چکیده
از نیمهی سدهی نوزده و همگام با طرح نظریههای جدید علوم اجتماعی و طرح ضرورت گذر از جامعهی سنتی به جامعهی مدرن، مقولهی توسعه به یکی از مهمترین مشغلههای عمده در عرصهی نظری و فکری و اجرای سیاستهای عملی در کشورهای مختلف تبدیل میشود. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و از دههی 1960م بود که مسئلهی توسعه به عنوان بزرگترین و عالیترین هدف کشورهای غیر غربی در رسیدن به رشد اقتصادی و مدرنیزاسیون تبدیل میشود. پس از مدتی و با نمودار شدن نتایج منفی حاصل از به کارگیری آن، توسعه با انتقاداتی در عرصهی عملی و نظر مواجه میشود. در سال های پس از دههی 1990 منتقدین بسیاری در چارچوب مبانی انتقادی پسا توسعه که از آبشخور رویکرد معرفتی پسامدرن سیراب میشد، «اهداف و غایات» توسعه را نشانه میروند. تا این زمان معنا و هدف توسعه واحد و یکسویه تلقی میشد ولی از این پس و به تمسک از نوع معرفتشناسی نسبیگرا و ناهمگون پست مدرن، مفهوم «توسعه» نیز از معنای تک گویانهی خود تهی میشود و شالودهی فرا روایت «توسعه» فروپاشیده میشود. نویسنده در مقالهی حاضر بر آن است تا ضمن بررسی تحول مفهومی «توسعه» درون گفتمان انتقادی پست مدرن امکانی جدید از طرح الگوهای جدید توسعهی بومی را به آزمون بگذارد. بدیهی است هرگونه رویکرد انتقادی در درون خود زمینهای از دکترینهای جایگزین را مدنظر خواهد داشت. این مهم در بخش پایانی نوشتار و در چارچوب برخی راهکارهای بومی توسعه، مورد توجه قرار خواهد گرفت. مقالهی حاضر از حیث روش شناسای توصیفی- تحلیلی بوده و در چارچوب نظریهی انتقادی متفکران پسامدرن به نگارش در آمده است.مقدمه
مفهوم پیشرفت یا آنچه در دورهی مدرن با واژهی توسعه مترادف شد، برآمده از گفتمانهای نظری مدرنیته، از زمان دکارت و در تمام طول عصر روشنگری تا مکتب اثبات گرایی بود که در آن عقل بشری را به عنوان سرچشمهی پیشرفت تلقی میکردند. خرد و عقلانیتِ برآمده از این دوران، به وجود آورندهی علم و فناوری یا به عبارت دیگر منابع پیشرفت مادی بود. عصر روشنگری با این پنداشت که انسان ها بینهایت کمال پذیر هستند و مردم میتوانند تنها در پرتو خرد هدایت شوند، دریافت که خرد در تمام اعصار و برای تمام ملتها و فرهنگها یکسان است و با کمی تلاش و برنامه ریزی میتوان به آن دست یافت. زین پس و با توجه به نقشهی جهانِ عصر روشنگری، فضای جهانی این چنین ترسیم میشود: تقسیم شده بین یک مرکز خرد و معرفت در اروپای غربی و یک پیرامون جهل و بربریتِ متضمنِ خردی بالقوه.تا قبل از این، در اقصا نقاط کرهی زمین از ونیز تا قسطنطنیه و از کوردووا تا پکن، همه خود را توسعه یافته میپندارند و در وضعیت هستی شناختی خود احساسی راحتی میکنند. برای هر یک از آنها توسعه به معنای بلوغ اجتماعی در «جهان خود» است. از دانته در ایتالیای آن زمان تا ابنمیمون در کوردووا تا نویسندگان مگنا کارتا در انگلستان توسعه یافتهاند؛ یعنی به نظر میرسد که ماهیت فلسفی آنها با زندگی اجتماعیشان مطابقت میکند. بدین گونه به ذهن دانته یا ابن میمون نمیرسید که دنیای خود را دنیایی توسعه نیافته یعنی پرورش نیافته تلقی کنند، حتی اگر منتقدان سرسخت آن نیز میبودند. بنابراین مفهوم پیشرفت که تا پیش از این و در سایر نقاط جهان به نوعی، پرورش یافتگی و بلوغ انسانی را مدنظر داشت، با شروع دورهی رنسانس تغییر معنا میدهد و جای خود را به ایدهی دکارتی مالک و سرور طبیعت شدن و ایدهی «بیکنی» پیروى از طبیعت برای چیره شدن بر آن، میدهد.
توسعه که تا پیش از دورهی مدرن امری درونی تلقی میشد، پس از این دوره به همراه تسلط قدرت عقل مخصوصاً عقل ابزاری به امری بیرونی و خارج از دنیای درونِ انسان تبدیل میشود که تحقق آن فقط در بیرون و با پیشرفت تکنولوژیک امکان پذیر میباشد. این ایدهی بنیانی برای طرح و ارائهی نظریات توسعه در فضای پس از جنگ جهانی دوم و با هدف ایجاد توسعه و زندگی بهتر و پیشرفتهتر در جهان غیر غربی دنبال میشود. اما با ورود به عصر پسامدرن و با دگردیسیای که در مبانی معرفت شناسی پست مدرن اتفاق افتاده، با نظریات انتقادی دربارهی توسعه مواجهه شدهایم. در حقیقت با گذار از سنت فلسفی پوزیتویستی به سنت فلسفی و معرفت شناختی تاریخگرایی که هردوی آنها از قرن هجدهم به بعد شروع شد، میتوان گفت که مفهوم توسعه نیز تحت تأثیر آن دچار تغییر و تحول شد. با گذر از نحلهی اثباتگرایی که بنیان علوم تجربی مدرنیته را شکل داد، وارد مرحلهی تاریخ گرایی میشویم که در انتقاد به سنت پوزیتویستی حاکم بر شناخت و معرفت شکل میگیرد. این نحله، حوزههای مختلفی چون: هرمنوتیک فلسفی، نظریات انتقادی مکتب فرانکفورت و ساخت شکنی پسامدرنیته را در میان میگیرد. همچنین میتوان به گروهی از روشنفکران منتقد اشاره کرد که رویکردهای جدیدی را به منظور فهم مبانی معرفت شناختی گفتمان «توسعه» آغاز کردهاند. از آن جمله میتوان به ادوارد سعید، آرتور شبرا و تیموتی میچل اشاره کرد که در انتقادات خود، گفتمان توسعه را به اروپا مداری متهم میکنند. نظریات ایشان با توجه به بررسیهای مربوط به جوامع غیر غربی طرح میشود. «توسعه» از منظر ایشان استراتژیای است که هدف آن، حفظ هژمونی غربی است. از نظر آنان، گفتمان توسعه روابط مبتنی بر سلطه و بهره کشی را عقلانی میکند و در نهایت تصویری از جوامع غیر غربی عرضه میکند که بر مبنای آن، این جوامع تا آخر نیازمند ارشاد و راهنمایی جهان «توسعه یافته» هستند و به ناچار برای نیل به توسعه باید فقط یک راه را پیمود و این راه، همانی است که اروپا جلوتر از دنیای غیر غرب آن را طی کرده است. نقطهی تمرکز چنین رویکردهایی بر مقولاتی چون فرهنگ و ذهنیت میباشد و این در حالی است که در نظریات توسعهی برآمده از عقلانیت، ابزاری بر مفاهیم و مقولات عینی و مادی چون اقتصاد، سرمایه، ساختارهای سیاسی، تکنولوژی و به طور کلی مدرنیزاسیون توجه میشود. این موضوع، یعنی تقابلهای عین و ذهن، اقتصاد و فرهنگ، عوامل بیرونی و عوامل درونی، قطعیت شناخت و نسبیت آن، از تفاوتهای بنیادین دو دورهی مدرنیته و پسامدرنیته است که در باب مفهوم توسعه نیز منجر به ارائهی نظریات متفاوتی میشود.
توجه دادن به گسست معرفت شناسانه در شرایط پسامدرن که به همراه نفی گفتمان معرفت شناسانهی حاکم بر مدرنیته است، از ضرورت سنجش ناپذیری، تنوع مفاهیم و انکار مفاهیم فرا روایتی و فرا تاریخی سخن به میان میآورد. اگر معرفت شناختی پوزیتویستی مدرنیته به شکل گیری توسعهی ابزاری کمک رساند، شاید بتوان گفت که معرفت شناختی تاریخیگری پست مدرنیته میتواند نوعی توسعهی انتقادی را که توسعهای درون زاست، شکل دهد که همگام با فراهم کردن اسباب پیشرفت صنعتی و فنی، امکان نقد آن را نیز فراهم آورده است. توسعهی انتقادی شیوهای از توسعه است که با خود تعلیم یافتگی، پرورش معرفتی، توجه به تکامل آگاهی و معرفت را نیز به همراه میآورد.
بدین ترتیب، برعکس توسعهی مبتنی بر عقلانیت ابزاری، که در دورهی مدرنیته پیگیری میشد و بیشتر مدرنیزاسیونی غیر فکرشده و درونی نشده به صورت آمرانه تلقی میگردید، با توسعهای در عصر پسامدرن مواجه میشویم که با روند پرورش یافتگی آگاهی دنبال میشود و بلوغیافتگی ذهنی و فکری جزء لاینفک آن محسوب میشود.
تحت تأثیر معرفت شناسی دورهی پسامدرن، انسان مدرن و سوژه آگاه ناپیدا میشود؛ منطق دوانگارانهی خود و دیگری نفی میشود؛ تقریر فرا روایتها فروپاشیده میگردد و ترقی و رهایی و روایت تک خطی از تاریخ به پرسش کشیده میشود و تحت تأثیر آن هر مفهوم و روایتی که نسبتی با این موضوعات داشته است نیز سُست و متزلزل میشود. اگر در دورهی پسامدرن تصور پیشرفت به بن بست گرفتار آمده است، به طور نسبتاً وسیعی به این دلیل است که مفروضات و مقدمات اساسی سازندهی آن اگر نگوییم بیاعتبار شدهاند، حداقل در معرض تردیدهای جدی پسامدرنیسم قرار گرفتهاند. رنگ باختن: 1. معنایی از گذشته که برای همگان ارزشمند و محترم است؛ 2. تصورات مربوط به برتری تمدن غرب؛ 3. مطلوبیت هدف رشد اقتصادی؛ 4. ایمان به خرد و معرفت علمی؛ 5. اعتقاد به ارزش ذاتی موجودیت دنیوی و «این جهانی»، ظاهراً به این نتیجهگیری منتهی میشود که تصور پیشرفت در لبهی پرتگاه است و «زمان کنونی... ملغمهایی است از نوستالژی، سردرگمی و دورنمایی سرسامآور». (اسمارت، 1383: 41)
توسعه در پسامدرن
به تأسی از معرفت شناسی پست مدرن، فرآیندهای فکری به وازدگی «واقعیتی» منتهی میشود که تا قبل از این، «چیزی» کامل و یکپارچه تلقی میگردید و توانایی شناسایی کلی گرایانه و تمامیت گرای آن بدیهی تصور میشد. اکنون دیگر «واقعیت» همواره با ابهام، چند پارگی ناسازگاری، تضاد، تمایز و تفاوت در آمیخته است. این موضوع در مورد واقعی بودن مفهوم «توسعه» و «پیشرفت» نیز صادق است. معرفت شناسی پست مدرن نیز با تکیه بر رویههای گفتمانی و تحت تأثیر نظریات فوکو سعی در بازخوانی و بازنویسی همین «واقعیت»ها دارد. بر همین اساس، «گفتمان» است که به واقعیت معنا میدهد؛ آن را بر میسازد و قالبی از رویههای اجتماعی تلقی میشود که نحوهی شناخت ما از خودمان و رفتارمان را تعیین میکند. از نظر پسامدرنها، بازنمود گفتمانی واقعیت، با روابط قدرت پیوندی ناگسستنی دارد. گفتمان هرگز بیطرف نیست و همواره با قدرت و اقتدار در آمیخته است. با تحلیل گفتمانی، نحوهی شکل گیری قدرت یا رژیمهای سرکوبگرانه و اندیشههای انتقادی شکل میگیرند. «دریدا» بدین گونه به نقد گفتارمحوری گفتمان یا فراروایت نوگرایی پرداخت و «فوکو» به همین سان به تبارشناسی تاریخ غرب دست زد. در رویکرد تبارشناختی به تاریخ، هیچ چیزی طبیعی، جبری و تغییرناپذیر نیست. بلکه فاعل و موضوع شناسایی به گونهای اجتماعی تاریخی به وسیلهی رویههای گفتمانی ساخته میشوند. رویکرد «تبارشناختی» نه به وجود یک تاریخ واحد بلکه به وجود کشمکشی میان «تاریخها» و رویههای گفتمانی مختلف باور دارد. «گفتارمحوری» مدرنیته آن چنان که دریدا به آن میپردازد به گفتمان خاصی تفوق میبخشید و «تاریخهای» دیگر را حذف میکرد. آن چنان که میتواند به شکل گیری «فرا روایت» مدرنیته بینجامد که بر وجود بنیادی نهایی برای دانش تکیه میکند؛ و البته پسامدرن به خطرات چنین باوری اشاره دارد. این باور به وجود اساسی و بنیادی واحد، با رژیمهای قدرتِ بسته و سرکوبگر همراه است؛ رژیمهایی که تاب تحمل «تمایز و تفاوت» و «دیگری» را ندارند. دریدا با روش انتقادی واسازی نشان میدهد که هر نظام اجتماعی به برخی از ساختارهای معنایی مشروعیت میبخشد و برخی دیگر را به وسیلهی رویههای حذف به حاشیه میراند. از این دیدگاه، مفهوم «توسعه» براساس رویههای معناییای استوار است که «دیگران» یا «توسعه نیافته» را به گونهای متمایز از سایرین یا «توسعه یافته» برساخته میکند.ریچارد اشلی (1989) با اشاره به مفهوم «گفتارمحوری» دریدا میگوید:
گفتارمحوری با تکیه بر تقابلهایی مثل روبنا/ زیربنا، مرکز/ پیرامون، شمال / جنوب، تداوم / تغییر، طبیعت/ فرهنگ، فردی/ جمعی، واقعی / ایدئولوژیک، عمیق / سطحی، مردانه / زنانه، داخلی / بین المللی، توسعه یافته / توسعه نیافته و غیره به یکی از دو قطب این تقابلها برتری میبخشد و قطب دیگر را زاید و بیاهمیت میسازد. (بزرگی، 1376: 253)
بدینسان، گفتارمحوری به وجود نوعی اصل و مرکز قائل است که حضور حقیقت و معنا را تضمین میکند. در اینجا به این امر توجهی نمیشود که پدیدهها لزوماً ماهیتی تاریخمند و زمانمند دارند و نمیتوان خصلتی ذاتی به آنها نسبت داد. گفتارمحوری میکوشد تا تمایزات و تفاوتهای تاریخی را به نوعی وحدت فراتاریخی تحویل دهد؛ وحدتی که بر اساس بنیاد و تکیهگاهی در بیرون از تاریخ، مبتنی است. بدین ترتیب، گفتارمحوری به خودِ مسئلهی تفاوت و تمایز و به این مسئله که هیچ تکیهگاهی در بیرون از تاریخ نمیتوان یافت، توجهی ندارد. دریدا معتقد است:
اندیشهی فلسفی علمی همواره زندانی عناصری دوقطبی بوده است که خود آفریده و بعد پنداشته است که واقعیت دارد. اندیشهی متافیزیکی هرگز نتوانسته است خود را از بند این زندان برهاند. بد در برابر نیک، دروغ در برابر حقیقت، تمایز در برابر همانندی، ذهن در برابر ماده، جسم در برابر روح، مرگ در برابر زندگی، زن در برابر مرد، طبیعت در برابر فرهنگ و... این دو قطب هرگز برای خود به گونهای مستقل و قائم به ذات وجود نداشتهاند. (احمدی، 1370: 383 و 384)
با وجود این، در اندیشهی مدرنیته، «دیگری» مطلق نیست، بلکه آنچه به عنوان دیگری خوانده میشود، در یک نظام سلسله مراتبی در مرتبهی پایین مستقر میشود و در دوری دیالکتیکی فرو میافتد. در این نظامِ سلسله مراتبی، «خود» آمریت دارد و به نام گذاری، تعریف و نمایش «دیگری» میپردازد و لذا به عنوان نتیجهی نظریات توسعه از منطق «دوانگارانهی» خود و دیگری به «مقایسهپذیری» تمدنهای غیر غربی با فرایند توسعه در اروپا میپردازد.
تقابلهای دوتایی
چنین تلقی میشود که مدرنیته با نگرشی گفتارمحورانه دچار نوعی تکگویی و روایتگری شده است. نوعی ساختار روایی که بر همین اساس به تحلیل و تعریف «توسعه» میپردازد؛ گفتمانی که مبتنی بر تمایزهای دوگانهی «ما» و «دیگری» است. مبتنی بر نظریات مدرنیزاسیونی که بر دوگانههای بربر/ متمدن و مدرن/ سنتی استوار است تا بتواند برای متمایز کردن ملتهای لیبرال و مدرن که به لحاظ اقتصادی «توسعه یافتهاند» از ملتهای «نابالیده» و «توسعه نیافته» عامل تفکیکی پدید آید. گفتمان توسعهای که با نام «غرب» و «غربی شدن» عجین شده است و مسیر آن از راه متجانس شدن با غرب مدرن (از حیث اقتصادی، سیاسی و فرهنگی) میگذشت. اگر بدین منظور به این مقوله بپردازیم، در مییابیم که از این جهت «غرب» برساختهای تاریخی است و نه جغرافیایی، منظور از «غربی» آن نوع جوامعی است که با مشخصات توسعه یافته، صنعتی، شهری، سرمایه دار، سکولار و مدرن از سایرین متمایز میشوند. چنین جوامعی حاصل مجموعهی مشخصی از فرایندهای تاریخی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بودند که تقریباً طی قرن شانزدهم، پس از قرون وسطا و شکست فئودالیسم سر بر آوردند. در نتیجه امروزه هر جامعهای در هر کجای نقشهی جغرافیا که از این ویژگیها برخوردار باشد، میتوان گفت که به غرب تعلق دارد. بنابراین غرب یک «ایده» و نیز یک «مفهوم» است که میتواند در باب نظریات و طرحهای توسعه چندین کارکرد داشته باشد:اول، این مفهوم اجازه میدهد تا ویژگیهای جوامع گوناگون را بشناسند و آنها را در گروههای مختلف طبقهبندی کنند؛ به عبارتی غربی و غیر غربی؛
دوم، این مفهوم تصویر یا مجموعهای از تصاویر است. این مفهوم شماری از ویژگیهای مختلف را در یک تصویر خلاصه میکند. در این تصویر آنچه نشان داده میشود، به منزلهی بخشی از یک زبان، یک «نظام بازنمود»، عمل میکند که در پیوند با سایر تصاویر و ایدههایی که با آنها مجموعهای را میسازد کار میکند؛ برای مثال، «غربی» = شهری = توسعه یافته؛ در حالی که «غیر غربی» = غیر صنعتی = روستایی = کشاورزی = توسعه نیافته.
سوم، ملاک یا مدلی برای مقایسه فراهم میکند. به این نظریات امکان میدهد تا مقایسه کنند که جوامع مختلف تا چه اندازه شبیه، یا متفاوت با یکدیگرند. به همین ترتیب، قادر میشوند که بگویند جوامع غیر غربی «نزدیک به» یا «دور از» یا «در حال رسیدن به» غرباند. بنابراین به این مقوله کمک میکند که «تفاوت» را توضیح دهند.
چهارم، ملاکی برای ارزیابی فراهم میکند که به کمک آن سایر جوامع رتبهبندی میشوند و احساسات قدرتمند مثبت و منفی حول آن جمع میشوند. در نتیجه نوع خاصی از شناخت راجع به سوژه و نگرشهای معینی نسبت به آن تولید میکند. برای مثال، «غرب» = توسعه یافته = خوب = خوشایند؛ یا «غیر غربی» = توسعه نیافته = بد = ناخوشایند.
طرح ایده و مفهوم «غرب» تحت لوای گفتمان مدرن به یکسری از سلسله «تقابلهای دوتایی» انجامید که برای گفتمان مدرنیته به منظور تولید معنا، بنیادین تلقی میشد. در نتیجه از حیث نمادین به خوب بد، ما آنان، جذاب نفرتانگیز، متمدن نامتمدن، غرب دیگران تقسیم شد.
ادوارد سعید در شرق شناسی (1978) با استفاده از رویکرد گفتمانی فوکو نشان میدهد که چگونه غربیها از اواخر قرن هجدهم به وسیلهی گفتمان «شرق شناسی»، «دیگری» (شرق) را برساخته و سپس با تکیه بر برتری ذاتی «خود» (غرب) بر «دیگری» (شرق) زمینه را برای سلطه بر شرق فراهم نمودند؛ سلطهای که دیگر شکل یک رسالت رهایی بخشی را به خود میگرفت: استعمار، به معنای عمران و آبادانی، او نشان میدهد که چگونه شرق شناسان حتی به نام علم با نگرشی ایستا به نمایش ملل شرقی به عنوان ملل غیرمنطقی، عقب مانده، ضد دموکراتیک، وحشی و خطرناک، بزهکار، شهوت پرست، تنبل و بدگمان، سادهلوح، چاپلوس و ریاکار، دروغگو و حیلهگر در مقابل ملل غربی به عنوان مللی منطقی و عقل گرا، صلح طلب، آزادیخواه، با نجابت و اصالت، پخته و با فضیلت، فعال و کوشا پرداختهاند و بدین وسیله برتری و سلطهی غرب بر شرق را طبیعی جلوه دادهاند. این در حالی است که از نظر ادوارد سعید، شرق و غرب ماهیتی ثابت و تغییرناپذیر ندارند. او میگوید گفتمان استعماری، امپریالیستی، نژادپرستانه، و قوم محورانهی «شرق شناسی» با تقسیم انسانها به «ما» (غربیها) و «آنها» (غیر غربیها) و با تکیه بر تفاوت و تمایز شرق به شکل گیری هویت خود غرب (به عنوان نقطهی مقابل شرق) کمک کرده است.
از این رهگذر «دیگری» هر چیزی تعریف میشود که غرب نیست. به تعبیر استوارت هال، «تصویر آینهای آن» است (هال، 1386: 35) و بقیه به منزلهی دیگریای که مطلقاً و اساساً «متفاوت» هستند، بازنموده میشوند. تحت تأثیر گفتمان مدرنیته، فقط یک راه به سوی تمدن و توسعه وجود داشت که تمام جوامع دیر یا زود، پایینتر یا بالاتر از مسیر آن باید عبور میکردند. علوم و دانش اجتماعی برآمده از مدرنیته و عصر روشنگری نیز به مطالعهی نیروهایی تمرکز داشت که میتوانست تمام جوامع را طی مراحلی در راستای این مسیر واحد توسعه به پیش براند که در این میان، برخی جوامع، به طرز رقتباری در پایینترین مرحلهشان رها شدند، در حالی که سایرین به سوی اوج توسعهی متمدنانه که غرب بازنمود آن است پیشرفت کردند.
البته در این میان خیلی تفاوت نمیکند که ما به دنبال اجرای کدام یک از نظریات یا طرحهای توسعه باشیم. نظریات لیبرالیستی توسعه یا مارکسیستی خیلی تفاوتی در نتیجهی کار ایجاد نمیکند. آنچه مهم مینماید، این است که در فضایی فکری، نظریات توسعه پرداخته شدهاند که شدیداً تحت تأثیر گفتمان خطی و یک سویهی مدرنیته اعلام شدهاند. هم وبر و هم مارکس بهرغم تفاوتهایشان، استدلالهای خود را برحسب تقابلهای گسترده، ساده و متمایزی سامان میدهند که تقابلهای متمدن / نامتمدن، توسعه یافته / عقب مانده و غرب / بقیه را منعکس میکنند. در حالی که تبیین وبر نوعی تبیین «از درون» است که به بررسی مسائل عمدهی «جوامع عقب مانده» یا «فاقد عقلانیت سرمایه داری» از منظر ویژگیهای خاص «درونی» این جوامع میپردازد. در تبیین مارکس، اعتقاد بر این است که جوامع از نوع «آسیایی» نمیتوانند به جوامع مدرن تحول یابند؛ چرا که فاقد پیش شرطهای معین هستند. از این رو، «تنها ورود عناصر پویای سرمایه داری غربی» در آنها میتواند موجب توسعهی آنها شود. این امر «استعمار سرمایهداری» را به ضرورت تاریخی برای این جوامع تبدیل میکند؛ زیرا تنها همین امر میتواند شیوههای پیشاسرمایهداری را که مانع ورود آنها به مسیر بالندهی تاریخی است، نابود کند. (همان، 111) البته آنچه به نظر میرسد، در بسیاری نقاط جهان گسترش استعمار غربی موانع پیشاسرمایهداری توسعه را نابود نکرده، بلکه آنها را حفظ و تقویت کرده است. استعمار و امپریالیسم باعث توسعهی اقتصادی و اجتماعی این جوامع که بیشترشان عمیقاً توسعه نیافته باقی ماندهاند، نشده است. واقعیت موجود در جهان متفاوت از غرب یا آنچه به جهان سوم مرسوم است و همچنین حوادث و اتفاقات پیشآمده در قرن بیستم، میتواند ما را به این نظر سوق دهد که اگر راه چارهای باشد، لاجرم آن راه، واحد و یگانه نخواهد بود. همچنان که «لیوتار» میگوید:
پس از آشویتس دیگر نمیتوان وانمود کرد که انسان یکی است، که جهانی بودن، شرط انسان بودن است. (بست و کلنر، 2000: 57)
به هر حال در دهههای اخیر، گروهی از روشنفکران منتقد، رویکردهای جدیدی را به منظور فهم مبانی معرفت شناختی گفتمان «توسعه» آغاز کردهاند. علاوه بر ادوارد سعید، آرتور شبرا، تیموتی میچل، ندروین پیترز، آرتور اسکوبار، ندروین پیترز و... گفتمان توسعه را به «اروپا مداری» متهم میکنند. پرسشهای آنان با توجه به بررسیهای مربوط به جوامع غیر غربی طرح میگردد. توسعه از منظر آنها استراتژیای است که هدف آن، حفظ هژمونی غربی است. از نظر آنان، گفتمان توسعه، روابط مبتنی بر سلطه و بهرهکشی را عقلانی میکند، نقش عوامل خارجی را در «توسعه نیافتگی» نادیده میگیرد و در نهایت تصویری از جوامع غیرغربی عرضه میکند که بر مبنای آن، این جوامع تا آخر نیازمند ارشاد و راهنمایی جهان «توسعه یافته» هستند. بدین گونه گفتمان توسعه، جوامع غیر غربی را در نسبت با جهان اول «غیر» معرفی میکند و متعاقباً در چارچوب دانش قدرتِ تحلیلها به بررسی آن میپردازد. چنان که «شبرا» در رویارویی با توسعه، چنین مینویسد:
زمانی که جوامع جهان سوم در معرض مداخلات جدید و وسیعی قرار گرفتند و اقتصادها و جوامع و فرهنگهای آنها به مثابه موضوع یک علم، به تصرف نظامها و مقررات توسعهی مدرن درآمد، طولی نکشید که این جوامع به آماج جدید قدرت سیاسی و مداخلات آن هم تبدیل شدند. از این رو برای ارزیابی بهرهوری توسعه، به دستگاهی کارآمد نیاز داریم؛ دستگاهی که به طور نظام مند دانش و قدرت را به یکدیگر مرتبط میکند و متناسب با استراتژی و خلاقیت خود، آنها را به کار میگیرد. توصیف جهان سوم به «توسعه نیافتگی» گرچه عنصری اساسی و بنیادی در جهانی شدن سرمایه، در دوران بعد از جنگ دوم جهانی است؛ اما نکتهی مهمتر این است که این امر، آغازگر یک گفتمان فرهنگی است که مطابق آن، نه تنها جهان سوم در جایگاه فروتری قرار میگیرد، بلکه به وضوح و به گونهای مؤثر به سیطرهی کنش «علمی» متعارف تکنولوژیهای فرهنگی و سیاسی غربی در میآید. (میرسپاسی، 4831: 13)
هژمونی توسعه
محققانی که به بررسی موضوع توسعه در زمان کنونی مشغولاند، به بر رسیدن مفهوم توسعه را بدون در نظر گرفتن نحوهی تولد مفهوم «جهان سوم» فاقد اهمیت میدانند؛ چرا که از نظر ایشان چگونگی شکلگیری مفهوم جهان سوم با توجه به عملکردها و مباحث مربوط به توسعه، با تاریخ شکلگیری مدرنیتهی غربی در ارتباط میباشد تا جایی که «چنین به نظر میرسد توسعهی آخرین و گستردهترین فصل توطئهآمیز آن باشد». (Escobar, 1992: 22) به طور واضح توسعهی وابسته به اقتصاد غرب و به طور کلی وابسته به نظامات تولید، توانمندی و معنامندی غربی تصور میشود.(3) در واقع توسعه متأثر از یک فضای ویژه خاصی دانسته میشود که درصدد جست و جو و ارتباط دادن مواردی چون عقلانیت، اقتصاد، سیستم نمایندگی، جامعه و مدرنیته میباشد. درک مدرنیته از پایان قرن هجدهم آغاز میشود. زمانی که بشر به معرفت خویشتن دست پیدا میکند و خود را هدف شناخت قرار میدهد تا جایی که مرکزیت پرسش از خویشتن واقع میشود و عقلانیت مشخصهی علوم میگردد. (Foucault, 1970) از نظر سیاسی نیز «ارزشهای دموکراسی مشخصهی اصلی مدرنیته واقع میشود». (Mouffe, 1988: 31-45) البته عقلانیت و دموکراسیای که از طریق جامعیت بخشیدن به تجربه اروپایی گسترش پیدا کرد مواجه با یکسری انتقادات انسان شناختی شده است. مطالعات انتقادی توسعه نیز از طریق به نقد کشیدن عقلانیت و انسان شناسی مدرنیته صورت میگیرد و از این طریق سعی در نشان دادن رموز و اسرار نهفته در نحوهی پایهریزی و عملکردهای «عقلانیت» دارد.از منظر انتقادی، توسعه نوعی نظام و سامان تلقی میگردد که از طریق اشکال قدرت و مداخله به ترسیم و شناسایی جهان سوم منتهی شده است. از طرف دیگر شکلگیری گفتمان توسعه همزمان با شکلگیری مفهوم جهان سوم میباشد. پس توسعه بدون در نظر گرفتن مفهوم جهان سوم قابل بررسی نمیباشد. از منظر این گفتمان به نظر میرسد که نوع اشخاص، نوع حکومت داری و نوع اجتماعات غیر توسعه یافته باشند (یا مادون شرایطی قرار گرفتهاند که آنها تمایل دارند، خودشان را به آن برسانند) و براساس آن رفتار میکنند. میتوان به نقل قولی از ایوان ایلیچ استناد کرد که «به نظر میرسد بیست سال کافی بود برای دو میلیارد انسان تا خودشان را توسعه نیافته تلقی کنند». (Illich, 1992: 88-101) البته مسئلهی اصلی این باید باشد که چطوری «آنها» خودشان را این چنین تعریف میکنند؟ پاسخ این سؤال را باید در نیت و مقصود گفتمان مسلط توسعه جست.
لازم است که گفته شود مردم آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین همیشه خود را متمایل به توسعه نمیدانستند، بلکه داستان توسعه کمی بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت. آن زمان که لوازم و ابزار آگاهی تولید میشد و نفوذ و انتشار پیدا میکرد (نظیر بانک جهانی، ملیتگرایی، آژانسهای توسعهی دوجانبه، طراحی ادارات در جهان سوم) و در زمانی که درستی و صدق اقتصاد سیاسی جدید متفاوت از زمان قبل از جنگ فراگیر میشد، رویکرد به توسعه نیز در حال انتشار و نفوذ بود. البته توسعه به مثابه یک گفتمان نیازمند فهم این مطلب بود که چرا بسیاری از کشورها با این موضوع درگیر شدند که «خود را توسعه نیافته ببینند»، همچنین چگونه «به توسعه رسیدن» برای آنها یک مسئله شد و بالاخره اینکه از چه طریقی هزاران استراتژی و برنامه ساخته شد و گسترش یافت.
در این راستا، توسعه موظف شد که به عنوان سازوکار قدرتمندی برای هدایت و مدیریت جهان سوم در فضای پس از جنگ جهانی دوم باشد. تغییراتی از این دست مناسب با مطالبات جدید توسعه دانسته میشود که قویاً تصویر قابل اعتمادی را از مشکلات اقتصادی و اجتماعی کشورها عرضه میکند. پس همهی چیزهایی که به نظر میرسد مهم باشد، موضوع شناخت قرار میگیرد. از طریق افزایش انضباطی توسعه (توسعهی اقتصاد، علوم زراعی، تغذیه و سلامت، علوم آموزشی، جمعیت شناسی، طراحی شهر و منطقه و...) به یکباره کشورهای جهان سوم، هدف مکانیسمهای قدرت تجسم یافته در برنامهها و «استراتژیهای» بیپایان در اقتصاد، جامعه و فرهنگ خودشان قرار گرفتند که موضوعات و امکانهای جدیدی از قدرت را برایشان خلق میکرد.
خلق شبکه نهادهای وسیعی از سازمانهای بین المللی که به عنوان کارگزاریهای توسعه قواعد کارا و مفید آن را ضمانت میکرد، به یکباره وضعیتی را به وجود آورد که این سیستم (توسعه) به همگان، چنین قبولاند که میتواند «حرف بزند، فکر کند و طراحی کند». به طور مختصر، این سیستم به تعریف کردن یک قلمرو ادراکی از فضای توسعه میپردازد که در آن صنعتیگرایی، طراحی نهاد خانواده، «انقلاب سبز»،(4) سیاست كالان اقتصادی، «توسعهی جامع روستایی» (5) و چیزهایی از این قبیل در چنین قلمرویی موجود بودند. همگی این موارد صحت اصولی بدین قرار را تأیید میکنند. برای مثال اینکه توسعه، راه رسیدن به شرایطی را که مشخصهی کشورهای ثروتمند میباشد، هموار میکند: صنعتیشدن، مدرنیزاسیون زراعتی و شهری سازی.
اما اخیراً به نظر میرسد که نمیتوان راه مطمئنی از طریق تصورات توسعه پیدا کرد. به هر کدام از اینها که نظر افکنده شود، یک چیز فهمیده میشود و آن حقیقت تکراری توسعه است: حکومتها طرحهای بلندپروازانهی توسعه را طراحی میکنند، نهادها برنامههای توسعه را در شهرها و حومهی شهرها پیاده میکنند، کارشناسان به مطالعهی مشکلات توسعه میپردازند و تلاشهای خارجی همگی حول این محور انجام میگیرند: همکاریهای چند ملیتی میان کشورها به نام توسعه. به طور مختصر و از نگاه اسکوبار میتوان گفت که «مسلماً توسعه شکل گرفت و حقیقتاً استقرار یافت؛ در حالی که اهمیتی نداشت که چگونه ابزار تیزی که ما برای شکافتن از آن استفاده میکنیم، در میانهی راه میشکند و همچنان به نظر میرسد که به طور شرمسارانهای خودمان را لایق آن میدانیم که دستهایمان را آمادهی دریافت آن کنیم». (Escobar, 1992: 25)
انتقادات توسعه به مثابه یک گفتمان در سالهای اخیر آغاز شده است. هدف همهی این انتقادات شناخت و بررسی چگونگی پیریزی مفهوم جهان سوم و عواملی است که باعث تأسیس و ارائهی آن گردید. واقعیت جهان سوم با دقت ورزی و ابرام در مباحث و عملکردهای اقتصاددانها، طراحان، متخصصان علوم تغذیه، جمعیت شناسان و شبیه آنها تعریف میشود. البته این موضوع میتواند برای مردمی که علایقشان را در این بخشها تعریف میکنند مشکلساز باشد و در نتیجه مسائلی را نیز به همراه داشته باشد؛ چرا که در بسیاری از این موارد آنها واقعاً ناتوان از انجامشان هستند. (Illieh, 1977) فرآیند توسعه با موارد غیرمعمولی مواجه میشود (فقر، سوء تغذیه، بیسوادی، زنان باردار، آوارگان) که این کشورها یا باید با پذیرفتن تبعات آن اقدام به توسعه کنند و یا باید فرآیند توسعه را اصلاح نمایند. هرچند که به نظر میرسد همهی برنامههای پی گرفته شده به نوعی منجر به تکثیر این موارد نامطلوب میشود. افزایش و ازدیاد عملکردها، نهادها و ساختارها تأثیراتی را در جهان سوم به جا میگذارد: در روابط اجتماعی، راههای تفکر، اندیشیدن و نگرشهای مربوط به آینده که همگی به صورت مشخصههای غیرقابل چشم پوشی هستند و به شکل متصدی و کارگزار همه جا رؤیت میشوند.
از این منظر، توسعه به مثابه یک گفتمان، مطمئناً متفاوت از تحلیلهایی است که تأثیرات اقتصاد سیاسی، نوسازی و یا حتی «توسعهی جایگزینی» (6) را مدنظر دارند. بسیاری از این تحلیلها تغییر در رژیمهای توسعه را مدنظر دارند، به شکلی که به دنبال راههایی ورای این صورتها، نظریههای تجدیدنظر شده یا خیالی و حتی تجدید نگرش در مورد گسترش عقلانیت جدید (به طور مثال سوسیالیست، ضد امپریالیسم، یا بوم شناسی) هستند. تجدیدنظرهایی از این قبیل، اگرچه نمیتواند یک وضعیت رادیکال را در روابط گفتمانی ایجاد کند، اما نشان میدهد که چگونه تحت تأثیر مشکلات به وجود آمده میتوان حوزهی متفاوتی را ترسیم کرد. تفکر انتقادی ممکن است به ما در فهم قواعد و ویژگیهای نافذ توسعه، که به مثابه یک الگوی «خود تعریف کننده» ارائه شده است، کمک کند؛ اما آیا این تفکر انتقادی میتواند موجب تغییر و دگرگونی یا تخریب این الگو شود؟
اولین چیزی که باید مورد پرسش قرار گیرد، فضایی است که تصویر آن ارائه میشود. از نظر تعدادی از افراد چون فوکو و بنجامین ما نمیتوانیم همهی اتفاقاتی را که در زندگی حادث میشود به طور همه جانبه درک کرده و توضیح دهیم؛ چرا که همهی سخنها و افکار ما تحت تأثیر قواعد بازیای است که پایه و اساسی برای توضیح آنها و تاریخشان فراهم میکند.(7) از این منظر امکان دارد که ما فقط در بخشهایی از این فضا آگاهی یابیم، اما تفکر انتقادی میتواند چگونگی مسلط شدن چنین فضایی را به ما بنمایاند. چنان که انتقادات توسعهای که به وسیله تئوریهای وابستگی مطرح گشتهاند، هنوز در همان فضای تعقلی توسعه عمل میکنند، حتی اگر در جست و جوی الحاق آن به یک عقلانیت بین المللی یا طبقاتی متفاوت باشند. در حالی که نظریات انتقادی توسعه از چنین مباحثی صحبت نمیکند، زبانی شبیه آنها را به کار نمیبندد و از استراتژیهای آنها پیروی نمیکند.
تلاش برای نجات توسعه همچون مواردی چون «توسعهی قابل تحمل»،(8) «توسعهی بومی»،(9) «زنان و توسعه» برای بار دیگر میتواند درصدد پیریزی واقعیاتی اجتماعی در جهان سوم باشد که در ارتباط با الگوها، نیازهای مادی بین المللی و تکنولوژیهای برتر قرار میگیرد.(10) تفکر انتقادی میتواند آگاهیهای اجتماعی و به طور خاص جنبشهای اجتماعی را متوجه قدرتی کند که پایان یافته است. درحالی که گفتمان توسعه علاقهمند است که بگوید این قدرت همچنان در زمان ما وجود دارد.
ایستوا از میان عبارات زیر درصدد است که روشهای جدید آگاهی بخشی که میتواند از میان توسعه برخیزد و رادیکالیسم را به حرکت وا دارد، بشناساند:
اکنون «ما» آمادهایم که موارد بسیار خوبی را علیه توسعه ارائه دهیم. در حقیقت براساس تجاربمان «ما» میتوانیم مستندات و نوشتجات گستردهای از سازمان و سایر نهادهای بین المللی فراهم کنیم که در سراسر جهان انتشار یافتهاند. اینها اگرچه ما را به سوی نتایج منسجمی هدایت نمیکنند، اما حاکی از حقایقی مستند و مورد آزمون قرار گرفته شدهاند. برای سالهای متمادی نوشتههایی منتج از تحلیلهایی که اشتباه عملکردی یا فساد، انحراف و بیکفایتی ابزار به کار گرفته شده را نشان میداد، ارائه میشد که به بیان خسارات ناشی از توسعه به بشریت و محیطشان میپرداخت. این تحلیلها یک مرگ پایانیافته تلقی میشود... . همهی استراتژیها و مشیهای توسعه باید امتحان شوند، دوباره و دوباره و در شرایط متعدد گوناگون. اما پس از ناامید شدن از نتایج حاصله، در آن زمان است که ما در مورد باستانشناسی اسطورهی توسعه صحبت میکنیم. ما فقط قصد داریم که بینش متفاوتی را در مورد اعمال شناخته شدهی تجربههای مشترک ارائه دهیم. ما اکنون به جای اینکه از نظرات کارشناسیها استفاده کنیم، حس بویایی و بیناییمان را به کار میگیریم. (Esteva, 1987: 12(1) 125-136-152).
محققان جهان سوم تقریبا بالاتفاق موافق چنین موضوعاتی که مورد استقبال جهان سوم قرار گرفته است، میباشند؛ آنها تقریباً به جای جست و جوی گزینههای توسعه، از «جایگزینهایی برای توسعه» (11) صحبت میکنند. برای بسیاری از محققان جهان سوم، الحاق به توسعه از یک طرف و حاشیهای شدن زندگی مردمان شان از طرف دیگر بسیار بدیهی مینماید؛ لذا در جست و جوی جایگزینهایی هستند که میتوانند مسائل ایشان را عمیقتر مد نظر قرار دهد. آنها این موضوع را درک میکنند که فرمول بندی تازه به مثابه امکان تاریخی، آماده بسترسازی جنبشها و تجربههای بومی گرایانه است. این مبانی در آینده میتواند در مواردی از این قبیل تسهیم شود: (1992: 27 ,Escobar) پذیرش یا احترام به انتشار شناخت و معرفت ملی، علایقی با مشخصهی خودمختاری محلی در فرهنگ و معرفت، دفاع از تمرکز، جنبشهای تودهای کثرتگرای محلی. (12)
یکی از گزینههایی که در اینجا باید بررسی شود، جایگزینهای ساختاری و مباحث هنجاری در مورد توسعه است. مباحث ساختاری همانند نظریههای وابستگی، دگرگونی و اصلاحات جهانی یک سری فرامین و دستورات جدیدی در مورد اقتصاد بین الملل و اقتصاد کلان میباشد. البته انتقادات مکتب وابستگی در مورد چگونگی هدایت توسعه است و نه سؤال و پرسش از توسعه در نفس خود، بلکه سؤال و پرسش از توسعهی وابسته (یا توسعهنیافتگی) است.
در اینجا و با توجه به حوزهی شناخت شناسی پسامدرن میتوان به بررسی فضایی پرداخت که در آن گفتمان مدرنیته فروریخته و به پیروی از مقالهی اصلی «اسکوبار» پساتوسعهگرایی نامیده میشود. در حالی که در پساتوسعه گرایی نیز مباحثی انتقادی شبیه آنچه توسعهی جایگزینی پی گرفته را میبینیم، اما جایگاه پساتوسعه گرایی واقعاً خارج از گفتمان توسعه است حتی در اشکال تجدید نظر شده یا جایگزینی توسعه.
در نظریهی پساتوسعهگرایی بحث میشود که توسعه دو وجهی است و به وسیلهی یک گفتمان ناموزون ترسیم شده است (1995 ,Escob) و در حالی که در مورد جهان سوم به قضاوت مینشیند، اما قادر به تشخیص و شنیدن مناظر و صداهای بومی نیست. «ما جهان سوم را از طریق زیر ذره بین قراردادن توسعه میتوانیم بفهمیم. این ذره بین، فهم و شناخت ما را از مردمی که در آنجا زندگی میکنند شکل میدهد؛ مردمانی که به مثابه گیرندههای مفعول و بیارادهای تلقی میشوند که نیازمند «توسعه» هستند. این موضوع [نیازمندی به توسعه] میتواند اساس جعل واقعیت در مورد جهان سوم باشد که بینش ما را در مورد آنها محدود میکند». (Maiava, 2007)
تحلیل گفتمان توسعه این موضوع را آشکار میکند که چگونه جهان سوم به عنوان عقب مانده، درمانده، مشکل دار، نیازمند و فقیر ارائه شده است. این امر به دنبال خود، این «آگاهی» را نیز به همراه میآورد که اگر مردم فقیر و نیازمند هستند، پس به دنبالش نیازمند دخالت نیز میباشند. این مطالب مقدمهی شکل گیری قدرت عمل توسعه است.
توسعه، راههای اندیشیدن را محدود میکند تا اجازه ندهد بدیل معرفت شناختی یا راههای دیگر اندیشه شنیده شوند. توسعه «یک فضایی را خلق میکند که فقط در آن مسائل یقینی میتوانند شنیده شوند و یا حتی به تصویر درآیند». ( 39,Ibid) بنابراین پسا توسعه گرایی خلاف توسعه، کنترل و محدودیت ممکنات را نمیپذیرد و همچنین از قضاوتها و تجربههای غربی سر باز میزند.
از منظر پساتوسعه گرایی «... توسعهی منسوخ شده است». (1992: 1 ,Sachs) نظریات و عملکردهای توسعه پذیرفته نمیشود، چون آن عبارت است از: «آیین جدید غربی شدن»، (Rist, 1990:5+-8) زیرا آن تحمیل علم به مثابه قدرت است. (1988 ,Nandy) موجب شکل گیری (دولتهاى آزمایشگاهی» میشود، (Visvanathan, 1988: 257+-88) زیرا آن کار نمیکند، (Kothari, 1988) چرا که آن غربی و هژمونیکشدن فرهنگ معنا میدهد (Constantino, 1985) و از آن جهت تخریب محیطی را به همراه دارد. آن چنان که اسکوبار معتقد است: «توسعه یک نوع خواب عجیبالخلقه» است. (Escobar.1992: 411+-36.419) «یک نمونهی خارجی سوء استفاده کردن». (412 ,Ibid)
«پسا توسعهگرایی» از یک دلیل ساده استفاده کرده است: دست یافتن به نوع زندگی متوسط برای اکثریت مردم جهان غیر ممکن شده است. (1985 ,Dasgupta) پسا توسعه گرایی یک وضعیت انکار همه جانبهی توسعه است که در دههی 1980 در حاشیهی مجلهی توسعه: بذرهایی برای تغییر و از میان روشنفکران زیر متبلور شده است: آمریکای لاتین (ایستوا، اسکوبار)، هند (رهنما، آلوارس، شیوا، ناندی، ویشواناتا)، فرانسه (لاتوچ، واچُن)، سوئیس (ریست)، آلمان (ساچز)، انگلیس (سیبروک).(13) پساتوسعه گرایی دارای کرانهی نوستالژیک و رمانتیکی است: احترام برای اجتماع سنتی گمینشافتی.(14) علاوه بر این، در پساتوسعهگرایی رگههایی از نئولادیسم (15) در ضدیت با علم و تکنولوژی نیز مشاهده میشود. (1992 ,Alvares)
از نظر روش شناسی نیز پسا توسعه گرایی در تحلیل گفتمان توسعه وابسته به نظریات فوکو است. در ارتباط میان دانش توسعه و قدرت هژمونیک آن به نظریات فوکو دربارهی معرفت / قدرت گفتمانی متکی است. پسا توسعه گرایی همچنین متعلق به دورهی «پست» است پساساختارگرایی، پست مدرنیسم و مفروض بودن سری پایانها در «پایان گرفتن مدرنیته».
در حالی که نظریه پردازان انتقادی چون اسکوبار علاقه مند به جایگزین توسعه نیستند، اما نسبتاً علاقهمند به جایگزینهایی هستند که مطابق توسعهاند. به نظر میرسد که نظریات انتقادی توسعه در جاهایی بتواند با توسعهی جایگزینی مشترک باشد؛ چرا که اساس بحث آنها «پیوند با جنبشهای محلی» است. آنچه باید این نوع جنبشها در آن سهیم شوند، «بهرهمندی در فرهنگ و معرفت بومی» است. از نظر ایشان مشکل اصلی توسعه، پی ریختن و بناسازی جهان براساس الگوی صنعتی شدن است. در حالی که به نظر آنان، آنچه نیازمندش هستیم «گفتمانهای هرچه بیشتر بومی» است. لذا اسکوبار به این نکته توجه میکند که این گفتمانها «نیازمند گسترش و مفصلبندی با منازعات ضد امپریالیستی، ضد سرمایه داری، ضد تولیدی،(16) ضد بازاری» (17) میباشد. (431 ,Ibid)
برخلاف گفتمان توسعهی جایگزینی دههی 80 که درصدد تخریب برای رهاسازی بود، ادعاهایی برای در بر گرفتن همهی جنبشهای اجتماعی در «جهان سوم» تحت ریاست ضد توسعه گرایی (18) وجود دارد. «بسیاری از جنبشهای اجتماعی امروز در جهان سوم، مستقیماً یا به طور غیر مستقیم در مسیر گفتمان ضد توسعه گرایی هستند... هرچند که این در شرایط مشکوکی رخ میدهد». (Ibid) جنبشهای اجتماعی جهان سوم متمرکز بر موضوعاتی از این قبیلاند: «مخالفت با بروکراتیزه شدن به وسیلهی نهادهای توسعه، مصرفگرایی،(19) عقلانیت سرمایهداری آورده شده از طریق تکنولوژیهای توسعه یافته». (Ibid)
در ارتباط میان پساتوسعه گرایی و توسعهی جایگزینی باید گفت که توسعهی جایگزینی انتقادات شدیدی در مورد هدایت و رهبری توسعه است، در حالی که همچنان معتقد به توسعه و بازتعریف کردن آن است. اما جایگاه پساتوسعه گرایی واقعاً خارج از توسعه کاملاً محدود، باریک و به عبارتی گفتمان توسعه است. در حالی که توسعهی جایگزینی همچنان در داخل همین گفتمان صحبت میکند، پساتوسعهگرایی با طرح فروپاشی شالودههای این گفتمان درصدد گذشتن از ورای گفتمان مزبور توسعه است.
بنابراین از دیدگاه پساتوسعهگرایی توسعهی جایگزینی پذیرفته نمیشود (رد میشود)؛ چرا که «بیشتر تلاشهای آن تولید کننده، همان نگرش جهانیای است که ایجاد کنندهی پذیرش هدایتگری علم، آزادی و توسعه میباشد». (Nandy, 1989: 2663+-77, 270)
در نظام مطالعاتی توسعه، پساتوسعهگرایی شامل معرفت شناسی پست مدرن است که توانسته برای درهم ریختن «توسعه» مناسب باشد. از نظر معرفت شناسی، انتقاداتی که از توسعه میشود، نوعی ترسیم پذیرش قدرت معرفتی روابط گفتمانی در «توسعه» است که بیان مقولهی «صحت» و «واقعیت قابل تصدیق» را تقبیح میکند. چنان که «ندروین پیترز» در مورد اساس تئوری پساتوسعهگرایی چنین میگوید: «اندیشهی پساتوسعهگرایی یک توسعهی تئوریزه شده نیست». (Pieterse. 2000: 175-91, 176) سیمون نیز بر تقارب میان ادبیات پساتوسعهگرایی اخیر و سایر وضعیتهای رادیکال در مطالعات توسعه تمرکز کرده و میگوید که تأثیر تعابیر و تفاسیر «پست مدرن» زمینههای بالقوه در مناطق جنوب جهان را افزایش میدهد. (Simon, 2005: 23) این طور به نظر میرسد که تأثیر پست مدرن در مطالعات مربوط به توسعه، شکلگیری پساتوسعهگرایی است که آگاهی در مورد پسااستعمارگرایی (20) را افزایش میدهد.
در حالی که مباحث معرفت شناسی پساتوسعهگرایی و پست مدرنیسم با یکدیگر اشتراک دارند، ولی پساتوسعهگرایی در ابتدا جنبشی بود که از طریق کاربران توسعه منتفع میگشت. پساتوسعهگرایی به عنوان یک واکنش رادیکال به مشکلات توسعه در مدرنیتهی حاضر شکل گرفته است: «گفتمان اقتصادی مسلط کشورهای شمال، نوعی غربی شدن و هژمونیک شدن کشورهای در حال توسعه میباشد که فرهنگهای گوناگون ایشان را از بین میبرد و همه آنها را به صورت فرهنگ تبعی در میآورد». (21)
سخن پایانی
پساتوسعهگرایی، تسلط رژیم توسعه را به هیچ وجه نمیپذیرد، نه اینکه حکم به تعویض توسعه با یک پارادایم دیگر بدهد، بلکه بنیان هرگونه تصور و نظریات توسعه را فرو میریزد. با کامل شدن شالوده شکنی توسعه، پساتوسعهگرایی به طور صحیح دارای جایگاهی قوی میباشد، ولی قادر به پیش بردن و جلو راندن نیست؛ چرا که اصولاً منکر هرگونه پذیرش توسعه و برنامهریزی برای پیشرفت است. تأثیرات پساتوسعهگرایی منتهی به یک مسیر پر مخاطره شده است، از این رو که هرگونه تلاش برای تجدید بنا، صحت و درستی شالودهشکنی را به خطر میاندازد و دوباره باعث به وجود آمدن داستان و روایتی جدید میشود. نپذیرفتن «تجدید بنا» (22) پساتوسعهگرایی را به عنوان یک مکتب انتقادی پوچگرایانه،(23) ضد سیاست و بدون مسئولیت اخلاقی جلوه میدهد. علیرغم اینکه نوشتههای زیادی در باب تصدیق اهمیت تفاوتهای فرهنگی، جنبشهای تودهای کثرتگرای محلی (24) به مثابه عوامل «ضربت زننده به هژمونی» (25) توسعه انجام گرفته است، اما هنوز به عنوان فرصتهای تجدید بنا محسوب نمیشوند.(26) «بنابراین پساتوسعهگرایی با پسامدرن در یک موازات است؛ هم در بصیرت و دریافتهای تند و تیزشان و هم در عدم تعین و رهبری، آنچنان که خودداری یا بیعلاقگی نظریاتشان نسبت به هرگونه طرح ریزی و بناساختن، چنین نتیجهای را در پی خواهد داشت». (Pieterse, 1998: 343-73, 361) بر طبق نظریات پیترز، پساتوسعهگرایی نشان میدهد که دارای یک ماهیت کاملاً واکنشی است و هرگونه پذیرش توسعه را با صحه گذاشتن به وضعیتهای مطلوب و فرهنگ هژمونیک مساوی میداند که ادعا میکند تکه تکه شدن جهان [از طریق فرهنگهای گوناگون بومی] هرگونه مسئولیت را از گردن این فرهنگها به عنوان «شهروندان جهانی» (27) بر میدارد. (Pieters, 2000: 361)هرچند که پساتوسعه هرگونه ادعای رهبری را دربارهی ارائهی یک بدیل برای توسعه رد میکند، ولی «پسا توسعه» به عنوان جدیدترین نظریات انتقادی به مفهوم توسعه، از آن جهت که برآمده از اندیشه و تفکر نظریه پردازان جهان سوم در باب توسعه میباشد و بر فرهنگ و معرفت بومی تأکید میورزد، میتواند به عنوان یکی از سرفصلهای قابل طرح در درس جهان سوم و یا به صورت واحد درسی جدید در علوم سیاسی مدنظر قرار گیرد.
پینوشتها
1- استادیار دانشگاه مازندران.
2- مدرس علوم سیاسی در دانشگاه مازندران.
3- Review to: Karl Polanyi. (1957). the great transformation. Boston. Beacon Press; Fernand Braudel. (1977). afterthoughts on material civilization and capitalism, Baltimore. Johns Hopkins University Press; Louise Dumont. (1977). from mendeville to marx... . Chicago. University of Chicago Press; Foucault. (1972). the archaeology of knowledge. New York. Harper Colophon Books; Jean Baudrillard, (1975). The mirror of production. St.Louis. Telos press.
4- Green revolution.
5- Integrated rural development.
6- Alternative development.
7- Review to: Walter Benjamin. (1969). theses on the philosophy of history, in Illuminations. New York. Schocken Books. pp. 253-264; Foucault. (1970). the archaeology of knowledge. New York. Harper Colophon Books. pp. 130-131; Ranajit Guha. (1989). dominance without hegemony and its historiography, in subaltern studies VI. Ranajit ! Guha(ed). Delhi. Oxford University Press. pp. 215-223.
8- Sustainable development.
9- Grassroots development
10- Review to. Manuel Castells. (1986). high technology, world development, and structural transformation: the trend and the debate. Alternatives 11(3). pp. 297-344; David Harvey. (1989). the condition of postmodernity. Oxford. Basil Blackwell; Samin Amin. (1990). Maldevelopment. London. Zed Books.
11- Alternatives to development.
12- Grassroots movement.
13- Esteva, Escobar, Rahnama, Alvares, Shiva, Nand , Vishvanatha, Latouche, Vachon, Rist, Sachs, Seabrook.
14- گمینشافت یا اجتماع کوچک یا جامعهی معنوی که در آن رابطهی افراد براساس روابط سنتی، قوم و خویشی و ارتباطات چهره به چهره است.
15- نئولادیسم، مخالفت افراطی با مظاهر ماشینی تمدن است که خواستار بازگشت به صورتهای ساده زندگی میباشد. لادها، جمعیتی سری محسوب میشدند که در سال 1811 در اعتراض به افزایش بیکاری در انگلستان، با اعلام خرابکاری عمومی، ماشینها را در تمام کارخانهها تخریب میکردند و این امر را مظهر دشمنی خود با سرمایهداران تلقی میکردند.
16- Anti-productivist.
17- Anti- market.
18- anti-development.
19- commodification.
20- Post-colonialism.
21- A. Escobar. (1995). Encountering development: the making and unmaking of the third world. Princeton University Press; also, Escobar. (1995). Imagining a post-development era. In Crush, J., (ed), Power of development. Routledge. 211–27.
22- reconstruction.
23- nihilist.
24- Grassroots movement.
25- Counter- hegemonic.
26- Review to: A. Escobar. (1995). Imagining a post-development era. In Crush, J. (ed). Power of development. Routledge. 211-27; Escobar. (2001). Culture sits in places: reflections on globalism and subaltern strategies of localization. Political Geography 20, 139–74; Rahnema, M. and Bawtree, V (ed). (1997). The post-development reader. Zed Books; Esteva, G. and Prakash, M.S. . (1998). rassroots post-modernism: remaking the soil of cultures. Zed Books.
27- Global citizenship.
الف. کتب فارسی
1. احمدی، بابک. (1370). ساختار و تأویل متن. ج2. تهران. مرکز.
2. اسمارت، بری . (1383). شرایط مدرن، مناقشههای پست مدرن، ترجمهی حسن چاووشیان. تهران. نشر اختران.
3. بست، استیفن و داگلاس کلنر. (2000). لیوتار و بازی پسامدرن. ترجمهی فرزان سجودی. زیباشناخت.
4. بزرگی، وحید. (1376). دیدگاههای جدید در روابط بین الملل. تهران. نشر نی.
5. سعید، ادوارد. (1361). شرق شناسی: شرقی که آفریدهی غرب است. تهران. عطائی.
6. میرسپاسی، علی. (1384). تأملی در مدرنیتهی ایرانی، ترجمهی جلال توکلیان. تهران. طرح نو.
7. هال، استوارت. غرب و بقیه. (1386). ترجمهی محمود متحد. تهران. آگه.
منبع مقاله: تألیف جمعی از نویسندگان؛ (1392)، مجموعه مقالات نخستین همایش ملی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.
ب: کتب لاتین:
1. Alvares, C.. (1992). Science, Development and Violence: The Revolt against Modernity. Delhi. Oxford University Press
2. Benjamin, Walter. (1969). theses on the philosophy of history, in Illuminations. New York. Schocken Books
3. Braudel, Fernand. (1977). afterthoughts on material civilization and capitalism, Baltimore. Johns Hopkins University Press
4. Castells, Manuel. (1986). high technology, world development, and structural transformation: the trend and the debate. Alternatives 11(3)
81 5. Constantino, R.. (1985). Synthetic Culture and Development. Qu-ezon City. Foundation for Nationalist Studies
6. Crush, J.. (ed). (1995). Power of development. Routledge
7. Dasgupta, S. (1985). Towards a Post Development Era. London. Mittal
8. Dumont, Louise. (1977). from mendeville to Marx ..., Chicago. Uni¬versity of Chicago Press
9. Escoar. (1988). power and visibility: the invention and management of development in the third word, cultural anthropology 3(4)
10 . . (1992). imaging a post- development era? Critical
thought, development and social movements. Social text. 31/32
11. . (1995). encountering development: the making and un-making of the third world. Princeton. Princeton University Press
12 . . (1995) Imagining a post-development era. In Crush, J.,
editor, Power of development. Routledge
13 . . (1992). "Re ections on Development: Grassroots Ap¬
proaches and AlternativePolitics in the Third World". Futures June: 411±36
14 . . (2001). Culture sits in places: reflections on globalism and
subaltern strategies of localization. Political Geography. 20
15 . . (1995). Encountering development: the making and un-
making of the third world. Princeton University Press
16 . . (1984). Discourse and power in development: Michel
Foucault and the relevance of his work to the third word. Alterna¬tives 10(3)
17. Esteva, G. and Prakash, M.S.. (1998). Grassroots post- modernism: remaking the soil of cultures. London, Zed Books
18. Esteva, Gustavo. (1987). Regenerating people"s space, alternativea. 12(1)
19 . . (1985). Development: metaphor, myth, threat. Develop¬ment: Seeds of Change 3
20. Foucault. (1970). the archaeology of knowledge, New York. Harper Colophon Books
21. Foucault. (1975). the archaeology of knowledge. New York. Harper Jean Baudrillard. the mirror of production. St.Louis. Telos press
22 . . (1970). the order of things. New York, vintage books
23. Guha, Ranajit. (1989). dominance without hegemony and its histo¬riography, in subaltern studies VI. Delhi. Oxford University Press
24. Harvey, David. (1990). the condition of postmodernity, Oxford. Basil Blackwell, 1989. Samin Amin. Maldevelopment. London. Zed Books
25. Illich, Ivan. (1992). «needs». In the development dictionary. Wolfang Sachs (ed). London. Zed books
26 . . (1977). toward a history of needs. Berkeley. Heyday
Books
27. Kothari, R. (1988). Rethinking Development: In Search of Humane Alternatives. Delhi. Ajanta
28. Maiava, S. (28 November 2007). "When is development not devel¬opment". www.devent.org. Massey University
29. Mouffe, Chantal. (1988). radical democracy: modern or postmod¬ern? In Universal abandon? The politics of postmodernism, An¬drew Ross. Minneapolis, university of Minnesota press
30. Nandy, A. (ed). (1988). Science, Hegemony and Violence. New Delhi. Oxford University Press
31. Nederveen Pieterse, J.. (1998). my paradigm or yours? Alternative development, post-development, reflex- ive development. Devel¬opment and Change 29
32. Nedervin Pieterse, J. (2000). After post-development. Third World Quarterly 21
33. Nerfin, M. (1997). Another development: approaches and strate-gies. Uppsals. Dag Hammarskjold Foundation
34. Polanyi, Karl. (1957). the great transformation. Boston. Beacon Press
p
35. Rahnema, M. and Bawtree, V. (editors). (1997). the post-develop-ment reader.london. Zed Books
36. Rist, G. (1990). "Development as the New Religion of the West". Quid Pro Quo 1(2) : 5±8
37. Sachs, W.. (1992). "Introduction". In: W. Sachs (Ed). The Develop-ment Dictionary: A Guide to Knowledge as Power. London. Zed Books
38. Simon, D. (2005). Separated by common ground? Bringing (post) development and (post)colonialism together. Centre for Develop-ing Areas Research
39. Visvanathan, S.. (1988). "On the Annals of the Laboratory State". In: A. Nandy (Ed) Science, Hegemony and Violence. New Delhi. Oxford University Press
40. Suchs, (Ed). The development dictionary: a guide to knowledge as power. London. Zed book
منبع مقاله :
&