شاعر: محمدعلی مجاهدی
دفتر ایجاد، چو روز ازل
رفت به توشیح حق لم یزل
در کف قدرت، قلم نور داشت
دیده، به دیباچه منشور داشت
نام تو را، دیده و ممهور کرد
مهر تو را زینت منشور کرد
نادر فرمان مشیت شمول
کرد اشارت چو به خلق عقول
پرتو ادراک تو، هر سو که تافت
عقل، سراسیمه بدان سو شتافت
تا شود از دولت عین الیقین
خرمن ادراک تو را، خوشه چین
ای صمدی خصلت و ایزد جلال
وی علوی صولت و احمد جمال
طاق دو ابروی تو، نزد عقول
منحنی قوس صعود و نزول
متصل از جذبه تو، کاف و نون
منفصل از نهی تو، عقل و جنون
عشق چو از غیب پدیدار شد
حسن به حسن تو گرفتار شد
حسن شد از باده عشقت ز دست
دست ورا حسن تو از پشت بست
حسن، سه حرفست و درین حرف نیست
جز سه رقم باده درین ظرف، نیست
مستی«ملک» و «ملکوت» از تو باد
باده به جام«جبروت» از تو باد
حسن تو در این سه جهان ساقی است
در کف او، جام هوالباقی ست
تا به کف تو این جام هست
هر سه جهان است از ین باده، مست
زهر کجا؟ جُعده کجا؟ او کجا؟
غیر کجا و حرم هو کجا؟
قطره کجا راه به دریا برد؟
اسم کجا پی به مسمی برد؟
هستی ظل، بسته به نورست، نور
سایه که بی نور، ندارد ظهور
چون که زدم غوطه به دریای فکر
تا به کف آرم دُر مضمون بکر
هاتفی از خلوت لاهوتیان
آمد و رو کرد به ناسوتیان
گفت: خداوند علیم و غفور
کرد در این آیینه از بس ظهور
تاب نیاورده و از پا نشست
آینه از فرط تجلی شکست!
ذکر ملک شد پس از آن از محن
یا حسن و یا حسن و یا حسن