امامزادگان درب امام اصفهان و امامزاده علي بن جعفر

رساله‏اي که در پي اين مقدمه خواهد آمد، نگاشته‏ي سيدباقر حسيني امامي از اهالي اصفهان در سده‏ي 14 قمري است که نسخه‏ي خطي منحصر به فرد آن نزد يکي از خاندان سادات امامي اصفهان يافت شده و به خط مؤلف، در قطع جيبي با خطوط ثلث و شکسته نستعليق تحريري روي کاغذ خطدار به نگارش درآمده، و با وجود خط خوردگي‏هاي فراوان که نشان از بازخواني و غلطگيري به دست مؤلف است، شامل اغلاط فراوان املايي و افتادگي حروف و کلمات و افعال مي‏شود.
يکشنبه، 17 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امامزادگان درب امام اصفهان و امامزاده علي بن جعفر
امامزادگان درب امام اصفهان و امامزاده علي بن جعفر
امامزادگان درب امام اصفهان و امامزاده علي بن جعفر

نويسنده:محمدرضا زادهوش، سيد باقر حسيني امامي

مقدمه

رساله‏اي که در پي اين مقدمه خواهد آمد، نگاشته‏ي سيدباقر حسيني امامي از اهالي اصفهان در سده‏ي 14 قمري است که نسخه‏ي خطي منحصر به فرد آن نزد يکي از خاندان سادات امامي اصفهان يافت شده و به خط مؤلف، در قطع جيبي با خطوط ثلث و شکسته نستعليق تحريري روي کاغذ خطدار به نگارش درآمده، و با وجود خط خوردگي‏هاي فراوان که نشان از بازخواني و غلطگيري به دست مؤلف است، شامل اغلاط فراوان املايي و افتادگي حروف و کلمات و افعال مي‏شود.
مؤلف با استفاده از منابعي همچون بحارالانوار و مستدرک الوسائل، تحقيقات محلي و پژوهش‏هاي ميداني و اوراق خطي خانوادگي به نگارش اين رساله براي عموزادگان خويش پرداخته و انگيزه‏ي خود را از قلم زدن در اين‏باره در اين چند نکته مي‏داند:
الف. حب خانوادگي که فطري است و در احاديث نيز بدان اشاره شده.
ب. حفظ نسب که از غايات علم انساب و دانش تبارشناسي است.
پ. ازدياد علم بازماندگان به اجداد خود.
وي علاوه بر مطالبي که ناشي از چنين انگيزه‏هايي قلمداد مي‏شود گاه
به مسائل جنبي نيز مي‏پردازد که رساله را خواندني‏تر کرده، و از قدرت قلم و وسعت معلومات او حکايت دارد ؛ اما در عين حال از موضوع اصلي دور نيفتاده و با تعيين تيترهاي فرعي و سوتيترها خويشتن را محدود مي‏سازد.
اگر بخواهيم مطالب منقول در اين اثر اعم از نسب‏نامه‏ي خانوادگي و روايات تاريخي و تراجم احوال بزرگان خاندان را نکته‏ي اصلي بيان داريم، شايد روايت انتقال استخوان‏هاي شاه تهماسب صفوي از مشهد مقدس به درب امام اصفهان را برگزينيم که در بسياري از منابع، ذکر نشده و از قلم افتاده است.
وقتي بدانيم در صحن اين امامزاده، چه بازيگران بزرگي در خاک خفته‏اند، و اين‏جا مدفن چه نقش آفريناني است ، اشتياقمان به پژوهشي جداگانه درباره‏ي همه‏ي جوانب اين امامزاده و ديگر امامزادگان و بقاع متبرکه‏ي اصفهان انگيخته خواهد شد؛ درب امام به عنوان يکي از تکايا و مزارات اصفهان، مدفن اينان است:
محمود افغان، مادر امير جهان شاه قراقويونلو؛ شاه تهماسب صفوي، سيدعلي امامي عريضي از مترجمان پرکار عصر صفوي، جمال‏الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني شاعر پر آوازه‏ي اصفهان، محمد حسين همداني آفريننده‏ي بيش از هشتاد اثر در زمينه‏ي مطالعات اسلامي، سيد محمدتقي و سيد محمدرضا حسيني از پزشکان مشهور و مجرب؛ اسحاق بيک عذري برادر لطف علي بيک آذر بيگدلي و صاحب تذکره‏ي آتشکده در تلخيص آتشکده‏ي آذر؛علي بن هلال جزايري کرکي شاگرد مستقيم ابن‏فهد حلي و...

متن رساله

بسم الله الرحمن الرحيم
ستايش و نيايش يگانه يزدان پاکدامن را که رشته‏ي هستي در دست توانايي او است، بي‏پايان بر روان پيمبران، به ويژه پيمبر تازي، و دوازده نفر جانشينان او باد؛
سپس چنين مي‏نگارد: عواطف انسان نسبت به خانواده (1) که برتري نوع انسان از ساير حيوانات، به واسطه‏ي نفس ناطقه و قوه‏ي عاقله است، و آن، گوهري است بي‏آلايش، و منزه از ماديات و فناناپذير. براي اين گوهر گرانبها، ادراکاتي است بي‏پايان، مانند يک عالمي که مملو باشد از ادراکات و افکار و خواطر و شمامت آنها از اشعه و اشراقات عقل و نفس ناطقه‏ي انساني است، لکن علما و فلاسفه، نظر به اين که براي هر يک از آن ادراکات، آثار مخصوص و مبحث جداگانه راجع به مطالب علمي مي‏خواهند، به اين جهت، ادراکات را تقسيم نموده، سپس از او بحث مي‏کنند.
فلاسفه‏ي قديم، ادراکات عقل را به دو قسمت، ابتدائا تقسيم نموده‏اند: يکي عقل نظري؛ و يکي عقل عملي.
عقل نظري، داعي کشف امور مجهولي نزد دانشمند بزرگ، سقراط، به واسطه‏ي ادراکات اوليه و فطريه است که در انسان، موجود و عقل، امور مجهوله را در آنها درک مي‏کند. فيلسوف سترگ، افلاطون، معتقد است که هر نوعي داراي مثال کاملي است که نفس به واسطه‏ي اتصال به آن، مثال کامل يا رب النوع، امور مجهوله را ادراک مي‏نمايد. (2)
افلاطون و پيروانش، را که حکماي اشراقي مي‏نامند، مي‏گويند: لکل نوع جوهري مستقل الوجود في عالم الطبعه فرد مجرد في عالم الابداع. ارسطو مي‏گويد: مجهولات نهفته در محسوسات است که انسان به واسطه‏ي کسب علوم، به مرتبه‏ي عقل فعال مي‏رسد که آخرين مراتب عقل است، سپس مجهولات را که کامل و نهفته در محسوسات است، ادراک مي‏کند.
عقل عملي، ادراکاتي است که توأم با عمل است، مانند ادراک نمودن حسن احسان به بي‏نوايان که اين ادراک، توأم با عمل که کمک به بي‏نوايان است، مي‏باشد؛ اين قبيل ادراک را عاطفه و احساس مي‏نامند.
عواطف و احساسات، منقسم به دو قسم است: مادي و معنوي.
احساس و ادراک مادي، هميشه همراه با لذت و الم است، مانند ادراک لذت از اغذيه‏ي مطبوعه، يا تألم از مرض و ناتواني که در واقع، لذت و الم، به تنهايي وجود ندارد؛ بلکه با ادراک، همدوش است.
وجدان و ادراک معنوي، حب وطن، حب خداوند، محبت اقوام، دوستداري (3) هموطنان و امثال اين‏گونه ادراکات است. (4)
از بيانات گذشته، چنين آشکار مي‏گردد (5) که محبت خانوادگي، از عواطف و احساسات معنوي مقام انسانيه است، شدت و ضعف اين عاطفه، نسبت به خانواده (6)، قوميت [و] طبقه، ناشي از مقام و مرتبه‏ي انسانيه است.
خانواده، دودمان (7) [و] سلسله، عبارت از سلسله‏ي پدران و مادران و پسران و دختران [و] برادران؛ بلکه مطلق اقوام و خويشاني که منتهي به يک نفر مي‏شوند، خانواده‏ي او مي‏باشند، و از اين جهت، از احساسات خانوادگي ايجاب مي‏نموده که طوايف و قبايل، مخصوصا اعراب، انساب خود را محافظت مي‏نمودند تا رفته رفته، علم انساب، از علوم مهمه گرديد، و علماي بزرگ در اين فن به ظهور رسيدند، و در بعض نقاط، مانند مکه و مدينه و حجاز، علوم، منحصر به علم قيافه و علم انساب بود، خاصه اقوام و قبايل مکه، پدران آنها في الجمله سعي داشته، در اين امر، جديت بليغ داشته، و بر ساير قبايل، افتخار مي‏کردند تا به تدريج، اين روش ناپسند، موجب خصومت و خون‏ريزي بين اقوام و قبايل گرديد، و بزرگان اقوام و پيشوايان مذهب در خطاب‏هاي خود، مردم را نهي نمودند از اين روش ناپسند و علم انساب در اثر نهي آنها رو به ضعف نهاد، و مسلم است که محافظه‏ي انساب از روي احساسات و عواطف و محبت خانوادگي، ممدوح و افتخار نمودن و خودبيني به انساب، مذموم. (8).
و اين نکته را بايد خاطر نشان کرد که انتساب به خانوده‏هاي بزرگ که در پيشگاه حضرت احديت، آبروي بسزا دارند، نبايد سبب تجري آنان گردد؛ زيرا از فرمايشات همان بزرگواران است: «الجنة لمن أطاع الله، و النار لمن عصي الله»، و کساني که به اين منش ناپسند متصف‏اند، براي عدم لياقت، مشمول شفاعت شفعا نيستند.
نظر به اين که سلسله‏ي جليله‏ي امامي که بيشتر آنها در اصفهان ساکن، و از اولاد امامزاده علي زين‏العابدين (معروف به درب امام) مي‏باشند، نسب اين بزرگوار، منتهي مي‏شود به حضرت علي بن جعفر الصادق - سلام الله عليه - لذا اين بنده‏ي رو سياه (باقر
امامي) عديم البضاعة بر خود لازم دانستم به قدر وسع، شرحي راجع به نسب اين سلسله‏ي جليله به يادگار نگاشته، و به رسم هديه، تقديم بني اعمام خود نمايم، تا بصره و بينايي آنها نسبت به نياکان کرام و دودمان فخام خود زياد بر آن چه مي‏داند گردد.
لهذا شروع مي‏کنم اولا به ذکر عدد اولاد حضرت صادق (عليه‏السلام)؛ سپس به ذکر احوال حضرت علي بن جعفر و مزار مقدسش و عدد اولادش، با بيان اين که اين سلسله‏ي جليله، از اولاد کدام يک از آنها هستند؛ پس از آن، به ذکر احوال امامزاده‏ي لازم التکريم، علي ابوالحسن زين‏العابدين (درب امام) و پاره‏اي از بزرگان اين سلسله و شجره‏نامه‏اي که فعلا در دست است؛ و در خاتمه، وجه تسميه‏ي اين سلسله‏ي جليله، به «امامي» . (9)
حضرت صادق را شش پسر و يک دختر بود: اسماعيل، علي، محمد، موسي، اسحاق، ام‏فروه.

علي بن جعفر

علي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين که کنيتش ابوالحسن است، پس از دو سالگي پدر بزرگوارش وفات نمود، و بر حسب وصيت آن حضرت، عريض که قريه‏اي است به مسافت چهار ميل تا مدينه (10)، به علي واگذار شده بود، آن جناب در آنجا سکونت اختيار نمود، و بدين مناسبت، آن حضرت را علي عريض مي‏نامند ، و پس از اين که به حد رشد و سن بلوغ رسيد، طريقه‏ي زهد و پارسايي و روش تقوي و پرهيزکاري را اختيار نمود، تا اين که اورع و اتقي و ازهد عصر خود گرديد.
شب‏ها به عبادت، و روزها به ملازمت و مصاحبت برادر بزرگوار، حضرت موسي الکاظم (عليه‏السلام) اشتغال داشت، و پيوسته، اخذ روايات از آن حضرت مي‏نمود، و پس از حضرت موسي الکاظم، درک نمود خدمت برادر زاده‏اش حضرت رضا - عليه آلاف التحية و الثناء، و پس از آن حضرت، ادراک نمود محضر مبارک حضرت جواد -عليه‏السلام - را، و به عقيده‏ي صاحب عمدة الطالبين (11)، حضرت هادي را نيز ادراک نموده، کتابي که مشتمل بر روايات و مناسک حج است از او است. (12)
و از روات مقبره و مشايخ اجازات است؛ عمرکي بومکي خراساني و موسي بن قاسم بجلي و علي بن اسباط، نقل روايات را از آن جناب مي‏نمايند؛ بالجمله کتب رجال، مشحون به فضايل و فواضل و عظم مرتبه‏ي آن حضرت است، و تمامت علما و اهل درايت از آن بزرگوار، ستايش بليغ نموده، و جلالت شأن و رفعت مقام آن حضرت، زايد بر آن است که به رشته‏ي تحرير در آيد. (13)
عواطف قوميت و احساسات ديانت و صفاي قلب و نورانيت آن بزرگ مرد به حدي بود که با آن کبر سن، نسبت به برادر و برادرزادگان، نهايت تواضع و فروتني را منظور داشت. شيخ کليني چنين روايت مي‏کند که محمد بن حسن بن عمار روايت کرده که مدت ده سال در خدمت حضرت علي بن جعفر بودم، و اخذ احاديث مي‏کرده و مي‏نوشتم. روزي حضرت جواد - سلام الله عليه - وارد مسجد شدند؛ حضرت علي بن جعفر برخاست، و بي‏کفش و ردا دويد خدمت حضرت و دست آن حضرت را بوسيد.
حضرت جواد فرمود: «اي عمو ! بنشين، خدا تو را رحمت کند».
عرض نمود: «چگونه بنشينم، و حال آن که شما ايستاده‏ايد ؟»
پس از آن که از خدمت حضرت مرخص شد، اصحابش او را سرزنش نموده و گفتند: «تو عموي پدر حضرت مي‏باشي،
چرا اين قسم رفتار مي‏کني ؟»
فرمود: «سکوت کنيد»، و دست به محاسن شريفش گذارد و فرمود: «حق تعالي مرا با اين ريش، اهليا اهليت امامت نداد، و اين جوان را اهليت داد، آيا من انکار کنم فضل او را ؟ پناه مي‏برم به خدا». (14)
و شيخ کشي روايت مي‏کند: وقتي فصاد خواست حضرت جواد را فصد کند، علي بن جعفر گفت: «اجازه بدهيد اول نيشتر را در رگ من فروبرد که از حدت او کاسته شود، سپس شما را فصد کند که شما متألم نشويد» ، و موقعي که خواست تشريف ببرد، آن جناب، کفش‏هاي حضرت را جفت نمود، با وجودي که حضرت جواد ، جوان و او پيرمرد بود؛ و کفي ذلک في حقه شرفا و فضلا. (15)

آرامگاه حضرت علي بن جعفر

محل اختلاف است که آيا مزار مقدس حضرت علي به جعفر در قم يا در عريض است، مجلسي اول در ترجمه‏ي خود مي‏نگارد که مردمان کوفه از آن جناب استدعا نمودند که بيايند به کوفه براي اخذ احکام از آن جناب.
حضرت، دعوت آنها را قبول فرمود، تشريف فرماي کوفه شدند، و مدتي در آن جا اقامت نموده، مردمان قم که در اخذ روايات و احکام شرعي، جد بليغ داشتند، از آن حضرت دعوت نمودند که به قم تشريف بياورند.
حضرت، تشريف فرماي قم شده، پس از چندي وفات نمودند، و مشهور است که قبر آن حضرت نزديک دروازه‏ي قم است (همين جايي که فعلا معروف به مقبره‏ي علي به جعفر است) مجلسي ثاني - عليه الرحمة - در بحارالانوار مي‏نگارد که مقام و علو مرتبه و منزلت علي بن جعفر، زايد بر آن است که بتوان شرح داد.
و مظنون است که مقبره‏ي آن جناب در قم باشد؛ زيرا لوحه‏اي ديده شد به نام علي بن جعفر بکايه؛ عالم متبحر حاجي نوري - عطرالله مضجعه - در مستدرک الوسائل چنين مي‏نگارد که جاي تعجب است از اين دو عالم بزرگ که چگونه مدعي ظن شده‏اند بر اين که قبر علي بن جعفر در قم است و حال آن که ظن؛ بلکه قطع، بر خلاف آن است؛ به چند دليل:
اول آن که سيره و دأب علماي درايه(16)، و رجال چنين بوده که مثلا هر گاه فلان راوي و يا يکي از مشايخ اجازه از محلي به محل ديگر رحلت نموده، و در آن جا سکونت اختيار مي‏نمود، و در آن جا وفات مي‏کرد، در کتب رجال، در ضمن شرح احوال
او مي‏نوشتند، و هيچ کس از علماي رجال که احوال آن جناب را نوشته، متعرض آمدن آن جناب به قم و وفات نمودن آن حضرت را در قم، متعرض نشده‏اند.
دوم: هر گاه آن حضرت در قم آمده بودند، روايت آن جا که معروف به قميون‏اند از آن جناب اخذ روايات نموده ، و نقل مي‏کردند، و حال آن که قميون، نقل رايت از ايشان نکرده، در صورتي که آنها در اخذ روايات، جد بليغ داشته، و به اقصي بلاد براي اين مقصود، مسافرت مي‏کردند، چنانچه وقتي در اصفهان، يکي از روات آمده بود، روات قمي با نهايت اشتياق، حرکت به اصفهان نمودند براي اخذ روايات.
سوم آن که در تاريخ قم، ذکري از مقبره‏ي آن حضرت نشده، با وجودي که متجاوز از يک صد نفر از بزرگان و اولاد ائمه که در قم مدفون‏اند، ذکر کرده، و محلي که در قم، معروف به قبر علي بن جعفر است، ممکن است از نبيره‏هاي آن حضرت باشد؛ زيرا که جعفر که يکي از اولاد آن حضرت بوده، پسري داشته علي، و آن، پسري داشته جعفر اصغر، و شايد اين مقبره، قبر آن علي پسر جعفر که نبيره‏ي آن حضرت است بوده باشد، و حال او پوشيده است؛ و الله العالم. (17)

قبر علي بن جعفر

آرامگاه مقدس حضرت علي بن جعفر در عريض واقع، و در آن جا گنبد و بارگاه است به نام قبر حضرت علي بن جعفر و نزد اهل مدينه‏ي طيبه چنين معروف و مشهور است، و کساني که مشرف به مدينه‏ي طيبه شده‏اند، در آن محل رفته، و زيارت نموده‏اند، و مقبره‏اي که در خارج سمنان داراي گنبد و بارگاهي است معروف به قبر علي بن جعفر، آن حضرت نيست، و ممکن است که قبر جعفر کذاب باشد.

اولاد حضرت علي بن جعفر

اولاد بلافصل حضرت علي بن جعفر چهار نفرند، و به قولي پنج نفر. محمد، احمد شعرايي، حسن، جعفر و به قولي، پنجمين آنها عيسي است؛ زيرا سيد مجدالدين عريضي استاد شيخ ابوالقاسم حلي نسبش به عيسي بن علي بن جعفر الصادق (عليه‏السلام) منتهي مي‏شود.
سلسله‏ي جليله‏ي سادات امامي که بيشتر آنها در اصفهان ساکن [هستند] از اولاد محمد که ملقب به جمال الدين است مي‏باشند؛ پسر جمال‏الدين، نقيب الاشراف است.

نقيبي

نقيب به معني عريف يعني قائد و رئيس، در اوايل اسلام، خانواده‏ي پيمبر به واسطه‏ي قرب عهد و نزديکي زمان پيمبر، حرمت شأن [آنان] محفوظ و مسلمانان، پيوسته آنها را محترم مي‏داشتند، بدين جهت، يک نفر از خانواده‏ي پيمبر به منصب نقيب الاشرافي برگزيده مي‏شد، (18)و خلفا همواره از بهر نقيب الاشراف فرمان‏ها و احکامي صادر نموده که بر جلالت قدر و علو مرتبت اين
منصب دلالت داشت، و پس از مقام خلافت، نخستين رتبت به شمار و منصب صدر اعظمي و شيخ الاسلامي بعد از مقام و منصب نقيب الاشرافي و دون آنها بود، و در تشريفات رسمي دولت، نقيب الاشراف بر ساير رجال دولت، مقدم [بود]، حتي بر صدر اعظم و شيخ الاسلام.
پس از آن که يک نفر از خويشاوندان پيمبر به منصب نقيب الاشرافي منصوب مي‏گرديد، وظايفي را عهده‏دار بود (19): ضبط نسب ايشان و ثبت متولدان و متوفيان و بازداشتن آنان را از کسب‏هاي فرومايه و بازداشتن از ارتکاب گناهان و مطالبه‏ي حقوق ايشان و رد حقوق ديگران از ايشان و چون غنيمتي بهره‏ي مسلمانان گردد، سهم ذوي القربي را دريافت نموده، بين آنها تقسيم کند، و هيچ يک از زنان طايفه را به شوي گرفتن، جز با همسران نگذارد، و کارهاي ديگر از اين مقوله؛ مانند وصايت عمومي که خود نقيب الاشراف، وصي شريفان باشد، و بسيار اوقاف، سيراب نمودن حاجيان و ديوان مظالم که از مناصب ارجمند بود، به نقيب الاشراف سپرده مي‏شد. (20)
و پيوسته دولت‏هاي اسلام در تمام دوره‏هاي خويش، نقابت اشراف را محترم داشته، حتي در دولت عثماني که هنوز احترام اين منصب در آن محفوظ باشد، و نظر به اين که نقابت اشراف، نخستين رتبت بود، شريف رضي الدين خليفه القادر بالله عباسي را مخاطب ساخته، مي‏گويد:
اميرالمؤمنين ! لختي سبک‏تر ران که مر ما را
به باغستان عزت [...] خدايي در ميانستي‏
به گاه فخر بايد بي‏تفاوت حال ما هر دو
که ما را ريشه اندر ارض دولت جاودانستي‏
پسر نقيب الاشراف، شمس الدين عيسي ملقب به رومي، پسر او نظام الدين احمد الابج، پسر او علي زين‏العابدين.
شرح احوال امام‏ زاده علي زين‏العابدين

درب امام در اصفهان

علي ابوالحسن ملقب به زين‏العابدين نظام الدين احمد بن شمس الدين عيسي بن جمال الدين محمد بن علي العريضي از نبيره‏هاي حضرت صادق و به چهار يا پنج واسطه به آن حضرت منتهي مي‏شود که از امامزاده‏هاي مسلم و جد سادات امامي است، اورع و ازهد زمان خود بوده، و در مسجد سعيد بن جبير که جنب مزار مقدس واقع است، مشغول عبادت بود، و علت ارتحال از عريض به اصفهان، به واسطه‏ي بغض و کينه‏ي خلفاي عباسي که با آل علي و شيعيان آن حضرت داشتند، چنانچه بر اثر
مخالفت خليفه با آنها وطن خود را ترک نموده، به اطراف مي‏رفتند؛ چنانچه در احوالات حضرت عبدالعظيم است که از خوف سلطان وقت، فرارا آمد در ري و در سردابي خود را پنهان نمود، مشغول عبادت بود (21) رفته رفته شيعيان مطلع شده، مي‏رفتند حرمت آن حضرت تا يکي از شيعيان، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد که به او فرمودند: «يکي از اولاد من دفن مي‏شود در پهلوي درخت سيب در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب».
صاحب باغ نيز چنين خوابي را ديد، و باغ را وقف نمود، پس از آن، حضرت مريض شده، وفات نمود، و شيعيان، آن حضرت را در همان محل دفن نمودند. (22)

قبر امامزاده علي

مزار مقدس امامزاده‏ي واجب التکريم علي زين العابدين در کنار قبرستان سبلان (فعلا باغ ملي و معروف به سمبلستان است) في الروضات: (23) «و کذلک قبر السيد أبي‏الحسن الملقب بزين‏العابدين علي بن نظام الد [ين] احمد بن شمس الدين عيسي الملقب بالرومي بن جمال‏الدين محمد بن علي العريضي بن جعفر بن محمد الصادق، و هو جد السادات الامامية المعروفة باصبهان، و مرقده المطهر قبة عالية ، و صحن وسيع في مزارها العتيق المعروف بقبرستان جملان، و أصله: شبلان»؛ انتهي.
قريب به همين مضمون، حاجي نوري در مقدمة البحار در شرح حال سيد علي امامي:
«الثلاثون السيد علي الامامي...»، الخ، مي‏نويسد؛ و در أمالي در ضمن احوالات حضرت علي بن جعفر راجع به امامزاده‏ي نام برده، به همين مضمون فارسي مي‏نگارد. (24)

بناي قبه‏ي مطهره‏ي امامزاده

براي آگاهي از تطورات ساختمان امامزادگان درب امام، بهترين مأخذ، گنجينه‏ي آثار تاريخي اصفهان، از لطف الله هنرفر است، صص 353 - 341
درب امام که فعلا داراي دو صحن است: يکي صحن بزرگ که حمام در سمت جنوب آن واقع، و يکي صحن کوچک‏تر از آن صحن و دو گنبد: يکي بزرگ و يکي کوچک، و يک رواق که فعلا درب ورود امامزاده از آن در است که وارد رواق مي‏شود، و در سمت شرقي رواق، ايوان و پنجره‏هاي چوبي است. به طرف صحن بزرگ از طرف صحن کوچک، وارد که مي‏شويم دو دهنه در به نظر مي‏رسد که هر دو کاشي‏کاري است، ولي يک دهنه مسدود و سر در آن کاشي کاري است، و چنين به نظر مي‏رسد که قبل از بناء رواق، از اين در وارد حرم مي‏شدند. (25)
وارد حرم که مي‏شوي، محاذي گنبد بزرگ، دو صورت قبر: يکي قبر امام‏زاده علي زين العابدين جد سادات امامي يکي؛ و يکي قبر امام‏زاده ابراهيم جد سادات طباطبايي است؛ اين بناء که فعلا موجود است، يک قسمت آن دوره‏ي سلاطين گورکاني (26) و يک قسمت ديگر دوره‏ي سلاطين صفوي ساخته شده است.
قسمت اول که صحن کوچک با حرم که فعلا در ورودي آن از خارج مسدود است، با گنبد در زمان سلطنت تيمور شاهرخ، چهارمين پسر تيمور و سلطنت شاه قراقوينلو در تاريخ هشت صد و اند سال بنا شده، و با سنه‏ي هشت صد و پنجاه و هفت از کاشي‏کاري و گچ‏بري خاتمه پذيرفته، چنانچه در حرم، در گچ بري‏ها تاريخ 857 گچ‏بري شده است.
علت بناي بقاع و تعمير قبور علما و فضلا ر زمان سلطنت تيمورشاه و بناي بقعه‏ي درب امام
امير تيمور، گر چه در شجاعت و جوانمردي وي حرفي نيست، ولي پادشاه ظالم و متکبر و خودخواه و در مقابل ترقي و استيفاي خواهش خود، جميع افراد بشر را به پر کاهي نمي‏سنجيد، و سنواتي مشغول خرابي بلاد و قتل و غارت و مملکت گيري بود، و ظلم و اجحافي که از وي به اهالي اصفهان، به واسطه‏ي اشتباهي رسيد، به هبچ کجا نرسيد، و شرح آن، از اين قرار است: (27)
موقعي که امير تيمور، قصد گرفتن اصفهان و فارس را نمود، به زين العابدين که از آل مظفر و سلطنت بر اصفهان و فارس و بيشتر بلاد عراق را داشت، فرمان داد و او سرپيچي نمود، لشکر به اصفهان کشيد، عالم اصفهان، عموي زين العابدين بود، چون که تاب مقاومت نداشت، اظهار اطاعت کرد، امير را اين صورت، پسند آمد، و متعرض اهالي اصفهان نگشت، و مال بسياري بر آنها محتمل نمود، و مأمورين، مشغول جمع آوري بودند، و هنوز مقداري باقي بود که جوان آهنگري، شبي براي تفريح خود، طبلي کوچک مي‏نواخت، اهالي شهر به خيال آن که مغولان طبل مي‏زنند براي تاخت و تاراج شهر، به مغولان حمله نموده، و تا صبح، سه هزار نفر از ايشان را به قتل رسانيدند، امير تيمور پس از اطلاع، حکم به يورش داد، و حکم به قتل عام، آن روز را مغولان مشغول قتل عام بودند، عده‏ي مقتولين معلوم نبود، ولي هفتاد هزار سر بريده را سواران در ميدان آورده بودند.
امير تيمور با اين مظالم و اجحافات، چنين وانمود مي‏کرد که به شريعت، مقيد و در اجراي لوازم مذهب، اهتمام داشت، علما را محترم و قبور علما و فضلا و امامزادگان را تعمير، و بناي قبه و بارگاه براي آنها مي‏نمود؛ پس از اميرتيمور، موقعي که شاهرخ به مقام سلطنت نايل گرديد، براي رفع خرابي‏هاي تيمور و جلب توجه عامه به امور مذهبي و احترام (28) علما و تعمير قبور و بناي بقاع براي مزار مقدس امامزادگان، جد بليغ و نهايت کوشش را مراعات مي‏نمود، و در دوره‏ي سلطنت سلاطين مغول و جهان شاه قراقوينلو پسر قرايوسف که با شاهرخ مخالفت نمود، و در بعض بلاد ايران سلطنت نمود، و عاقبت، مطيع
شاهرخ گرديد تا سلطان حسين بايقرا. (29) چند نفر در سلسله‏ي جليله‏ي امامي از علما و فضلا بودند:
يکي معين الدين محمد؛ معين الدين محمد در علم تفسير و فقه تخصص داشته، و علم حکمت و کلام را نيز دارا بود. و در اصفهان به تدريس اشتغال داشته، در القاب او نوشته: السيد الفاضل العامل المفسر الفقيه القاري، الجامع للمعقول و المنقول، معين الدين محمد.
ديگر، برادر او صدر الدين محمد که او هم از فضلاي مسلم معروف بود.
ديگر، نظام الدين حيدر که احوالات او ذکر خواهد شد.
به مناسبت اين چند نفر که مورد توجه سلاطين مغول بودند، آنها به امامزاده زين العابدين، از طرف دولت، اين قسمت از بناي گنبد و صحن کوچک بنا شد، و به اتمام رسيد، و املاک و قرايي براي مصارف آن امامزاده، وقف نموده، و توليت آن، مفوض به نظام الدين گرديد، وبعدها ذکر خواهد شد. (30)

قسمت دوم از بنا

قسمت دوم از بناي درب امام که عبارت از گنبد کوچک و رواق و صحن بزرگ که حمام در آن واقع است، در زمان سلطنت شاه سلطان حسين صفوي بنا شد، به مناسبت دفن استخوان شاه تهماسب بن شاه اسماعيل صفوي که از مشهد مقدس حمل به اصفهان شد. (31)
سبب حمل جنازه‏ي شاه تهماسب از مشهد مقدس به اصفهان
از ابتداي سلطنت سلاطين صفويه تا انقراض سلطنت، آنها هميشه با طايفه‏ي ازبکان در زد و خورد بودند، چندين کرت، حمله‏ي سخت به ايران نمودند: يک مرتبه در دوره‏ي سلطنت شاه تهماسب که عبدالله خان ازبک به ايران حمله نمود، و شاه تهماسب او را شکست داد؛ ديگر در زمان شاه عباس اول که عبدالمؤمن خان ازبک، حمله نمود به طرف اصفهان، و خراسان را تصرف کرد. موقعي به خيالي افتاد که بدن شاه تهماسب که در مشهد مقدس مدفون بود، بيرون آورده، بسوزاند، بعضي از خواص، مطلع از اين سوء قصد شده، شبانه نبش قبر شاه مزبور را نموده، استخوان او را بيرون آورده، و از راه غير معمولي به سمت اصفهان که پايتخت بود، حرکت دادند، و در بين راه در هر منزل و شهري که آن جنازه را وارد مي‏کردند، مردم و رؤسا نهايت احترام را به جا آورده، و بالفور وسايل آسايش و حرکت ملازمان را فراهم مي‏نمودند.
تا موقعي که جنازه وارد اصفهان شد، و در بقعه‏ي امام‏زاده درب امام، پهلوي قبر، دفن کردند و گنبد کوچک را با صحن بزرگ و رواق، بنا نموده، و درب ورود به حرم را مسدود، که فعلا سر در آن، معلوم است، و از طرف رواق، دري باز را که فعلا محل دخول در حرم شريف از اين راه رواق است، و پوشيده نباشد که در حرم مقدس درب امام، دو امامزاده مدفون‏اند:
يکي امامزاده زين‏العابدين مذکور، جد سادات امامي؛ و ديگر: امامزاده ابراهيم، جد سادات طباطبايي؛ به مناسبت دفن استخوان شاه تهماسب در بقعه‏ي متبرکه تا آخر سلاطين صفويه، نهايت احترام را نسبت به امامزاده داشته، و موقوفات آن را
محافظت و بر آن موقوفات مقداري اضافه نمودند. (32)

نسب نامه‏ي سادات امامي

نسب نامه يا شجره‏نامه که در سنه‏ي سبع مائه‏ي هجري قمري تنظيم شده، و نقيب الاشراف وقت، صحت آن را از روي کتب نسابين، تصديق نموده، از سيد محمد امير حاج شروع مي‏شود به اين عبارت: «... و بعد ، لما حضر لدي أحد من شرفاء السلسلة الجليلة الامامية، و عرض بهذا النسب علي، فوجدت بعض السلسلة مطابقا لجامع الشيخ الدينوري و تتمة السلسلة موافقا لمکتوبات نسابة النجف، و غيرها، و النسب هذا:
المرتضي المکرم المعظم سيد محمد (أمير حاج) بن السيد أمير أحمد (علي شاه) بن السيد أمير شيخ (جلال الدين) بن السيد جعفر (فخرالدين) بن السيد علي (کمال الدين) بن السيد المرتضي بن السيد المجتبي (محيي الدين) بن السيد علي (قوام الدين) بن السيد محمد (جعفر) بن أبوالشرف (شمس الدين) بن السيد محمد بن السيد علي (أبوالحسن زين‏العابدين) بن أحمد (نظام الدين) بن عيسي (شمس الدين) بن السيد محمد (علي) بن السيد حسن (نقيب الاشراف) بن السيد محمد (جمال الدين) بن السيد علي بن جعفر الصادق. (33)

امارت بر حاجيان

از جمله مناصبي که از طرف دولت به اشخاص داده مي‏شد، امارت حاج بود، اين رتبت، از رتبه‏ي شيخ الاسلامي بالاتر، در دربار سلطنت و نزد عامه‏ي مردم، محترم و عهده‏دار وظايفي بود:
حفظ اموال متوفيات از حجاج و رد نمودن آن را به وارث آنها، حفظ و حراست از دزدان و قطاع الطريق، قضاوت در دعاوي، تهيه وسايل حمل و نقل براي حجاج، تسهيلات هر قسم از مشکلات که براي آنها رخ نمايد ؛ در واقع، امارت و فرمانداري حاج، يک سلطنت محدودي است مشتمل بر دوايري که قوه‏ي مجريه‏ي آن امير حاج بوده، و صاحب اين مقام، از شرفا و خانواده‏هاي محترم، انتخاب مي‏گرديد.
سيد محمد امير حاج که از سلسله‏ي امامي است، از بزرگان، و منتهي درجه‏ي تعين را در عصر خود حايز بوده، پسر سيد محمد امير حاج سيد عضدالدين يحيي است. سيد عضدالدين در سنه‏ي هفت صد هجري در اصفهان مي‏زيسته، و از جمله‏ي علما و صاحب کرامات و خارق عادات بود، و جلالت قدر آن بزرگوار، بيشتر از آن است که در اين مختصر، شرح داده شود، و طرف توجه سلاطين تيموري بوده، عموم مردم نسبت به او ارادت داشتند.
عضدالدين يحيي دو پسر داشت: يکي ميرشاه حسين و يکي ميرشاه حيدر، از اين جا رشته‏ي امامي به دو نژاد منشعب مي‏شود: يکي نژاد ميرشاه حسين، و يکي نژاد مير شاه حيدر.
شرح حال مير شاه حيدر
ميرشاه حيدر از جمله‏ي اقطاب، و مسلک عرفان را دارا بود، در احوال او نوشته‏اند: «خليفة الخلفاء في أوانه»، شاه حيدر با شاه
نعمت الله هم عصر بودند.(34)
در آن زمان، عموم مردم، از همه‏ي طبقات، از اهالي شهر و قراء به زيارت مي‏آمدند، و نذورات مي‏آوردند، و شاه حيدر که از اولاد آن امامزاده بود، همه‏ي نذورات را به خدام مي‏داد، و قسمت ديگر را در شب‏هاي جمعه مقداري عسل و روغن و آرد حلوا ساخته، به عموم مردم مي‏داد، و فقرا و بي‏نوايان را اطعام مي‏نمود. مير شاه حيدر، مقداري از املاک در اطراف اصفهان خريداري نمود، بعضي از آنها را حبس بر اولاد ذکور از سلسله، و بعضي ديگر را وقف بر امامزاده نمود.
سه نفر در شجره‏نامه که بعد ذکر خواهد شد، با کلمه و لفظ شاه نوشته شده: يکي مير شاه حيدر؛ يکي برادر او مير شاه حسين؛ يکي پدر امير حاج سيد علي شاه که نام ديگر او امير احمد است، کلمه‏ي شاه، نسبت به مير شاه حيدر، از القاب طريقتي است که به اقطاب و مشايخ، نظر به سلطنت روحاني که نسبت به مريدان دارند، داده مي‏شده مانند شاه نعمت الله و نورعلي شاه؛ زيرا در اوراق خطي خانواگي، ميرشاه حيدر را که احوالات نوشته‏اند، [گفته‏اند که وي] از اقطاب، و مذهب تشيع را دارا بوده، و بعضي هم احتمال داده‏اند که تشکيل دو حزب حيدري و نعمتي که در زمان سلاطين صفويه داده شده، مقصود، اين سيد حيدر است؛ چنان چه مقصود از نعمتي، شاه نعمت الله است؛ زيرا اين دو نفر معاصر، و هر دو از اقطاب بوده‏اند (35)؛ اما نسبت به دو نفر ديگر، لقب طريقتي نيست؛ زيرا در احوالات آن دو نفر، متعرض نيستند؛ ولي ممکن است استعمال لفظ شاه عبدالعظيم؛ شاه چراغ و امثال آن؛ و در استعمالات عرف، گاهي درباره‏ي اشيايي که [داراي] جثه و ظاهر بزرگ هستند، استعمال مي‏شود؛ مانند شاه رود و شاه برگ، و اصل معني لغوي کلمه‏ي شاه، از اعلام مخصوصه به سلسله‏ي سلاطين ايران است؛ مانند قيصر که علم است براي سلاطين روم.
مير شاه حسين سه پسر داشت؛ معين الدين و صدرالدين که اشاره به آن دو نفر، سابقا شده و مير عبدالباقي، مير عبدالباقي مشهور به مير، سه پسر داشت: مير ميران و مير مظفر و مير غضنفر؛ مير شاه حيدر دو پسر داشت: مير اسدالله و مير محمدباقر؛ امير اسدالله از جمله‏ي علما و فضلاي دوره‏ي سلاطين صفويه است، پسر مير اسدلله، سيد محمد و پسر سيد محمد، سيد علي.

شرح حال سيد علي

سيد علي از تلامذه‏ي استاد الکل آقا حسين خوانساري بود، (36) و مؤلفات بسيار دارد، و مجلداتي در فقه المسماة به تراجيح، قريب به سه هزار بيت که ذکر کرده است در او، احوالات جميع فقها و عبارات کتب آنها را؛ ديگر: ترجمه‏ي شفاء الرئيس ابوعلي سينا و ترجمه‏ي اشارات شيخ الرئيس و کتاب هشت بهشت ترجمه‏ي هشت کتاب از کتب اخبار خاصه، مانند خصال و اکمال الدين و عيون أخبار الرضا و أمالي صدوق و امثال آن؛ ديگر: ترجمه‏ي مهج الدعوات علي بن طاووس الحسيني الحلي؛ ديگر: مصباح کفعمي.
بالجمله سيدعلي ازجمله‏ي علماي متبحر و جامع معقول و منقول بود، شرح حال او [را] در روضات در ذيل امامزاده درب امام، و در مقدمة البحار متعرض‏اند. (37)
سه نفر از اين سلسله، خط ثلث را به منتهي درجه، خوش و زيبا مي‏نوشتند: رضا، علي نقي، محسن (38)؛ خطوط آنها در ايوان
مدرسه‏ي سلطاني (چهارباغ) و ساير سردرها نصب است. (39).
طبقه ‏بندي پس از ميرشاه حسين و ميرشاه حيدر
اولاد دو نفر مذکور در دوره‏ي تهماسب، پنج نفر بودند که نام آنها ذکر شد، در سنه‏ي 1100 دوره‏ي شاه سلطان حسين دوازده نفر بودند که اسامي هر يک از آنها در ترسيم نامه‏ي انساب؛ خواهد رسم شود، رئيس و ارشد آنها مير اسدالله مذکور است.
در سنه‏ي 1200 عده‏ي ساکنين اصفهان، شانزده نفر بودند: مير سيد محمد، مير سيد باقر، مير ابراهيم، مير زين‏العابدين، ميرزا تقي، ميرعلي نقي، مير اسماعيل، مير سيد حسن، مير محمد، مير سيد جعفر، مير سيد علي، مير ابوطالب، مير محمدباقر، مير محمدعلي، مير صدرالدين. در سنه‏ي 1250 عدد ذکور، سي و نه بودند که تمامت سلسله‏ي امامي که فعلا در اصفهان و بعض جاهاي ديگرند، منتهي به اين سي و نه نفر مي‏گردند. (40)

خاتمه

وجه تسميه‏ي اين سلسله به امامي، به يکي از اين دو وجه است:
وجه اول: چنانچه مرحمت پناه، حاجي نوري در ذيل احوال سيد علي امامي مرقوم داشته آن است که مي‏فرمايد، «يسمي الامامي لانتسابه الي امامزاده زين‏العابدين».
وجه دوم: مقدمه: کلمه‏ي شيعه، عربي و تثنيه و جمع ندارد، بدين جهت، علامت جمع فارسي که الف و نون است به آن اضافه نموده، شيعيان مي‏گويند؛ و کلمه‏ي شيعه در لغت، به معني پيرو و از زمان حضرت ولايت مدار علي بن ابي‏طالب، اين کلمه، مخصوص و مستعمل گرديد در پيروان آن حضرت، فرق شيعه تا حضرت موسي الکاظم (عليه‏السلام)، به اسماي مخصوص ناميده مي‏شوند، مانند شيعيان، زيديه، افتحيه، اسماعيليه، و فرقه‏اي که حضرت موسي الکاظم (عليه‏السلام) را به امامت مي‏شناسد، و آنها را اماميه مي‏گويند؛ مانند علماي اماميه، يعني اثنا عشريه.
پس از اين مقدمه، حضرت علي بن جعفر، اول کسي که تصديق نمود ولايت حضرت موسي الکاظم (عليه‏السلام) را بدين جهت در افواه و السنه‏ي شيعيان، معروف به امامي گرديد. افراد سابقين از اين سلسله، الحسيني الامامي در امضاآت و مهرهاي خود (41) نوشته و حکاکي مي‏کردند؛ ولي چندي است که براي سهولت، سهل‏انگاري نموده، و الحسيني را اسقاط نموده؛ که بهتر است الحسيني اضافه شود.
الحمدالله الدي وفقنا باتمام هذا في 21/5/24 [13] مطابق با شعبان 1361.

پي نوشت :

1- در اصل: «بخانواکي».
2- ص 1. .
3- در اصل: «دوستاري».
4- ص 2. .
5- در اصل: «مي‏گرد».
6- در اصل: «بخانواکي».
7- در اصل: «دومان».
8- ص 3.
9- ص 4. .
10- حموي، ياقوت، معجم البلدان، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج 4، ص 114.
11- عمدة الطالبين في نسب السيد محمد الموسوي المعروف بمريخ، نوشته‏ي سيد عبدالله بن محفوظ صادقي علوي به صورت مشجر، اين کتاب در 19 رجب سال 973 قمري به انجام رسيده، و نسخه‏ي خطي آن در کتابخانه‏ي آيت الله مرعشي موجود است.
12- شيخ طوسي، الفهرست، چاپ‏هاي مختلف، ش 377. .
13- ص 5. .
14- علوي، علي بن محمد، المجدي في انساب الطالبين، به تحقيق سيد احمد مهدوي دامغاني، قم: مرعشي، چاپ اول 1409 ق، ص 136. .
15- همان، ص 6. .
16- همان،ص 7.
17- همان، ص 8. .
18- همان، ص 9.
19- براي آگاهي از وظايف نقيب، بنگريد به: جرجي زيدان، تاريخ التمدن الاسلامي، ج 1، ص 245؛ ماوردي، الاحکام السلطانية، ص 82؛ اميني، عبدالحسين، الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 4، صص 207 - 205.
20- همان، ص 10. .
21- همان، ص 11. ،
22- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 1، ص 165؛ ج 99. ص 269؛ نجاشي، رجال ص 248، ش 653؛ اردبيلي، محمدعلي، جامع الرواة، ج 1، صص 461 - 460؛ خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 11، صص 51 - 50. .
23- خوانساري موسوي اصفهاني، روضات اللجنات في احوال العلماء و السادات، قم: اسماعيليان، ج 4، ص 213.
24- همان، ص 12. .
25- ص 13. .
26- در اصل: «کوره‏کاني».
27- همان، ص 214. .
28- ص 15.
29- جاي يک کلمه، سوراخ شده است.
30- براي ذکر کامل نام و شرح حال مدفونان در درب امام، بنگريد به مهدوي، سيد مصلح الدين، مزارات اصفهان، صص 211 - 201. .
31- همان، ص 16. .
32- همان، ص 17. .
33- همان، ص 18. .
34- همان، ص 19. .
35- همان، ص 20.
36- افندي اصفهاني، رياض العلماء ، ج 4، ص 187؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 102، صص 98 - 97 و....
37- همان، ص 21. .
38- بنگريد به: بياني، مهدي، احوال و آثار خوشنويسان، مواضع مختلف.
39- بنگريد به: هنرفر، لطف الله، گنجينه آثار تاريخي اصفهان.
40- همان، ص 22. .
41- همان، ص 23.

منبع:ميراث جاويدان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط