نویسنده: محمدرضا افضلی
گرز عزرائیل را بنگر اثر *** گر نبینی چوب و آهن در صور
هم به صورت می نماید گه گهی *** زان همان رنجور باشد آگهی
گوید آن رنجور ای یاران من *** چیست این شمشیر بر ساران من
ما نمیبینیم باشد این خیال *** چه خیال است این که این هست ارتحال
چه خیال است این که چرخ نگون *** از نهیب این خیالی شد کنون
گرزها و تیغها محسوس شد *** پیش بیمار و سرش منکوس شد
او همی بیند که آن از بهر اوست *** چشم دشمن بسته زآن و چشم دوست
حرص دنیا رفت و چشمش تیز شد *** چشم او روشن گه خونریز شد
مرغ بیهنگام شد آن چشم او *** از نتیجه کبر او و خشم او
سر بریدن واجب آید مرغ را *** کو به غیر وقت جنباند درا
یک نمونه دیگر از عوالم قدرت، مرگ یا عزرائیل است. مولانا میگوید: گرز او چوبی یا آهنی نیست. «اثر آن را بنگر»، یعنی مرگ یک هشدار و نهیب الهی است. آن چنان سایهی مرگ برای وابستگان به مظاهر این جهانی، سخت و دشوار است که ممکن است چرخ هم از حملهی مرگ مانند خیال محو شود. بیمار محتضر گاهی جلوههای قدرت حق را در حال احتضار میبیند که سرش پایین میافتد. «منکوس» به معنیا سرنگون است. محتضر چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند. «گه خونریز» به معنای هنگام مرگ است؛ مضمون بیت مشابه آیهی 22 سوره «ق» است: (لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیوْمَ حَدِیدٌ)؛ به او خطاب می شود، تو از این لحظه و این هنگام غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملاً تیزبین است.
هر زمان نزعیست جزو جانت را *** بنگر اندر نزع جان ایمانت را
عمر تو مانند همیان زر است *** روز و شب مانند دینار اشمر است
می شمارد میدهد زر بیوقوف *** تا که خالی گردد و آید خسوف
گر ز که بستانی و ننهی به جای *** اندر آید کوه زآن دادن ز پای
پس بنه بر جای هر دم را عوض *** تا ز واسجد واقترب یابی غرض
در تمامی کارها چندین مکوش *** جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام *** کارهایت ابتر و نان تو خام
مولانا هر لحظهی زندگی را یک عمر جداگانه میبیند که در آن انسان زاده میشود و میمیرد و در لحظهی دیگر دوباره زاده میشود. (پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است) در این جا هم میگوید: پیش از آن که مرگ همیشگی فرا رسد، در این لحظهها ایمان را نگهدار و مراقب باش. مولانا زمان را مثل کسی میبیند که سکههای زر میشمارد و به دیگری میپردازد و سکههای او روزهای عمر است که از دست میرود. «خسوف» کنایه از پیروی و مرگ و پایان فرصت است. فرصت را باید پاس داشت. اشاره به آیهی 19 سوره «علق» دارد که سجده و عبادت را وسیلهی نزدیک شدن به خدا میداند. «عوض» به معنای لحظهها و روزهای عمر یا همان سجده و عبادت است. به عبارت دیگر، عمر را با توجه به حق و عبادت او بگذران تا به خدا نزدیک شوی. برای انجام هر کاری نباید جوش بزنی، مگر کاری که به دین و ایمان مربوط میشود. در این کار تا میتوانی بجوش و بکوش. خاصیت دنیا این است که سرانجام، تو بدون آن که کارهایت را تمام کرده باشی، از این دنیا رخت خواهی بست و کارهایت ناقص و نان تو ناپخته میماند. «نان تو خام»، یعنی قوت و غذای روحانی که عبارت از علوم و معارف است، خام خواهد ماند و بهرهای نخواهی برد. مولانا به سستی و تنبلی توصیه نمیکند، بکله همیشه میان کار و جد و جهد و توکل و توجه به حق، حدّ وسط را ترجیح میدهد (کشت کن، پس تکیه بر جبّار کن).
وان عمارت کردن گور و لحد *** نی به سنگ است و به چوب و نی لبد
بلکه خود را در صفا گوری کنی *** در منی او کنی دفن منی
خاک او گردی و مدفون غمش *** تا دمت یابد مددها از دمش
گورخانه و قبهها و کنگره *** نبود از اصحاب معنی آن سره
بنگر اکنون زنده اطلس پوش را *** هیچ اطلس دست گیرد هوش را
در عذاب منکر است آن جان او *** کژدم غم دل دل غمدان او
از برون بر ظاهرش نقش و نگار *** وز درون ز اندیشهها او زار زار
آن یکی بینی در آن دلق کهن *** چون نبات اندیشه و شکر سخن
«عمارت گور و لحد»، یعنی آماده شدن برای آخرت. مولانا میگوید: این عمارت، عمارت ظاهری نیست. مقبرههای باشکوه و مجلل هم نشانهی علایق دنیایی است و ساختن آنها برای اصحاب معنا مناسب نیست. در پیشگاه حق مقبرهی باشکوه اثری ندارد. تو نگاه کن انسان زندهای که اکنون در این دنیا جامههای حریری و فاخر بر تن میکند، آیا این جامه بر هوش و عقل او میافزاید؟ مولانا میگوید: عمارت کردن آخرت این است که برای خود از صفا و صدق گوری بکنی و نفس را زیر پا بگذاری و خودی خود را در برابر وجود حق دفن شده و نابود ببینی. «لبد» به معنای فراوان است و ظاهراً از آیهی 6 سوره «بلد» گرفته شده و به معنای مال بسیار است. (مالا لبدا) باید خاک درگاه الهی شوی و مستغرق در عشق او، تا نفس تو از نفس رحمانی او مددها بگیرد. «اندیشهها» به معنای نگرانیهای دنیا دوستان، چه برای کار دنیا و چه برای کار آخرت است. دو انسان را در نظر بگیریم که، روح یکی دچار عذابی ناگوار است و عقرب اندوه در قلب او لانه کرده است، اما ظاهری فاخر دارد و انسان دیگری که مؤمن ژنده پوش است، ولی اندیشهی او چون نبات قندان یا چون نبات باغ و بوستان فرحبخش است و در سخنش هیچ نشانهی غم نیست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
هم به صورت می نماید گه گهی *** زان همان رنجور باشد آگهی
گوید آن رنجور ای یاران من *** چیست این شمشیر بر ساران من
ما نمیبینیم باشد این خیال *** چه خیال است این که این هست ارتحال
چه خیال است این که چرخ نگون *** از نهیب این خیالی شد کنون
گرزها و تیغها محسوس شد *** پیش بیمار و سرش منکوس شد
او همی بیند که آن از بهر اوست *** چشم دشمن بسته زآن و چشم دوست
حرص دنیا رفت و چشمش تیز شد *** چشم او روشن گه خونریز شد
مرغ بیهنگام شد آن چشم او *** از نتیجه کبر او و خشم او
سر بریدن واجب آید مرغ را *** کو به غیر وقت جنباند درا
یک نمونه دیگر از عوالم قدرت، مرگ یا عزرائیل است. مولانا میگوید: گرز او چوبی یا آهنی نیست. «اثر آن را بنگر»، یعنی مرگ یک هشدار و نهیب الهی است. آن چنان سایهی مرگ برای وابستگان به مظاهر این جهانی، سخت و دشوار است که ممکن است چرخ هم از حملهی مرگ مانند خیال محو شود. بیمار محتضر گاهی جلوههای قدرت حق را در حال احتضار میبیند که سرش پایین میافتد. «منکوس» به معنیا سرنگون است. محتضر چیزی را میبیند که دیگران نمیبینند. «گه خونریز» به معنای هنگام مرگ است؛ مضمون بیت مشابه آیهی 22 سوره «ق» است: (لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیوْمَ حَدِیدٌ)؛ به او خطاب می شود، تو از این لحظه و این هنگام غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملاً تیزبین است.
هر زمان نزعیست جزو جانت را *** بنگر اندر نزع جان ایمانت را
عمر تو مانند همیان زر است *** روز و شب مانند دینار اشمر است
می شمارد میدهد زر بیوقوف *** تا که خالی گردد و آید خسوف
گر ز که بستانی و ننهی به جای *** اندر آید کوه زآن دادن ز پای
پس بنه بر جای هر دم را عوض *** تا ز واسجد واقترب یابی غرض
در تمامی کارها چندین مکوش *** جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام *** کارهایت ابتر و نان تو خام
مولانا هر لحظهی زندگی را یک عمر جداگانه میبیند که در آن انسان زاده میشود و میمیرد و در لحظهی دیگر دوباره زاده میشود. (پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است) در این جا هم میگوید: پیش از آن که مرگ همیشگی فرا رسد، در این لحظهها ایمان را نگهدار و مراقب باش. مولانا زمان را مثل کسی میبیند که سکههای زر میشمارد و به دیگری میپردازد و سکههای او روزهای عمر است که از دست میرود. «خسوف» کنایه از پیروی و مرگ و پایان فرصت است. فرصت را باید پاس داشت. اشاره به آیهی 19 سوره «علق» دارد که سجده و عبادت را وسیلهی نزدیک شدن به خدا میداند. «عوض» به معنای لحظهها و روزهای عمر یا همان سجده و عبادت است. به عبارت دیگر، عمر را با توجه به حق و عبادت او بگذران تا به خدا نزدیک شوی. برای انجام هر کاری نباید جوش بزنی، مگر کاری که به دین و ایمان مربوط میشود. در این کار تا میتوانی بجوش و بکوش. خاصیت دنیا این است که سرانجام، تو بدون آن که کارهایت را تمام کرده باشی، از این دنیا رخت خواهی بست و کارهایت ناقص و نان تو ناپخته میماند. «نان تو خام»، یعنی قوت و غذای روحانی که عبارت از علوم و معارف است، خام خواهد ماند و بهرهای نخواهی برد. مولانا به سستی و تنبلی توصیه نمیکند، بکله همیشه میان کار و جد و جهد و توکل و توجه به حق، حدّ وسط را ترجیح میدهد (کشت کن، پس تکیه بر جبّار کن).
وان عمارت کردن گور و لحد *** نی به سنگ است و به چوب و نی لبد
بلکه خود را در صفا گوری کنی *** در منی او کنی دفن منی
خاک او گردی و مدفون غمش *** تا دمت یابد مددها از دمش
گورخانه و قبهها و کنگره *** نبود از اصحاب معنی آن سره
بنگر اکنون زنده اطلس پوش را *** هیچ اطلس دست گیرد هوش را
در عذاب منکر است آن جان او *** کژدم غم دل دل غمدان او
از برون بر ظاهرش نقش و نگار *** وز درون ز اندیشهها او زار زار
آن یکی بینی در آن دلق کهن *** چون نبات اندیشه و شکر سخن
«عمارت گور و لحد»، یعنی آماده شدن برای آخرت. مولانا میگوید: این عمارت، عمارت ظاهری نیست. مقبرههای باشکوه و مجلل هم نشانهی علایق دنیایی است و ساختن آنها برای اصحاب معنا مناسب نیست. در پیشگاه حق مقبرهی باشکوه اثری ندارد. تو نگاه کن انسان زندهای که اکنون در این دنیا جامههای حریری و فاخر بر تن میکند، آیا این جامه بر هوش و عقل او میافزاید؟ مولانا میگوید: عمارت کردن آخرت این است که برای خود از صفا و صدق گوری بکنی و نفس را زیر پا بگذاری و خودی خود را در برابر وجود حق دفن شده و نابود ببینی. «لبد» به معنای فراوان است و ظاهراً از آیهی 6 سوره «بلد» گرفته شده و به معنای مال بسیار است. (مالا لبدا) باید خاک درگاه الهی شوی و مستغرق در عشق او، تا نفس تو از نفس رحمانی او مددها بگیرد. «اندیشهها» به معنای نگرانیهای دنیا دوستان، چه برای کار دنیا و چه برای کار آخرت است. دو انسان را در نظر بگیریم که، روح یکی دچار عذابی ناگوار است و عقرب اندوه در قلب او لانه کرده است، اما ظاهری فاخر دارد و انسان دیگری که مؤمن ژنده پوش است، ولی اندیشهی او چون نبات قندان یا چون نبات باغ و بوستان فرحبخش است و در سخنش هیچ نشانهی غم نیست.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول