نویسنده: محمدرضا افضلی
روبهی که هست زآن شیرانش پشت *** بشکند کله پلنگان را به مشت
چون که جعفر رفت سوی قلعهای *** قلعه پیش کام خشکش جرعهای
یک سواره تاخت تا قلعه بکر *** تا در قلعه ببستند از حذر
زهره نه کس را که پیش آید به جنگ *** اهل کشتی را چه زهره با نهنگ
روی آورد آن ملک سوی وزیر *** که چه چارهست اندرین وقت ای مشیر
گفت آن که ترک گویی کبر و فن *** پیش او آیی به شمشیر و کفن
گفت آخر نه یکی مردیست فرد *** گفت منگر خوار در فردی مرد
چشم بگشا قلعه را بنگر نکو *** همچو سیماب است لرزان پیش او
شسته در زین آن چنان محکم پی است *** گوییا شرقی و غربی با وی است
چند کس هم چون فدایی تاختند *** خویشتن را پیش او انداختند
هر یکی را او به گرزی میفکند *** سر نگوسار اندر اقدام سمند
داده بودش صنع حق جمعیتی *** که همی زد یک تنه بر امتی
چشم من چون دید روی آن قباد *** کثرت اعداد از چشمم فتاد
اختران بسیار و خورشید ار یکی است *** پیش او بنیاد ایشان مندکی است
گر هزاران موش پیش آرند سر *** گربه را نه ترس باشد نه حذر
کی به پیش آیند موشان ای فلان *** نیست جمعیت درون جانشان
هست جمعیت به صورتها فشار *** جمع معنی خواه هین از کردگار
نیست جمعیت ز بسیاری جسم *** جسم را باد قایم دان چون اسم
در دل موش ار بدی جمعیتی *** جمع گشتی چند موش از حمیتی
برزدندی چون فدایی جملهای *** خویش را بر گربهی بیمهلهای
آن یکی چشمش بکندی از ضراب *** وان دگر گوشش دریدی هم به ناب
وان دگر سوراخ کدی پهلوش *** از جماعت کم شدی بیرون شوش
لیک جمعیت ندارد جان موش *** بجهد از جانش به بانگ گربه هوش
خشک گردد موش زآن گربه عیار *** گر بود اعداد موشان صد هزار
از رمه انبه چه غم قصاب را *** انبهی هش چه بندد خواب را
مالک الملک است جمعیت دهد *** شیر را تا بر گله گوران جهد
صد هزاران گور ده شاخ و دلیر *** چون عدم باشند پیش صول شیر
سخن از اتکای به حق و مردان حق است و در این جا جعفر بن ابی طالب (جعفر طیار)، برادر حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای مثال مطرح میشود. جعفر طیار به تنهایی به سوی قلعهی دشمن تاخت. هیچ یک از اهالی قلعه جرأت نکرد که برای پیکار با او قدم پیش نهد. حضرت حق چنان اعتماد به نفس و جمعیت خاطری به جعفر عنایت کرده بود که یک تنه بر جمیعیت کثیر حمله میآورد. مولانا از زبان جعفر طیّار میگوید: وقتی که چشم من به پادشاه حقیقی جهان افتاد، کثرت نفرات دشمن از نظرم افتاد و بیاهمیت شد. موشها چگونه ممکن است قدم پیش نهند و به گربه حمله آرند، در حالی که ذرّهای جمعیت خاطر و اعتماد به نفس ندارند؛ چنان که خداوند در آیهی 14 سوره «حشر»، در وصف روحیهی متزلزل یهودیان میفرماید: (... تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ...). شما آنان را جمعی متحد میپندارید، در حالی که دلهایشان سخت پراکنده است. تجمع ظاهری بیهوده است. اما تو باید جمعیتِ خاطر و اعتماد به نفس را از خداوند بخواهی. خداوندی که مالک ملک هستی است، چنان جمعیت خاطر و اعتماد به نفسی به شیر کرامت میفرماید که یک تنه بر گلهی گورخر حمله میآورد. صدها هزار گورخرِ ده شاخ و شجاع در برابر جمله شیر، هیچ به شمار میآیند. جان کلام این است که قدرت باید از باطن سرچشمه بگیرد و تعداد زیاد، قدرت محسوب نمیشود. برای مثال، خواب تمام فعالیت ذهنی ما را از ما میگیرد و هر چه هشیار باشیم نمیتوانیم در برابر آن مقاومت کنیم. آن چه شیر را بر تخجیران چیره میکند، آن جمعیت و اتکای روحی است که پروردگار به او داده است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
چون که جعفر رفت سوی قلعهای *** قلعه پیش کام خشکش جرعهای
یک سواره تاخت تا قلعه بکر *** تا در قلعه ببستند از حذر
زهره نه کس را که پیش آید به جنگ *** اهل کشتی را چه زهره با نهنگ
روی آورد آن ملک سوی وزیر *** که چه چارهست اندرین وقت ای مشیر
گفت آن که ترک گویی کبر و فن *** پیش او آیی به شمشیر و کفن
گفت آخر نه یکی مردیست فرد *** گفت منگر خوار در فردی مرد
چشم بگشا قلعه را بنگر نکو *** همچو سیماب است لرزان پیش او
شسته در زین آن چنان محکم پی است *** گوییا شرقی و غربی با وی است
چند کس هم چون فدایی تاختند *** خویشتن را پیش او انداختند
هر یکی را او به گرزی میفکند *** سر نگوسار اندر اقدام سمند
داده بودش صنع حق جمعیتی *** که همی زد یک تنه بر امتی
چشم من چون دید روی آن قباد *** کثرت اعداد از چشمم فتاد
اختران بسیار و خورشید ار یکی است *** پیش او بنیاد ایشان مندکی است
گر هزاران موش پیش آرند سر *** گربه را نه ترس باشد نه حذر
کی به پیش آیند موشان ای فلان *** نیست جمعیت درون جانشان
هست جمعیت به صورتها فشار *** جمع معنی خواه هین از کردگار
نیست جمعیت ز بسیاری جسم *** جسم را باد قایم دان چون اسم
در دل موش ار بدی جمعیتی *** جمع گشتی چند موش از حمیتی
برزدندی چون فدایی جملهای *** خویش را بر گربهی بیمهلهای
آن یکی چشمش بکندی از ضراب *** وان دگر گوشش دریدی هم به ناب
وان دگر سوراخ کدی پهلوش *** از جماعت کم شدی بیرون شوش
لیک جمعیت ندارد جان موش *** بجهد از جانش به بانگ گربه هوش
خشک گردد موش زآن گربه عیار *** گر بود اعداد موشان صد هزار
از رمه انبه چه غم قصاب را *** انبهی هش چه بندد خواب را
مالک الملک است جمعیت دهد *** شیر را تا بر گله گوران جهد
صد هزاران گور ده شاخ و دلیر *** چون عدم باشند پیش صول شیر
سخن از اتکای به حق و مردان حق است و در این جا جعفر بن ابی طالب (جعفر طیار)، برادر حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای مثال مطرح میشود. جعفر طیار به تنهایی به سوی قلعهی دشمن تاخت. هیچ یک از اهالی قلعه جرأت نکرد که برای پیکار با او قدم پیش نهد. حضرت حق چنان اعتماد به نفس و جمعیت خاطری به جعفر عنایت کرده بود که یک تنه بر جمیعیت کثیر حمله میآورد. مولانا از زبان جعفر طیّار میگوید: وقتی که چشم من به پادشاه حقیقی جهان افتاد، کثرت نفرات دشمن از نظرم افتاد و بیاهمیت شد. موشها چگونه ممکن است قدم پیش نهند و به گربه حمله آرند، در حالی که ذرّهای جمعیت خاطر و اعتماد به نفس ندارند؛ چنان که خداوند در آیهی 14 سوره «حشر»، در وصف روحیهی متزلزل یهودیان میفرماید: (... تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ...). شما آنان را جمعی متحد میپندارید، در حالی که دلهایشان سخت پراکنده است. تجمع ظاهری بیهوده است. اما تو باید جمعیتِ خاطر و اعتماد به نفس را از خداوند بخواهی. خداوندی که مالک ملک هستی است، چنان جمعیت خاطر و اعتماد به نفسی به شیر کرامت میفرماید که یک تنه بر گلهی گورخر حمله میآورد. صدها هزار گورخرِ ده شاخ و شجاع در برابر جمله شیر، هیچ به شمار میآیند. جان کلام این است که قدرت باید از باطن سرچشمه بگیرد و تعداد زیاد، قدرت محسوب نمیشود. برای مثال، خواب تمام فعالیت ذهنی ما را از ما میگیرد و هر چه هشیار باشیم نمیتوانیم در برابر آن مقاومت کنیم. آن چه شیر را بر تخجیران چیره میکند، آن جمعیت و اتکای روحی است که پروردگار به او داده است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول