شاعر: سید محمدحسین ابوترابی
مثل ابر سپیدی رسیدم، شد سراسیمه با دیدن من
آسمان سرخ شد تا سکینه، آمد و دید گلگون تن من
چشم من بسته و زخم ها باز، کم نگاهم کن ای دختر ناز!
دیگر آن لحظه افتادم از پا، دست انداخت بر گردن من
کو سوار تو؟ بابای من کو؟ بارش آغاز شد واحسینا!
ذوالجناحا بگو! (شیون او) بی قراری نکن (شیون من)
تیرهای تن من فرو رفت، یک به یک توی گود نگاهش
دید گودال را در نگاهم، وای از تیرهای تن من!
الامان الامان از یتیمی، عمه جانم بیا تا ببینی
چادرم خیمه غم شده آه! خواهر افتاده در دامن من
شاعر اینجا مرا زیر و رو کرد، باز با ابر تو روبه رو کرد
کاروان و دمشق و اسیری ... نیزهها و سر روشن من