شاعر: فاطمه تفقدی
و آهو...
علقمه...
عطش...
خیمه...
در تو ادامه یافت
برای نقابهایی که
ماه را درگلوی تو خط زده بودند
و از تو هیچ... هیچ... هیچ
نمیدانستند
جز یک بغل کبوتر!...
یک وجب نخلستان!...
یک گمان گنبد!...
امسال دوباره پیراهنهای کوتاهتر
از پارسال
در خیالشان پشت شکوه تو نشستند
دیروز برادرم را آوردند
استخوانهایی را که
آغشته به جزیره مجنون بود
دیروز برادرم آمد
و میان حرف دف میزدند
و میان حرم عاشورا، سینه زنی میکرد
و من با چشمهای خودم دیدم
استخوانها هم میتوانند
سماع کنند
دیروز برادرم گم شد در باد
و مادرم با تمام خوشبختی قهر کرد
دیروز خواهرم
چشمهایش زیر بمباران
ترک برداشت
و ازآن به بعد
عروسکش را تنها
با چشم راستش نگاه کرد
دیروز بغض من
درگلوی تمام نخلستانهای کوفه شکست
و چاهها از صدایم
چند برابر شدند
دیروز... دیروز... دیروز
امسال اما متمدن شدیم
هرسال دختران این شهر
لبه شلوارهایشان
پایین پیراهن هایشان
آبی پلکهایشان
لبه چاقدشان
به سمت بالا قد میکشد
مگر سنت شهادت برادرم قد کشیدن نبود؟!
برادرم قد کشید
به سمت دالانهای معراجی آسمان
تا گیسوان دختران متمدن شهر
رها باشد
میان حجم نگاههایی زالو
که هرزگی را
در ابتذال پناه میجستند!
مادرم با خوشبختی وداع کرد
تا مادران این شهر از گلوی وقاحت
برای کودکانشان لای لای بخوانند
خواهرم فقط با چشم راستش نگاه کرد
تا مردان این شهر
با چشمهای چپ بی غیرتی
نگاهش کنند
و من چقدر از فرات...
خجالت میکشم
از مشکی که بر شانههای علم دار
شرم تمام تاریخ را
سنگین شده بود
از رقیه...
که سه سالگیاش را
به شرمی تلخ
در جسارت کوفیان دوام نیاورد
تاریخ ورق میخورد
و این جا فقط... گیسوان رها
در بادها فقط چرخ میخورند!
و این جا فقط لبه پیراهنها
به سمت آسمان قد میکشند!!!؟
خطبه خطبه چرخ میخورد در من
نجابت زینب
به سترگی روحی وزین
که مخاطب تمام خدا بود
آهو میپاشند در تمام شهر
و ذوالجناح از خیابانهای محرم
خمیده خمیده میگذرد
و من نمیدانم چرا این روزها
حالم از آهو
حالم از قد کشیدن
حالم از آبی شدن
به هم میخورد
اگرچه برادرم چشمانش شبیه آهو بود
اگرچه برابرم قد کشید
اگرچه برادرم آبی شد
مولا نجاتم بده!
از این همه چشمهای خط خورده
از این همه صاعقه
که باریدنم را مجال نمیدهد
اشباح لاابالی
غیرتم را به کمین نشستهاند
خیمه خیمه عاشورا
در دلم سینه زنی میکند
و من هنوز... هنوز... هنوز
در اسارت ممتد آوازهایی هستم
که تو را کم آورده است
امشب دوباره بر شانههای شهر
تبر تبر شعر میشوی
امشب تو را در بادها میرقصند
و پیراهنهای کوتاه
دوباره تو را تلاوت میکنند
و مقام است پشت مقام
که از سردابههای جشنواره ها بالا میرود
کمک کن حالم از...
به هم نخورد
و این همه دروغ را دوام بیاورم