امامزادگان درب امام اصفهان و امامزاده علي بن جعفر
مقدمه
مؤلف با استفاده از منابعي همچون بحارالانوار و مستدرک الوسائل، تحقيقات محلي و پژوهشهاي ميداني و اوراق خطي خانوادگي به نگارش اين رساله براي عموزادگان خويش پرداخته و انگيزهي خود را از قلم زدن در اينباره در اين چند نکته ميداند:
الف. حب خانوادگي که فطري است و در احاديث نيز بدان اشاره شده.
ب. حفظ نسب که از غايات علم انساب و دانش تبارشناسي است.
پ. ازدياد علم بازماندگان به اجداد خود.
وي علاوه بر مطالبي که ناشي از چنين انگيزههايي قلمداد ميشود گاه
به مسائل جنبي نيز ميپردازد که رساله را خواندنيتر کرده، و از قدرت قلم و وسعت معلومات او حکايت دارد ؛ اما در عين حال از موضوع اصلي دور نيفتاده و با تعيين تيترهاي فرعي و سوتيترها خويشتن را محدود ميسازد.
اگر بخواهيم مطالب منقول در اين اثر اعم از نسبنامهي خانوادگي و روايات تاريخي و تراجم احوال بزرگان خاندان را نکتهي اصلي بيان داريم، شايد روايت انتقال استخوانهاي شاه تهماسب صفوي از مشهد مقدس به درب امام اصفهان را برگزينيم که در بسياري از منابع، ذکر نشده و از قلم افتاده است.
وقتي بدانيم در صحن اين امامزاده، چه بازيگران بزرگي در خاک خفتهاند، و اينجا مدفن چه نقش آفريناني است ، اشتياقمان به پژوهشي جداگانه دربارهي همهي جوانب اين امامزاده و ديگر امامزادگان و بقاع متبرکهي اصفهان انگيخته خواهد شد؛ درب امام به عنوان يکي از تکايا و مزارات اصفهان، مدفن اينان است:
محمود افغان، مادر امير جهان شاه قراقويونلو؛ شاه تهماسب صفوي، سيدعلي امامي عريضي از مترجمان پرکار عصر صفوي، جمالالدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني شاعر پر آوازهي اصفهان، محمد حسين همداني آفرينندهي بيش از هشتاد اثر در زمينهي مطالعات اسلامي، سيد محمدتقي و سيد محمدرضا حسيني از پزشکان مشهور و مجرب؛ اسحاق بيک عذري برادر لطف علي بيک آذر بيگدلي و صاحب تذکرهي آتشکده در تلخيص آتشکدهي آذر؛علي بن هلال جزايري کرکي شاگرد مستقيم ابنفهد حلي و...
متن رساله
ستايش و نيايش يگانه يزدان پاکدامن را که رشتهي هستي در دست توانايي او است، بيپايان بر روان پيمبران، به ويژه پيمبر تازي، و دوازده نفر جانشينان او باد؛
سپس چنين مينگارد: عواطف انسان نسبت به خانواده (1) که برتري نوع انسان از ساير حيوانات، به واسطهي نفس ناطقه و قوهي عاقله است، و آن، گوهري است بيآلايش، و منزه از ماديات و فناناپذير. براي اين گوهر گرانبها، ادراکاتي است بيپايان، مانند يک عالمي که مملو باشد از ادراکات و افکار و خواطر و شمامت آنها از اشعه و اشراقات عقل و نفس ناطقهي انساني است، لکن علما و فلاسفه، نظر به اين که براي هر يک از آن ادراکات، آثار مخصوص و مبحث جداگانه راجع به مطالب علمي ميخواهند، به اين جهت، ادراکات را تقسيم نموده، سپس از او بحث ميکنند.
فلاسفهي قديم، ادراکات عقل را به دو قسمت، ابتدائا تقسيم نمودهاند: يکي عقل نظري؛ و يکي عقل عملي.
عقل نظري، داعي کشف امور مجهولي نزد دانشمند بزرگ، سقراط، به واسطهي ادراکات اوليه و فطريه است که در انسان، موجود و عقل، امور مجهوله را در آنها درک ميکند. فيلسوف سترگ، افلاطون، معتقد است که هر نوعي داراي مثال کاملي است که نفس به واسطهي اتصال به آن، مثال کامل يا رب النوع، امور مجهوله را ادراک مينمايد. (2)
افلاطون و پيروانش، را که حکماي اشراقي مينامند، ميگويند: لکل نوع جوهري مستقل الوجود في عالم الطبعه فرد مجرد في عالم الابداع. ارسطو ميگويد: مجهولات نهفته در محسوسات است که انسان به واسطهي کسب علوم، به مرتبهي عقل فعال ميرسد که آخرين مراتب عقل است، سپس مجهولات را که کامل و نهفته در محسوسات است، ادراک ميکند.
عقل عملي، ادراکاتي است که توأم با عمل است، مانند ادراک نمودن حسن احسان به بينوايان که اين ادراک، توأم با عمل که کمک به بينوايان است، ميباشد؛ اين قبيل ادراک را عاطفه و احساس مينامند.
عواطف و احساسات، منقسم به دو قسم است: مادي و معنوي.
احساس و ادراک مادي، هميشه همراه با لذت و الم است، مانند ادراک لذت از اغذيهي مطبوعه، يا تألم از مرض و ناتواني که در واقع، لذت و الم، به تنهايي وجود ندارد؛ بلکه با ادراک، همدوش است.
وجدان و ادراک معنوي، حب وطن، حب خداوند، محبت اقوام، دوستداري (3) هموطنان و امثال اينگونه ادراکات است. (4)
از بيانات گذشته، چنين آشکار ميگردد (5) که محبت خانوادگي، از عواطف و احساسات معنوي مقام انسانيه است، شدت و ضعف اين عاطفه، نسبت به خانواده (6)، قوميت [و] طبقه، ناشي از مقام و مرتبهي انسانيه است.
خانواده، دودمان (7) [و] سلسله، عبارت از سلسلهي پدران و مادران و پسران و دختران [و] برادران؛ بلکه مطلق اقوام و خويشاني که منتهي به يک نفر ميشوند، خانوادهي او ميباشند، و از اين جهت، از احساسات خانوادگي ايجاب مينموده که طوايف و قبايل، مخصوصا اعراب، انساب خود را محافظت مينمودند تا رفته رفته، علم انساب، از علوم مهمه گرديد، و علماي بزرگ در اين فن به ظهور رسيدند، و در بعض نقاط، مانند مکه و مدينه و حجاز، علوم، منحصر به علم قيافه و علم انساب بود، خاصه اقوام و قبايل مکه، پدران آنها في الجمله سعي داشته، در اين امر، جديت بليغ داشته، و بر ساير قبايل، افتخار ميکردند تا به تدريج، اين روش ناپسند، موجب خصومت و خونريزي بين اقوام و قبايل گرديد، و بزرگان اقوام و پيشوايان مذهب در خطابهاي خود، مردم را نهي نمودند از اين روش ناپسند و علم انساب در اثر نهي آنها رو به ضعف نهاد، و مسلم است که محافظهي انساب از روي احساسات و عواطف و محبت خانوادگي، ممدوح و افتخار نمودن و خودبيني به انساب، مذموم. (8).
و اين نکته را بايد خاطر نشان کرد که انتساب به خانودههاي بزرگ که در پيشگاه حضرت احديت، آبروي بسزا دارند، نبايد سبب تجري آنان گردد؛ زيرا از فرمايشات همان بزرگواران است: «الجنة لمن أطاع الله، و النار لمن عصي الله»، و کساني که به اين منش ناپسند متصفاند، براي عدم لياقت، مشمول شفاعت شفعا نيستند.
نظر به اين که سلسلهي جليلهي امامي که بيشتر آنها در اصفهان ساکن، و از اولاد امامزاده علي زينالعابدين (معروف به درب امام) ميباشند، نسب اين بزرگوار، منتهي ميشود به حضرت علي بن جعفر الصادق - سلام الله عليه - لذا اين بندهي رو سياه (باقر
امامي) عديم البضاعة بر خود لازم دانستم به قدر وسع، شرحي راجع به نسب اين سلسلهي جليله به يادگار نگاشته، و به رسم هديه، تقديم بني اعمام خود نمايم، تا بصره و بينايي آنها نسبت به نياکان کرام و دودمان فخام خود زياد بر آن چه ميداند گردد.
لهذا شروع ميکنم اولا به ذکر عدد اولاد حضرت صادق (عليهالسلام)؛ سپس به ذکر احوال حضرت علي بن جعفر و مزار مقدسش و عدد اولادش، با بيان اين که اين سلسلهي جليله، از اولاد کدام يک از آنها هستند؛ پس از آن، به ذکر احوال امامزادهي لازم التکريم، علي ابوالحسن زينالعابدين (درب امام) و پارهاي از بزرگان اين سلسله و شجرهنامهاي که فعلا در دست است؛ و در خاتمه، وجه تسميهي اين سلسلهي جليله، به «امامي» . (9)
حضرت صادق را شش پسر و يک دختر بود: اسماعيل، علي، محمد، موسي، اسحاق، امفروه.
علي بن جعفر
شبها به عبادت، و روزها به ملازمت و مصاحبت برادر بزرگوار، حضرت موسي الکاظم (عليهالسلام) اشتغال داشت، و پيوسته، اخذ روايات از آن حضرت مينمود، و پس از حضرت موسي الکاظم، درک نمود خدمت برادر زادهاش حضرت رضا - عليه آلاف التحية و الثناء، و پس از آن حضرت، ادراک نمود محضر مبارک حضرت جواد -عليهالسلام - را، و به عقيدهي صاحب عمدة الطالبين (11)، حضرت هادي را نيز ادراک نموده، کتابي که مشتمل بر روايات و مناسک حج است از او است. (12)
و از روات مقبره و مشايخ اجازات است؛ عمرکي بومکي خراساني و موسي بن قاسم بجلي و علي بن اسباط، نقل روايات را از آن جناب مينمايند؛ بالجمله کتب رجال، مشحون به فضايل و فواضل و عظم مرتبهي آن حضرت است، و تمامت علما و اهل درايت از آن بزرگوار، ستايش بليغ نموده، و جلالت شأن و رفعت مقام آن حضرت، زايد بر آن است که به رشتهي تحرير در آيد. (13)
عواطف قوميت و احساسات ديانت و صفاي قلب و نورانيت آن بزرگ مرد به حدي بود که با آن کبر سن، نسبت به برادر و برادرزادگان، نهايت تواضع و فروتني را منظور داشت. شيخ کليني چنين روايت ميکند که محمد بن حسن بن عمار روايت کرده که مدت ده سال در خدمت حضرت علي بن جعفر بودم، و اخذ احاديث ميکرده و مينوشتم. روزي حضرت جواد - سلام الله عليه - وارد مسجد شدند؛ حضرت علي بن جعفر برخاست، و بيکفش و ردا دويد خدمت حضرت و دست آن حضرت را بوسيد.
حضرت جواد فرمود: «اي عمو ! بنشين، خدا تو را رحمت کند».
عرض نمود: «چگونه بنشينم، و حال آن که شما ايستادهايد ؟»
پس از آن که از خدمت حضرت مرخص شد، اصحابش او را سرزنش نموده و گفتند: «تو عموي پدر حضرت ميباشي،
چرا اين قسم رفتار ميکني ؟»
فرمود: «سکوت کنيد»، و دست به محاسن شريفش گذارد و فرمود: «حق تعالي مرا با اين ريش، اهليا اهليت امامت نداد، و اين جوان را اهليت داد، آيا من انکار کنم فضل او را ؟ پناه ميبرم به خدا». (14)
و شيخ کشي روايت ميکند: وقتي فصاد خواست حضرت جواد را فصد کند، علي بن جعفر گفت: «اجازه بدهيد اول نيشتر را در رگ من فروبرد که از حدت او کاسته شود، سپس شما را فصد کند که شما متألم نشويد» ، و موقعي که خواست تشريف ببرد، آن جناب، کفشهاي حضرت را جفت نمود، با وجودي که حضرت جواد ، جوان و او پيرمرد بود؛ و کفي ذلک في حقه شرفا و فضلا. (15)
آرامگاه حضرت علي بن جعفر
حضرت، دعوت آنها را قبول فرمود، تشريف فرماي کوفه شدند، و مدتي در آن جا اقامت نموده، مردمان قم که در اخذ روايات و احکام شرعي، جد بليغ داشتند، از آن حضرت دعوت نمودند که به قم تشريف بياورند.
حضرت، تشريف فرماي قم شده، پس از چندي وفات نمودند، و مشهور است که قبر آن حضرت نزديک دروازهي قم است (همين جايي که فعلا معروف به مقبرهي علي به جعفر است) مجلسي ثاني - عليه الرحمة - در بحارالانوار مينگارد که مقام و علو مرتبه و منزلت علي بن جعفر، زايد بر آن است که بتوان شرح داد.
و مظنون است که مقبرهي آن جناب در قم باشد؛ زيرا لوحهاي ديده شد به نام علي بن جعفر بکايه؛ عالم متبحر حاجي نوري - عطرالله مضجعه - در مستدرک الوسائل چنين مينگارد که جاي تعجب است از اين دو عالم بزرگ که چگونه مدعي ظن شدهاند بر اين که قبر علي بن جعفر در قم است و حال آن که ظن؛ بلکه قطع، بر خلاف آن است؛ به چند دليل:
اول آن که سيره و دأب علماي درايه(16)، و رجال چنين بوده که مثلا هر گاه فلان راوي و يا يکي از مشايخ اجازه از محلي به محل ديگر رحلت نموده، و در آن جا سکونت اختيار مينمود، و در آن جا وفات ميکرد، در کتب رجال، در ضمن شرح احوال
او مينوشتند، و هيچ کس از علماي رجال که احوال آن جناب را نوشته، متعرض آمدن آن جناب به قم و وفات نمودن آن حضرت را در قم، متعرض نشدهاند.
دوم: هر گاه آن حضرت در قم آمده بودند، روايت آن جا که معروف به قميوناند از آن جناب اخذ روايات نموده ، و نقل ميکردند، و حال آن که قميون، نقل رايت از ايشان نکرده، در صورتي که آنها در اخذ روايات، جد بليغ داشته، و به اقصي بلاد براي اين مقصود، مسافرت ميکردند، چنانچه وقتي در اصفهان، يکي از روات آمده بود، روات قمي با نهايت اشتياق، حرکت به اصفهان نمودند براي اخذ روايات.
سوم آن که در تاريخ قم، ذکري از مقبرهي آن حضرت نشده، با وجودي که متجاوز از يک صد نفر از بزرگان و اولاد ائمه که در قم مدفوناند، ذکر کرده، و محلي که در قم، معروف به قبر علي بن جعفر است، ممکن است از نبيرههاي آن حضرت باشد؛ زيرا که جعفر که يکي از اولاد آن حضرت بوده، پسري داشته علي، و آن، پسري داشته جعفر اصغر، و شايد اين مقبره، قبر آن علي پسر جعفر که نبيرهي آن حضرت است بوده باشد، و حال او پوشيده است؛ و الله العالم. (17)
قبر علي بن جعفر
اولاد حضرت علي بن جعفر
سلسلهي جليلهي سادات امامي که بيشتر آنها در اصفهان ساکن [هستند] از اولاد محمد که ملقب به جمال الدين است ميباشند؛ پسر جمالالدين، نقيب الاشراف است.
نقيبي
منصب دلالت داشت، و پس از مقام خلافت، نخستين رتبت به شمار و منصب صدر اعظمي و شيخ الاسلامي بعد از مقام و منصب نقيب الاشرافي و دون آنها بود، و در تشريفات رسمي دولت، نقيب الاشراف بر ساير رجال دولت، مقدم [بود]، حتي بر صدر اعظم و شيخ الاسلام.
پس از آن که يک نفر از خويشاوندان پيمبر به منصب نقيب الاشرافي منصوب ميگرديد، وظايفي را عهدهدار بود (19): ضبط نسب ايشان و ثبت متولدان و متوفيان و بازداشتن آنان را از کسبهاي فرومايه و بازداشتن از ارتکاب گناهان و مطالبهي حقوق ايشان و رد حقوق ديگران از ايشان و چون غنيمتي بهرهي مسلمانان گردد، سهم ذوي القربي را دريافت نموده، بين آنها تقسيم کند، و هيچ يک از زنان طايفه را به شوي گرفتن، جز با همسران نگذارد، و کارهاي ديگر از اين مقوله؛ مانند وصايت عمومي که خود نقيب الاشراف، وصي شريفان باشد، و بسيار اوقاف، سيراب نمودن حاجيان و ديوان مظالم که از مناصب ارجمند بود، به نقيب الاشراف سپرده ميشد. (20)
و پيوسته دولتهاي اسلام در تمام دورههاي خويش، نقابت اشراف را محترم داشته، حتي در دولت عثماني که هنوز احترام اين منصب در آن محفوظ باشد، و نظر به اين که نقابت اشراف، نخستين رتبت بود، شريف رضي الدين خليفه القادر بالله عباسي را مخاطب ساخته، ميگويد:
اميرالمؤمنين ! لختي سبکتر ران که مر ما را
به باغستان عزت [...] خدايي در ميانستي
به گاه فخر بايد بيتفاوت حال ما هر دو
که ما را ريشه اندر ارض دولت جاودانستي
پسر نقيب الاشراف، شمس الدين عيسي ملقب به رومي، پسر او نظام الدين احمد الابج، پسر او علي زينالعابدين.
شرح احوال امام زاده علي زينالعابدين
درب امام در اصفهان
مخالفت خليفه با آنها وطن خود را ترک نموده، به اطراف ميرفتند؛ چنانچه در احوالات حضرت عبدالعظيم است که از خوف سلطان وقت، فرارا آمد در ري و در سردابي خود را پنهان نمود، مشغول عبادت بود (21) رفته رفته شيعيان مطلع شده، ميرفتند حرمت آن حضرت تا يکي از شيعيان، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد که به او فرمودند: «يکي از اولاد من دفن ميشود در پهلوي درخت سيب در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب».
صاحب باغ نيز چنين خوابي را ديد، و باغ را وقف نمود، پس از آن، حضرت مريض شده، وفات نمود، و شيعيان، آن حضرت را در همان محل دفن نمودند. (22)
قبر امامزاده علي
قريب به همين مضمون، حاجي نوري در مقدمة البحار در شرح حال سيد علي امامي:
«الثلاثون السيد علي الامامي...»، الخ، مينويسد؛ و در أمالي در ضمن احوالات حضرت علي بن جعفر راجع به امامزادهي نام برده، به همين مضمون فارسي مينگارد. (24)
بناي قبهي مطهرهي امامزاده
درب امام که فعلا داراي دو صحن است: يکي صحن بزرگ که حمام در سمت جنوب آن واقع، و يکي صحن کوچکتر از آن صحن و دو گنبد: يکي بزرگ و يکي کوچک، و يک رواق که فعلا درب ورود امامزاده از آن در است که وارد رواق ميشود، و در سمت شرقي رواق، ايوان و پنجرههاي چوبي است. به طرف صحن بزرگ از طرف صحن کوچک، وارد که ميشويم دو دهنه در به نظر ميرسد که هر دو کاشيکاري است، ولي يک دهنه مسدود و سر در آن کاشي کاري است، و چنين به نظر ميرسد که قبل از بناء رواق، از اين در وارد حرم ميشدند. (25)
وارد حرم که ميشوي، محاذي گنبد بزرگ، دو صورت قبر: يکي قبر امامزاده علي زين العابدين جد سادات امامي يکي؛ و يکي قبر امامزاده ابراهيم جد سادات طباطبايي است؛ اين بناء که فعلا موجود است، يک قسمت آن دورهي سلاطين گورکاني (26) و يک قسمت ديگر دورهي سلاطين صفوي ساخته شده است.
قسمت اول که صحن کوچک با حرم که فعلا در ورودي آن از خارج مسدود است، با گنبد در زمان سلطنت تيمور شاهرخ، چهارمين پسر تيمور و سلطنت شاه قراقوينلو در تاريخ هشت صد و اند سال بنا شده، و با سنهي هشت صد و پنجاه و هفت از کاشيکاري و گچبري خاتمه پذيرفته، چنانچه در حرم، در گچ بريها تاريخ 857 گچبري شده است.
علت بناي بقاع و تعمير قبور علما و فضلا ر زمان سلطنت تيمورشاه و بناي بقعهي درب امام
امير تيمور، گر چه در شجاعت و جوانمردي وي حرفي نيست، ولي پادشاه ظالم و متکبر و خودخواه و در مقابل ترقي و استيفاي خواهش خود، جميع افراد بشر را به پر کاهي نميسنجيد، و سنواتي مشغول خرابي بلاد و قتل و غارت و مملکت گيري بود، و ظلم و اجحافي که از وي به اهالي اصفهان، به واسطهي اشتباهي رسيد، به هبچ کجا نرسيد، و شرح آن، از اين قرار است: (27)
موقعي که امير تيمور، قصد گرفتن اصفهان و فارس را نمود، به زين العابدين که از آل مظفر و سلطنت بر اصفهان و فارس و بيشتر بلاد عراق را داشت، فرمان داد و او سرپيچي نمود، لشکر به اصفهان کشيد، عالم اصفهان، عموي زين العابدين بود، چون که تاب مقاومت نداشت، اظهار اطاعت کرد، امير را اين صورت، پسند آمد، و متعرض اهالي اصفهان نگشت، و مال بسياري بر آنها محتمل نمود، و مأمورين، مشغول جمع آوري بودند، و هنوز مقداري باقي بود که جوان آهنگري، شبي براي تفريح خود، طبلي کوچک مينواخت، اهالي شهر به خيال آن که مغولان طبل ميزنند براي تاخت و تاراج شهر، به مغولان حمله نموده، و تا صبح، سه هزار نفر از ايشان را به قتل رسانيدند، امير تيمور پس از اطلاع، حکم به يورش داد، و حکم به قتل عام، آن روز را مغولان مشغول قتل عام بودند، عدهي مقتولين معلوم نبود، ولي هفتاد هزار سر بريده را سواران در ميدان آورده بودند.
امير تيمور با اين مظالم و اجحافات، چنين وانمود ميکرد که به شريعت، مقيد و در اجراي لوازم مذهب، اهتمام داشت، علما را محترم و قبور علما و فضلا و امامزادگان را تعمير، و بناي قبه و بارگاه براي آنها مينمود؛ پس از اميرتيمور، موقعي که شاهرخ به مقام سلطنت نايل گرديد، براي رفع خرابيهاي تيمور و جلب توجه عامه به امور مذهبي و احترام (28) علما و تعمير قبور و بناي بقاع براي مزار مقدس امامزادگان، جد بليغ و نهايت کوشش را مراعات مينمود، و در دورهي سلطنت سلاطين مغول و جهان شاه قراقوينلو پسر قرايوسف که با شاهرخ مخالفت نمود، و در بعض بلاد ايران سلطنت نمود، و عاقبت، مطيع
شاهرخ گرديد تا سلطان حسين بايقرا. (29) چند نفر در سلسلهي جليلهي امامي از علما و فضلا بودند:
يکي معين الدين محمد؛ معين الدين محمد در علم تفسير و فقه تخصص داشته، و علم حکمت و کلام را نيز دارا بود. و در اصفهان به تدريس اشتغال داشته، در القاب او نوشته: السيد الفاضل العامل المفسر الفقيه القاري، الجامع للمعقول و المنقول، معين الدين محمد.
ديگر، برادر او صدر الدين محمد که او هم از فضلاي مسلم معروف بود.
ديگر، نظام الدين حيدر که احوالات او ذکر خواهد شد.
به مناسبت اين چند نفر که مورد توجه سلاطين مغول بودند، آنها به امامزاده زين العابدين، از طرف دولت، اين قسمت از بناي گنبد و صحن کوچک بنا شد، و به اتمام رسيد، و املاک و قرايي براي مصارف آن امامزاده، وقف نموده، و توليت آن، مفوض به نظام الدين گرديد، وبعدها ذکر خواهد شد. (30)
قسمت دوم از بنا
سبب حمل جنازهي شاه تهماسب از مشهد مقدس به اصفهان
از ابتداي سلطنت سلاطين صفويه تا انقراض سلطنت، آنها هميشه با طايفهي ازبکان در زد و خورد بودند، چندين کرت، حملهي سخت به ايران نمودند: يک مرتبه در دورهي سلطنت شاه تهماسب که عبدالله خان ازبک به ايران حمله نمود، و شاه تهماسب او را شکست داد؛ ديگر در زمان شاه عباس اول که عبدالمؤمن خان ازبک، حمله نمود به طرف اصفهان، و خراسان را تصرف کرد. موقعي به خيالي افتاد که بدن شاه تهماسب که در مشهد مقدس مدفون بود، بيرون آورده، بسوزاند، بعضي از خواص، مطلع از اين سوء قصد شده، شبانه نبش قبر شاه مزبور را نموده، استخوان او را بيرون آورده، و از راه غير معمولي به سمت اصفهان که پايتخت بود، حرکت دادند، و در بين راه در هر منزل و شهري که آن جنازه را وارد ميکردند، مردم و رؤسا نهايت احترام را به جا آورده، و بالفور وسايل آسايش و حرکت ملازمان را فراهم مينمودند.
تا موقعي که جنازه وارد اصفهان شد، و در بقعهي امامزاده درب امام، پهلوي قبر، دفن کردند و گنبد کوچک را با صحن بزرگ و رواق، بنا نموده، و درب ورود به حرم را مسدود، که فعلا سر در آن، معلوم است، و از طرف رواق، دري باز را که فعلا محل دخول در حرم شريف از اين راه رواق است، و پوشيده نباشد که در حرم مقدس درب امام، دو امامزاده مدفوناند:
يکي امامزاده زينالعابدين مذکور، جد سادات امامي؛ و ديگر: امامزاده ابراهيم، جد سادات طباطبايي؛ به مناسبت دفن استخوان شاه تهماسب در بقعهي متبرکه تا آخر سلاطين صفويه، نهايت احترام را نسبت به امامزاده داشته، و موقوفات آن را
محافظت و بر آن موقوفات مقداري اضافه نمودند. (32)
نسب نامهي سادات امامي
المرتضي المکرم المعظم سيد محمد (أمير حاج) بن السيد أمير أحمد (علي شاه) بن السيد أمير شيخ (جلال الدين) بن السيد جعفر (فخرالدين) بن السيد علي (کمال الدين) بن السيد المرتضي بن السيد المجتبي (محيي الدين) بن السيد علي (قوام الدين) بن السيد محمد (جعفر) بن أبوالشرف (شمس الدين) بن السيد محمد بن السيد علي (أبوالحسن زينالعابدين) بن أحمد (نظام الدين) بن عيسي (شمس الدين) بن السيد محمد (علي) بن السيد حسن (نقيب الاشراف) بن السيد محمد (جمال الدين) بن السيد علي بن جعفر الصادق. (33)
امارت بر حاجيان
حفظ اموال متوفيات از حجاج و رد نمودن آن را به وارث آنها، حفظ و حراست از دزدان و قطاع الطريق، قضاوت در دعاوي، تهيه وسايل حمل و نقل براي حجاج، تسهيلات هر قسم از مشکلات که براي آنها رخ نمايد ؛ در واقع، امارت و فرمانداري حاج، يک سلطنت محدودي است مشتمل بر دوايري که قوهي مجريهي آن امير حاج بوده، و صاحب اين مقام، از شرفا و خانوادههاي محترم، انتخاب ميگرديد.
سيد محمد امير حاج که از سلسلهي امامي است، از بزرگان، و منتهي درجهي تعين را در عصر خود حايز بوده، پسر سيد محمد امير حاج سيد عضدالدين يحيي است. سيد عضدالدين در سنهي هفت صد هجري در اصفهان ميزيسته، و از جملهي علما و صاحب کرامات و خارق عادات بود، و جلالت قدر آن بزرگوار، بيشتر از آن است که در اين مختصر، شرح داده شود، و طرف توجه سلاطين تيموري بوده، عموم مردم نسبت به او ارادت داشتند.
عضدالدين يحيي دو پسر داشت: يکي ميرشاه حسين و يکي ميرشاه حيدر، از اين جا رشتهي امامي به دو نژاد منشعب ميشود: يکي نژاد ميرشاه حسين، و يکي نژاد مير شاه حيدر.
شرح حال مير شاه حيدر
ميرشاه حيدر از جملهي اقطاب، و مسلک عرفان را دارا بود، در احوال او نوشتهاند: «خليفة الخلفاء في أوانه»، شاه حيدر با شاه
نعمت الله هم عصر بودند.(34)
در آن زمان، عموم مردم، از همهي طبقات، از اهالي شهر و قراء به زيارت ميآمدند، و نذورات ميآوردند، و شاه حيدر که از اولاد آن امامزاده بود، همهي نذورات را به خدام ميداد، و قسمت ديگر را در شبهاي جمعه مقداري عسل و روغن و آرد حلوا ساخته، به عموم مردم ميداد، و فقرا و بينوايان را اطعام مينمود. مير شاه حيدر، مقداري از املاک در اطراف اصفهان خريداري نمود، بعضي از آنها را حبس بر اولاد ذکور از سلسله، و بعضي ديگر را وقف بر امامزاده نمود.
سه نفر در شجرهنامه که بعد ذکر خواهد شد، با کلمه و لفظ شاه نوشته شده: يکي مير شاه حيدر؛ يکي برادر او مير شاه حسين؛ يکي پدر امير حاج سيد علي شاه که نام ديگر او امير احمد است، کلمهي شاه، نسبت به مير شاه حيدر، از القاب طريقتي است که به اقطاب و مشايخ، نظر به سلطنت روحاني که نسبت به مريدان دارند، داده ميشده مانند شاه نعمت الله و نورعلي شاه؛ زيرا در اوراق خطي خانواگي، ميرشاه حيدر را که احوالات نوشتهاند، [گفتهاند که وي] از اقطاب، و مذهب تشيع را دارا بوده، و بعضي هم احتمال دادهاند که تشکيل دو حزب حيدري و نعمتي که در زمان سلاطين صفويه داده شده، مقصود، اين سيد حيدر است؛ چنان چه مقصود از نعمتي، شاه نعمت الله است؛ زيرا اين دو نفر معاصر، و هر دو از اقطاب بودهاند (35)؛ اما نسبت به دو نفر ديگر، لقب طريقتي نيست؛ زيرا در احوالات آن دو نفر، متعرض نيستند؛ ولي ممکن است استعمال لفظ شاه عبدالعظيم؛ شاه چراغ و امثال آن؛ و در استعمالات عرف، گاهي دربارهي اشيايي که [داراي] جثه و ظاهر بزرگ هستند، استعمال ميشود؛ مانند شاه رود و شاه برگ، و اصل معني لغوي کلمهي شاه، از اعلام مخصوصه به سلسلهي سلاطين ايران است؛ مانند قيصر که علم است براي سلاطين روم.
مير شاه حسين سه پسر داشت؛ معين الدين و صدرالدين که اشاره به آن دو نفر، سابقا شده و مير عبدالباقي، مير عبدالباقي مشهور به مير، سه پسر داشت: مير ميران و مير مظفر و مير غضنفر؛ مير شاه حيدر دو پسر داشت: مير اسدالله و مير محمدباقر؛ امير اسدالله از جملهي علما و فضلاي دورهي سلاطين صفويه است، پسر مير اسدلله، سيد محمد و پسر سيد محمد، سيد علي.
شرح حال سيد علي
بالجمله سيدعلي ازجملهي علماي متبحر و جامع معقول و منقول بود، شرح حال او [را] در روضات در ذيل امامزاده درب امام، و در مقدمة البحار متعرضاند. (37)
سه نفر از اين سلسله، خط ثلث را به منتهي درجه، خوش و زيبا مينوشتند: رضا، علي نقي، محسن (38)؛ خطوط آنها در ايوان
مدرسهي سلطاني (چهارباغ) و ساير سردرها نصب است. (39).
طبقه بندي پس از ميرشاه حسين و ميرشاه حيدر
اولاد دو نفر مذکور در دورهي تهماسب، پنج نفر بودند که نام آنها ذکر شد، در سنهي 1100 دورهي شاه سلطان حسين دوازده نفر بودند که اسامي هر يک از آنها در ترسيم نامهي انساب؛ خواهد رسم شود، رئيس و ارشد آنها مير اسدالله مذکور است.
در سنهي 1200 عدهي ساکنين اصفهان، شانزده نفر بودند: مير سيد محمد، مير سيد باقر، مير ابراهيم، مير زينالعابدين، ميرزا تقي، ميرعلي نقي، مير اسماعيل، مير سيد حسن، مير محمد، مير سيد جعفر، مير سيد علي، مير ابوطالب، مير محمدباقر، مير محمدعلي، مير صدرالدين. در سنهي 1250 عدد ذکور، سي و نه بودند که تمامت سلسلهي امامي که فعلا در اصفهان و بعض جاهاي ديگرند، منتهي به اين سي و نه نفر ميگردند. (40)
خاتمه
وجه اول: چنانچه مرحمت پناه، حاجي نوري در ذيل احوال سيد علي امامي مرقوم داشته آن است که ميفرمايد، «يسمي الامامي لانتسابه الي امامزاده زينالعابدين».
وجه دوم: مقدمه: کلمهي شيعه، عربي و تثنيه و جمع ندارد، بدين جهت، علامت جمع فارسي که الف و نون است به آن اضافه نموده، شيعيان ميگويند؛ و کلمهي شيعه در لغت، به معني پيرو و از زمان حضرت ولايت مدار علي بن ابيطالب، اين کلمه، مخصوص و مستعمل گرديد در پيروان آن حضرت، فرق شيعه تا حضرت موسي الکاظم (عليهالسلام)، به اسماي مخصوص ناميده ميشوند، مانند شيعيان، زيديه، افتحيه، اسماعيليه، و فرقهاي که حضرت موسي الکاظم (عليهالسلام) را به امامت ميشناسد، و آنها را اماميه ميگويند؛ مانند علماي اماميه، يعني اثنا عشريه.
پس از اين مقدمه، حضرت علي بن جعفر، اول کسي که تصديق نمود ولايت حضرت موسي الکاظم (عليهالسلام) را بدين جهت در افواه و السنهي شيعيان، معروف به امامي گرديد. افراد سابقين از اين سلسله، الحسيني الامامي در امضاآت و مهرهاي خود (41) نوشته و حکاکي ميکردند؛ ولي چندي است که براي سهولت، سهلانگاري نموده، و الحسيني را اسقاط نموده؛ که بهتر است الحسيني اضافه شود.
الحمدالله الدي وفقنا باتمام هذا في 21/5/24 [13] مطابق با شعبان 1361.
پي نوشت :
1- در اصل: «بخانواکي».
2- ص 1. .
3- در اصل: «دوستاري».
4- ص 2. .
5- در اصل: «ميگرد».
6- در اصل: «بخانواکي».
7- در اصل: «دومان».
8- ص 3.
9- ص 4. .
10- حموي، ياقوت، معجم البلدان، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج 4، ص 114.
11- عمدة الطالبين في نسب السيد محمد الموسوي المعروف بمريخ، نوشتهي سيد عبدالله بن محفوظ صادقي علوي به صورت مشجر، اين کتاب در 19 رجب سال 973 قمري به انجام رسيده، و نسخهي خطي آن در کتابخانهي آيت الله مرعشي موجود است.
12- شيخ طوسي، الفهرست، چاپهاي مختلف، ش 377. .
13- ص 5. .
14- علوي، علي بن محمد، المجدي في انساب الطالبين، به تحقيق سيد احمد مهدوي دامغاني، قم: مرعشي، چاپ اول 1409 ق، ص 136. .
15- همان، ص 6. .
16- همان،ص 7.
17- همان، ص 8. .
18- همان، ص 9.
19- براي آگاهي از وظايف نقيب، بنگريد به: جرجي زيدان، تاريخ التمدن الاسلامي، ج 1، ص 245؛ ماوردي، الاحکام السلطانية، ص 82؛ اميني، عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 4، صص 207 - 205.
20- همان، ص 10. .
21- همان، ص 11. ،
22- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 1، ص 165؛ ج 99. ص 269؛ نجاشي، رجال ص 248، ش 653؛ اردبيلي، محمدعلي، جامع الرواة، ج 1، صص 461 - 460؛ خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 11، صص 51 - 50. .
23- خوانساري موسوي اصفهاني، روضات اللجنات في احوال العلماء و السادات، قم: اسماعيليان، ج 4، ص 213.
24- همان، ص 12. .
25- ص 13. .
26- در اصل: «کورهکاني».
27- همان، ص 214. .
28- ص 15.
29- جاي يک کلمه، سوراخ شده است.
30- براي ذکر کامل نام و شرح حال مدفونان در درب امام، بنگريد به مهدوي، سيد مصلح الدين، مزارات اصفهان، صص 211 - 201. .
31- همان، ص 16. .
32- همان، ص 17. .
33- همان، ص 18. .
34- همان، ص 19. .
35- همان، ص 20.
36- افندي اصفهاني، رياض العلماء ، ج 4، ص 187؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 102، صص 98 - 97 و....
37- همان، ص 21. .
38- بنگريد به: بياني، مهدي، احوال و آثار خوشنويسان، مواضع مختلف.
39- بنگريد به: هنرفر، لطف الله، گنجينه آثار تاريخي اصفهان.
40- همان، ص 22. .
41- همان، ص 23.