خواهی کرد و از زندان من رهایی نخواهی یافت. چوب‌دستی من پیش از این چوبی بیش نبود، اما اینک اژدهاست تا این حرف را نزنی که دوزخ الهی کجاست.

هر کجا خواهد خدا دوزخ کند *** اوج را بر مرغ دام و فخ کند
هم ز دندانت برآید دردها *** تا بگویی دوزخ است و اژدها
یا کند آب دهانت را عسل *** که بگویی که بهشت است و حلل
از بن دندان برویاند شکر *** تا بدانی قوت حکم قدر
پس به دندان بی‌گناهان را مگز *** فکر کن از ضربت نامحترز
نیل را بر قبطیان حق خون کند *** سبطیان را از بلا محصون کند
تا بدانی پیش حق تمییز هست *** در میان هوشیار راه و مست
نیل تمییز از خدا آموخت است *** که گشاد آن را و این را سخت بست
لطف او عاقل کند مر نیل را *** قهر او ابله کند قابیل را

خداوند هر جا را که بخواهد، می‌تواند به دوزخ تبدیل کند؛ برای مثال، اوج آسمان را برای پرنده به دام و تله مبدّل می‌سازد. وقتی که دچار دندان درد می‌شوی، از شدت درد می‌گویی: این درد، هم دوزخ است و هم اژدها. یا این که خداوند، آب دهانت را به عسل تبدیل می‌کند تا از فرط خوشی و شادمانی بگویی: در بهشت به سر می‌برم و جامه‌های فاخر بهشتی بر تن دارم. از بیخ دندان تو شکری می‌رویاند تا قدرت حکم تقدیر الهی را بشناسی. پس ‌ای ستمگر، بی‌گناهان و مظلومان را با دندانت مجروح و آزرده مساز و از ضربت بی‌امان الهی اندیشناک شو. خداوند، رود نیل را برای قبطی‌ها به خون مبدل می‌سازد و سبطی‌ها را از بلا و آفت محفوظ می‌دارد تا بدانی که در بارگاه حضرت حق، بین مردم هوشمند آگاه به طریق و غافل تمایزی وجود دارد. رود نیل، جدا کردن اهل حق و اهل باطل را از خداوند آموخته است که راه این گریز سبطیان را در دریا گشود و نجاتشان داد و راه آن گروه قبطیان را بست و هلاکشان نمود. لطف خداوند، نیل را خردمند و هوشیار می‌کند و قهر خداوند، قابیل را احمق می‌کند. حمات قابیل این بود که نتوانست خیر و صلاح خود را تشخیص دهد. از این رو مرتکب قتل برادر شد.

چون پیاپی گشت آن امر شجون *** نیل می‌آمد سراسر جمله خون
تا به نفس خویش فرعون آمدش *** لابه می‌کردش دو تا گشته قدش
کان چه ما کردیم‌ ای سلطان مکن *** نیست ما را روی ایراد سخن
پاره پاره کردمت فرمان‌پذیر *** من به عزت خوگرم سختم مگیر
هین بجنبان لب به رحمت ‌ای امین *** تا ببندد این دهانه آتشین
گفت یا رب می‌فریبد او مرا *** می‌فریبد او فریبنده تو را
بشنوم یا من دهم هم خدعه‌اش *** تا بداند اصل را آن فرع‌کش
که اصل هر مکری و حیلت پیش ماست *** هر چه بر خاک است اصلش از سماست
گفت حق آن سگ نیرزد هم به آن *** پیش سگ انداز از دور استخوان
هین بحنبان آن عصا تا خاک‌ها *** وادهد هرچه ملخ کردش فنا
وان ملخ‌ها در زمان گردد سیاه *** تا ببیند خلق تبدیل اله

چون عذاب‌های الهی یکی پس از دیگری بر فرعونیان نازل می‌شد، رود نیل یک پارچه خون گشت تا این که فرعون پیش موسی آمد و در برابر او زاری و تضرع کرد، در حالی که قامتش خمیده شده بود. فرعون گفت: ‌ای پادشاه، یعنی ‌ای موسی، کاری که ما بر سرت آوردیم، بر سر ما میاور. من اندک اندک مطیع و فرمان‌بردار تو می‌شوم، چرا که به عزت و سلطنت عادت کرده‌ام، پس این قدر بر من سخن مگیر.‌ ای مرد امین، سخن از رحمت بگو تا دهانه‌ی آتشین قهر الهی بسته شود. موسی گفت: پروردگارا، او می‌خواهد مرا فریب دهد، او فریبنده (شیفته و مأمور) تو را می‌خواهد فریب دهد. پروردگارا، حرف فرعون را بشنوم و یا من نیز او را فریب دهم؟ تا او که به امور فرعی چسبیده و شخصی ظاهربین است، اصل و منبع مکرها را بداند. تا فرعون بفهمد که اصل و منبع هر مکر و حیله‌ای در نزد ماست و هر چه روی زمین است، اصل آن از آسمان است. حضرت حق تعالی فرمود: آن سگ ارزش این کا را هم ندارد، بلکه باید با فاصله‌ی دور استخوانی پیش او بیندازی. اینک عصایت را تکان بده تا زمین هر آن چه را که ملخ‌ها خورده و نابود کرده‌اند مجدداً برویاند و به محض آن که عصایت را تکان دهی، ملخ‌ها جملگی سیاه و هلاک شوند تا بدین ترتیب مردم مشاهده کنند که مشیت الهی چگونه امور عالم را تغییر می‌دهد، چرا که مشیت الهی مقید به علل و اسباب نیست؛ علل و اسباب تنها حجاب و پوشش ظاهربینان است.

که سبب‌ها نیست حاجت مر مرا *** آن سبب بهر حجاب است و غطا
تا طبیعی خویش بر دارو زند *** تا منجم رو به ستاره کند
تا منافق از حریضی بامداد *** سوی بازار آید از بیم کساد
بندگی ناکرده و ناشسته روی *** لقمه‌ی دوزخ بگشته لقمه جوی
آکل و مأکول آمد جان عام *** همچو آن بره چرنده از حطام
می‌چرد آن برده و قصاب شاد *** کو برای ما چرد برگ مراد
کار دوزخ می‌کنی در خوردنی *** بهر او خود را تو فربه می‌کنی

تا آن طبیعت‌گرا برای درمان فقط به دارو متوسل شود و منجم فقط به ستاره روی کند. تا سوداگر بازاری از روی حرص به کسب سود و بیم از زیان، سپیده‌دمان به سوی بازار بشتابد. آن سوداگر منافق، بی‌آن که بندگی حضرت حق گزارد و باطن خود را صفا و جلا بخشد، در طلب لقمه به سوی بازار می‌شتابد، در حالی که خود او لقمه‌ی دوزخ شده است. مضمون این بیت به آیه‌ی 24 سوره «بقره» اشاره دارد. بیشتر مردم زندگی را در خوردن و عیش و نوش خلاصه کرده‌اند. اینان می‌خوردند و می‌چرند و خود را پروار می‌کنند و سرانجام روزی قصاب اجل آنان را ذبح می‌کند. آن برّه رد حال چریدن است و قصاب نیز از این امر شادمان است و پیش خود می‌گوید که این زبان بسته، این همه گیاه و برگ را برای ما می‌خورد. ‌ای شکم باره، تو نیز در خوردن کار دوزخ را انجام می‌دهی و برای آن خود را پروار می‌کنی؛ چنان که در آیه‌ی 12 سوره «محمد» آمده است: (... یتَمَتَّعُونَ وَیأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ)؛ کام جویند و بخورند، همان گونه که چهارپایان خوردند و دوزخ، جایگاه ایشان است. پس هر کس که فقط برای حط نفس زندگی کند، جایگاه او دوزخ است.

این سخن پایان ندارد موسیا *** لب بجنبان تا برون روژد گیا
هم چنان کرد و هم اندر دم زمین *** سبز گشت از سنبل و حب ثمین
اندر افتادند در لوت آن نفر *** قحط دیده مرده از جوع البقر
چند روزی سیر خوردند از عطا *** آن دمی و آدمی و چارپا
چون شکم پرگشت و بر نعمت زدند *** و آن ضرورت رفت پس طاغی شدند

ای موسی، لبانت را برا دعا و تضرع حرکت بده تا گیاه و سبزده از زمین بروید؛ دعا کن تا دوباره زمینشان آباد و سرسبز شود. موسی طبق فرمان الهی دعا کرد و در همان لحظه زمین از سنبل و دانه‌های قیمتی پوشیده و سرسبز شد. فرعونیان قحطی زده و گرسنه که از شدت گرسنگی در آستانه‌ی مرگ بودند به سوی غذا هجوم آوردند. همه خلایق، اعم از حیوانات و مؤمن و کافر، از رزق الهی برخوردار شدند. بعد از آن که شکمشان از غذا پر شد و به نعمت دست یازیدند و نیازشان به غذا برآورده شد، دچار سرکشی شدند. چنان که حق تعالی در آیات 6 و 7 سوره «علق» می‌فرماید: (كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیطْغَى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى)؛ همانا آدمی وقتی خود را بی‌نیاز بیند سرکشی کند.

این سخن پایان ندارد موسیا *** هین رها کن آن خران را در گیا
تا همه زآن خوش علف فربه شوند *** هین که گرگان‌اند ما را خشم‌مند
ناله‌ی گرگان خود را موقنیم *** این خران را لطعمه‌ی ایشان کنیم
اینخران را کیمیای خوش دمی *** از لب تو خواست کردن آدمی
تو بسی کردی به دعوت لطف و جود *** آن خران را طالع و روزی نبود
پس فروپوشان لحاف نعمتی *** تا بردشان زود خواب غفلتی
تا چو بجهند از چنین خواب این رده *** شمع مرده باشد و ساقی شده
داشت طغیانشان تو را در حیرتی *** پس بنوشند از جزا هم حسرتی
تا که عدل ما قدم بیرون نهد *** در جزا هر زشت را در خور دهد

یا موسی؛ به هوش باش که این سخن پایانی ندارد. پس آن آدمیان خر صفت و گاو سیرت را در میان علفزار دنیا رها کن تا منند چهارپایان بچرند تا جملگی از چریدن علف‌های لذیذ و گوارا چاق و پروار شوند. بدان که ما گرگ‌‌هایی غضبناک داریم. ما زوزه‌ی گرگ‌های خود را یقیناً می‌شنویم و سرانجام این خر صفتان را طعمه‌ی آنها می‌کنیم. یا موسی، نفس گرم و تأثیر روحانی تو می‌توانست آنها را به راه حق بیاورد، اما آنها آدم‌شدنی نیستند. پس لحاف نعمت دنیوی را روی آنان بیندازد تا خواب غفلت ایشان را فرو گیرد تا همین که از خواب غفلت برخاستند، ببینند که شمع، خاموش شده و ساقی رفته است. سرکشی و نافرمانی آن قوم تو را دچار حیرت کرد، پس اینان به جزای این سرکشی، شراب ندامت سر خواهند کشید. به محض آن که عدالت ما ظاهر شود، هر عمل زشتی را کیفری مناسب دهد.

پی‌نوشت‌ها

1- طه، آیه‌ی 56-72.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط